نویسنده: محسن ظهرابی
// چهار شنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۵ ساعت ۲۲:۰۲

نقد فیلم «من»

«من» اولین فیلم سهیل بیرقی است. این فیلم در سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر در بخش نگاه نو اکران شد و بهنوش بختیاری و امیر جدیدی به خاطر این فیلم نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگری شدند. با زومجی و نقد این فیلم همراه باشید.

خلاصه داستان: آذر میرزایی (با بازی لیلا حاتمی) زنی است با روحیات مردانه که تا حدی سادیسم دارد. او مشتریانی دارد که سراغ او می­‌آیند و از او می‌خواهند تا کارهای نشدنی را برایشان ممکن کند. آذر می‌داند که تحت تعقیب است اما نمی‌­داند از طرف چه کسی...

فیلمنامه فیلم «من» شخصیت محور است. یک شخصیت محوری به نام آذر در تقابل با اطرافیانش قرار گرفته و در یک موقیعت کلیدی گرفتار شده است. او به زندگی پرخطرش عادت دارد و به خاطر خطری که پذیرفته از دیگران پول می‌­گیرد. آدم خودش است و رییس ندارد اما از طرف اشخاصی که تا انتها هم هویت شان مشخص نمی­‌شود تحت نظارت است. یک راپورتچی دارد (که نقش‌اش را مانی حقیقی بازی کرده است) که برایش اطلاعاتی در مورد مشتریان می‌­آورد و در قبالش مبلغی پول دریافت می‌­کند. تمام این موارد زندگی نرمال آذر را تشکیل می­‌دهند که در عین خاص و منحصر‌به‌فرد بودن، برای خودِ شخصیت پیش پا افتاده است. اما اضافه شدن یک صدای مرموز و غریبه که اطلاعاتی خلاف راپورتچی به آذر می‌­دهد تعلیقی در داستان ایجاد می­‌کند که قرار است به زودی خطری شخصیت را تهدید کند.

نقد فیلم من

آذر بی مهابا دست به عمل می‌­زند، از هیچکس نمی­‌ترسد و طغیانگر است و هوشمندانه مأموریت‌هایی را که به عهده‌­اش است انجام می‌­دهد بی آنکه خطر چندانی او را تهدید کند. او زرنگ است، چند خانه دارد، با اینکه هیچ از ساز زدن نمی‌­داند موسیقی تدریس می­‌کند درست شبیه به همان بلایی که سر بعضی از مشتریانش می‌­آورد. او رسماً یک دلال است. توانایی­‌ها و ارتباط­‌هایی دارد تا خلاف­‌های کوچکی انجام دهد اما بیش و پیش از همه این­ها یک دلال تمام عیار است. از نظر شخصیتی سادیسم دارد و تحمل ندارد کسی به او امر و نهی کند. یاغی است و از مشتریانش فقط بله می­‌خواهد. جالب است که مشتریانش هم به دنبال همین بله گفتن هستند. اما آنچه که تمام این معادلات را به هم می­ریزد و تحلیل شخصیت را سخت و پیچیده می­‌کند به ایجاز فیلمنامه باز می‌گردد. فیلمنامه نویس احتیاجی ندیده است که گذشته چندانی برای شخصیت‌­های فیلمش به مخاطب بدهد. گویی داستان در همان لحظه آغازین فیلم شروع شده است. هیچ شناختِ مشخصی نمی‌­توان از شخصیت‌­های فرعی داستان پیدا کرد. آن­ها با توجه به ظاهرشان به تیپ­‌هایی شبیه هستند که چند ویژگی مختصر دارند که با استفاده از همان چند ویژگی روند داستان را پیش می‌­برند. تیپ­‌سازی لزوماً اشتباه نیست بلکه در یک فیلمنامه شخصیت محور کارکرد درستی هم دارد به شرطی که نویسنده بتواند شخصیتِ محوری داستان خود را بیش از دیگران تعریف کند. اما آذر میرزایی را بسیار کم می‌­توان شناخت. ویژگی­‌ها و خصیصه­‌های زیادی از شخصیتش به مخاطب داده می­‌شود اما اگر چشم­های‌مان را ببندیم به سختی می‌­توانیم آذر را به عنوان یک شخصیت واقعی در جهان داستان تصور کنیم. او ناقص است. مجموعه‌ای است از چند ویژگی خاص و خاص که او را جذاب می‌کند اما در سطح تیپ نگه می‌­دارد.

