// یکشنبه, ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۲۰:۳۱

نقد سریال The Leftovers؛ قسمت چهارم، فصل سوم

در یکی از ناراحت‌کننده‌ترین اپیزودهای سریال The Leftovers، اولین روز اقامت کوین و نورا در استرالیا طبق برنامه پیش نمی‌رود. همراه نقد زومجی باشید.

یک معذرت‌خواهی بزرگ به شما بازماندگان گرامی بدهکارم. چرا که پس از تحمل غم و اندوه ناپدید شدن عزیزانتان، سختی روبه‌رو شدن با سفیدپوش‌های ساکتی که جلوی در خانه‌هایتان سیگار دود می‌کنند و وحشت نزدیک‌ شدن به هفتمین سالگرد واقعه‌ی عزیمت ناگهانی، مجبور بودید تا از نقد سه اپیزود اول سریال موردعلاقه‌تان هم محروم شوید و در روزهای منتهی به آخرالزمان، این تنها چیزی بود که اجازه نمی‌داد عقلتان را همچون دیگر شهروندانِ دیوانه‌ی دنیا از دست بدهید. اما خیالی نیست. اگر هنوز بعد از تمام بدبختی‌هایی که کشیده‌اید، خودتان را در بیابان آتش نزده‌اید، شروع به دیدن مُرده‌ها نکرده‌اید، فکر نمی‌کنید سگ‌ها قصد انقلاب علیه انسان‌ها را دارند و هنوز برای پیدا کردن دستگاهی که شما را به دنیایی ببرد که نقدهای سریال موردعلاقه‌تان به آنجا منتقل شده‌اند به استرالیا نرفته‌اید، پس، خبر خوشی برایتان دارم. اپیزودهای باقی‌مانده‌ی سریال «باقی‌ماندگان» (The Leftovers) را بررسی خواهیم کرد و چه اپیزودی بهتر از اپیزود اخیر سریال برای شروع این کار.

«باقی‌ماندگان» به عنوان سریالی مشهور است که داستانش در هر اپیزود، بدون اغراق به اندازه‌ی یک فصل ۱۰ قسمتی پیشرفت می‌کند. بنابراین هروقت وارد هر قسمتی می‌شویم، می‌دانیم که احتمالا نه، بلکه حتما تا یک ساعت بعد همه‌چیز دچار تغییر و تحول‌های بزرگی خواهد شد. اما بعضی اپیزودهای سریال هم هستند که فقط داستان و کاراکترها را متحول نمی‌کنند، که همه‌چیز را زیر و رو می‌کنند و کاراکترها را در مسیر تازه‌ای قرار می‌دهند. اپیزود چهارم فصل سوم سریال در دسته‌ی دوم قرار می‌گیرد. و وقتی اپیزودی با ترانه‌ای به اسم «عشق به پایان رسیده» آغاز شود، لازم نیست تا پایان صبر کنیم تا زلزله‌ای را که قرار است اتفاق بیافتد حدس بزنیم. بلکه می‌توان از همان ابتدا آن را حس کرد. نتیجه این است که اپیزود چهارم در حالی به پایان می‌رسد که بزرگ‌ترین تکه‌‌ی امید و زیبایی سریال از هم فرو می‌پاشد: رابطه‌ی عاشقانه‌ی کوین گاروی و نورا دِرست.

در دنیایی که امید و عشق و زیبایی همراه با عزیمت‌کنندگان ناپدید شد‌ه‌اند، تلاش انسان‌ها برای پیدا کردن روش و متود جدیدی برای اختراع عشق و امید از صفر و پرورش دادن آن تقریبا غیرممکن است. اما کوین و نورا کسانی بودند که به‌طرز نصفه و نیمه‌ای به آن دست پیدا کردند. «باقی‌ماندگان» همیشه درباره‌ی عشق کوین و نورا بوده است. اینکه دوتا از درب‌و‌داغان‌ترین انسان‌های روی زمین، چگونه می‌توانند در اوج ناامیدی، عاشق باشند. داستان عشق آنها اما خیلی با چیزی که ما به‌طور پیش‌فرض درباره‌ی داستان‌های عاشقانه‌ی معمولی می‌دانیم فرق می‌کند. در رابطه با آنها با یک داستان عاشقانه‌ی پریانی و افسانه‌ای طرف نیستیم. بلکه همه‌چیز با خشم و تاریکی مطلق آغاز شد و به مرور زمان به لحظاتی از امید و لذت و آرامش ختم شد. اصلا یکی از چیزهایی که باعث می‌شد بتوان به تماشا کردن «باقی‌ماندگان» ادامه داد، رابطه‌ی کوین و نورا بود. در میان تمام تاریکی‌های تهوع‌آورِ دنیای پسا-عزیمت، لذت نصفه و نیمه‌ای که این دو در کنار هم حس می‌کردند، همچون باریکه‌ی نوری برای امیدوار نگه داشتن تماشاگران عمل می‌کرد. چه وقتی که کوین در فینال فصل دوم برای بازگشت از دنیای مردگان، در حالی که صورتش از گریه خیس شده بود، ترانه‌ی «به سوی خانه» را از ته دل می‌خواند و امیدوار بود که با آن به آغوش عشق و خانواده‌اش برگردد و چه وقتی که نورا در اپیزود دوم همین فصل، شب زود به خانه برمی‌گردد و با کوین که در حال خفه کردن خودش با پلاستیک است روبه‌رو می‌شود و بعد به او قوت قلب می‌دهد که درکت می‌کنم.

مطمئنا در دنیای دیگری، روبه‌رو شدن با چنین صحنه‌ای به معنی پایان آن رابطه بوده است. اما دنیای «باقی‌ماندگان» دنیای عادی‌ای نیست که آدم‌ها و نحوه‌ی شکل‌گیری و شکستن رابطه‌هایشان هم عادی باشند. ولی همزمان این به این معنی هم نیست که رابطه‌های شکل‌گرفته در دنیای عزیمت ناگهانی غیرقابل‌شکستن هستند. تمام داستان‌های عاشقانه پر از پیچیدگی و پشیمانی‌ و خشم‌ و خستگی و تنفرهایی هستند که یک روزی سر باز می‌کنند و قدرت عشق دو طرف را می‌سنجند. البته که کوین و نورا بیشتر از خیلی از زوج‌های چنین دنیایی، حامی و مراقب یکدیگر بوده‌اند. بیشتر از هرکس دیگری، انفجارهای روانی یکدیگر را می‌فهمند. می‌دانند که هر دو در دنیای پسا-عزیمت به‌طور بی‌وقفه‌ای در چه آشوب روانی‌ای سیر می‌کنند و در این تقلای بی‌پایان، هوای هم را دارند. اما تمام اینها به معنی ضدگلوله بودن آنها هم نیست. داستان عاشقانه‌ی کوین و نورا هم بالاخره در این اپیزود به نقطه‌ای می‌رسد که هیچکدامشان توانایی جلوگیری از وقوع آن را ندارند. هیچکدامشان بعد از روز سخت و گیج‌کننده‌ای که پشت سر گذاشته‌اند برای کنار آمدن با آن آماده نیستند. بالاخره هرچقدر هم کوین و نورا به عنوان دو انسان شکسته اما مقاوم زبان‌زد خاص و عام باشند، کماکان در حال زندگی کردن در دنیای عزیمت ناگهانی هستند. دنیایی که طوری یک روز همه‌ی انسان‌ها را تکان داد که از آن لحظه به بعد نوع بشر به موجود کاملا متفاوتی تبدیل شد. انسان‌هایی که از ستون‌های وسط میدان بالا می‌روند، تمام عمرشان را آنجا سپری می‌کنند و هیچ‌وقت با همسرانشان صحبت نمی‌کنند. انسان‌هایی که به فرقه‌های مختلف می‌پیوندند و هیچ‌وقت با اعضای خانواده‌شان ارتباط برقرار نمی‌کنند. انسان‌هایی که با راندن ماشینشان به زیر کامیون، احساس می‌کنند که در حال آزاد کردن خود و خانواده‌شان هستند. البته که در چنین دنیایی همه‌چیز به یک مو بسته است. حتی عشق کوین و نورا و فقط یک حادثه بد لازم است تا آن را پاره کند و قلب ما را بشکند.

در چنین دنیایی همه‌چیز به یک مو بسته است. حتی عشق کوین و نورا و فقط یک فشار بیش از اندازه لازم است تا آن را پاره کند و قلب ما را بشکند

البته غیر از این هم انتظار دیگری نداشتیم. کوین و نورا شاید یکی از اندک بهترین زوج‌های دنیای پسا-عزیمت باشند، اما در این واقعیت شکی نیست که این رابطه به جای اینکه دو طرفه باشد، همیشه یک‌طرفه بوده است. خودخواهانه بوده است. عمیق نبوده است. هر دو به فکر خودشان هستند و فقط می‌خواهند در عذابی که می‌کشند تنها نباشند. حتما یادتان می‌آید که رابطه‌ی آنها در حالی جرقه خورد که کوین به خیانت به همسرش اعتراف کرد و نورا قبل از دیدن لیلی در جلوی خانه‌ی کوین، آماده بهم زدن رابطه‌اش با او و ترک کردنِ میپلتون بود. آنها به یک خانه‌ی جدید نقل‌مکان کردند و به هم عشق ورزیدند، اما هیچ‌وقت مثل یک زوج ایده‌آل زندگی‌هایشان را با هم شریک نشدند. هیچ‌وقت از ته قلب به هم اعتماد نکردند. هیچ‌وقت به روحی یکسان در دو بدن متفاوت تبدیل نشدند. نورا بدون مشورت با کوین، خانه‌‌شان در جاردن را خرید. کوین سم می‌خورد و به دنیای مردگان می‌رود و برمی‌گردد، اما هیچ‌وقت آن‌قدر به نورا نزدیک نیست که ماجرا را برای او تعریف کند و در نتیجه نورا برای اولین‌بار این داستان را در کتاب مت می‌خواند. هر دو طوری توسط تراژدی‌های شخصی‌شان احاطه شده‌اند که هر کاری برای خلاص شدن از دست آنها می‌کنند. کوین شاید ترانه‌ی «به سوی خانه» را خوانده باشد، اما با این حال دور سرش کیسه‌ی پلاستیکی می‌کشد. نورا شاید با کوین در حال سفر به استرالیا باشد، اما او به حدی برای نورا نامرئی است که هیچ‌وقت به ذهنش خطور نمی‌کند که به جای بستن پول‌هایش به دور بدنش، نیمی از آن را به کوین بدهد.

رابطه‌ی کوین و نورا فقط به این دلیل تاکنون دوام آورده است که آنها با هم حرف نمی‌زنند. معمولا از کنار رفتارهای عجیب و غریب یکدیگر با بی‌اعتنایی عبور می‌کنند. البته که این رفتارها به سوالاتی فراموش‌ناشدنی در ذهنشان تبدیل می‌شوند، اما می‌دانند که تلاش برای توضیح دادن آنها راه به جایی نخواهد بود. هروقت توانستیم واقعه‌ای مثل عزیمت ناگهانی را توضیح بدهیم، این رفتارهای عجیب هم قابل‌توضیح می‌شوند. اما این هم راه‌حل خوبی نیست. با حرف نزدن نمی‌توان تا ابد قسر در رفت. چون تمام دردها و اندوه‌ها و ناراحتی‌ها و دیوانگی‌ها روی هم جمع می‌شوند و دیر یا زود، یک روزی سرریز می‌کنند. اما چاره‌ی دیگری هم ندارند. چون اگر بخواهند حرف هم بزنند، تنها چیزی که بیرون خواهد آمد همین احساسات ملتهب و سرکوب شده هستند. پس، نه راه پیش دارند و نه راه پس. آنها دیر یا زود منفجر خواهند شد.

به عبارت دیگر اگرچه فرقه‌ی بازماندگان گناهکار در آغاز این فصل نابود شدند، اما حضور نامرئی آنها با قدرت ادامه دارد. همیشه بازماندگان گناهکار را یکی از قابل‌درک‌ترین آنتاگونیست‌های تلویزیون می‌دانستم و هرچه که سریال جلوتر می‌رود این موضوع بیشتر اثبات می‌شود. که آنها چرت و پرت نمی‌گفتند و فلسفه‌ای که به آن پایبند بودند، واقعا حقیقت داشت. اینکه در این دنیای به بن‌بست خورده، هیچ خانواده‌ای وجود ندارد. همه‌ی ما همچون فضانوردانِ تنهایی، معلق در کهکشانی بی‌کران در جستجوی معنا هستیم. کوین و نورا شاید با آنها مبارزه کرده باشند و شاید به زبان بگویند که این حرف‌ها مزخرفی بیش نیست، اما در اعماق وجودشان باور دارند که حق با آنها بوده است. کوین و نورا فقط لباس سفید به تن نمی‌کنند و ساکت نیستند، وگرنه در همه‌چیز یادآور بازماندگان گناهکار هستند. حتی نورا چند اپیزودی است که بدجوری رو به سیگار کشیدن آورده است. با این تفاوت که اگر بازماندگان گناهکار یک‌جا می‌ایستادند، سیگارشان را می‌کشیدند و منتظر اتفاقی نبودند، کوین و نورا مدام در حال دویدن هستند. دویدن برای پیدا کردن جواب. دویدن به جای دست روی دست گذاشتن و ناامید بودن شاید قابل‌تحسین باشد، اما به معنای برخورد با بن‌بست‌های بیشتر و خودآزاری بیشتر هم است.

کوین که می‌خواهد ادای زوج‌های عادی را در بیاورد، همراه با نورا راهی استرالیا می‌شود. اما حقیقت این است که این یک سفر عادی نیست. همان‌طور که سفر به دنیای مردگان در اپیزود «قاتل بین‌المللی» برای کوین حکم یک ماجراجویی فراواقعی و انقلابی را داشت، چنین چیزی درباره‌ی سفر نورا به استرالیا هم صدق می‌کند. او شاید با بهانه‌ی دستگیر کردنِ کلاهبرداران، کوین را گول می‌زند و کمی هم خودش را، اما واقعیت این است که او برای پیدا کردن جواب به اینجا آمده است. انگیزه‌ی واقعی نورا خیلی بیشتر از کنجکاوی و انجام شغلش است. اما چقدر بیشتر؟ آیا اگر فرصتش پیش می‌آمد، نورا حاضر می‌شد تا درون دستگاهی که او را به دنیای عزیمت‌شدگان منتقل ‌می‌کند قرار بگیرد و به آنجا منتقل شود و کوین و بقیه را تنها بگذارد؟ آیا او واقعا حاضر می‌شد تا خطر پودر شدن توسط اشعه‌های این دستگاه را به جان بخرد؟ عصبانیت و ناباوری نورا بعد از رد شدن توسط دانشمندان، نشان می‌داد که او فقط از قسر در رفتنِ کلاهبرداران احتمالی ناراحت نیست، بلکه جیغ و فریادهایش ریشه در چیزی عمیق‌تر دارند.

غم بچه‌های عزیمت‌کرده‌ی نورا هیچ‌وقت برای او کم‌رنگ نشده است. شاید لیلی برای مدتی جای خالی آن را پر کرده بود، اما پس دادن لیلی به مادر واقعی‌اش، نورا را از چاله درآورد و به درون چاه انداخت

غم بچه‌های عزیمت‌کرده‌ی نورا هیچ‌وقت برای او کم‌رنگ نشده است. شاید لیلی برای مدتی جای خالی آن را پر کرده بود، اما پس دادن لیلی به مادر واقعی‌اش، نورا را از چاله درآورد و به درون چاه انداخت. چرا که نورا هیچ‌وقت با غم از دست دادن بچه‌هایش کنار نیامد و آن را فراموش نکرد، بلکه برخورد ناگهانی‌اش با لیلی، آن را برای مدتی خاموش کرد. مشکل او حل نشده بود، بلکه عقب افتاده بود. پس می‌توان تصور کرد که نورا حاضر است حتی اگر یک درصد شانس دیدن بچه‌هایش را دارد، به آن تن بدهد. حتی اگر به احتمال ۹۹ درصد، در آن دستگاه پودر شود. پس، جواب نه برای کسی که به زور و زحمت راه عجیب و غریبی برای دیدار با بچه‌هایش پیدا کرده و عمیقا به واقعی بودن آن امیدوار است، خیلی سنگین تمام می‌شود. سوال این است که چرا دانشمندان جواب نورا (بچه را برای درمان سرطان فدا می‌کنم) را قبول نکردند. چون در اپیزود سوم مردی که خودش را در بیابان آتش می‌زند هم با اینکه جواب متفاوتی (بچه را برای درمان سرطان فدا نمی‌کنم) داده بوده، اما باز رد شده بود. شاید به خاطر اینکه جواب درست بله یا نه نیست، بلکه «اهمیتی نمی‌دم» است. بالاخره چرا دنیا باید برای کسی که می‌خواهد وارد دستگاه شود اهمیت داشته باشد؟ یا شاید این دانشمندان و دستگاهشان نوع جدیدی از فعالیت‌های بازماندگان گناهکار باشند. آنها به مردم امید واهی می‌دهند و در زمانی که او با تمام وجود این امید را باور کرده، آن را از فرد سلب می‌کنند و بعضی‌وقت‌ها فرد به حدی احساس پوچی می‌کند که یا مثل اپیزود قبل خودش را آتش می‌زند یا مثل نورا از لحاظ روانی فلج می‌شود.

از سوی دیگر روبه‌رو شدن کوین با ایوی که در واقع ایوی نیست، به چند نتیجه‌ی جالب‌توجه می‌انجامد. اولی این است که به لطف توضیحات روانشناسانه‌ی لوری متوجه می‌شویم که کوین به این دلیل ایوی را دیده است که طرز فکر او را درک می‌کند. چون خودش هم هرروز به‌طور ناخوادآگاه به ترک کردن خانواده‌اش، به فاصله گرفتن از نزدیکانش فکر می‌کند. که او عضو غیررسمی بازماندگان گناهکار است و خودش خبر ندارد. مسئله‌ی بعدی این است که اشتباه گرفتن زن غریبه‌ای با ایوی توسط کوین، به این موضوع اشاره می‌کند که شاید تمام چیزهایی که کوین تاکنون دیده هم همین‌قدر اشتباه و حاصل فروپاشی‌های روانی او بوده‌اند. شخصا رویدادهای عجیب و غریب سریال را به عنوان رویدادهای ماوراطبیعه برداشت می‌کنم، اما ماجرای ایوی فاش می‌کند که شاید تمام چیزهایی که کوین تاکنون انجام داده و سفرش به دنیای مردگان در «قاتل بین‌المللی» همه توهماتی بیش نبوده‌اند. اپیزود این هفته ثابت می‌کند که نه تنها کوین، بلکه ممکن است کاراکترهای دیگری که خیلی با اتفاقات ماوراطبیعه سر و کار دارند (مثل پدر کوین) نیز راوی غیرقابل‌اطمینان باشند. ما سریال را زاویه‌ی دید آنها می‌بینیم، پس همیشه این امکان وجود دارد که ماجرای پتی و هتلی در برزخ و سگ‌دو زدن‌های پدر کوین برای نجات دنیا در اپیزود قبل، همه زایده‌ی توهمات آنها بوده باشد.

اما به همان اندازه که این اتفاقاتِ غیرقابل‌توضیح می‌توانند توهم باشند، می‌توانند واقعی هم باشند. چرا که کوین بعد از خواندن کتابش در اتاق هتل است که ایوی را در تلویزیون می‌بیند. گویی فرستنده‌ی کوین برای دریافت امواج ماوراطبیعه، به محض خواندن جمله‌ی «چرا که خوردن سم به معنی دیوانگی بود یا ایمان. و او ایمان را انتخاب کرد» دوباره به کار می‌افتد. دنبال کردن ایوی و قرار گرفتن جلوی دوربین برنامه‌ی زنده همانا و دیدن او توسط پدرش هم همانا! در ابتدا لوری سعی می‌کند به کوین بفهماند که دچار شکست روانی شده و او را به حالت زمینی قبلی‌اش برگرداند. اما دعوایش با نورا کاری می‌کند تا او در دنیای ماوراطبیعه باقی بماند و با پدرش روبه‌رو شود. آخرین باری که کوین وارد دنیای ماوراطبیعه شد، از طریق تلویزیونی خراب در اتاق هتلش با پدرش ارتباط برقرار کرد و در این اپیزود هم او دوباره از این طریق با پدرش ارتباط برقرار می‌کند. به عبارت دیگر می‌توان گفت کوین نه دیوانه شده است و نه توهم زده است، بلکه در حال هدایت شدن به سوی انجام وظیفه‌اش است.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده