فیلم هایی که باید در تعطیلات نوروز تماشا کنید
برنامهای برای مسافرت ندارید؟ دید و بازدید هم که اصلا حرفاش را نزن! پس میماند ساعتهایی که باید کشته شوند و حوصلههایی که باید خالی شوند! هان؟ خب، اگر در طول سال به خاطر مشغلههای کاری یا هر دلیل دیگری وقت نکردید، خودتان را از لحاظ سینمایی به روز نگه دارید، تعطیلاتِ نوروز فرصت خیلی ایدهآلی است که چندتا فیلم درستوحسابی ببینید. آره، میدانم شبکهی نمایش هم برای عید برنامهریزی کرده و قرار است فیلمهای روز را با کمی تغییر و تحول در جهت خوبتر شدنشان پخش کند، اما به هرحال ما هم در زومجی برای برنامهی فیلم دیدنتان یک فهرست ترتیب دادیم. در این لیست قرار نیست «بهترین» فیلمهای سال را معرفی کنیم. پس، لطفا در بخش دیدگاهها نبینم که باز غر بزنید که چرا فلان فیلم هست و فلان فیلم نیست. این فهرست فقط و فقط یک مشت پیشنهاد برای تعطیلات عید است. اجازه هست شروع کنیم؟
پسرانگی
Boyhood
بگذارید با فیلمی شروع کنیم که به خاطر حالوهوای خاطرهانگیز و شگفتانگیزش جان میدهد تا در روزهای تعطیل و پرطراوت عید دیده شود. ریچارد لینکلیتر در «پسرانگی» ۱۲ سال از زندگی تمام کاراکترهای فیلماش را به واقعیترین شکل ممکن به تصویر کشیده است. بازیگرانی که بدون هیچگونه چهرهپردازی در طول سالها، جلوی چشمانمان رشد میکنند و پیر میشوند.
در یادداشت زومجی دربارهی این فیلم، آمده:« فیلم که تمام شد، به این سه ساعتی که گذشت فکر کردم. این زمان کجا رفت. یا بهتر بگویم این ۱۲ سال چه زود گذشت. «پسرانگی» از اهمیت لحظات میگوید. از اینکه سخت نگیریم و از آن ثانیههای که نامرئی و سریع در حال عبور هستند، بهترین استفاده را کنیم. یک پیش از طلوع زیبا بسازیم. یک پیش از غروبِ بهیادماندنی و یک شب درخشان و پُرستاره. یا به قول سهراب سپهری دستمان را همواره برای گرفتن دیوار «لحظهها» که در آنها همهچیز رنگ لذت دارد، دراز کنیم. چون… دنگ… دنگ… لحظهها میگذرد. آنچه بگذشت، نمیآید باز.» منتقد توتالفیلم هم دربارهی این فیلم مینویسد:«خارقالعاده در فُرم، "عادی" در محتوا. پسرانگی جاهطلب، فراموشناشدنی و صمیمی است. این فیلم شاید اوج زندگی کاری لینکلیتر باشد.»
بردمن
Birdman
برندهی بهترین فیلم اسکار، یک جادوی سینمایی محض است. همهچیز-از بازیگری تا نحوهی فیلمبرداری- در «بردمن» در بالاترین سطح ممکن قرار دارد و به سوی هدفی روشن و یکتا حرکت میکند و بیننده را به داخل دنیای شلوغ و آشوبزدهاش میمکد.
در یادداشتی که زومجی برای این فیلم آماده کرده بود، میآید:« اگر در فیلمهای گذشتهی ایناریتو، هنگام تماشای آدمهای غرقشدهاش، نظارهگر سایه و تاریکی مطلق بودید، در اینجا ایناریتو تلاش کرده، علاوهبر به چالش کشیدن خودش، تجربهی متفاوت و اصیلتری ارائه کرده و در کندوکاو تلخِ وجود کاراکترهایش، خوش بگذراند و برای بیننده به شدت سرگرمکننده و دیدنی ظاهر شود. نتیجه اثری شده که در عین شگفتانگیزی، سرشار از احساس ناب است. در عمق شخصیبودن، عظیم است. درعین آزاردهندگی، گرم است و در عین هجوآمیزی، شیرین و جالب میماند.» منتقد
هالیوود ریپورتر
هم در نقدش مینویسد:«اصالتِ پرنشاط فیلم، کمدی سیاه و ضرباهنگی که یک لحظه همدردیبرانگیز است و لحظهای دیگر اسیدی، مطمئنا به مذاق مخاطبانی که دنبال چیز تازهای هستند که آنها را به جایی که قبلا نرفتهاند، ببرد، به شدت خوش خواهد آمد.»
یافتن ویوین مایر
Finding Vivian Maier
«یافتن ویوین مایر» مستندی تحقیقاتی/کاراگاهیگونهای است که اتفاقا امسال نامزد اسکار ۲۰۱۴ هم شده بود. حتما میپرسید ویوین مایر کیست؟ این سوالی است که سازندگان مستند قصد پاسخ دادن به آن را دارند. این زن بزرگترین عکاس خیابانی قرن بیستم است که تا همین چند وقت پیش کسی از او خبر نداشت و حتی خودش هم عکسهایش را ندیده بود. اما وقتی یک دانشجوی تاریخ، نگاتیوهای ویوین را از یک حراجی میخرد، متوجه میشود این نگاتیوها شامل برخی از شاهکارترین عکسهای تاریخ هستند که به دست یک «پرستار بچه» گرفته شدهاند. سایت امپایر فیلم را «نگاهی مجذوبکننده به صدایی گمشده» توصیف میکند. «یافتن ویوین مایر» به عنوان گشتوگذاری به درون زندگی پیچیده و مبهم زنی عادی اما در عین حال هنرمند، انتخاب کمنظیری برای تماشا است.
دختر گمشده
Gone Girl
اگر دلتان یک تریلرِ معماییِ خشونتبارِ موسیخکن میخواهد، «دختر گمشده» ساختهی دیوید فینچر، برگرفته از رمان پرفروشِ گیلیان فلین، این نیاز را به خوبی برایتان برطرف میکند. در روز پنجمین سالگرد ازدواجشان، نیک دان (بن افلک) متوجه میشود که همسرش امی (رزماموند پایک) گم شده یا در واقع دزیده شده است. نیک به پلیس خبر میدهد، اما زیر فشار رسانهها و دروغهایی که کمکم از نیک فاش میشود، همه این سوال را مطرح میکنند که: آیا نیک همسرش کشته است؟ منتقد ریلویوز در توصیف فیلم مینویسد:« دختر گمشده فیلمی کمیاب است: تریلری خوشمزه که یک عالمه هیجان و لذتهای خوفناک ارائه میدهد، درحالی که رفتار جامعه و رسانهها را هم نقد میکند. این فیلمی باذکاوت، پیچیده و خونین است و تقریبا هرکسی که تشنهی صحنههای اذیتکننده باشد را راضی میکند.»
تئوری همهچیز
Theory of Everything
«تئوری همهچیز» ماجرای زندگی نظریهپرداز فیزیک اتمی و کیهانشناس محبوبِ عصر ما، استیفن کینگ، است. از زمانی که دانشجویی سالم و فعال بوده، تا وقتی که با همسرِ اولاش جین آشنا میشود، موفقیتهای این مرد، زمانی که بیماری فلجکنندهای او را در بر میگیرد و زندگیاش را وارد حالت تازهای میکند. «تئوری همهچیز» شاید در زمینه داستانسرایی اثر تمامعیاری نباشد، اما درعوض دو بازی خوب از اِدی ردمین در نقش استیفن هاوکینگ و فلیسیتی جونز در نقش همسرش دارد که واقعا تحسینبرانگیز هستند. منتقد امپایر در نقدش مینویسند:«نگاهی الهامبخش و مهربانانه بر زندگیای خارقالعاده که با دو تا از بهترین هنرنماییهای سال همراه شده است.»
جان ویک
John Wick
اگر هوس یک اکشن سرراستِ مستحکم کردهاید، «جان ویک» فیلمی است که به هیجانانگیزترین شکل ممکن این کار را برایتان میکند. این فیلم که توسط رهبران بدلکاران تریلوژی «ماتریکس» ساخته شده، کیانو ریوز (نئوی ماتریکس) را در ردیف اول داستان دارد که یک هیتمنِ بزنبهادرِ ترسناک زیرزمینی است. او بعد از مرگ همسرش بیخیال خلافکاری شده، اما وقتی پسر رییس سابقاش، سگی که تنها یادگار همسرش است را میکشد، جان ویک تصمیم میگیرد با تمام قدرت برگردد و یک اکشن دههی هشتادی مهیج را روی پردهی سینما به نمایش بگذارد. نتیجه اثری شده که خیلی وقت بود درمیان اکشنهای انفجارمحور و تیراندازیهای تکراری منتظرش بودیم. منتقد اینترتینمنت ویکلی دربارهی فیلم مینویسند:«جان ویک فقط بازگشتِ بازیگرش (کیانو ریوز) به فُرمِ خفناش نیست، این فیلم بهشکل هیجانانگیزی یکی از خونبارترین اکشنهایی است که بعد از مدتها دیدهام.»
لبهی فردا
Edge of Tomorrow
«لبهی فردا» در برهوتِ علمی-تخیلیهای دندانگیر و هوشمندانه، شاید در گیشه عملکرد خوبی نداشت، اما از لحاظ داستان، ساخت و کیفیت یکی از بهترینهای چند وقت اخیر است که از قضا یک تام کروز و اِمیلی بلانت عالی هم دارد. داستان دربارهی آیندهای است که موجودات فضایی به زمین حمله کردهاند و انسانها هم در نبردی ناتمام درحال مبارزه و دفاع هستند. اما همهی داستان «لبهی فردا» به همین جملهی کلیشهای ختم نمیشود. با وارد شدن موضوع بازگشت به گذشته به این خط داستانی و صحنههای دیدنی و برخی اوقات مضحکی که سازندگان از آن بیرون کشیدهاند، شاهد تجربهای شدیدا سرگرمکنندهای خواهید بود که به معنای واقعی کلمه نمیگذارد، گذشت زمان را متوجه شوید. سایت لسآنجلستایمز در یادداشتاش از فیلم میآورد:«این فیلم سرگرمی سوپراستارمحور و همهپسندی است که هوشمندانه، هیجانانگیز و غیرمنتظره است و خودش را به قواعد آشنای ژانر محدود نکرده.»
لاک
Locke
«لاک» یک فیلم کمخرجِ «در-طول-هشت-روز-فیلمبرداری-شده»ای است که فقط یک شخصیت و یک لوکیشن دارد و داستاناش هم در زمان واقعی جلو میرود. اما استیون نایت کارگردان و نویسندهی فیلم از دل همین محدودیتها، حدود یک ساعت و نیم تنش، زیبایی و مفهومِ انسانیت بیرون کشیده است که واقعا تا چند روز ذهنتان را به خودش مشغول میکند.
آیوان لاک مهندس بتنریزی است. او باید در این شب عجیب و غریب با تلفنِ اتومبیلِ پیشرفتهاش همکارش را راست و ریست کند، هم اشتباهی که در گذشته مرتکب شده است را جبران کند و هم خانوادهاش را درکنارهم نگه دارد. در یادداشت اینترتینمنتویکلی دربارهی این فیلم، آمده:«بله، لاک دستاوردی کوچک در داستانگویی است: چون در طول تمام فیلم، آیوان تنها کاراکتری است که روی پرده میبینید. اما با اینکه دوربین به جای دیگری کات نمیخورد و خبری از فلاشبک هم نیست، اما فیلم موفق میشود محکم و استوار باقی بماند.»
شومبختی ما
The Fault in Our Stars
کمتر کسی را میتوان پیدا کرد که این درام/کمدی/رومانتیک را تاکنون ندیده باشد، ولی به آنهایی که آن را تا این لحظه از دست دادهاند جدا میگویم که: دوستان من، سرتان کلاه رفته است. «شومبختی ما» قصهی دختری مبتلا به سرطان ریه است که عاشق پسری که او هم سرطان دارد میشود. هیزل گریس و گاس، جوانانِ استثنایی و خارقالعادهای هستند که دیدن سایهی مرگ آنها را به درک دیگری از دنیا، عشق و زندگی رسانده است. همراهی این دو با یکدیگر، آنها را به سفری دیدنی، خندهدار و در عین حال غمناک و گریهآور میکشاند که نوع دید بیننده به زندگی را بعد از اتمام فیلم تغییر میدهد. منتقد ریلویوز در نقدش مینویسد:« بازیها درجهیک، کاراکترها سهبعدی و دیالوگها تند و تیز و ظریف هستند.»
ویپلش
Whiplash
«ویپلش» یکی از غیرمنتظرهترینهای سال بود. داستانی تنشزا، خونین، وحشیانه و متزلزلکننده دربارهی موزیسینِ جوانی به نام اندرو (مایلز تلر) که وقتی با استاد مرموز و پیچیدهی دانشگاهاش به نام ترنس فلچر (جی.کی.سیمونز) آشنا میشود، زندگیاش برای همیشه تغییر میکند.
در یادداشت زومجی دربارهی این فیلم، آمده:« نتیجهی تمام عناصر فیلم، اثری شده که اصلا دربارهی جاز و موسیقی نیست و تمرکز اصلیاش روی رابطهها، خصوصیات فلچر، تواناییهای اندرو، برخورد متفاوتِ سیاهی و سفیدی و کند و کاو در معنای آموزش و انگیزه و ساختن سرنوشت است. «ویپلش» اما شاید دربارهی جاز و موسیقی نباشد، ولی کارگردان به زیبایی هرچه تمام توانسته حرارت، سوداگری، سرعت و اعجازِ موسیقی جاز را از طریق تدوینهای تند و سریع، حرکات دوربین، بازیهای هیجانانگیزی که به سکانسهایی تماشایی و تنشزا انجامیده، در روح فیلم بدمد.»
خشم
Fury
«خشم» پس از مدتها یک تجربهی درگیرکننده از جنگ جهانی دوم ارائه کرد. داستان دربارهی اعضای یک تانک شرمن امریکایی با رهبری «وارددی» (برد پیت) است که رمز بقا را خشونت و بیرحمی نسبت به نازیها میدانند. این آغازی است بر سفری به عمق جبهههای دشمن، نبرد تنشزای تانکها و شخصیتهایی که هرکدام بهشکلی دچار فروپاشی ذهنی شدهاند.
در یادداشت زومجی از این فیلم، آمده:«خشم با اتمسفر تاریک و غمزده، شخصیتهای مُرده و بیگانهوار، موسیقی گریان و خشونتِ عریاناش، بیینده را در مقابل امواج خروشان جلوههای تراژیک جنگ قرار میدهد. از طرفی کارگردانی حسابشدهی سکانسهای اکشناش هم درکنار «نجات سرباز رایان»، یکی از بهترینها است و شدیدا تنش و هیجان را به جانتان میاندازد. «خشم» را به عنوان نمایش متفاوتی از معقولهی جنگ از دست ندهید.»
بازی تقلید
The Imitation Game
«بازی تقلید» دربارهی آلن تورینگ، مخترع پیشگام کامپیوترهای امروزی و رهبر گروه کُدشکن رمزهای آلمانیها در دوران جنگ جهانی دوم است. کسی که برخلاف تمام تلاشهایی که برای پایان زودتر جنگ و پیشرفت تکنولوژی کرده بود، درنهایت به خاطر تمایلاتِ همجنسخواهانهاش سرنوشت تلخی پیدا کرد. سایت اینترتینمنت ویکلی در ستایش بازی بندیکت کامبربچ در نقش آلن تورینگ مینویسد:« فیلم با یک هنرنمایِ هیپتونیزمکنندهی پیچیدهی دیگر از کامبربچ همراه شده است. او کمکم دارد عظمت را به عادتاش تبدیل میکند.» سایت ورایتی هم در نقدش مینویسد:«داستان زندگی تورینگ به حدی قابللمس و تاثیرگذار است-البته اگر بازی شاهکار بندیکت کامبربچ را نادیده بگیریم- که خیلی سخت است جذب این روایت عالی و جدابیتهای مهارتآمیزش نشد.»
فاکسکچر
Foxcatcher
«فاکسکچر» داستان تکاندهندهی زندگی واقعی دو قهرمان المپیک کشتی در برخورد با میلیاردری به نام جان دوپونت را روایت میکند. فیلمی که هرسه بازیگر نقش اصلیاش، سه تا از بهترین هنرنماییهای سال را ارائه کردهاند. منتقد گاردین در نقدش مینویسد:«این فیلم هیجانانگیز، ترسناک، وحشتناک و بهطرز افسردهکنندهای غمناک است.» منتقد نیویورکتایمز هم مینویسند:«آقای میلر (کارگردان) با سه بازیگر اصلیِ باشکوهاش، بهترین اثرش را ارائه کرده است.»
سرآشپز
Chef
یک فیلم پر انرژی تند و تیز که پُر از موسیقی و حرکت و رقص و جنب و جوش و صد البته غذاهای خوشرنگ و بویی است که آب دهان هرکسی را راه میاندازد. «سرآشپز» داستان کارل گاسپر است. سرآشپزی که وقتی زورگوییها و دستورهای رییس رستورانی که در آشپزخانهاش کار میکند را نمیتواند تحمل کند، از آنجا بیرون میزند ، یک کاروان میخرد، آن را تبدیل به یک رستوران متحرک میکند و همراه با پسر و همکار قدیمیاش به سراسر کشور سفر کرده و غذا میفروشد. «سرآشپز» از آن فیلمهایی است که زیبایی از سر و رویش میبارد و بعد از تماشای آن احساس سرزندگی و طراوت میکنید. یک کمدی آرامشبخشِ ساده و نابی که روح گرسنهتان را سیراب میکند. سایت ورایتی در نقدش مینویسد:«مقصد نهایی فیلم کاملا قابلپیشبینی است-درست آن لحظهای که آنتاگونیست سابق حالا از نگاه قبلیاش برمیگردد-اما خودِ سفر همواره دلپذیر و گاهی اوقات به شدت خندهدار باقیمیماند.» راستی، از من میشنوید، با شکم سیر پای این فیلم بنشینید!
شبگرد
NightCrawler
«شبگرد» یکی دیگر از شگفتیهای بینظیر سال چه در زمینهی کارگردانی و داستانگویی و چه در بازیای که جیک جیلنهال به معرض نمایش میگذارد، است. داستانِ تاریک «شبگرد» دربارهی مردی بیعاطفه و پیچیدهای به نام لوییس بلوم است که از تصادفات و صحنههای جرم به صورت آزاد فیلمبرداری کرده و به شبکههای محلی میفروشد. جایی که هر صدای آژیر پلیسی به قربانیان احتمالی یک حادثه ختم میشود و آنها هم به معنای اسکانس و سکه هستند. «شبگرد» سفری سیاه در دل شب برای پردهبرداری از زشتترین رازهای شهر است. سایت گاردین دربارهی فیلم مینویسد:«شبگرد از شروعی آرام به سوی طعنهای ترسناک و بهطرز شیطانگونهای خندهدار به ژورنالیسم، بازار کار و فرهنگِ خودیاری اوج میگیرد.»
راستی، شما چه فیلمهایی را برای تماشا در تعطیلات در نظر گرفتهاید؟
تهیه شده در زومجی
نظرات