// شنبه, ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۵۹

نقد سریال Prison Break؛ قسمت هفتم، فصل پنجم

در جدیدترین اپیزود سریال Prison Break، مایکل و بقیه از وسط بیابان به وسط دریا منتقل می‌شوند و سریال هم با قدرت به روند ضعیف داستانگویی‌اش ادامه می‌دهد.

سازندگان در اپیزود این هفته‌ی فصل پنجم «فرار از زندان» (Prison Break) این فرصت را داشتند که مشکلاتِ دو-سه اپیزود ضعیف قبل را پشت سر بگذارند و سریال را برای سه اپیزود پایانی وارد فاز جدیدی کنند و انرژی تازه‌ای به درون رگ‌های سریال تزریق کنند تا حداقل در اوج ناامیدی فصل پنجم را به پایان نرسانیم. اما زهی خیال باطل. اپیزود این هفته شاید یک‌چشم و داعشی‌ها و کلا یمن را پشت سر گذاشته باشد و این یکی از اجتناب‌ناپذیرترین نکات مثبت این اپیزود است اما در عوض چیزی برای جایگزین کردن آنها رو نمی‌کند یا حداقل چیزی که رو می‌کند به حدی پرمشکل است که ترجیح می‌دادم باز در این اپیزود هم مایکل و رفقا را در حال فرار کردن از دست داعشی‌ها تماشا می‌‌کردم. چرا که این اپیزود شامل افشا‌هایی است که بعضی از تردیدهایمان را به واقعیت تبدیل می‌کند؛ واقعیت‌هایی که باعث می‌شود سریال بیشتر از آن چیزی که فکر می‌کردیم احمقانه و بی‌خلاقیت از آب درآید. بعد از چند اپیزود اخیر که دیگر سریال بدجوری با تکرار سناریوی برخورد مایکل و دیگران به داعشی‌های احمق که در مقایسه با نوع واقعی‌شان بسیار بی‌خطرتر هستند و جاخالی دادن‌های موفقیت‌آمیزشان از رگبارِ گلوله‌های کلاشینکف‌های آنها،  شروع به درجا زدن کرده بود و بعد از اینکه سریال برای نگه داشتن تماشاگر رو به کلیف‌هنگرهای اشتباه و زورکی آورده بود، شخصا انتظار داشتم تا این اپیزود به همان فرمول قدیمی سریال برگردد. اما عمیقا اشتباه می‌کردم. ظاهرا «فرار از زندان» در وضعیتی بدتر از آن چیزی که فکر می‌کنم به سر می‌برد. فصل پنجم سریال کیلومترها از فرار از زندانی که می‌شناختیم فاصله گرفته است. این موضوع دلایل بسیاری دارد، اما مهم‌ترین‌شان نادیده گرفتن بهترین خصوصیت محبوبِ این سریال و تمرکز روی بدنام‌ترین خصوصیتش است. منظورم ماجراهای مربوط به توطئه‌های پیچ و در پیچی است که قهرمانان‌مان در آنها گرفتار می‌شوند.

«فرار از زندان» همیشه درباره‌ی داستان‌های توطئه‌ای که به مقامات مرموز ختم می‌شود بوده است. این موضوع در فصل اول خیلی خوب صورت گرفت. سازمانی محرمانه لینکلن را به عنوان قاتل اصلی جا زده بود. لینک کسی جز یک آدم معمولی نبود که ناگهان خودش را به عنوان طعمه‌ی نقشه‌ی چندلایه‌ی سیستمی بزرگ‌تر پیدا کرده بود. این مسئله مهری بود بر بی‌گناهی لینک، اعدام ناعادلانه‌اش و انگیزه‌‌ی تمام‌عیاری برای مایکل که دست به هرکاری برای بیرون آوردن برادرش از فاکس ریور بزند. اما به مرور و فصل به فصل ماجرای توطئه‌ها پیچیده‌تر و پیچیده‌تر شدند. تا جایی که قضیه حسابی از کنترل خارج شد و به‌طرز بدی عجیب و غریب شد. سر همین هم است که فصل چهارم بین طرفدارانِ ضعیف‌ترین و بدنام‌ترین فصل شناخته می‌شود. چون اگر ماجرای توطئه در فصل اول در پس‌زمینه قرار داشت و از سناریوی متقاعدکننده‌ای بهره می‌برد و سوخت حرکتِ شخصیت اصلی را فراهم می‌کرد، این موضوع در فصل آخر از پس‌زمینه به پیش‌زمینه منتقل شده بود و همه‌چیز را تحت شعاع خودش قرار داده بود.

همان‌طور که در نقد اپیزود اول فصل پنجم هم گفتم، من مشکلی با خط‌های داستانی توطئه‌محور ندارم و آن را یکی از عناصرِ معرف «فرار از زندان»‌ می‌دانم. ولی به شرطی که آنها به درستی اجرا شوند. با این حال، با اعلام ساختِ فصل پنجم، شخصا امیدوار بودم که سریال هرچه بیشتر از پلات‌های توطئه‌ای فاصله بگیرد و یک داستان فرار از زندانی کلاسیک و اولد-اسکول را تحویل‌مان بدهد. ولی با توجه به نتیجه‌گیری فصل چهارم که قرار بود نتیجه‌گیری نهایی سریال باشد، نمی‌شد کاراکترهایی را که همه به پایان کارشان رسیده بودند، به روش دیگری به جز توطئه‌هی و نقشه‌های مخفی قدرت‌هایی بالاتر، کنار هم برگرداند. پس، معلوم شد فصل پنجم نه تنها قرار نیست از شر پلات‌های توطئه‌ای خلاص شود یا حداقل دوز آنها را کم کند، بلکه قرار است در استفاده از آنها روی دست فصل چهار هم هم بلند شود. چنین اتفاقی هم افتاد. ناسلامتی فصل پنجم در حالی شروع شد که در همان اپیزود اول سارا مورد حمله‌ی دو قاتل ناشناس قرار می‌گرفت و تی‌بگ توسط فرد ناشناس دیگری جلوتر از موعد از زندان آزاد می‌شد. در ادامه هم سریال کمترین اهمیت را به مقدمه‌چینی نقشه‌ی فرار مایکل و معرفی هم‌سلولی‌های دور و اطرافش نشان داد و بیشتر روی کسانی مثل کلرمن و فردی به اسم پوسایدن و فیلم‌های دستکاری‌شده‌ی دوربین‌های مداربسته تمرکز کرد. پس می‌شد حس کرد که فصل پنجم در حال تکرار اشتباه فصل چهارم است. ماجرای فرار از زندان که اصلا اولین چیزی بود که ما را عاشقِ این سریال کرده را به گوشه رانده بود و هر از گاهی در پس‌زمینه سراغش را می‌گرفت و ماجرای توطئه‌ها که اصلا آخرین چیزی است که از این سریال دوست داریم را به کانون توجه منتقل کرده بود.

معلوم شد فصل پنجم نه تنها قرار نیست از شر پلات‌های توطئه‌ای خلاص شود یا حداقل دوز آنها را کم کند، بلکه قرار است در استفاده از آنها روی دست فصل چهارهم هم بلند شود

ماجرای پاپوشی که در فصل اول برای لینک دوخته بودند، به این دلیل کار کرد که تنها تهدید سریال نبود. بلکه فقط یکی از چرخ‌دهنده‌هایی بود که کاراکترها را در حال دویدن نگه می‌داشت. اما بزرگ‌ترین مشکل فصل پنجم و مخصوصا اپیزود این هفته این است که به جز توطئه‌ی مرکزی‌اش و شخص پوسایدن، چیز جالب دیگری برای عرضه ندارد. تهدید دیگری برای در مخمصه گذاشتنِ قهرمانان‌مان وجود ندارد. همیشه بهترین آنتاگونیست‌های «فرار از زندان»، دیگر زندانیان بوده‌اند. مایکل برای رسیدن به اهدافش مجبور به درگیر شدن یا گول زدن کسانی که در حد و اندازه‌ی خودش قرار داشتند می‌شد. حتی بهترین اپیزودهای این فصل سریال هم آنهایی هستند که مایکل در آنها مشغول سر و کله زدن با ابو رمال و دیگران است. با اینکه بخش‌های فرار از زندان این فصل آن چیزی نبودند که تصور می‌کردیم، اما حداقل در این صحنه‌ها با فرمول طلایی سریال طرف بودیم: درگیری مایکل با آدم‌های هم‌رده‌ی خودش در یک محیط بسته. خط داستانی فصل دوم با اینکه خارج از زندان جریان داشت، اما کماکان کار کرد. چون دوباره بخش بزرگ درگیری‌های مایکل با دیگر فراری‌ها و الکس ماهونی بود که یک‌جا پشت میز نمی‌نشست، بلکه در دل شهرهای آمریکا ردِ مایکل را قدم به قدم می‌زد. خب، می‌دانم لقب بدترین اپیزود فصل پنجم را به اپیزود ششم داده بودم، اما با کمال شرمندگی آن را باید به اپیزود این هفته بدهم. در این اپیزود نه تنها آنتاگونیست اصلی که جیکوب است، هزاران هزار کیلومتر با مایکل فاصله دارد، بلکه مایکل باید با سربازان دولتی درگیر می‌شود که اصلا به دی‌ان‌ای «فرار از زندان» نمی‌خورند. با بیرون آمدن مایکل و بقیه از یمن، تغییری ایجاد نشده است. جای داعشی‌ها با یک سری سربازِ بی‌خاصیت دیگر عوض شده است که با وجود تمام تمریناتشان و با وجود به یدک کشیدن نام «گروه ضربت» نه در زدن اهدافشان خوب هستند و نه چیز دیگری. در نتیجه مشکل فصل پنجم در معرفی یک آنتاگونیستِ قابل‌توجه و خلق حوادثِ پرهیجان نه تنها بعد از بیرون آمدن گروه از یمن برطرف نمی‌شود، بلکه بدتر هم می‌شود.

اینها اما تنها گناهانِ اپیزود هفتم نیستند. مثلا به نحوه‌ی رونمایی از هویت جیکوب نگاه کنید. سه هفته قبل وقتی تی‌بگ مچ جیکوب را در حال صحبت با آن دو قاتل گرفت، شگفت‌زده نشدیم. چرا که از مدت‌ها قبل‌ترش حدس می‌زدیم که «فرار از زندان» بدون خلاقیت، تابلوترین حرکت ممکن را خواهد زد. و همین اتفاق هم افتاد. خب، مشکلی نیست. اما به جای اینکه سریال هرچه زودتر هویت جیکوب را تایید کند و هرچه زودتر قابل‌پیش‌بینی‌ترین غافلگیری سریال را از سر راه بردارد، این کار را نکرد. بلکه کل اپیزود بعد را به اثبات عدم حقیقت داشتن آن اختصاص داد. در نهایت گرچه سارا متقاعد شد، اما تماشاگران، به‌هیچ‌وجه. شخصا در نقد آن اپیزود به این نکته اشاره کردم که فکر نمی‌کنم سارا هم متقاعد شده باشد. فکر می‌کنم او دارد فیلم بازی می‌کند. اما در کمال ناباوری در این اپیزود متوجه می‌شویم که نه، خانم راستی‌راستی حرکت احمقانه و مسخره‌ی جیکوب را باور کرده بوده است. تمام اینها برای این است که سارا و مایکل در کنار یکدیگر هویت جیکوب را کشف کنند. اما دیگر خیلی دیر شده است. ما در بدترین حالت چهار هفته پیش، از یکی بودن پوسایدن و جیکوب مطمئن شده بودیم. پس، شگفتی و ناباوری مایکل و سارا در این اپیزود بدون تاثیر است.

تازه، سارا در حالی به آمریکا برمی‌گردد که از هویت شوهرش به عنوان پوسایدن آگاه است. پس، همان‌طور که مایکل هم موقع خداحافظی به او گوشزد می‌کند، تنها کاری که باید بکند این است که برای مدتی به فیلم بازی کردن ادامه بدهد و نظرِ جیکوب را به خود جلب نکند. اما می‌دانید سارا چه کار می‌کند؟ کاملا عکس کاری را که باید انجام دهد، انجام می‌دهد. سریال سعی می‌کند وحشت‌زدگی سارا را با توجه به احتمال در خطر بودنِ پسرش توجیه کند، اما کارهای احمقانه‌ی سارا نه به عنوان اشتباهات انسانی در شرایط فشرده، بلکه به عنوان اشتباهاتی که او به اجبار نویسندگان مرتکب می‌شود برداشت می‌شود. توضیحش برای حلقه‌ی گم‌شده‌اش؟ آن را درآورده تا دزدیده نشود، اما گمش کرده است. نقشه‌اش برای نجات مایک؟ به دوستش زنگ می‌زند و از او می‌خواهد تا بچه را از خانه‌ی دوستش بردارد. بهترین تصمیمی که بعد از مطمئن شدن از امنیت مایک می‌گیرد؟ نشانه گرفتن اسلحه به سمت جیکوب به جای فرار کردن. البته که یکی از قاتل‌ها در خانه‌ی دوست سارا منتظر آنهاست و به این ترتیب دیگر اسلحه‌ای که سارا به سمت پوسایدن هدف گرفته به درد نمی‌خورد. پایانی که به راحتی قابل‌پیش‌بینی بود. نویسندگان به‌طرز کاملا واضحی همه‌چیز را طوری کنار هم چیدند که به چنین پایانی ختم شود. اما می‌دانید بدتر از این چه چیزی بود؟ نحوه‌ی پایان‌بندی خجالت‌آورِ خط داستانی مایکل. همین هفته‌ی پیش بود که گفتم تمام کردن اپیزود با خطر مرگِ مایکل احمقانه است. چون امکان ندارد کاراکتری که از مرگ بازگشته، به این راحتی کشته شود، اما سازندگان به جای خلاقیت به خرج دادن در جذب تماشاگران، دوباره و دوباره سراغ همان کلک تکراری همیشگی می‌روند: یعنی مایکل مُرد؟ اپیزود هفتم اما در این زمینه پایش را فراتر از اپیزود هفته‌ی گذشته می‌گذارد. اگر قسمتِ هفته‌ی قبل با خطر مرگ مایکل به پایان رسید، این قسمت طوری به پایان می‌رسد که انگار نه یکی، بلکه چهارتا از شخصیت‌های اصلی در حمله‌‌ی موشکی دولت آمریکا کشته شده‌اند!

با بیرون آمدن مایکل و بقیه از یمن، تغییری ایجاد نشده است. فقط جای داعشی‌ها با یک سری سربازِ بی‌خاصیت دیگر عوض شده است

اپیزود هفتم فصل پنجم «فرار از زندان» به‌طرز ناباورانه‌ای شلخته و تکرارکننده‌ی اشتباهات گذشته‌ی سریال در ابعادی وسیع‌تر و خجالت‌آورتر است. به محض ورود سوکره، یکی دیگر از کاراکترها از داستان کنار گذاشته می‌شود. نویسندگان هیچ‌وقت موفق نشدند تا جا را به کاراکتری که بهش اهمیت بدهیم تبدیل کنند و او تا لحظه‌ی خروجش ‌تک‌بعدی باقی ماند. و در نهایت با دلیل بی‌معنی و مفهومی در یمن باقی ماند. اگر جا از قوس شخصیتی مشخصی بهره می‌برد، می‌شد تصمیمش برای ماندن در یمن را توجیه کرد. بنابراین تصمیمش در این اپیزود ناگهانی و بدون پیش‌زمینه اتفاق افتاد. نکته‌ی خوبش این است که حداقل همچونِ سید صرفا جهت شوکه کردن تماشاگران کشته نشد! از سوی دیگر دیدار دوباره مایکل و سارا هم با اینکه به خودی خود می‌توانست یکی از موردانتظارترین لحظاتِ این فصل باشد، اما تمام اجزای دور و اطراف آنها به حدی شلخته و بی‌نظم بود که اجازه نمی‌داد آن‌طور که باید و شاید تحت تاثیر این لحظه قرار بگیریم. از دیگر اتفاقات عجیب و غریب این اپیزود می‌توان به دیالوگ مایک درباره‌ی قهرمانان یونانی و توانایی مردن آنها در مقایسه با نامیرایی سوپرمن اشاره کرد که خب، آماتورترین نویسنده‌ی دنیا هم باید حدس می‌زده که این دیالوگ خیلی بد است. یا صحنه‌ی دیدار مامور سی‌.آی‌.ای با دو قاتل‌مان در فرودگاه را داریم که انگار دوباره صداگذاری شده است. چون صدا با لب‌های مامور سی.آی‌.ای جفت نبود و نحوه‌ی تدوین هم طوری بود که از نشان دادن لب‌هایش تا حد ممکن طفره می‌رفت. سارا هم که مدام از شباهت مایک به پدرش می‌گوید، اما به خدا اگر بدانم منظورش دقیقا چه چیزی است؟! ما چه چیزی از مایک دیده‌ایم که این مسئله را تایید کند؟ دقیقا کجای مایک شبیه پدرش است؟ دقیقا کجای این فصل شبیه «فرار از زندان»ی که می‌شناختیم است؟!


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده