ماجرای ساختهشدن Late Goodbye، ترانهای که به شناسنامه مکس پین تبدیل شد
بازی مکس پین یکی از بهترین نمونههای داستانگویی در تاریخ ویدیو گیم است. سازندگان بازی برای همراه کردن مخاطب با سرنوشت تلخ و غمانگیز کاراکتر اصلی، تمام جنبههای بازی را به خدمت داستان در آورده بودند. از مکانیزمهای گیمپلی بازی گرفته تا کاتسینها، موسیقی و جزئیات در طراحی محیط، همه و همه در پی انتقال اتمسفر سنگین بازی به مخاطب بودند؛ جوری که تا عمر دارند تجربهای که پشتسر گذاشتهاند را فراموش نکنند. سم لیک، خالق شخصیت مکسپین، درواقع برای خود دنیایی خیالی درست کرده بود. دنیایی که همهی اجزایش باهم حسابی جفت و جور بودند. برای خلق این دنیا اما سم لیک راه و روشهای منحصربه فرد خود را نیز داشت. از روایت داستان در قالب کاتسینهای کمیکبوکی گرفته تا تهیه برنامههای تلویزیونی مختلف در دنیای بازی که هرکدام بهنوعی تصویری منحصر بهفرد از کاراکتر مکسپین ارائه میکردند. قصد اما آشنایی مخاطب با تمامی جنبههای آشکار و پنهانی این شخصیت پیچیده ویدیو گیمی بود.
اینگونه میشود که پس از آغاز طوفانی نسخه اول بازی در سال ۲۰۰۱ میلادی، دو سال تمام چشم انتظار قسمت بعدی و ادامه ماجرای مکسپین نشستیم تا بالاخر سال ۲۰۰۳ هم رسید و مکسپین دو روانه بازار شد. در نسخه دوم اما از همان لحظه ورود به بازی هم تغییراتی را احساس میکردید. جدای از تغییرات مکانیزمهای گیمپلی و بهبود بخشیدن آنها، اینبار داستان هم روایتی خطی نداشت و سر در آوردن از جزئیات ماجرا به کار پیچیدهتری تبدیل شده بود. جدای این شیوه روایت جدید و در تمام طول بازی که دائم از زمان حال به گذشته رفته و باری دیگر به اکنون باز میگشتیم، کاراکترهایی را میدیدیم که اشعار یک ترانه را زیر لب زمزمه میکنند. این اشعار گویا به قطعه موسیقی معروفی در دنیای بازی اشاره داشت که بهطرز عجیبی همه آن را شنیده بودند!
البته که برای سر در آوردن از ماجرای این قطعه باید تا انتهای بازی و نقش بستن اسامی تهیهکنندگان بازی روی صفحه مانیتور منتظر میماندیم. بعد از کشتن ولادیمر لم و تماشای کاتسین احساسی مونا و مکس، بالاخره نوبت کردیتز بازی میرسید که با قطعه موسیقیای بینهایت شنیدنی از گروه Poets of the Fall همراه میشد. بعد از شندین این ترانه در پایان بازی بود که تازه فهمیدیم آهان! پس داستانِ این قطعهای که همهجا در بازی بهگوش میرسید و شخصیتهای اصلی و فرعی بازی دائم زیر لب زمزمهاش میکردند این بود! در این نقطه دیگر چارهای نداشتیم جز اینکه با چشمانی اشکبار به شیشه مانیتور زل بزنیم و تمام شدن خط داستانی یکی از محبوبترین کاراکترهای زندگیمان را، با صدای زیبای مارکو سارستو نظاره کنیم. اینگونه میشود که آن موسیقی، که در درستترین و بهموقعترین زمانش در بازی استفاده شده بود، برای همیشه در یاد و خاطرمان باقی ماند. لیت گودبای، علاوهبر موسیقی زیبا و شندینیاش، یکی از بینظیرترین بهکارگیریهای موسیقی برای داستانگویی در یک بازی ویدیویی هم بهحساب میآمد و به تمام و کمال رسالت خود را انجام داده بود. اما حال بیاید داستان ساخته شدن این قطعه را از زبان پدیدآوردگانش بشنویم.
سم لیک، خالق شخصیت مکسپین و سرپرست نویسندگان در رمدی که در نوشتن شعر قطعه Late Goodbye نیز مشارکت داشته میگوید:
در مکس پین دو، چندتایی برنامه تلویزیونی داشتیم که بعضی از اونها نقش پررنگتری توی دنیای بازی پیدا میکنن، مثل لوکیشن Address Unknown Theme Park (که درواقع محل ضبط برنامه تلویزیونیای به همین نام در بازی بود.) راجع به قطعه Late Goodbye هم درست مثل همین داستان، دلم نمیخواست فقط در انتهای بازی پخش بشه، میخواستم این قطعه موسیقی در خودِ بازی هم وجود داشته باشه و بخشی از دنیای بازی باشه.
و البته که همینطور هم میشود. حین تجربه بازی مکس پین دو و در بخشهای مختلفی از بازی، این قطعه موسیقی دائم به گوشتان میرسد. زمانیکه در آپارتمان مکسپین بهسر میبرید و برای پیدا کردن کد یکی از درها راهی طبقات زیرین ساختمان میشوید، سرایداری را میبینید که در حال پاک کردن تصویر یک گرافیتی از روی دیوار، آوازی هم سر داده است. کمی که دقت کنید، متوجه میشوید که این فرد در حال زمزمه کردن اشعار قطعه معروف Late Goodbye است. به شرحی که در زیر میبینید:
البته که گویا این شخصیت تنها کسی نیست که به این قطعه علاقه دارد؛ با پیشروی در بازی و در یکی از مراحلی که به همراه مونا وارد ساختمانی میشویم، عدهای خلافکار (Contract Killer) را میبینیم که دور هم جمع شده و درحالیکه جسد یکی از قربانیانشان را روی پیانو قرار دادهاند، در حال نواختن قطعه Late Goodbye هستند! جایی دیگر در بازی، زمانیکه وارد فانهاوس مونا میشویم نیز میبینیم که او در تنهایی اشعار این گروه فنلاندی را با خود زمزمه میکند.
سم لیک میگوید:
همه این کارها به خلق دنیای بازی برمیگرده. اینکه چطور میتونید دنیایی خیالی به وجود بیارید که حس و حالی شبیه به یک دنیای واقعی داشته باشه. تو این دوره و زمونه، چیزهایی مثل موسیقی، سینما و تلویزیون به بخشی از زندگی روزمره ما تبدیل شدن. زمانیکه قصد دارید یک دنیای جدید خلق کنید، این جزئیات به فرصتهایی برای ایجاد رنگ و لعاب در دنیای جدید و منتقل کردن مضمون اصلی داستان تبدیل میشه.
سملیک در زمان تحصیل خود در آکادمی تئاتر فنلاند در رشتهی فیلمنامهنویسی، کار روی فیلمنامهای را آغاز کرده بود که همان بعدها به داستان بازی Max Payne 2 تبدیل میشود. سم لیک میگوید: «سروکله زدن با این داستانها (ایدههای که به ذهن نویسنده میرسد) مثل یک جاده پر پیچ و خمه؛ اول یکی از اوونهارو امتحان میکنی، اگر جواب نداد راهت رو عوض میکنی. مثلاً اوایل ایده اصلی بازی این بود که بعد از یک حادثه شدید، مکس دچار فراموشی میشه و تنها چیزی که به یاد میاره، بخشهایی از یک قطعه موسیقیه که Late Goodbye نام داره.»
قبل از تحویل ایدهی اولیه به رمدی، سملیک یک ماه تمام روی نوشتههای خود کار میکند. در نسخهی اولیه از داستان بازی، قرار بود این قطعه موسیقی، باری دیگر خاطرات آن حادثهی دلخراش را بهیاد مکس بیاورد؛ درواقع مکس به یاد میآورد که در زمان وقوع آن حادثه، این قطعه موسیقی در ماشین در حال پخش شدن بود. هرچند درنهایت این ایده هرگز به این شکل در بازی پیاده نمیشود.
بعد از شروع کار، حالا سم لیک به کسی احتیاج داشت که بتواند متن قطعه موسیقی مورد نیاز او در بازی را بنویسد. خوشبختانه ترانهسرایی فنلاندی به نام مارکو سارستو (Marko Saaresto) که بهتازگی گروه موسیقیای تشکیل داده بود، از دوستان صمیمی و قدیمی سم لیک بهحساب میآمد. سارستو، که یکی از بنیانگذاران، خوانندهاصلی و ترانهسرای گروه موسیقی Poets of the Fall است در اینباره میگوید:
من و سم از بچگی همدیگه رو میشناختیم و برای همین از قبل صمیمتی بینمون وجود داشته. یک شب که داشتیم باهم رانندگی میکردیم، راجع به این ایده صحبت کردیم که مثلاً گروه موسیقیِ (ما)، قطعهای برای بازی جدید سم، یعنی Max Payne 2 بسازه. درنهایت سه قطعه مختلف نوشتیم و یکی از اونها بالاخره به قطعه Late Goodbye تبدیل شد.
گروه موسیقی Poets of the Fall
سم لیک در رابطه با همکاری خود با سارستو میگوید: «اون موقع گروه Poets تازه شکل گرفته بود. رابطهی من و مارکو به خیلیوقت پیش برمیگرده. مارکو علاقه زیادی به نوشتن هم داره. علاوهبر اینکه اشعار تمام قطعات موسیقی گروه رو مینویسه، چیزهای دیگهایم هم نوشته. برای همین راجع به این ایده که یک موسیقی منحصربهفرد برای بازی بسازیم باهم مشورت کردیم. من بشخصه تا به اون لحظه شعر نگفته بودم، ولی یک قطعه شعری داشتم که دوست داشتم از مفاهیمش در بازی استفاده بشه. برای همین اون قطعه شعر رو برای مارک فرستادم و بهش این اجازه رو دادم تا هر تغییری که دلش میخواست روش ایجاد کنه تا درنهایت به ترانهای که دنبالش بودیم تبدیل بشه.»
سارستو ادامه میدهد:
سم یکی از قطعات شعرشو که شبیه قطاری از افکار بهم چسبیده بود برام فرستاد. بعد، من از اتمسفر کلی اون قطعه و ترکیب Late Goodbye استفاده کردم و سعی کردم ترانه رو مطابق با چنین حال و هوایی بنویسم. کار کردن با نویسندهای مثل سم از جنبههای زیادی دلگرمی بزرگی برای من بود؛ سم بهخوبی درک میکرد که بهعنوان یک هنرمند، در مسیر خلق یک اثر با چه مشکلاتی روبهرو میشی. ازونجایی که ما باهم دوستای خیلی قدیمی و صمیمی هم بودیم، این همکاری برامون خیلی لذتبخشتر هم بود. روند کار بسیار آزادانه بود و راحت میتونستیم ایدههامون رو با هم به اشتراک بگذاریم.
قطعه موسیقی Late Goodbye، علاوهبر انتقال تِم تاریک و تیره بازی مکسپین دو، ارجاعات هرچند ظریف، اما مستقیمی به دنیای بازی نیز دارد. برای مثال جایی در متن ترانه به زل زدن به تصویر خود اشاره میشود (Til in the john mirror you stare at yourself grown old and weak) که اگر داستان برنامه تلویزیونی Address Unknown را دنبال کرده باشید، خوب به معنای آن پی میبرید. (در انتهای مطلب کمی راجع به این برنامه تلویزیونی صحبت میکنیم.) البته که مارکو سارستو ترجیح میدهد مخاطبان تفسیر خود را از اشعار این قطعه موسیقی داشته باشند: «درواقع آدمیزاد همینطوره. ما دنیا رو از دریچه دید خودمون تجربه میکنیم. برای همین درسته که گاهی اوقات اشاراتی به معنای آهنگمون میکنم، اما کماکان ترجیح میدم هرکس ایدهی خودش رو داشته باشه.»
قطعه موسیقی Late Goodbye به یکی از موفقترین آثار گروه تازهکار فنلاندی Poets of Fall تبدیل شد و برایشان شهرتی جهانی بههمراه آورد. سارستو در اینباره میگوید:
از این واقعه خیلی خوشحالیم. برای ما قدم خیلی بزرگی بود که در معرض دید جهانی قرار بگیریم. البته که یک امتحان خیلی سخت هم برای موسیقی ما بهحساب میومد. اگر مردم از این قطعه بدشون میومد، نمیدونم بعدش چه اتفاقی برای ما میوفتاد. اما بهنظر میرسید که از قطعه خیلی خوششون اومده، و همین امر یک اعتماد بهنفس خوبی برای ادامه مسیر بهمون داد.
مارکو سارستو نقش شخصیت ولدیمر لِم را نیز در بازی اول ایفا کرده است
سم لیک میگوید: «این عالی بود که قطعه موسیقی گروه همهجا پخش شده بود. تکتک لحظاتی که طی این سالها درکنار هم گذروندیم رو دوست دارم. اونها حتی در بازی Alan Wake نقش بزرگتری هم پیدا میکنن. درسته که قطعه موسیقی استفاده شده در بازی آلن ویک یکی از قطعات موسیقی گروه Poets of the Fall بود، اما برای گروه موسیقی در بازی یه اسم ساختگی به اسم Old Gods of Asgard انتخاب کرده بودیم و اونها درواقع یک گروه موسیقی خیالی توی دنیای بازی بودند. اینکار درواقع برای ما پیشرفتی منطقی در استفاده از موسیقی بهعنوان یکی از عناصر بازی بهحساب میومد. درواقع در بازی آلن ویک ما پارو خیلی فراتر از بازی Max Payne 2 گذاشته بودیم.»
با اینکه چیزی حدود پانزده سال از انتشار قطعه موسیقی Late Goodbye میگذرد، اما کماکان اعضای این بند فنلاندی در کنسرتهای خود این قطعه بهیادماندنی را اجرا میکنند. سارستو در اینباره میگوید:
خب این قطعه مسلماً برای ما حس و حال خاصی داره، مخصوصاً که اولین تکآهنگ (سینگل) ماهم بهحساب میومد. اون سالهای اول انتشار، انقدر این قطعه رو اجرا کرده بودیم که واقعاً دیگه دلمون نمیخواست جایی زنده اجراش کنیم. اما خب یه مدتیه که دوباره به فهرست آهنگای اجراییمون برگشته و قطعه لذتبخشی برای اجرای هم هست.»
سم لیک ادامه میدهد: «من همیشه دنبال یه راهی میگردم که گروه Poets of the Fall رو به بازیامون بکشونم. اعضای گروه یک قطعه برای بازی Quantum Break هم ساخته بودن که The Labyrinth نام داره، اما متاسفانه بهدلیل یه سری از مشکلات مربوطبه قراردادمون، وقت نکردیم این قطعه رو در بازی قرار بدیم. اما حالا باید ببینیم که تو بازی کنترل چی پیش میاد. (زمان مصاحبه پیش از عرضه بازی کنترل توسط رمدی است.)
حالا دیگر میدانیم که در بازی کنترل (Control)، سم لیک باری دیگر پای اعضای گروه موسیقی فنلاندی را به بازی خود باز میکند؛ جایی که در یکی از زیباترین لوکیشنهای بازی یعنی لوکیشن Ashtray Maze، در کمال ناباوری و زمانیکه اصلا فکرش را هم نمیکردیم، قطعه موسیقی از گروه Poets of the Fall پخش میشود و لذت صحنههای اکشن پیش رویمان را چندین برابر میکند. حضور همین قطعه موسیقی، بدون شک این بخش از بازی را بهیکی از جذابترین مراحل بازی تبدیل کرده است. و بله، اینطور به نظر میرسد که سم لیک حالاحالاها قصد ندارد دست از سر رفیق قدیمی خود بردارد. به این ترتیب باید منتظر ماند و دید در ساختهی بعدی رمدی، اینبار چه نقشی به Poets of the Fall تعلق میگیرد. در زیر میتوانید این مرحله زیبا از بازی کنترل را مرور کنید:
حال که به انتهای مطلب رسیدیم، اجازه دهید مرور کوتاهی بر برنامهی تلویزیونی Adress Unknown و نقش مهم این برنامه در بازی نیز داشته باشیم. داستان اصلی بازی مکسپین که دیگر بر همگان آشکار است و توضیح چندین و چندبارهاش مسلماً از حوصله خوانندگان خارج. بنابراین اگر علاقه به دانستن ریز ماوقع دارید، پیشنهاد میکنم خواندن این مقاله که شرحی است جامع و کامل از داستان دو بازی اول را از دست ندهید. اما ماجرای این برنامه تلویزیونی دیگر چیست؟ پینگ فلامینگو کیست و چرا لوکیشن فانهاوس انقدر عجیب و غریب است؟!
(ادامه متن بخشهایی از داستان سریال توئین پیکس اثر دیوید لینچ را اسپویل میکند!)
امروزه دیگر علاقه بسیار سم لیک به دیوید لینچِ کارگردان بر کسی پوشیده نیست، اما شاید خیلیها تصور کنند این عشق و علاقه از بازی آلن ویک است که خود را در بازیهای رمدی نیز نشان میدهد. البته که این فکر اشتباه است. در برنامه تلویزیونی Adress Unknown آنقدری نشانه از سریال توئین پیکس وجود دارد که نادیده گرفتن آنها کار سختی خواهد بود.
سریال Adress Unknown یک سریال خیالی است که (مثلاً) در دهه نود میلادی پخش میشد و بنا به دلایلی در میانه راه کنسل میشود (مشابه آنچه برای سریال توئین پیکس رخ میدهد). این سریال سرگذشت کاراکتری به نام «جان» را در لوکیشنی خیالی، نسخهای از شهر نیویورک با نام نوآر- یورک سیتی (Noir York City) روایت میکند. جان دچار نوعی پارانویا است، فکر میکند اشخاصی در تعقیبش هستند و قصدجانش را کردهاند. او دائم از بدلی مشابه خود، فردی با نام «جان میرا» صحبت میکند که یک قاتل سریالی است. جان عقیده دارد این قاتل سریالی، معشوق او را کشته و حالا قصد دارد با استفاده از شباهت ظاهریاش با جان، قتل را گردن او بیاندازد. در تمام طول این برنامه کوتاه که از تلویزیونهای مختلفی در بازی پخش میشوند، جان از بیگناهی خود حرف میزند و بارها سعی میکند ادعایش را به دیگران ثابت کند. البته که این ادعاهای جان خریداری ندارد و تنها سند محکمتری بر اثبات دیوانگیش تلقی میشود. برای همین درنهایت او را دستگیر کرده و در آسایشگاهی با نام «مرکز درمان بیماران روانی پرنده صورتی» بستری میکنند. در پایان ماجرا اما میبینیم که جان، در حالیکه به تصویر خود در آینه زل زده، بالاخره پی میبرد که تمام این مدت بدلی در کار نبوده و قاتل واقعی یا همان جان میرا، کسی نیست غیر از خودش! به این «اکتشاف» غیر منتظره همانطور که پیش از این در متن بالا نیز اشاره کرده بودیم، در قطعه Late Goodbye نیز اشاره میشود.
حال اگر که سریال توئین پیکس را هم دیده باشید خوب میدانید که کانسپ بدل دقیقاً از سریال توئین پیکس میآید و جانِ Adress Unknown نیز کاراکتری درست مشابه دِیل کوپر (Dale Cooper) توئین پیکس است. جدای این تشابه، در سریال Adress Unknown فلامینگویی داریم که با زبانی عجیب و غریبی صحبت میکند. البته که در ضبط صدای این کاراکتر از همان تکنیک ریورس کردن صدا، درست مشابه تکنیکی که دیوید لینچ برای ضبط صدای کاراکترها در لوکیشن Red Room سریال توئین پیکس بهکار برده بود، استفاده شده است. علاوهبر این در جای جای بازی مکسپین، علیالخصوص نسخه اول بازی ارجاعات مستقیمی به سریال توئین پیکس داده میشود. از لوکیشن کلاب راگناراکِ جک لوپینو با آن پردههای بلند قرمز رنگش گرفته تا انواع و اقسام کفپوشهای زمین با همان طرح زیگزاگی عجیب و غریب آشنای سریال توئین پیکس. اینها همه و همه نشان از این دارند که سم لیک میخواسته توئین پیکس خودش را در بازی بسازد (که البته در انجام این کار بینهایت موفق هم بوده). سم لیک برای نشان دادن درگیریهای ذهن بیمار و آشفتهی مکس پین، از بهترین نمونه موجود در بازار، سریال توئین پیکس استفاده کرده است که همین هم باعث راه افتادن تئوریهای بسیاری شده. معروفترین تئوری اما به این اشاره دارد که قاتل اصلی همسر و فرزند مکس کسی نیست جز خودش. درست مانند جان و جان میرا، مکس هم جریان اصلی ماوقع را فراموش کرده و دنبال قاتل میگردد، حال آنکه قاتل کسی نیست جز خودش! (این تنها یک تئوری است.)
تصاویری از لوکیشن Fun House و سریال Adress Unknown
البته که کار سم لیک به همین جا ختم نمیشود؛ همانطور که میبینیم در بازی حتی لوکیشینی را به مکان ضبط این سریال خیالی اختصاص دادهاند. فانهاوس که در واقع مخفیگاه مونا سَکس در بازی است و قرار است که مکانی باشد برای سرگرمشدن، از دید مکس پین به آینه تمام و کمال آن چیزی که بر سرش آمده تبدیل میشود. درواقع این لوکیشن، در کنار سریال Adress Unknown و درنهایت قطعه Late Goodbye، آن بخشهای کمتر دیده شده از درگیریهای ذهنی مکس را برایمان عیان میکنند. مکس حتی با گفتن دیالوگی در لوکیشن فانهاوس این موضوع را تایید هم میکند: «زمانی که سرگرمی به بازتاب سورئالی از زندگی شما تبدیل میشه، (اونوقت دیگه) باید خیلی خوششانس باشید که بتونید به این جوک بخندید! شانس! چیزی که (حداقل) من یکی نمیتونم ازش صحبت کنم.»