
در این قسمت از سری مقالات معرفی شخصیت کمیک، به سراغ یکی دیگر از اعضای گروه مدافعان و دوست صمیمی لوک کیج دنیای مارول کامیکس یعنی دنی رند یا همان آیرون فیست میرویم.
پیش از اینکه بهسراغ مقاله معرفی شخصیتهای دنیای کمیک این هفته برویم، نقل قولی از شخصیت آیرون فیست را باهم بخوانیم:
من هنوز در تلاش هستم تا بفهمم که بهعنوان آیرون فیست، میخواهم تبدیل به چه کسی شوم. لی کونگ به من آموخت که من یک سلاح بسیار قدرتمند هستم... یک شعله که برای نابود کردن دشمنانمان آفریده شده است. اما من مدام به این موضوع فکر میکنم که... شاید من بتوانم چیز دیگری هم باشم. یک نور... برای افرادی که در تاریکی گیر افتادهاند.
آخرین فردی که در صف طولانی جنگجویانی که قدرت را در اختیار گرفته بودند، دنی رند قرار دارد؛ کسی که حالا در قالب آیرون فیست جاودان شناخته میشود. آیرون فیست در اصل محافظ شهر اسرارآمیزی به نام کان لون است. دنی رند بعد از تبدیل شدن به آیرون فیست، از روح اژدهایی به نام «شو لائو» استفاده میکند؛ او با استفاده از این روح، مشتهای خود را تبدیل به سلاحهای قدرتمندی میکند. او اگر بهترین مبارز در دنیای مارول محسوب نشود، قطعا در میان بهترینها قرار دارد. او همچنین یکی از اعضای تیم انتقام جویان جدید و مدافعان هم به حساب میآید.
آیرون فیست یا همان دنی رند یکی از شخصیتهای ابرقهرمانی محسوب میشود که در کتابهای کمیکی که توسط شرکت مارول کامیکس منتشر میشوند، حضور پیدا میکند. این کاراکتر توسط روی توماس و گیل کین خلق شده است. آیرون فیست اولینبار در قسمت ۱۵ سری کتاب کمیک Marvel Premiere که در ماه می ۱۹۷۴ منتشر شده بود، حضور پیدا کرد. این شخصیت یکی از مبارزان خیلی خوب در سبک هنرهای رزمی است و از نیروی مرموزی به نام آیرون فیست هم استفاده میکند. این نیرو به دنی اجازه میدهد که «چی» خود را احضار و روی آن تمرکز کند.
این توانایی از شهر کان لون که بالاتر هم به آن اشاره شد، آمده است؛ شهر که هر ۱۰ سال یکبار درهای آن باز میشود. این شخصیت بعد از ظهورش در دنیای کتابهای کمیک، محبوبیت زیادی را به دست آورد، به طوری که در آثار مختلف تلویزیونی و انیمیشنی هم ظاهر شد. او علاوهبر حضور در آثار مخصوص به خودش، از آنجایی که با قهرمانان دیگر مانند لوک کیج هم ارتباط زیادی دارد، توانسته در آثار مرتبط با آنها هم حضور پیدا کند.
میراث آیرون فیست:
در طول تاریخ، افراد زیادی بودند که نام آیرون فیست و قدرتی را که با آن میآمد، حمل میکردند. اینگونه اعلام شده که دنی رند، شصت و ششمین فردی است که نام آیرون فیست را از آن خود کرده است. افراد دیگری که قبل از دنی رند صاحب این نام و قدرت بودند، شامل «کوان یائوزو»، «لی پارک»، «بی مینگ-تیان»، «وو او-شی»، «بی بنگ ون»، «کوای جون-فن»، «فانگجی» و «اورسن رندال» بود. رندال آخرین فرد پیش از دنی رند بود و «واه سینگ-رند» هم آیرون فیست ۳۰۹۹ است که از نوادگان دنی رند محسوب میشود.
دنی رند کای، آیرون فیست ۶۶:
دنیل رند پسر وندل رند محسوب میشود؛ کسی که در دوران جوانی خودش به شهر مرموز کان لون رفته بود. لازم به ذکر است که این شهر اسرارآمیز، هر ۱۰ سال یک بار، در محدوده هیمالیا شکل خارجی به خودش میگیرد و نمایان میشود. کان لون میلیونها سال پیش توسط موجوداتی که متعلق به خارج از جو زمین هستند، به سختی کشف شده بود. این سرزمین توسط نوادگان بیگانهها و همچنین موجودات قدرتمندی به نام «پادشاههای اژدها» حکمرانی میشود. خود این پادشاههای اژدها هم زمانی در معرض اقدامات جادوگر خداگونهای به نام «مستر خان» قرار داشتند. وندل زمانیکه به این سرزمین رفته بود، جان فرمانروای آن یعنی «لرد توان» را نجات داده بود. به همین دلیل، او را بهعنوان وارث خود قبول کرد. همین اتفاق باعث شد تا نفرت پسر توان یعنی «یو-تی» برانگیخته شود.
وندل در طی مدت زمانیکه در آن سرزمین بود، با زنی به نام «شاکاری» ازدواج کرد و صاحب یک فرزند دختر به نام «میراندا رند-کای» شد. در یک نقطه زمانی، رند در یک مبارزه تشریفاتی که مقابل «Davos» قرار گرفته بود، پیروز میدان شد. لازم به ذکر است که Davos پسر بزرگترین مبارز کان لون یعنی «لی کونگِ تندرگر» به حساب میآمد. بعد از این مبارزه، لی کونگ، او را فردی بسیار مناسب برای دریافت قدرت شو لائو نامیرا خواند. براساس گفتهها، شو لائو مردی بو دکه بیشتر از هزاران سال پیش توسط یک پادشاه اژدها به نام «چیان تنگ» تبدیل به مار بزرگ اسرارآمیزی شده بود. بااینحال، با اینکه جنگجویان بزرگی از کان لون، پیش از این قدرت شو لائو را به دست آورده بودند و تبدیل به آیرون فیست شدند، اما رند مقاومت کرد و اصلا این قدرت را نپذیرفت.
۱۰ سال بعد از آمدن به کان لون، زمانیکه دیگر همه چیز خوب شده بود و بر وفق مراد پیش میرفت، یو-تی همه چیز را خراب کرد. او در این برهه زمانی به خانواده وندل حمله کرد و آسایش آنها را بر هم زد. او در طی این ماجرا، شاکاری را به کشتن داد. غم بسیار بزرگ از دست دادن همسر، باعث شد تا وندل سرزمین کان لون را ترک کند و به زمین بازگردد. او در طی یک سال توانست تبدیل به یک تاجر موفق شود و با زنی به نام «هدر دانکن» هم ازدواج کرد. در نبود وندل، لرد توان جان خود را از دست داد و حاکم جایی به نام فنگ-تو شد؛ جایی که برای روح افراد مردهی کان لون، یک آرامگاه محسوب میشد. همین اتفاق باعث شد تا یو-تی به آرزوی خودش برسد و حاکم کان لون شود. از طرف دیگر هم لی کونگ که حسابی از شکست پسرش خجالت میکشید، او را به زمین تبعید کرد.
زمانیکه دنیل رند ۹ سال داشت، تقریبا زمانی بود که کان لون براساس برنامه قرار بود پدیدار شود. پدر او تصمیم داشت تا دنی و همچنین هدر را به کان لون ببرد. آنها به همراه شریک تجاری رند یعنی «هارولد میچم» به هیمالیا رفتند. اما در همان حین، وندل از لبه یک کوه به پایین افتاد. او درحالیکه لبه کوه را چنگ زده بود، میچم را برای کمک صدا کرد. اما شریک او امیدوار بود که بعد از مرگ او بتواند سهم تجاری او را هم تحت کنترل بگیرد. همین اتفاق باعث شد تا او هیچ کار مفیدی انجام ندهد و دو دستی رند را به سمت مرگ خود سوق دهد. مدت کمی بعد از این ماجرا هم هدر جان خود را فدا کرد، تا از دنیل دربرابر یک گروه گرگ مخافظت کند. روح او هم به همان فنگ-تو رفت.
ساکنان کان لون درنهایت دنیل را پیدا کردند و با خود بردند. میچم که در طی این مدت حسابی زخمی و یخزده شده بود، از زنده ماندن دنیل خبردار شد، تا یک دهه بعد از آن ماجرا را صرف این کرد که یک برنامه دفاعی دقیق را برای حمله آینده طراحی کند. دنیل رند قسم خورده بود که انتقام پدر و مادرش را بگیرد. به همین دلیل زیر نظر لی کونگ تندرگر به یادگیری هنرهای رزمی پرداخت؛ آن هم در طی مدت زمانیکه در کان لون بزرگ میشد. نزدیکترین دوست او، میراندا رند-کای بود و اصلا نمیدانست که خواهر ناتنیاش محسوب میشود. علاوهبر میراندا، یک پسر هم به نام «کونال دو-چن» که اصل کان لون بود، رابطه خوبی با دنیل داشت. زمانیکه دنیل به سن ۱۹ سالگی رسید، فرصت دریافت قدرت آیرون فیست به او پیشنهاد شد. دنی برای به دست آوردن این قدرت بزرگ، باید با شو لائو نامیرا برخورد میکرد؛ کسی که قدرتش درون آتش درونش نهفته شده بود.
دنیل در پایان این مبارزه توانست شو لائو را به قتل برساند؛ عملی که هیچ مبارز دیگری نتوانست آن را انجام دهد. دنی سینه خود را به سینه اژدها فشار داد، ارتباط او را با انرژی زندگی قطع کرد و از درون قلبش این انرژی را به سمت خود کشید. همین اتفاقات و کارهایی که دنیل انجام داد، باعث شد تا یک علامت اژدها شکل روی سینه او حک شود. او در آخرین اقدام، دست خود را در قسمتی که قلب اژدها در آن وجود داشت، فرو کرد و قدرت آیرون فیست را به دست آورد.
القاب و اسامی مستعار: دنیل توماس رند-کای، دنی رند، سلاح زنده، سلاح جاودان کان لون، دردویل، دردویل ۲.۰، کوپر پیتون، اژدهای جوان، دنیل توماس.
تیمها: انتقام جویان، مدافعان، قهرمانان برای استخدام، سلاحهای جاودان، پسران نیمه شب، انتقام جویان جدید، انتقام جویان یاغی، شرکت رند، مدافعان مخفی، تیم ونوم، تاندر بولتها، شوالیههای نهایی، جنگجویان نهایی.
متحدان: آلن کاوانا، آنجلا دل تورو، انت-من، بیست، بتی راس، بلک کت، بلک نایت، بلک پنتر، بلک ویدو، برندا سوانسون، کاپیتان آمریکا، کاپیتان هیرو، کارول دنورس، کریستین پالمر، کالین وینگ، کرایم باستر، دنیلا کیج، دردویل، دزلر، ددپول، دث، دث لوک، دکتر دووم، دکتر دروید، دکتر استرنج، داگ برادر، دووپ، اکو، گوست رایدر، هنک پیم، هارمونی یانگ، هدر رند، هل استورم، هرکول، زن نامرئی و غیره.
دشمنان: ایب جنکینز، مرد جاذب، اگاموتو، آلن کاوانا، آنجلا دل تورو، اطلس، بارون هلموت زیمو، بارون موردو، باتروک، بیتل، بلک مامبا، بلک ماریا، بلک تارانتولا، بلک اوت، بلاد برادرز، بومرنگ، کاپیتان اولترا، کارنیج، کت، سنچری، چاکا، کمیسترو، کلیتوس کسدی، کبرا، کنترولر، کوول میلیون، کنت نفاریو، کرین مادر، کرایم باستر، دنیل درام، دردویل، دارک متر، دارک استار، دمی گاد، دکتر اختاپوس و غیره.
همانطور که در ابتدای متن هم به آن اشاره شد، آیرون فیست توسط روی توماس و گیل کین خلق شده است. این شخصیت برای اولینبار در قسمت ۱۵ سری کتاب کمیک Marvel Premiere که در سال ۱۹۷۴ منتشر شده بود، حضور یافت. آیرون فیست بیشتر از هر چیزی به خاطر جو دیوانه کننده و شوق بسیار زیادی که در دهه ۱۹۷۰ نسبت به کونگ فو وجود داشت، خلق شد. این شخصیت در ۲۰۵۱ کتاب کمیک حضور داشت که در هیچ کدام از آنها هم جان خود را از دست نداده است.
آیرون فیست:
بعد از مرگ شو لائو، چیان تنگ خیلی از این اتفاق عصبانی شد. خشم او آنقدر زیاد بود که میخواست کان لون را هم بهدنبال آن نابود کند اما درنهایت توسط مستر خان دستگیر و زندانی شد. مدت کمی بعد از آن اتفاق، افراد خیلی زیادی بودند که با دنی سر جنگ داشتند و تا حد زیادی به او حسادت میکردند. اما دنی توانست با استفاده از کونال و میراندا، تمام آنها را شکست دهد. میراندا به واسطهی کونال هنرهای رزمی را آموخته بود تا بتواند دربرابر قانون کان لون مقاومت و مخالفت کند. میراندا و کونال که در حال فرار از کان لون بودند، توسط دشمنان قدیمی و باستانی این سرزمین یعنی موجودات گیاهیای به نام «H'lythri» دستگیر شدند و به نظر میرسید که جان خود را هم از دست داده بودند. ارتباط ابعادی درست طبق برنامه پدیدار و باز شد و دنی در قالب آیرون فیست آنجا را ترک کرد. زیرا بهدنبال میچم میگشت و قصد داشت که انتقام پدرش را از او بگیرد.
میچم کاملا از بازگشت دنی خبر داشت و یک جایزه ده هزار دلاری روی سر او قرار داد. این جایزه و مقدار آن که علنی شده بود، باعث شد که خیلی زود، افراد خیلی زیادی با لباسهای مبدل مختلف از جمله «Scythe» به سراغ دنی بروند. آنها برای به دست آوردن جایزه حاضر بودند هر کاری انجام دهند. آیرون فیست درنهایت توانست بر نیروهای دفاعی میچم غلبه کند اما زمانیکه به او رسید، نتوانست کاری را که دوست داشت، انجام دهد و از جان او گذشت. میچم در عوض توسط یک نینجای شبح که یکی از خدمتکاران مستر خان محسوب میشد، به قتل رسید. از آنجایی که آیرون فیست به خاطر مرگ میچم سرزنش میشد، دنی تصمیم گرفت که درنهایت نام خود را از هرگونه اتهامی پاک کند. به همین دلیل به دو کاراگاه خصوصی به نام کالین وینگ (آموزشهای سامورایی دیده بود) و میستی نایت (پلیس سایبورگی سابق) پیوست و با آنها دوست شد تا در این زمینه به آنها کمک کند.
بااینحال، در طی این مسیر آیرون فیست مدام به افراد جدیدی برخورد میکرد که ارتباط خوبی با هم نداشتند؛ افرادی مانند برادر میچم به نام «وارد» و همچنین دختر او به نام «جوی». ماجراجویی آیرون فیست همچنان ادامه داشت و در طی این مسیر، با افراد مختلفی مانند فرقه کارا-کای، پیروان الههای به نام «کالی»؛ «وار هاوک»، یک سرباز قدیمی از دوران جنگ که حالا تبدیل به قاتل شده بود و براساس فرآیندی شبیه به فرایند مخصوص لوک کیج، قدرت خود را به دست آورده بود؛ همچنین یک ربات بیگانه که با نام «Monstroid» شناخته میشد، برخورد میکرد. در طی این ماجراها، دنی متوجه شد که آن نینجا، از پدر کالین وینگ به نام «لی» بهعنوان میزبان خود استفاده میکرد. به همین ترتیب هم آیرون فیست، به این تسخیر جادویی پایان داد و لی را آزاد کرد. مدت خیلی کمی بعد از این اتفاق، آیرون فیست به مبارزه با «استیل سرپنت» رفت؛ کسی که در هنرهای رزمی یک استاد محسوب میشد و در لمس مرگبار آرام، تخصص بسیار زیادی داشت.
در گذشته، سرپنت دو بار توسط یو-تی شکست خورده بود. در آن زمان، او در تلاش بود تا کنترل سرزمین کان لون را به دست بیاورد. از طرف دیگر هم زمانیکه به سمت آیرون فیست حمله کرد، قربانی قدرت خودش شد و آسیب بسیار زیادی دید. بعد از گذشت مدتی، رند با یک زن به نام «جید» برخورد کرد و از او دربرابر ماموران «Dhasha Khan» دفاع کرد؛ یک جادوگر مبارز شیطانی که فنگ-تو را بهطور کامل فتح کرده بود. بااینحال، خیلی زود تعداد ماموران خان بیشتر شد و آنها آیرون فیست و جید را ربودند. در طی همین ماجرا، آیرون فیست متوجه شد که جید، تجسم نجابت و اصالت انسانیت است و روح او با موجود کیهانیای به نام «فایر برد» پیوند خورده است. آیرون فیست توسط یکی از جنگجویان خان به نام «اژدهای نقرهای» که به بردگی گرفته شده بود، شکست خورد. این در حالی بود که درست در همین لحظه، خان از سنگ روح جادویی خود استفاده کرد تا فایر برد را از درون جید بیرون بکشد و از او بدزدد. او قصد داشت تا با استفاده از آن، زمین را بهطور کامل تغییر دهد.
آیرون فیست با تمام توان خود مبارزه کرد و اژدهای نقرهای را شکست داد و متوجه شد که او در اصل روح مادر خودش یعنی هدر رند بوده است. آیرون فیست بلافاصله به سراغ خان رفت و او را در یک مبارزه شکست داد. بعد از این نبرد، او از سنگ روح استفاده کرد تا زمین را به حالت اصلی خودش بازگرداند و بعد هم روح مادرش را به زندگی پس از مرگ آرامشبخش و خوبی فرستاد. با اینکه آیرون فیست از جید خوشش آمده بود و دوست داشت که او همچنان به همین شکل فانی باقی بمانده، اما میدانست که بشریت به فایر برد نیاز دارد. به همین ترتیب هم از سنگ روح استفاده کرد تا جید را هم به حالت قبل خود بازگرداند. در طی چند ماه آینده، آیرون فیست تبدیل به یک مبارز بسیار خوب و مشهور شد و با جرم و جنایت مبارزه کرد. او در طی این دوران با دشمنان زیادی مانند مستر خان، «اسکیمیتر»، «چاکا»، «رکینگ کرو»، «دروم»، «بک واردز من» و سیبرتوث مبارزه کرد و مقابل آنها قرار گرفت.
او برخی اوقات هم با قهرمانان دیگری که با سبک هنرهای رزمی مبارزه میکردند، متحد میشد و همکاری میکرد؛ قهرمانانی مانند «Sons of the Tiger»، «وایت تایگر» و «شانگ چی». شانگ چی حتی به آیرون فیست کمک کرد تا سرزمین کان لون را از دست جادوگری به نام «کوان استار» نجات دهد. همانطور که انتظار میرفت، دیگر نوبت به Davos، پسر تبعید شدهی لی کونگ رسیده بود. او بهدنبال راهی بود تا هر طور که شده، قدرت آیرون فیست را بدزدد و خودش آن را تصاحب کند. Davos هم که خودش را با نام استیل سرپنت خطاب میکرد، برای مدت کوتاهی موفق شد که این قدرت را به زور بگیرد. اما خیلی زود آن را از دست داد و توسط خود آیرون فیست شکست خورد. بعد از این شکست، روح او در زندان مخصوص یک بیگانه به نام «Contemplator» یعنی Anomaly Gem زندانی شد.
قهرمانان برای استخدام:
در این برهه زمانی، آیرون فیست به میستی نایت دل بست و عاشق او شد. دنی از عشق خود دربرابر لوک کیج دفاع کرد؛ یک مزدور بسیار قوی که مجبور بود به خاطر باج و اخاذی، به دشمن نایت یعنی «بوش مستر» خدمت کند. به همین ترتیب، آیرون فیست، نایت و کالین وینگ با لوک کیج متحد شدند تا به او کمک کنند که نفوذ و کنترل بوش مستر را از روی او بردارند. از طرف دیگر هم آیرون فیست خیلی زود ارتباط همکاریای را با لوک کیج تشکیل داد. آنها اسم گروه دو نفرهی خود را Heroes for Hire گذاشتند و مأموریتهای مختلفی را بهعنوان محافظان و همچنین کاراگاهان خصوصی قبول میکردند. با اینکه آیرون فیست و لوک کیج که بهطور بدبینانهای واقعبین بود، با هم تفاوتهایی داشتند، اما ارادت و اهمیتی که نسبت به عدالت قائل بودند مشترک بود. همین موضوع هم باعث شد تا آنها فوقالعاده به هم نزدیک شوند و بهترین دوستان یکدیگر باشند.
خیلی زود، آیرون فیست و لوک کیج با مستر خان برخورد کردند؛ زیرا در این مدت او را تحت تعقیب قرار داده بودند و به دنبالش تا کان لون رفتند. لی کونگ به آیرون فیست پیوست و برای او توضیح داد که در طی این مدت، میزان جمعیت مردم ساکن در این سرزمین، به خاطر H'ylthri تا حد زیادی کاهش پیدا کرده است. از همین رو، آیرون فیست و لوک کیج تلاش کردند تا سایر جنگجویان کان لون را با خود متحد کنند تا به همراه یکدیگر به مبارزه با دشمنان بروند. بااینحال، از آنجایی که آیرون فیست در طی مدت زمانیکه در زمین بود، تغییر کرده بود، از فرهنگی که در این سرزمین وجود داشت، بسیار ناامید شد. مدت زیادی نگذشته بود که دنی رند توسط عموی ناتنیاش یعنی یو-تی دستگیر شد. او امیدوار بود که با دستگیری آیرون فیست، بتواند رضایت مستر خان را جلب کند. بااینحال، حتی مستر خان هم از آیرون فیست، آن هم با قدرت کامل خود میترسید. آیرون فیست هم با دیدن این صحنه تهدید کرد که تمام دشمنان او را آزاد میکند.
آیرون فیست در اقدامی ناگهانی، شیء جادوییای را که ارتباط بین کان لون و زمین را به ثبات و تعادل میرساند، از بین برد. همین اتفاق باعث میشد که آینده این ارتباطات کاملا غیرقابل پیشبینی شود و ممکن بود که بعدا هر اتفاقی رخ دهد. او بعد از انجام این کار، به همراه لوک کیج دوباره به محل زندگی خود بازگشتند. خود خان روی زمین گیر افتاده بود و نمیتوانست از فرار چیان تنگ جلوگیری کند. به همین ترتیب سرزمین کان لون هم تا تقریبا نابود شد. خان که حسابی از آیرون فیست و لوک کیج کینه به دل گرفته بود، به سراغ وارد میچم و دشمنان کیج یعنی «شیدز»، «کِمانچی» و «فرا» رفت. او قصد داشت تا طبق نقشهای که کشیده بود، بهدنبال آیرون فیست برود و حسابش را کف دستش بگذارد. فرا در اصل یکی از همان گرگهایی بود که هدر رند را به قتل رساندند. او به واسطهی قدرت جادویی «Shirrair» شکل انسانی به خود گرفته بود و از طرف دیگر هم برده مستر خان شده بود.
خان از قدرت سنگ کوان استفاده کرد تا قدرت و نیروی زندگی آیرون فیست را بدزدد. همین کار باعث شد تا او تقریبا تا آستانه مرگ پیش برود. اما با کمکهای لوک کیج، میستی، کالین، پارتیزانی به نام «ال آگولا» و همچنین افسر پلیسی به نام «ریف اسکارف»، آیرون فیست دوباره به زندگی بازگردد، قدرت خود را به دست بیاورد و باری دیگر خان را تبعید کند. چندین ماه بعد از این ماجرا، آیرون فیست و لوک کیج با فردی به نام «با بابی رایت» ارتباط دوستانهای برقرار کردند؛ یک پسر دردسرساز که میتوانست تبدیل به انسان ابرقدرتی به نام «کاپیتان هیرو» تبدیل شود. البته این دو قهرمان از اصل ماجرا خبر نداشتند. زیرا «رایت» در اصل یک سوپر اسکرال بود؛ یک بیگانه بسیار قدرتمند که مستر خان او را هیپنوتیزم کرده بود تا با آیرون فیست دوست شود. در همین حین، خود خان هم بیکار ننشست و شکل افسر پلیسی به نام «تایرون کینگ» را به خود گرفت. او با این هویت، ارتباط احساسیای را با میستی نایت برقرار کرد تا حسابی به دشمن خود رکب بزند.
بعد از گذشت زمان خیلی کمی، آیرون فیست در معرض یک نوع پرتوی مرگبار قرار گرفت. او به همراه لوک کیج و کالین وینگ دوباره به سرزمین کان لون بازگشتند. آیرون فیست بعد از اینکه دوباره با لی کونگ برخورد کرد، به کمک او یاد گرفت که چگونه از قدرت شفابخشی خود استفاده کند. او به محض اینکه بهبود پیدا کرد، متوجه شد که حمله چیان تنگ، پاسخی به مرگ شو لائو بوده است. به همین خاطر سراسر وجود او را حس گناه و عذاب وجدان فرا گرفت. اما به کمک دوستان خود توانست دوباره به حالت قبل بازگردد؛ همان دوستانی که چیان تنگ را تبعید کرده بودند. آیرون فیست آماده شد تا دوباره به زمین بازگردد. اما H'ylthri بهطور مخفیانه برای او کمین کرده بود و او را تحت نظر داشت. H'ylthri براساس نقشه خود کپیای را که از آیرون فیست ساخته بود، به زمین فرستاد.
از طرف دیگر هم در همین حین، چیان تنگ روی زمین ظاهر شد. اما به محض اینکه خان متوجه شد، به سراغ او رفت و در قالب تایرون کینگ، او را به قتل رساند. جالب است بدانید که حتی خان هم از نسخه جایگزینی که H'ylthri از آیرون فیست ساخته بود، خبر نداشت. مدت کمی بعد از آن ماجراها، نسخه کپی آیرون فیست تلاش کرد تا «بابی رایت» را درمان کند؛ کسی که به نظر میرسید، در حال مرگ است. به نظر میرسید که این تلاش موفقیتآمیز بود اما «رایت» دچار پسزدگی شده بود و بدنش دیگر نمیتوانست آن وضعیت را تحمل کند. به همین ترتیب هم از روی خشم زیاد و در قالب کاپیتان هیرو، این نسخه کپی را بهشدت مورد ضرب و شتم قرار داد و او را به قتل رساند. خان که تصور میکرد دشمنش دیگر کشته شده است، این سوپر اسکرال را کنار گذاشت و درنهایت هم هویت کینگ خود را رها کرد. همین اتفاق هم باعث شد تا لوک کیج تقصیر مرگ «آیرون فیست» را بر گردن بگیرد و حس گناه کند.
احیا:
آیرون فیست واقعی، برای ماهها همینطور زندانی H'ylthri باقی مانده بود. او درحالیکه در این وضعیت سکون و بیتحرکی قرار داشت، روی «چی» خود تمرکز کرد و به همین واسطه، سرطان خود را درمان کرد. بااینحال، زمانیکه سوپر اسکرال، شکل آیرون فیست را به خود گرفت، میستی نایت و کالین وینگ متوجه شدند که بقایای آیرون فیستی که آنها دفن کرده بودند، تبدیل به یک سری گیاه شده است. به همین ترتیب هم به این موضوع پی بردند که یک جای کار میلنگد. بعد از شکست سوپر اسکرال توسط نیمور ساب مارینر، نایت و وینگ به همراه نیمور به سرزمین کان لون رفتند تا آیرون فیست واقعی را نجات دهند. مدت کمی بعد از این اتفاق، آیرون فیست به کیج کمک کرد تا باری دیگر بوش مستر را شکست دهد. اما، با اینکه کیج از دیدن دوست خود (آن هم زنده و سلامت) خوشحال شده بود، دیگر دوست نداشت گروه «قهرمانان برای استخدام» که با هم داشتند، دوباره تشکیل شود.
مستر خان که از این موضوع خبردار شد، از سر عصبانیت از نیمور انتقام گرفت و او را دچار فراموشی کرد. به همین ترتیب، آیرون فیست به نایت و همچنین دیگر دوستان نیمور و اعضای خانواده او کمک کرد تا با هم نیمور را که حالا وحشی و دیوانه شده بود، پیدا کنند. آنها توانستند با کمک هم حافظه نیمور را بازگردانند و با خان روبهرو شوند؛ کسی که ظاهرا توسط نیمون کشته شده بود. آیرون فیست همچنان به ماجراجویی خود ادامه داد و به دیگر قهرمانان کمک کرد. آنها با کمک هم توانستند مقابل تهدیدهایی مانند لژیون انتقام جادویی، جهش یافته وحشیای به نام سیبرتوث و نیروهای قاتل سریالی جهش یافتهای به نام کارنیج بایستند. در این برهه زمانی آیرون فیست کم کم داشت ایمانش را نسبت به خودش از دست میداد. در همین حین هم Contemplator متوجه شد که ناراحتی و پریشانی درونی دنی، تعادل کیهانی را هم تحت تاثیر قرار داده است و موجب آشفتگی آن هم شده است؛ آن هم به خاطر ارتباطی که با قدرت شو لائو داشت.
به همین ترتیب، او به همراه خود آیرون فیست، Anomaly Gem را که در طی حمله H'ylthri نابود شده بود، دوباره جمع و سرهم کردند. همین اتفاق باعث شد تا استیل سرپنت احیا شود و دوباره به زندگی بازگردند؛ کسی که قدرت را دزدیده بود و تلاش کرد تا کان لون را فتح کند. از آنجایی که نقشهی Contemplator هدف جدیدی داشت، آیرون فیست به مبارزه با استیل سرپنت پرداخت و قدرت خود را دوباره پس گرفت. بعد از این اتفاق، او دوباره ارتباط خود را با میستی نایت از سر گرفت. چندین ماه بعد از این ماجراها، زمانیکه برجستهترین و بزرگترین ابرقهرمانان زمین ظاهرا توسط موجود روانی به نام « Onslaught» به قتل رسیدند، آیرون فیست تلاش کرد تا دوباره امید را به دنیا بازگرداند. از همین رو بهصورت عرفانی و جادویی خود را با سرزمین کان لون پیوند داد. امیدوار بود که بتواند از این طریق امید را به زمین بازگرداند و جهان را دوباره بسازد.
بعد از اینکه شرکت Oracle, INC که به نیمور ساب مارینر تعلق داشت، شرکت رند-میچم را خرید، آیرون فیست توانست بودجه مورد نظر خود را به دست بیاورد. او بعد از کسب این کمک هزینه، یک نسخه بزرگتر و گستردهتر گروه قهرمانان برای استخدام را تشکیل داد. در این نسخه قهرمانان مختلفی مانند هرکول، بلک نایت و غیره را استخدام شدند تا به آیرون فیست و لوک کیج کمک کنند. آنها قصد داشتند تا دوباره اعتماد و ایمان مردم نسبت به قهرمانان را بازگردانند. با اینکه از همان ابتدا همه اعضا میدانستند که این گروه کاملا موقتی است و خیلی زود منحل میشود، اما زمانیکه نیمور شرکت اوراکل (و بهدنبال آن گروه قهرمانان برای استخدام) را به شرکت استارک-فوجی کاوا فروخت، اصلا خوشحال نشدند. بعد از اینکه کارفرماهای جدید لوک کیج و انت من (اسکات لنگ) را به خاطر سوابق زندانیشان از تیم اخراج کردند، اعضای تیم هم تصمیم گرفتند که گروه را بهطور کل منحل کنند.
هفتهها بعد، فردی به نام «دث استینگ»، از آیرون فیست سوءاستفاده کرد تا به واسطهی او بتواند «کلید زودیاک» را به دست بیاورد؛ البته لازم به ذکر است که دث استینگ در اصل همان میراندا رند-کای بود. میراندا به همراه کونال در این برهه زمانی، به خدمت H'ylthri درآمده بودند و به او کمک میکردند و آیرون فیست هم قرار بود تا کلید زودیاک را برای آنها بدزدد. بااینحال، آیرون فیست با این دو نفر و همچنین رئیس آنها یعنی H'ylthri مبارزه کرد. اینگونه به نظر میرسید که هم دث استینگ و هم کونال در این ماجرا کشته شده بودند اما دث استینگ جان سالم به در برد. درست در همین حین، قهرمانانی هم که تصور شده بود توسط Onslaught کشته شده بودند، دوباره به همان حالت قبل بازگشتند. از طرف دیگر هم آیرون فیست متوجه شد که انسانها حکومت توسط کان لون را نمیپذیرند. از همین رو تلاش کرد تا فرآیندی را که آغاز کرده بود، متوقف کند. اما دیگر خیلی دیر شده بود.
در همین حین، یکی از اعضای جوان قاتل گروه هند به نام «جونزو میوتو» قدرت آیرون فیست را دزدید، تا این فرایند را ادامه دهد و کان لون را به زمین بیاورد. روح هدر رند به سراغ آیرون فیست رفت و به او گفت که میوتو نمیتواند بدون کمک او موفق شود. او نباید اجازه میداد که کان لون به یک سرنوشت ناشناخته دچار شود. آیرون فیست که اصلا دوست نداشت باعث نابودی کان لون شود، با ولورین، یو-تی و دیگران متحد شد تا با کمک هم، میوتو را شکست دهند. اما پیش از اینکه این اتفاق بیفتد، کان لون کم کم با یک شهر ادغام شد. یو تی که این ماجرا را دیده بود، با چاقوی خود به آیرون فیست ضربه زد و معتقد بود که مرگ او باعث جدا شدن شهرها میشود. همینطور هم شد و کان لون بهجای مناسب خودش بازگشت. اما آیرون فیست در فنگ-تو به ملاقات پدر و مادرش رفت که بسیار به او افتخار میکردند. همین والدین دنی بودند که او را دوباره به زندگی بازگرداندند.
زمانیکه آیرون فیست دوباره به شهر نیویورک بازگشت، دشمن قدیمی گروه قهرمانان برای استخدام یعنی «نایت شید»، چیان تنگ را احیا کرد و به زندگی بازگرداند. او قصد داشت تا از چیان تنگ دربرابر دشمن فعلی خود یعنی بلک پنتر استفاده کند. اما چیان تنگ مسیر دیگری را در پیش گرفت. کاری که او انجام داد، این بود که دوباره به آیرون فیست قدرت داد و از لحاظ روانی او را بردهی خود کرد. چیان تنگ قصد داشت تا با این نقشه، کاری کند که آیرون فیست با بلک پنتر مبارزه کند. اما او خیلی زود حواس خود را به دست آورد و به بلک پنتر کمک کرد تا چیان تنگ را شکست دهند. آیرون فیست که دوباره به مسیر مبارزه با جرم و جنایت خود بازگشته بود، متوجه شد که دیگر جذابیتی برایش ندارد. به همین ترتیب هم تصمیم گرفت که مسیر جدیدی را در پیش بگیرد.
بااینحال، اینگونه به نظر میرسید که تمام مسیرها، دوباره او را به همان کان لون بازمیگرداند. او در همین حین، خیلی زود با فردی به نام « Chi» برخورد کرد؛ یک جادوگر که از کان لون بیرون انداخته شده بود. این جادوگر امیدوار بود که با استفاده از ارتباط و پیوند منحصر به فردی که بین آیرون فیست و کان لون وجود دارد، دوباره به سرزمین خود بازگردد. اما آیرون فیست او را شکست داد و پذیرفت که دوباره نقش قهرمانانه خود را از سر بگیرد و همین مسیر را ادامه دهد.
جنگ داخلی و دردویل:
در این برهه زمانی، وقتی که هویت مت مورداک بهعنوان دردویل افشا شد و به زندان افتاد، دنی رند استخدام شد تا همانند دردویل لباس بپوشد و رفتار کند. آنها قصد داشتند تا با این کار، توهمی ایجاد کنند و اینگونه نشان دهند که دردویل و مت مورداک دو فرد جدا هستند. مورداک که از این موضوع خبردار شده بود، بلافاصله از زندان فرار کرد تا با دردویل دروغین برخورد کند. مورداک زمانیکه متوجه شد که او همان دوستش یعنی آیرون فیست است، از دنی خواست که همچنان دردویل بماند. او قصد داشت تا در این مدت زمان، فردی را که دوستش یعنی «فاگی نلسون» را کشته بود، پیدا کند و ردش را بزند. در طی این مدت، دنی که در قالب دردویل قرار گرفته بود، به تیم انتقام جویان مخفی کاپیتان آمریکا قرار گرفت. در این برهه زمانیکه بحث و ماجرای طرح قانونی ثبتنام ابرانسانها بسیار داغ شده بود (توسط آیرون من هم به راه افتاده بود)، تیم انتقام جویان مخفی، مخالف این طرح بودند.
بعد از گذشت مدتی، دنی توسط فردی به نام «Hulkling» که هویت هنک پیم را جعل کرده بود، نجات پیدا کرد. به همین ترتیب هم دوباره به تیم بازگشت تا در نبرد نهایی جنگ داخلی شرکت کند. بعد از تسلیم شدن کاپیتان آمریکا، آیرون فیست در تیم انتقام جویان جدید به لوک کیج پیوست. او باز هم در این تیم، مخالف طرح ثبتنام ابرانسانها بود. دنی به همراه دیگر اعضای تیم انتقام جویان جدید، در طی ماموریتی به کشور ژاپن رفت تا «اکو» را نجات دهد؛ کسی که توسط اعضای گروه هند، ربوده شده بود. در این دوران، گروه هند توسط قاتل معروفی به نام «الکترا» رهبری میشد. اما در پایان مشخص شد که الکترا، در اصل یک اسکرال بوده است. بااینحال، زمانیکه دکتر استرنج گروه را ترک کرد، دیگر اعضا پایگاه عملیاتی خود را از دست دادند. به همین دلیل هم رند مجبور شد تا آپارتمانی را بخرد که اعضا کارهایشان را آنجا انجام بدهند.
آخرین داستان آیرون فیست:
در این برهه زمانی، یک شرکت چینی به نام وای گو به سراغ دنی رفت و از او خواست تا یک قطار الکترومغناطیسی برای آنها تولید کند. دنی این درخواست را رد کرد. به همین ترتیب هم رئیس این شرکت یعنی «Xao» تصمیم گرفت که شرکت بینالمللی رند را بخرد تا خودش بتواند این قطار را بسازد. دنی بعد از اینکه کمی در رابطه با وای گو تحقیق کرد، متوجه شد که این شرکت وابسته به سازمان هایدرا است. در طی همین ماجراها بود که احساس کرد، فرد دیگری به جز خودش در حال استفاده از قدرت آیرون فیست است. به همین دلیل هم به سراغ میزبان قبلی این قدرت یعنی اورسن رندال رفت. رندال از سالها پیش به خاطر اینکه بهصورت ناگهانی و تصادفی یک سلاح جاودان دیگر به قتل رسانده بود، در حال فرار بود؛ آن هم به همراه کتاب مخصوص آیرون فیست.
اورسن بخش زیادی از عمرش را در حال فرار بود و توسط افراد مختلفی مانند «عروس نه عنکبوت» و «شاهزاده یتیمان» یعنی «جان آمان»، مورد آزار و اذیت قرار میگرفت؛ هر دو فرد نام برده، سلاحهای جاودانی محسوب میشدند که به شهرهای جادویی دیگری مانند کان لون فرار کرده بودند. رندال به خاطر آسیب روحی و روانی بسیار بزرگی که در طی جنگ جهانی اول متحمل شده بود، تمام مسئولیتهایی را که نسبت به کان لون داشت، انکار کرد. از طرف دیگر، رندال توسط ماموران استیل سرپنت و همچنین گروه تروریستی به نام هایدرا هم تحت تعقیب قرار گرفته بود. رندال که دیگر از این تعقیب و گریز چندین ساله خسته شده بود، بهدنبال دنیل رند گشت و درنهایت او را پیدا کرد.
اورسن به دنی گفت که نهتنها پدرش را میشناخته، بلکه چیزهای زیادی را هم به او آموزش داده بود. دنی، اورسن را دنبال کرد و به ایستگاه متروی مخفی پدرش رسید و کتاب آیرون فیست را هم دریافت کرد. اورسن گفت که تاریخچه و همچنین حقیقتی که در رابطه با عنوان آیرون فیست وجود دارد، در این کتاب است. این کتاب همچنین توانایی این را داشت که او را برای مسابقه شهرهای آسمانی آماده کند. درست در همین حین که دنی مشغول بود، زائو، رئیس شرکت وای گو، به سراغ مادر «جرین هوگارث» رفت؛ هوگارث یکی از دوستان خوب دنی محسوب میشد و کسی بود که شرکت بینالمللی او را اداره میکرد. همین اتفاق جرین را مجبور کرد تا قطارهای الکترومغناطیسیای را که آنها میخواستند، برایشان بسازد.
