پیش از اینکه بهسراغ مقاله معرفی شخصیتهای دنیای کمیک این هفته برویم، نقل قولی از شخصیت جونا هکس را باهم بخوانیم:
من قرار نیست معامله کنم یا مذاکره کنم. تمام مکالمهها با گلوله و اسلحه پیش خواهند رفت.
جونا هکس که یک سرباز کهنهکار و کار کشتهی جنگ داخلی محسوب میشد، تبدیل به یک شکارچی مزدور و جایزهبگیر تبدیل شد. جونا به خاطر چهره ناخوشایند و همچنین شخصیت خشنی که داشت، نمیتوانست دوستان زیادی را اطراف خود داشته باشد. اما از طرف دیگر، چارچوب اخلاقی و افتخارات وی و همچنین مهارت بسیار زیادی که در زمینه تیراندازی داشت، نشان میداد که او حاضر است برای افراد بیگناه مبارزه کند و از آنها دربرابر عدالت کشنده و آشکار محافظت کند.
جونا وودسون هکس یک شخصیت ضدقهرمانی وسترن محسوب میشود که در کتابهای کمیکی که توسط شرکت دی سی کامیکس منتشر میشوند، حضور پیدا میکند. این شخصیت توسط نویسندهای به نام جان آلبانو و همچنین هنرمندی به نام تونی دزونیگا خلق شده است. هکس یک شکارچی جایزهبگیر عبوس و خودخواه است که سمت راست صورت او به طرز وحشتناکی دچار آسیب شده است. با اینکه هکس شهرت و شخصیت غیرقابل دوست داشتنی دارد، اما دارای یک چارچوب افتخاری و اخلاقی شخصی است؛ او تمام تلاش خود را میکند که از بیگناهان محاظفت کند و انتقام آنها را بگیرد. این شخصیت تا به امروز توانست محبوبیت و شهرت زیادی را از آنِ خود کند و در آثار مختلف هم حضور داشته باشد.
جونا تنها فرزند پسر خانواده هکس محسوب میشود؛ خانوادهای که پدر آن وودسون هکس و مادر آن ویرجینیا «جینی» هکس نام داشت. زندگی کردن در خانه رعیتی و کوچک وودسون و همچنین بزرگ شدن در آن، زمان بسیار سخت و پر آشوبی را برای جونا به وجود آورده بود. وودسون که پدر خانواده بود، به نوشیدنهای بیش از حد و افراطی و همچنین ماهیت سوءاستفادهگر خود شهرت داشت. او حتی اغلب اوقات این تمایلات خشن و رفتارهای بدش را بر سر جونا و جینی خالی میکرد. سرانجام، در روز تولد ۱۰ سالگی جونا، زمانیکه آنها به خاطر نوشیدنهای وودسون ماجرای دیگری را پشت سر گذاشته بودند، جینی تصمیم نهایی خود را گرفت؛ او همسر و فرزند خود را رها کرد تا جان خود را از دست این ماجراها نجات دهد. ووسون بعد از اینکه از رفتن جینی خبردار شد، جونا را برداشت و به کالیفرنیا سفر کرد.
او امیدوار بود که بعد از رسیدن به کالیفرنیا، به سراغ معادن طلا برود و بتواند با استفاده از آنها، ثروتی را برای خودش دست و پا کند. در همین حین که آنها در طی سفر بودند، وودسون به یک قبیله سرخپوستان آمریکایی آپاچی برخورد کرد و با رئیس این قبیله وارد گفتوگو شد. وودسون در طی این مکالمه، فرزند ۱۳ سالهی خود را به این قبیله فروخت تا در ازای آن بتواند مقداری پشم و خز بگیرد. اعضای قبیله آپاچی جونا را بزرگ کردند و در همین حین هم راه و روشهای مخصوص قبیله خودشان را به او آموختند. جونا به کمک رئیس قبیله متوجه شد که چگونه میتواند کار ردیابی و شکار را انجام دهد. او همچنین مهارتهای مبارزه کردن و زنده ماندن را هم یاد گرفت. جونا بعد از اینکه رئیس قبیله را از دست یک پوما نجات داد، توانست حکم آزادی خود را به دست بیاورد.
جونا هکس یک شکارچی جایزهبگیر محسوب میشود که در سال ۱۹۷۲ اولینبار ظاهر شد
او بعد از اینکه آزادی خود را به دست آورد، دیگر بهراحتی میتوانست هر زمان که دوست دارد، برود و بیاید. اما از آنجایی که مدت زیادی را درکنار سرخپوستان آمریکایی زندگی کرده بود و با سبک زندگی آنها تطابق داشت، ترجیح داد که در همان اردوگاه آپاچی بماند و با آنها زندگی کند. رئیس قبیله تصمیم گرفت تا شایستگی و ارزش جونا و «نو-تانت» را بهعنوان جنگجویان قبیله آزمایش کند. رئیس آپاچیها به این دو پسر دستور داد تا به یک اردوگاهی که در نزدیکی خودشان قرار داشت، بروند و اسبها را از آنها که سرخپوستان کیوا بدزدند. نو-تنت تصور میکرد که انجام این کار باعث میشود که یک فرصت عالی برای او به وجود بیاید؛ فرصتی که میتوانست «وایت فاون» را از آنِ خودش بکند و با او ازدواج کند. در طی این حمله، نو-تنت به سمت جونا حملهور شد و با ضربهای، او را بیهوش کرد.
او حسابی از این اتفاق راضی بود و تصور میکرد که اعضای قبیله دیگر، جونا را به قتل میرسانند. به همین دلیل با رضایت کامل اسبها را برای پدر خودش برد. او به آپاچیها گفت که جونا در طی یورش توسط اعضای قبیله کیوا به قتل رسیده است. آپاچیها دیگر باور کرده بودند که جونا در طی این اتفاق جان خود را از دست داده است. در همین حین هم یک گروه از شکارچیان جایزهبگیر از طرف دیگر تلاش کردند تا به سمت قبیله کیوا حمله کنند. در طی این یورش، یک گلوله منحرف شد و به بدن جونا برخورد کرد. او به همان شکل روی زمین افتاد و خونریزی میکرد. مدت کمی بعد از این اتفاق، یک شکارچی دیگر هکس را که بهشدت آسیب دیده بود، پیدا کرد. این شکارچی آنقدر از جونا پرستاری کرد تا او سلامت کاملش را به دست آورد. جونا که متوجه شد اعضای خانواده خودش به او خیانت کردهاند، از صمیم قلب قسم خورد که دیگر هیچوقت به اردوگاه آپاچی بازنگردد. به همین ترتیب او به آموزههای خودش تکیه کرد تا به این طریق بتواند زنده بماند و زندگیاش را ادامه دهد.
القاب و اسامی مستعار: جونا وودسون هکس، علامت شیطان، ستوان هکس و اسکار (زخم).
تیمها: زندانیان تیمارستان آرکهام، ارتش لنترنهای سیاه، Confederate Army، لیگ عدالت بینهایت و روگ بانچ.
متحدان: ادریان استرلینگ، بت لش، بل، بلک پایرت، کاراگاه لافتان، دکتر هرت، ال دیابلو، الیزابت آرکهام، انمی ایس، جینا گرین، هیت ویو، جیسون هکس، جفرسون جکسون، جرمایا دی. هارت، جینی هکس، جاشوآ فاستر، لاشینا، می لینگ هکس، میس لیبرتی، رأس الغول، ری پالمر، ریپ هانتر، اسکالپ هانتر، استنلی هریس، استیلتا، تالیا الغول، تال برد، وندال سوج، وایکینگ پرینس، قناری سفید و غیره.
دشمنان: دیوید اس. وینتر، دکتر دوپری، فالکون، جورج بارو، گری گوست، هایرام، جیمز رونی، جیم، جاشوآ ترن بال، لنور، مستر بروسون، مستر مونتروز، مستر پیست، نکرون، نو-تنت، کوئنتین ترن بال، رین هولد بورستن، ویکتور رومناف، زد. سی. برانک و غیره.
همانطور که در ابتدای متن هم به آن اشاره شد، جونا هکس توسط نویسندهای به نام جان آلبانو و همچنین هنرمندی به نام تونی دزونیگا خلق شده است. این شخصیت برای اولینبار در قسمت ۱۰ سری کتاب All-Star Western به نام Welcome to Paradise حضور پیدا کرد. تاریخ تولد این شخصیت در کتابهای کمیک، ۱ نوامبر ۱۸۳۸ ذکر شده است. کاراکتر جونا هکس در ۴۴۲ کتاب کمیک حضور داشت که تنها در قسمت ۱۶ سری کتاب کمیک DC Special Series به نام Jonah Hex Spectacular و قسمت ۹۲ سری کتاب کمیک Jonah Hex به نام A Blaze of Glory! جان خود را از دست داده است.
- سرباز:
زمانیکه جونا بزرگ شد و به دوران بزرگسالی رسید، بهعنوان یکی از پیشاهنگهای سواره نظام به ارتش ایالات متحده پیوست. در سال ۱۸۶۱، این کشور به خاطر مسائل و مشکلات مربوطبه بردهداری و حقوق بخش جنوبی، بهطور اساسی تقسیم شد. زمانیکه این جنگ داخلی بین ایالتهای شمالی و ایالتهای جنوبی تقسیم شد، جونا هم جهت وفاداری خودش را تغییر داد. به این شکل، او دیگر به ارتش کنفدراسیون تازه تأسیس پیوست و نام او بهعنوان ستوان سواره نظام چهارم ثبت شد. جالب است بدانید که این بخش از زندگی هکس، چرخش طعنهداری به خود گرفته بود؛ جونا که در گذشته یک برده محسوب میشد، حالا به جایی رسیده بود که برای حفظ همان نهادی که خودش زمانی قربانی آن محسوب میشد، مبارزه میکرد.
در طی این برهه زمانی، جونا با یک سرباز دیگر آشنا شد که بهنوعی همکار او محسوب میشد. این سرباز «جب ترنبال» نام داشت و جونا خیلی زود ارتباط بسیار دوستانه و صمیمی را با او شکل داد. جونا دیگر در این زمان به جایی رسید که متوجه شد، دیگر نمیتواند از سیستمی حمایت کند که انتخاب کرده تا دوست و همکار او را در اسارت نگه دارد. به همین ترتیب، او پست خود را رها کرد و به سمت اردوگاه Union که در قلعه شارلوت قرار داشت، رفت تا خودش را تسلیم کند. کایپتان این اردوگاه هکس را تحت فشار قرار داد تا مکان دقیق واحد کنفدراسیون را فاش کند اما جونا قبول نکرد که این اطلاعات را ارائه کند. از همین رو، یکی از افرادی که در قلعه شارلوت قرار داشت، نمونههایی از خاک رسی را که روی نعلهای اسب هکس باقی مانده بود، برداشت و مورد آزمایش قرار داد. این فرد توانست با موفقیت تشخیص دهد که نیروی شورشیان در کجا قرار دارند.
سربازان Union یا همان اتحاد به دشمن خود را ردیابی کردند و به اردوگاه آنها رسیدند و بهصورت کاملا اتفاقی و ناگهانی، به سمت آنها حملهور شدند. زمانیکه نیروهای شورشیان در حال دستگیر شدن بودند، کاپیتان اتحاد بهصورت عمومی از جونا به خاطر همکاریهایش تشکر کرد. همین موضوع باعث شد تا جونا در مقابل چشمان واحد سابق خودش، بهعنوان یک خائن نمایش داده شود. تمام سربازان شورشیان به قلعه شارلوت بازگردانده شدند. بااینحال، اردوگاه اتحاد غذا به اندازه کافی نداشت تا بتواند تمام زندانیانی را که دستگیر کرده بودند، سیر کند. بنابراین کاپیتان به روشهای مختلف، به هکس دستور داد که یک ماجرای فرار برای این زندانیان ترتیب دهد تا اتحاد از دست آنها راحت شوند. در همین حین، جونا یک فضای خالی زیر سلول خود پیدا کرد. او از همین فضا استفاده کرد تا به محوطه دسترسی پیدا کند.
در آنجا او توانست با جب ترنبال و دیگر زندانیانی که در آن قسمت قرار داشتند، ارتباط برقرار کند. جونا به اعضای واحد سابق خود کمک کرد تا از آنجا فرار کنند اما کاپیتان که خودش این برنامه را چیده بود، انتظار آنها را میکشید. در آن رویداد فاجعهبار که تاریخ آن را با نام «Fort Charlotte Massacre» میشناسد، سربازان ارتش اتحاد با خونسردی کامل، به تمام سربازانی که در حال فرار بودند، تیراندازی کردند؛ از جمله جب ترنبال. جونا که شاهد این ماجراها بود، مدت زیادی طول نکشید که خودش هم قربانی تیراندازی سربازان اتحاد شد. اما توانست به اندازهای زنده بماند و ادامه بدهد که کاپیتان اردوگاه را به قتل برساند. بعد از رویداد قتل عام قلعه شارلوت، جونا خودش را درمان کرد و زخمهایش را بست و کم کم به سمت سرزمینهای غربی حرکت کرد.
- بازگشت به خانه:
سرانجام هکس در این برهه زمانی به اردوگاه آپاچیها بازگشت؛ جایی که مدت زیادی را در آن زندگی کرده بود. او زمانیکه به آنجا رسید، متوجه شد که رقیب قدیمیاش یعنی نو-تنت با وایت فاون ازدواج کرده بود و از همان زمان با او زندگی میکرده است؛ فایت فاون کسی بود که هم نو-تنت و هم جونا عاشق او بودند. رئیس آپاچی بعد از خبردار شدن از اینکه هکس هنوز زنده است، بسیار تعجب کرد. او حالا دیگر به صحت و صداقت پسرش و داستانی که او از ماجرای حمله به کیوا تعریف کرده بود، شک کرد. جونا بهطور واضح اعلام کرد که نو-تنت در آن ماجرای حمله به او خیانت کرده بود. به همین ترتیب، رئیس قبیله آپاچیها برای اینکه بفهمد که ماجرا از چه قرار است و حقیقت چیست، نبردی را بین نو-تنت و جونا ترتیب داد که نتیجه آن، حقیقت را مشخص میکرد.
نو-تنت که بهشدت از توانمندتر بودن جونا میترسید و میدانست که حریفش پیروز این میدان میشود، نقشهای کشید؛ او عمدا، تبری را که جونا همیشه در طی مبارزه از آن استفاده میکرد، دستکاری کرد. زمانیکه نبرد آغاز شد و مدتی از آن گذشت، جونا متوجه شد که دربرابر حملات وحشیانه نو-تنت در حال باختن است. جونا که دیگر نمیتوانست فقط روی تبر خود تکیه کند، از چاقوی بووی خود استفاده کرد و نو-تنت را شکست داد. همین ماجرا باعث شد تا نو-تنت در طی این نبرد کشته شود. جونا با انجام این کار، یک قانون مقدس را نقض کرد که آن هم کشتن یک آپاچی بود. جونا بعد از این نبرد، برای اینکه از خودش دفاع کند، به سراغ رئیس رفت و ادعا کرد که او برای دفاع از خودش این حرکت را انجام داده بود و نو-تنت را به قتل رساند. اما رئیس گوشش بدهکار این حرفها نبود و اصلا گوش نمیکرد.
او اغلب اوقات یک تبر مخصوص و دو هفتتیر جیبی به همراه دارد
به همین ترتیب، چندین فرد شجاع و قدرتمند جونا را محکم نگه داشتند. این در حالی بود که رئیس قبیله به افراد خود دستور داد تا در همین حین، علامت شیطان را روی صورت جونا حک کنند. به خاطر همین کار، صورت جونا به طرز بسیار بدی سوخت و آسیب دید. بعد از اینکه این کار انجام شد، جونا از قبیله آپاچیها تبعید شد و دیگر هرگز حق نداشت که به آنجا بازگردد.
- ازدواج:
جونا بالاخره توانست در سالهای پایانی دوران سی سالگی خود، ازدواج کند. او در این دوران با یک زن دو رگهی آمریکایی-آسیایی به نام «می لینگ» ازدواج کرد. این زن و شوهر به یک مزرعه که نزدیک به کوهها قرار داشت، نقل مکان کردند و همانجا مستقر شدند. می لینگ از همان ابتدا، بهشدت با کار جونا که یک شکارچی جایزهبگیر بود، مخالفت داشت.
- ماجراجوییهای سفر در زمان:
در این برهه زمانی، جونا هکس در بُعد زمان به سال ۱۹۸۵ سفر کرد. او پیش از اینکه این سفر را انجام دهد، قرصی را با خود به همراه داشت که با جادو ادغام شده بود. او این قرص را داخل لباس و جلیقه خود قرار داد تا به این طریق از آن محافظت کند و بعد هم به همان سال ۱۹۸۵ رفت. بااینحال، مدت زیادی طول نکشید که این قرص توسط یک شیطان ربوده شد. به همین دلیل، جونا هکس دوباره به همان برهه زمانی مخصوص به خودش بازگشت. او دراینمیان، به این موضوع اشاره میکند که امیدوار است بتواند آخرین محل «عجیب و غریب» دنیا را هم ببیند. به همین ترتیب، او به یک آینده بسیار دور، یعنی سال ۲۰۵۰ منتقل میشود. او یک مدت زمان خاص و محدودی را در آن برهه گذراند؛ البته پیش از اینکه دوباره به برهه زمانی خود بازگردانده شود.
- شکارچی جایزهبگیر متولد میشود:
مدتی بعد از خط داستانی قبلی، جونا به یک شهر خاص رفت تا در آنجا بتواند در غم و اندوه خودش غرق شود؛ به همین دلیل هم هیچ مقصدی نداشت و سرگردان بود. بعد از اینکه یک شب، درحالیکه حالت طبیعی خود را نداشت، از یک سالن بیرون آمد، با یک یاغی به نام «مد داگ» برخورد کرد. این یاغی که «لوکاس مکگیل» نام داشت، مشغول حمله کردن به یک زن و آزار دادن او بود. از آنجایی که جونا در حالت طبیعی نبود، ذهنش تصویر مد داگ را با تصویر پدر خودش جابهجا کرد؛ به طوری که جونا دیگر مد داگ را نمیدید. حرفهایی که مد داگ به زبان میآورد، دقیقا همان چیزهایی بودند که جونا بارها و بارها از زبان پدرش میشنید؛ آن هم زمانیکه بالای سر مادرش میرفت تا او را کتک بزند. این حرفها دقیقا به همان اندازه قبل خشن بودند. همین موارد دست به دست هم دادند تا جونا بیشتر عقل و هوش خود را از دست بدهد.
جونا بدون اینکه به چیزی فکر کند، سلاحهای جیبی خود را بیرون آورد و به سمت مد داگ شلیک کرد و او را در همان وسط خیابان به زمین انداخت. نماینده این شهر با صدای شلیک گلوله بیرون پرید و تا حد زیادی از جونا تشکر کرد که بالاخره این یاغی را به سزای عملش رسانده است. این نماینده به هکس گفت که میتواند با انجام این کار، پول زیادی را به دست بیاورد؛ به این شکل که افراد تحت تعقیب را ردیابی کند و با تحویل دادن آنها به فرد مربوطه، جایزه مخصوصش را به دست بیاورد. همین حرفها الهامبخش جونا بود تا همین تجارت شکار با جایزه را ادامه بدهد و درآمد زیادی کسب کند. در همین برهه زمانی، مدت خیلی زیادی نگذشته بود که جونا بالاخره توسط فردی به نام «جورج بارو» مورد اصابت گلوله قرار گرفت و جان خود را از دست داد. اما این پایان قصه جونا هکس محسوب نمیشد. بلکه بعد از مدتی او از مرگ بازگشت. این بار او قدرتهای ماوراءطبیعی به دست آورده بود. به همین ترتیب، او در سرتاسر آمریکای غربی سفر کرد و در پایان هم به آمریکای جنوبی و بعد از آن هم به کشور چین رفت.
- مجموعه جدید جونا هکس (سال ۲۰۰۶):
به نظر میرسید که در این برهه زمانی و در مجموعه کتاب کمیک جدید جونا هکس، تاریخچه این شخصیت تغییر پیدا کرده بود. او دیگر در این خط داستانی، یک سرباز محسوب میشد که در طی جنگ داخلی آمریکا، در ردههای پایینی فعالیت میکرد. در همان زمان هم توسط یکی از افسرهای ظالم و بیرحم اتحادیه آن زخم معروف خود را به دست آورد؛ زخمی که برای همیشه همراه او بود. او همچنین توسط بومیهای آمریکایی بزرگ شد و در همین مدت هم تبر مخصوص خود را به دست آورد. ظاهرا در این خط زمانی، وقتی که جونا به سن بزرگسالی میرسد، از این قبیله میرود و تجارتی بهعنوان یک شکارچی جایزهبگیر به راه میاندازد. او همچنین در بخش غربی ایالات متحده به مبارزه با بیعدالتی و اراذل میپرداخت. جونا هکس در طی این مسیر سخت و پر از نبرد، دو همراه همیشگی با خود داشت؛ یکی از این همراهان که خود مرگ بود، دیگری هم بوی تند دود اسلحه.
- تاریکترین شب:
در طی خط داستانی تاریکترین شب، تعداد زیادی از حلقههای قدرت سیاه تلاش کردند تا یک فرد خاص را که مرده بود، احیا کنند؛ فردی به اسم دان هال، داو (نماد صلح). هر کدام از این حلقهها، به نوبت شکست میخوردند و پیغامی را با این مضمون «دان هال در آرامش است» دریافت میکردند؛ بعد از شکست هم این حلقهها بیفایده میشدند. در همین میان، «سایمون استگ» توانست به کمک یکی از ابرقهرمانان به نام «ری» که نور را در دست داشت و منبع قدرت او محسوب میشد، یکی از این حلقهها را گرفت تا روی آن تحقیقاتی را انجام دهد. سایمون استگ بعد از گرفتن این حلقه به آزمایشگاه زیرزمینی رفت و در آنجا با «جاشوآ ترنبال»، از فرزندان «کوئنتین ترنبال» ملاقات کرد. استگ از جاشوآ خواست تا این حلقه را امتحان کند و قدرت آن را در اختیار بگیرد تا بلکه به این طریق بتواند ارتش مخصوص به خود را احیا کند.
زمانیکه استگ در حال ترک کردن آن آزمایشگاه بود تا به پایگاه خودش برود و در امان باشد، از جاش خواست تا آنجا بماند و به همراه دیگر همکاران خودش، روی این حلقه تحقیق و بررسی انجام دهند. مدام در طی این پروژه همکاران دیگر بیکفایتی از خودشان نشان میدادند و کارها را درست انجام نمیدادند. به همین دلیل هم جاشوآ بهشدت از دست آنها عصبانی شده بود. در همین حین، صدها لنترن سیاه به آنجا آمدند و دیوارهای این پایگاه را خراب کردند تا حلقه گمشده را بازگردانند؛ این لنترنهای سیاه عبارت بودند از «فایر هر»، «سوپر چیف»، «اسکالپ هانتر» و «تریگر تویینز» و هزاران نفر از آمریکاییهای بومی که جان خود را از دست داده بودند. بعد از اینکه همکاران جاشوآ به قتل رسیدند، ری مجبور شد تا حلقه و همچنین جاشوآ را در یک قفس نورانی قرار دهد بلکه به این طریق بتواند از آنها محافظت کند. او بعد از انجام این کار، یک انفجار پر از نور و قدرتمند را به سمت بلک لنترنها پرتاب کرد و باعث فرار کردن آنها شد.
خود جاناتان شیچ که نقش این شخصیت را در دنیای تلویزیونی ارو ورس ایفا کرده، از بچگی کمیکهای جونا هکس را دنبال میکرده است
حال این اصلا مشخص نبود که آیا او واقعا لنترنهای سیاه را نابود کرده بود و خودش جان سالم به در برد یا خیر. بعد از این ماجراها، جاشوآ و دستیار او در راهروهای متروکه و خونین میدویدند تا جان خود را نجات دهند؛ در همین حین هم مدام صدای یک کابوی عصبانی را میشنیدند که آنها را دنبال میکرد. به همین ترتیب، جاشوآ برای اینکه بتواند جان خود را نجات دهد، همکار خود را بیرون از آسانسور تنها گذاشت. او امیدوار بود که دستیارش برای آن دشمن ناشناخته یک حواس پرتی باشد و فرصت خوبی را برای فرار کردن او فراهم کند. دستیار که همانجا ایستاده بود، با ترس به این دشمن خیره شد؛ دشمنی که خود را بهعنوان «بت لش» که بهتازگی احیا شده بود، نشان داد. جاشوآ پیش از اینکه به شهر قدیمی و وسترنی قدم بگذارد، یک موشکانداز برداشت و انتظار داشت که با ارتشی از زامبیها برخورد کند.
بهجای ارتش زامبیها، جاشوآ متوجه شد که خودش تک و تنها آنجا قرار دارد. در همین لحظه، او یک فرد تنهای دیگر را هم آن طرف خیابان مشاهده کرد. جونا هکس که حالا در قالب یک لنترن سیاه ظاهر شده بود، مقابل جاشوآ نمایان شد. جاش بعد از دیدن جونا، بهطور غریزی موشکی را به سمت او پرتاب کرد و گفت: «آنها راست میگویند هکس. توی لعنتی واقعا زشت و غیرقابل تحمل هستی». مدت زیادی طول نکشید که هکس دوباره احیا شد و بهشدت جاشوآ را از ناحیه زانو مورد آسیب قرار داد. جاشوآ که دیگر نمیتوانست روی پاهای خود بایستد، خودش را کشید و به سمت جد خود یعنی کوئنتین ترنبال رفت. کوئنتین متنفر بود از اینکه حالا مجبور است در این وضعیت، با هکس همکاری کند. او حرفها و التماسهای فرزند خود را شنید که میگفت آنها باید با کمک یکدیگر هکس را به قتل برسانند.
کوئنتین که نمیتوانست طبق میل خودش پیش برود، جاشوآ را به قتل رساند و حلقه دزدیده شده را برداشت. او با این کار، مرگ را پشت سرش تنها گذاشت. دیگر حالا فقط مرگ مانده بود و بوی تند دود اسلحه.
- New 52 - All-Star Western (ولوم سوم، سال ۲۰۱۱):
شرکت دی سی بهعنوان بخشی از طرح ریبوتی و انتشار مجدد کتابهای کمیک خود، تصمیم گرفت تا عنوان مجموعههای All-Star Western را هم دوباره به روی کار بیاورد. این مجموعه پیش از این، دارای دو ولوم بود که آخرین ولوم آن در سال ۱۹۷۲ به پایان رسیده بود. در این مجموعه، خط داستانی اصلی توسط تیم خلاق جدیدی نوشته شده بود؛ تیمی که جاستین گری، جیمی پالمیوتی و جاستین نورمن، آن را تشکیل میدادند. همانطور که انتظار میرود، در این خط داستانی، جونا هکس نقش شخصیت اصلی را برعهده داشت. البته داستانهای فرعی دیگری هم در آن قرار داشتند که شخصیتهای مکمل مختلفی مانند ال دیابلو و «باربری گوست» در آن ظاهر میشدند. بخش زیادی از تاریخچه و داستان گذشتهی جونا به همان شکل قبلی باقی ماند. اما یک سری تغییرات جزئی و کوچک در آن اعمال شد که در داستان گذشتهاش شرح داده شد.
در این خط داستانی، وودسون هکس بهجای اینکه فرزند خود را در ازای یک سری پشم و خز بفروشد، او را در اختیار قبیله آپاچی قرار داد تا بتواند از سرزمین آنها عبور کند. جونا در طی ماجرای جنگ داخلی، توسط ارتش شمالی دستگیر شد. او توسط اعضای این ارتش شکنجه داده شد و بعد هم به یک قایق بسته شد. آنها این قایق را رها کردند تا جونا در آن بمیرد اما مدت خیلی زیادی نگذشته بود که پایین رود توسط یک خانواده نجات داده شد. در طی نبرد نهایی که جونا با نو-تنت داشت، آنها با هم قرار گذاشتند که تا پایان مبارزه، فقط از تبرهای خود استفاده کنند، تا اینکه بالاخره یک نفر از آنها بمیرد. بااینحال، نو-تنت سلاح جونا را دستکاری کرده بود تا خودش پیروز میدان باشد. همین اتفاق، جونا را محبور کرد تا از چاقوی مخفی خود که در کفشش پنهان شده بود، استفاده کند.
در پایان این نبرد هم جونا که برادر ناتنی خود را به قتل رسانده بود، از قبیله تبعید شد. بهطور معمول باید برای چنین فردی، همان حکم مرگ معمولی برای صادر میشد (زیرا یکی از اعضای قبیله را به قتل رسانده بود)؛ اما از آنجایی که او در گذشته جان رهبر این قبیله را نجات داده بود، آنها فقط به تبعید رضایت دادند. در همین برهه زمانی بود که جونا آن زخم معروف روی صورت خود را دریافت کرد؛ یک علامت سوختگی که به مردم دیگر نشان میداد که این مرد، ترکیبی از نیروی خوب و بد است. علامتی که روی صورت او زده بودند، نشان یک دیو بود.
- سلاحها و گاتهام:
در اولین خط داستانی مهم مجموعه گسترده ریبوتی دی سی کامیکس، جونا هکس توسط فردی به نام «آمادئوس آرکهام» به شهر گاتهام فراخوانده شد؛ این خط داستانی در دهه ۱۸۸۰ جریان داشت. جونا وظیفه داشت تا به آمادئوس آرکهام کمک کند که ترس و دلهرهای را به دل «گاتهام بوچر» بیاندازند و او را شکست دهند. این فرد شرور یک قاتل سریالی محسوب میشد که پنج نفر از زنان شهر گاتهام را به قتل رسانده بود. گاتهام بوچر زمانیکه قربانیان خود را به قتل میرساند، بهعنوان علامت خودش، با خون این قربانیان، کلمه «ترس» را به زبانهای مختلف روی دیوارهای صحنه قتل مینوشت تا به این طریق نماد خود را به جا بگذارد. جونا بعد از چندین مبارزه مختلف بالاخره توانست محل دقیق یکی از آشناهای خودش را که «بل» نام داشت، در شهر گاتهام پیدا کند.
بل به جونا در رابطه با ناپدید شدن یکی از دوستانِ دوستانش گفت. او در طی این صحبتها درباره فردی هم که مسئول ربوده شدن این دختر بود، توضیح داد. براساس توضیحهای بل، این فرد یک «حلقه سیلور بزرگ و آبی رنگی استفاده میکرد که شکل جمجمه روی خودش داشت». بعد از گذشت مدتی، جونا توسط نیروهای پلیس مطلع شد که خود بل هم تبدیل به یکی از قربانیان گاتهام بوچر شده است. زمانیکه جونا به صحنه قتل رسید، بهجای همان کلمه معمول ترس، عبارت «جونا هکس گاتهام را ترک کند» روی دیوارهای آنجا نوشته شده بود. هکس با دیدن این عبارت اعلام کرد: «به نظر میرسد که بوچر قصد دارد این ماجرا را شخصی کند. من میتوانم این کار را انجام دهم».
با اینکه جونا هکس هیچ قدرت و توانایی ماوراءطبیعی ندارد، اما به خاطر استعداد و تمرینهای زیاد، به جایگاهی از توانایی رسیده که انسانهای عادی نمیتوانند به آن دست پیدا کنند
آمادئوس و هکس با کمی تحقیق و بررسی توانستند نتایج خود را کمی محدود کنند. آنها به این نتیجه رسیدند که این کارها، در حقیقت کار دو نفر است؛ یک مردی که هوش و نبوغ بالایی دارد و زبانهای مختلفی را هم میشناسد، بعد هم مردی که قدرت فیزیکی بالایی دارد و «عضلهای» است. آمادئوس و هکس با دنبال کردن یک سری سرنخ و شواهد مختلف، به یک رویداد خیرخواهانه که شهردار کابلپات میزبانی آن را برعهده داشت، رفتند. در این مراسم، ثروتمندترین و تاثیرگذارترین ساکنان شهر گاتهام حضور داشتند. به همین ترتیب هم این دو نفر نتیجه گرفته بودند که قاتل باید در این مراسم حضور داشته باشد. این گروه نخبه و باهوش که میترسیدند جونا هکس و آمادئوس آرکهام به هویت واقعی آنها پی ببرند، تصمیم جدیدی گرفتند. این گروه که با اعضایی مانند «سرهنگ همر اسمیت» و «دکتر دوپری» تشکیل شده بود، چندین مرد را اجیر کردند تا به سراغ جونا و آمادئوس بروند و آنها را به قتل برسانند.
اما آنها اصلا نتوانستند از پس این دو نفر بر بیایند زیرا خود هکس مهارت بسیار زیادی در بحث تیراندازی و مبارزه داشت و بهراحتی توانستند دشمنان خود را شکست دهند. لازم به ذکر است که این گروه، بازرس پلیس یعنی «کرامول» را هم ربوده بودند زیرا او قبول نکرد که به جامعه مخفی آنها بپیوندد. جونا توانست نقشههای این گروه را از زیر زبان یکی از اعضای زخمی شده بیرون بکشد. آنها متوجه شدند که اعضای این جامعه مخفی (این گروه پیروان کتاب مقدس جنایت نام داشتند)، قصد دارند تمام زنان (زنان خاصی را که مد نظر خودشان بود) را به قتل برسانند تا به این طریق بتوانند شهر گاتهام را پاک کنند. درست در همان زمان که کرامول در حال شکنجه شدن بود، جونا و آرکهام توانستند محل دقیق او را پیدا کنند (بهلطف اطلاعاتی که توانستند از زیر زبان یکی از همین مهاجمان بیرون بکشند). اما خیلی طول نکشید که توسط گاتهام بوچر مورد حمله قرار گرفتند.
بعد از یک نبرد، «قدرت» توانست با وارد کردن ضربه مهلکی، هکس را شکست دهد. اما از طرف دیگر هم آرکهام توانست با استفاده از اسلحه خود، او را به قتل برساند. به همین ترتیب آنها توانستند به سراغ «مغز» بروند و او را دستگیر کنند. آنها با استفاده از همین اطلاعاتی که به دست آورده بودند، به پلیس کمک کردند تا اعضای این حلقه مخفی را دستگیر کنند. بعد از این ماجراها، زمانیکه جونا و آرکهام مشغول صحبت کردن با کاراگاه لافتن و کرامول حول محور رویدادهای اخیر بودند، توسط گروهی از مردان که مسلسل به همراه داشتند، مورد حمله قرار گرفتند. هکس پیش از اینکه اتفاقی رخ دهد و این افراد حمله کنند، متوجه حرکت آنها شده بود. به همین ترتیب هم توانست جان خودش و آرکهام را نجات دهد اما آن دو مرد قانون توسط آنها مورد اصابت گلوله قرار گرفتند.
بعد از اینکه این اتفاق رخ داد، هکس این قاتلان را تحت تعقیب قرار داد و بعد هم هر دوی آنها را به قتل رساند. بعد از این ماجراها، هکس دیگر رسما اعلام کرد که در حال ترک کردن این شهر است. پیش از این، چندین بار هم نفرت خود را نسبت به این شهر اعلام کرده بود. بااینحال، پیش از اینکه او این شهر را ترک کند، نیاز دید که سه مرد را به قتل برساند. این سه نفر، برادران «ترپ» نام داشتند و او به خاطر کاری که قبول کرده بود، باید آنها را میکشت. جونا در ابتدا دوست نداشت که این کار را قبول کند. نفرت بسیار زیادی که جونا نسبت به این شهر داشت، دلیل اصلی رد کردن این کار بود. اما زمانیکه ۵۰ هزار دلار دستمزد به او پیشنهاد شد، او با کمال میل کار را پذیرفت (در سال ۲۰۱۳ این پول چیزی حدود ۱.۲ میلیون دلار میشد). جونا اول از همه به سمت یتیمخانه سنت جود رفت. امیدوار بود که در آنجا بتواند پسر مفقود شده را پیدا کند یا حداقل اطلاعات بیشتری را حول محور کودکان گمشده از آن منطقه به دست بیاورد.
زمانیکه جونا به آنجا رسید، راهبهای که در آنجا حضور داشت، به او اجازه ورود نداد. اما زمانیکه آمادئوس آرکهام هم به او پیوست، آنها اجازه ورود را به دست آوردند. آرکهام هم بهصورت اتفاقی در آن یتیمخانه بود تا به درمان و مراقبت از کودکان بیمار کمک کند. جونا و آرکهام که وضعیت یکی از کودکان را که فوقالعاده مریض بود، دیدند، به یک موضوع بسیار بد رسیدند. آنها باتوجهبه ماهیت بیماری این کودک نتیجه گرفتند که به احتمال خیلی زیاد، او در مکانهایی که فوقالعاده از نظر بهداشتی ضعیف بود و نور کمی هم از خورشید دریافت میکرد، نگه داشته میشده است. آنها بعد از گذشت مدتی، به واسطه والدین این کودکان متوجه شدند که صدها کودک در طی چند سال اخیر گم شده بودند. از طرف دیگر هم با اینکه باید پلیس باید کمک میکرد و این بچههای گمشده را پیدا میکرد، اما از آنجایی که این کودکان به بخشهای فقیر و بیدفاع شهر گاتهام تعلق داشتند، آنها اصلا به خودشان زحمت نمیدادند.
به همین دلیل، آنها به زیرزمین رفتند و متوجه شدند که این کودکان در یک شرایط بسیار وحشتناک به کار گرفته شدند تا در فاضلاب کار کنند. بعد از گذشت مدت کوتاهی، این دو نفر درحالیکه تلاش میکردند تا این کودکان را آزاد کنند، توسط ناظران پروژه دستگیر شدند و به داخل گرداب انداخته شدند. درحالیکه آب در حال خالی شدن در یک آبشار بود، جونا توانست خودشان را به سمت یک صخره هدایت کند و خودشان را به سمت منطقه ایمنی ببرد. در آنجا، آنها با یک قبیله سرخپوست باستانی برخورد کردند که در غارهای زیر شهر گاتهام پنهان شده بودند. این دو نفر، بهعنوان اولین کار، به اعضای این قبیله حمله کردند و بعد هم بلافاصله پا به فرار گذاشتند. آنها از یک صخره بالا رفتند و در آنجا با یک خفاش غول پیکر که مربوطبه دوران ما قبل تاریخ تعلق داشت، برخورد کردند.
هکس با استفاده از تبر مخصوص خود و همچنین آتش، توانست این هیولا را به قتل برساند. همین اتفاق باعث خوشحالی و لذت این قبیله پنهان شد. اعضای این قبیله هم برای قدردانی و تشکر، راه خروج از غار را به هکس و آرکهام نشان دادند. زمانیکه آنها از غار خارج شدند، به عمارت وین رسیدند که در آن زمان، آلن و کاترین وین در آنجا زندگی میکردند. بعد از گذشت مدتی جونا و آرکهام دوباره به راههای فاضلابی بازگشتند. این بار آنها پلیس را هم با خود آورده بودند و توانستند ناظران این پروژه را دستگیر کنند. هنگامی که سرپرست اصلی سعی در فرار کردن داشت، جونا او را گرفت و او را شکنجه کرد. او در تلاش بود تا با این کار متوجه شود که پسر «مودی» کجاست. این مرد هم اعلام کرد که او هیچوقت پسر مودی را ندزدیده است زیرا کل عملیات فاضلاب، ایده اصلی خود «ترستن مودی» بوده است.
رفلکسهای جونا آنقدر سریع است که حتی از بتمن هم پیشی میگیرد
بعد از گذشت مدتی، جونا به این پی برد که خانواده پسر مریضی که در یتیمخانه قرار داشت، مسئول ربوده شدن پسر مودی بودند. در اصل اعضای این خانواده پسر مودی را ربوده بودند و از او نگهداری میکردند. جونا که از این موضوع خبردار شده بود، در رابطه با کارهای اشتباه و بدی که پدر خودش انجام میداد، برای این پسر بچه توضیح داد. او امیدوار بود که با انجام این کار، این پسر بچه، تبدیل به او نشود و آینده خوبی را داشته باشد. زمانیکه پسر مودی به خانهاش بازگردانده شد، جونا و آرکهام متوجه شدند که خود مودی از شهر گاتهام فرار کرده است. آنها احتمال دادند که او به شهر نیواورلینز رفته باشد. زیرا او در آنجا املاک بسیار زیادی داشت. جونا که برخلاف آمادئوس اصلا به سیستم قضایی شهر گاتهام دل نبسته بود، تصمیم گرفت که خودش دست به کار بشود. به همین دلیل بهدنبال مودی رفت تا جایزه خود را به دست بیاورد و او را تحویل قانون و عدالت بدهد. جونا پیش از اینکه با خوشحالی شهر گاتهام را ترک کند، با دوستان خودش یعنی «نایت هاوک» و «سینمن» که در نیواورلینز قرار داشتند، ارتباط برقرار کرد.
- جنگ لردها و جغدها:
جونا هکس که حالا دوباره آمادئوس آرکهام را کنار خود داشت، بعد از رویدادهای Guns For Gotham به شهر نیواورلینز رفت او قصد داشت تا بعد از رسیدن، رد ترستن مودی، رئیس بخش بهداشت و درمان شهر گاتهام را بزند. هنوز مدت زیادی از رسیدن آنها به شهر نگذشته بود که یک کارخانه درست مقابل چشمان آنها بمباران شد. همین اتفاق هکس را مجبور کرد تا بلافاصله به درون آتش برود و قربانیان بیگناهی را که در این آتشسوزی قرار داشتند، نجات بدهد. در همان زمانیکه جونا به خاطر استنشاق تمام دودهای داخل کارخانه در حال نابود شدن بود، نایت هاوک و سینمن از راه رسیدند و بلافاصله وارد صحنه شدند. آنها با کمک هم توانستند جونا را از صحنه خارج کنند و مراقبتهای لازم را انجام دهند. نایت هاوک یک گردنبند هندی داشت که او آن را به جونا داد. این گردنبند به کاربر خود قدرت بیشتر و فاکتور بهبودی پیشرفتهتری را اعطا میکرد.
زمانیکه آنها به تعمیرگاه نایت هاوک رسیدند، این دو به جونا پیشنهاد کردند تا در این مأموریت به آنها کمک کنند که مودی زودتر پیدا شود. آنها همچنین توقع داشتند که جونا در مقابل، به آنها کمک کند که مسئولان اصلی بلایی که سر آن کارخانه و ساختمانهای دیگر آمده بود، پیدا کنند. در ابتدا، جونا قبول نکرد که این کار را انجام دهد. او اعتقاد داشت که نایت هاوک و سینمن باید به سراغ پلیس بروند. اما نایت هاوک به هکس اطلاع داد که این احتمال وجود دارد که خود نیروهای پلیس هم در ماجرای بمبگذاری دست داشته باشند؛ آنها این حرفها را زدند تا دیگر برای تغییر دادن نظر جونا مجبور نشوند با او مبارزه کنند. جونا توانست محل استقرار یک گروه از آنارشیستها را که با نام August 7 شناخته میشدند، پیدا کند؛ آن هم در باشگاه مبارزه زیرزمینی.
