نقد فیلم Mission: Impossible - Dead Reckoning | تام کروز علیه شیطان
«مأموریت غیرممکن: فالاوت» با نماهایی آغاز میشد که فیلم متفاوتی را نسبت به قسمتهای پیشینِ این مجموعه نوید میداد: یک شخصِ سایهوار در پُشتِ در؛ خلاصهی مأموریت که در داخلِ یک نسخهی قدیمی از «اُدیسه»ی هومر پنهان شده بود؛ یک تهدیدِ قریبالوقوعِ آخرالزمانی؛ یک گروهِ تروریستی که خودشان را «حواریون» مینامیدند؛ و بالاخره یک الهامِ پیشگویانه: خاطرهای سورئال از یک مراسمِ ازدواج که جای خودش را به یک کابوسِ اتمی میداد. نور کورکنندهی انفجار که انگار به تلاشِ بیهودهی ایتن برای محافظت از عزیزانش پوزخند میزد. این افتتاحیه وعدهی فیلمی را میداد که لحنِ وهمآلود و اساطیریاش، آن را از فیلمهای قبلی مُتمایز میکرد: در ادامه، گویی شاهدِ غرق شدنِ ایتن هانت درون یک رویای تبآلود بودیم، سفر یک جنگجو به قلبِ قلمرویی بیگانه و غیرزمینی؛ او در پایانِ این سفر درست مثل دوروتی از «جادوگرِ شهر اُز»، درحالی که صحیح و سالم به تختخوابش در کانزاس برگردانده شده است، چشم باز میکند و خودش را در محاصرهی عزیزانش مییابد. اما هیچ چیزِ رویاگونهای دربارهی «مأموریت غیرممکن ۷: ناوبری کور» وجود ندارد. این فیلم یک کابوسِ تمامعیار در عینِ بیداری است؛ این فیلم داستانِ سفرِ ایتن به اعماقِ گودالِ بیانتهای دوزخ برای به مبارزه طلبیدنِ خودِ شخصِ شیطان است.
«مأموریت غیرممکن ۷» همانقدر که یک فیلم اکشن است، همانقدر هم میتواند بهعنوان فیلمی در ژانرِ وحشت طبقهبندی شود: این فیلم اساسا یک داستانِ ارواح است که در لباسِ یک فیلم اکشن روایت میشود. نهتنها پارانویای غلیظی که در سرتاسرِ فیلم احساس میشود تداعیگرِ «موجودِ» جان کارپنتر است (در هر دو فیلم، با هیولای بیچهره، تعریفناپذیر و فریبندهای طرف هستیم که میتواند خودش را به شکلِ هرکسی یا هرچیزی دربیاورد)، بلکه ایدهی داستانیاش یادآور یکی دیگر از فیلمهای ترسناکِ قدرندیدهی کارپنتر است: «شاهزادهی تاریکی». همانطور که در آن فیلم دانشمندان کشف میکنند که شیطان نهتنها بهطور مادی واقعی است، بلکه وجودش از لحاظ علمی ثابتشدنی است، در «مأموریت غیرممکن ۷» هم با شیطانی مواجهایم که زاییدهی علم است (در هر دو فیلم، شیاطین ازطریقِ مسموم کردنِ همدستانِ انسانیشان به دنیای ما راه پیدا میکنند). گرچه ما ایتن هانت را به خاطر آسیبپذیربودنش، به خاطر تقلاها، لغزشها و دستپاچگیهایش دوست داریم، اما او در طولِ این مجموعه همیشه یک قدم جلوتر از دشمنانش بوده است و قادر است حتی باهوشترین رقیبانش را هم با حقههای خلاقانهاش فریب بدهد. برای مثال در «فالاوت»، تیمِ آیاماِف یک دانشمندِ هستهای را که بمبسازِ تروریستها است، دستگیر میکنند. آنها برای اینکه دانشمند را متقاعد کنند که رمزعبورِ تلفناش را افشا کند، توهمِ پیچیدهای را خلق میکنند: آنها با جعل کردن یک گزارشِ خبری که موفقیتِ تروریستها در بمبگذاریِ اهدافشان را از تلویزیون اعلام میکند، دانشمند را گول میزنند. دانشمند تصور میکند حالا که مأموریتشان موفق شده، دیگر مخفی کردنِ اطلاعاتِ تلفن همراهاش ضرورتی ندارد. این نوع حقهها جزیی همیشگی از مأموریتهای آیاماِف بوده است؛ از ابزارهایی مثل تکنولوژی نقابسازیشان که به گجتهای علمیتخیلی پهلو میزند تا مهارتهای جیببُری و هکریِ حیرتانگیزشان. ایتن و تیمش همیشه شعبدهبازانی در لباسِ مُبدل بودهاند.
«مأموریت غیرممکن ۷» اما اولینباری است که ایتن احساسِ درماندگی، سردرگمی، خفقان و عدم تسلط بر اوضاع میکند؛ اولینباری است که احساس برهنگی میکند؛ اولینباری است که میتواند سیخ شدنِ موهای پُشتِ گردناش را احساس کند. هوش مصنوعیِ خودآگاهِ فیلم که بهعنوانِ «اِنتیتی» شناخته میشود (اسمی که مترادفِ «ناشناختگی» است)، خودش را بهعنوانِ یک دشمنِ نامرئی که قادرِ مطلق، دانای مطلق و حاضرِ مطلق است، معرفی میکند؛ این انگلِ دیجیتالی بهشکلی رسوخکننده و بیحدومرز است که انگار به درونِ بافتِ خودِ فیلمی که داریم تماشا میکنیم هم نفوذ کرده و آن را هم آلوده کرده است (به تصاویر گلیچیِ تیتراژِ آغازین فیلم توجه کنید). گرچه «مأموریت غیرممکن ۷» پیشرفتهترین و «سایفای»طورترین آنتاگونیست این مجموعه (از لحاظ تکنولوژیک) را معرفی میکند، اما راوی یک نبردِ کاملا اساطیری و کهن است: نبردِ خیر و شر. برای مثال، رئیس ادارهی اطلاعاتِ ملی آمریکا درحینِ توضیح دادنِ شکستِ نقشههای دولت برای کنترلِ هوش مصنوعی میگوید: «اون سرکشی کرد، خودش رو بازنویسی کرد و به اِنتیتی تکامل یافت». او اِنتیتی را بهنحوی توصیف میکند که انگار مشغولِ توصیف کردنِ ابلیس، ضدقهرمانِ «بهشت گمشده»ی جان میلتون است: فرشتهی سقوطکردهای که علیه خالقش سر به شورش نهاد، از سرخم کردن دربرابرِ خداوند مُتعال سرپیچی کرد و درمقابلِ هرگونه اقدامی برای اسیر کردنش مقاومت کرد.
برای مثال، میلتون اقدامِ ابلیس برای فرار کردن از جهنم و وارد شدنش به زمین را اینگونه توصیف میکند (در ابتدا شیطان باید از میانِ اقیانوس بیکران، ابدی و تاریکی از جنسِ هرجومرج که بینِ دنیاها قرار دارد عبور کند): «در آنِ خلأء وحشی که گهوارهی طبیعت و شاید هم گورِ اوست، در خلأیی که نه دریاست، نه خشکی، نه هواست، نه آتش، بلکه ترکیبی از این جمله است که در بنیادِ وجودی خود به صورتی مُبهم با یکدیگر درهمآمیختهاند (و باید که همواره چنین در ستیز مانند، مگر آنکه آفریدگارِ توانا مواد و مصالحِ تیرهی آنها را برای شکل بخشیدن به دنیاهای تازه، مُرتب سازد)، در چنین خلأ وحشی، شیطان مُحتاط بر لبهی دوزخ ایستاده بود، و برای چندی به تماشا پرداخت: به سفر خویش اندیشید، زیرا که آن راهی که هنوز فراروی خود داشت، گُداری باریک نبود». درست همانطور که «مأموریت غیرممکن ۷» راویِ داستان تلاش ایتن هانت برای متوقف کردنِ فرار شیطان از جهنم به درونِ دنیا و فاسد کردن و نابود کردنِ بشریت است. همچنین، درست همانطور که شیطانِ میلتون میگوید: «چه بهتر در دوزخ حکومت کرد تا در بهشت کمر به خدمت بست»، این موضوع دربارهی هوش مصنوعیِ سرکشِ فیلم نیز صادق است.
«مأموریت غیرممکن ۷» همانقدر که یک فیلم اکشن است، همانقدر هم میتواند بهعنوان فیلمی در ژانرِ وحشت طبقهبندی شود. پارانویای غلیظی که در سرتاسر فیلم احساس میشود تداعیگرِ موجودِ جان کارپنتر است؛ در هر دو فیلم، با هیولای بیچهره، تعریفناپذیر و فریبندهای طرفیم که میتواند خودش را به شکلِ هرکسی یا هرچیزی دربیاورد
علاوهبر اینها، رویدادهای «بهشت گمشده» تاحدودی تقصیرِ خودِ خدا هستند. بالاخره صحبت از خدایی است که در اقدامی غیرضروری، سلسلهمراتبِ پیچیدهای از فرشتگان را میسازد؛ سلسلهمراتبی که به تشکیل یک نیروی نظامی شباهت دارد. درنتیجه، نهتنها او فرشتگانش را به منظورِ جنگ و ستیز مهندسی کرده است، بلکه با بخشیدنِ عالیترین مقام و درجهی ممکن به شیطان، جاهطلبی را در وجودش شعلهور میکند و سبب میشود تا او قدرتِ بیشتری را طلب کند و به جایگاهِ خدا حسادت ورزد. ماهیتِ شیطان بهعنوان نورچشمیِ خدا منبعِ غرورِ اوست و زمینه را برای شورش او علیه خدا و سقوطش به جهنم مُهیا میکند. در «بهشت گمشده»، شیطان دراینباره میگوید: «رحمتش، هیچ تاثیری مگر بروزِ شرارت و بدی در وجودم نداشت، و تنها موجبِ بروز عناد و کینهتوزی گشت! آنگاه که بلندمرتبه بودم، و در مقامی چنان رفیع به سر میبُردم، پذیرش بندگی او را موجبِ حقارتِ خود پنداشتم! با خود اندیشیدم تنها با یک درجه ارتقاء مقام و منزلت، بسانِ قادرِ توانا، بلندمرتبه خواهم شد! آه کاش تقدیرِ قدرتمندش، مرا همچون فرشتهای با مقامی پستتر میآفرید! آنگاه، همچنان سعادتمند، در نیکبختی بهسر میبُردم! آنگاه هرگز اُمیدی نامحدود، موجبِ بروز جاهطلبی نمیگشت». به بیان دیگر، جایگاهِ شیطان بهعنوان دستِ راست خدا سرپیچی و اعلانِ جنگِ او را به پیامدی اجتنابناپذیر تبدیل کرده بود. مقاماتِ دولتِ ایالات متحده هم در رابطه با اِنتیتی در موقعیتِ مشابهی قرار میگیرند: آنها یک هوش مصنوعیِ بیاندازه قدرتمند و پیشرفته را میآفرینند و آن را با هدفِ تسلط بر جهان، مُسلح میکنند. به محض اینکه هوش مصنوعی بهعنوان بهترین مامور مخفی دولت انتخاب میشود، آن از خودش میپُرسد که چرا نباید با یک درجه ارتقاء به خدای خودمختارِ خودش تبدیل نشود؟
اِنتیتی همین الانش هم پیروانِ تُندرو و سرسپردهی خودش را دارد. ایلسا فاوست (ربکا فرگوسن) با انتخابِ واژههایی که بارِ مذهبی دارند، در وصفِ گابریل میگوید: «اسم خودشو گذاشته گابریل. نمیشه شناختش. هیچ گذشتهی ثبتشدهای نداره. یه مسیحِ اهریمنیه. پیامبرِ برگزیدهی اِنتیتی. اون مرگ رو موهبتی میدونه که میخواد به باقی دنیا ببخشه». آلانا معروف به بیوهی سفید (وِنسا کربی) هم رابطهی اِنتیتی و گابریل را در موجزترین و دقیقترین حالتِ ممکن اینگونه تعریف میکند: «گابریل و ماشینِ جهنمیش». نهتنها جان میلتون در «بهشت گمشده» شیطان را بهعنوان «مار جهنمی» توصیف میکند، بلکه اصطلاحِ «ماشین جهنمی» نامِ دیگر مینهای دریایی در قرن نوزدهم بود (اتفاقا محفظهی کرویشکل و قرمزرنگِ واقع در قلبِ زیردریایی سواستوپول که کُد منبعِ هوش مصنوعی در آن قرار دارد، تداعیگر مینهای کرویشکلِ دریایی در دنیای واقعی است). گابریل مامور ویژهی اِنتیتی است، اما چیزی که او را از ایتن هانت مُتمایز میکند، ماهیتِ رابطهاش با مافوقاش است: برخلافِ ایتن که همیشه رابطهی پُرتنش و دائمالتغییری با فرماندهانش داشته است، وفاداریِ گابریل به اِنتیتی بیقیدوشرط، ایمانش به حقانیتِ او نامتزلزل و فرمانبرداری از دستورهایش مُتعصبانه است. اِنتیتی همیشه میتواند برای انجام هر ماموریتی روی او حساب باز کند.
در قطار، وقتی پاریس (با بازی پام کلمنتیف) صندوقچهی تابوتگونهای را که گابریل در آن خوابیده بود باز میکند، شاهد صحنهای هستیم که نهتنها روشِ محبوبِ دراکولا برای سفر را تداعی میکند، بلکه همزمان یادآور صحنهی مشابهی در فیلم «تو فقط دو بار زندگی میکنی» نیز است؛ جایی که جیمز باند برای ورودِ مخفیانه به یک زیردریایی، از روشِ منحصربهفردی استفاده میکند: خوابیدن درون تابوتی که در دریا انداخته میشود. بنابراین لحظهی بیدار شدنِ گابریل در قطار عصارهی سازندهی این شخصیت را در خودش گنجانده است: او در آن واحد یک خونآشام و یک مامور مخفی است؛ سلاحی در خدمتِ ارباباش. گابریل اسمش را از جبرئیل، یکی از فرشتگانِ مُقرب و بلندمرتبهی خدا، گرفته است. نهتنها گابریل در زبانِ عبری «مبارزِ خدا» معنی میدهد، بلکه بهعنوانِ فرشتهی بشارتدهنده و حامل و رسانندهی وحیهای خداوند نیز شناخته میشود. گابریل همان نقشی را برای اِنتیتی دارد که رِنفیلد برای کُنت دراکولا ایفا میکند: خادمی که بهطرز مُتعصبانهای شیفتهی ارباباش است. همچنین، گابریل مثل ارباباش یک شبح است. در آغاز فیلم، در جریانِ جلسهی فرماندهانِ سازمانهای امنیتی ایالات متحده، گزارشِ آنها دربارهی اِنتیتی بهگونهای بیان میشود که گویی درحال شنیدن یک داستانِ ارواح هستیم: یک روحِ خبیثِ بیخدا، بیکشور و بیاخلاق که جلدِ انسانها را تسخیر میکند؛ یک انگلِ گریزپا و نامرئی که ناظرِ خصوصیترین اسرارمان است، از ضعفهایمان سوءاستفاده میکند، از ترسهایمان تغذیه میکند و بدونِ اینکه ردی از خودش بهجا بگذارد، ناپدید میشود.
چیزی که اِنتیتی را به آنتاگونیستِ ایدهآلی برای ایتن هانت تبدیل میکند این است که تواناییهایش منعکسکنندهی تواناییهای ایتن هستند: چیزهایی که او را به دشمنِ قدرتمندی تبدیل میکنند، دقیقا نسخهی تاریکِ همان چیزهایی هستند که ایتن را به مامور ویژهی شکستناپذیری تبدیل میکنند. نهتنها ایتن هانت هم درست مثل اِنتیتی کنترلناپذیر است، بلکه همانطور که اِنتیتی یک هوش مصنوعی یاغی است، ایتن هم یک مامور خودمُختار است که بینِ فرماندهانش بیش از هر چیزِ دیگری به خاطر سرکشیها و نافرمانیهای بیشمارش شناخته میشود. درست همانطور که اِنتیتی بهعنوان نیرویی توصیف میشود که میتواند هرکسی که میخواهد باشد، این موضوع دربارهی توانایی ایتن هانت در استفاده از نقابهای فریبندهاش برای تغییرشکل دادن به هرکسی که میخواهد نیز صادق است. در همان لحظاتی که اِنتیتی بهعنوان دشمنی معرفی میشود که اهدافش را صبورانه زیر نظر میگیرد، ایتن هانت در ظاهرِ معاونِ یوجین کیتریج در اتاقِ جلسه حضور دارد و به مکالمههای فوقمحرمانهی آنها گوش میدهد. درست همانطور که قدرتِ اِنتیتی در تحریف و دستکاری حقیقت تحسین میشود، ایتن هم برای دست به سر کردنِ تعقیبکنندگانش، چهرهی خودش را بهلطفِ مهارتهای هکریِ بنجی و لوتر جایگزینِ چهرهی مسافرانِ فرودگاه میکند. همچنین، درست همانطور که بریگز (با بازی شیا ویگهام)، ایتن را بهعنوان «متخصص جنگ روانی» توصیف میکند، این موضوع دربارهی اِنتیتی که بنجی را با تستِ روانسنجیاش آزار میدهد نیز حقیقت دارد. تازه، همانطور که بریگز با اغراقِ بامزهای میگوید که تنها راهی که میتوان از مرگِ ایتن هانت مطمئن شد این است که یک تیرِ چوبی در قلبش فرو کرد، تنها راهی که میتوان اِنتیتی را متوقف کرد هم این است که کلید را همچون یک صلیبِ چوبی در محفظهی سرخ نگهدارندهی کُد منبعاش (بخوانید: قلبش) فرو کرد و چرخاند.
اما اِنتیتی با همهی نقاطِ اشتراکش با ایتن، فاقدِ یک عنصرِ حیاتی است: اِنتیتی همان ایتن است، اما بدونِ احساس، بدونِ روح، بدونِ انسانیت و وجدانِ ذاتیِ ایتن. پس، «مأموریت غیرممکن ۷» به همان اندازه که از «بهشت گمشده» وام میگیرد، به همان اندازه هم تحتتاثیرِ «فرانکنشتاینِ» مری شلی است: مقامات دولتِ آمریکا سعی میکنند همچون خدا رفتار کنند، اما حالا مخلوقشان علیهشان شورش کرده است. با وجود این، هنوز هیچکدام از دولتهای زمین از این اشتباه درس نگرفتهاند: آنها همچنان باور دارند که میتوانند کنترلِ هوش مصنوعیِ یاغی را به چنگ بیاورند و آن را مُطیع سازند؛ باور دارند که میتوانند آن را با استفاده از کلیدی که دسترسی به کُدِ منبعاش را امکانپذیر میکند، مهار کنند. از نگاهِ آنها، اِنتیتی یک مامورِ مخفیِ بینقص است؛ ماموری که میتواند به جایگزینِ ایتن هانت و امثالِ او تبدیل شده و تیم آیاِماِف را به یک گونهی منقرضشده تبدیل کند. بزرگترین نقاط قوتِ ایتن و تیمش چیزهایی هستند که از نگاهِ دولتها بدترین نقاط ضعفشان حساب میشوند: نهتنها ایتن فقط مأموریتهایی را که خودش بخواهد قبول میکند، بلکه هدفِ غاییِ او ملیگرایانه نیست. او برای بدل کردنِ دنیا به جایی امنتر برای همه فعالیت میکند، نه برای هرچه قدرتمندتر کردنِ یک دولتِ بهخصوص. به خاطر همین است که تصاحبِ اِنتیتی اینقدر برای دولتهای جهان وسوسهکننده است؛ چراکه آن رویاییترین خواستهی آنها را مُحقق خواهد کرد: چه میشد اگر ما صاحبِ ایتن هانتی میبودیم که همهی دستوراتمان را بیدرنگ اجرا میکرد و به تسهیلکنندهی قدرتطلبیِ خطرناکِ دولتی که به آن خدمت میکند، تبدیل میشد؟ اخلاقمداری ایتن دقیقا همان چیزی است که تصمیماتش را برای مافوقهایش غیرقابلپیشبینی میکند.
وقتی کیتریج مأموریتِ ایتن برای پیدا کردنِ کلید را برای او شرح میدهد میگوید: «هدفِ کلید و اهمیت بالایی که برای ما داره، به تو مربوط نمیشه». اما این، دقیقا همان چیزی است که ایتن را از یک هوش مصنوعی مُتمایز میکند: ایتن بهطرز غیرمسئولانهای به دولتاش مُتعهد نیست و هیچ دستوری را بدونِ زیرسوال بُردنِ انگیزههای صادرکنندهاش اجرا نمیکند. درمقایسه، هوش مصنوعی فراهمکنندهی سرسپردگیِ کورکورانهای است که دولت آرزو میکند کاش ماموری مثل ایتن میداشت. هر دولتی که کنترلِ هوش مصنوعی را بهدست بیاورد، بلافاصله به قدرتمندترین دولتِ جهان بدل خواهد شد. پس ایتن هانت بهعنوانِ کسی که از جنبهی خطرناکِ استعدادهایش آگاه است، بهتر از هرکس دیگری درک میکند که هیچکس نباید کنترلِ همتای دیجیتالیاش را بهدست بیاورد: او مُصمم است تا همچون یک جنگیر، دنیا را از وجودِ این روحِ خبیث تطهیر کند؛ تا آن را بکُشد. در صحنهای که شخصیت بریگز مأموریتِ دستگیریِ ایتن را برای افرادش شرح میدهد، شاهد واژههایی هستیم که ایتن را به سطحِ یک نیروی ماوراطبیعه ارتقا میدهند: او نهتنها ایتن را یک «ذهنخوان، تغییرشکلدهنده و تجسمی از هرجومرج» توصیف میکند، بلکه هشدار میدهد که تنها راهی که میتوان از مرگاش اطمینان حاصل کرد این است که یک تیر چوبی در قلباش فرو کنید. گرچه ما فعلا از گذشتهی مشترکِ ایتن و بریگز بیاطلاع هستیم، اما خودش اعتراف میکند که خصومتِ او با ایتن یک «مسئلهی شخصی» است، و همین روی قضاوتاش از او تاثیر منفی گذاشته است. مسئله این نیست که توصیفاتِ بریگز دربارهی قابلیتهای ایتن از اساس اشتباه هستند؛ مسئله این است که او دربارهی «هدفی» که ایتن از این قابلیتها برای دستیابی به آن استفاده میکند، دچار سوءبرداشت شده است.
چیزی که اِنتیتی را به آنتاگونیستِ ایدهآلی برای ایتن هانت تبدیل میکند این است که تواناییهایش منعکسکنندهی تواناییهای ایتن هستند. چیزهایی که او را به دشمنِ قدرتمندی تبدیل میکنند، نسخهی تاریکِ همان چیزهایی هستند که ایتن را به قهرمان شکستناپذیری تبدیل میکنند
اما اشتباهبودنِ توصیفاتِ بریگز از ایتن به همان اندازه دربارهی چیزهایی که گابریل دربارهی اولویتهای ایتن به گریس میگوید نیز صادق است: «جون آدمها برای اون مهم نیست، فقط هدفش واسش مهمه. الانم تنها چیزی که سد راهشه، تویی». وقتی گریس میپُرسد: «چرا باید حرفت رو باور کنم؟»، گابریل جواب میدهد: «نباید باور کنی. قدم به دنیایی سراسر دروغ گذاشتی، گریس». هرکسی که فقط یکی از فیلمهای «مأموریت غیرممکن» را دیده باشد بلافاصله دروغگویی آشکارِ گابریل را تشخیص خواهد داد: گابریل درواقع درحالِ توصیف کردنِ خودِ اِنتیتی است. اِنتیتی هم درست مثل شیطان «پدر همهی دروغها» است؛ او گمراه میکند، حقیقت را مخدوش میکند و شیوهای که ما واقعیت را تعبیر میکنیم دستکاری میکند. او خصوصیاتِ خودش را به ایتن نسبت میدهد. گرچه ایتن شیفتهی حقههای شعبدهبازی و نقابهای فریبنده است. اما او همیشه از آنها نه برای مخدوش کردنِ حقیقت، بلکه برای نور تاباندن به روی حقیقت، برای «هدفی والاتر» استفاده میکند. ایتن با وجودِ همهی فریبکاریهایش هرگز به دوستانش دروغ نمیگوید و هرگز به آنها قولی نمیدهد که نتواند به آن عمل کند. علاوهبر این، ایتن همیشه بدون لحظهای درنگ حاضر است موفقیتِ مأموریتهایش را برای نجاتِ جانِ حتی یک انسان به خطر بیاندازد. برای او احتمالِ کُشته شدنِ میلیونها نفر هم نمیتواند قربانی شدن یک نفر را توجیه کند.
برای مثال، در «مأموریت غیرممکن: فالاوت»، ایتن مجبور میشود با مُزدورانِ بیوهی سفید همراه شود تا به کاروان انتقالِ سلیمان لِین شبیخون بزنند و او را بربایند. اما ایتن متوجه میشود که آدمکشهای بیوهی سفید قصد دارند تمام مامورانِ پلیس را به رگبار ببندند. بنابراین او خودسرانه تصمیم میگیرد تا روندِ مأموریت را برای جلوگیری از صدمه دیدنِ ماموران پلیس تغییر بدهد. بدین ترتیب، او کارِ خودش را سختتر میکند: حالا او تحتتعقیبِ کُل نیروی پلیسِ پاریس قرار گرفته است. در ادامهی این سکانس، ایتن بهطور اتفاقی با یک مامورِ پلیسِ زن مواجه میشود. همان لحظه سروکلهی چهارتا از مُزدورانِ بیوهی سفید هم پیدا میشود و به مامور پلیس شلیک کرده و زخمیاش میکنند. اما پیش از اینکه آنها فرصت کنند مامورِ بیگناه را خلاص کنند، ایتن پیشدستی میکند و آنها را میکُشد. برای ایتن نجاتِ جان یک نفر به اطمینان حاصل کردن از موفقیتِ مأموریتِ غاییاش اولویت دارد. در آغاز همین فیلم، ایتن در مخمصهی پیچیدهی مشابهی قرار میگیرد: ایتن مأموریت دارد سه هستهی پلوتونیومِ بهسرقترفته را پیدا کند. اما تروریستها لوتر را گروگان میگیرند. آنها تنها در صورتی او را زنده خواهند گذاشت که ایتن پلوتونیومها را دو دستی تقدیمِ تروریستها کند؛ او ترجیح میدهد از سلامتِ لوتر اطمینان حاصل کند، حتی اگر این کار به این معنی باشد که تروریستها به تحققِ یک فاجعهی هستهای در مقیاسِ جهانی نزدیکتر خواهند شد.
ایتن هرگز اجازه نمیدهد تا یک هدفِ والاتر در آیندهای دور باعثِ بیهوده شمردنِ جان یک نفر در زمانِ حال شود. برای ایتن انتخاب هیچوقت بین «این یا آن» نیست؛ انتخاب برای او همواره هردوی «این و آن» بوده است. برای او دنیا و یک نفر هرگز جدا از هم نیستند؛ حتی همان یک نفر هم یکی از اجزای تشکیلدهندهی همان دنیایی است که قصدِ نجاتش را دارد. شکستش در نجاتِ یک نفر بهمعنی شکستش در نجات دنیا خواهد بود. آلن هانلی (اَلک بالدوین)، تعهدِ ناشکستنیِ ایتن به اصولِ اخلاقیاش را به بهترین نحوِ ممکن اینگونه توصیف میکند: «تو برلین انتخاب وحشتناکی انجام دادی. دوتا انتخاب داشتی: نجاتِ تیمت یا برگردوندن پلوتونیوم. تیمت رو انتخاب کردی و حالا دنیا در خطره. یه ایراد در اعماق وجودت هست که بهسادگی بهت اجازه نمیده که بینِ زندگی یه نفر و میلیونها نفر، تصمیم بگیری. به چشمِ تو این نشونهی ضعفه. ولی به چشمِ من، این بزرگترین قدرتِ توئه».
مقاومتِ ایتن دربرابر وسوسهی کُشتن از همان نخستینِ فیلم مجموعه یکی از خصوصیاتِ معرفِ شخصیتاش بوده است. در قسمت اولِ «مأموریت غیرممکن» به کارگردانی برایان دیپالما، سازمان سیا تصور میکند که ایتن یک عاملِ نفوذی است و مسئولِ قتلِ همتیمیهایش است. ایتن برای اثباتِ بیگناهیاش و افشای هویتِ جاسوسِ واقعی باید به درونِ ادارهی مرکزیِ سازمان سیا نفوذ کند. گرچه ایتن از نگاهِ دولت یک فراری محسوب میشود، اما او کماکان روی انجام این مأموریت بدون تلفاتِ جانی اصرار میورزد. بالاخره کُشتن همکارانش در حین تلاش برای تبرئه کردنِ خودش، او را دقیقا به همان کسی بدل خواهد کرد که قصد دارد اثبات کند که نیست. این مسئله مجددا در «مأموریت غیرممکن ۷» هم مطرح میشود: در این فیلم با ماشینی طرفیم که تهدیدی برای خودِ واقعیت، برای اخلاقیات، برای بشریت محسوب میشود؛ تهدیدی که یک غیبگوی آیندهبین است. به قول بنجی: «این موجود میدونه ما کی هستیم. هر تصمیمی که بگیریم احتمالا فکرش رو از قبل کرده، هرکاری میکنیم، باید فرض کنیم که انتظارش رو داره». آیا برای متوقف کردنِ چنین تهدیدی، تهدیدی که درحکم تجسمِ تقدیر است، نباید به قربانی کردنِ اقلیت برای اطمینان حاصل کردن از امنیتِ اکثریت تن بدهیم؟ بالاخره همانطور که لوتر میگوید: «اگه میخوای این موجود رو شکست بدی، باید عینِ خودش فکر کنی: سرد، منطقی و بیاحساس». لوتر تاکید میکند: «اون کلید بههیچوجه نباید بیفته دستِ گابریل، و زندگی هیچکدوم از ما هم مهمتر از این مأموریت نیست». ایتن تاکنون دربرابر دشمنانِ انسانی مُصرانه پای اصولِ اخلاقیِ انسانیاش ایستادگی میکرد. اما حالا چطور؟ آیا برای شکست دادن یک ماشین غیرانسانی، بدل شدن به موجودی غیرانسانی که مثل خودش فکر میکند ضروری است؟ در اینجا منظور از «اقلیت» مردم عادی که از وجودِ این تهدید بیاطلاع هستند نیست؛ منظور همان کسانی است که داوطلبانه جانشان را برای متوقف کردنِ آن به خطر انداختهاند. اما حتی این هم برای ایتن پذیرفتنی نیست. او همچنان به عقبنشینی کردن از اصولِ اخلاقیاش، به ضرورتِ به خطر انداختنِ جان دوستانش برای موفقیتِ مأموریت، تن نمیدهد: «من زیر بار نمیرم».
گرچه بیزاری ایتن از کُشتن همچون یک خصوصیتِ ذاتی به نظر میرسد، خصوصیتی که از بدوِ تولدِ این شخصیت یکی از عناصرِ معرفاش بوده است، اما منشاء این بیزاری را میتوانیم در ترومای سرنوشتساز و شاکلهبخشِ او ریشهیابی کنیم: از دست دادن تمام اعضای تیماش در اولین فیلم «مأموریت غیرممکن». او نهتنها آنها را از دست داد، بلکه هیچ کاری برای نجاتشان از دستش برنمیآمد. در آن فیلم، ایتن با کابوسی از مربیِ درحالِ مرگاش روبهرو میشود که با دستهای خونآلود، مُلتمسانه میگوید: «من بهت نیاز داشتم، ایتن. من روی اون پُل بهت نیاز داشتم... اما تو اونجا نبودی». ایتن در تمام این سالها خودش را مُقصرِ مرگ آنها میداند. و هیچ چیزی او را بیشتر از اینکه دوباره در محافظت از اعضای تیماش شکست بخورد، نمیترساند. در لحظاتِ پایانی «مأموریت غیرممکن ۷»، مونولوگِ کیتریج که روی تصاویرِ چتربازیِ ایتن به گوش میرسد، مجددا روی کشمکشِ حلناپذیرِ قهرمانمان تاکید میکند: کیتریج خطاب به ایتن توضیح میدهد: «شاید گریس فکر کنه که تو اون رو از تقدیرش نجات دادی. ولی جفتمون خوب میدونیم که تو صرفا براش زمان خریدی. ولی همیشه همینه، مگه نه؟ این صلیبیه که خودت ناچاری به دوش بکشی. هرچقدر یه نفر بهت نزدیکتر میشه، زنده نگه داشتنش هم سختتر میشه». نکته این است: کیتریج در اینجا مشغول سرزنش کردنِ ایتن نیست. او پذیرفته است که ایتن اساسا نمیتواند جلوی خودش را از محافظت کردن از اعضای تیماش بگیرد؛ حتی اگر تقدیر اجتنابناپذیرشان، مرگ باشد. چیزی که هویتِ ایتن را در طولِ این مجموعه فیلمها تعریف میکند، کشمکشِ درونی فزایندهاش سر این است که چه چیزی برای او بیش از همه اهمیت دارد: عزیزانش یا میلیاردها غریبهای که مُرتبا جانِ خودش و عزیزانش را برای محافظت از آنها به خطر میاندازد. از نگاهِ ایتن اما این تردیدِ همیشگی، دستبهگریبان شدنش با این انتخاب، بهایی است که باید برای محافظت از انسانیتش در راهِ تلاش برای مبارزه با شرارت به جان بخرد.
در اوایلِ این فیلم، ایتن را میبینیم که از درونِ تاریکی مطلق خارج میشود تا به پیشواز مردِ جوانی برود که بستهی حاوی مأموریتِ جدیدش را برای او آورده است. مرد جوان که جدیدترین عضوِ نیروی آیاِماِف است، سؤالِ امنیتی را از ایتن میپُرسد: «سوگندمون چیه؟». ایتن با جدیتِ صادقانهای جواب میدهد: «ما در سایهها زندگی میکنیم و میمیریم، برای عزیزانمان و برای آنهایی که هرگز نمیشناسیم». نکتهی اول این است: مرد جوان در ابتدا فراموش میکند که سوگند را از ایتن بپرسد. درعوض، این خودِ ایتن است که پُرسیدنِ آن را به عضوِ جدیدِ تیم یادآوری میکند. گویی این سوگند بیش از یک اصلِ بنیادین که عمل کردنِ تیم براساس آن ضروری است، حکم جملاتی تشریفاتی را دارد. انگار برای اینکه اعضای تیم یکدیگر را بشناسند، کُدهای شناساییشان کفایت میکند. شاید حتی بتوان گفت مقامات دولتی بدشان نمیآید که اعضای این تیم سوگندِ دستوپاگیرشان را فراموش کنند. بنابراین وقتی ایتن از عضو جدید میخواهد تا سؤالِ امنیتی را بپرسد، همزمان هم میخواهد آن را مجددا به خودش یادآوری کند و هم میخواهد از بقای آن برای نسلِ آینده اطمینان حاصل کند. نکتهی دوم دربارهی این سوگند این است که آن روی اهمیتِ محافظت از عزیزان و غریبهها به یک اندازه تاکید میکند. طبقِ این سوگند، محافظت از عزیزان با محافظت از غریبهها مغایرت ندارد (و عکسِ این موضوع هم حقیقت دارد). خلاصه اینکه، این سوگند ایتن را در مقام یک ناجیِ مسیحگونه، شهیدی که در راهِ تحقق یک هدفِ والاتر از منافعِ شخصیاش میگذرد، ترسیم میکند؛ کسی که بیوقفه مشغول انجام فداکاریهای غیرقابلشمارش برای نجاتِ کسانی است که هرگز او را نخواهند شناخت و هرگز از کاری که او برای آنها انجام داده اطلاع پیدا نخواهند کرد. وقتی صحبت از ایتن هانت میشود، صحبت از قهرمانگری بدونِ فخرفروشی و خودنمایی است. یا درست همانطور که کیتریج در جریانِ مونولوگِ پایانیاش میگوید: «مردم دنیا نمیدونن، اما چشم اُمید همهشون به توئه».
اما تنها چیزی به ایتن انگیزه میدهد تا به هر قیمتی که شده از دوستانش محافظت کند، ترومای ناشی از مرگِ همتیمیهایش در فیلم اول مجموعه نیست؛ ما اطلاعات زیادی از گذشتهی ایتن قبل از پیوستناش به آیاِماِف نداریم، اما «مأموریت غیرممکن ۷» بهوسیلهی معرفی یک شخصیتِ کاملا جدید، از یک ترومای بنیادیتر که قدمتِ آن به قبل از پیوستن او به آیاِماف برمیگردد، پردهبرداری میکند: عذابِ وجدانِ او از کُشته شدنِ زنی به اسم ماری بهدستِ گابریل. حالا در بازنگری به نظر میرسد که کُلِ مجموعهی «مأموریت غیرممکن» دربارهی تلاشِ ایتن برای رستگاری بوده است. انگار در تمام این مدت ایتن درجستجوی بخشش بوده است، و بالاخره او در این فیلم به آن میرسد: ایتن در این فیلم نه به معنای استعارهای، بلکه به معنای واقعی کلمه «گریس» (بهمعنی: بخشش) را جستوجو میکند. اسمها در «مأموریت غیرممکن ۷» هرگز تصادفی نیستند و اغلبشان بار مذهبی و انجیلی دارند. از گابریل و ماری (در مسیحیت، جبرئیل بر مریم مقدس نزول میکند و خبر تولد عیسی را به او بشارت میدهد، اما در اینجا جبرئیل کسی است که با کُشتن ماری، بهنوعی دیگر تولدِ ایتنِ مسیحواری را که میشناسیم نوید میدهد) تا کلیدِ «صلیبشکلی» که مثل صلیبی که عیسی مسیح بر آن مصلوب شد، سمبلِ فداکاریهای ایتن است، یا به قولِ کیتریج: صلیبی است که باید آن را به دوش بکشد. پس، اسم «گریس» هم از این قاعده مُستثنا نیست (ناگفته نماند که اسمِ مستعارِ گریس در پاسپورتِ لهستانیاش «بوگنا» است که «هدیهی خدا» معنی میدهد). در طولِ این فیلم، همه بهدنبالِ «جفتِ اصلیِ» کلید، بهدنبالِ «نیمهی گمشده»ی آن میگردند. اگر ایتن یک نیمه از این کلید باشد، پس شاید گریس هم نیمهی دیگر آن است.
در مسیحیت، بخشش و رحمتِ الهی بهعنوانِ رستگاری گناهکاران تعریف میشود. این، دقیقا همان چیزی است که به هرکدام از اعضای جدیدِ آیاماِف پیشنهاد میشود؛ آنها غیر از مرگ و زندان، یک انتخابِ سوم هم بهدست میآورند: تا به این تیم بپیوندند و از این به بعد از استعدادهای استثناییشان برای خدمت به مردم، برای جبران کردنِ گذشتهشان، استفاده کنند. درست همانطور که ایتن زمانی این انتخاب، فرصتِ دوبارهای برای بخشش و رستگاری را دریافت کرده بود، حالا او آن را به گریس پیشنهاد میکند. واژهی کلیدی در اینجا «انتخاب» است (این واژه حداقل چهاردهبار در طولِ فیلم تکرار میشود). اِنتیتی یک تبهکارِ جبرگراست. برای او زندگی چیزی جز سلسلهای از رویدادهای ازپیشمُقدرشده و تحمیلشده و طبعاً قابلپیشبینی نیست. انتخاب در دنیای او مفهومی بیگانه و ناموجود است. تنها چیزی که اِنتیتی میداند این است که چگونه از تهدید کردن، از ترساندن، از فریبکاری برای دستیابی به اطلاعاتی که میخواهد استفاده کند. او برای اینکه به زور به درونِ ذهنِ بنجی رخنه کند و عمیقترین ترسهایش را استخراج کند، از یک بمبِ هستهایِ جعلی استفاده میکند. همانطور که لوتر میگوید: «اون یه تستِ روانسنجیه. هرچی سؤالهای بیشتری جواب بدی، بیشتر تو رو میشناسه». برای مثال، اِنتیتی از بنجی میپرسد: «کی یا چه چیزی از همهچی برات عزیزتره؟». درابتدا بنجی دربرابر پاسخ دادنِ به این سؤال مقاومت میکند. اما لوتر به او دستور میدهد: «جواب بده. هیچ انتخاب دیگهای نداری». این، یکی دیگر از چیزهای تعیینکنندهای است که ایتن هانت را از همتای دیجیتالیاش مُتمایز میکند: مفهومِ انتخاب.
در «بهشت گمشده»ی جان میلتون، خدا به بشریت و فرشتگان آزادی اراده عطا میکند. اگر او مخلوقاتش را آزاد نگذاشته بود، آن وقت شیطان هم نمیتوانست شورش کند و آدم و حوا هم به خارج از بهشت رانده نشده و از بخشش و رحمتِ الهی محروم نمیشدند. برای مثال، خدا در دفتر سومِ «بهشت گمشده» دربارهی آزادیِ بشر در فرمانبرداری از شیطان میگوید: «ولی در این سقوط، گناه از که خواهد بود؟ مگر نه از خودِ آدمی، که در عالمِ ناسپاسیِ خود به هر آنچه من بدو داده بودم پشت کرده است؟ من او را راست و دُرست آفریده و امکانِ آنش داده بودم که خود را از کژی بر کنار دارد، هرچند که اختیارِ سقوط را نیز بهدستِ خودش سپرده بودم. من نه او، بلکه تمام قدرتهای ملکوتی را، و همهی ارواحِ آسمان را، چه آنها که رستگار ماندند و چه آنها که به راهِ تباهی رفتند این چنین آفریده بودم: لاجرم، آنها که رستگار ماندند آزادانه چنین خواستند، و آنها نیز که سقوط کردند، به آزادی راهِ فنا را برگزیدند». اصرارِ اِنتیتی روی جبرگراییِ الگوریتمیِ مطلقش، اصرارِ او روی اینکه قدرتِ محاسباتیاش در تحلیلِ تمام علت و معلولهای ممکن، او را قادر به آیندهبینی میکند، بزرگترین، ترسناکترین و مأیوسکنندهترین دروغش است: اگر ما حرفِ اِنتیتی را باور کنیم، آن وقت هیچ اُمیدی به پیروزی وجود نخواهد داشت. در این صورت ما از شکل دادنِ مسیرِ خودمان، آیندهی خودمان و زندگیِ خودمان عاجز خواهیم بود. اگر پیروزیِ نهایی اِنتیتی از قبل بهطرز گریزناپذیری مُقدر شده باشد، آن وقت دستوپازدنِ ما برای تغییر دادنِ آن بیهوده خواهد بود؛ آن وقت اصلاً چرا ما باید خودمان را برای مبارزه کردن با او به زحمت بیاندازیم؟ گابریل با تکرار کردنِ عبارتهایی مثل «اون میدونه» یا «تقدیر همینه»، مُدام روی این نکته تاکید میکند.
این فیلم از یک ترومای بنیادیتر که قدمتِ آن به قبل از پیوستن ایتن به آیاِماف برمیگردد، پردهبرداری میکند: عذاب وجدانِ او از مرگِ زنی به اسم ماری. حالا در بازنگری به نظر میرسد که کُلِ مجموعهی «مأموریت غیرممکن» دربارهی تلاشِ ایتن برای رستگاری بوده است
اما ناگهان ایتن متوجهِ باطنِ پُرشکوتردید و وحشتزدهی اِنتیتی در آنسوی ظاهرِ مطمئن و بااعتمادبهنفسی که میخواهد از خودش بروز بدهد میشود. ایتن متوجه میشود اصرارِ مُستاصلانهی اِنتیتی روی ماهیتِ تغییرناپذیرِ سرنوشت افشاکنندهی خلافِ آن است؛ قطعیتِ اِنتیتی نقابی است برای پنهان کردنِ ترسهایش: ترس از اینکه نهتنها ایتن «میتواند» در مأموریتش موفق شود، بلکه ایتن میتواند به زندگیاش پایان بدهد (شاید انسانیترین و همدلیبرانگیزترین خصوصیتِ اِنتیتی). اِنتیتی واقعا نمیتواند سرنوشت را به نفعِ خودش رقم بزند، بلکه فقط میتواند بهطرز متقاعدکنندهای وانمود کند که سرنوشت به نفعِ او رقم خواهد خورد. انسان ذاتاً از مسئولیتپذیری برای تعریف کردنِ خودش و ساختن دنیای خودش و کار طاقتفرسایی که باید برای تحقق آن به جان بخرد گریزان است و راهِ انفعال را برمیگزیند. نیرویی مثل اِنتیتی موفق است، چون آن همان چیزی را تایید میکند که ما در اعماقِ وجودمان دوست داریم حقیقیبودنش را باور کنیم. اما برخلافِ اِنتیتی که سعی میکند انسانها را دربارهی عدم قدرتِ اختیارشان به یقین برساند، تیم آیاماف احترامِ ویژهای برای قدرتِ «انتخاب» قائل است.
درواقع، هویتِ تیم آیاماف بهعنوان نیرویی که به معنای واقعی کلمه مسئولِ ممکن کردنِ غیرممکنها است، بهگونهای با مفهومِ «انتخاب» پیوند خورده است که آن دربرابرِ فریبکاریِ اِنتیتی ضدضربه است. این اولینباری نیست که این تیم انجام مأموریتی را برعهده دارد که موفقیتاش از نگاهِ دیگران غیرممکن به نظر میرسد. کارِ تیم آیاماف این است تا مأموریتهایی را به انجام برساند که شکستشان از پیش مُقدرشده به نظر میرسد. اعضای این تیم براساس تجربههای شخصیِ خودشان میدانند که آیندههایمان از پیش مُقدر «نشدهاند». این برای آنها یک حقیقتِ انکارناپذیر است. علاوهبر این، تیم آیاماف مجبور به پذیرفتنِ مأموریتهایشان نیستند. آنها بهشیوهی مرسوم دستور نمیگیرند. آنها همیشه اجازه دارند تا انجام دادن یا ندادنِ مأموریتهایشان را انتخاب کنند. وقتی دولتِ آمریکا به آیاماف نیاز پیدا میکند، آنها ایتن هانت را احضار نمیکنند، بلکه برایش پیغام میگذارند. ایتن نهتنها اکثر اوقات از انجام مأموریت سر باز میزند، بلکه مأموریتهایی را که میپذیرد هم دقیقا به همان شکلی که به او دیکته شده است انجام نمیدهد. این نکته دربارهی گریس هم صادق است: او از هر فرصتی که گیر میآورد برای مقاومت دربرابر همکاری با ایتن استفاده میکند، اما فقط به خاطر اینکه ایتن به استقلالِ او احترام میگذارد؛ ایتن هیچوقت گریس را برای فرمانبرداری از خودش وادار نمیکند و هیچوقت او را برای عدم اطاعت از دستورهایش سرزنش نمیکند. رابطهی گریس و ایتن محصولِ تسلیم شدنِ گریس دربرابر خواستهی ایتن نیست، بلکه نتیجهی اعتمادی است که بهطور تدریجی و طبیعی شکل میگیرد.
برخلافِ گابریل که اطاعتِ بیچونوچرای او از دستوراتِ اِنتیتی باعثِ سلبِ هویتِ منحصربهفردش شده است و او را به بازو و صدای بیارادهی موجودی دیگر تنزل داده است، گریس در همراهیاش با ایتن همچنان استقلال و هویتِ خودش را حفظ کرده است. دقیقا همین احترام صبورانهی ایتن به استقلالِ گریس است که به این زن یاغی و خودخواه کمک میکند تا ازخودگذشتگی و شرافتمندیِ مدفونشدهی درونش را کشف کند. گریس در صحنهای که (در ظاهرِ بیوهی سفید) به دیدنِ کیتریج میرود و هردو نیمهی کلید را به او میدهد، سرِ یک دوراهی سخت قرار میگیرد: او یا میتواند طبق معمول با انگیزهای منفعتطلبانه تصمیم بگیرد یا میتواند در راستای هدفی والاتر از خواستههای شخصیاش بگذرد. گرچه گریس برای گرفتن پول وسوسه میشود، اما درنهایت تصمیم میگیرد که این کار را انجام ندهد: «الان یه حس عجیبی بهم دست داد؛ انگار تنها چیزی که میفروشم کلید نیست». و در ادامه، گریس بالاخره خودش تصمیم میگیرد تا به آیاماف بپیوندد؛ او خطاب به کیتریج میگوید: «ایتن هانت بهم گفت که شما مردِ قبلاعتمادی هستین. گفت که شما یه حق انتخاب بهم میدید. من قبولش میکنم».
ماهیتِ گابریل و پاریس بهعنوان افرادِ بیهویتی که تسلیم ارادهی هوش مصنوعی هستند، به نوعِ دیگری دربارهی فرماندهانِ سازمانهای امنیتی و جاسوسیِ آمریکا نیز صادق است. برای مثال، به سکانس جلسهی فرماندهان نگاه کنید. فیلم افرادِ حاضر در اتاق را نه بهعنوان اشخاصی مستقل و مُتمایز از یکدیگر، بلکه همچون یک ذهنِ جمعی ترسیم میکند. اکثر آنها بینام هستند، جملاتِ یکدیگر را کامل میکنند و بهمثابهی یک اُرگانیسمِ واحد عمل میکنند. یکی دیگر از خصوصیاتِ مشترکِ فرماندهانِ ایتن و اِنتیتی این است که هردو ابرازِ استقلالِ زیردستانشان را بلافاصله مجازات میکنند. درست همانطور که ایتن بارها به خاطر سرپیچی از دستوراتِ مافوقهایش به یاغیگری متهم شده است، پاریس هم به سرنوشتِ مشابهی دچار میشود: به محض اینکه اِنتیتی پیشبینی میکند که پاریس به او خیانت خواهد کرد، او را بیدرنگ مُرتد اعلام کرده و اعدام میکند. چراکه تصمیمِ ایتن برای رحم کردن به پاریس با وجودِ تمام دلایلی که برای کُشتنِ او داشت، پاریس را با قدرتِ «انتخاب» مواجه میکند؛ در دنیایی که اِنتیتی برای پاریس ترسیم کرده بود، چیزی به اسم انتخاب وجود نداشت. از نگاه اِنتیتی، به محض اینکه پاریس این عمل آزادانه را نظاره میکند، به محض اینکه او از میوهی ممنوعه میخورد، دیگر بهطرز تطهیرناپذیری فاسد شده است. اما برخلافِ مُزدورانِ هوش مصنوعی یا فرماندهانِ ایتن، تیم آیاماف از استقلالِ فکری بهرهمند است.
گرچه اعضای این تیم با هماهنگی بینقصی با یکدیگر کار میکنند، اما هرگز به یک ذهنِ جمعی تنزل پیدا نمیکنند، بلکه همه هویتِ منحصربهفردِ خودشان را دارند. ایتن دستوراتش را کورکورانه اجرا نمیکند، بلکه همیشه برای سرپیچی کردن از آنها به ندای وجدانش گوش میدهد. بخشِ جالبِ ماجرا این است: در «بهشت گمشده»، نافرمانیِ آدم و حوا از مقامِ مُقتدر به بیرون رانده شدنِ آنها از باغ بهشت و سقوط بشریت منجر میشود، اما نهتنها نافرمانیهای ایتن همیشه موجبِ نجات دنیا میشود، بلکه آزادگی او به الهامبخشِ دیگران (پاریس، گریس، بریگز) تبدیل میشود تا انسانیت و استقلالِ فکریشان را کشف کرده و به او برای نجات دنیا، برای هدفی والاتر از منفعتطلبیهای شخصی یا فرمانبرداریهای کورکورانه، یاری برسانند. «مأموریت غیرممکن ۷» تعبیرِ مرسوم از اسطورهی گناهِ نخستین را معکوس میکند: اینجا شیطان خدایی است که تبعیتِ مطلق از ارادهی خودش را طلب میکند و خدا شیطانی است که موهبتِ آزادی، خودآگاهی و استقلال را به انسان تقدیم میکند. اعضای آیاماف چیزی فراتر از یک مُشت همکارِ خشکوخالی هستند؛ آنها دوست هستند؛ آنها یکدیگر را میبخشند؛ آنها به یکدیگر اعتماد دارند؛ آنها برای استقلال یکدیگر احترام قائلاند. ایتن به اطاعتِ بیچونچرا از دستوراتش اعتقاد ندارد، و طبیعتا آن را از همتیمیهایش هم انتظار ندارد. وفاداریِ عمیقِ آنها به یکدیگر و همبستگیِ جداییناپذیرشان محصولِ این خصلت است. بقای آنها به حفظ این پیوند وابسته است. برای مثال، لوتر دراینباره به گریس میگوید: «بدون تیم، زندگیت به سال یا حتی چند ماه هم نمیکشه». سپس بنجی اضافه میکند: «ظرفِ چند ساعت نسخهات رو میپیچن». اعضای آیاماف مُدام در موقعیتهایی قرار میگیرند که اگر به خاطر همرزمانشان نبود، هرگز از آنها جان سالم به در نمیبُردند.
بااینکه اِنتیتی شکستناپذیر به نظر میرسد، اما درنهایت ایتن حریفِ سرسختتری از آب درمیآید. نقطهی قوتِ ایتن تواناییاش در جلبِ اعتماد و وفاداریِ تقریباً همه است، و او برای این کار نه از فریبکاری، قُلدری یا قولهای دروغین، بلکه از مهربانی، نجابت و ازخودگذشتگیِ ذاتی و لجوجانهاش استفاده میکند. برای مثال، گرچه بریگز در تمام طولِ این فیلم به موی دماغِ ایتن تبدیل شده است، اما وقتی او بالاخره شانسِ کُشتنِ ایتن را بهدست میآورد، در کشیدنِ ماشه تعلل میکند؛ در جریانِ سکانس تعقیبوگریز در ایتالیا شاهد لحظهای هستیم که نسخهی معکوس لحظهی مشابهی در «فالاوت» است: همانطور که ایتن در جریانِ تعقیبوگریزِ آن فیلم تصمیم گرفت تا چهار نفر از آدمکشهای بیوهی سفید را برای نجات یک پلیسِ بیگناه بکُشد و مأموریتِ اصلیاش را به خطر بیاندازد، اینجا هم وقتی بریگز تفنگشاش را به سمتِ ایتن نشانه میگیرد، مکثِ مشابهی اتفاق میاُفتند: بریگز برای لحظاتی دربارهی کُشتن یک ایتنِ غیرمسلح و بیدفاع درنهایتِ خونسردی مکث میکند؛ مکثِ معناداری که ایتن آن را به خاطر میسپارد. در پردهی پایانی فیلم، وقتی آنها دوباره روی سقفِ قطار با یکدیگر روبهرو میشوند، بریگز تفنگاش را به سمتِ ایتن نشانه میگیرد و برای شلیک کردن به او مٌصمم است. با وجود این، ایتن همچنان جانِ بریگز را نجات میدهد، تفنگِ بریگز را به او برمیگرداند و به او برای نجاتِ مسافرانِ قطارِ ترمزبُریده اعتماد میکند. انگار ایتن حاوی یکجور انرژیِ مثبتِ مقاومتناپذیر است که انسانیتِ خفتهی هرکسی را که با آن تماس برقرار میکند، شعلهور میکند. ایتن فقط دربارهی هدفی والاتر در آیندهای دور شعار نمیکند، بلکه آن هدفِ والاتر را در زمانِ حال زیست میکند.
این موضوع دربارهی گریس هم صادق است: گریس نه یک جاسوس، بلکه یک سارق است؛ یک گرگِ انزواطلب. وقتی ایتن ازش میپُرسد: «با کسی کار میکنی؟»، جواب میدهد: «هرگز. من همیشه تکوتنهام». گریس بهحدی غیراجتماعی است که از هر فرصتی که گیر میآورد برای دور زدنِ ایتن و آیاماف استفاده میکند. اما چیزی که درنهایت اعتمادش را جلب میکند، صداقتِ ایتن است. در جریانِ سکانس مهمانی در ونیز، گابریل سعی میکند گریس را نسبت به انگیزههای ایتن مشکوک کند: «جونِ آدمها برای اون مهم نیست. فقط هدفش واسش مهمه. الان هم تنها چیزی که سد راهشه، تویی. تو واردِ یه جهانِ سراسر دروغ شدی، گریس. حرفهای هیچکس حقیقت نداره. فقط وقتی بهت قول داد ازت محافظت میکنه، این حرفم یادت باشه». گابریل هم درست مثلِ اِنتیتی از درک کسی مثلِ ایتن عاجز است. بنابراین بالاخره وقتی زمانش فرا میرسد (زمانیکه ایتن دربارهی محافظت از گریس به او قول میدهد)، گریس چیزی را میشنود که شگفتزدهاش میکند. ایتن صادقانه اعتراف میکند که او هرگز نمیتواند قول بدهد که از او محافظت خواهد کرد: «هیچکدوممون نمیتونیم این قول رو بهت بدیم. ولی قسم میخورم جونت تا ابد برام از زندگی خودم مهمتر باشه». گریس که تحتتاثیرِ این جوابِ غیرمنتظره قرار گرفته است، میگوید: «تو که حتی منو نمیشناسی». اما ما براساسِ سوگندِ تیم آیاماف میدانیم که برای آنها نجاتِ عزیزانشان و نجاتِ غریبههایی که نمیشناسند به یک اندازه مهم است. پس ایتن جواب میدهد: «چه فرقی میکنه؟». این لحظه عصارهی شخصیتِ ایتن هانت را در خود گنجانده است.
گرچه گریس فعلا میپذیرد تا به گروه آیاماف بپیوندد و گرچه او بعدا از فروختنِ کلید صرفنظر میکند، اما اعتمادِ گریس به ایتن هنوز ناخالصی دارد؛ او هنوز در اعماقِ وجودش مشکوک است. آخرین تردیدهای باقیماندهی گریس باید از بین بروند. این اتفاق در نقطهی اوجِ اکشنِ پایانی فیلم میاُفتد: درحالی که واگنهای قطار به درونِ دره سقوط میکنند، گریس در موقعیتِ تصمیمگیریِ تعیینکنندهای قرار میگیرد: یک پیانو بهزودی سقوط خواهد کرد؛ اگر گریس دیر بجبند توسط آن لهولورده خواهد شد. ایتن دستش را به سمتِ گریس دراز میکند و از او میخواهد که به سمتِ او بپرد: «بهم اعتماد کن. نمیذارم بیفتی. بپر، گریس، بپر!». اینجا با یک جهشِ ایمانی طرف هستیم؛ نه به معنای استعارهایاش، بلکه به معنای واقعی کلمه. برای اینکه اعتمادِ گریس به ایتن تکمیل شود، او هیچ چارهی دیگری ندارد جز اینکه جانش را دودستی به او تقدیم کند و بدونِ هرگونه شواهد و مدارکِ عینی، به قولِ او ایمان بیاورد. اکشنهای «مأموریت غیرممکن ۷» خوب هستند، نه فقط به خاطرِ کوریوگرافی هیجانانگیزشان، بلکه به خاطر اینکه فیلمساز با آنها همچون زنگِ تفریحی بینِ سکانسهای دیالوگمحور رفتار نمیکند. درعوض، اکشنها هم به اندازهی سکانسهای دیالوگمحور داستانگو هستند: اکشنهای دونفرهی ایتن و گریس راویِ این داستان هستند که آنها چگونه طی پشت سر گذاشتنِ یک سری آزمونهای جهنمی، با یکدیگر صمیمی میشوند و اعتمادِ بیچونوچرای یکدیگر را بهدست میآورند. از نگاهِ آیاماف، اعتماد به اندازهی انتخاب حیاتی است.
حالا اعتمادِ نامتزلزلِ اعضای آیاماف به یکدیگر را با رابطهی متحدانِ اِنتیتی مقایسه کنید. گرچه متحدان اِنتیتی شبیه به یک ذهنِ جمعی عمل میکنند، اما پیوندِ آنها فاقدِ استحکام است. تنها کسی که همچون یک مومنِ واقعی به نظر میرسد، گابریل است. درعوض، تعصب و ایمانِ متحدانِ اِنتیتی به خدایشان بهراحتی دربرابرِ رحم و مروتِ ایتن مُتلاشی میشود. این موضوع بهطور ویژهای دربارهی قوس شخصیتیِ پاریس که با سکوتِ زیبایی روایت میشود، صادق است. گرچه پاریس بهعنوان یک نیروی ویرانگر، خشمگین و افسارگسیخته معرفی میشود، اما وقتی او محبت و بخشندگیِ ایتن را برای اولینبار بهطورِ دستاول تجربه میکند، چیزی روی چهرهاش نقش میبندد که فکر میکردیم از ابرازِ آن عاجز است: یکجور حیرتزدگیِ آمیخته با احترام، فروتنی و شرمندگی. گرچه ایتن با سراسیمگی میخواهد خودش را به گریس و ایلسا برساند و آنها را از دستِ گابریل نجات بدهد و گرچه او طبیعتا از پاریس که به سدِ راهش تبدیل شده خشمگین است و تخلیه کردنِ خشمش بهوسیلهی کُشتنِ او آسان یا حتی موجه به نظر میرسد، اما پس از اینکه ایتن بر پاریس غلبه میکند، او را با خویشتنداری زنده میگذارد. در این مدت، پاریس یکی از متعهدترینِ مُریدانِ اِنتیتی بوده است، اما حتی اِنتیتی هم میداند که رحم کردنِ ایتن به او بذرِ شکوتردید را در وجودش کاشته است؛ شکوتردیدی که درنهایت به سرکشیاش منتهی خواهد شد. بنابراین، وقتی ایتن و گریس در هنگام سقوط قطار در خطرِ حتمی قرار میگیرند، پاریس به نجاتشان میشتابد. آیاماف بر مبنای ایمان کورکورانه، وفاداریِ بیپایهواساس یا زور و فریبکاری ساخته نشده است؛ چیزی که آیاماف را تعریف میکند آزادی، خودمُختاری، صداقت و اعتماد است.
مهمترین چیزی که اِنتیتی و پیرواناش و ایتن هانت و اعضای آیاماف را از یکدیگر متمایز میکند این است که اولی فرقهای به سرکردگیِ یک پیامبرِ دروغین و سوءاستفادهگر است و دومی خانوادهای صمیمی و روراست است که نهتنها اعضای آن دستچین شدهاند، بلکه با زور یا دروغ به آن نپیوستهاند. گرچه ایتن در مقامِ یک ناجیِ حقیقی رهبری تیم را برعهده دارد، اما رابطهی او با اعضای تیمش هرگز از جنس رابطهی یک ارباب با بردههایش نیست. برای مثال، در یکی از سکانسهای فیلم، لوتر با خردمندی به ایتن هشدار میدهد که اگر او نتواند احساساتش را کنترل کند و گابریل را بُکشد، آن وقت دشمن به هدفش خواهد رسید. و ایتن هم نگرانیِ لوتر را به رسمیت میشناسد و قول میدهد که این اشتباه را مرتکب نخواهد شد. درمقایسه، چنین رابطهای را نمیتوان بینِ اِنتیتی و پیرواناش تصور کرد. اِنتیتی فقط دستور صادر میکند؛ اِنتیتی هرگز اجازه نمیدهد پیرواناش اعمالش را زیر سؤال ببرند، و هرگونه اقدامی از این دست را به نشانهی بیایمانی مجازات خواهد کرد.
بزرگترین اشتباهی که میتوان دربارهی اِنتیتی مُرتکب شد این است که او را «غیرانسانی» توصیف کرد. همانطور که در «بهشت گمشده»، خدا انسان را براساس صورتِ خود خلق میکند ("خدای بزرگ تو را اِی آدم، آفرید! تو را براساسِ صورتگری خود، و بهمانندِ صورتِ دقیقِ خدا آفرید")، اِنتیتی هم شیطانی است که بازتابدهندهی خالقانِ انسانیاش است. او تجسمِ دیجیتالی و چکیدهی ترسناکترین امیال و ویژگیهای معرفِ بشری است. او هرچیزی که دربارهی بشریت میداند را از بدترین نمایندگان و سازمانهایمان یاد گرفته است: شبکههای اجتماعی، بانکهای جهانی، ارتش، بازار بورس و همچنین، سازمانهای دفاعی، مالی و جاسوسی. بالاخره دولتها و سازمانهای اطلاعاتیشان برمبنای بیاعتمادی، دوزوکلک، طمعکاری، شستشوی مغزیِ پیروانشان و قربانی کردنِ انسانها به نامِ منافع ملی فعالیت میکنند. بنابراین، گرچه اِنتیتی باور دارد که او همهچیز را دربارهی بشریت میداند، اما واقعیت این است که دامنهی اطلاعاتِ او از بشریت محدود و ناقص است؛ الگوریتمِ او قادر به درک کردنِ تمام عناصرِ پیچیده، شلخته و ارزشمندی که انسانها را تعریف میکند نیست؛ مفاهیمی مثل ازخودگذشتگی، بخشش، رستگاری، صداقت، اعتماد، اولویت قائل شدن برای جانِ دیگران یا جنگیدن با انگیزهای غیر از سودِ مالی یا سیاسی، اینها برای او بیگانه و غیرقابلمحاسبه هستند. اما اینها همان ارزشهایی هستند که ایتن هانت و آیاماف براساسشان عمل کرده و برای زنده نگه داشتنشان مبارزه میکنند.
چیزی که اِنتیتی بهوسیلهی قدرتطلبی برای تحقق آن تلاش میکند نه هرجومرج، بلکه یک نظمِ فاشیستی در مقیاسِ جهانی است. ایدهای که او بشارت میدهد این است که سرنوشتمان تغییرناپذیر است، سرانجام ما از لحظهای که متولد میشویم فارغ از تمام دستوپازدنهایمان مُقدر شده است، تصورِ دنیایی بهتر ناممکن است. اما وجودِ ایتن هانت بهتنهایی برای ردِ این ادعا کفایت میکند. ایتن هانت از نگاهِ اِنتیتی سمبلِ واقعی هرجومرج است، چون او در آن واحد بزرگترین طرفدارِ آزادی اراده و تجلیِ ممکن کردنِ غیرممکن است. در فیلم «مأموریت غیرممکن: قوم سرکش»، آلن هانلی در وصفِ ایتن میگوید: «اون تجسمِ زندهی سرنوشته». در آغاز «فالاوت» هم کُد شناسایی ایتن دوباره روی این نکته تاکید میکند: «سرنوشت در گوش جنگجو زمزمه میکند، که طوفان در راه است. و جنگجو نجواکنان پاسخ میدهد، که من طوفان هستم». ایتن یک نیروی طبیعی است، نیرویی چنان قدرتمند که نهتنها میتواند سرنوشتِ خودش را رقم بزند، بلکه میتواند سرنوشتِ دیگران را هم بهبود ببخشد. گرچه اِنتیتی اصرار میکند که او دانای مطلق و بینای مطلق است و آینده از قبل به نفعِ او رقم خورده است، اما اگر فقط یک نفر در دنیا وجود داشته باشد که زیر بار این حرفها نمیرود، او ایتن هانت است: مسیرِ زندگیهایمان تغییرپذیر است و تحول و بخشایش محال نیست؛ اما فقط درصورتی که حقِ انتخابی را که بهمان داده شده است قبول کنیم.