۸ نکتهای که فصل سوم True Detective باید برای بهتر شدن سریال در نظر بگیرد
فکر کنم عادلانه است اگر بگوییم فصل دوم سریال «کاراگاه حقیقی» موفق نشد ذهن و قلبِ منتقدان و مخاطبان را در حد و اندازهی فصل اول، تسخیر کند. چرخدندههای فصل اول آنقدر مستحکم و دقیق با حضور متیو مک کانهی و وودی هارستون در نقشهای اصلی و کری فوکوناگا به عنوان کارگردانِ فیلمنامهی فیلسوفانه و روانپریشانهی نیک پیزولاتو در هم جفت و جور شده بودند و کار میکردند که نتیجه به تجربهی درخشانی انجامید. فصل دوم تعداد کاراکترهای اصلی را دو برابر کرد، اما کیفیت و هیجانِ «کاراگاه حقیقی» نصف شد. کالین فرل، ریچل مکآدامز، وینس وان و تیلور کیچ بازیگران خوبی بودند، اما مسئله این بود که آنها چیز زیادی برای کار کردن نداشتند. رمز و راز محوری قصه از دور به نظر پیچیده و بزرگ میرسید، اما تماشای این پیچیدگی بیشتر از اینکه لذتبخش باشد، مثل ور رفتن با کلاف نخِ کورشدهای بود که مجبورمان میکرد، بعد از هر قسمت در به در دنبال راهنمایی یا چیزی در اینترنت برای فهمیدن داستان باشیم. خلاصه فصل دوم «کاراگاه حقیقی» طوری راضیمان نکرد که برای مدتی احساس میکردیم انگار داریم نسخهی ایرانی آن، به کارگردانی مهدی فخیم زاده را از شبکهی یک میبینیم!
از همین رو، آمار تماشاگران سریال نسبت به فصل اول شدیدا سقوط کرد و «کاراگاه حقیقی» تبدیل به سریالی شد که تمام حرف و گفتگوهای شکل گرفته در پیرامونش، برخلاف گذشته، دربارهی هوشمندیاش نبود، بلکه دربارهی چرایی بــد بودنش بود. با تمام اینها، مدیران اچ.بی.اٌ اصلا (و فعلا) بیخیال سرمایهگذاری روی فصلهای بعدی سریال نشدهاند. از آنجایی که تنظیمات «کاراگاه حقیقی» در هر فصل به طور کامل زیر و رو میشود، پس همیشه فرصت برای آغازی دوباره وجود دارد. فرصتی نو برای درس گرفتن از اشتباهات گذشته و ارائهی چیزی باب میل طرفداران. خب، در این مقاله میخواهیم به نیک پیزولاتو یادآور شویم که برای بهتر کردن فصل سوم باید چه چیزهایی را مدنظر بگیرد و از چه چیزهایی دوری کند. چه چیزهایی «کاراگاه حقیقی» را ویژه کرده بود و چرا باید آنها را برای مجموعه جدید برگرداند. چون ما هنوز به نیک ایمان داریم و امیدواریم که صدایمان را بشنود!
زوجهای دیوانهوارتر
در این فصل، پیزولاتو تعداد شخصیتهای اصلیشان را زیاد کرد. در تئوری چنین حرکتی، ایدهی خیلی خوبی به نظر میرسید؛ ناسلامتی با خودمان فکر میکردیم، شخصیتهای بیشتر یعنی صداهای بیشتر، داینامیکها و روابط بیشتر و کلافهای بیشتری برای گره خوردن و ساخت معمایی سختتر. اما تعداد بالای کاراکترها باعث شد تا از عمق و حساسیتِ شخصیتیشان کم شود. پیزولاتو حداقل برای دوتا از شخصیتهایش، مشکلات جنسی طراحی کرده بود که در کمال تعجب، هیچکدامشان به سرانجام قابلدرک و روشنی نرسیدند. درحالی که دوتای باقیمانده هم کم و بیش درگیر تجاوز و بچهدار شدن بودند. فصل اول هم در ابتدا در چنین زمینهای بر لبهی تیغ حرکت میکرد؛ شخصیت مشکلدار و هوسباز وودی هارسون شاید به تنهایی چیز جدیدی برای عرضه نداشت، اما فیلسوفی به اسم مککانهی بود که در کنار او، یک زوج دیوانهوار را تشکیل دهند و یکدیگر را برای تبدیل شدن به شخصیتهایی قابلباور صیقل بدهند. در ابتدا هیجانزده بودیم که فصل دوم چیز جدیدی در این زمینه برای عرضه دارد: وینس وان، بخش کمدی داستان را بدست بگیرد و مکآدامز، جای خالی شخصیت زن در فصل اول را پُر کند. اما این اتفاق نیافتاد. وان خفه بود و فرصت زیادی هم به مکآدامز داده نشد. کالین فارل و تیلور کیچ هم بیشتر از اینکه شخصیتهایی با خصوصیات مشخص باشند، نمایندهی حالوهواهایی متفاوت بودند. این وسط، با اینکه اوایل فصل چندباری آنها را در ماشین درحال گفتگو با یکدیگر دیدیم، اما نهایتا، هیچکدامشان تبدیل به زوجی تکمیلکننده و هیجانانگیز نشدند. برای فصل سوم، بهتر است کاراکترهای اصلی کمتری داشته باشم. تا مغز استخوان روی آنها زوم کنیم و روابطِ جذابی را بینشان طراحی کنیم.
کاراگاهبازیهای بیشتر
به عنوان سریالی که روی کاراگاهها، بررسی صحنههای جرم و معماهای بیپاسخ تمرکز کرده است، فصل دوم چیز زیادی در این زمینه برای عرضه نداشت. داستان اصلی با یک قتل کلید خورد. یک جنازهی کلاسیک داشتیم با اندامهای قطعشده. یک خانهی بهمریخته با گذشتهای نامعلوم و بازجویی از آدمهای ترسناک و مشکوک. اما این روند خیلی زود کمرنگ شد. پس از مدتی معلوم شد، کاراگاهانمان درگیر تئوطهی سیاسی بزرگتری هستند که تمام آن جستجوهای پلیسی ابتدایی، نخود سیاهی بیش برای گمراه کردن ما و آنها نبوده است. داستان شخصی شخصیتها، اهمیت بیشتری نسبت به معمای مرکزی داستان پیدا کرد و مهارتهای کاراگاهانمان در حل معماها، دستنخورده رها شدند. تازه، بدتر وقتی بود که راز ماجرای قتل کسپر و دستهای پشتپردهی شهر وینچی هم دارای درگیرکنندگی و غافلگیری لازم نبودند تا جای آن کاراگاهبازیهای آشنا را بگیرند. همین که قبل از قسمت آخر، اکثر جاهای خالی را خودمان پُر کرده بودیم، از ضعفِ سناریوی نیک پیزولاتو در این زمینه میگفت. برای فصل سوم میخواهیم دنبالکنندهی ماجرایی پیچدرپیچ اما در آن واحد قابلفهمی مثل فصل اول باشیم که کاراگاهان را برای کشف آن به این در و آن در بزند و این «پرونده» باشد که شروع تحول شخصیتی، خانوادگی و زندگی آنها را جرقه بزند.
یک کارگردان بس است...
فصل اول «کاراگاه حقیقی» به دلیل داشتنِ یک تضاد مهم در برابرِ قواعد این روزهای سریالسازی، حسابی موردتوجه قرار گرفت و نتیجه هم گرفت. سپردن کارگردانی تمام هشت قسمت به کری فوکوناگا باعث شد تا سریال از یک حالت یکدست و چشمنواز بهره ببرد. به خاطر همین بود که وقتی فصل اول را تمام کردیم، احساس میکردیم یک فیلم سینمایی هشت ساعته دیدهایم، نه یک سریال تکه تکه. انگار فوکوناگا، استایلِ سردرگمِ فیلمنامهی پیزولاتو را فهمیده بود و توسط درکِ و فکرِ خودش به قدرت آن افزوده بود. از نماهای کابوسوار لجنزارهای لوییزیانا گرفته تا آن برداشت طولانی معروف سکانس اکشنی که فکهایمان را زمین زد. اما فصل دوم در این زمینه ناامیدکننده شروع شد. تهیهکنندگان برای یکی-دو قسمت اول جاستین لی (سریع و خشمگین) را به عنوان کارگردان انتخاب کردند و بعد از کارکشتههای سریال «بازی تاج و تخت» استفاده کردند. اما جاستین لی از خودش تاثیری برجای نگذاشت. کسی که به خاطر سکانسهای اکشنش معروف است، هدایت قسمتهایی را برعهده داشت که داستان تازه داشت در آنها راه میافتاد. به هرحال، وقتی «کاراگاه حقیقی» برای فصل سوم برگشت، لطفا کسی را انتخاب کنید که مثل فوکوناگا جوان، جسور و جویای نام باشد و بعد کارگردانی تمام قسمتها را به او بسپارید!
... یا تعداد نویسندهها را زیاد کنید
نیک پیزولاتو در ابتدا میخواست «کاراگاه حقیقی» را به عنوان یک رمان منتشر کند. اما در زمان کار روی ایدهی اولیه به این نتیجه رسید که بهتر است آن را تبدیل به یک سریال تلویزیونی کند و به این ترتیب، قراردادی را با اچ.بی.اٌ امضا کرد. با توجه به زمانی که سریال بعد از ۶ ماه فیلمبرداری، در سال ۲۰۱۴ روی آنتن رفت، میتوان حدس زد که او حداقل حدود سه سال در حال نوشتن این کار بوده و حتما ایدهاش از مدتها قبلتر در ذهنش درحال توسعه بوده است. فصل دوم تقریبا یک سال بعد از اولی پخش شد و با توجه به اینکه پیزولاتو از قبل دربارهی ساخت فصل جدید مطمئن نبوده، پس میتوان نتیجه گرفت او فرصت و زمان کمی برای کار روی سناریوی فصل جدید داشته است و مطمئنا به هیجوجه به اندازهی اولی نتوانسته سر موقع و با حوصله سناریو را مشکلگیری کرده و صیقل دهد. بنابراین، اینکه از او انتظار داشته باشیم در این مدت زمان اندک داستانی به خوبی فصل اول خلق کند، درخواست معقولی نیست. اما برای جلوگیری از این اتفاق، او یا نمیبایست تن به این کار میداد، یا میبایست یک اتاق نویسندگان تشکیل میداد. در نتیجه، درخواستمان این است که (۱) اچ.بی.اُ برای فصل سوم زمان بیشتری به او بدهد و (۲) خود او هم نویسندگانی را برای کار کردن با آنها استخدام کند. نیک هنوز میتواند به عنوان رهبر سریال بر مسیر کلی داستان نظارت داشته باشد، اما حداقل از این طریق فشار زیادی از دوشهایش برداشته میشود. بالاخره از قدیم گفتهاند، چندتا فکر بهتر از یکی است!
یک لوکیشنِ غیرمحتمل
شاید اگر فصل دوم موفق میشد، داستانش را بینقص در همین لس آنجلسِ خودمان روایت کند، الان این موضوع را یک نیاز نمیدانستم، اما با این حال، فصل اول بهمان نشان داد که سر زدن به مکانهای غیرمنتظره و کشفنشده، چگونه به مقدار هیجانِ داستان میافزاید. و همچنین این را هم نباید فراموش کنیم که لس آنجلس، محل کلاسیک وقوع داستانهای نوآر و افسردهکننده است و از همین سو، بارها و بارها آن را در آثار زیادی دیدهایم. فصل اول اما از لحاظ زیباشناسانه، چیز دیدهنشدهای برای عرضه داشت. از حال و هوای زرد و خاکستری آسمان و علفزارهای هرز و کثیف حومهی شهر گرفته تا گرمایی که پوست میکند. یکی از دلایل موفقیت سریال «فارگو» هم دقیقا به همین دلیل برمیگشت. امریکا از مکانهایی آشنا و بیگانهی زیادی تشکیل شده است. چرا، برای فصل سوم به قلمرویی وارد نشویم که چیزهای غیرمنتظرهتر و جالبتری برای نشان دادن دارد؟!
از گیجکنندگی داستان کم کنید
بین داستانی پُر از اتفاقاتِ اسرارآمیز و جذاب و داستانی آشفته و گیجکننده، یک خط باریک قرار دارد. لازم نیست بگویم که فصل دوم از این خط عبور کرد و خودش را در آن سوی بدِ ماجرا پیدا کرد. شاید داستان خیلی سرراست شروع شده بود، اما خیلی زود خودمان را وسط باتلاقی از پیچیدگیهای غیرلازم پیدا کردیم که در حال بلعیدن ما بود. این مسئله به حدی جدی شد که اکثر سایتهای سرگرمی شروع به انتشار راهنمایی برای سریال کردند. چنین چیزی معمولا اتفاق نمیافتد و میتواند نشانهای از نویسندگی ضعیف این فصل باشد. چیزی که نیک پیزولاتو و اچ.بی.اُ باید برای فصل سوم باید به یاد داشته باشند، این است که به جای خلق یک معمای درست و حسابی، جو گیر نشوند و فکر نکنند با درهمبرهمسازی داستان میتوانند، تحسین ما را برانگیزند. فصل اول هم پُر از نخود سیاه و اتفاقات غیرقابلتوضیح بود. اما آنقدر نحوهی معرفی و جایگذاری آنها خوب بود که باعث شد خودِ تماشاگران با اشتیاق از تصور آیندهی داستان لذت ببرند و حتی بعد از پایان سریال، سراغ کتابهای منبعی مثل «پادشاه زردپوش» را برای اطلاعات بیشتر بگیرد. این بزرگترین مشکلی است که فصل سوم باید آن را حل کند. لطفا جدی بگیرید!
عجیب و مرموز باش!
فصل اول «کاراگاه حقیقی» ترکیب دقیقی از «واقعیت» و «ماورا» بود. فصل دوم نمونههایی از این مسئله را بهمان نشان داد. سکانس افتتاحیهی قسمت سوم که در رویای بعد از گلوله خوردنِ رِی جریان داشت، سکانس مهمانی محرمانه یا سکانس مرگِ فرانک در بیابان، از جنسِ کابوسهای دیوید لینچ بودند. اما همانطور که میبینید، این مسئله در تمام طول سریال جریان نداشت و نیک پیزولاتو بهطرز اعصابخردکنی هر از گاهی بهمان نشان میداد که فصل دوم به چه چیز زیبایی میتوانست تبدیل شود که نشده. درخواستمان خیلی ساده است: میخواهیم برای فصل سوم، ما را همراه با شخصیتها به دل دنیایی متافیزیکال و معلق در میان واقعیت و توهم ببرید! همین و بس!
غافلگیرمان کنید!
اگرچه تماشای فصل دوم «کاراگاه حقیقی» جالب بود، اما سریال هیچوقت از مرحلهی جالببودن فراتر نرفت و غافلگیرمان نکرد. شاید تنها اتفاق شوکهکنندهی فصل، مرگ پاول وودرو بود. بزرگترین بخش ماجرا، یعنی پروندهی قتل کسپر و راز و رمزهای پشت سرش، خالی از پیچشهای غیرمنتظره بودند. قاتلان کسپر منطقی بودند و هیچ انگیزهی عجیب و غریب و دور از ذهنی برای این کار نداشتند. آدمبدها همان آدمبدها باقیماندند و آدمخوبها هم همانهایی بودند که میشناختیم. دربارهی ضعف فصل دوم در توسعهی داستانی شوکهکننده و غیرمنتظره همین و بس که برخلاف پیچیدگیهای نامردانهی داستان، ما تقریبا همهچیز را از قبل پیشبینی کرده بودیم. حتی مرگ ری و فرانک به اندازهی زنده ماندن راست و مارتی در پایان فصل اول، شوکهکننده نبود. برای فصل سوم کاری کنید تا حداقل چندباری در طول فصل، برای ساعتها همینطوری مات و مبهوت رها شویم!
خب، شما چطور؟ آیا دوست دارید فصل سومی در کار باشد؟ اگر بله، دوست دارید در فصل جدید شاهد چه چیزهایی باشید؟ دلتان برای چه چیزهایی (به جز متیو مککانهی) تنگ شده است؟
تهیه شده در زومجی