جونا زمانیکه در این باشگاه مبارزهای بود، توانست اعتماد یکی از اعضای آن به نام «میرم کوی» که از بخشهای جنوبی شهر بود، به دست بیاورد. جونا با انجام این کار توانست یک کار دیگر هم به دست بیاورد؛ او تصمیم گرفت که با نام مبارزهای «اسکار فیس» تبدیل به یکی از مبارزان همین باشگاه شود. او بعدها با یک مبارز زیبا به نام «زد. سی. برانک» که یک مبارز قهرمان و یکی از اعضای گروه August 7 محسوب میشد، به نبرد بپردازد. هکس با این مبارزهی خود توانست هم کوی و هم برانک را تحت تاثیر قرار بدهد. به همین ترتیب هم آنها جایگاه یکی از اعضای گروه مخفی کوی را به هکس پیشنهاد دادند. البته صبح روز بعد از مبارزه برانک این پیشنهاد کوی را به هکس اعلام کرد. جونا بهعنوان اولین مأموریت خود باید یک کشتی به نام The Sea Queen را که حاوی مهاجران بود، غرق میکرد.
انگیزه این اتفاق هم تمام تلخیهایی بود که از جنگ داخلی ایالات متحده، نسیب این افراد شده بود. جونا بعد از اینکه این اطلاعات را برای نایت هاوک و سینمن آشکار کرد، توضیح داد برای اینکه بتواند وارد این گروه شود و جایگاهی را به دست بیاورد، باید این کشتی مهاجران را منفجر کند. شنیدن این خبر باعث شد تا این دو نفر بهشدت وحشت کنند. پیش از اینکه آنها بتوانند جونا را منصرف کند، او گردنبند نایت هاوک را برداشت. در همین حین هم آمادئوس در طی ماجرایی که نیروهای پلیس به Opium House حمله کرده بودند، مغلوب شد و توسط همین نیروهای پلیس دستگیر شد. بعدها مشخص شد که آمادئوس از زندان آزاد شده بود و وضعیت خود را برای فرمانده پلیس شرح داده بود. بهطور اتفاقی و بسیار جالبی، این رئیس پلیس هم یکی از اعضای گروه August 7 محسوب میشد؛ در نتیجه آمادئوس ربوده شد.
زمانیکه جونا با تهیه کننده مواد منفجره ملاقات میکرد، متوجه شد که آمادئوس هم در آنجا قرار دارد و بسته شده است. در همین لحظه اعضای گروه August 7 هم به آنجا آمدند و جونا را دستگیر کردند. آنها در طی اقدامی، جونا و آرکهام را به همان کشتیای فرستادند که قرار بود منفجر و غرق شود. بعدها مشخص شد که این اتفاق، تمام مدت بخشی از نقشه هکس بوده است و خودش کاملا همه چیز را برنامهریزی کرده بود. ماجرا از این قرار بود که گروه August 7 برای دستگیر کردن آرکهام باید همگی دور هم جمع میشدند و به یکدیگر کمک میکردند. درست در همین حین هم هکس به همراه آن گردنبند هندی، نایت هاوک و همچنین سینمن به سمت این گروه حملهور میشدند؛ اتفاقی که نتیجه موفقیتآمیزی را به همراه داشت. بعد از دستگیری اعضای گروه August 7، جونا هم همانطور که قولش به او داده شده بود، اطلاعاتی را درباره محل استقرار ترستن مودی به دست آورد.
آرکهام و هکس توانستند محل دقیق استقرار او را پیدا کنند اما مودی حالا در چنگال یکی از اعضای گروه تالنها قرار داشت. پیش از اینکه آنها بتوانند کاری کنند، مودی به دست این قاتل کشته شد و این تالن هم بلافاصله ناپدید شد. این دو نفر که بهشدت از این اتفاق عصبانی شده بودند، به شهر گاتهام بازگشتند تا بتوانند اطلاعات بیشتری از کارهای زشت و خبیثانهی گروه پیروان کتاب مقدس جنایت به دست بیاورند. در آنجا، جونا با یکی از افراد سابق این گروه یعنی «تالولا بلک» متحد شد. او به شهر گاتهام آمده بود تا انتقام قتل اعضای خانواده خودش را که به دست «لوسیوس بنت» کشته شده بودند، بگیرد. او حتی در طی یک درگیری با محافظ شخصی بنت، از داخل پنجره طبقه دوم سالن مخصوص وین به بیرون پرتاب شد و به داخل خیابان افتاد.
در طی مدت زمانیکه هکس در قرن بیست و یکم زندگی میکرد، توانست مهارت هدایت هرگونه وسیله نقلیه را به دست بیاورد
جونا برای مدتی از تالولا مراقبت کرد تا او بالاخره سلامتی خود را همانند قبل به دست آورد. بعد از این ماجرا، جونا و تالولا با یکدیگر متحد شدند تا باری دیگر بهدنبال بنت بگردند و تلاش کنند که انتقام اعضای خانواده تالولا را بگیرند. در همین برهه زمانی، جونا متوجه شد که بنت یک حلقه که شکل یک جمجمه را داشت، به دست میاندازد. همین انگشتر، نشاندهنده این بود که او با پیروان کتاب مقدس جنابت ارتباط دارد و با آنها همکاری میکند. بااینحال، پیش از اینکه آنها بتوانند کار خود را به پایان برسانند، یک تالن دوباره به آنجا آمد و به آنها حمله کرد. این تالن، بنت را دستگیر کرد و او را کشت. در همین برهه زمانی هم مشخص شد که مودی هم با گروه پیروان کتاب مقدس جنایت ارتباط داشت و هم با اعضای گروه محفل جغدها.
مودی به این دلیل به قتل رسید که محفل جغدها تصور میکردند که نقشهی آنها که حول محور راههای فاضلابی شهر گاتهام کشیده بودند، در حال آشکار شدن بود. آنها از این میترسیدند که این سرنخها باعث شود که دشمنانشان، به خود محفل برسند و آنها بهطور کامل فاش شوند. به همین ترتیب، اعضای محفل برای اینکه بتوانند از جامعه خود محافظت کنند و بیشتر آن را در خفا نگه دارند، انتخاب کردند که گروه پیروان کتاب مقدس جنایت را هم از بین ببرند. به همین ترتیب هم جونا و آمادئوس بهراحتی گوشهای نشستند و شاهد این بودند که این گروه خود به خود از بین میرود. از آنجایی که یک تالن به سراغ بنت فرستاده شده بود تا بهنوعی او را به قتل برساند، اعضای گروه پیروان کتاب مقدس جنایت، تصور کردند که هکس مقصر اصلی این ماجراها است.
از همین رو هم اعضای گروه پیروان کتاب مقدس جنایت، با استفاده از ارتباطهایی که با اداره پلیس شهر گاتهام داشتند، کاری کردند که حکم دستگیری جونا، تالولا و همچنین آمادئوس صادر شوند. به همین ترتیب هم این سه نفر به مقر اصلی گروه پیروان که در Slaughter Swamp قرار داشت، منتقل شدند. مدت زیادی طول نکشید که این سه نفر بیهوش شدند و مقابل یک مسلسل که با بخار کار میکرد، بسته شدند. اعضای این گروه امیدوار بودند که با انجام این کار بتوانند اطلاعات لازم را از زیر زبان این سه نفر بیرون بکشند؛ البته پیش از اینکه آب جوش بیاید یا آنها به قتل برسند. تالولا توانست جان خود را نجات دهد و چند تن از افرادی را که آنها را زندانی کرده بودند، به قتل برساند. همین کارها آنقدر حواسپرتی به وجود آورد که آلن وین توانست خود را به همراه گروه جدیدی از نیروهای پلیس به آنجا برساند.
آنها به محض اینکه به آنجا رسیدند، اعضای گروه پیروان کتاب مقدس جنایت را دستگیر کردند. ظاهرا چند روز پیش از این ماجراها، هکس به سراغ خانواده وین رفته بود تا در رابطه با مسئله وین به او اطلاع دهد؛ زیرا همانطور که بالاتر هم عنوان شده بود، تالولا در طی جلسه خصوصی که بین بنت و وین در سالن مخصوص خود وین ترتیب داده شده بود، به واسطهی محافظ شخصی او، از پنجره به بیرون پرتاب شد. در طی ملاقاتی که بین هکس و وین ترتیب داده شده بود، آنها توسط دو تن از اعضای گروه پیروان مورد حمله قرار گرفتند. جونا با وجود این اتفاقات، توانست شک و تردید آرکهام را تایید کند. آنها به این موضوع مشکوک شده بودند که اعضای گروه پیروان، قصد دارند آن افراد قدرتمندی را که در شهر گاتهام حضور دارند و عضوی از گروهشان نیستند، از بین ببرند. جونا پیشنهاد کرد که میتواند با نقشهای که دارد، به وین کمک کند. نقشه او هم این بود که اگر بنت به قتل میرسید، او پارکهایی را که در گاتهام قرار داشتند، گسترش میداد.
وین اصلا نمیتوانست از کارهایی که هکس انجام داده بود، چشمپوشی کند. هکس هم در مقابل گفت، گاتهام شهر افتضاح و بسیار بدی است اما اگر افرادی مانند وین که هم نفوذ و هم پول زیادی دارند، از داشتههای خود به خوبی استفاده کنند، میتوانند این شهر را بهجای بهتری تبدیل کنند. وین توانست محل دقیق مخفیگاه اعضای گروه پیروان کتاب مقدس را پیدا کند؛ این سه نفر بهطور کامل مکانهایی را که به اسم بنت ثبت شده بود، بررسی کردند و تعداد آنها را به جاهایی که احتمال بیشتری وجود داشت، کاهش دادند. اعضای گروه پیروان بعدها به خاطر جنایاتی که انجام داده بودند، به دار آویخته شدند. بعد هم طرح و پیشنهاد آمادئوس آرکهام، بهلطف کارهایی که انجام داده بود، مورد بررسی قرار گرفت. طرح او این بود که تیمارستانی را با نام آرکهام بنا کنند تا افرادی که از لحاظ روانی بیمار بودند، در آنجا بستری شوند؛ بعدها این تیمارستان با کمک وین ساخته شد. بعدها هم مردی به نام «رجینالد فراسایت» به شهر گاتهام آمد و بهدنبال کمکهای جونا هکس و آمادئوس آرکهام بود.
سلاحهای اصلی جونا هکس بیشتر از هر چیز دیگری، یک هفتتیر جیبی ماشهای و یک تبر مخصوص بود. جونا یک فرد بسیار حیلهگر با ارادهی بسیار قوی است. او به خاطر تمرینهایی که در قالب یک سرباز و یکی از اعضای بومی قبیله آپاچیها داشت، یک مبارز فوقالعاده حرفهای محسوب میشود. در اکثر داستانها، جونا هکس هیچ قدرت ماوراء طبیعی یا ابرانسانی از خودش نشان نداده است. بااینحال، او یک سری تواناییهای استثنایی درون خودش دارد؛ تواناییهایی که به واسطه استعداد خودش و همچنین تمرینهای بسیار زیاد به دست آورده است. هکس با اینکه چشم سمت راست خود را از دست داده، اما یک تیرانداز بسیار ماهر و برجسته محسوب میشود که به ندرت تیرهایش خطا میرود.
او در بحث تیراندازی و هدفگیری، سرعت بسیار بالایی هم دارد. در داستانهای مختلف اینگونه نشان داده شده که او میتواند چندین مورد از دشمنان خود را از پا در بیاورد؛ آن هم پیش از اینکه هر کدام از آنها بتوانند به سمت او تیراندازی کنند. او میتواند بهصورت همزمان دو اسلحه همراه خود داشته باشد که دقیقا مانند همان زمانیکه یک اسلحه استفاده میکند، کارایی دارد. او یک مبارز بسیار ماهر محسوب میشود؛ کسی که اغلب اوقات روی مخفیکاری، ترفندها و سلاحها و تلههای پیشرفته تکیه میکند. او توانایی این را دارد تا درست همانند همتای دیگر خود در دنیای دی سی کامیکس، یعنی دث استروک، دشمنان خود را شکست دهد؛ کسی که مانند جونا هکس، چشم راست خود را از دست داده است. هکس مهارت تیراندازی و هدفگیری را از تیرانداز افسانهای یعنی «ویندی تیلور» آموخته است. رفلکسهای او آنقدر سریع هستند که او بارها نشان داده که حتی از افرادی مانند «وایلد بیل هیکاک» و بتمن هم سریعتر است و زودتر میتواند هدفگیری کند. هکس همچنین در طی قرن بیست و یکم هم مهارت بسیار زیادی را در هدایت انواع وسایل نقلیه به دست آورد.
در انتها به چند مورد از انیمیشنها و بازیهایی و آثاری اشاره میکنیم که شخصیت جونا هکس در آن حضور داشت:
- سریال The Flash محصول سال ۲۰۱۴ تاکنون با بازی جاناتان شیچ
- سریال Legends of Tomorrow محصول سال ۲۰۱۶ تاکنون با بازی جاناتان شیچ
- رویداد تلویزیونی Crisis on Infinite Earths محصول سال ۲۰۱۹ با بازی جاناتان شیچ
- انیمیشن سریالی Batman: The Animated Series محصول سال ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۵ با صداپیشگی بیل مککینی
- انیمیشن سریالی Justice League Unlimited محصول سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۶ با صداپیشگی آدام بالدوین
- انیمیشن سریالی Batman: The Brave and the Bold محصول سال ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۱ با صداپیشگی فیل موریس
- انیمیشن سریالی Justice League Action محصول سال ۲۰۱۶ تا ۲۰۱۸ با صداپیشگی ترور دوال
- فیلم Blind Justice محصول سال ۱۹۹۴ با بازی آرماند آسانته (با الهام از جونا هکس)
- فیلم Jonah Hex محصول سال ۲۰۱۰ با بازی جاش برولین
- انیمیشن DC Showcase: Jonah Hex محصول سال ۲۰۱۰ با صداپیشگی توماس جین