نقد انیمیشن سریالی Blue Eye Samurai | سامورایی چشم آبی
برای دنبال کردن داستانی دربارهی ساموراییها با تمام ویژگیهای خاص دورهی ادو همانقدر که از نظر تنوع داستانپردازی در بستر حوادث تاریخی آن و بهخاطر تعدد آثار مشابه و آشنایی اولیهی مخاطب، کار نسبتا سادهای داریم، ولی برای پیشبرد ماجرا و نگه داشتن بینندهای که اغلب برای تکرار حس لذتبخش تجربههای قبلی خیره بهسمت حرکتی مکرر هیپنوتیزم شده باید هنر به خرج داد.
این هنرمندی همان مزیتی است که در سریال انیمیشن بزرگسالانهی سامورایی چشم آبی به اشکال مختلف رخ میدهد و یک اثر پرطمطراق و جذاب را از دل ایدئولوژیهای دلچسب مربوطبه طریقت سامورایی در دوران نهچندان دلخواه ژاپن قرن هفدهمِ دورهی ادو بهنمایش میگذارد. در این مسیر اشارات تاریخی بسیاری به فرهنگ، سنتها، سازهها و حتی حوادثی مثل آتشسوزی بزرگ سال ۱۶۵۷ وجود دارد که درنهایت به دغدغههای انسانی بزرگتری پیوند میخورد.
پس با این مقدمه به این موضوع هم میپردازیم که چگونه سامورایی چشم آبی یک اثر جیدایگِکی تمامعیار است که از دل صحنههای اکشن شمشیربازی و جنگ به فرهنگ غالب دورهی ادو و نیاز تحولات فکری و فرهنگی برای سعادت اجتماعی میپردازد.
سامورایی چشم آبی، میزو نام دارد، کسی که از یک مادر ژاپنی و پدر اروپایی متولد شده است. در دورانی که بهخاطر سیاست درهای بسته (ساکوکو/Sakoku)، اتباع خارجی حق حضور و تجارت با ژاپن را ندارند، میزو دورگهای است که از طرف دیگران انسانی پست و فرزندِ شیطان خطاب میشود. میزو بهخاطر رنج بیپایانی که با تولدش به او تحمیل شده قصد دارد از چهار مرد سفیدپوستی که در آن زمان بهشکل غیرقانونی در ژاپن حضور داشته و مشغول تجارت انسان، مواد و اسلحه هستند انتقام بگیرد.
توجه: ادامهی متن بخشهای مهم داستان را فاش میکند
میزو که تنها گناهش متولد شدن در دنیایی بیرحم بوده برای رهایی از ریشههای مرگ باید هویت خود را مخفی نگه دارد. در نگاه اول او یک دورگه است که چهره و رنگ چشمانش را با یک کاسای سامورایی و عینک تیره پوشانده تا توجهی را جلب نکند. اما ویژگی خاص دیگری که سامورایی چشم آبی آنرا آشکار نمیکند زن بودن اوست. بنابراین همزمان که سریال کنایههای تاریخی خود را نسبتبه شرایط بیان میکند، با قدرت بیشتری عزم خود را برای نقد نگاه سنتی به زنان جزم کرده است. بااینحال ظرافتهایی که داستان در بیان وقوع آن بهکار میگیرد باعث شده که هدفگذرای آن از مسیر تفکرات فمنیستی جدا شود. اگر بخش اصلی ژانر سامورایی که از سرچشمهی فیلمهای کوروساوا و دیگران جریان میگیرد را فاکتور بگیریم و انیمیشن مولان را بهعنوان یکی از فیلمهای دارای مفاهیم مشابه با سریال Blue Eye Samurai درنظر بگیریم، میتوان گفت اینجا از گرایش به آن نوع دیدگاه که باعث شکست بازسازی لایواکشن مولان شد بهدرستی اجتناب شده است.
میزو تحتتأثیر حضور در کارگاه یک استاد شمشیرساز نابینا، حالا به یک سامورایی باابهت و شمشیرزنی افسانهای تبدیل شده است که هیچ مشقت و آسیبی نمیتواند جلوی او را برای رسیدن به هدفش بگیرد. او از کودکی برای محفاظت از خود باید بهشکل پسرها لباس میپوشیده اما در ادامه میبینیم که حتی زمانی که با مرد مزرعهدار ازدواج میکند بیشتراز هرچیز از نگاه سنتی به زن ضربه میخورد. در میان این همه اغراق و افسانهسرایی غیر از نگاه دقیق تاریخی عامل مهمی که به باورپذیری تمامعیار روح داستان کمک میکند این است که تمام کاراکترها در طول سریال با هدف و پرداخت دقیق در کلیت ماجرا جا افتادهاند.
در سمت دیگر داستان هم شخصیت پرنسس آکمی بخشی از این بار الهامبخش داستان را بر دوش میکشد. آکمی هم از روش خودش بهدنبال آزادی است و میخواهد از بند آیین و اجبار نگاه جنسیتزده رها شود. درواقع آکمی و میزو هر کدام با روش خود در دو جبههی داستانی مکمل هم درحال پیشرفت هستند. آکمی نمایندهی نسل جدیدی است که از سنتهای تاریخمصرفگذشته فرار میکند (همان دغدغهای که ایسائو تاکاهاتا در افسانهی شاهدخت کاگویا بهتصویر کشید) درحالیکه در رفاه و آسایش رشد کرده. این دقیقا اولین نقطه متضاد در راهی است که میزو هم آنرا طی میکند چراکه میزو عذاب و سختی ناخواستهای را تحمل کرده که او را به یک عنصر توقفناپذیر با توسل به خشونت و انتقام تبدیل میکند. از طرفی حضور تایگن که مرکز ثقل ارتباط میزو و آکمی است به گیرایی این هدفگذاری کمک میکند.
اما بخش مهمی از هنری که سازندههای سامورایی چشم آبی به خرج دادهاند روشها و تکنیکهایی است که میزو برای از سر راه برداشتن موانع و دشمنانش بهکار میگیرد و اغلب غیرقابلپیشبینی و خلاقانه است. به لطف انیمیشنسازی روان و بدیع سریال که بدون تبدیل شدن به روتوسکوپی ضمن ترکیب متعادل سبک دوبعدی و سهبعدی به انعطاف واقعی و چشمگیری دست یافته، چه صحنههای آرام و مینیمال مثل عبور از یک جنگل برفی و چه سکانسهای اکشن و پرجزئیات مملو از فنون رزمی و شمشیری از نظر بصری خیرهکننده و زیباست.
از طرفی اگر سریال به نمایش کموبیش بیپردهی برهنگیهای اروتیک میپردازد ولی بههرنحو این محتوا در خدمت پیشبرد داستان، فضاسازی و شخصیتپردازی استفادهی معقولی دارد (مثل حضور غیرمنتظرهی آکمی در فاحشهخانه و تأثیری که در نمایان کردن ابعاد کاملتر روحیات و افکار او دارد) و زیادهرویها را هم تاحدودی با اقتضای زمانهاش پوشش میدهد. اما در سمت دیگر با درخشش کاراکتر میزو در عبور از مراحل مختلف این مسیر ویدئوگیممانند، شاهد ابتکارهای تیم سازنده در طراحی و خلق سکانسهای هیجانانگیزی از هارمونی خون و شمشیر هستیم که حتی ژانرهای دیگری مثل سینمای وسترن را هم در رگهای خود به جریان انداخته است. ضمن اینکه به گفتهی سازندهها فیلم بیل را بکش تارانتینو یکی از اصلیترین منابع الهام سامورایی چشم آبی بوده و حالا انگار قهرمانی شبیه همان طیف به قرن هفدهم و قلب تاریخ ژاپن نفوذ کرده تا ماجرایی با دغدغههای بهروزتر را بیان کند. نتیجه نمایشی است که تا انتها با ریتم سریع و پرجزئیاتش هیچ وقفهای را برای دنبال کردن آن برنمیتابد.
نمایش پرفروغ نبردهای میزو در قامت هیجانانگیزترین بخشهای سریال بارها قدرتنمایی میکند. اما این جنون چند مرتبه به اوجی ویژهتر در دل داستانگویی آن دست پیدا میکند. یک بار وقتی است که میزو توسط چهار فنگ (Fang) در لبهی صخرهای مشرف به دریا محاصره میشود. درحالیکه صدای ریتم طبلها از مراسم عجیب دهکده به گوش میرسد و تصور پیروزی میزو در برابر این هجوم، ناممکن بهنظر میرسد ناگهان او نبرد را به لبههای پایینتر صخره میکشاند و ظرف چند دقیقه از محل خطرناک صخرهها درحالیکه قدرت بدنی و ریتم منعطف شمشیرزنی خود را به رخ میکشد دشمنش را تکهتکه میکند و در دوئل پایانی در پسزمینهی آسمان و دریا که یکپارچه در غروب آفتاب به رنگ خون درآمده، در لحظهی برخورد موج بلندی که در امتداد آفتابِ دَم مرگ، مانندِ فوران گدازههای آتشفشانی و نشانی از خشم درونی میزو است، با پرتاب شمشیر آبیرنگش کار را یکسره میکند.
در طول سریال آب عنصری است که باید گدازههای خشم میزو را تطهیر کند
اما اتفاق قابلتوجه دیگری که همزمان با این نبرد درحال رخ دادن است مراسمی است که اهالی دهکده باید لخت به آب بپرند تا چوبی که از دست کاهنه پرت شده را برای برآوردن آرزوی خود بقاپند. به گفته آن زن برای رهایی از سوختن توسط خشم و رنج باید به آبها اجازهی تطهیر روح و برآوردن سعادت را داد. رینگو که نقش اصلی او یک همراه کمکرسان است و بخشی از بار کمدی ظریف سریال را بر عهده دارد با روحیهی سیال و نفس روشنش به دل آب میزند و درحالیکه بهطور مادرزاد با نقص مچ دو دست کنار آمده در ربودن این هدف بهظاهر کوچکش کامیاب است. این اولین تلنگر سریال برای کاوش در سرنوشت شومی است که از بدو تولد گریبان میزو را گرفته.
اما بالاخره اپیزود پنجم به اسم داستان رونین و عروس (The Tale of the Ronin and the Bride) از راه میرسد و به مجموعهای کامل از خروش سریال تبدیل میشود. اپیزودی که تنورش از مقدمهچینیهای تراژیک قسمتهای قبل، شعلهور شده است. این قسمت از ترکیب نبرد میزو و افراد هاماتا با یک نمایش عروسکی سنتی حماسی و فلشبک مربوطبه ازدواج میزو سطح عالی روایت سریال را به رخ میکشد و به بهترین اپیزود فصل اول تبدیل میشود. مهمترین سوال فصل اول اینجاست که چرا میزو تبدیل به یک اونریو (شبح انتقامجو/Onryo) شده و سیاهی تباهکنندهی پشت چشمان میزو در این مسیر انتقامجویی از کجا شکل گرفته است. درواقع اینجا سریال جواب قابلاعتنایی برای این پرسش بهنمایش میگذارد.
در مرحلهی بعد که میزو به راه مخفی قلعهای که فاولر در آن جا خوش کرده میرسد او تنهاست. درحالیکه باید از یک تونل زیرزمینی تاریک به زیر قلعهی ۹ طبقه برسد. اما زمانیکه برای باز کردن در قفل شدهی انتهای تونل تلاش میکند اولین تله فعال میشود و طی آن آب تمام تونل را فرا میگیرد. ورود آب به این مجرای تاریک نقشی نمادین دارد. حتی بهنظر میرسد این تطابق با اسم میزو که در ژاپنی بهمعنای آب است هدفمند باشد. آب بدیهیترین عنصر برای تطهیر روح میزو از گدازههای خشم و نفرتی است که در اعماق روان او شکل گرفته. اما این آب در این مکان به تولد نحس میزو طعنه میزند. او با هر مشقتی شده قفل در را بازمیکند و از تونل تاریکِ عدم بیرون میآید. حالا برای رسیدن به هدف اصلی در زندگی حاضر میزو یعنی کشتن آبایجاه فاولر باید از موانع و مشکلات بیشتری عبور کرد.
فاولر در تمام این مدت یک سفیدپوست اروپایی سنگدل، خوشگذران و خودخواه است که تجارتش از مسیر قدرتطلبی بیحدومرزی آغشته به خون و جنون بهبار نشسته. یک آنتاگونیست شبهروانی تمامعیار که از این بازی لذت میبرد و بهعنوان پایانی برای تمام آشفتگی و تباهی طول داستان انتخاب شایستهای است. تلهها و جنگجوهای در خدمت فاولر و شیندو مثل مراحل یک بازی ویدئویی بهدنبال هم ردیف میشوند و حرکات شناور دوربین که با موسیقیهای همردیف این سکانسها مطابقت داده شده است مخاطب را همچنان همپای قهرمان خستگیناپذیرش به دنبال خود میکشاند.
وقتی میزو به بالای برج فاولر میرسد و با او روبهرو میشود رمقی برایش نمانده است. پس برای نجات جان خود و تایگن از دست فاولر از بالای برج به آبهای پایین میپرند. بعداز آن مسیر طاقتفرسا این سقوط نه فقط از سر درماندگی و قبول شکست بلکه بخش دیگری از هدف داستان برای تطهیر نفس آتشین میزو در آبی یخزده است. حالا رینگو که قبلتر با جدا کردن بند زنگوله خود را از وابستگی رها کرده بود به عنصر نجاتبخش میزو تبدیل میشود. زوج امبر نویزومی و مایکل گرین خوشسابقه در کنار کارگردانی کمنقص جین وو ترکیب ناخالصی را شکل دادهاند که با دقت غیرمنتظرهای از این نمادپردازیها و عناصر تاریخی ژاپن برای پذیرش احوال شخصیتها استفاده کردهاند و به محصول فرهنگی خالصی دست یافتهاند.
پس سریال بلندای برج خشم و جنون را برای پایانبندی انتخاب نکرده و «بازگشت» در مسیر سرنوشت بعداز آکمی برای میزو هم شکل میگیرد، یکی در استمرار بلاتکلیفی اجبار و دیگری در امتداد تصفیهی افکار. حضور دوبارهی میزو در کارگاه پیرمرد نابینا راهحلی برای تبدیل نشدن به یک شیطان است. شمشیر شکستهی میزو فقط با کنار زدن ناخالصیهای روح و مکاشفهی آزادگی میتواند ذوب و بعدا دوباره ساخته شود. میزو با پشت سر گذاشتن این چالش تمام مراحل مراقبه در ذِن را به انجام میرساند و این بازگشت برای او با درک بوشیدو یا راه و رسم سامورایی به سطح فکری تکامل یافتهای تبدیل میشود.