زائو همچنین اعلام کرد که با Davos هم همکاری میکرد و حالا قصد داشت که اورسن را به قتل برساند. اورسن بعد از یک نبرد بزرگ با استیل سرپنت، جان خودش را فدا کرد. اما پیش از اینکه او نفسهای آخرش را بکشد و بمیرد، به دنی اجازه داد تا قلبش را لمس کند و «چی» او را بگیرد. بعد از این اتفاق، دنی قیام کرد تا بهصورت برابر با استیل سرپنت مبارزه کند؛ آن هم درحالیکه قدرتهای اورسن رندال را درون خود داشت. زمانیکه Davos با آیرون فیست برابر شد و مأموریت خود را هم بهطور کامل انجام داد، ناپدید شد. دنی توسط مربی خود یعنی لی کونگ به کان لون احضار شد. زیرا آغاز مسابقه بسیار نزدیک بود.
هفت شهر پایتخت بهشت:
مسابقه کونگ فو هر ۸۸ سال یک بار برگزار میشود. این مسابقه به این منظور طراحی و برگزار میشد تا مشخص شود که کدام شهر جادویی و عرفانی باید هر ۱۰ سال یک بار، روی زمین ظاهر شود. سلاح جاودان هر شهر ملزم است که در این مسابقه شرکت کند. دنی در طی این مسابقه، با هر ۶ همتای جادویی خود برخورد کرد. زمانیکه او اولین مسابقه را باخت، یک درگاه مخفی بین زمین و کان لون پیدا کرد که اجازه میداد افراد بدون آن ارتباط جادویی و عرفانی، از آن عبور کنند. این ماشین توسط پدر اورسن ساخته شده بود و دنی هم به واسطهی دختر اورسن آن را پیدا کرد. دنی بعد از اینکه از این ماشین استفاده کرد، توانست از آنجا فرار کند و به زمین برود. او بعد از بازگشت به زمین، بهدنبال نویسنده زندگینامهی اورسن یعنی «ارنست ارسکین» گشت. او قصد داشت که به این طریق، اطلاعات بیشتری را از آیرون فیست قبلی به دست بیاورد.
او همچنین با یک جنبش مقاومتی از زنان جنگجو آشنا شد. اعضای این جنبش توسط دختر بینام و نشان اورسن و لی کونگ هدایت میشدند. آنها خود را موظف کرده بودند تا با تمام قدرت، یو تی فاسد را سرنگون کنند. درست در طی همین مدت زمان، سازمان هایدرا هم تلاش کرد تا به واسطهی زائو، از رخنهی این مانع جادویی عبور کند و بعد از ورود به کان لون، آن را نابود کند. آنها در تلاش بودند تا به وسیلهی قطار مغناطیسیای که جرین مجبور به ساختن شده بود، این کار را انجام دهند. در طی نبرد نهایی که هر ۷ سلاح جاودان با یکدیگر درگیر بودند، ارتش لی کونگ هم مقابل سازمان هایدرا و زائو قرار داشت و با آنها مبارزه میکرد. درست در همین حین، آیرون فیست هم به سراغ قطار رفت و آن را نابود کرد. او بعد از این کار، زائو را هم شکست داد و کان لون را از دست فساد نوان رها کرد. بعد از این اتفاقات، آیرون فیست دیگر سلاحهای جاودان را رهبری کرد و به زمین برد تا بیشتر در مورد جهان اطلاعات داشته باشند.
آیرون فیست فانی:
در طی مسابقهای که در خط داستانی قبل برگزار شد، دنی همچنین کشف کرد که ریشهی ثروت خانوادگیاش به کجا میرسد؛ این ریشه در اصل به ثروت رندال میرسید. لازم به ذکر است که این ثروت، ریشهی تمام خون و ظلم و ستم همه هفت شهر پایتخت بهشت بود. به همین دلیل دلیل هم دنی تصمیم گرفت که تمام پولهای خود را کنار بگذارد و شرکت بینالمللی رند را هم به بزرگترین سازمان غیرانتفاعی که به بودجه هم نیاز داشت، اعطا کرد. جرین که شاهد این تغییرات بود و از طرف دیگر هم مادرش توسط سازمان هایدرا ربوده شده بود، تصمیم گرفت که زندگی خود را ادامه دهد؛ با وجود اینکه احترام زیادی برای اعتقادات و کاری که دنی کرد، قائل بود.
درست در همین حین، ۵ سلاح جاودان دیگر که دنی آنها را به زمین آورده بود (فت کبرا، عروس نه عنکبوت، داگ برادر 1 و شاهزارده یتیمان)، در حال تحقیق و بررسی زائو بودند؛ او در تلاش بود که مالکیت شهر هشتم را به دست بیاورد. دنی از ثروت خود استفاده کرد و ساختمان قدیمی گروه قهرمانان برای استخدام را بازگرداند. او در این ساختمان، یک مرکز آموزشی به راه انداخت تا کودکان مختلف به آنجا بیایند و کونگ فو یاد بگیرد؛ البته درکنار آن هم چیزهای دیگری مانند غذا خوردن و آموزش دادن، یاد داده میشد. علاوهبر این، دنی کم کم رانندگی یک ون را هم آغاز کرد و نام آن را «مسابقه اورسن» گذاشت. او در تلاش بود تا با استفاده از این ماشین، به افراد نیازمند و بیخانمان کمک کند.
سپس یک روز، زمانیکه دنی مشغول مطالعه کتاب آیرون فیست شد، متوجه نکتهای شد. تک تک آیرون فیستهای قبلی، البته به جز اورسن، در سن ۳۳ سالگی جان خود را از دست داده بودند. درست بعد از اینکه دنی این موضوع را کشف کرد، لوک، کالین و همچنین میستی وارد اتاق شدند و تولد دنی را تبریک گفتند؛ تولد ۳۳ سالگی او. مدت خیلی کمی بعد، دنی توسط یکی از خدمتکاران «چل لین» مورد حمله قرار گرفت و خیلی راحت شکست خورد. او ادعا کرد که تا به آن روز، آیرون فیستهای زیادی را به قتل رسانده است. بااینحال، در همین حین لوک و میستی و کالین هم به آنجا آمدند؛ درست همان لحظهای که خدمتکار قصد داشت دنی را به قتل برساند. لوک توانست در عقب انداختن این ماجرای قتل کمک کند اما طولی نکشید که این قاتل مرموز ناپدید شد.
بعد از این ماجرای ترسناک، دنی تلاش کرد تا در کتاب آیرون فیست بهدنبال پاسخ سؤالهای خود بگردد. او دوست داشت بداند که چگونه اورسن رندال توانست از کشته شدن توسط قاتل چل لین جلوگیری کند. بااینحال، یکی از همکاران تجاری جدید او همان لحظه تماس گرفت و اعلام کرد که قاتل چل لین در حال نابود کردن سالن ورزشی او است. به همین ترتیب، دنی بلافاصله به سالن خود رفت و این قاتل را پیدا کرد؛ کسی که مشخص شد نام اصلیاش «ژو چنگ» است. او با قدرت خاصی که داشت، بهصورت تله پاتیکی به دانشآموزان دستور داد که اگر دنی تسلیم نشد، یکدیگر را به قتل برسانند. دنی که دیگر راهی مقابل خود نمیدید، جلوی چنگ تعظیم کرد. اما مدت زیادی طول نکشید که مشخص شد این کار، در اصل یک حقه بوده است. زیرا در همان لحظه لوک، میستی و دیگر سلاحهای جاودان وارد شدند تا به دنی کمک کنند.
دنی کاملا درست حدس زده بود؛ با اینکه مبارزه سختی در حال وقوع بود، اما حریفی که در حد و اندازه آیرون فیست بود و با او مبارزه میکرد، نمیتوانست از پس دیگر سلاحها بربیاید و آنها را هم شکست دهد. به همین ترتیب اعضای گروه خیلی خوب توانستند چنگ را شکست دهند اما او دوباره در هوا ناپدید شد. بعد از این اتفاق، سلاحهای جاودان به یک مأموریت رفتند تا چنگ را پیدا کنند. دنی هم سعی داشت تا در طی این مدت، بیشتر در مورد دشمن خودش اطلاعات کسب کند. او خیلی زود فهمید که اورسن رندال، تنها به این دلیل توانست از دست چنگ فرار کند که خودش را به هروئین معتاد کرده بود. همین اعتیاد باعث از کار افتادن «چی» او شده بود و از همین رو هم چنگ تصور میکرد که اورسن جانش را از دست داده است.
آیرون فیست، درحالیکه داخل کتاب مخصوص خودش را جستوجو میکرد تا راهی برای شکست چنگ پیدا کند، کشف کرد که دستیار او یعنی «نادین»، شریک جرم چنگ شده است؛ آن هم بعد از اینکه قهوهاش را مسموم کرده بود. با اینکه «چی» از کشته شدن او توسط این سم جلوگیری میکرد، اما این سم آنقدر قدرت داشت که بتواند تا حد زیادی او را ضعیف کند. چنگ بهطور ناگهانی بهلطف نادین وارد دفتر او شد؛ البته با اینکه به نظر میرسید که آنها یکدیگر را دوست دارند اما در اصل به نظر نمیآمد که تمایلی برای کار کردن با یکدیگر داشته باشند. چنگ خودش را آماده کرد تا کاری را که با رند آغاز کرده بود، به پایان برساند. در همین لحظه، نادین پا پیش گذاشت و سعی کرد تا چنگ را متوقف کند.
نادین به چنگ در رابطه با باردار بودنش گفت و اعلام کرد که دوست ندارد فرزندش، یک پدر قاتل داشته باشد. اما چنگ در مقابل اعلام کرد که بهدنبال این است تا با به دست آوردن قلب آیرون فیست، وارد کان لون شود و تخمی را که در هر نسل شو لائو نامیرای بعدی را به دنیا میآورد، پیدا کند. او همچنین در تلاش بود تا میراث آیرون فیست را هم بهطور کامل پاک کند. با اینکه چنگ تمام آیرون فیستهای قبلی را به قتل رسانده بود و هیچکدام از آنها وارد مبارزه نشدند یا قدرت خود را رها نکردند (البته به جز اورسن رندال)، اما باز هم در به دست آوردن آن تخم جادویی شکست میخورد. چنگ همچنین اعلام کرد که در طی ۲۰ سال اخیر، بهصورت مداوم در تلاش بود تا کم کم شرکت بینالمللی رند را بخرد و او را بدبخت کند. به همین ترتیب هم از مبارزه خود دست نکشید. او، نادین را به سمت دیگری انداخت و دوباره به سمت آیرون فیست حملهور شد.
با اینکه در طی این مبارزه شانهی دنی از جا در رفت، اما باز هم توانست چنگ را با وضعیت ضعیفی که داشت، شکست دهد و پیروز میدان باشد. بعد از این نبرد، سلاحهای جاودان دیگر، لوک، کالین و همچنین میستی به آنجا رسیدند. آنها به محض رسیدن اعلام کردند که در طی جستجوی آپارتمان چنگ، یک نقشه پیدا کردند؛ نقشهای که آنها را به سمت هشتمین شهر بهشت هدایت میکرد. البته در خط داستانی مسابقه هفت شهر زائو به وجود این شهر اشارههایی کرده بود. رند و دیگران به این نتیجه رسیدند که اینجا، همان جایی است که چل-لین در آنجا قرار دارد. به همین دلیل هم تصمیم گرفتند تا هرچه زودتر به سمت این شهر عزیمت کنند.
فرار از شهر هشتم:
پیش از اینکه آنها به سمت این شهر بروند، Davos به دستور لی کونگ خود را به آنجا رساند و به رند اعلام کرد که در اصل شهر هشتم یک زندان است. این زندان به این منظور طراحی شده بود تا موجودات شیطانی را که زمانی کان لون و دیگر شهرهای بهشت را در معرض خطر قرار داده بودند، در خودش نگه دارد. این زندان بهگونهای ساخته شده بود که درهایش فقط برای ورود باز میشد و بعد از ورود دیگر هیچکس نمیتوانست از آن خارج شود. بهنوعی این زندان شباهت بسیار زیادی با جهنم داشت. بااینحال، Davos در ادامه اعلام کرد که علاوهبر موجودات شیطانی، یو-تی سابق هم تمام افرادی را که زمانی علیه قوانین خودش قیام کرده بود، در شهر هشتم قرار داده است. به همین ترتیب، لی کونگ به رند و دیگر سلاحهای جاودان دستور داده بود که به آنجا بروند و افرادی را که به اشتباه زندانی شده بودند، آزاد کنند. از همین رو، Davos اعلام کرد که تمام شش سلاح جاودان میتوانند این قانون ورود-بدون-خروج را دور بزنند و راحت بازگردند.
رند و دیگر اعضا، زمانیکه به ورودی این شهر رسیدند، بهمعنی واقعی کلمه به درون شهر کشیده شدند. به محض اینکه آنها وارد شهر شدند، توسط زندانیان شهر هشتم، مورد حمله قرار گرفتند. این شهر توسط فرد شروری به نام «چنگ مینگ» اداره میشد. آنها مجبور بودند که تک تک با تمام شیطانهایی که در این شهر وجود داشتند، مبارزه کنند. هر بار که آنها با شیطانی برخورد میکردند، تا آستانه مرگ پیش میرفتند؛ لازم به ذکر است، زمانیکه آنها به سمت این شهر کشیده شده بودند، قدرت «چی» آنها هم ضعیف شده بود. آنها مرتب میچرخیدند و خودش را درمان میکردند اما میزان این درمان فقط آنقدری بود که بتوانند نبرد را از سر بگیرند. زمانیکه آیرون فیست در زندان خود بود، متوجه شد که فردی به دیوار ضربه میزند و به زبان چینی با او صحبت میکند؛ این مرد به دنی گفت: «تو هم یک آیرون فیست هستی. درست مثل من.»
در همین حین، آنها متوجه شدند که Davos بهطور کامل در رابطه با مأموریت و وضعیت آنجا، با آنها صادق نبوده است. زیرا او جاسوسی را خارج از شهر قرار داده بود؛ کسی که گزارش میکرد که «هیچ نشانهای از زندگی» دیده نمیشود اما «قطعا یک اتفاقاتی در حال رخ دادن است». Davos هم به این نتیجه رسید که این ماجرا، مستلزم این است که او یک بار دیگر وارد میدان مبارزه شود. دوست زندانی رند اعلام کرد که در اصل همان کوان یائوزو است؛ یکی از اولین افرادی که تبدیل به آیرون فیست شد. کوان اعلام کرد که در روزهای ابتدایی تاریخ کان لون، چنگ مینگ بر تخت قدرت نشست؛ آن هم زمانیکه در شهر اخلاق به مرور در حال کاهش و نزول بود. در اصل چنگ مینگ همان کسی بود که تمام موجودات شیطانی را احضار کرده بود. او با احضار کردن آنها، خیلی زود توانست شهر را بهطور کامل به هم بریزد و آن را فتح کند؛ لازم به ذکر است که شو لائوی نامیرا هم از همانها بود.
بااینحال یک روز یک جنگجوی تنها وارد غار اژدها شد تا او را به چالش بکشد. پیش از اینکه کوان بتواند داستان خود را به پایان برساند، به همراه رند از سلولهایشان خارج شدند و به میدان مبارزه رفتند. تا به آن لحظه، چنگ مینگ متوجه شده بود که رند و دیگر دوستانش نقشهای را ترتیب دادند تا زندانیان را از آنجا آزاد کنند و بعد هم پا به فرار بگذارند. چنگ مینگ اعلام کرد که رند و کوان باید آنقدر مبارزه کنند که یکی از آنها بمیرد. دنی اصلا قبول نکرد که «با این مرد پیر مبارزه کند». اما کوان دیگر لباس آیرون فیست خود را پوشیده بود و پاسخ داد «ببخشید آیرون فیست جوان. من مدت خیلی زیادی برای به دست آوردن این شانس برای آزادی، صبر کردم».
بااینحال، به محض اینکه مبارزه آغاز شد، دنی متوجه شد که حریفش اصلا هیچکدام از مهارتهای چشمگیر هنرهای رزمی را ندارد. به همین دلیل به این نتیجه رسید که فرد مقابلش، کوان یائوزو اصلی نیست. در طی این مبارزه، سلاحهای جاودان دیگر موفق به فرار شدند و توانستند نگهبانان را شکست دهند. چنگ مینگ هم اعلام کرد که خودش، همان کوان واقعی است. ظاهرا خودش بهصورت داوطلبانه قبول کرد که آنجا بماند تا از فرار کردن شیاطین جلوگیری کند. اما بعد از گذشت مدتی، متوجه شد که عشق زندگیاش به درون شهر هشتم انداخته شده است. به همین دلیل هم او ناامید شد و اعتقاد داشت که کان لون دیگر ارزش نجات دادن ندارد. به همین دلیل هم درنهایت قیام کرد تا در قالب چنگ مینگ، شهر هشتم را حکمرانی کند.
رند و فت کبرا موفق شدند که کوان را در نبرد شکست دهند. بعد از این نبرد، آنها از او در رابطه با ماهیت اصلی این مأموریت و اینکه چرا اصلا آنها به آنجا فرستاده شدند، سؤال کردند. بااینحال، مدت زیادی طول نکشید که آنها متوجه شدند که سلاحهای جاودان در اصل در نقشهای که کوان طراحی کرده بود، نقش سرباز را داشتند. آنها روی این موضوع برنامهریزی کرده بودند که با ورود سلاحهای جاودان به شهر هشتم، در به سمت داخل هم باز میشود تا آنها بتوانند از آن خارج شوند و فرار کنند. آنها قصد داشتند تا با استفاده از همین موضوع، از آن زندان فرار کنند. به همین ترتیب هم آنها در را باز کردند و کوان و ارتشش به سمت بیرون هجوم بردید تا انتقام خود را از هفت شهر بگیرند؛ آن هم برای اینکه خودش و خیلی از شهروندان دیگر را محکوم کرده بودند که برای همیشه در آن شهر جهنمی بمانند.
کوان، رند را مجبور کرد تا او را به سمت بیرون و همچنین شهر کان لون هدایت کند. اما بعد از اینکه آنها از دروازه خارج شدند، با Davos برخورد کردند که به همراه یک تفنگ تک تیرانداز منتظر آنها ایستاده بود. او اعلام کرد که به دستور لی کونگ به آنجا آمده بود تا کوان را به قتل برساند. زیرا خودش و لی کونگ اعتقاد داشتند که او دیگر توانایی و ارزش زندگی کردن را ندارد. در یک نبرد سخت که بعد از آن رخ داد، رند توانست هم کوان و هم Davos را شکست دهد. در طی این نبرد اتفاقاتی افتاد که تا حدودی کوان را تحت تاثیر قرار داد. او به این نتیجه رسیده بود که شاید کان لون، دیگر آن شهر فاسدی نباشد که یک زمانی در حال غرق شدن بود. رند و Davos پذیرفتند که کوان را به کان لون ببرند و قرار ملاقاتی بین او و لی کونگ تشکیل بدهند و برای شکایتهای او اهمیت قائل شوند.
بعد از گذشت این ماجراها، زمانیکه دنی بازگشت، متوجه شد که یک سلول متعلق به سازمان هایدرا در شرکت بینالمللی رند، انتظارش را میکشد. آنها قصد داشتند که رند را به خاطر مرگ زائو مجازات کنند؛ به طوری که حتی میستی نایت را هم گروگان گرفته بودند. در یک نبرد سخت، شرکت بینالمللی رند کاملا نابود شد. اما رند و میستی توانستند بدون هیچ آسیبی از آنجا فرار کنند. حالا دیگر شرکت دنی خراب شده بود و او تنها بخشی از ارزش خالص ثروت خود را داشت و باید با همان زندگی خود را ادامه میداد. رند و میستی یک خانه جدید خریدند و تصمیم گرفتند که تمام تمرکز، توجه و منابع خود را روی Thunder Dojo که مخصوص آموزش کودکان بود، بگذارد. درحالیکه آنها مشغول جابهجایی بودند، رند از میستی درخواست ازدواج کرد. او در ابتدا نسبت به این درخواست تردید داشت اما بعد قبول کرد. آنها مدت خیلی کمی بعد از ازدواج، صاحب یک فرزند شدند.
دنی رند با فشردن مشتهای خود به درون قلب ذوب شدهی اژدهایی به نام شو لائوی نامیرا، انرژی ابرانسانی این اژدها را وارد بدن خود کرد. علاوهبر این، او زیر نظر فردی به نام لی کونگ تندرگر هم آموزشهای زیادی دید. لی کونگ همچنین قدرت آیرون فیست را هم به رند داد. این قدرت به او اجازه میداد تا انرژی «چی» خود را احضار و روی آن تمرکز کند؛ این قدرت با نام انرژی طبیعی یا انرژی نیروی زندگی هم شناخته میشود. دنی با احضار کردن «چی» خود میتواند تواناییهای ذاتی خودش را تا سطوح بسیار بالا و چشمگیری افزایش دهد. قدرت، سرعت، استقامت، دوام، چابکی، رفلکسها و همچنین حواس با استفاده از این قدرت، فوقالعاده تشدید شدند. زمانیکه او روی «چی» خود و همچنین انرژی ابرانسانی شو-لائو که درون دستانش وجود دارد، تمرکز میکند، یک درخشش ماوراطبیعی خاصی دور دستان و مچ او شکل میگیرد.
زمانیکه تمرکز او خیلی زیاد باشد، این مشت آهنین میتواند با قدرت زیاد ابرانسانی ضربه محکمی را به حریفش وارد کند. در این حالت، دستان او دربرابر درد و جراحت کاملا مصون و غیرقابل نفوذ میشوند. بااینحال، احضار کردن قدرت تا به این سطح، باعث میشود که رند چه از لحاظ فیزیکی و چه از لحاظ روانی، بهشدت خسته شود. به همین دلیل هم نمیتواند برای مدتی، این حرکت را دوباره انجام دهد؛ بهطور مثال در آن روزهای ابتدایی، تقریبا یک روز طول میکشید تا دنی بتواند این حرکت را اجرا کند. اما در طی این سالها و از آنجایی که او به دفعات از این قدرت استفاده کرده، دیگر کمتر خسته میشود. او میتواند روی «چی» خود تمرکز کند تا خودش یا حتی دیگران را هم درمان کند و آسیبها را از بین ببرد. علاوهبر این، این تمرکز کردن، حواس ذهنی و روانی هم به او میدهد؛ به همین دلیل میتواند از لحاظ تله پاتیکی ناخودآگاه خود را با فرد دیگری ترکیب کند. رند همچنین یک آکروبات و ژیمناست بسیار حرفهای محسوب میشود. او یکی از استادان سرزمین کان لون هم هست که تسلط زیادی روی هنرهای رزمی و همچنین سبکهای مبارزهای مختلف زمین مانند کونگ فو شائولین، آیکیدو، درنای سفید فوجیان، جودو، کاراته، موای تای، نینجوتسو، ووشو و وینگ چون دارد.
در انتها به چند مورد از انیمیشنها و بازیهایی و آثاری اشاره میکنیم که شخصیت دنی رند/آیرون فیست در آن حضور داشت:
- انیمیشن سریالی The Super Hero Squad Show محصول سال ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۱ با صداپیشگی مایکی کلی
- انیمیشن سریالی The Avengers: Earth's Mightiest Heroes محصول سال ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۳ با صداپیشگی لورن لستر
- انیمیشن سریالی Ultimate Spider-Man محصول سال ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۷ با صداپیشگی گرگ سیپس
- انیمیشن سریالی Avengers Assemble محصول سال ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۹ با صداپیشگی گرگ سیپس
- سریال Iron Fist محصول سال ۲۰۱۷ تا ۲۰۱۸ با بازی فین جونز
- مینی سریال The Defenders محصول سال ۲۰۱۷ با بازی فین جونز
- سریال Luke Cage محصول سال ۲۰۱۶ تا ۲۰۱۸ با بازی فین جونز
- بازی Marvel Ultimate Alliance 3: The Black Order محصول سال ۲۰۱۹ با صداپیشگی جانی یونگ بوش
- بازی Lego Marvel's Avengers محصول سال ۲۰۱۶ با صداپیشگی گرگ سیپس
- بازی Lego Marvel Super Heroes محصول سال ۲۰۱۳ با صداپیشگی اندرو کیشینو