
در این قسمت از سری مقاله معرفی شخصیت کمیکی، به سراغ یکی از پسران محبوب خدا که از بهشت به جهنم تبعید شد و بر آن فرمانروایی میکرد، یعنی لوسیفر مورنینگ استار رفتیم.
پیش از اینکه بهسراغ مقاله معرفی شخصیتهای دنیای کمیک این هفته برویم، نقل قولی از شخصیت لوسیفر مورنینگ استار را باهم بخوانیم:
مورفئوس، تو هم بر یک جهان فرمانروایی میکنی. دنیایی پر از خوابها، رویاها و داستانها. در مقایسه با جهنم، یک جای بسیار ساده و بیدردسر است. من به تو حسودی میکنم. میتوانی تصور کنی که چه حسی دارد؟ ۱۰ میلیارد سال زمان خود را صرف ساختن جایی برای انسانهای فانی و مرده بکنی که در آنجا خودشان را زجر بدهد! همانند انسانهای روانی هم از این شکنجهها لذت میبرند و خودشان دستور کاری را میدهند. من را بسوزان، من را منجمد کن، من را بخور، به من آسیب بزن و ما هم همین کار را انجام میدادیم. چرا آنها من را مقصر تک تک شکستهای خودشان میدانند؟
آنها به گونهای از اسم من استفاده میکنند که انگار من تمام روز خود را صرف نشستن بر روی شانههای آنها میکنم و آنها را مجبور به انجام کارهای مختلف میکنم؛ انگار که اگر من نبودم، خودشان آن کارها را انجام نمیدادند. «شیطان من را مجبور به این کار کرد». من هیچوقت هیچ کدام از آنها را مجبور نکردم تا کار خاصی انجام دهند. هیچوقت. آنها خودشان زندگی کوچک و حقیر خود را میچرخانند. من به جای آنها زندگی نمیکنم.
لوسیفر قدرتمندترین و در عین حال هم زیباترین فرشته در میان فرشتههای جهان محسوب میشود. از لحاظ داستانی، او یکی از دو موجودی است که اعتبار خلق مولتی ورس دی سی را به دست آورده است. لوسیفر بعد از اینکه شورش کرد، توسط «The Presence» به جهنم فرستاده شد تا آنها حکمرانی کند. او بعد از گذشت ۱۰ میلیارد سال، اداره جهنم را رها کرد و به دنبال راهی بود که از سرنوشت اصلی خود نجات پیدا کند؛ تا از دست نقشه بزرگ یهوه (نام اختصاصی خدا در زبان عبری) فرار کند. لوسیفر سمائیل مورنینگ استار یک شخصیت ساختگی محسوب میشود که در ابتدا به عنوان یک کاراکتر مکمل در سری کتابهای کمیک The Sandman حضور پیدا میکرد.
زمانی که یک اسپین آف از این مجموعه اصلی منتشر شد، لوسیفر نقش شخصیت محوری را برعهده داشت. با اینکه نسخههای مختلفی از لوسیفر (فرشته سقوط کردهی انجیل و شیطان مسیحیت) توسط شرکت دی سی کامیکس در مجموعههای مختلف نشان داده شده، اما نسخهای که توسط نیل گیمن ساخته شده بود، در ولوم ۲ سری کتاب کمیک The Sandman که در سال ۱۹۸۹ منتشر شد، حضور پیدا کرد. لوسیفر مورنینگ استار یکی از قدرتمندترین موجودات در دنیای دی سی به حساب میآید. داستان مجموعه جدید لوسیفر که یک اسپین آف هم محسوب میشد، توسط مایک کری نوشته شد. این مجموعه، ماجراجوییهای لوسیفر در زمین، بهشت و قلمروهای مختلف دیگر را نشان میداد.
او بعد از اینکه جهنم را در ولوم دوم مجموعه سندمن رها کرد، به قلمروهایی که خانوادهاش خلق کرده بودند و حتی فضاهای خلق نشده سفر کرد و چیزهای مختلفی را تجربه کرد. لوسیفر همچنین به عنوان یکی از شخصیتهای مکمل در قسمتهایی از مجموعه The Demon، The Spectre و دیگر کتابهای کمیک دنیای دی سی حضور پیدا کرد. تا به امروز، دو فرشته، یک انسان و برای مدت کوتاهی هم شخصیت سوپرمن، جایگاه او را در جهنم به دست آوردند و برای مدتی حکمرانی کردهاند. لوسیفر به خاطر محبوبیتی که به دست آورد، توانست در آثار مختلفی مانند فیلم سینمایی و سریال تلویزیونی و غیره حضور پیدا کند. در سال ۲۰۱۰ سایت محبوب آی جی ان، لوسیفر را در رتبه ۶۸ فهرست بزرگترین شرورهای تاریخ کتابهای کمیک قرار داد. از طرف دیگر هم سایت ComicsAlliance در فهرستی که از ۵۰ شخصیت مرد جذاب کتابهای کمیک تهیه کرده بود، لوسیفر را در رتبه ۳۸ قرار داد.
پیش از اینکه دنیای دی سی خلق شود، در فضای خالی و خلائی که خارج از هرگونه خلقتی وجود داشت، یک ناظر اصلی یا همان Primal Monitor که با نام یهوه شناخته میشد، حضور داشت. یهوه دو برادر را خلق کرد که با قدرت نامحدودی ادغام شده بودند (البته از لحاظ لفظی نامحدود محسوب میشد). یکی از این برادرها میکائیل دمیورگوس و دیگری هم سمائیل بود که حالا با نام لوسیفر مورنینگ استار شناخته میشود. بعد از اینکه هر دوی آنها شکل گرفتند، یهوه آنها را راهنمایی کرد و به آنها یاد داد که چگونه میتوانند از قدرتهای خود استفاده کنند. به همین ترتیب هم آنها چیزی را خلق کردند که حالا با نام مولتی ورس دی سی شناخته میشود.
القاب و اسامی مستعار: سمائیل، آورندهی نور، ماکر، شاهزاده تاریکی، ارباب جهنم، مامور بهشت، سان لایتر، درد لرد، میستر لاکس، شاهزاده شرق، Atse'Hashke، راهنمای خورشیدها، شاهزاده بزرگ، دشمن، شیطان، سیتن.
تیمها: خدایان ابراهیمی، فرشتهها، سقوط کرده، سه ارباب جهنم، فرزندان یهوه.
متحدان: آنتون آرکین، برگلمیر، کریستوفر رود، مورفئوس، دوما، الین بلوک، السا گریمستون، فرزند اریشاد، اتریگن، ابریل، ایزانامی، جیل پرستو، لیدی لیس، لیلیث، مزیکین، ملئوس، میکائیل دمیورگوس، موسوبی، فاراموند، ریچل بگی، راما کوشنا، پسر صبح، حضور، Zim'et.
دشمنان: آماندیل، بریم، کین، کاپیتان اسکام، مرگ بینهایت، سرنوشت بینهایت، مورفئوس، دوک سویرام، السا گریمستون، فنریس ولف، گابریل، گاراماس، ایگس، هنری گریمستون، بیگناه، ایزانامی، جان کنستانتین، کاگوتسوچی، ملئوس، میکائیل دمیورگوس، نادا، ریچل بگی، ساندالفون، سیسیفوس، سوسانو، هیولای بزرگ شیطانی، زوناکوئل.
اولین حضور واقعی لوسیفر کمی بحث برانگیز است؛ اگرچه که در گذشته هم گفته شده که او برای اولینبار در قسمت ۴ سری کتاب کمیک The Sandman حضور پیدا کرده بود و همانجا اولین حضور او هم محسوب میشود. اما از طرف دیگر، در کتابهای کمیک شرکت دی سی کامیکس، پیش از این هم لوسیفرهای دیگری وجود داشتند. برخی از آنها بیشتر شبیه به دویل در سری کتاب کمیک Preacher از شرکت ورتیگو بودند و برخی دیگر هم شبیه به این «شیطان» بودند؛ همگی آنها هم با نام لوسیفر مورد خطاب قرار میگرفتند. بنابراین میتوان اینطور گفت که نمیتوان حضورهای قبلی را به عنوان اولین حضورهای لوسیفر حساب کرد؛ زیرا آنها اصلا لوسیفر به حساب نمیآمدند و فقط با این نام مورد خطاب قرار میگرفتند.
لوسیفر اصلی در همان قسمت ۴ سری کتاب کمیک The Sandman برای اولینبار ظاهر شد. بهطور خاص، این نسخه از لوسیفر توسط سه مرد هنرمند ایجاد شده است. نیل گیمن که نویسنده مجموعه Sandman بود و سم کیث و مایک درینگنبرگ هم در کنار او حضور داشتند و با هم این کار را پیش بردند. لازم به ذکر است که این شخصیت در ۲۴۷ سری کتاب کمیک حضور داشته که در هیچکدام از آنها هم جان خود را از دست نداده است.
در یک برهه زمانی خاصی، لوسیفر دیگر در کتابهای کمیک حضور پیدا نکرد. اما بعد از پایان یافتن این دوران، او دوباره در بخشهای مختلف مجموعه Sandman ظاهر شد و همین اتفاق منجر به شهرت خیلی زیاد او شد. بعد از پایان یافتن مجموعه سندمن، خود لوسیفر یک مجموعه اختصاصی دریافت کرد که سه قسمت هم بیشتر نداشت. این مجموعه با نام Sandman Presents: Lucifer منتشر شد. از همانجا، داستان بیشتر و بیشتر گسترش پیدا کرد و به مجموعه محبوب خود او که با نام Lucifer منتشر میشد، منجر شد. این مجموعه که دارای هفتاد و پنج قسمت بود، بر روی خود لوسیفر و افرادی که او بر روی آنها تاثیر میگذاشت، تمرکز میکرد. در کنار این دو مجموعه به خصوص، لوسیفر در قسمتها و کمیکهای مختلف مجموعههای متفاوت مانند The Demon یا Hellblazer هم حضور پیدا کرد. اما ماجراهای او در قسمت ۷۵ سری کتاب کمیک Lucifer به پایان رسید؛ پایانی که لوسیفر را در خارج از دنیای دی سی رها کرد.
ارباب رویاها:
زمانی که هیولای بزرگ شیطانی یا همان Great Evil Beast بیدار شد، لوسیفر تخت حکمرانی خود در جهنم را با « بعلالذباب» و «عزازیل» شریک شد. در همین دوران، «دریم» به جهنم آمد و در یک نبرد ذهنی با یک شیطان قدرتمند درگیر شد و سکان دزدیده شدهی خودش را دوباره پس گرفت. سخنرانی که او درباره قدرت رویاها انجام داد، باعث شد که لوسیفر در برابر تمام شیطانهایی که در جهنم حضور داشتند، کوچک و حقیر شود. به همین دلیل هم لوسیفر به خودش قول داد که یک روز دریم را نابود خواهد کرد.
- فصل مهها:
در این دوران دریم به جهنم آمد و جهنم را کاملا خالی دید. او با دیدن جهنم به این نتیجه رسید که لوسیفر جایگاه خود را به عنوان ارباب جهنم رها کرده است. او تمام ورودیها را قفل کرده بود، کاری کرد که دریم بالهای او را از بدنش جدا کند، کلید جهنم را به مورفئوس داد و به سمت پرت، استرالیا عزیمت کرد.
افراد مهربان:
در این برهه زمانی، لوسیفر دیگر در سال پرت نمیچرخید و استراحت نمیکرد. او حالا دیگر به شهر فرشتهها یعنی لس آنجلس آمده بود تا زندگی جدیدی را آغاز کند. لوسیفر تبدیل به صاحب رستورانی به نام لاکس شد و به عنوان یک پیانیست عالی و فوقالعاده در آنجا فعالیت میکرد. فرشتهای به نام «رمیل» از لوسیفر خواست که او را از جایگاه حاکم جهنم خلاص کند. اما در مقابل لوسیفر به این حرف خندید و در صورت فرشته مقابل خود تف انداخت. بعد از این اتفاق، « Delirium» به آنجا آمد و از لوسیفر خواست که دریم را از فیوریها راحت کند. لوسیفر هم در پاسخ اعلام کرد که دیگر کار برادرش از کمک گذشته است و کسی نمیتواند به او کمک کند. بعد از گذشت همه این ماجراها، لوسیفر حس کرد که مجبور است نقش فعلی خود را به عنوان یک پیانیست و صاحب رستوران کنار بگذارد.
گزینه مورنینگ استار:
بعد از گذشت چندین سال، زندگی دختر نوجوانی به نام «ریچل بگی» با لوسیفر برخورد کرد؛ آن هم درست زمانی که یهوه، آماندیل از سرافیم را به سراغ مورنینگ استار فرستاد تا با او معاملهای بکند. معامله به این شکل بود که لوسیفر باید برخی از خدایان قدیمی را که به زمانهای خیلی دور تعلق داشتند، به قتل برساند. زیرا آنها در حال به وجود آوردن هرج و مرج و نابودی بودند؛ در مقابل لوسیفر هم میتوانست هدیهای را دریافت کند. به همین دلیل، لوسیفر به یک ماجراجویی رفت و با افراد مختلفی از « Briadach» و «لیلیم» گرفته تا «فاراموند» و البته ریچل، ارتباط برقرار کرد. در همین زمان مشخص شد که لوسیفر به کمک ریچل نیاز دارد.
او میتوانست با کمک ریچل، دقیقا به همان جایی برود که خدایان قدیمی را میشد در آنجا پیدا کرد. به همین ترتیب هم لوسیفر، ریچل را فریب داد تا در تمام این مدت همراه او بیاید؛ ریچل هم به خاطر فریب لوسیفر فکر میکرد که با این کار میتواند برادر خود را نجات دهد. متاسفانه همانطور که خیلی زود مشخص شد، ریچل نتوانست برادر خود را نجات دهد. زیرا این، همان چیزی نبود که ریچل واقعا و از صمیم قلب دوست داشت. البته در کنار تمام این مسائل، هدف لوسیفر با موفقیت انجام شد. به همین ترتیب هم بعد از این اتفاق، لوسیفر یک نامه گذرگاه از یهوه دریافت کرد. ریچل به خاطر فریبی که از لوسیفر خورده بود، نفرت خیلی زیادی نسبت به او پیدا کرد؛ این نفرت آنقدر طولانی شد تا این دو بعد از چندین سال بالاخره دوباره یکدیگر را ملاقات کردند.
- لوسیفر:
لوسیفر که حالا در هامبورگ و کشور آلمان بود، قصد داشت تا از نامه گذرگاهی خود استفاده کند و یک چیز جدید خارج از آفرینش خدا به وجود بیاورد. به همین دلیل هم لوسیفر به فرشتهای به نام ملئوس دستور داد که کارتهای باسانوس را برای او بخواند و تعبیر کند تا مشخص شود که این نامه تا چه حد اعتبار دارد؛ لوسیفر درخواست «پخش شش کارت» را کرده بود. با این حال، ملئوس توقف کرد و تصمیم گرفت که به جای انجام دادن درخواست لوسیفر، کارتهای باسانوس را نابود کند اما قدرت آنها را دست کم گرفته بود. ملئوس شکست خورد و به همین ترتیب هم باسانوس آزاد شدند. لوسیفر باسانوس را تحت تعقیب قرار داد و به واسطه این کار به یک رستوران شبانه رسید.
او بعد از رسیدن به این رستوران، آنها را مجبور کرد تا کاری را که میخواهد، برایش انجام دهند. بعد از این کار، لوسیفر از آن نامه استفاده کرد تا در داخل لاکس، دری را به سمت آفرینش جدیدی باز کند. بعد هم یکی از نامهای خدا را بر روی در نوشت. او قصد داشت با این کار مطمئن شود که اگر زمانی در بسته شد، آفرینش خود خدا هم به صورت کامل نابود شود. بعد لوسیفر به شهر لندن رفت و درست زمانی به آنجا رسید که جان «الین بلوک» را نجات داد. لوسیفر به الین توضیح داد، از آنجایی که او جان الین را نجات داده، حالا این زن به او بدهکار است؛ بعد هم آنها را ترک کرد. لوسیفر که بالهای خود را نیاز داشت، به جهنم ایزانامی رفت تا بلکه بتواند آنها را بازگرداند.
با اینکه لوسیفر قدرت خود را از دست داده بود، به اتاقهای بدون پنجره وارد شد، خدایان و الهههای مختلف را شکست داد و از آنها پیشی گرفت و در نهایت موفق شد که بالهای خود را پس بگیرد. آماندیل که شاهد این اتفاقات بود، ارتشهای بهشت را تحت فرمان خود گرفت، آنها را هدایت و به سمت لوسیفر حمله کرد. او قصد داشت که با این کار، دروازه را به سمت فضای خلاء ببندد اما لوسیفر در انتها توانست برادر خود میکائیل را از ساندالفون نجات دهد. هیچ فرشتهای جرئت نداشت به لوسیفر حمله کند؛ خصوصا زمانی که او در حال حمل کردن بدن میکائیل بود. لوسیفر به میکائیل قول داده بود که او را میکشد. زیرا این تنها راه بهبودی میکائیل محسوب میشد. چون این امر به او اجازه میداد که خودش را احیا کند و دیگر هیچکدام از زخمهایی را که ساندالفون به او داده بود، نداشته باشد.
آماندیل دو گزینه مقابل خود داشت؛ اینکه اجازه دهد لوسیفر برادر خود میکائیل را در آفرینش بکشد و همه را نابود کند یا اینکه به لوسیفر اجازه نگه داشتن دروازه را بدهد و میکائیل را در خلاء بکشد. کاری که لوسیفر در انتها انجام داد این بود که میکائیل را به فضای خلاء برد و او را به قتل رساند. بعد هم با استفاده از قدرت آزاد شده، یک مولتی ورس جدید را به وجود آورد. بعد از انجام این کار، او هرکسی را که دوست داشت، از کیهان خدا دعوت کرد تا به کیهان خودش بیاید و آنجا زندگی کند. در همین حین که این اتفاقات در حال رخ دادن بود، میکائیل به سراغ لوسیفر رفت تا با برادر خود صحبت کند؛ زیرا خیلی نگران فضای خلاء او بود.
همین موضوع تا حد زیادی لوسیفر را ناراحت و عصبانی کرد و در عوض، دقیقا برعکس چیزی را که از او خواسته شده بود، انجام داد. میکائیل که شاهد تمام این اتفاقات بود، باری دیگر از دست برادر خود خشمگین شد و آنجا را ترک کرد. لوسیفر هم در مقابل به استقبال تمام افرادی رفت که به بهشت او آمده بودند. او تنها یک قانون برای این افراد تعیین کرده بود و آن هم این بود که هیچکس را نپرستند؛ حتی خودش. در طی این برهه زمانی، باسانوس به آنجا آمدند و در قلمروی لوسیفر نفوذ کردند. درست زمانی که لوسیفر در حال بحث کردن درباره آفرینش یهوه با مزیکین بود، آنها خیلی زود کنترل قلمروی او را در دست گرفتند.
با اینکه لوسیفر میتوانست تک تک کارهای آنها را حس کند، اما زمانی سر رسید که دیگر برای نجات آفرینش خود خیلی دیر شده بود؛ آن هم بیشتر به خاطر تفاوت زمانی که خود لوسیفر بین دو جهان قرار داده بود. به خاطر یک نقشه ماهرانه، قدرتهای خود لوسیفر علیه خودش استفاده شد و باعث سقوط و شکست او شد. بعد از این اتفاق، روح لوسیفر در یک جای برزخ مانند گرفتار شد؛ جایی که او با «مرگ بینهایت» روبهرو شد. این دو نفر برای مدتی با هم صحبت کردند و بعد به سراغ فردی رفتند که باسانوس در ابتدا توجه لوسیفر را به سمت او جلب کرده بود: الین بلوک. الین فریاد زد که میتواند لوسیفر را نجات دهد و از این بابت کاملا مطمئن بود.
با اینکه لوسیفر اصلا از مسائل فنی این فرآیند سر در نمیآورد، اما بالاخره شانس خود را امتحان کرد و به الین اجازه داد که کار خود را انجام دهد. زمانی که این دو دست یکدیگر را گرفتند، یک انرژی زیاد و متناوبی از همین لمس سرچشمه گرفت و بدن پژمرده و نابود لوسیفر، دوباره با انرژی بسیار زیاد به زندگی بازگشت. زمانی که او بیدار شد، ملئوس را مقابل خود دید که بالای سرش ایستاده بود. لوسیفر با خبردار شدن از شرایط فعلی، به این نتیجه رسید که ممکن است نتواند از دست سگهای شکاری کاگوتسوچی جان سالم به در ببرد؛ این سگها به واسطه سوسانو به باسانوس داده شده بودند. آنها در کوهپایه در حال دویدن بودند و به سمت دهانه غار فرار میکردند.
این سگهای شکاری در حال نزدیک شدن به لوسیفر بودند و قصد شکار او را داشتند. اما لوسیفر با تمام قدرتی که برایش باقی مانده بود، یکی از این سگها را به نقطه دیگری پرتاب کرد. با این حال، لوسیفر به این فکر میکرد که کارهای دیگری برای انجام دادن دارد. از طرف دیگر هم میدانست که ملئوس چرا واقعا خودش را درگیر این ماجراها کرده است. زیرا او برای خلق باسانوس پشیمان بود و به دنبال راهی برای رستگاری میگشت. بنابراین لوسیفر از آنجا رفت و به سراف سقوط کرده گفت که این سگها را همانجا معطل کند. زمانی که لوسیفر در حال ورود از طریق پنجره یک اتاق فوقانی بود، «جیل پرستو» را بیدار کرد.
در همین لحظه، باسانوس به این نتیجه رسیدند که جنگ آنها با ملئوس و همچنین لیلیم، فقط یک حواس پرتی بوده است. به همین دلیل هم بلافاصله به سمت برج خود رفتند و متوجه شدند که لوسیفر از قبل خودش را به آنجا رسانده است و انتظار آنها را میکشد؛ آن هم در حالی که دست خود را دور گردن جیل گذاشته بود. او یک پیشنهاد به آنها ارائه کرد، یک اولتیماتوم به آنها داد؛ او از آنها خواست تا خودشان را نابود کنند و او هم به فرزند آنها آسیبی وارد نمیکند، مگر اینکه این فرزند ابتدا لوسیفر را تهدید کند. بعد از یک مکث، Innocence به همراه ناراحتی و نفرتی که در چهرهاش بود، تنها ماند؛ این در حالی بود که دیگر دوستانش همگی به کارتهای خود بازگشتند.
Innocence همه این کارتها را در دست گرفت و بعد هم آنها را به همراه خودش به آتش کشید؛ به همین ترتیب هم تهدید باسانوس به صورت کامل از بین رفت. لوسیفر بعد از این ماجراها لیلیم را ارتش خود وارد کرد و اعضای این گروه را به همراه مزیکین به ماموریتی فرستاد تا ردِ سوسانو را بزنند و او را پیدا کنند؛ کسی که دو پر آسیب دیدهی او را برای خودش برداشته بود. البته خود لوسیفر با آنها نرفت زیرا او خودش قولهای دیگری داده بود که باید انجام میداد. لوسیفر سال گذشته قولی به آماندیل داده بود و حالا باید به دوزخ یا همان اینفرنو میرفت تا با او مبارزه کند. زمانی که لوسیفر به آنجا رسید، توسط یک شیطان که مقابل او قرار گرفته بود، متوقف شد.
او در حالی که یک چاقو در دست داشت، مدام از لوسیفر تعریف و تمجید میکرد. مدت زیادی نگذشته بود که لوسیفر این شیطان را با چاقوی خودش به قتل رساند اما در همان لحظه خودش از پشت مورد آسیب قرار گرفت. او به آرامی چرخید و صورت کسی را که میتوانست قاتلش باشد، پاره کرد. بعد از گذشت مدتی، دو قاتل وارد منطقهای شدند که لوسیفر در آن قرار گرفته بود. اما سیسیفوس بلافاصله بعد از وارد شدن به آن منطقه، با زنجیرهای عرفانی ادغام شد. دومین قاتل هم حمله کرد اما پیش از اینکه بتواند کوچکترین آسیبی به لوسیفر وارد کند، خودش نابود شد و روی زمین افتاد. درست در همان لحظه که این اتفاقات در حال رخ دادن بود، کل برج ناپدید شد.
در عین حال که سیسیفوس به مرگ دچار شد، لوسیفر خیلی آرام روی زمین فرود آمد. روز بعد از این اتفاق، لوسیفر در درگاه Coliseum ظاهر شد؛ آن هم در حالی که سه شکاف خونین بر روی لباسش به وجود آمده بود. او کاملا برای نبرد بین بهشت و جهنم که مدت زیادی منتظر آن بود، آمادگی داشت. دو شرکت کنندهی این نبرد توسط افراد مربوطه مورد جستجو و بررسی قرار گرفتند و خیلی زود هم نبرد آغاز شد. همان ابتدای کار، آماندیل، قلب لوسیفر را از سینهاش بیرون کشید. او داستانهای میراث لوسیفر را در این نبرد فاش کرد که هیچگونه وفاداری و عشق در آنها وجود نداشت. او با این کارها نشان میداد که لوسیفر واقعا زندگی نکرده است.
آماندیل قصد داشت تا با این کار از دشمن در حال مرگ خود انتقام نهاییاش را بگیرد. آماندیل کار خود را اینگونه به پایان رساند و اعلام کرد که باید از لوسیفر ممنون باشد زیرا او زندگی خود را برای او بازگردانده است. او بعد از گفتن این حرف، با ولع زیادی شروع به خوردن قلب لوسیفر کرد اما ناگهان او منجمد شد و به صورت صاف با کمر به روی زمین افتاد. لوسیفر دوباره روی پای خودش ایستاد و بعد هم اعلام کرد، قلبی که آماندیل خورده بود، قلب سیسیفوس بود. در همین لحظه لوسیفر شمشیر مخصوصی را بیرون آورد و شروع به باز کردن سینه این سراف کرد. در تمام این مدت آماندیل به لوسیفر اخطار میداد که دارد قوانین نبرد را میشکند و همین باعث رخ دادن اتفاقات بدی میشود.
اما لوسیفر اصلا به این حرفها اعتنایی نمیکرد. او همچنان در حال نابود کردن قلب و زندگی آماندیل بود. در آخر هم آماندیل پیش از مرگش عبارت «قانون، قانون است» را شنید. بعد هم نبرد به پایان رسید. بعد از این اتفاق، رمیل از بالا به پایین آمد و دستور داد که لوسیفر را اعدام کنند. زیرا او قوانین مربوط به نبرد را رعایت نکرده بود و خود لوسیفر در میدان مبارزه حضور نداشت، چون قلبش اصلا آنجا نبود. اما پیش از اینکه او بتواند چیز بیشتری بگوید، یک موج انرژی خیلی بزرگی از درون لوسیفر بیرون آمد و سکوی چوبیای را که آنها بر روی آن ایستاده بودند، نابود کرد. حالا که لوسیفر باری دیگر بالهای خود را به دست آورده بود، آن منطقه را ترک کرد؛ زیرا قدرتهایش را هم به دست آورده بود.
در این دوران، لوسیفر گروهی را جمعآوری کرد تا با هم به عمارتهای سکوت سفر کنند. اما هنوز این ماجرا به پایان نرسیده بود که یک ماموریت دیگر، توجه لوسیفر را به خود جلب کرد. به همین دلیل هم او به سراغ برادر خود میکائیل رفت تا با او صحبت کند. این دو درباره چیزهای مختلفی با هم صحبت کردند؛ تا اینکه ماجرا به جایی رسید که لوسیفر کم کم یهوه را زیر سوال برد. او در تلاش بود تا کاری کند که برادرش هم درست همانند خودش، یهوه را زیر سوال ببرد و او را به چالش بکشد. در همین زمان، لوسیفر توانست با ترفندی، کنجکاوی برادرش را برانگیزد. او اعلام کرد که راهی را میشناسد که آنها میتوانند به واسطه آن، از افکار پدرشان خبردار شوند.
به همین ترتیب هم آنها به قلمروز لوسیفر رفتند؛ جایی که آنها وارد قلعه اسکوریا شدند و تا حدودی خودشان را با ذهن The Presence ادغام کردند. همان لحظه پدر آنها شروع به صحبت کرد. او علنا اعلام کرد که تمایل لوسیفر برای فرار از سرنوشت، یک صفت تحسینبرانگیز است و به آنها درباره نقشههای بعدیاش گفت؛ اینکه او قصد ترک کردن آفرینش است. در همین نقطه بود که این دو از ذهن یهوه فرار کردند اما درست پیش از اینکه The Presence جهان را ترک کند، برای آخرین بار با لوسیفر صحبت کرد و بعد هم آنها را ترک کرد. در همان لحظه، لوسیفر به عمارتهای سکوت رفت. کل دامنه به خاطر قدرت خیلی زیادی که او درون خودش داشت، از بین رفت.
لوسیفر تمام اعضای سقوط کردهی گروه خود را نجات داد، سوکی-یومی را منتقل کرد و الین بلوک و مونا دویل را هم نجات داد. مدت کمی بعد از نجات، لوسیفر آنها را تبدیل به الهههای سرزمین خودش کرد. قرار بود تا زمانی که آنها انتظار پرستیده شدن نداشته باشند، بتوانند در آنجا بمانند و زندگی کنند. لوسیفر در همان کیهان خود، با مزیکین سر یک میز نشست؛ میزی که توسط ارتش لیلیم محاصره شده بود. در همان زمان دو فرشته از The Host از میان شیطانها بیرون آمدند. یکی از این فرشتهها «یوریل» بود، فردی ساکت که مشخص بود جایگاه بالاتری نسبت به دیگری دارد. دیگری هم «زوناکوئل» بود، کسی که به وضوح نشان داد که هیچ حسی به جز نفرت نسبت به فرزندان لیلیث ندارد.
لوسیفر تصمیم گرفت که علی رغم توهینهایی که به سمتش روانه میشد، اجازه ندهد که چاقوی مزیکین او را تهدید کند. اما دیگر از همان زمان به بعد، به صورت کامل او را نادیده میگرفت و در عوض با یوریل صحبت میکرد. زیرا او به آنجا آمده بود تا بفهمد که چرا خالق آنها را رها کرده است و چه زمانی قصد دارد بازگردد. لوسیفر برای او توضیح داد که یهوه از همان ابتدا برای این زمان چنین برنامهای را داشت و دایره ابدیت را بست... از خارج... به همین دلیل هم دیگر قرار نیست بازگردد. چیزی که او برایش برنامه داشت، این بود که پسرانش جایگزین او شوند. از آنجایی هم که هیچکدام از آنها اصلا علاقهای به انجام این کار نداشتند، میشد اینگونه تصور کرد که حالا هرگونه موجودی که در آفرینش حضور دارد، به دنبال به دست آوردن این تاج و تخت است.
البته مگر اینکه The Host اقدامات خود را برای جلوگیری از این اتفاق آغاز کند. لوسیفر متوجه شد که پیشبینی او خیلی زودتر از آن چیزی که تصورش را میکرد به واقعیت تبدیل شده است. در این دوران، او به همراه مزیکین به لاکس برگشتند و متوجه شدند که تایتانهایی به نام گراماس و ایگس در تلاش هستند که از دروازه مخصوص او برای رسیدن به بهشت استفاده کنند. لوسیفر که اصلا از این اتفاق تعجب نکرده بود و اعتمادبهنفس زیادی داشت، لطیفه مسخرهای را تعریف کرد و بعد هم قدرت خود را بر روی برادران خود آزاد کرد؛ احتمالا آنها را سوزاند و تبدیل به خاکستر کرد. با این حال، زمانی که آتش خاموش شد، این دو بدون هیچگونه آسیبی در جای خود باقی مانده بودند.
همین اتفاق هم باعث شد تا لوسیفر درست مانند احمقها به نظر برسد. این دو برای لوسیفر توضیح دادند که شعلههای او زمانی ترسناک بود که پدرش قدرت را در دست داشت. اما حالا که آنها اربابان آفرینش به حساب میآیند، لوسیفر دیگر هیچ ارزش و اهمیتی برای آنها ندارد. آنها بعد از بیان این حرفها، لوسیفر را درست مانند یک حشره کنار زدند و به سمت پورتال رفتند. لوسیفر بعد از اینکه مسائل لازم را برای مزیکین توضیح داد و از او خواست که از دروازه محافظت کند، خودش به دنبال آن دو رفت. او برای مزیکین توضیح داد که اگر او اصلا بازنگشت، لیلیم را به سمت شهر نقرهای هدایت کند و تا زمانی که میتوانستند، همانجا باقی بمانند؛ اگر باز هم بازنگشت، دیگر میتواند عزاداری کند.
لوسیفر از در عبور کرد و به یک منطقه بیابانیِ متروکه و قرمز که به جهنم تعلق داشت، وارد شد؛ اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم، آنجا قلمروی افرول محسوب میشد. تایتانها اصلا از حضور لوسیفر در آن منطقه خوشحال نشدند و اصلا نمیدانستند که چطور لوسیفر، آنها را فریب داده است. او توضیح داد که ارادهاش هنوز در اختیار خودش است. بعد او به سمت جمجمهی افرول رفت و در همین حین هم بخشی از تاریخچه آن را توضیح داد. او به این موضوع اشاره کرد که میتواند با قدرت اراده خود، آنهایی را که به قتل رسانده، دوباره احیا کند و به زندگی بازگرداند. به همین ترتیب، زمانی که آن شیطان غول پیکر قیام کرد و از زمین بلند شد، لوسیفر به سمت آسمان پرواز کرد.
این شیطان به صورت موقت به زندگی بازگشته بود و حالا گاراماس و ایگس را در مقابل خود داشت تا به عنوان یک حواسپرتی، برای مدتی آن دو را سرگرم کند. همین حواسپرتی مدت زمان کافی و لازم را در اختیار لوسیفر قرار داد تا خودش را برای آخرین حرکتش، آماده کند. لوسیفر بعد از رسیدن به شهر نقرهای، با نیزههای The Host برخورد کرد؛ کسی که مصمم بود لوسیفر نمیتواند به خواست پدر، یک قدم به آنجا بگذارد. او اصلا با دیدن این شرایط تحت تاثیر قرار نگرفت و سرافهایی که آنجا بودند، حسابی خستهاش کردند. لوسیفر تقریبا قصد داشت با آنها درگیر شود تا اینکه یوریل به آنجا آمد. یوریل یک اجازه ورود بدون مانع را در اختیار لوسیفر قرار داد تا با برادر واقعی خود صحبت کند.
البته گفتگوی این دو برادر به نتیجه خوبی نمیرسید زیرا میکائیل که از لحاظ احساسی آشفته بود، متوجه شد که بیشتر و بیشتر نسبت به قبل از برادر خود نفرت دارد و مدام او را حقیر میشمرد. او همچنین بیش از پیش نسبت به سرنوشت جهان و کائنات بیاهمیت شده بود. لوسیفر دیگر به این نتیجه رسید که برادرش اصلا ارزش وقت و زمان او را ندارد. به همین دلیل هم یک نوار پارچهای به او داد و به او گفت که به عنوان چشمبند روی صورتش ببندد؛ خصوصا زمانی که تایتانها به آنجا میآمدند. بعد به سراغ یوریل رفت و از او خواست که زرادخانه را بررسی کند؛ تا بلکه حداقل او بتواند در میدان نبرد بماند و با هر چیزی که در حال آمدن بود، مبارزه کند.
یوریل یک زره خیلی خوب برای لوسیفر آماده کرد و شمشیری را هم که توسط ابریل برای او ساخته شده بود، به لوسیفر داد؛ این شمشیر پیش از زوال او از بهشت ساخته شده بود اما به خاطر همین سقوط، اصلا فرصت استفاده از آن پیش نیامد. زمانی که یک هیاهو در خارج از برج ایجاد شد، این دو متوقف شدند. زمانی که آنها به بیرون از حیاط رفتند، متوجه شدند که زوناکوئل آنجا است؛ در حالی که شمشیر مزیکین در گلویش قرار دارد. او به همراه بئاتریس به آنجا آمده بود تا به لوسیفر اخطار دهد که تایتانها سلاح مخصوصی را ساختهاند که میتوانند او را شکست دهند؛ یک Duinum که از خاطرات بئاتریس ساخته شده بود و میتوانست قدرتهای او را خنثی کند.
اگر هم آنها به این سلاح دست میزدند، هر دوی آنها را نابود میکرد. زمانی که بالاخره Duinum مخصوص لوسیفر به شهر نقرهای رسید، او بلافاصله به سراغ آن دو میزبان رفت و آنها را به قتل رساند؛ هیچ وقتی هم برای حمله به هدفهای خود تلف نکرد. لوسیفر در آمادگی کامل قرار داشت اما به سختی از قدرتهای کامل خود استفاده کرد تا حواس این موجود را پرت کند؛ بعد از آن هم که ناپدید شد. در همان زمان هم گاراماس و ایگس به آنجا رسیدند و به سلاح مخصوص خود دست پیدا کردند. بعد هم کم کم شروع به نابود کردن بهشت کردند. لوسیفر در ابتدا آنها را به بازی گرفت. او از بازی کردن با حماقت ایگس لذت میبرد و کاری کرد که او به برادر خودش حمله کند.
اما در مقابل، گاراماس کسی نبود که راحت بشود او را شکست داد. او توانست تنها با یک بار تکان دادن دستش، لوسیفر را ناتوان و بیحرکت کند. گاراماس، لوسیفر را به زمین کوبید و اجازه داد که Duinum کار او را به پایان برساند. زمانی که این موجود دستان خود را دور گردن لوسیفر گذاشت، به مرور زمان ضعیف میشد اما هیچکس به کمک او نمیآمد تا او را نجات دهد. حتی میکائیل هم که حسابی خشمگین شده بود، هیچ کاری برای نجات لوسیفر انجام نداد. او فقط از تخت پدر خود بلند شد و به مبارزه با تایتانها رفت. خوشبختانه هنوز زندگی لوسیفر به پایان نرسیده بود که مزیکین به همراه بئاتریس مراسم مخصوص خود را که در حال انجام آن بودند، به پایان رساندند.
او در طی این مراسم، شمشیری را از پشت وارد بدن بئاتریس کرد. همین اتفاق هم باعث شد که گاراماس و ایگس از صفحه هستی پاک شوند. از طرف دیگر هم با پایان یافتن این مراسم، Duinum تمام قدرتهای خود را در برابر لوسیفر از دست داد. لوسیفر بعد از اینکه خیلی راحت این موجود را از بین برد، برای میکائیل توضیح داد که بئاتریس تنها راه برای آنها بود که بتوانند لوسیفر را لمس کند. به همین ترتیب هم او از همین راه استفاده کرد تا آنها را لمس کند و پیش از اینکه آنها تبدیل به یهوه شوند، آنها را به قتل برساند. بنابراین، حالا که ماموریت لوسیفر با موفقیت به پایان رسیده بود، دوباره بهشت را ترک کرد؛ با اینکه همچنان با برادرش در تضاد بود.
هنوز مدت خیلی زیادی نگذشته بود که همه درباره نبردی که در شهر نقرهای رخ داده بود، خبردار شدند. به همین دلیل هم جلسهای بین شیطانها برگزار شد که میزبانی آن برعهده روح یک مرد به نام «جان بکستر سوئل» بود؛ تمام موجوداتی که هم در جبهه لوسیفر بودند و هم آنهایی که دشمنش محسوب میشدند، در این جلسه حضور داشتند. به نظر میرسید که آنها کاملا از اتفاقاتی که در بهشت رخ داده بود، بیخبر بودند؛ اما این جلسه یک نتیجهگیری دقیق را در پی داشت. آنها به این باور رسیده بودند که به مورنینگ استار نیاز دارند تا همه چیز را برای آنها مهیا کند و مشکلات را از بین ببرد.
The New 52:
در ماه سپتامبر سال ۲۰۱۱، شرکت دی سی پیوستگی خود را به صورت مجدد راهاندازی کرد و دیگر کتابهای کمک تحت پیوستگی The New 52 منتشر میشدند. در این خط زمانی جدید، لوسیفر بیشتر از قبل تحت تاثیر احکام الهی و سنتی مسیحیت قرار گرفته بود. او به عنوان یک فرشته سقوط کردهی شیطانی، سادیستی و حیلهگر به تصویر کشیده میشد؛ کسی که حاکم جهنم محسوب میشد و به دنبال تسخیر روح انسانها بود. ساکنان جهنم تا حد خیلی زیادی برای او احترام قائل بودند و از او میترسیدند؛ کسانی که درست همانند یک پادشاه با او برخورد میکردند و در خدمت او قرار داشتند. البته خود لوسیفر اینطور نبود و خیلی از زندگیاش خسته شده بود.
این وضعیت تا زمانی ادامه داشت که گروهی به نام شوالیههای شیطان توسط او در اوایل قرون وسطی دستگیر شدند. او در برهه زمانیهای مختلف سرگمیهای کوچکی را برای خودش به وجود میآورد؛ مانند تماشا کردن درگیریها و سقوط اتریگنِ شیطان. لوسیفر در قسمت ۱۹ سری کتاب کمیک I...Vampire، بهتر از قبل در دنیای کمیک حضور پیدا کرد؛ آن هم بعد از اینکه توسط جان کنستانتین ماموریت گرفت که «کین» یا همان «قابیل» را نابود کند. لوسیفر بلافاصله حکم قابیل را مشخص کرد و او را به جهنم برد؛ البته بعد از گذشت مدتی و در دوران مدرن کتابهای کمیک شرکت دی سی کامیکس، موجودی ابرقهرمانی به نام «ددمن» ظاهر شد و ادعا میکرد که خود او است.
نکته: این نسخه از لوسیفر، میکائیل، گابریل، هابیل و قابیل که در جریان اصلی New 52 قرار دارند، در همان پیوستگی خاصی که نسخههای دیگر در کتابهای قبلی یا بعدی لوسیفر هستند، قرار ندارند. این نسخه از شخصیتها همچنین با پیوستگی سندمن، لوسیفر و هل بیلزر که توسط شرکت ورتیگو منتشر میشوند، در تضاد است. در این پیوستگی، لوسیفر حاکم جهنم محسوب نمیشود و قابیل هم نابود یا به جهنم تبعید نشده است. در حقیقت، قابیل (به نسخه اصلی/زمین جدید بازگردانده شده است) در قسمت دوم سری کتاب کمیک Dark Nights: Metal از شرکت دی سی حضور پیدا کرد؛ آن هم به عنوان یکی از اعضای گروه Immortal Men، به همراه برادر خود هابیل.
قابیل، هابیل، گابریل و لوسیفر (نسخههای پیش از فلش پوینت)، در حال حاضر در کتابهای کمیک دنیای سندمن از شرکت ورتیگو حضور پیدا میکنند. از طرف دیگر هم هابیل، قابیل، دنیل هال (دریم) و همچنین لوسیفر در کتابهای کمیک Dark Nights: Metal از شرکت دی سی حضور پیدا میکنند و شکل مخصوص پیش از New 52 خود را در شرکت دی سی و ورتیگو به نمایش میگذارند.
- ولوم دوم (۲۰۱۵-۲۰۱۷):
این ولوم درست از همان جایی آغاز میشود و ادامه میدهد که لوسیفر پیش از مجموعه The New 52 رها کرده بود (نسخه The New 52 در این پیوستگی در جریان اصلی قرار ندارد). زمانی که این مجموعه آغاز میشود، مشخص میکند که خدا مرده است و گابریل، لوسیفر را به عنوان قاتل او متهم میکند. لوسیفر هم انگیزه لازم را داشت و فرصت انجان این کار را پیدا کرده بود. اما ادعا کرد که میتواند بیگناهی خود را اثبات کند. قرار بر این بود که اگر گابریل بتواند قاتل اصلی را پیدا کند و او را به زندان مخصوص بیاندازد، گناهان او بخشیده میشود و او دوباره میتواند به شهر نقرهای بازگردد. علی رغم اینکه لوسیفر یک رستوران شبانه در زمین تاسیس کرده بود و یک زخم اسرارآمیز را هم پنهان میکرد، به همراه برادرش به ماموریتی رفت تا راز قتل پدرشان را فاش کنند.
نکته: این نسخه به عنوان نسخه اصلی کتابهای کمیک لوسیفر که اواخر سال ۲۰۱۸ آغاز شد، محسوب نمیشود. آن کتابهای کمیک از جایی آغاز میشوند که پیوستگی مایک کری به پایان رسیده بود.
- New 52:
لوسیفر حالا توانایی پرواز کردن، دستکاری آتش جهنم و همچنین پرتاب را دارد و آنقدر در این زمینهها قدرتمند است که میتواند در آنِ واحد دو شیطان محافظ قلعه Hades را تبدیل به خاکستر کند. او همچنین میتواند پورتالهایی را به وجود بیاورد و با استفاده از آنها شیطانهایی را برای جبهه خودش احضار کند. او از طریق این پورتالهای میتواند یک سریها را به سمت جهنم بکشاند یا آنها را به زمین بفرستد. لوسیفر توانایی این را دارد که آسیبهای خود را بهبود ببخشد یا اندامهایی را که با روشهای جادویی مانند شمشیر اکسکالیبور از بدن جدا شده، دوباره بسازد و التیام ببخشد. او نشان داده که قدرتی ابرانسانی دارد؛ قدرتی که یا هماندازه یا حتی بیشتر از اتریگن است. او در برابر نوعی باران فوق طبیعی و ماورائی که جادو را از بین میبرد، مقاوم است. لوسیفر به خاطر عمر خیلی طولانیای که دارد، چیزهای خیلی زیاد مختلفی را بلد است. علاوهبر این، او قدرت این را دارد که به موجودات دیگر هم قدرت ببخشد؛ مثلا میتواند به اتریگن قدرت کامل خودش را بازگرداند و خیلی چیزهای دیگر.
- اصلی:
لوسیفر دومین موجود قدرتمند در دنیای گسترده دی سی به حساب میآید. ۳ قدرت نمادین و بسیار مهم او عبارتند از شعلههای لایت برینگر یا همان آورندهی نور، علم تقریبا بیپایان و همچنین اراده خداوند. شعلههای لوسیفر میتوانند تقریبا هر چیزی را نابود کنند و از طرف دیگر هم بینظیر هستند؛ از همین رو نام لایت برینگر برای آن انتخاب شده است. علم تقریبا بیپایان لوسیفر به او اجازه میدهد که ۱۰ قدم جلوتر از همه باشد و تقریبا همه چیز را بداند. ارادهای هم که در او وجود دارد، او را قادر میسازد که واقعیت را در هر مقیاس و با هر شکلی که دوست دارد تغییر بدهد. او البته قدرتهای مختلف دیگری هم دارد؛ مانند جادوی الهای، آفرینش روح و غیره.
لوسیفر حتی بدون این قدرتها هم هوشی دارد که او را تبدیل به یک دشمن خیلی مهم و قدرتمند میکند. با اینکه او در The House of Windowless Rooms قدرتهای خود را از دست داده بود، اما باز هم توانست خدایان زیادی را که به او حمله کرده بودند، در این قلمرو به بازی بگیرد و کاری کند که آنها به سمت مرگ خودشان بروند. او توانایی این را دارد که شیطانها را به گونهای فریب دهد که برخلاف ماهیت و طبیعت خودشان فکر کنند؛ حتی خدایان هم به واسطه فریب و حقه او، علیه اراده خودشان عمل میکنند. تواناییها و استعدادهای لوسیفر در زمینه دستکاری و فریب دادن، باعث شده که او یک معامله ضد زندگی کاملا زنده باشد.
در انتها به انیمیشنها، فیلمها و بازیهایی اشاره میکنیم که شخصیت لوسیفر سمائیل مورنینگ استار در آن حضور داشت:
- فیلم Constantine محصول سال ۲۰۰۵ با بازی پیتر استورماره
- سریال Lucifer محصول سال ۲۰۱۶ تا کنون با بازی تام الیس
- دنیای تلویزیونی Arrowverse محصول سال ۲۰۱۲ تا کنون با بازی تام الیس