فیلمنامه فیلم «من» بر اساس تعلیق جلو می­‌رود. از همان ابتدای داستان، آذر روبروی کسی نشسته که او را بازخواست و تهدید می­‌کند. سوالی که برای مخاطب ایجاد می‌شودآن است که او کیست. این سوال تا انتهای داستان هم جواب داده نمی‌شود. در ادامه خرده داستان­هایی که آذر درگیر آن است همگی به صورت مجهول آغاز می‌شود و مخاطب را برای ادامه داستان تشنه نگه می­‌دارد. این شکل روایت مبتنی بر تعلیق علاوه بر آنکه در مجموعه روایت فیلم حکمفرما است در سکانس­‌های فیلم نیز به شکل مجزا اعمال شده است. برای مثال یکی از جذاب­‌ترین سکانس­‌های فیلم که بر اساس تعلیق نوشته شده جایی است که آذر می‌خواهد اطلاعات افغانی‌­ها را به دست مغازه­‌داری بدهد تا پاسپورت­‌های آن‌­ها را آماده کند. در ابتدا آذر در مغازه چرخ می‌­زند و اضطراب دارد. فیلمساز هوشمندانه در پشت صحنه او چند مرد را که یونیفرم آبی پوشیده‌­اند قرار داده تا توهم آنکه کسی آذر را تعقیب می­‌کند پیش بیاید. در ادامه آذر کارت­‌های موسیقی‌­اش را که اسامی افغانی‌­ها روی آن­ها نوشته شده است به مغازه­‌دار می‌دهد و می‌رود. لحظه گره گشایی سکانس درست زمانی است که آذر رفته و در یک نمای بسته کارت­‌ها را می‌­بینیم که اطلاعاتی روی آن­ها نوشته شده است. سکانسی که با تعلیق آغاز شده بود در نهایت با هوشمندی کاراکتر و در عین حال فیلمساز گره­گشایی می‌شود و مخاطب کاملاً عقب­‌تر از شخصیت‌­های داستان با واقعیت مواجه می­‌شود. این شکل روایت روح حاکم بر فیلمنامه «من» است. فیلمساز اطلاعات کمی به مخاطب می‌دهد و با این خساست در بیان داستان تعلیقی می‌سازد ­که فیلم را تا انتها دیدنی می‌کند. اما در پایان انتظار مخاطب را به اندازه کافی برآورده نمی‌کند. چرا که مشکلاتی که برای شخصیت اصلی در فیلمنامه ایجاد شده است پله پله افزایش پیدا نمی‌کند.

از آنجایی که در مورد شخصیت اصلی به اندازه کافی اطلاعات داده نشده مخاطب هنوز نمی­تواند با او همذات پنداری کند و همین موضوع باعث می‌شود سرنوشت آذر برای مخاطب چندان حائز اهمیت نباشد. این مسئله که خطرهایی آذر را تهدید می‌کند که برای او نزدیک به شوخی است، دلیل دیگری است که مخاطب نگران آینده آذر نباشد و در این میان تعلیق در مسیر کلی فیلمنامه جای خود را به شوک­‌های لحظه­‌ای می‌دهد که کارایی‌­­شان هم فراتر از همان یک لحظه نمی‌رود. فیلمنامه­‌نویس نتوانسته مخاطب را همچون فرمی که در نظر داشته در تمام مدت فیلم به شخصیت اصلی، یعنی آذر، بچسباند تا همراه با او درگیر ماجرای زندگی‌­اش بشود. البته ماجرای او از آن نظر که خطرهای تهدید کننده پله پله مضاعف نمی‌شوند چندان هم درگیر کننده نیست. مشکلات فزاینده که عامل اصلی پیشبرد داستان به حساب می‌آید در فیلمنامه وجود ندارد و گرهِ تازه‌­ای شخصیت اصلی را درگیر نمی‌کند. با تعلیق می‌شود سکانس‌های جذابی نوشت اما هیچگاه نمی‌شود تمام فیلم را جلو برد. نویسنده بخش زیادی از ماجرا را مشغول تعریف کردن شخصیت است اما داستان مرکزی (ماجرای صدای مرموز و مشکوک و تصمیم آذر برای انتخاب کارفرمایانش) آنقدر مخاطب را درگیر و نگران نمی‌کند. همین مسئله باعث می‌شود در پایان مخاطب انتظار ویژه‌­تری از این داستان پر تعلیق اما کم کشمکش داشته باشد و پایان مخاطبان را راضی نکند.

نقد فیلم من

از نظر کارگردانی فیلم «من» بسیار دقیق، هوشمندانه و نوآورانه است. جوان­های سینمای ایران تلاش دارند تا سینمای شخصی خودشان را به تصویر بکشند و جسارتشان در انتخاب فرم مورد نظر و تسلطشان بر اجرای فرم نتایج بسیار دلچسبی داده است. همانطور که گفته شد فیلمنامه حول شخصیت محوری، آذر، می­گردد. فیلمساز هم با انتخاب درستش در تمام مدت فیلم زاویه دید داستان و روایت را با آذر همراه کرده است. انتخاب لنز تله و استفاده از بک گراند­های دقیق با استفاده از رنگ­‌های سرد همچون آبی علاوه بر آنکه فضای کلی اثر را تحت شعاع قرار داده باعث شده شخصیت با استفاده از تکنیک عمق میدان کم که در دیافراگم­‌های باز اتفاق می­‌افتد از محیط اطرافش جدا شود و به عنوان یک شخصیت محوری در مسیر داستان دیده شود.

علاوه بر آن برداشت­‌های بلند فیلم با تأکید دقیق فیلمساز بر میزانسن و انتخاب درست مسیر حرکت کاراکتر­ها از دیگر نکات قابل توجه کارگردانی سهیل بیرقی به حساب می‌آید. متاسفانه در سینمای ایران تعبیر نادرستی از برداشت بلند می‌شود و هر حرکت ممتد دوربین حتی بدون آنکه به میزانسن دقیق شخصیت­‌ها در تقابل با حرکت دوربین فکر شده باشد تقدیر می‌شود. فیلم «من» از این لحاظ که با استفاده از حرکت هماهنگ سوژه و دوربین توانسته برداشت بلندش را در ریتم نگه دارد و در عین حال حرکت دوربین دیده نشود قابل تقدیر است. انتخاب آگاهانه در تمامی میزانسن­ها نیز کاملاً نشان­ دهنده آن است که کارگردان شناخت درستی از سینما دارد.

این شکل کارگردانی دقیق در سکانس­­های جذاب موتور سیکلت هم تکرار می‌شود و دوربین با حرکتی منظم و دقیق بدون آنکه حضورش حس شود سوژه را دنبال می‌کند. برخی سکانس‌­ها هم ایده­های ناب و تازه‌­ای در آن­ها خرج شده که اغلب به متن بازمی‌­گردد اما نمود خود را در اجرا هم به درستی حفظ کرده است. برای مثال سکانسی که آذر سراغ دکتر روان­شناس می‌رود و استفاده از تخته و نوشتن اطلاعات روی آن با دیالوگ­های که همزمان ادا می‌شود نمونه یک سکانس تازه و هوشمندانه است که در فضای کلی فیلم قابل قبول است.

موسیقی فیلم «من» را کارن همایونفر ساخته است. با استفاده از نت‌­های کم و تکرار شونده پیانو که با فضای تعلیق و ریتم فیلم همراه می‌شود و به حس و حال شخصیت کمک می‌کند. ایده تکرار کردن حرکت سوژه و دوربین در پلان ابتدا و انتها و استفاده از یک موسیقی مشخص، از نظر کارگردانی فرم مشخص فیلم بیرقی را کامل می‌کند اما از آنجایی که ایراد پایان بندی و گره گشایی در متن وجود دارد پایان را تبدیل به پایانی کاذب می‌کند.

نقد فیلم من

این شکل از فیلمسازی مینیمال و شخصیت محور یادآور فیلمساز برجسته فرانسوی ژان پیر ملویل افسانه‌­ای است که ایجاز و تعلیق حرف اول را در فیلم‌­هایش می­‌زند. او نیز شخصیت­‌هایی دارد که خیلی کم حرف می­زنند و درونگرا هستند و اطلاعات کمی در مورد آن­ها وجود دارد. به عنوان مثال در فیلم سامورایی همین شکل شخصیت پردازی وجود دارد اما آنچه که باعث می‌شود سامورایی کماکان فیلم دیدنی باشد انتخاب درست داستان و موقعیتی است که برای جف کاستلو در فیلم سامورایی رخ می‌دهد. یک قاتل حرفه‌ای و دقیق در یکی از مأموریت­‌هایش توسط زنی پیانیست دیده می­­‌شود. این اتفاق تمام زندگی او را تحت شعاع قرار می‌دهد و در نهایت مسیر داستان به نقطه مشخصی می­‌رسد که ادامه آن بی­‌معنی است. با دقت به این خلاصه داستان به دو نکته می­‌رسیم که ایرادهای جدی فیلم «من» به حساب می‌­آیند. اول از همه اتفاقی در فیلم وجود ندارد که تمام زندگی قهرمان را به هم بریزد و او را به مسیری بی‌بازگشت برساند که در اصطلاح فیلمنامه نویسی به آن نقطه عطف اول یا گره‌­افکنی گفته می‌شود. در واقع داستان فیلم به طور جدی هیچگاه شروع نمی‌شود. در ادامه نقطه­‌ای از داستان وجود ندارد که فیلم تمام شود و فیلمساز با استفاده از فرم یک پایان ساختگی برای فیلمش ساخته است. پایانی که در فیلم وجود دارد نتیجه منطقی پیرنگ نیست و این به آن معنا است که گره­‌گشایی نیز صورت نپذیرفته است. در مجموع فیلم «من» علارغم تمامی ایراداتش نمره قبولی برای یک فیلم اولی به حساب می‌آید چرا که به فرم خود وفادار می­‌ماند و تا انتها آن را حفظ می‌کند و با استفاده از تعلیق در اغلب اوقات فیلمش را جذاب نگه داشته است. یادآوری جمله معروف هیچکاک خالی از لطف نیست: «من به عنوان فیلمساز با پول تهیه کننده فیلم می‌­سازم و وظیفه دارم که تماشاگر را لحظه­‌ای از دست ندهم. چاره این کار چیزی نیست جز تعلیق»


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده