نقد سریال Mr. Robot؛ قسمت سوم، فصل چهارم
در دنیای سایبرپانکی فلزی، صفر و یکی، سرد، منزوی و خاکستری «مستر رُبات» (Mr. Robot)، همیشه کمی انسانیت به مثابهی یک قوطی حلبی سوراخسوراخِ شعلهور با آتش، نور و حراراتی را فراهم میکند که تفاوتِ بزرگی به وجود میآورد. درست همانطور که در نقدِ اپیزود هفتهی گذشته توضیح دادم، «مستر رُبات» از آغازِ فصلِ سوم به بعد به ساختارِ منظمتر و بالغتری دست پیدا کرده که هر اپیزود را به تجربهی غیرمنتظرهی خودش تبدیل میکند. فقط «مستر رُبات» است که اپیزودِ قبلی را در حالی با افشای سومینِ شخصیتِ درونی الیوت، با بزرگترین توئیستِ سریال از زمانِ فصل اول تاکنون به اتمام میرساند و بهگونهای طرفداران را در این فاصله بهطرز سراسیمهای دنبالِ بازبینی سریال و جمعآوری سرنخ و گمانهزنی در مقابلِ دیوارِ توطئهشان و درحالیکه توی سر و کلهشان میکوبند و پابرهنه در خیابانهای اینترنت میدوند و فریاد میزنند که اپیزودِ بعدی را در حالی آغاز میکند، ادامه میدهد و به پایان میرساند که هیچ اشارهی مستقیمی به نحوهی پایانبندی اپیزودِ قبل نمیکند. تعجبی ندارد. بالاخره اگر یادتان باشد اپیزودِ نهم فصلِ اول هم با افشای ماهیتِ خیالی مستر رُبات و اجرای هکِ نهم می توسط الیوت (که احتمال میرود سومین شخصیتِ الیوت باشد. چون نه الیوت خودمان و نه مستر رُبات لحظهی هک را به یاد نمیآورند) و تایرل ولیک در حالی به پایان رسید که اپیزودِ بعدی بلافاصله بعد از فشردنِ کلید اینتر آغاز نمیشود، بلکه در حالی آغاز میشود که الیوت سه روز بعد از نابودی اطلاعاتِ ایول کورپ، در حالی در ماشینِ تایرل ولیک از خواب بیدار میشود که نمیداند چه اتفاقی افتاده و چگونه از آنجا سر در آورده است. در عوض، سم اسماعیل با محدود کردنِ زاویهی دیدش روی الیوت، سعی میکند اتفاقِ انقلابی بزرگی که افتاده است را در تاثیری که روی شخصیتِ اصلیاش گذاشته بررسی کند، اتفاق انقلابی بزرگی که افتاده را ازطریقِ هرج و مرجی که در روحِ شخصیت اصلیاش زبانه میکشد جستوجو کند و با این کار موفق میشود تا ابعادِ آن انقلاب بزرگ را با کوچک کردنِ زاویهی دیدش، بزرگتر منتقل کند. یک نمونهی دیگر از آن در فصل سوم یافت میشود. بعد از چهارِ اپیزودِ سراسرِ پُرتنشِ سوم تا هفتمِ فصل سوم که به زمینهچینی ماجرای حملهی شورشیانِ قلابی رُز سفید به ساختمان ایول کورپ، اپیزودِ پلانسکانسمحورِ حمله، اپیزودِ جلوگیری از اجرای مرحلهی دوم هک و اپیزود خودکشی اجباری موبلی و ترنتون اختصاص داشتند، اپیزودِ هشتم از راه میرسد که بهبنبستخوردنِ الیوت و تلاشِ او برای خودکشی اختصاص دارد که بعد از آشناییاش با محمد، برادرِ ترنتون از آن صرفنظر میکند. گرچه «مستر رُبات» احتمالا با لحظهی ایستادنِ الیوت درکنار قبرِ پدرش به یاد سپرده خواهد شد، اما با اپیزودِ بعدی که به گلاویز شدنِ او با مغزِ خیانتکارش اختصاص دارد به سریالِ مهمی تبدیل میشود. گرچه «مستر رُبات» احتمالا با اپیزودِ اکشنِ پلانسکانسمحورِ فصل سوم به یاد سپرده خواهد شد، اما با اپیزودِ آرامِ هشتم، به سریالِ مهمی تبدیل میشود.
حالا تاریخ دوباره تکرار شده است. احتمالا لحظهی مرگِ قلابی الیوت در پایانِ اپیزود اولِ این فصل و افشای سومین شخصیتِ الیوت در اپیزودِ هفتهی قبل در حالی به دیگر لحظاتِ بهیادماندنی سریال اضافه میشوند که اپیزود این هفته، اپیزودی است که در پشتصحنه آنها را از یک سری توئیستهای خشک و خالی فراتر بُرده و برخلافِ ظاهرِ نه چندان پُرزرق و برقش، نقشِ پُررنگتری در روغنکاری چرخدهندههای این سریال برای هرچه بهتر کار کردنِ آنها در لحظاتِ پُرزرق و برقی که همهی نگاهها به آنهاست دارند. مسئله این است که خطرِ جدی و حاضر و آمادهای سریالهایی مثل «مستر رُبات» که حساب ویژهای روی راز و رمزهای داستانشان، روایتِ مبهم و پیچیدهشان، توئیستهای جور وا جورشان و بازیگوشیهای فُرمیشان باز میکنند تهدید میکند. احتمالِ اینکه آنها به سریالهای خودنما و پُرمدعایی که بهجای روایتِ یک داستانِ سرراستِ آدمیزادی، در حین قر و غمزه آمدنهای مصنوعیشان گم و گور شوند بالاست. فقط کافی است یک نگاه به فصل دوم «وستورلد» و فصل دوم و سوم «لیجن» بیاندازید تا ببینید «مستر رُبات» چگونه هر لحظه در حال مبارزه با سرنوشتِ ناگوارِ مشابهای است. گرچه سم اسماعیل، مخصوصا بعد از آغازِ فصل سوم کارِ خیلی خوبی در زمینهی جلوگیری از زیادهروی و کنترل کردنِ رشدِ فزایندهی شاخ و برگهای داستانِ سردرگمکنندهاش در عین حفظِ افقِ حماسیاش انجام داده است، ولی «مستر رُبات» همواره در خطرِ سقوط به درونِ ورطهی سریالهایی که به افشاهای دیوانهواری که در کشمکشهای انسانی ریشه ندارند قرار دارد. بنابراین همیشه وجودِ اپیزودهایی که آتش بیار معرکه نیستند از اهمیتِ بسیاری برای بقای سریال در طولانیمدت و هرچه جذابتر کردن توئیستهایشان برخوردار هستند. اینها اپیزودهایی هستند که ماهیتِ افسارگسیختهی سریال که در حال به پرواز در آمدن در آسمان است را میگیرند و دوباره در زمینِ سفتِ زیر پایشان فرو میکنند و بهشان یادآوری میکنند که این افسارگسیختگیها نیستند که حرفِ آخر را میزنند، بلکه آنها در خدمتِ روایتِ چیزی دیگر هستند. اینها اپیزودهایی هستند که باعث میشوند وقتی فردا خواستیم «مستر رُبات» را تعریف کنیم، نگوییم «همون سریاله که یارو میفهمه یه نفر تو ذهنش وجود داره»، بلکه بگوییم «همون سریاله که دربارهی ارزشِ ارتباط برقرار کردن و دوست داشتن دیگرانه». اما وقتی سریالی تصمیم میگیرد تا در اپیزودِ بعد از افشای یکی از بزرگترین توئیستهایش، اصلا به آن توئیست اشاره نکند هم در عین جا خالی از یک چاه، در مسیرِ افتادن در یک چاه جدید قرار میگیرد. همیشه این احتمال وجود دارد تا این حرکت، همچون حرکتِ چیپ و پیشپاافتادهای برای اذیت کردنِ بیدلیلِ بیننده و عقب انداختنِ چیزی که دوست دارد ببیند به نظر برسد که درنهایت میتواند به اپیزودِ نارضایتبخشی منتهی شود.
اپیزودِ این هفتهی «مستر رُبات» دچار این مشکل نمیشود. چون گرچه در ظاهر به نظر میرسد این اپیزود هیچ حرفی دربارهی توئیستِ سومینِ هویتِ الیوت نمیزند، اما درواقع اپیزود این هفته براساسِ آن توئیست بنا شده است. شاید این اپیزود بهطور علنی حرفی دربارهی آن توئیست نمیزند، ولی الیوت در این اپیزود با کشمکشی گلاویز میشود که توئیستِ اپیزودِ قبل نمایندگیاش میکرد. توئیستِ اپیزود هفتهی قبل دربارهی این بود که الیوت هنوز به خودشناسی کامل نرسیده است، همزمان کلِ دو اپیزودِ قبلی دربارهی سر باز زدنِ الیوت از ارتباط برقرار کردن با ما دوستانش بوده است. بنابراین چه اپیزودی بهتر از اپیزودِ این هفته که به ارتباط برقرار کردنِ الیوت با شخصِ درماندهی دیگری شبیه به خودش و شکستنِ دیواری که به دور خودش کشیده، برای ادامه دادنِ توئیستِ هفتهی قبل. اپیزود این هفته شاید دربارهی جستوجو در رازِ هویتِ سومین شخصیت الیوت نباشد، اما دربارهی جستوجو درونِ مهمترین چیزی که الیوت در این نقطه از زندگیاش به آن نیاز دارد و بزرگترین ترسی که باید بر آن فایق بیاید است. مسئله این است که «مستر رُبات» هیچوقت دربارهی انقلاب دنیا نبوده، که دربارهی انقلاب روح بوده است. الیوت در پایانِ فصل سوم بالاخره به انقلابی که از روز اول برای آن سگدو میزد میرسد. فقط نوع دیگری از انقلاب که شامل کیبورد و مانیتور و کامپیوتر نمیشود و آن هم انقلاب روح است. در نقد فصلهای گذشته گفتم که انگیزهی ابتدایی الیوت برای انقلاب ناخالص بود. الیوت میخواست دنیا را درست کند، اما کافی بود کمی با او وقت بگذرانیم تا متوجه شویم با انسان متلاشیشده و بهبنبستخورده و تنهایی طرفیم که خودش به درست شدن به دست یک نفر دیگر نیاز دارد. فصل سوم نشان داد که انقلاب دربارهی فروریزی سیستم اقتصادی دنیا نیست. انقلاب دربارهی دست زدن به عملی برای تغییر دنیا هم نیست. بعضیوقتها انقلاب به خودمان خلاصه میشود. بعضیوقتها انقلاب یعنی قبول کردن اشتباهی که در گذشته مرتکب شده بودی. الیوت نهتنها باید گذشتهاش را پردازش کرده و قبول کند، بلکه باید با آن دست آشتی بدهد. گرچه مستر رُبات تا قبل از پایانبندی فصل سوم، بخشِ شرورِ الیوت به نظر میرسید که باید نابود میشد، اما الیوت متوجه میشود مستر رُبات بیشتر از اینکه موجود سمی و ترسناکی باشد که باید نابود شود، حکم گذشتهی دردناکی را دارد که باید مورد پذیرش قرار بگیرد. او برای خودش سناریویی طراحی کرده بوده که در آن، پدرش او را از پنجرهی اتاقش به بیرون پرت میکند. سم اسماعیل کاری میکند تا باور کنیم لحظهی شکلگیری مستر ربات به همین حادثه مربوط میشود. کاری میکند تا باور کنیم الیوت یکی دیگر از آن قهرمانانی کلیشهای است که خاطرهی خوشی از پدرانشان ندارند و همین در قالب یک اختلال روانی مثل قارچ به مغزشان چسبیده است و رشد کرده. تا باور کنیم او پدر بدی داشته است.
اپیزودِ این هفته قبل از هر چیزی، یک داستانِ کلاسیکِ کریسمسی است. یکی از آن داستانهایی که فضای کریسمسی اطرافِ کاراکترها به کشفِ انسانیتِ درونشان منجر میشود
اما همانطور که فلشبک افتتاحیهی قسمت هشتمِ فصل سوم در لابی سینما (صحبت کردن کودکی الیوت با شخصیت نامرئی کنار دستش برای اولینبار بعد از بیهوش شدن پدرش) بهمان سرنخ داده بود و همانطور که شنیدن این حادثه از زاویهی دید دارلین (چرخاندن دیوانهوار چوب بیسبال به اطراف توسط الیوت قبل از پریدن از پنجرهی اتاقش به بیرون) بهمان ثابت میکند، پدر الیوت آدم بدی نبوده است. مشکل این است که الیوت متوجه میشود پدرش به خاطر سرطان قرار است بمیرد و نمیتواند با این قضیه کنار بیاید. قبل از این فکر میکردیم مستر ربات بعد از سقوط الیوت از پنجره شکل میگیرد، اما توضیحات دارلین دربارهی اینکه الیوت قبل از پریدن، چوب بیسبالش را مثل دیوانهها به در و دیوار میکوبیده به این معنا است که مستر ربات یا هر توهم دیگری که در آن زمان جلوی الیوت ظاهر میشده، قبل از سقوط از پنجره شکل گرفته بوده است. الیوت آنقدر از مرگ پدرش ناراحت بوده که تصویر هیولاگونه و وحشتناکی از او را در ذهنش ترسیم میکند و خودش را قانع و سرکوب میکند تا هیچ احساسی دربارهی پدرش نداشته باشد. تا از این طریق جای غمش را با خشم و بیگانگی با او تعویض کند. وقتی میگویم الیوت قبل از درست کردن دنیا باید به فکر درست کردن خودش میبود همین است. ریشهی داستانی الیوت بهعنوان چیزی که برای حرکت به او انگیزه میدهد از بیخ اشتباه است و تعجبی ندارد که او خودش را در مقصد اشتباهی پیدا میکند. با این وجود، گرچه الیوت فصل سوم را با پیشرفتِ قابلتوجهای در زمینهی خودشناسی برای نجات دنیا نیاز دارد به پایان رساند، ولی همهچیز به همین سادگی حلشدنی نیست. مخصوصا اگر بلافاصله آنجلا، دوستِ دوران کودکیاش را هم از دست داده باشد. اگر اپیزودِ فینالِ فصل سوم دربارهی کنار آمدنِ الیوت با ترسِ گرهخورده با خاطراتِ پدرش بود، اپیزود این هفته دربارهی کنار آمدن با ترسِ دیگری است: بیرون آمدنِ از زندانی که برای خودش درست کرده و همکلام شدن با کسانی که دردش را میفهمند و دردشان را میفهمد. الیوت بهعنوان کسی که کارهایش چه از لحاظ فیزیکی و چه از لحاظ روحی، چه بهطور مستقیم و چه بهطور غیرمستقیم به آدمهای دور و اطرافش آسیب رسانده است (از همسایهاش شیلا و رئیساش گیدین تا رونکاوش کریستا و دوستِ نزدیکش آنجلا)، باید هم از نزدیک شدن و ارتباط برقرار کردن بترسد (اصلا شاید دلیلِ عدم ارتباط برقرار کردن او با ما، تلاش برای محافظت از ما دوستانش باشد)، ولی این راهش نیست. آدمی که خودش به انقلابِ روحی نیاز دارد چگونه میتواند در دنیا انقلابِ موفقی ایجاد کند. آدمی که خودش در برقراری ارتباط مشکل دارد، چگونه میتواند این دنیای مرتبط را درست کند. اپیزودِ این هفته قبل از هر چیزی، یک داستانِ کلاسیکِ کریسمسی است. یکی از آن داستانهایی که فضای کریسمسی اطرافِ کاراکترها به کشفِ انسانیتِ درونشان منجر میشود. یا حداقل تا آنجایی که میتواند. چون نهتنها «مستر رُبات» از آن داستانهایی نیست که سرشتِ نیکِ انسانها برندهی واقعیاش باشند، بلکه با دنیای تاریکتر و غیرفانتزیتری طرفیم که حتی کریسمسیترین اپیزودش هم بدون خون و خونریزی و پارانویا نیست.
در آغازِ اپیزود متوجه میشویم الیوت باید به آپارتمانِ زنی به اسم اُلیویا کورتز، تنها مدیرِ حسابِ گروه دئوس در بانکِ ملی قبرس که در آمریکا حضور دارد نفوذ کنند تا آمارِ مالی دئوس را در بیاورند. الیوت و مستر رُبات بدون مشکل به آپارتمان راه پیدا میکنند و کامپیوترش را هک میکنند تا اینکه متوجه میشوند حسابِ کاربری او از یک رمزِ اضافهی غیرمنتظره بهره میبرد که سریعترین راه شکستنِ آن، به دست آوردنِ کلید الکترونیکی اُلیویا که همراهش حمل میکند است. قبل از هر چیز بگذارید بگویم که چقدر سکانسهای بیکلامی که به عملیاتِ هکِ الیوت اختصاص دارند هیجانانگیز هستند. با اینکه همگیمان دقیقا نمیدانیم دستوراتی که الیوت تایپ میکند چه معنایی دارند و با اینکه راه و روشهایی که الیوت و مستر رُبات به یکدیگر پیشنهاد میکنند اطلاع نداریم، ولی همین که میدانیم تکتک این دستورها واقعی هستند و در متقاعدکنندهترین حالتِ ممکن به تصویر کشیده میشوند برای لذت بُردن از تماشای کاراکتری که کارش را به حرفهایترین شکل ممکن انجام میدهد کافی است. یکجورهایی من را یاد تمریناتِ کاراکتر مایلز تلر در فیلمِ «ویپلش» میاندازد. آنجا هم گرچه عمومِ تماشاگران دقیقا نمیتوانند فرقِ اجرای بینقص و مشکلداری را که مربیاش روی آن تاکید میکند متوجه شوند، ولی همهچیز از کارگردانی تا نقشآفرینیها آنقدر با اعتمادبهنفس و قابللمس هستند که تماشاگر را به میانِ هیاهو هُل میدهند. خلاصه اینکه وقتی الیوت و مستر رُبات، اُلیویا را در یک کافه درحالیکه قرار عاشقانهاش حاضر نشده است پیدا میکنند، اولین واکنشِ الیوت این است که از اعتیادِ اُلیویا به قرصِ مواد مخدرِ آکسیکنتین برای تهدید کردن او به از دست دادنِ توافقنامهی حضاتِ بچه استفاده کرده و چیزی که میخواهد را به دست بیاورد. مستر رُبات اما نقشهی دیگری دارد: بهجای همینطوری نابود کردنِ زندگی یک انسان دیگر، با او گفتوگو کن. در آغازِ ماموریتشان در دفترِ آلسیف، الیوت دوباره دارلین را از خودش طرد میکند. او نیت خوبی دارد. اما تنها راهی که برای امن نگه داشتنِ خواهرش به ذهنِ الیوت میرسد فقط به غریبه جلوه دادنِ او منجر میشود. الیوت میگوید: «وقتی به شهر برگشتی هیچوقت نباید در رو روت باز میکردم». در این لحظه میتوانی بغضی که به درونِ گلوی دارلین میدود را ببینی. در نگاه اول این صحنه عجیب به نظر میرسد. همانطور که دارلین میگوید وضعیتِ الیوت همیشه یک قدم رو به جلو و چندین پرش رو به عقب است. سؤال این است که چرا الیوتی که همین اپیزودِ قبل با گوش دادن به صدای ضبطشدهی دورانِ کودکیشان، رابطهی نزدیکتری با دارلین برقرار کرده بود، اینجا با حضورِ او در ماموریت مخالفت میکند؟ عدهای از طرفداران اعتقاد دارند شاید در این اپیزود حرفی دربارهی سومین شخصیتِ الیوت زده نمیشود، ولی ما او را بهطور نامحسوسی میبینیم. یکی از آنها همین صحنهی گفتگوی الیوت و دارلین است. اولینبار الیوتِ نرمالِ خودمان سعی میکند دارلین را متقاعد کند که از همراهیاش صرفنظر کند. وقتی این جواب نمیدهد، او به مستر رُبات رو میکند و از او میخواهد تا کمکش کند. مستر رُبات هم با تاکید روی خطرِ مأموریت، به آرامی سعی میکند دارلین را منصرف کند.
اما وقتی حتی مستر رُبات هم شکست میخورد، دوباره الیوت را میبینیم. اینبار او بازوهای دارلین را میگیرد و در جواب به اعتراضِ دارلین که میگوید «داری اذیتم میکنی»، اعتراف میکند که بله، قصدش همین است. این الیوت، الیوتِ پُرخاشگرتر و سلطهجوتری در مقایسه با الیوتِ خودمان است. این همان الیوتی است که با گفتن جملهی «کاش در رو روت باز نمیکردم»، دارلین را عمیقا رنجیدهخاطر میکند. حتی دارلین از الیوت میپرسد: «خودتی؟» و الیوت جواب میدهد: «خودمم». انگار اسماعیل بهطرز غیرعلنی میخواهد حواسمان را به سمتِ نگاه کردن به این صحنه از زاویهی تغییرِ شخصیتهای الیوت جلب کند. تاکنون دارلین وقتی این سؤال را از الیوت میپرسید که مستر رُبات در کنترل بود. اما او حالا این سؤال را در زمانِِ صحبت کردن با الیوت میپرسد. انگار دارلین متوجهی تفاوتِ رفتارِ الیوت شده است. اما از آنجایی که او در حال صحبت با مستر رُبات نیست، پس سؤالِ دارلین یعنی او در این لحظه چیزی غیرالیوتوار را در الیوت احساس کرده است. آیا این احساسِ غیرالیوتواری که الیوت از خودش ساطع میکند به خاطر این است که دارلین در حال صحبت با سومین شخصیتِ الیوت است؟ این الیوت خیلی یادآورِ همان الیوتِ ترسناکی است که در اپیزود نفوذ به تشکیلاتِ «استیل مانتین» در فصل اول، در سکانسی که الیوت، یکی از کارکنانِ استیل مانتین به اسم بیل را از لحاظ شخصیتی خُرد میکند است. طرفداران باور دارند این دو صحنه، دوتا از واضحترین صحنههایی است که سومینِ شخصیتِ الیوت در آنها فوران میکند. اما پیشنهادِ کمتر ویرانگرِ مستر رُبات به الیوت برای صحبت کردن با اُلیویا منجر به تغییرِ جالبی در شکلِ معمولِ رابطهی این دو میشود. در حالی مستر رُبات همیشه صدایی بوده که الیوت را به سوی گرفتنِ تصمیماتِ خطرناکتر و بیپرواتر و قدم گذاشتن به قلمروهای ممنوعه هُل میداد که حالا این الیوت است که روی دورِ خودتخریبگری در کمالِ خونسردی افتاده است و میخواهد چشمانش را ببندد و راهش به سوی رُز سفید را با بولدوزر باز کند که مستر رُبات سعی میکند جلوی او را بگیرد. وقتی الیوت در کافه به اُلیویا نزدیک میشود، او سعی میکند اُلیویا را برای ماندن در کافه بترساند. اما بهجای اینکه ترسناک باشد، عجیب و معذبکننده به نظر میرسد. در این لحظه است که مستر رُبات بهلطفِ کریستین اسلیتر، با خندههای مهربانانه و رفتارِ بااعتمادبهنفس و کاریزماتیکش برای متفاعد کردنِ اُلیویا پا پیش میگذارد و الیوت را مجبور میکند تا واقعا با یک غریبهی مهربان ارتباط برقرار کند؛ حتی اگر این ارتباط برقرار کردن در خدمتِ دزدی باشد. نتیجه صحنهای از درونِ یک کمدی/رومانتیکِ دلپذیرِ کریسمسمحور است که راه خودش را گم کرده و از دنیای سیاه و عشقکُشِ «مستر رُبات» سر در آورده است. کلوزآپِ الیوت و اُلیویا دربرابرِ تلالوِ مات و محوِ چراغهای زرد و طلایی پشتسرشان به صحنهای منجر شده که گویی در دنیای زیبا اما بیگانهی دیگری اتفاق میافتد.
الیوت و اُلیویا در جریانِ این صحنه در حالی بهطرز غیرمعمولی از برهنه کردنِ شیاطینِ درونیشان خجالت نمیکشند که همزمان سعی میکنند آدابِ قرارهای عاشقانه را حفظ کنند که نتیجهی اصطکاک این دو نیروی متضاد، به لحظاتِ بامزهای بین آنها منجر میشود؛ از صحنهای که الیوت میگوید منهای هرویینی که دو روز پیش مصرف کرده (با تاکید بر اینکه خودش نمیخواسته)، ۹ ماه است که مورفین مصرف نکرده تا جایی که الیوت در جواب به اُلیویا که به شوخی میپرسد: «یعنی چی؟ یعنی یه نفر نگهت داشته و به زور تو دهنت ریخته؟»، با حالتِ شگفتزدهای ناشی از اینکه «باورم نمیشه چقدر دقیق حدس زدی» میگوید: «آره». درنهایت، رابطهی آنها همانقدر که کمدی/رومانتیکوار شروع شده بود، با تردید و اینپا و آنپا کردنهای الیوت سر دنبال کردن یا نکردنِ اُلیویا و درنهایت شکست دادنِ ترسش و دنبال کردنِ او به بیرون از کافه و بوسیدنش در پیادهرو در حال و هوای کریسمس درحالیکه دوربین در مغازه میماند و آنها را از پشت شیشه نظاره میکند، به کمدی/رومانتیکترین حالتِ ممکن جرقه میخورد. باورم نمیشود که رازِ اجرای موفقیتآمیزِ مأموریتِ الیوت، گفتوگو کردن او با یک انسان دیگر است. در حالتِ عادی، این نارضایتبخشترین راهحلِ ممکن میبود. اما ناتوانی و ترسِ الیوت در ارتباط برقرار کردن با دیگران یعنی یک گفتوگو و ابراز محبتِ ساده، راهجلِ سختتری برای پشت سر گذاشتنِ چالشش برای شخصِ او حساب میشود. نیمهشب درحالیکه اُلیویا خواب است، الیوت کلیدِ الکتریکی او را میدزد و در دستشویی پناه میگیرد که به اتفاقِ غیرمنتظرهای منتهی میشود: الیوت و اُلیویا درحالیکه کفِ دستشویی نشستهاند، خیلی صادقانه دربارهی بیماریهای روانیشان با یکدیگر گفتوگو میکنند. اُلیویا تعریف میکند که او چگونه بعد از قتلِ مادرش رو به مواد مخدر میآورد و در نتیجه این موضوع رابطهاش با پدرش را خراب میکند. معلوم میشود بطری قرصِ آکسیکنتینی که الیوت در دستشوییاش پیدا کرده بود به جز یک تیغ، خالی است. اُلیویا این تیغ را در بطری خالی گذاشته تا به خودش یادآوری کند که اگر یک روزی آنقدر از خودش متنفر شد که دوباره رو به مصرفِ مواد آورد، بهتر است خودکشی کند؛ که مُردن بهتر از دوباره گرفتار شدن در گیر و دارِ اعتیاد است. الیوت هم تجربههای خودش با رفتن تا یک قدمی خودکشی و خودبیزاریهایش را با او در میان میگذارد. هر دو برای لحظاتِ گذرایی در سپیدهدم کریسمس، در حالی که کف دستشویی نشستهاند احساسِ آرامش میکنند. همانطور که فصلِ پیش، محمد، برادرِ ترنتون، الیوت را از خودکشی کردن نجات داد، اینجا هم اُلیویا، او را از تبدیل شدن به بدترین نسخهی خودش نجات میدهد.
اما چیزی که افسردگی این اپیزود را برای جلوگیری از بیش از اندازه خوش و خرم احساس شدنِ این اپیزود تأمین میکند خط داستانی رُز سفید است. این خط داستانی بعد از اپیزودِ تایرل ولیکمحورِ فصل سوم که یادآورِ اپیزود یکی مانده آخرِ «برکینگ بد» بود، با یادآوری فلشبکِ قتلِ دوستِ گاس فرینگ توسط هکتور سالامانکا، باری دیگر «برکینگ بد» را تداعی میکند. سال ۱۹۸۲ است و ژی ژانگِ جوان، یک مامورِ دولتی چین است که در جلسهای با مدیرانِ آیبیام دربارهی تکنولوژی جدیدشان حضور دارد. آیبیامیها اما نمیدانند که تکنولوژیشان قرار است دزدیده شود. خیلی زود میفهمیم که ژانگ و مترجم و دستیارش که چن پنگ نام دارد، عاشق و معشوق هستند. از آنجایی که آنها در آمریکا میتوانند راحتتر از هویتِ واقعیشان لذت ببرند، امیدوارند که ژانگ با موفقیت در این مأموریت و تبدیل شدن به سفیرِ چین در ایالات متحده، اکثر وقتشان را در این کشور بگذرانند. وقتی ژانگ با دیدنِ خوانندهی موزیکویدیویی که در تلویزیون میبیند تصمیم میگیرد تا هویتِ واقعیاش را برای معشوقهاش افشا کند، با پاسخِ مثبتی از سمتِ او روبهرو میشود. فلشفوروارد به مراسم عروسی چن پنگ. او در حالی به اجبار پدرش مجبور به ازدواج با یک دختر شده که ژانگ برای شوخی و دست انداختنِ پنگ، گلِ رُز که مخصوص مراسم ترحیم است برای او فرستاده است. پنگ اما اصلا حال و حوصلهی خندیدن ندارد. مخصوصا بعد از اینکه متوجه میشود او بهجای پُستِ سفارتِ چین در ایالات متحده، پیشنهاد غیرمنتظره و بهترِ وزراتِ امنیت کشور را قبول کرده است. ژانگ در حالی سعی میکند به پنگ قوت قلب بدهد که با قدرتِ بیشترش سعی میکند دنیا را برای آنها بهجای بهتری تبدیل کند که پنگ جوابش را با بُریدن گلویش میدهد؛ خون در صحنهای شاعرانه رُزهای سفیدِ ژانگ را سرخ میکند. این فلشبکها چند کارکردِ خیلی مهم دارند. اول اینکه متوجه میشویم چقدر الیوت و رُز سفید بهطرز «هایزنبرگ/گاس فرینگ»گونهای به یکدیگر شبیه هستند. هر دو شخصِ عزیزی در گذشتهشان را از دست دادهاند که به شکستِ روانیشان منجر شده که به اشکالِ متفاوتی نمایان شده است. همانطور که الیوت میخواست از شرکتی که باعثِ سرطانِ پدرش شده بود انتقام بگیرد، نقشهی رُز سفید هر چیزی که باشد، احتمالا برای بهتر کردنِ وضعِ دنیا برای امثالِ خودش است. درست همانطور که الیوت فکر میکرد هکِ ایول کورپ میتواند به دنیای بهتری برای مردم تبدیل شود. آیا نقشهی رُز سفید هم از آن نقشههای نه منطقی، بلکه سرچشمهگرفته از احساسِ خالص است که مثل هکِ نهم می شکست میخورد؟ اصلا چه شباهتی بیشتر از اینکه منفجر کردنِ ساختمانهای بایگانی ایول کورپ در ابتدا فکرِ مستر رُبات (بخشی از الیوت) بود.
انگار صحنهی دوتایی الیوت و اُلیویا محصولِ یک کمدی/رومانتیکِ دلپذیرِ کریسمسمحور است که راه خودش را گم کرده و از دنیای سیاه و عشقکُشِ «مستر رُبات» سر در آورده است
اینکه الیوت تا مرزِ انجام کاری که رُز سفید انجام داد پیش رفت نشان میدهد که این دو نفر کارشان را از نقطهی یکسانی شروع کردهاند و با احساساتِ پریشانِ یکسانی دستوپنجه نرم میکنند، اما الیوت از جایی به بعد مسیرش را عوض میکند و این آنها را از بهترین همکاران یکدیگر به بزرگترین دشمنانِ یکدیگر تبدیل میکند. همچنین در این اپیزود خودِ واقعی هر دوی الیوت و رُز سفید در دو زمانِ متفاوت توسط دیگران (اُلیویا و چنگ پن) مورد پذیرش قرار میگیرد. اما دومین کارکردِ فلشبکهای رُز سفید، فراهم کردنِ انگیزهی انسانی و قابلدرکی برای شرارتهایش است؛ این فلشبکها، قلبِ تپنده و روحِ متزلزل و احساساتِ آسیبدیدهی رُز سفید که پشتِ دیوارهای زخیمی از آهن و بتون پنهان کرده بود افشا میکند. مهمترین ریسکی که اینجور فلشبکهای همذاتپنداریساز، آنتاگونیستها را تهدید میکند این است که از تیز و بُرندگیشان بکاهد. اگر آنها سر موقع و به درستی صورت نگیرند در بهترین حالت باعث میشوند اینطور به نظر برسد که داستان دارد بدمنها را از جنایتهایشان تبرعه میکند و در بدترین حالت باعثِ کاهشِ شرارتشان میشود. اما وقتی آنها به خوبی انجام میشوند، مثل فلشبکهای رُز سفید در این اپیزود، تماشاگرانِ در موقعیتِ احساسی پیچیدهتری قرار میگیرند. به عبارت دیگر، نویسندگان با افشای اینکه «همه قهرمانِ داستان خودشان هستند»، کاری میکنند تا مخاطبان در تماشای داستانِ تقابلِ پروتاگونیست و آنتاگونیست مجبور به گلاویز شدن با احساساتِ پارادوکسیکال و درهمبرهمِ بیشتری شوند. باعث میشود تا داستان به مسیرِ سرراستِ «قهرمان باید این آدمبد رو به خاطر اینکه خیلی آدم بدیه شکست بده» خلاصه نشود. نقشهی رُز سفید هر چیزی که هست به قولِ خود سم اسماعیل، مربوطبه ریبوت کردنِ دنیا و به وجود آوردنِ یک جامعهی یوتوپیایی است. ایستادگی الیوت در مقابلِ به حقیقت تبدیل کردن این نقشه تاملبرانگیزتر از مبارزهی الیوت با یک سیاستمدارِ ظالمِ خشک و خالی است. همزمان چیزی که ترازو را به سمتِ الیوت سنگین میکند، راهِ وحشتناکی که رُز سفید برای به حقیقت تبدیل کردن این یوتوپیا انتخاب کرده، است. خلاصه بعد از این اپیزود، هر وقت اسمِ رُز سفید را میآورم، نمیتوانم جلوی چشمکزدنِ کاراکترِ آزیمندیاس از کامیکِ «واچمن» در ذهنم را بگیرم. این فلشبکها چیزی از گناهِ رُز سفید کم نمیکند، ولی او را از یک آنتاگونیستِ کامیکبوکی جذاب، به آنتاگونیستِ کامیکبوکی جذابی که فلسفه و انگیزهی دردناکی او را به جلو میراند ارتقا میدهد. این فلشبکها، رُز سفید را از آن هیولای شیطانی که رویای نشستن بر تختِ فرمانروایی دنیا را در سر میپروراند، به انسانی تبدیل میکند که تمام کارهایی که برای نشستن بر تخت فرمانروایی دنیا انجام میدهد در خدمت به حقیقت تبدیل کردنِ یک خواستهی خیلی عادی است: خلق دنیایی بهتر برای خودش و معشوقهاش (شاید ازطریق باز کردنِ پورتالی به یک دنیای موازی دیگر که معشوقهاش هنوز زنده است). اما ظاهرا قبل از اینکه الیوت مجبور به صاف کردنِ حسابش با رُز سفید شود، باید از سدِ وِرا عبور کند. وِرا که در این اپیزود درون مرغهای شب عید، مواد مخدر جاساز میکند و دست بچهها میدهد، نمایندهی انحرافِ تمام ویژگیهای مثبتِ کریسمس است. ما اما متوجه میشویم که او از جانِ الیوت چه میخواهد. برنامهی وِرا برای الیوت نه تبدیل کردنش به زندانیاش، بلکه تبدیل کردن او به شریکِ جرمش است. او همانطور که قبلا از شِیلا بهعنوانِ نقطهی ضعفِ الیوت سوءاستفاده کرده بود، حالا میخواهد همان ترفندِ قدیمی را با روانکاوِ سابقش کریستا تکرار کند. اگر به هر دلیلی فکر میکردیم که وِرا نسبت به آخرینباری که او را دیدیم ملایمتر و انسانتر شده، این تفکر بلافاصله با به قتل رسیدنِ دستیارِ وفادارِ وِرا به دست او به جرم اینکه به درستی معنای عکسِ دوتایی الیوت و کریستا را تحلیل نمیکند، تکذیب میشود.