// جمعه, ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۵۹

نقد سریال Prison Break؛ قسمت پنجم، فصل پنجم

جدیدترین اپیزود سریال Prison Break، فرار مایکل و تیمش بیرون از زندان و از دست داعشی‌ها را ضعیف شروع می‌کند. همراه بررسی زومجی باشید.

دو اپیزود گذشته‌ی فصل پنجم «فرار از زندان» (Prison Break)، به هیچ‌وجه اپیزودهای کاملی نبودند و بعضی‌وقت‌ها از لحاظ منطقی کمی بیشتر از استانداردهای این سریال کم و کسر داشتند، اما با استفاده از سرعتشان می‌توانستند قسر در بروند و سرگرم‌کننده ظاهر شوند. «فرار از زندان» به عنوان یک سریال حادثه‌محور، وقتی در بهترین حالتش به سر می‌برد که کاراکترهای دوست‌داشتنی‌اش را در موقعیت‌های دیوانه‌واری قرار می‌دهد تا فکر و مشت‌هایشان را بسنجد. اپیزود هفته‌ی گذشته گرچه با بیرون آمدن مایکل و رفقایش از زندان اوگیجیا و همراهی او با لینک در زندانِ دیگری به بزرگی یک کشور، هیجان‌انگیز به پایان رسید، اما اپیزود پنجم که رسما نیمه‌ی اول فصل را به پایان می‌رساند، از لحاظ کیفی قدم رو به عقبی نسبت به دو اپیزود گذشته محسوب می‌شود. البته که این اپیزود ویژگی‌های مثبت خودش را دارد و ساعتِ کاملاِ عبث و بیهوده‌ای نیست، اما خب، اولین اپیزودی که مایکل و دار و دسته‌اش بیرون از اوگیجیا می‌گذرانند، برخلاف چیزی که انتظار داشتم، به اپیزود منسجمی که از لحاظ حادثه و اکشن چیز چشم‌گیری برای عرضه داشته باشد تبدیل نمی‌شود.

خب، مهم‌ترین نکته‌ای که در این اپیزود افشا می‌شود، ماجرا و چگونگی زنده بودنِ مایکل اسکافیلد بعد از مرگش در پایان سریال است. افشایی که همه زمان اعلام خبر ساخت فصل پنجم بدجوری در انتظار شنیدن نحوه‌ی وقوع آن بودیم. چون راستش را بخواهید اگرچه «فرار از زندان» به خاطر حرکاتِ جنون‌آمیزش معروف است، اما جنون‌آمیزترین حرکتش، اعلام خبر زنده بودن مایکل بود. به خاطر اینکه همگی می‌دانیم که مایکل به معنای واقعی کلمه در قسمت آخر سریال اصلی کشته شد. نویسندگان هیچ‌وقت برنامه‌ی ساخت فصل پنجم را نداشتند و هیچ سرنخی در رابطه با اینکه او می‌تواند زنده باشد از خودشان بر جا نگذاشتند. هیچ کلکی در کار نبود. سریال به پایان راهش رسیده بود و سازندگان تصمیم گرفتند تا مایکل را با نهایت از خود گذشتگی بکشند و پرونده‌ی سریالشان را ببندند. بنابراین وقتی خبر ساخت فصل پنجم اعلام شد، طرفداران فقط به یک چیز فکر می‌کردند: «او چگونه زنده است؟» خبر خوب این است که سازندگان تصمیم می‌گیرند تا راز زنده بودنِ مایکل را در این اپیزود توضیح بدهند. البته اگر تا قبل از این اپیزود، ماجرا را از لابه‌لای صحبت‌‌های کاراکترها حدس نزده باشید، این اپیزود تمام حدس و گمان‌هایمان را به‌علاوه‌ی جزییات بیشتر، تایید می‌کند.

این پیچش داستانی نه تنها کاری می‌کند تا فصل پنجم یکراست به عنوان دنباله‌ی طبیعی اتفاقات سریال اصلی برداشت شود، بلکه شخصیت مایکل و تصمیماتش را هم از لحاظ اخلاقی زیر سوال می‌برد

برخلاف چیزی که هشت سال پیش به ما گفته شده بود، قهرمانان‌مان به خاطر تلاش‌هایشان برای به دست آوردن سیلا از سوی دولت تبرئه نشده بودند. ظاهرا کلرمن که قولِ تبرئه شدن را به آنها داده بود، قدرت و اجازه‌ی لازم برای این کار را نداشته است. در عوض چند هفته قبل از عروسی مایکل و سارا، مامورِ سرکشی از سوی سی‌.آی.ای به اسم پوسایدن به مایکل هشدار می‌دهد که اگر برای او کار نکند، تمام نزدیکانش به زندان فرستاده می‌شوند. مایکل در ابتدا قبول نمی‌کند و همین موضوع به کتک خوردنِ سارا که در قسمت پایانی سریال اصلی دیده بودیم انجامید و باعث شد تا مایکل مجبور به انجام این کار شود. پس، برخلاف چیزی که فکر می‌کردیم قضیه کم و بیش همان چیزی است که یک‌جورهایی حدس زده بودیم و حالا فکر می‌کنم قبول این توضیح به تک‌تک طرفداران سریال بستگی دارد که ببینند آیا می‌توانند با این توضیح کنار بیایند یا نه. اما شخصا چیزهای عجیب‌تر از این هم در «فرار از زندان» دیده‌ام. این پیچش داستانی نه تنها کاری می‌کند تا فصل پنجم یکراست به عنوان دنباله‌ی طبیعی اتفاقات سریال اصلی برداشت شود، بلکه شخصیت مایکل و تصمیماتش را هم از لحاظ اخلاقی زیر سوال می‌برد.

اگر یادتان باشد در پیش‌نمایشی که برای این فصل نوشته بودم، از این گفتم که احتمالا مایکل در چنگ داعشی‌ها است و از سوی آنها مجبور به انجام کارهای بدی شده است. که مجبور شده از هوشش در روش‌های ترسناکی استفاده کند. حالا می‌دانیم که او به جای اینکه بازیچه‌ی دست داعشی‌ها باشد، بازیچه‌ی دست یک امریکایی است. اما این چیزی را درباره‌ی کارهایی که او مجبور به انجام آن‌ها بوده است تغییر نمی‌دهد. مایکل به خاطر اینکه خانواده و دوستانش زندگی آزادانه‌ای داشته باشند، تن به این کار داده است، اما از سوی دیگر با آزاد کردنِ تروریست‌ها و مامورهای فاسد از زندان‌های سرتاسر دنیا، مجبور به انجام کارهای خیلی بدی شده است. این تروریست‌های آزاد شده منجر به مرگ چندتا آدم بی‌گناه شده‌اند؟ چقدر از ناامنی و هرج‌و‌مرج دنیا مربوط به زندانیانی می‌شوند که توسط مایکل آزاد شده‌اند؟ تمامش به خاطر اینکه مایکل در موقعیت انتخاب سختی قرار گرفته بود و تصمیم گرفته بود تا برای آرامش نزدیکانش، دست به هرکاری که پوسایدن از او می‌خواهد بزند. خب، می‌توان تصور کرد که چنین آدمی بعد از مدت از لحاظ روانی دچار ضایعه می‌شود و به افسردگی کشیده خواهد شد که یک نمونه‌اش را در گریه و زاری‌های مایکل در این اپیزود نیز می‌بینیم.

اما پس از روبه‌رو شدن با چنین چیزی در این اپیزود، تعجب کردم که چرا تا اینجای فصل خبری از این مسئله نبود. تا قبل از این اپیزود، درگیری اصلی سر هویت اصلی مایکل اسکافیلد/کانیل اوتیس بود که همان‌طور که بارها هم گفته‌ام هیچ‌وقت به موضوعی که تماشاگر بتواند با آن ارتباط برقرار کند تبدیل نشد. چون ما می‌دانیم مایکل آدم کاملا بدی نخواهد بود. اما اینکه مایکل از انتخابی که کرده است دودل باشد و اینکه او به خاطر زندانیان بدی که آزاد کرده است، عذاب وجدان داشته باشد و به این فکر کند که آیا باید به این کار ادامه بدهد یا نه، از آن درگیری‌های درونی قابل‌لمسی است که با قوس شخصیتی مایکل از ابتدای سریال تاکنون جفت و جور است. بالاخره مایکل از همان روز اول که برای نجات برادرش، دست به سرقت از بانک زد، در حال انجام جرایم کوچک و بزرگ مختلفی بوده است تا بالاخره به آزادی برسد و حالا آن جرایم کوچک به جرایم بزرگی تبدیل شده‌اند که عواقبی بین‌المللی و سخت‌تری در پی دارند و سوال این است دانستن این موضوع چگونه روی روان مایکل تاثیر می‌گذارد. حالا که ماهیت چیزی که مثل خوره به جان مایکل افتاده فاش شده، به این فکر می‌کنم که پس چرا خبری از آن در طول چهار اپیزود گذشته نبود. وقتی در نقدهای قبلی می‌گفتم کاش سریال اپیزودهای بیشتر و ریتم آرام‌تری داشت به خاطر همین بود. نه فقط برای زمینه‌چینی بهترِ مراحل فرار، بلکه برای ورود به درون ذهنِ مایکل که متاسفانه سریال حواسش درگیر چیز دیگری بود، چیزی که اصلا برای تماشاگران اهمیت نداشت.

البته این حقیقت که مایکل ماجرای همکاری با پوسایدن را به لینک نگفته و سعی کرده همه‌چیز را تنهایی حل کند با عقل جور درمی‌آید. بالاخره مایکل همیشه کسی بوده که علاقه‌ای به کمک گرفتن از دیگران نداشته است و خودش را تنها مغز متفکر نقشه‌هایش قبول داشته و بس. اما مایکل همیشه با وجودِ نقشه‌های پیچیده‌اش، برای تکمیل جزییات به دیگران نیاز داشته است. نمونه‌ای از آن را می‌توانید در این اپیزود هم ببینید. زمانی که لینک روی رفتن به فرودگاه پافشاری می‌کند، اما مایکل باور دارد که ایستگاه قطار تنهاترین راه است، به نظر دیگران اعتماد نمی‌کند و در نتیجه کارشان در آخر به جاهای باریکی کشیده می‌شود. حالا باید دید در چهار اپیزود باقی مانده، عذاب وجدانِ مایکل به خاطر کارهایی که برای محافظت از خانواده‌اش انجام داده، مورد بررسی قرار می‌گیرد و کمبود آنها در نیمه‌ی اول فصل جبران می‌شود یا نه. اصلا سوال این است که خط داستانی مایکل اسکافیلد در این فصل به چه سمت و سویی در حرکت است. سازندگان با زنده کردن مایکل خودشان را در موقعیت سختی قرار داده‌اند. از یک طرف ما قبلا رستگاری مایکل با از خود گذشتگی‌اش برای نجات سارا را دیده‌ایم. پس سریال نمی‌تواند همان پایان‌بندی را باری دیگر تکرار کند و از طرف دیگر سریال هم نمی‌تواند با محو شدنِ مایکل و تیمش در غروب خورشید به پایان برسد. بلکه باید دارای سرانجام تلخ و شیرینی باشد که تکرار گذشته نباشد و خلاقیت خودش را داشته باشد. پس، زنده کردن مردگان چندان بدون دردسر هم نیست!

اما این فقط مایکل و گروهش نیستند که بعد از اپیزود هفته‌ی پیش، خود را در موقعیت خطرناکی پیدا می‌کند، بلکه سارا هم به لطف تی‌بگ متوجه می‌شود که پوسایدن در واقع شخصِ جیکوب، همسرش است. این افشا همان‌طور که در نقد هفته‌ی پیش هم گفتم از کیلومترها دورتر مشخص بود. در نتیجه برای مای تماشاگر نمی‌توانست غافلگیرکننده باشد. اما ویژگی مثبتش این است که انرژی خوبی به خط داستانی سارا تزریق می‌کند که کمبودش از همان ابتدا احساس می‌شد. تا اینجای فصل، در حالی که سرِ مایکل و لینک و بقیه در آنسوی آب‌ها گرمِ ماجراجویی‌های خودشان است، سارا کاری به جز دلشوره داشتن، فکر کردن به مایکل و مراقبت از کارل... ببخشید مایک (!) نداشته است. پس، روبه‌رو شدن با این غافلگیری که تاکنون دشمن بیخ گوشش بوده است، جدیت لازمی به تعاملاتِ او وارد می‌کند. هرچند جیکوب خیلی زود توضیح تقریبا متقاعدکننده‌ای رو می‌کند و در پایان این اپیزود این زن و شوهر به آغوش هم برمی‌گردند. اما حقیقت این است که فکر نمی‌کنم جیکوب آن‌طور که ادعا می‌کند بی‌گناه باشد و به نظر هم نمی‌رسد که سارا گول حرف‌های او را خورده باشد. بالاخره قرار گذاشتن با دوتا قاتل در وسط خیابان و پول دادن به آنها برای بی‌خیال شدن خانواده‌اش، اصلا جواب قابل‌باوری نیست. اما حداقل خوب است که نویسندگان به جای اینکه هویتِ واقعی جیکوب را به زودی فاش کنند، سعی می‌کنند تا کمی شک و تردید به آن تزریق کنند.

اپیزود این هفته اما از لحاظ اکشن به دو دلیل چیز قابل‌توجه‌ای برای عرضه ندارد

اپیزود این هفته اما از لحاظ اکشن به دو دلیل چیز قابل‌توجه‌ای برای عرضه ندارد. اول اینکه این اپیزود به‌طور کلی از لحاظ چالش‌آفرینی برای قهرمانان‌مان بی‌برنامه و شلخته احساس می‌شد و دوم اینکه سریال در خط داستانی یمن، از کمبودِ یک آنتاگونیست جذاب رنج می‌کشد. این اپیزود هیچ برنامه‌ای جذابی برای فرار مایکل و تیمش به ایستگاه قطار و ماجراهای بعدش برای مبارزه با داعشی‌ها در ساختمانی که گیر می‌افتند نداشت. همه‌چیز به یک سری صحنه‌ی دویدن و تعقیب کردن خلاصه شده بود و فاقد تعلیقی بود که از چنین تریلری انتظار می‌رود. داعشی‌ها بیشتر از اینکه یک سری دشمنانِ خطرناک باشند، مثل زامبی‌هایی هستند که هر از گاهی ظاهر می‌شوند و با چندتا مشت و لگد سر به نیست می‌شوند. اینجاست که کمبود کسی مثل الکس ماهون احساس می‌شود. تماشای جستجوی ماهون برای گیر انداختن مایکل و دیگران یکی از چیزهایی بود که به تعقیب و گریزهای فصل دوم انرژی و هدف می‌داد. اما اینجا مایکل و بقیه در طول اپیزود مثل مرغ سر کنده، از این سو به آن سو می‌دوند.

این در حالی است که هروقت لازم باشد، دشمنان سرعتشان را برای گفتگوی قهرمانان‌مان کُند می‌کنند. در سکانسی که داعشی‌ها به سمت محل اختفای مایکل و بقیه وارد آن بیمارستانِ متروکه می‌شوند، ناگهان مایکل برای مدت طولانی‌ای شروع به توضیح دادن گذشته‌اش می‌کند و سید و ویپ و جا هم شروع به تماشای موزیک ویدیو و درد و دل با هم می‌کنند. در حالی که هر لحظه داعشی‌ها باید از راه برسند، اما قهرمانان‌مان خیلی راحت دارند به گفتگوهایشان می‌رسند و درست در لحظه‌ای که حرفی برای گفتن نمانده، سروکله‌ی داعشی‌ها پیدا می‌شود. اگر حرفی از مرگ سید نزنم نیز خیلی سنگین‌تر است. کاراکتری که به جز گرایش متفاوتش، چیزی درباره‌اش نمی‌دانستیم، در لحظات نهایی پیش از مرگش، یک داستان دلخراش دیگر تعریف می‌کند و می‌میرد و بعد ما باید به آن اهمیت بدیم. نه، این‌طور نیست. راستی، اگر یکی فهمید چرا قهرمانان‌مان بعد از ناکار کردنِ داعشی‌ها، تفنگ‌هایشان را برنمی‌دارند، به من هم خبر بدهد! اپیزود پنجم فصل پنجم «فرار از زندان» با صحنه‌ی نوستالژیکی به پایان می‌رسد: بلند شدن هواپیما ثانیه‌هایی بعد از رسیدن قهرمانان‌مان. سناریویی که فصل اول سریال با آن به پایان رسید و هنوز شوکی را که بهمان وارد کرد یادمان نرفته است. اما متاسفانه این اپیزود آن‌قدر در زمینه‌ی تعلیق‌آفرینی و اکشن ضعیف بود که تکرار آن در پایان این اپیزود به جای اینکه مثل دفعه‌ی اول ضربه‌ی محکمی بهمان وارد کند، حکم یک لحظه‌ی نوستالژیک ضعیف را داشت.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده