نویسنده: سوگند مختاری
// دوشنبه, ۶ دی ۱۴۰۰ ساعت ۱۶:۵۹

نقد فیلم ریکاردو بودن (Being the Ricardos) | بیوگرافی موفقی دیگر از آرون سورکین؟

فیلم Being the Ricardos «ریکاردو بودن» اثر بیوگرافی دیگری از آرون سورکین است که زندگی کمدینی مهشور به نام لوسیل بال با بازی خاویر باردم و نیکول کیدمن را به تصویر می‌کشد. اما به ستارگانش فرصت زیادی برای پدیدار شدن نمی‌دهد. با نقد این فیلم همراه زومجی باشید.

ریکاردو بودن، داستانی واقعی براساس زندگی لوسیل بال (Lucille Ball) و همسرش دیسی آرناز (Desi Arnaz) است که داستان یک هفته از تولید و پخش سریال عاشقتم لوسی (I Love Lucy)، را روایت می‌کند. اثری که این زوج مشهور در سال‌های ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۷ روی آنتن شبکه‌ی CBS بردند. در این سریال طنز لوسیل نقش زنی خنگ را بازی می‌کرد که همیشه موقعیت‌هایی حساس و خنده‌آور برایش پیش می‌آمد. لوسیل که عنوان محبوب‌ترین بازیگر مرده‌ی آمریکا را به خودش اختصاص داده است، در ایران نیز به‌واسطه‌ی پخش سریال عاشقتم لوسی‌اش شناخته شده است.

آرون سورکین (Aaron Sorkin)، نویسنده‌ی محبوب و مشهور هالیوودی که فیلم مهم دادگاه شیکاگو ۷ (The Trial of the Chicago 7) را در مقام کارگردان و نویسنده در کارنامه‌ی خود دارد، در این فیلم نیز، همچون اثر قبلی‌اش، هم به سراغ داستانی واقعی رفته و هم اینکه کارگردانی آن را بر عهده داشته است. سورکین علاقه‌ی خاصی به برداشت‌های سینمایی از زندگی افراد واقعی دارد و به‌دنبال داستان‌های بیوگرافیک، فیلمنامه‌هایش را نگارش می‌کند. Aaron Sorkin اعتقاد به این دارد که آثارش، باید از جایی در جهان واقعی آمده باشند. این کارگردان و نویسنده، هنرمندی است که در نمایش‌هایش به‌دنبال تفکرات سیاسی، اجتماعی، مطبوعات، رسانه‌ها، اخلاق، چالش‌های زندگی فردی و غیره است و می‌خواهد به دیدی اگزجره نشده از جهان و زندگی برسد. از فیلم شبکه اجتماعی‌اش (The Social Netwotk) گرفته تا دادگاه شیکاگو ۷، همگی تفکرات این نویسنده را در خود جای داده‌اند.

در ادامه بخش‌هایی از داستان فیلم ریکاردو بودن فاش می‌شود

لوسیل در حال نگاه کردن در فیلم ریکاردو بودن

نیکول کیدمن (Nicole Kidman) که نقش مو قرمز مورد علاقه‌ی آمریکایی‌ها را بازی می‌کند، به‌همراه همسرش خاویر باردم (Javier Bardem)، رهبر یک گروه موسیقی کوبایی- آمریکایی، هنگام تولید یکی از قسمت‌های سریال عاشقتم لوسی، دچار بحرانی‌هایی عمیق می‌شوند. از آن موقعیت‌هایی که سورکین معمولا به‌دنبالشان می‌رود. لوسیل با شایعاتی از جمله عضویت‌اش در حزب کمونیست روبه‌رو است و از طرفی دیگر هم همسرش دیسی، شب‌ها به خانه نمی‌آید. همه‌ی این اتفاقات دست به‌دست هم می‌دهند تا مقدمه‌ی نابودی زندگی حرفه‌ای و شخصی این دو نفر را فراهم کنند.

سورکین که تخصص خوبی در نگارش قصه‌های بیوگرافی دارد و با نقشه‌ی این ژانر آشناست، در این اثر تبحر خودش را فراموش کرده است

Sorkin که تخصص خوبی در نگارش قصه‌های بیوگرافی دارد و با نقشه‌ی این ژانر آشناست در این اثر، تبحر خودش را فراموش کرده و تنها روحی از توانایی‌های خود را به جریان انداخته است تا جائیکه بیننده هنگام تماشای Being the Ricardos، اصلا نباید انتظار چیز زیادی از این برنده‌ی اسکار را داشته باشد. از دلایلی که سورکین خودش را گم کرده و نمی‌تواند آن استعداد همیشگی‌اش را به‌نمایش بگذارد، گستردگی قصه و روایت است که اگر ریکاردو بودن، در قالب مینی‌سریالی چند قسمتی در آمازون ارائه می‌شد، قطعا خیلی از مشکلات فیلم مرتفع می‌گردید و اثری استخوان‌دارتر با ضرباهنگی مناسب‌تر به‌نمایش درمی‌آمد.

سازندگان برای چینش این حجم از قصه و موقعیت‌ها در ساختار یک فیلم مجبوراند، از پرداخت داستان‌های فرعی و پیش‌داستان‌ها بگذرند و آن‌ها را همانند محتویات یک باکس فشرده کنار یکدیگر قرار دهند که این اتفاق بیننده را ‌به‌دنبال داستان‌هایی می‌کشاند که اصلا برایش جذاب نیست و نمی‌داند قرار است در فیلم در پی چه چیزهایی باشد. فیلم ریکاردو بودن، که در طول یک هفته از تولید عاشقتم لوسی اتفاق می‌‌افتد، سه رویداد مهم را پیگری می‌کند و آن‌ها را در دل خود جای می‌دهد و اینگونه قصه‌ی فیلم پی ریزی می‌شود.

خاویر باردم در حال فکر کردن در فیلم ریکاردو بودن

اول اینکه در ابتدای فیلم بیننده با ظن خیانت دسی به لوسی مواجه می‌شود و در روزنامه تیتر آیا دسی واقعا لوسی را دوست دارد؟؛ اولین داستان فیلم را برای مخاطب شکل می‌دهد. داستانِ دیگر خبر غیرمنتظره‌ی بارداری لوسیل است که برای سازندگان سریال، موقعیتی پیش‌بینی نشده را رقم می‌زند و فضایی شوک‌آور را به بار می‌آورد. دیگری گزارش خبری والتر وینچل است که نشان می‌دهد، بال در دهه‌ی ۱۹۳۰ به‌عنوان یکی از اعضای حزب کمونیست شناخته می‌شده است. سورکین دو داستان فرعی و یک داستان اصلی را در ریکاردو بودن، در نظر گرفته است. این داستان‌ها اینقدر کمرنگ حرکت می‌کنند که قصه‌ی فیلم نمی‌تواند به درک درستی از آن‌ها برسد و پرداختشان ضعیف می‌ماند.

‌ همه چیز در ریکاردو بودن درهم است قصه هرجایی که بخواهد خودش را بسط می‌دهد و در جاهایی نیز خود را متوقف می‌کند

خیانت دسی یکی از آن داستان‌های فرعی قابل بسط در ایده‌‌ی این فیلم بیوگرافیک است که می‌توانست کشمکشی فوق‌العاده را خلق کند و بیننده را سرهیجان بیاورد؛ و تا بالا آمدن تیتراژ او را پای تلویزیون نگه دارد اما این داستان فرعی اصلا دراماتیک نیست و تنها صحبت‌هایی از آن به میان می‌آید و بیننده را منتظر اتفاقی سینمایی در بابِ آن نگه می‌دارد. معمولا مخاطب در برخورد با ایده‌های پتانسیل‌دارِ بدون پرداخت گیج می‌شود و در انتظاری بدون پاسخ فرو می‌رود که این اتفاق می‌تواند برای اثر گران تمام شده و بیننده توجه‌اش از دست برود.

داستان اصلی نیز همین وضعیت را دارد و ماجرای کمونیست بودن بال به‌طرز بدی گنجانیده شده است. مخاطب فکر می‌کند که دوربینی در وسط تولید فیلم ریکاردو بودن کاشته شده است و کارگردان همه چیز را برعهده‌ی بازیگران گذاشته و از آن‌ها می‌خواهد، هرجوری که دوست دارند، قصه را پیش ببرند. همه چیز در ریکاردو بودن درهم است، قصه هرجایی که بخواهد خودش را بسط می‌دهد و در جاهایی نیز خود را متوقف می‌کند، اصلا توضیح دراماتیک‌واری برای موقعیتی وجود ندارد و اگر هم باشد آنقدر قوی نیست که بتواند ریتم خوشایندی را نصیب فیلم کند. سورکین در این اثرش گویا هول شده و تنها خواسته‌اش این بوده که، بتواند به هر نحوی شده فیلم را جمع کند.

لوسیل در اتاق گریم در فیلم ریکاردو بودن

فیلم با وجود درهم بودنش، فلش‌بک‌هایی دارد که برای جذابیت قصه می‌توان رویشان حساب کرد. آن‌ها حاوی اطلاعاتی برای مخاطب هستند که قدری فیلم را از رخوت درمی‌آورند و به بهبود ریتم ریکاردو بودن کمک می‌کنند. ممکن است این فلش‌بک‌ها قدری اثر را شلوغ‌تر کرده باشند اما قطعا ارزش‌اش را برای بهتر کردن اثر دارند، چراکه در این شرایط کنجکاوی مخاطب برای فهمیدن گذشته‌ی کاراکترهای فیلم برانگیخته می‌شود و نمایش از تله‌های ریتمیک در این سکانس‌ها فرار می‌کند.

یکی از مشکلات عمده‌ی فیلم بد ریتم بودن اثر است. ریکاردو بودن به‌جز سکانس‌های فلش‌بک‌اش نمی‌تواند ریتمی مناسب به فیلم القا کند

یکی از مشکلات عمده‌ی فیلم بد ریتم بودن اثر است. ریکاردو بودن به‌جز سکانس‌های فلش‌بک‌اش نمی‌تواند ریتمی مناسب به فیلم القا کند. در این موقعیت بیننده مداوما به ساعتش نگاه می‌کند و منتظر است تا فیلم تمام شود. یکی از دلایل مهم بد ریتم بودن Being the Ricardos، عدم پرداخت صحیحی است که پیش‌تر نیز به آن اشاره شد. بسطی که در جایی متوقف شده و ریتم درونی و بیرونی پلان‌ها را خورده و روی فرم هم تاثیر گذاشته است. نقطه عطف فیلم، ستارگان آن هستند و به جرات می‌توان گفت که خاویر باردم و نیکول کیدمن با بازی‌های پررنگ و لعابشان، جلوی ضعف‌های اثر ایستاده‌اند و کاری کرده‌اند که مخاطب تنها برای هنرنمایی آن‌ها ۱۳۰ دقیقه فیلم را تحمل کند.

یکی از مشکلات رایج فیلم‌های زندگی‌نامه‌ای این است که آن‌ها بیش از حد تحت تاثیر موضوع خود قرار می‌گیرند و نمی‌توانند به‌دنیای فانتزی سینما وارد شوند و همین اتفاق ساخت آثار این زیرژانر را بسیار ریسک پذیر می‌کند. ریکاردو بودن هم به‌صورت غلیظی در این دام گیر افتاده است و جالب اینجا است که هیچ تلاشی را برای رهایی از آن انجام نمی‌دهد. این فیلم تنها برای مدت کوتاهی آن‌هم به‌خاطر درخشش ستاره‌های بازیگری‌اش در خاطر مخاطب باقی خواهد ماند وگرنه هیچگاه نمی‌تواند همانند دیگر آثار خوب سورکین جهان‌بینی استخوان‌داری را به‌نمایش بگذارد و ماندگار شود.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده