جادوگر باستانی و بسیار پیری به نام ماماراگان، تصور میکرد که بیلی بتسون جوان گزینهی بسیار مناسبی است تا او را تبدیل به قهرمان خودش بکند. به همین دلیل، هر زمان که این پسر جوان کلمه «شزم» را بر زبان میآورد، رعد و برق جادویی بزرگی با او برخورد میکرد؛ رعد و برقی که قدرتها و تواناییهای الهی فوقالعاده زیادی به او عطا میکرد. این رعد و برق باعث میشد تا بیلی بتسون تبدیل به قهرمان سحر و جادو، قدرتمندترین موجود فانی دنیا یا همان شزم شود!
کاپیتان مارول که با همان نام شزم هم شناخته میشود، یک شخصیت ابرقهرمانی است که در کتابهای کمیکی که توسط کمپانی دی سی کامیکس منتشر میشوند، حضور دارد. این شخصیت در سال ۱۹۳۹ و توسط هنرمندی به نام سی. سی. بک و نویسندهای به نام بیل پارکر خلق شده است. کاپیتان مارول در ابتدا در قسمت دوم سری کتاب کمیک Whiz Comics که در ماه فوریه ۱۹۴۰ و توسط کمپانی فاست کامیکس (Fawcett Comics) منتشر شده بود، حضور یافت. هویت واقعی این شخصیت، بیلی بتسون است؛ یک پسر نوجوان که با به زبان آوردن کلمه شزم (اختصار نام ۶ شخصیت بسیار بزرگ به نامهای سلیمان حکیم، هرکول، اطلس، زئوس، آشیل جنگجوی شکست ناپذیر و مرکوری) میتواند خود را تبدیل به فرد بزرگسالی بکند که لباس مخصوصی میپوشد و تواناییهای ابرانسانی زیادی مانند قدرت و سرعت بسیار زیاد، توانایی پرواز و دیگر قدرتها را به دست بیاورد.
براساس میزان فروش کتابها میتوان گفت که شخصیت شزم، محبوبترین ابرقهرمان در دهه ۱۹۴۰ به حساب میآمد و حتی از سوپرمن هم سبقت گرفته بود. به همین دلیل کمپانی فاست تصمیم گرفت که دنیای این شخصیت را گسترش دهد و کاراکترهای دیگری را وارد خانواده مارولها کند. خانواده مارول عمدتا از «مری مارول» و کاپیتان مارول جونیور تشکیل میشد؛ کسانی که میتوانستند از قدرتهای بیلی استفاده کنند. لازم به ذکر است که شخصیت کاپیتان مارول، اولین ابرقهرمان کامیک بوکی بود که مورد اقتباس قرار گرفت و فیلمی براساس او ساخته شد. در سال ۱۹۴۱ کمپانی Republic Pictures مجموعهای را با نام Adventures of Captain Marvel ساخت که تام تایلر نقش کاپیتان مارول و فرانک کافلن جونیور نقش بیلی بتسون را ایفا کردند.
در نهایت، کمپانی فاست انتشار کتابهای کمیک و همچنین آثار مرتبط با دنیای کاپیتان مارول را در سال ۱۹۵۳ متوقف کرد. البته دلیل عمدهی آن به خاطر پروندهای بود که کمپانی دی سی کامیکس علیه کمپانی فاست تشکیل داده بود زیرا آنها ادعا داشتند که شخصیت کاپیتان مارول، یک نسخه کپی از سوپرمن بوده است. در سال ۱۹۷۲، کمپانی دی سی به شخصیتهای خانوادهی مارول کمپانی فاست اجازه فعالیت دوباره را داد و آنها را به عرصهی انتشار بازگرداند. بعد از گذشت چندین سال، یعنی در سال ۱۹۹۱، کمپانی دی سی تمام حق و حقوق این شخصیتها را به دست آورد. بعد از گذشت مدتی کمپانی دی سی تلاش کرد تا کاپیتان مارول و شخصیتهای دنیای او را وارد دنیای خودش بکند. آنها حتی چندین بار تلاش کردند تا این شخصیتها را احیا کنند که موفقیتهای مختلفی به دست آوردند.
از آنجایی که این شخصیت با یک شخصیت دیگر به نام «کاپیتان مارول» از کمپانی مارول کامیکس مغایرت داشت، دی سی تصمیم گرفت که در سال ۱۹۷۲ و در طی جریان معرفی دوبارهی این شخصیت خود، نامش را تغییر دهد و دیگر با نام شزم برای او تبلیغاتهای مختلف انجام دهد. همین اتفاق باعث شد که افراد خیلی زیادی تصور کنند که شزم نام واقعی این شخصیت است. کمپانی دی سی در سال ۲۰۱۱، زمانی که قصد داشت تا داراییهای کمیک بوکی خود را مجددا عرضه کند، به طور رسمی نام شخصیت کاپیتان مارول را به شزم تغییر داد. بعد از این ماجرا، نام خانوادهی او هم در طی همان سال به «خانواده شزم» تغییر پیدا کرد. کاپیتان مارول/شزم و دیگر اعضای خانوادهاش، با تعداد زیادی از اعضای گالری شروران مبارزه کردند و میتوان «دکتر سیوانا» و «بلک ادم» را دو دشمن اصلی آنها دانست.
این شخصیت علاوه بر کتابهای کمیک، در انواع مختلف رسانه مانند فیلم سینمایی، آثار تلویزیونی و غیره هم حضور داشته است. مجله ویزارد در لیست بزرگترین شخصیتهای تاریخ کتابهای کمیک، شخصیت کاپیتان مارول را در رتبه ۵۵ قرار داده است. علاوه بر این، سایت محبوب آی جی ان هم در لیست بزرگترین شخصیتهای تاریخ کتابهای کمیک خود، شزم را در رتبه ۵۰ قرار داده است. از آنجایی که فیلم اختصاصی شزم در آیندهای نزدیک به روی پرده سینماها میرود، ما بر آن شدیم تا در قالب مقالهای، این شخصیت را به شما معرفی کنیم.
زمانی که پدر و مادر ویلیام جوزف (بیلی) بتسون نوجوان توسط همکار خائن خود به نام «تئو ادم» کشته شدند، او از خواهر خود «مری» جدا و برای زندگی کردن به منزل عمویش فرستاده شد؛ در همین ابتدا لازم به ذکر است که تئو ادم در واقع همان شرور باستانی نفرتانگیز به نام «تث ادم» است که با نام بلک ادم بهتر شناخته میشود. متاسفانه عموی بیلی هم خیلی زود او را از خانه بیرون انداخت و ارث و میراثش را دزدید. بیلی که مجبور بود در خیابانها زندگی کند، با فروش روزنامه توانست جان خود را نجات دهد و شکم خود را سیر کند. این ماجرا تا زمانی ادامه داشت که یک روز، یک مرد عجیب و غریب رداءپوش، بیلی را به بخشی از مترو برد که او هیچوقت در گذشته آن قسمت را ندیده بود. در این بخش، یک قطار شگفتانگیز انتظار آنها را میکشید؛ قطاری که روی آن با نوشتهها و سخنان عجیب پر شده بود.
شخصیت کاپیتان مارول توسط کمپانی فاست خلق شد و آنقدر محبوب بود که حتی از سوپرمن هم سبقت گرفت. کاپیتان، مدتها پیش از سوپرمن، خانواده مارولی مخصوص به خودش را داشت
بیلی و این مرد عجیب سوار این قطار شدند و به سمت سطوح عمیق زمین رفتند و در نهایت در یک غار بسیار بزرگ توقف کردند؛ غاری که در آن مجسمههای «هفت دشمن مرگبار انسان» قرار داشت. در آنجا، بیلی بتسون نوجوان با یک جادوگر باستانی به نام شزم ملاقات کرد. این جادوگر باستانی، به مدت هزاران سال، بشریت را از دست این هفت دشمن مرگبار حفظ کرده بود. در طی این مدت زمان شزم، بیلی را تحت نظر داشت و اینگه چگونه او با سختیهای زندگی کنار میآمد و با مشکلات خیلی زیادی که داشت، دست و پنجه نرم میکرد. شزم با دیدن انساندوستی و نگرش مثبت بسیار زیاد بیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود. او با دیدن این صحنهها، باور داشت که بیلی بتسون دقیقا همان فرد ارزشمند و گزینه بسیار مناسب برای دریافت قدرت همان ۶ فرد بزرگ است. همین موضوع باعث شد تا بیلی به عنوان آخرین قهرمان شزم انتخاب شود. او بعد از تبدیل به آخرین قهرمان، قدرتهای ۶ شخصیت بزرگ ذکر شده در بالا را به دست آورد. منتها تنها شرط این جادوگر این بود که برای به دست آوردن این قدرتها باید کلمه شزم را با صدای بلند به زبان بیاورد.
بیلی بتسون یک پسر نوجوان خیلی خوب بود که یک شخصیت بسیار گرم و قلبی بسیار مهربان و دلسوز داشت. او بسیار مهربان، خوشبین، شجاع، بشر دوست و بینظیر است. با اینکه او اغلب اوقات سعی میکند تا از برخوردهای فیزیکی دوری کند، اما همیشه مصمم است تا برای چیزی که به نظرش درست و حق است، ایستادگی و تا جایی که میتواند تلاش کند و اصلا برایش مهم نیست که چه خطرات و هزینههایی برایش داشته باشد. بیلی عاشق شخصیت سوپرمن است و درست همانند یک بت برای او میماند؛ علی رغم اینکه این دو برخوردها و مبارزههای زیادی با یکدیگر داشتند، اما بیلی همچنان سوپرمن را دوست داشت و در تلاش بود تا راه قهرمانی مرد پولادین را دنبال کند.
بیلی همیشه و همه جا حواسش به خواهر دو قلویش بود تلاش میکرد تا از او محافظت کند؛ چه قبل و چه بعد از تبدیل شدن به مری مارول و دریافت قدرتهای شخصیتهای قدرتمند باستانی. روحیات بشر دوستانه و محافظتی بیلی باعث شد تا او در مقابل شخصیتی به نام «کاپیتان نازی» از «فردی فریمن» محافظت کند. حتی کار به جایی رسید که او از جادوگر شزم خواست تا به فردی آسیبدیده و فلجشده، بخشی از قدرتهای باستانیهای قدرتمند را اعطا کند. همین موضوع باعث شد تا فردی فریمن تبدیل به کاپیتان مارول جونیور شد. فردی که هویت و قدرتهای یک ابرانسان را دریافت کرده بود، تصمیم گرفت تا به عنوان یکی از اعضای خانواده مارول، از تواناییهایش در جهت مبارزه با جرم و جنایت، بیعدالتی و شرارت استفاده کند.
در طی جریان اتفاقات اخیر کتابهای کمیک و در مجموعه Justice League اتفاقات زیادی برای شزم رخ داده است. در این خط داستانی، مرگ دارک ساید باعث شد تا بیلی ارتباط خود را با خدایان باستانی از دست بدهد؛ خدایانی که قدرتهای بزرگشان را به او داده بودند. اما این موضوع خیلی به طور نیانجامید و جادوگر توانست خدایان جدیدی را پیدا کند و آنها را جایگزین مجموعه قدیمی بیلی کرد. حالا با این اوصاف، شزم قدرتهای جدیدی به دست آورده است و آن قدرتها هم عبارتند از: قدرت S'ivaa، آتشهای H'ronmeer، مهربانی و رحمت Anapel، توانایی دستکاری منبع Zonuz یا همان یوگا خان (پدر دارک ساید و های فادر)، جسارت اِیت و آذرخش ماماراگان. او همچنین Zonuz را شکست داد و منبع را در اختیار جادوگر ماماراگان قرار داد.
القاب و اسامی مستعار: کاپیتان تاندر، مارول، کاپیتان شزم، کاپیتان مارول، شزم، کاپیتان وایت برد، قویترین فانی دنیا، لرد مارول، Big Red Cheese، کاپیتان رعد و برق، قهرمان جادو، قهرمانِ شزم و خدای خدایان.
تیمها: Insurgency، لیگ عدالت آمریکا، لیگ عدالت متحد، Justice League Unlimited، جامعه عدالت آمریکا، Mankind Liberation Front، خانواده مارول، رژیم زمین ۱، شزم، شدو پکت، نیروهای ویژه، ابرقدرتها، سوپرمنهای مولتی ورس، ارتش لنترنهای سفید و غیره.
متحدان: اکسس، الن اسکات، الن ادم، اناپل، اپولو، اکوامن، آرتمیس کراک، ایت، بری آلن، بتمن، بیست، بلک آلیس، قناری سیاه، بلو دویل، بوستر گلد، کاپیتان آمریکا، کاپیتان اتم، کاپیتان تاندر، کازمیک بوی، کریپر، سایبورگ، دانیکا ویلیامز، دارلا دادلی، داون مککالرز، ددمن، کاراگاه چیمپ، دکتر فیت، دکتر لایت، فرانچسکا، فردی فریمن و غیره.
دشمنان: ایس، آنتی مانیتور، بلک ادم، بلک بیوتی، کاپیتان نازی، چین لایتنینگ، کنت سیوانا، دسپرو، دکتر فایت، دکتر پولاریس، دکتر سیوانا، اکلیپسو، جورجیا سیوانا، گینو، گریل، گری من، هام دیویس، ایس کینگ، جان جونز، کینگ کال، کینگ شارک، کرونا، لیدی بلیز، لکتر سیوانا، لکس لوتر، لیلیث، لرد ساتانوس، ماکرو من، مرلین، میستر هو و غیره.
کمپانی انتشاراتی Fawcett Publications بعد از اینکه موفقیتهای خیلی زیاد سوپرمن را در National Comics (نام قدیمی دی سی) دیدند، تصمیم گرفتند که یک مجموعه کمیکی مخصوص به خودشان را منتشر کنند. به همین ترتیب در سال ۱۹۳۹، شخصیت «کاپیتان تاندر» توسط هنرمندی به نام سی. سی. بک و نویسندهای به نام بیل پارکر خلق شد و در قسمت اول سری کتاب کمیک Flash Comics ظاهر شد. به خاطر تشابهات اسمیای که وجود داشت، نام این مجموعه به Whiz Comics تغییر پیدا کرد. پیش از اینکه این کتاب کمیک وارد مرحله چاپ شود، هنرمندی به نام «پیت کاستانزا» پیشنهاد کرد نام شخصیت اصلی این قسمت را به نام کاپیتان مارولس تغییر بدهند که در نهایت ویراستارها آن را کوتاه کردند و تبدیل به کاپیتان مارول شد. به همین ترتیب شد که شخصیت کاپیتان مارول برای اولین بار در قسمت ۲ سری کتاب کمیک Whiz Comics ظاهر شد. ظاهر فیزیکی کاپیتان مارول بر اساس یکی از بازیگران دنیای هالیوود به نام فرد مکموری بود.
همانطور که در بخش مقدمه هم به آن اشاره شد، در سال ۱۹۴۱ کمپانی نشنال کامیکس به خاطر نقض قانون کپی رایت از کمپانی فاسن شکایت کرد. بعد از چندین سال دادرسی و پیگیری این پرونده، در نهایت در سال ۱۹۴۸ هر دو کمپانی روانه دادگاه شدند و در نهایت در سال ۱۹۵۱ همه چیز به نفع کمپانی فاست تمام شد. زیرا قاضی این پرونده تصمیم گرفت که سوپرمن هیچوقت به طور قانونی و درست، توسط کمپانی نشنال ثبت نشده بود. بعد از اتمام این ماجراها، کمپانی فاست برای اینکه مشکل دیگری به وجود نیاید، قبول کرد که دیگر داستان بیشتری را از این شخصیت منتشر نکند و در سال ۱۹۵۳ هم با مبلغی در حدود ۴۰۰ هزار دلار سازش کرد.
مدت خیلی کمی بعد از این اتفاق، کمپانی فاست به خاطر کاهش فروش کتابهای کمیک خود، تصمیم گرفت که بخش انتشارات کتابهای کمیکش را تعطیل کند. به طرز عجیبی، کمپانی دی سی در سال ۱۹۷۲، این شخصیت حاشیهدار را از کمپانی فاست گرفت. با این حال، کمپانی دی سی نتوانست به طور رسمی کتاب کمیکی را با نام کاپیتان مارول منتشر یا برای آن تبلیغ کند زیرا در طی سالهای بین ۱۹۵۳ تا ۱۹۷۲ که این ماجراهای دادگاهی و نقض کپی رایت در جریان بود، نام کاپیتان مارول توسط رقیب اصلی دی سی یعنی مارول کامیکس برداشته شد و مورد استفاده قرار گرفت. به خاطر همین قانون کپی رایت و علامت تجاری، دی سی مجبور بود تا برای استفاده از این شخصیت، نام جدیدی را برای آن انتخاب کند. این شخصیت در ۱۹۰۵ کتاب کمیک حضور داشته که در هیچکدام از آنها جان خود را از دست نداده است. لازم به ذکر است که در کتابهای کمیک، تاریخ تولد این شخصیت ابرقهرمان ۲۴ ژانویه سال ۱۹۹۶ بیان شده است.
کاپیتان مارول پیش از بحران، مربوط به زمین متفاوتی نسبت به دیگر قهرمانان دنیای دی سی بود (زمین-اس). به همین خاطر است که در برخی کراس اورهای دوران نقرهای، شخصیتی وجود دارد که بسیار شبیه به کاپیتان مارول است اما همیشه با نام کاپیتان تاندر خطاب میشود. داستان منشاء و ریشهی کاپیتان مارول دوران پیش از بحران کمی نسبت به کاپیتان مارول کنونی متفاوت است. در اصلی، جادوگر شزم ظاهرا درست بعد از اولین تبدیل بیلی به کاپیتان مارول، کشته شده بود؛ هرچند که در طی خط داستانیها، او در قالب یک روح ظاهر میشد.
در Rock of Eternity، بیلی متوجه شد آن فرد عجیب و غریبی که او را به سمت جادوگر و آن غار هدایت کرد، در واقع پدرش بود. بیلی انتخاب که همین کاپیتان مارول باقی بماند و طبیعتا برای همیشه از هدیههای بسیار بزرگ جادوگر شزم استفاده کند. او همچنین تصمیم گرفت که در رابطه با خواهر دو قلوی خود یعنی مری تحقیق کند و در نهایت او را پیدا کرد. زمانی که این خواهر و برادر به هم پیوستند، بیلی تصمیم گرفت که قدرتهای خود را با خواهرش به اشتراک بگذارد. مری که به واسطهی برادرش بیلی توانست قدرت خدایان باستان را به دست بیاورد، دیگر میتوانست با به زبان آوردن اسم جادوگر یا همان شزم، تبدیل به ابرقهرمانی به نام مری مارول شود. مدتی بعد از این ماجرا، بیلی بار دیگر قدرت خود را با فرد جدیدی به اشتراک گذاشت و آن هم کسی نبود جز دوست مشترک خودش و مری به نام فردی فریمن. همانطور که بالاتر هم به این موضوع اشاره شد، بیلی بعد از اینکه شاهد فلج شدن فردی توسط کاپیتان نازی بود، قدرت خدایان باستان را در اختیارش قرار داد. به همین دلیل، قدرت خدایان باستان بین این سه نفر تقسیم شد.
یکی دیگر از اعضای خانوادهی مارول هم عمو مارول بود که هیچ قدرتی نداشت و تنها شبیه به بقیه اعضا لباس میپوشید؛ یک متقلب دوست داشتنی، او زمانی که متوجه شد که مری قصد دارد تا «دفتر اعمال خوب» خود را بازگرداند، برای اولین بار با خانواده مارول ملاقات کرد. عمو دادلی ادعا کرد که او هم درست همانند دیگر اعضای این خانواده قدرتهای ابرانسانی دارد. او همچنین مدعی بود که دقیقا همان عمویی است که مری سالهای بسیار دور گمش کرده بود. اما واقعیت این بود که او هیج قدرت ابرانسانیای نداشت و در واقع اصلا عموی بیلی و مری نبود، او آنقدر خودش را در میان اعضای این خانواده عزیز کرد تا در نهایت مارولها او را به عنوان یکی از اعضای خانواده خود پذیرفتند. نسخه دهه ۱۹۴۰ کاپیتان مارول در مالکیت عمومی قرار داشت اما نسخه فعلی که زیر نظر کمپانی دی سی کامیکس است، شرایط این چنینی را ندارد.
- بعد از بحران و اواخر دهه ۱۹۸۰:
اولین حضور کاپیتان مارول در دوران بعد از بحران به سال ۱۹۸۶ و مینی سری Legends بازمیگردد. در سال ۱۹۸۷، کاپیتان مارول به عنوان یکی از اعضای تیم لیگ عدالت ظاهر شد و درست در همان سال، مینی سری اختصاصی خود را دریافت کرد. این مینی سری اختصاصی که Shazam! The New Beginning نام داشت، اسپین آف مجموعه Legends محسوب میشد. با وجود این مینی سری چهار قسمتی، نویسندگان تلاش رکدند تا افسانههای کاپیتان مارول را باری دیگر منتشر کنند و جادوگر سزم، دکتر سیوانا، عمو دادلی و بلک ادم هم به دوران مدرن دنیای دی سی بیاورند و یک سری تغییرات هم در داستان ریشه و گذشتهی بیلی بتسون اعمال کنند.
مهمترین و چشمگیرترین تغییراتی که کمپانی دی سی کامیکس در زمینهی معرفی دوباره افسانههای کاپیتان مارول اعمال کرد، شخصیت خود بیلی بتسون جوان بود. با وجود این تغییرات، زمانی که این پسر نوجوان تبدیل به کاپیتان میشد، شخصیتش درست به همان شکل قبلی باقی میماند. به دنبالهی همین ماجرا، تغییرات دیگری هم در این شخصیت اعمال شد و در پایان این خط داستانی سازندگان اعلام کردند که قصد دارند تا یک مجموعهی دیگر مختص به شخصیت شزم منتشر کنند اما این مجموعه روشنایی روز را به خود ندید و اصلا به مرحله انتشار نرسید.
- دوران مدرن:
نسخه جدید فیلم شزم، اولین اثر سینمایی کاپیتان مارول نخواهد بود
بیلی دوران مدرن هم مانند هر دوران و هر شخصیت دیگری دشمنان مخصوص به خودش را داشت؛ دشمنانی که بسیاری از آنها در دورههای قبل هم ظاهر شده بودند. حال این دشمنان تکراری عبارت بودند از بلک ادم، «کینگ اسکال» « Ibac»، کاپیتان نازی، دکتر سیوانا، «میستر مایند» و غیره. در این برهه زمانی، کاپیتان مارول به لیگ عدالت آمریکا پیوست و برای مدت کوتاهی به عنوان یکی از اعضای این تیم به فعالیت پرداخت. او همچنین تصمیم گرفت که به تیم جامعه عدالت آمریکا بپیوندد تا همیشه و همه جا مراقب یکی دیگر از اعضای این تیم باشد. این عضو هم کسی نبود جز بلک ادم «اصلاح شده» که از قضا یکی از بزرگترین و قدرتمندترین دشمنان بیلی بتسون هم به حساب میآمد. حتی زمانی که بلک ادم تصمیم به ترک این تیم گرفت، به طرز جالبی کاپیتان مارول تا مدتها در آن تیم باقی ماند. در طی این مدت، مارول به عنوان یکی از اعضا با «استار گرل» وارد رابطه شد. با این حال، طولی نکشید که به خاطر به وجود آمدن یک سوءتفاهم، کاپیتان مارول تصمیم گرفت که تیم را ترک کند.
بعد از ماجرای بحران بینهایت، در طی خط داستانی Day of Vengeance، شزم به دست «اسپکتر» به قتل رسید. از طرف دیگر هم در همین برهه زمانی سنگ ابدیت نابود شد و باعث پخش شدن جادوهای بسیار شیطانی و باستانی شد. کاپیتان مارول به کمک «زاتانا» و دیگر قهرمانان، توانستند هفت گناه مرگبار را زندانی کنند و سنگ ابتدیت را درست همانند روز اولش بسازند. بعد از گذشت مدتی بیلی بتسون به جایگاهی رسید که از او خواسته شد تا به عنوان لرد مارول، جایگاه جادوگر را به دست بیاورد. بیلی هم فردی فریمن را به عنوان قهرمان خود یا همان شزم انتخاب کرد.
در ابتدا باید به این موضوع اشاره کرد که این مجموعه برای این هدف در نظر گرفته شده بود تا ماجرای اولین ملاقات و همکاری بین آخرین پسر کریپتون و قویترین فانی دنیا را به تصویر بکشد. جادوگر شزم، بیلی بتسون جوان را به خاطر روح بیگناه و قلب پاک و خالصش انتخاب کرد تا قدرت خدایان باستانی را تحت کنترل خود داشته باشد. در این خط داستانی، سوپرمن به طور اتفاقی به ماجرای یک دزدی از موزه برخورد کرد. زمانی که او در حال بررسی این موزه بود، دزدها را پیدا کرد. زمانی که سوپرمن با این دزدها روبهرو شد، آنها یک هیولای جادویی را رها کردند تا آنقدر حواس سوپرمن را پرت کند که آنها بتوانند از آنجا فرار کنند. درست در همین لحظه و در جای دیگر، کاپیتان مارول در شهر فاست در حال مبارزه کردن با رباتهای غول پیکری بود. بد شانسی سوپرمن به سراغ کاپیتان مارول نرفت به همین دلیل او توانست دشمنان خود را شکست دهد.
در طی مدت زمانی که شخصیت کاپیتان مارول دچار مشکل شده بود و در کتابهای کمیک ظاهر نمیشد، کمپانی مارول کامیکس از نام او استفاده کرد و شخصیت خودش را ساخت
دکتر تادئوس سیوانا بعد از اینکه شکست روباتهای غول پیکر خود را مشاهده کرد، برای کمک با فرد دیگری تماس گرفت که از قبل با این قهرمان شنلپوش خصومتهایی داشت. بیلی بعد از اینکه از ماجرای سرقت از موزه با خبر شد، تصمیم گرفت که خودش دست به کار شود و این قضیه را به پایان برساند. به همین دلیل تبدیل به کاپیتان مارول شد، به آنجا رفت و افرادی را که سوپرمن چندی پیش با آنها برخورد کرده بود، پیدا کرد. بعد از اینکه این دزدها باری دیگر از اشیاء جادویی دزدیده شده استفاده کردند تا هیولای خود را آزاد کنند، کاپیتان مارول برای مدت کوتاهی با دشمن جادویی خود دست و پنجه نرم کرد اما خیلی زود یک دوست به صورت کاملا ناگهانی به سراغ کاپیتان مارول آمد تا به او کمک کند و این دوست هم کسی نبود جز سوپرمن. کاپیتان مارول با کمکهای سوپرمن توانست هیولاها را شکست دهد. با این حال، در طی همین ماجرا سارقان دوباره فرصت مناسب پیدا کردند و از آنجا رفتند. سارقان این موزه، در حالی که بر روی کوه اورست در حال صحبت کردن بودند، از همان اشیاء جادوییای که از موزه دزدیده بودند، استفاده کردند تا موجودات جادویی مانند « Sabbac» و «اکلیپسو» را به دنیای واقعی بیاورند.
زمانی که سوپرمن متوجه وجود ترس و وحشت بسیار زیاد شد، هر دوی آنها خیلی زود به سمت شهر فاست حرکت کردند. کاپیتان مارول و سوپرمن به محض رسیدن به شهر، با این دو شخصیت شرور تازه متحد شده روبهرو شدند. هر کدام از آنها، هدف خود را انتخاب کرده بودند. کاپیتان مارول خیلی زود با Sabbac شرور درگیر شد و در طی این نبرد، به نقطه ضعف یا همان راز فرد مقابلش را متوجه شد؛ اینکه تمام قدرتهای او از یک کلمه جادویی نشات میگیرد. به همین دلیل کاپیتان مارول تلاش کرد تا به همین طریق دشمن خود را نسبت به بیان کردن آن کلمه، فریب دهد. در نهایت این قهرمان موفق به انجام این کار شد و مبارزهی خود را پایان داد. با این حال، از طرف دیگر سوپرمن در برخورد با اکلیپسو و همچنین شکست او کمی به مشکل خورده بود. در نهایت زمانی که آن سارقانی را اکلیپسو را قدرتمند میکردند، دید به سراغ آنها رفت و هم سارقان را شکست داد و هم اکلیپسو.
در طی مدت زمانی که کاپیتان مارول با سوپرمن متحد شده بود تا دشمنان خود را شکست دهند، اصلا خبر نداشت که چند روز قبل از آن، لکس لوتر به دکتر سیوانا کمک کرده بود تا محل استراحتگاه و مخفیگاه بیلی را پیدا کند. دکتر سیوانا از همین اطلاعات به دست آمده استفاده کرد و یک سری مزدور را به سراغ بیلی فرستاد تا او را به قتل برسانند. این مزدورها در نهایت بیلی را در خانهاش پیدا و سعی کردند تا او را به وسیله اسلحه به قتل برسانند اما بیلی پیش از اینکه مورد اصابت گلوله قرار بگیرد تبدیل به کاپیتان مارول شد و خیلی راحت آنها را شکست داد. با این حال، متاسفانه یکی از این گلولههایی که بیلی را مورد هدف قرار داده بود، به بهترین دوست او اصابت کرد. کاپیتان مارول به سرعت بهترین دوست خود را به بیمارستان برد اما افراد حاضر در آنجا هیچ کاری نمیتوانستند برای او انجام دهند. به همین دلیل بهترین دوست بیلی جان خود را از دست داد. کاپیتان مارول که پر از خشم و عصبانیت شده بود، به ایستگاه پلیس رفت؛ جایی که یکی از همان مزدورها در آنجا زندانی شده بود. با کمی تلاش، کاپیتان مارول توانست این مزدور را قانع کند تا نام کارفرمای خود را افشا کند.
کاپیتان مارول که حالا میدانست چه کسی در پشت این ماجرای قتل وجود دارد، تصمیم گرفت که دکتر سیوانا را پیدا کند. بعد از پیدا کردن محل دکتر سیوانا، به آپارتمان او رفت تا با او برخورد کند. کاپیتان مارول گردن دکتر سیوانا را گرفت و تصمیم داشت که او را خفه کند. میل فوقالعاده زیادی نسبت به کشتن سیوانا در کاپیتان مارول وجود داشت اما در نهایت در مقابل این خواسته مقاومت کرد و با پرواز کردن به سرعت از آنجا رفت تا هیچ آسیب جدیای به او وارد نکند. یک گزارش خبری نادرست به اشتباه اعلام کرد که این در واقع کاپیتان مارول بود که بهترین دوست بیلی را به قتل رساند. کلارک کنت که این گزارش را دیده بود، در قالب سوپرمن به جایی که آخرین بار با هم صحبت کرده بودند (کوه اورست) و به سراغ کاپیتان مارول رفت. کاپیتان مارول در آنجا همه چیز را برای سوپرمن توضیح داد و حتی به او اثبات کرد که بچهای بیش نیست. سوپرمن خواست تا آن کسی را که این بلا را سر او آورده بود، ببیند و بعد از یک گفتگوی بحث برانگیز، سوپرمن به سمت شهر فاست رفت. در حالی که بیلی تنها در خانه خود نشسته بود، یک مرد کت و شلوارپوش وارد شد. طولی نکشید که بیلی متوجه شد این فرد، کلارک کنت یا همان سوپرمن است.
مارول در مقابل دی سی:
در این خط داستانی، کاپیتان مارول با شجاعت در مقابل ثور مبارزه کرد. از آنجایی که دنیاهای مارول و دی سی در جنگ قرار داشتند، قهرمان رعد و برق هم در مقابل خدای رعد و برق قرار گرفته بود و میبایست با او مبارزه میکرد. این دو شخصیت، اصلا دوست نداشتند با یکدیگر مبارزه کنند و کاملا از این موضوع ناراحت بودند به همین دلیل هر دوی آنها تصمیم گرفتند که پیش از آغاز مبارزه، دعا کنند. کاپیتان مارول قصد داشت تا یک ضربهی بسیار خوب و محکم به حریفش وارد کند اما ثور با استفاده از میولنر قدرتمند خود این ضربه را خنثی کرد و کاپیتان مارول را به سمت یک چرخ و فلک بزرگ پرتاب کرد.
در همین لحظه کاپیتان مارول از زئوس و هرکول درخواست قدرت کرد. او بعد از به دست آوردن قدرت این دو خدا، چرخ و فلک را از پایه کند و آن را درست همانند یک دیسک بسیار سبک، به سمت دشمن نورسی خود پرتاب کرد. با این حال، میولنیر هم کار خود را کرد و این چرخ و فلک را به سمت کایپتان مارول پرتاب و آن را تبدیل به یک سری فلز قراضه کرد. کاپیتان مارول که به خاطر حجم خیلی زیاد این فلزات و همچنین وزن بالای آنها به زمین چسبیده بود، کلمه شزم را با صدای بلندی فریاد زد و تبدیل به همان بیلی بتسون کوچک و آسیبپذیر شد.
او که نمیخواست حتی برای یک ثانیه در آن حالت باقی بماند، دوباره این کلمه را تکرار کرد تا تبدیل به کاپیتان مارول شود. اما از آن طرف، ثور که از اصل این ماجرا با خبر شده بود، چکش قدرتمند خود را پرتاب کرد تا مانع از رسیدن رعد و برق به بیلی بتسون شود. انرژی این انفجار قدرتمندی که به وجود آمده بود، ثور و بیلی بتسون آسیبدیده را به هفتهی بعد از آن واقعه پرتاب کرد. در این زمان، بیلی بتسون دیگر قادر به مبارزه کردن نبود. از طرف دیگر هم ثور متوجه شد که پیروز این میدان بوده است، اما به چه قیمتی! نه تنها حالا شرف و عزت او زیر سوال رفت، بلکه ظاهرا چکشش هم گمشده بود.
- Lightning Strikes Twice:
در این برهه زمانی، خیابانهای شهر مترو پلیس پر از خشم و عصبانیت شده بود. افراد خیلی زیادی در این شهر به خاطر نفرت و خشمی که حاکم شده بود، خودشان را میکشتند. یکی از همین اتفاقات باعث شد تا یک قطار از مسیر اصلی و ریل خود خارج شود. با این حال، خوشبختانه پیش از اینکه اتفاق خیلی بدی رخ دهد، سوپرمن به آنجا رسید و مسافران را نجات داد. در همین میان، یک زن توجه سوپرمن را به خود جلب کرد. این زن یکی از افراد آزمایشگاه استار لبز به نام «دکتر جنین تریسی» بود که سوپرمن، او را تا آمبولانس همراهی کرد. چند ساعت بعد و در طی همان روز، دکتر تریسی به استار لبز رفت و لباس مخصوص و مبارزهای لکس لوتر را پیدا کرد.
بزرگترین دشمن کاپیتان مارول او را به مدت ۲۰ سال در زیست تعویقی قرار داده بود
طولی نکشید که سوپرمن صدای یک انفجار را از استار لبز شنید و به سرعت خود را به آنجا رساند. بعد از رسیدن به آنجا، سوپرمن متوجه شد، زنی که در آن لباس مسلح قرار دارد اکلیپسو است و کنترل دکتر تریسی را به طور کامل در دست دارد. بعد از یک مبارزه، سوپرمن توانست آن زن را نجات دهد اما اینگونه به نظر میرسید که اکلیپسو ناپدید شده است. بعد از گذشت مدتی، کلارک کنت (سوپرمن) به همراه همسر خود، لوئیس لین، در منزلش بود. به نظر میرسید که لوئیس کمی از حالت طبیعی خود خارج شده و از عمد قصد دارد کلارک را عصبانی کند. پیش از اینکه حتی کلارک بتواند به این موضوع پی ببرد که اکلیپسو کنترل همسرش لوئیس را به دست آورده، خود اکلیپسو کنترل لوئیس را رها کرد و خیلی سریع به کلارک منتقل شد.
حال که اکلیپسو کنترل کلارک را به طور کامل به دست آورده بود، لباس سوپرمن خود را پوشید تا به هرج و مرج و نابودی بپردازد. از همین رو به سرعت به سمت کاپیتان مارول رفت. کاپیتان مارول که در مقابل خود اکلیپسو/سوپرمن (قدرت آنها هم با هم ترکیب شده بود) را داشت، خیلی سخت تلاش کرد که با او مبارزه کند و حریف مقابل خود را شکست دهد. زمانی که اکلیپسو، سوپرمن را ترک کرد و کنترل کاپیتان مارول را در دست گرفت، این مبارزه پایان یافت. اکلیپسو هنوز به طور کامل کنترل قدرتمندترین فانی دنیا را در دست نگرفته بود که مورد حملهی جادوگر شزم قرار گرفت. حال شزم برای اینکه بتواند اکلیپسو را شکست دهد، مجبور شد تا اسپکتر را احضار کند تا با هم این کار را انجام دهند. در نهایت هم اسپکتر با زندانی کردن اکلیپسو درون یک الماس سیاه، که قدرت خود را در آن متمرکز میکرد، این شخصیت شرور را شکست داد. بعد هم این الماس را به نقطهی خیلی دوری فرستاد.
- بحران بینهایت:
در طی این خط داستانی، کاپیتان مارول کلمه جادویی بلک ادم را تغییر داد و تمام قدرتهایش را از او جدا کرد. بلک ادم دشمن کاملا برابر کاپیتان مارول محسوب میشود؛ فردی که هیچ گونه خط قرمز و چارچوب اخلاقیای ندارد. با این حال، اینگونه نشان داده شده که بیلی میتواند بلک ادم را شکست دهد پس این اتفاق میتواند این موضوع را اثبات کند که بیلی قدرتمندتر از بلک ادم است.
- روز انتقام:
اسپکتر با خود عهد کرد که دنیا را نیروهای جادویی پاک کند. دنیای سحر و جادو در آشفتگی و هرج و مرج بسیار زیادی قرار داشت. به همین دلیل، گروهی از قهرمانان مختلف در کنار یکدیگر جمع شدند تا این بحران را به هر قیمتی که شده متوقف کنند. این قهرمانان نام گروه جدید خود را Shadowpact گذاشتند. در حالی که این گروه در حال تشکیل شدن و فرم گرفتن بود، از طرف دیگر هم اسپکتر با شخصیت غیرمنتظرهای متحد شد؛ این شخصیت هم کسی نبود جز اکلیپسو. اکلیپسو که حالا فرد جدیدی به نام «جین لورینگ» را به عنوان میزبان انسانی خود انتخاب کرده بود، اتحاد مرگباری را با اسپکتر برقرار کرد.
آنها تصمیم داشتند که با کمک هم دنیای سحر و جادو را نابود کنند. اکلیپسو همچنان یک حس انتقام بسیار قوی نسبت به جادوگر شزم در وجودش داشت. جادوگر شزم، قهرمان خود یعنی کاپیتان مارول را فرستاد تا حواس اسپکتر را پرت کند؛ آن هم در حالی که خودش در تلاش بود تا با قدرتهایش، با اسپکتر برخورد کند. اعضای گروه قهرمانان بعد از اینکه از سفر خود برای پیدا کردن کمکهای بیشتر بازگشتند، تصمیم گرفتند به جایی بروند که کاپیتان مارول در حال مبارزه با اسپکتر بود. آنها خیلی زود خود را به بوداپست رساندند؛ جایی که اسپکتر مشغول مبارزه با کاپیتان مارول بود. به همین دلیل قهرمانان تصمیم گرفتند، در طی مدت زمانی که اسپکتر حواسش با کاپیتان مارول پرت است، به سراغ اکلیپسو بروند و او را شکست دهند.
از لحاظ قدرتی، شزم تا حد زیادی با سوپرمن مقایسه میشود و حتی برخیها آنها را برابر میدانند اما از لحاظ سرعت، او یقینا یکی از رقیبهای فلش است
به محض اینکه قهرمانان موفق به شکست اکلیپسو شدند، یکی از اعضای این گروه به نام «ساحره»، از قدرت خود استفاده کرد تا تمام دنیای جادویی را به درون جسم کاپیتان مارول منتقل کند. او با انجام این کار قصد داشت تا به کاپیتان مارول، در نبردی که مقابل اسپکتر داشت و در حال شکست خوردن بود، کمک کند. همین کار، قدرت فوقالعاده زیاد و غول آسایی را در وجود کاپیتان مارول در جریان انداخت و تا زمانی که ساحره میتوانست این ماجرا را تحت کنترل بگیرد، کاپیتان توانایی استفاده از این قدرت را داشت. با این حال، طولی نکشید که ساحره کنترل این جادو را از دست داد. به محض رخ دادن این اتفاق، دوباره تعادل مبارزه تغییر کرد و برتری نبرد از کاپیتان مارول که حالا فوقالعاده ضعیف شده بود، به اسپکتر منتقل شد. در همین حین، اسپکتر فرصت این را پیدا کرد که کاپیتان مارول را بیهوش کند. اسپکتر که حالا به شدت ضعیف شده بود، اسپکتر را پیدا کردند و با هم از آنجا فرار کردند.
بقیه اعضای تیم Shadowpact که برای پیدا کردن کمک رفته بودند، با یک دختر نوجوان به نام «بلک آلیس» بازگشتند و او قرار بود به آنها کمک کند. کاپیتان مارول بعد از اینکه بهبودی خود را به دست آورد، به سنگ ابدیت بازگشت؛ جایی که جادوگر به قدرت کامل خود دست پیدا میکرد. اعضای گروه Shadowpact منتظر این بودند که اسپکتر بازگردد و آنها فرصت این را پیدا کنند که از بلک آلیس برای به دست آوردن قدرت اسپکتر استفاده کنند. با این حال، این نقشه کمی با مشکل مواجه شد. زیرا مشخص شد که اسپکتر بدون قدرت فقط یک روح تو خالی است که اصلا نمیتوان به او آسیبی وارد کرد. به همین دلیل آنها تمام تمرکز خود را بر روی اکلیپسو قرار داده بودند آلیس در طی مدت زمان کوتاهی که قدرتهای اسپکتر را در اختیار داشت، به « Nightshade» کمک کرد که اکلیپسو را برای همیشه به مدار دور خورشید بفرستند و او را در همانجا نگه دارند. زیرا آنها میدانستند که نور، قدرتهای او را به شدت کاهش خواهد داد.
اسپکتر هم که به حالت اولیه خود بازگشته بود، به سمت سنگ ابدیت رفت تا در آنجا با شزم روبهرو شود. کاپیتان مارول قصد داشت تا با استفاده از قدرتهایش حریفش را شکست دهد اما اسپکتر به راحتی یک رعد و برق را احضار کرد. او کاری کرد که کاپیتان مارول تبدیل به یک پسر نوجوان شود و بعد از این اتفاق، او را خواباند. از طرف دیگر، «فانتوم استرنج» به شکل انسانی خود بازگشت و از قدرت خود استفاده کرد تا مبارزه بین اسپکتر و شزم را به اعضای Shadowpact و بلک آلیس نشان دهد. او پیش از اینکه وارد حوزه شزم شود، از قدرت خود علیه «موردرو» که در آن سنگ نگهداری میشد، استفاده کرد. شزم که بسیار ضعیف شده بود، مبارزه را به حریف خود اسپکتر باخت و در همین حین هم سنگ ابدیت نابود شد. بعد از این ماجرا، Shadowpact، فردی به نام «نابو» را احضار کردند؛ کسی که به مبارزه با اسپکتر پرداخت. این در حالی بود که بقیه قهرمانان در حال تعمیر کردن سنگ ابدیت بودند. اسپکتر در نهایت نابو را شکست داد اما این اتفاق هم هزینهی خودش را داشت. قدرتهای بالا و فوقانی دیگر نمیتوانستند اسپکتر و رفتارهای او را نادیده بگیرند به همین دلیل دوباره او را به آسمان بازگرداندند.
- جنگ جهانی سوم:
در طی جنگ جهانی سوم، کاپیتان مارول به نبرد با بلک ادم پرداخت. در همان ابتدای داستان در این مبارزه، او تا حدودی توسط بلک ادم کتک خورد. اما در نهایت در پایان این خط داستانی، این خود کاپیتان مارول بود که با یک رعد و برق بزرگ، بلک ادم را شکست داد و او را دوباره به همان تث ادم تبدیل کرد. بعد از این ماجرا، کاپیتان مارول کلمه جادویی او را تغییر داد تا تبدیل شدن دوبارهی تث به بلک ادم جلوگیری کند.
- Trials Of Shazam:
در این خط داستانی، ما شاهد این هستیم که کاپیتان مارول نقش و جایگاه جدیدی را به دست آورده است. او حالا دیگر تبدیل به نگهبان سنگ ابدیت شده بود. ما در این برهه زمانی شاهد این بودیم که او، به زاتانا کمک میکند تا یک موجودی را که اصلا در گذشته با آن روبهرو نشده بود، شکست دهد. او همچنین برای زاتانا توضیح داد که کتابهای سحر و جادو دوباره نوشته شده است. بعد از این ماجرا، او دوباره به سنگ ابدیت بازگشت. زمانی که او به سراغ یک بحران در حال وقوع رفت تا جان کودکان را نجات دهد و علاوه بر آن، از احضار یک شیطان جلوگیری کند، همه چیز تغییر کرد. او در این ماجرا، افراد شرور را شکست داد و کاملا آماده بود که مرحلهی نجات کودکان را انجام دهد. او رعد و برقی را احضار کرد تا دوباره به شکل بیلی بتسون خود بازگردد اما در همان لحظه با یک رعد دیگر برخورد کرد که او برای همیشه تغییر داد.
در صحنه بعدیای که ما بیلی را میبینیم، او در حال ارتباط برقرار کردن به فردی و کشاندن او به سنگ ابدیت است. او برای فردی توضیح داد که قدرتهایی که بعد از مرگ جادوگر شزم خارج و پخش شده بود، حالا خودش را درمان کرده است. به همین خاطر بود که مارولها در طی این مدت قدرتهای خود را از دست داده بودند. او در ادامه حرفهای خود توضیح داد که حالا این جادو و قدرت بازگشته و به دنبال یک میزبان میگردد و آن هم کسی نیست جز بیلی. او حالا دیگر تبدیل به شزم جدید شده بود و تمام قدرتها و وظایف او را در اختیار داشت. او حالا دیگر نه تنها قدرتهای خود کاپیتان مارول را داشت، بلکه به نوعی با تمام چیزهایی هم که شزم داشت، ترکیب شده بود.
مارول همچنین برای فردی توضیح داد که او همچنان همان «بیلی» است و مجبور بود تا کمی بزرگتر شود. علاوه بر این، او توضیح داد که کتابهای سحر و جادو هم دوباره نوشته شده است. او حالا دیگر مارول، نگهدارندهی قدرتهای شزم بود و از فردی، به عنوان دستیار خود خواست تا معاون او باشد و نقش سابق خودش را انجام بدهد. مارول این فرصت را در اختیار فردی قرار داد تا با انجام آزمونهای هر کدام از Lords of Magic، قدرتهای شزم را به دست بیاورد. زمانی که فردی این پیشنهاد را پذیرفت، مارول هم معاون خود را به این ماجراجویی و ماموریت فرستاد.
با توجه به اینکه مارول نمیتوانست بیشتر از ۲۴ ساعت بیرون از سنگ ابدیت بماند، یک راهنما برای فردی انتخاب کرد. اما با این حال، خودش نقش بسیار مهمی را در این ماجرا ایفا میکرد. او در تمام این مدت مراقب فردی بود و کارهای او را تماشا میکرد. مارول بعد از انجام آزمون سلیمان، به فردی تبریک گفت و همچنین بعد از انجام آزمون آشیل، درباره تغییر در قدرتهایش و همچنین کلمه جادویی برای او توضیح داد. زمانی که اطلس کشته شد، مارول به کمک فردی آمد که از جهان نگهداری کند تا بلکه هر چه زودتر یک جایگزین برای جایگاه اطلس پیدا شود. او بعد از پذیرفتن این وظیفه، هم جهان را به همان شکل قبل نگه میداشت هم اینکه مراقب فردی بود. این در حالی بود که او با «Zareb» هم صحبت میکرد و سرنخهایی را هم از «آپولو» میگرفت.
لازم به ذکر است که اخیرا، کاپیتان مارول دنیای مخصوص به خود را در مولتی ورس جدید دی سی را کسب کرده است
در طی مدت زمانی که فردی نیروهای جادویی خوب را جمعآوری میکرد تا در ماموریت جستجویش به دنبال مرکوری به او کمک کنند، مارول باز هم همراه او بود و تماشایش میکرد. در حالی که آنها به جستجویشان میرسیدند، با استفاده از صفحه نمایشهایی هم که در سنگ ابدیت وجود داشت، برنامه ریزی میکردند که در قدم بعدی باید چه کاری انجام دهند. علاوه بر این، زمانی که فردی به سراغ اعضای لیگ عدالت رفت و از آنها درخواست کمک کرد، مارول هم به همراه او رفت. در همین لحظه، مارول حس کرد که فردی به اسم «سابینا» به سراغ «مرلین» رفته تا از او درخواست کمک کند. علاوه بر این، زمانی که سابینا حملهی خود را انجام داد، مارول وجود نیروهای جادوی خوب را تا حد زیادی حس کرد. مارول آنقدر این مبارزه را ادامه داد و به جبهه حق کمک کرد که Zareb به این نتیجه رسید که فردی در آزمون خود پذیرفته شده است و بعد تبدیل به زئوس شد. بعد از این اتفاق، او و کاپیتان مارول قدرت شزم را به فردی اعطا کردند. آنها با انجام این کار، فردی فریمن را تبدیل به شزم جدید و همچنین قهرمان جدید مارول کردند.
- تولد دوباره شزم:
در خط داستانی Justice Society of America، بلک ادم و همچنین «آیزیس» که به تازگی احیا شده بود، سنگ ابدیت را تحت کنترل خود گرفتند. بعد از این کار، آنها قدرتهای مخصوص لرد مارول را هم از بیلی بتسون گرفتند. به همین ترتیب بیلی با اعضای تیم انجمن عدالت ارتباط برقرار کرد تا آنها کاری انجام دهند و در این ماجرا دخالت کنند. در همین حین هم بلک ادم و همچنین همسر او یعنی آیزیس از مری مارول شرور خواستند تا بیلی را هم تبدیل به مارول شرور کنند. در پایان این خط داستانی بلک ادم متوجه شد که آیزیس و خواهر و برادر بتسون شرور، از کنترل خارج شدند و دیگر او قادر به هدایت و کنترل آنها نیست. به همین دلیل او تصمیم گرفت که از قدرتهای خود بگذرد تا جادوگر شزم را احیا کند و به زندگی بازگرداند. جادوگر شزم که با دیدن این اتفاقات به شدت عصبانی شده بود، به سرعت قدرتهای خود را از همه گرفت و آنها را تهدید کرد که دقیقا همین کار را با فردی فریمن هم انجام خواهد داد. در نهایت، بیلی و مری که دیگر کاملا بدون قدرت شده بودند، در خیابانهای شهر فاست میچرخیدند و به دنبال راهی بودند تا بتوانند با جادوگر ارتباط برقرار کنند تا بلکه دوباره قدرتهایشان را به دست بیاورند.
- تاریکترین شب:
بیلی و مری بتسون در خط داستانی محبوب تاریکترین شب حضور بسیار کوتاه و مختصری داشتند. در این خط داستانی، خواهر و برادر بتسون شاهد شورش و وحشیگری «اوسیریس» بودند؛ فردی که یک زمانی مرده بود و حالا به عنوان یک بلک لنترن به زندگی بازگشته بود. آنها داخل خانهی خود و از طریق اینترنت مشغول تماشای کارهای وحستناک خود بودند و اصلا نمیتوانستند کاری در جهت متوقف کردند این وحشیگریها انجام دهند.
در سال ۲۰۱۱، کمپانی دی سی کامیکس یک کتاب کمیک تک قسمتی حول محور شخصیت شزم منتشر کرد که داستان آن توسط اریک والاس نوشته شده بود. در این خط داستانی، بیلی و مری بتسون که هنوز بدون قدرت بودند، در طی مبارزهای به فردی فریمن کمک کردند که شخصیت شروری به نام «بلیز» را شکست دهد. در نهایت فردی هم در قسمت ۳۲ سری کتاب کمیک Titans توسط اوسیریس بدون قدرت شد.
- New 52:
بیلی بتسون در این مجموعه و در قالب داستانهای پشت صحنه مجموعه Justice League حضور یافت. این خط داستانی The Curse of Shazam نام داشت و داستان آن توسط جف جانز نوشته و تصاویر آن توسط گری فرانک کشیده شده بود. در تاریخ ۵ مارس سال ۲۰۱۲، کمپانی دی سی در یک مقاله در New York Post اعلام کرد که کاپیتان مارول قرار است در نسخه New 52 خود با نام جدید «شزم» ظاهر شود. او برای اولین بار در ۲۱ مارس و در قسمت ۷ سری کتاب کمیک Justice League حضور یافت. در مراسم کامیک کان، جف جانز اعلام کرد که شزم قرار است به تیم لیگ عدالت بپیوندد و رابطهی دوستانه بسیار نزدیکی را با شخصیت سایبورگ برقرار کند؛ درست همانند ارتباط بین بری آلن و هال جوردن یا رابطه بین بوستر گلد و تد کورد.
بیلی بتسون با استفاده از قدرتهایی که از خدایان باستان دریافت میکند، تبدیل به یکی از قدرتمندترین ابرقهرمانان دنیای دی سی میشود
بیلی بتسون یک پسر یتیم بود و یکی از بزرگترین بچههایی به حساب میآمد که در یتیم خانه زندگی میکرد. خیلی زود، او با پدر و مادر ناتنی آینده خود به نام «Vasquezes » ملاقات کرد. او فوقالعاده تعجب کرد که آنها او را انتخاب کردند و نخواستند که به جای او، یک کودک نوپا یا حتی فرزند کوچکتر را انتخاب کنند. زمانی که آنها آنجا را ترک کردند، بیلی بتسون هویت واقعی خود را نشان داد؛ او نشان داده بود که یک کودک دردسرساز است. بیلی به خانه Vasquez رسید و با مری، فردی فریمن، «پدرو»، «یوجین» و همچنین «دارلا» آشنا شد. او خیلی زود این واقعیت را که بخشی از این خانواده جدید است، رد کرد و ادعا داشت که هیچ کدام از اعضای این خانواده واقعا با هم خویشاوند نیستند. همین موضوع باعث شد تا دارلا ناراحت شود و مری هم به شدت از دست بیلی و حرفهایش عصبانی شده بود. بعد از این اتفاق، او در اتاق جدید خود نشسته بود و به یک عکس قدیمی از پدر و مادرش که در باغ وحش بودند، زل زده بود. او خیلی زود از حرفهای خشن و ناراحتکنندهای که زده بود، پشیمان شد.
صبح روز بعد از این اتفاق، دارلا به سراغ بیلی رفت و او را از خواب بیدار کرد. آنها کاملا اتفاقات و صحبتهای روز قبل را فراموش کردند و آمادهی رفتن به مدرسه بودند. زمانی که آن روز به پایان رسید و اعضای گروه در حال بازگشت به خانه بودند، برادرهای «بریر» به سراغ این خانواده ناتنی رفتند و شروع به اذیت و آزار آنها کردند. در همین حین، بیلی وارد این ماجرا شد و شروع به کتک زدن آنها کرد زیرا او اصلا «از قلدری کردن و اذیت کردن دیگران» خوشش نمیآمد. اما همه چیز آنطور که باید و شاید پیش نرفت و در همین لحظه مچش گرفته شد و به دفتر مدیر برده شد. مدیر این مدرسه تا حد زیادی بیلی را سرزنش کرد اما طولی نکشید که پدر ناتنی بیلی به مدرسه آمد و او را از این مخمصه نجات داد. در حالی که این پدر و پسر در حال بازگشت به خانه بودند، آقای بریر به سراغ آنها آمد و بیلی را تهدید کرد. در همین حین بیلی و آقای Vasquezes را به زمین انداخت و خیلی زود آنجا را ترک کرد.
اواخر همان شب، بیلی به صورت مخفیانه به باغ وحش و ملاقات شخصیتی به نام «آقای تاونی» رفت که مربوط به همان تصویر خاص بود. او تصور میکرد که هیچکس متوجه خروج او نشده اما در واقع فردی در حال تعقیب کردن او بود. بیلی در ابتدا با دیدن فردی ترسید و جا خورد اما زمانی که متوجه شد که دعوای او با برادران بریر چقدر به خانوادهی ناتنیاش کمک کرده، به همراه فردی نقشهای را طراحی کردند که کارهای آنها را تلافی کنند. با این حال، همه چیز آنطور که باید و شاید طبق نقشه پیش نرفت زیرا دزدگیر یک ماشین به طور کل کار آنها را خراب کرد. زمانی که خانوادهی بریر از نقشهی آنها با خبر شدند، به طرز وحشیانهای به دنبال آنها افتادند. بیلی به داخل بوتهای رفت و فردی هم به همراه خود کشید زیرا او میدانست که نمیتوانند از آنها سبقت بگیرد و جان خود را نجات دهند. همین موضوع باعث شد تا حواس این پسرها پرت شود و مجبور شوند که تمام شهر را به دنبال آنها بگردند. زمانی که بیلی مخفیانه و یواشکی به سمت مترو رفت، قطار نزدیک به او تبدیل به یک قطار جادویی و شگفتانگیز شد. درهای او به سمت بیلی باز شد و یک قلعه جادویی قدیمی به نام سنگ ابدیت را به او نشان داد.
بیلی بعد از ورود به این قلعه، با ترس و وحشت زیادی میچرخید، به همه چیزهایی که در آنجا قرار داشت دست میزد و به تمام وسایل جادویی آن نگاه میکرد. زمانی که او به مجسمههای همان هفت دشمن مرگبار انسان رسید، یک صدای اسرارآمیز در انتهای آن سالن تاریک او را صدا زد و از او خواست تا به سمت تخت جادوگر برود. این جادوگر سالخورده ادعا کرد که او آخرین فرد باقیمانده در میان برادران خودش است. زیرا مثل اینکه بقیه آنها توسط قهرمان قبلیاش یعنی بلک ادم کشته شده بودند. این جادوگر برای بیلی توضیح داد که یک قهرمان جدید نیاز دارد؛ کسی که قلب پاک و خالصی دارد تا بتواند از قلمرو سحر و جادو محافظت کند. ظاهرا جادوگر در طی این مدت در حال آزمایش بیلی بود تا ببیند که قلب و وجود او پاک است یا خیر اما در نهایت به این نتیجه رسید که او هم درست همانند دیگر موجودات فانی، واقعا پاک و خالص نیست.
بیلی در رابطه با این موضوع با جادوگر بحث کرد و به او گفت که به خاطر ماهیت فاسدی که دنیای مدرن دارد، افراد با قلب واقعا پاک و خالص دیگر وجود خارجی ندارند. در همین حین، جادوگر توانست خرد و هوش زیاد را در این پسر بچه ببیند و او را برای «خاکسترهای» خوبی آزمایش کرد. زمانی که بیلی در این آزمون پذیرفته شد، جادوگر از او خواست تا کلمه «شزم» را بر زبان بیاورد. اما او میبایست این کار را با هدف، نیتهای خوب و همچنین باور قلبی انجام میداد تا بتواند به بزرگترین پتانسیلهای خود دست پیدا کند. بیلی درست طبق گفتهی جادوگر این کار را انجام داد و کلمه جادویی را گفت و لحظهای بعد به طرز عجیبی تبدیل به یک قهرمان قوی بعد و برقی شده بود. زمانی که این اتفاق رخ داد، جادوگر خیالش از همه چیز راحت شد و به بیلی گفت که او تمام چیزی است که میان دنیای واقعی و تهدیدهای جادویی قرار دارد.
جالب است بدانید که اگر شخصیت کاپیتان مارول وجود نداشت، کاراکتر میراکل من هم اصلا به وجود نمیآمد
بعد از این اتفاق، بیلی به زمین بازگشت و هویت ابرانسانی خود را برای فردی آشکار کرد. اولین کار خوب و نیک او این بود که با کتک زدن یک دزد، از ماجرای یک سرقت جلوگیری کند. صاحب این ماشین با مهربانی از او تشکر کرد و به عنوان جایزه ۲۰ دلار به او داد. به همین دلیل بیلی و فردی به این فکر افتادند که با استفاده از این قدرتهای جدید، پولدار شوند. آنها به سرعت تصمیم گرفتند که این ۲۰ دلار را خرج کنند به همین دلیل به یک مغازه لباسفروشی رفتند تا برای شکل ابرقهرمانی بیلی لباس بخرند که کمی این موضوع با مشکل مواجه شد. آنها تصمیم گرفتند که با باقیمانده پول خود غذا بخرند.
در ادامه خط داستانی این مجموعه بیلی و فردی که از داشتن این قدرتها فوقالعاده خوشحال بودند، به جاهای مختلفی میرفتند تا از آنها استفاده کنند. فردی توانست بیلی را متقاعد کند تا از قدرت رعد و برقی خود برای گرفتن پول از خود پرداز استفاده کنند. در عوض، جریان الکتریسیته باعث شد تا دستگاه با مشکل مواجه شود و پولها را به سمت بیرون پرتاب کند. همین موضوع باعث شد تا یک ماجرای سرقت از بانک به وجود بیاید. طولی نکشید که سه دزد با ماسیکهای حیوانی به سمت بیلی حملهور شدند و با اسلحه به او شلیک کردند. بیلی که به شدت عصبانی شده بود، آنها را به نقاط مختلفی پرتاب کرد و ناخواسته قهرمان این ماجرا شد. گروگانها که در حال فرار از آنجا بودند، اسم این قهرمان را پرسیدند. در انتها هم فردی او را به همراه حدود ۴۱ دلار پول، از صحنه این ماجرای سرقت بیرون برد.
شزم و فردی به یک مغازه خاص رفتند تا یک نوشیدنی برای بخرند اما اصلا نمیداستند که چیزی انتخاب کنند. در همین حین که آنها مشغول فکر کردن و تصمیمگیری بودند، یک دزد دیگر وارد فروشگاه شد و در تلاش بود تا از صاحب آنجا دزدی کند. شزم به محض اینکه از این موضوع با خبر شد، محکم به سر این سارق ضربه وارد کرد. بعد از پایان دادن به این ماجرا، صاحب مغازه با مهربانی از آنها پرسید که چطور میتواند لطف آنها در جهت نجات دادن زندگیاش را جبران کند. آنها در نهایت از صاحب این مغازه خواستند تا تمام خوراکیهای غیرمجازی را که میتوانند حمل کنند به آنها بدهد. بعد از جمع کردن این خوراکیها، این دو برادر از مغازه بیرون زدند و در همین حین به فردی برخورد کردند که بدون داشتن سوئیچ، در حال روشن کردن یک ماشین بود. به همین دلیل، شزم او را به سمت یک علامت توقف پرتاب کرد و بلافاصله هم به راه خود ادامه داد.
همینطور که آنها به راه خود ادامه میدادند، بیلی توسط آینه جادویی «فرانچسکا» نسبت به حضور بلک ادم اخطار داده شد. به همین دلیل او میبایست تبدیل به قهرمانی که سرنوشت برای او مقدر کرده بود، میشد. بلافاصله بعد از این ماجرا، فردی به این نتیجه رسید که کارهای فوقالعاده جذابی میتوانند با قدرتهای جدید بیلی انجام دهند. با این حال، آنها متوجه شدند که خیلی زود به خانه Vasquez بازگردند. بیلی بعد از فهمیدن این حقیقت اعلام کرد که اصلا دوست ندارد به خانه بازگردد و دیگر از یک بچه بودن کاملا خسته شده است. او و فردی با یکدیگر بحث کردند و در نهایت فردی برادر ناتنی خود را ترک کرد. فردی پیش از رفتن به بیلی گفت که درست همانند بزرگترها و افراد بالغ صحبت میکند و حتی لقب خاصی هم به او داد. بیلی خیلی زود متوجه شد که کاملا اشتباه میکند و زمانی که پشت سر خود را نگاه کرد، دید که فردی آنجا را ترک کرده است. او تلاش کرد که به دنبال برادر خود برود اما طولی نکشید که توسط بلک ادم مورد حمله قرار گرفت.
بیلی که با مورد حمله قرار گرفتن توسط بلک ادم و دیدن او وارد یک شوک ناگهانی شده بود، خیلی زود از آن حالت در آمد و اولین چیزی که از دهانش بیرون آمد این بود که چقدر لباس سیاه ادم، جذابتر و به اصطلاح «خفنتر» از لباس خودش است. ادم در مقابل ادعا کرد که خودش نگهبان و نگهدارندهی حقیقی سنگ ابدیت است. او در مبارزه با شزم برتری به دست آورد و با ضربهی بسیار محکمی که به او وارد کرد، باعث شد تا بیلی در آسمان معلق شود و در نهایت داخل یک مرکز خرید به زمین بیاید. بیلی خیلی زود تلاش کرد که روی پای خود بایستد و متوجه شد که در حال خونریزی است. در همین لحظه چراغهای مرکز خرید خاموش و بلک ادم از پشت وارد ماجرا شد. بیلی یک ضربهی بسیار محکم حوالهی ادم کرد اما ادم این حرکت را پیشبینی کرده بود و خودش ضربهی محکمتری را به شزم وارد کرد.
در اقدام بعدی، بلک ادم با حرکت به شدت محکم خود، شزم را از مرکز خرید بیرون انداخت. در همین لحظه بیلی که به گریه افتاده بود، با صدای بلند کلمه شزم را به زبان آورد و به حالت معمولی خود بازگشت. او با این کار قصد داشت در میان جمعیت ناپدید شود و از آن مخمصه فرار کند. با این حال، ماجرا به همین نقطه ختم نشد و بلک ادم توانست دوباره بیلی را به دست بیاورد. او، بیلی بتسون را گرفت و در همین لحظه بیلی موفق شد که به گونهای وارد ذهن او شود و صحنههایی از گذشتهی بلک ادم را ببیند؛ گذشتهای که در آن، عمو و برادر/خواهر زادهی بلک ادم در تلاش بودند تا او را از خطر مرگ نجات دهند اما ادم در نهایت همان پسر بچه را به قتل رسانده بود. بلک ادم، بیلی را به روی زمین انداخت و این فرصت را در اختیار او قرار داد تا او دوباره تبدیل به شزم شود. بعد از اینکه بیلی دوباره تبدیل به شخصیت ابرقهرمانی خود شد، بلک ادم هم فردی و هم مری را گرفت و قصد کشتن آنها را داشت. زیرا این دو برادر و خواهر با یک کامیون به سمت او آمدند و با سرعت زیاد با او تصادف کردند. همین اتفاق، بیلی را مجبور کرد تا از خانوادهی ناتنی خود دفاع کند.
علاوه بر بتمن، کاپیتان مارول میتواند سوپرمن را شکست دهد زیرا هیچ نقطه ضعفی نسبت به جادو یا کریپتونایت ندارد
در پایان خط داستانی Curse of Shazam، بلک ادم تمام اعضای خانواده ناتنی شزم را گرفته بود و از او خواست تا تمام قدرتهای جادوگر را به او بدهد. اگر شزم خواستهی ادم را اجرا نمیکرد، او تمام خانوادهاش را میکشت. بیلی که اصلا دوست نداشت آسیب بیشتری به کسی یا چیزی وارد شود، با این خواسته کنار آمد و کلمه جادویی را به زبان آورد. با این حال، به جای اینکه این قدرت به جسم بلک ادم منتقل شود، بین اعضای خانواده ناتنی بیلی منتقل شد. به این ترتیب، هر کدام از آنها، یکی از فرزندان قدرت شزم به حساب میآمدند. علاوه بر این، اینگونه مشخص شد که هر کدام از این اعضا، قدرتی را دریافت کرده بودند که به گونهای به خدایان شزم پیش از مجموعه 52 ارتباط داشت؛ به طور مثال یوجین میتوانست با ماشینها ارتباط برقرار کند (نشاندهندهی خرد سلیمان بود)، پدرو «حس میکرد که میتواند دنیا را حمل کند» (نشاندهندهی قدرت هرکول بود) و دارلا سرعتی ابرانسانی داشت (نشاندهندهی سرعت مرکوری بود). جالب است بدانید که در همین حین هم هفت گناه مرگبار در حال چرخیدن در فیلادلفیا بودند و در به در به دنبال یک میزبان فاسد میگشتند تا در آن ساکن شوند. در نهایت تمامی آنها در جسم فردی که نباید، ترکیب و ساکن شدند؛ این فرد هم کسی نبود جز آقای بریر و او را تبدیل به شخصیت شیطانیای به نام «Sabbac» کردند.
بعد از این ماجرا، هر شش کودک خانواده شزم با هم متحد شدند تا بلک ادم را شکست دهند. اما خیلی زود به این نتیجه رسیدند که از هم جدا شوند و به محافظت از شهر بپردازند. زیرا Sabbac به شهر حمله کرده بود و جان ساکنان شهر به خطر افتاده بود. به همین ترتیب، شزم میبایست به تنهایی با ادم مقابله میکرد. در همین لحظه، بلک ادم در طی حرکت غیرمنتظرهای، بیلی را به سمت باغ وحش پرتاب کرد. در آنجا، آقای تاونی به کمک بیلی آمد. بیلی تلاش کرد تا با استفاده از جادوی خود، تاونی را قدرتمند کند اما برای اینکه این اتفاق رخ میداد، باید قدرت دیگر فرزندان خانواده شزم گرفته میشد تا این قدرتها به آقای تاونی منتقل شود. طولی نکشید که بیلی متوجه شد، نمیتواند با بیتجربگیها و تصمیمهای نادرستش، فردی مانند بلک ادم را شکست دهد. به همین دلیل به شکل فانی و کودکانه خود بازگشت و بلک ادم هم خواست تا او هم دقیقا همین کار را انجام دهد تا بلکه آنها به آن طریق بتوانند با هم مبارزه کنند.
بلک ادم کلمه جادویی را بر زبان آورد اما همه چیز آنطور که باید و شاید پیش نرفت زیرا در تمام این سالها، این میزان از جادو در وجود او قرار داشت و به گونهای شکل مخصوص به خودش را گرفته بود. به همین دلیل زمانی که بلک ادم کلمه جادویی را بر زبان آورد تا تبدیل به نسخه انسانی و فانی خود شود، به طور کامل نابود و تبدیل به گرد و غبار شد. زمانی که نبرد و مبارزه آنها به پایان رسید، افرادی که در گوشه و کنار مشغول تماشای آنها بودند، شزم را به عنوان یک قهرمان خطاب کردند. از طرف دیگر هم مدرسه به خاطر این حجم از خرابی و آسیبی که به وجود آمده بود، لغو شد. در پایان این خط داستانی ما شاهد صبح روز کریسمس هستیم که بیلی در کنار خانواده ناتنیاش حضور دارد. همین موضوع نشان داد که او تصمیم گرفته تا در کنار آنها بماند و زندگی شادی را تجربه کند. با این حال، از طرف دیگر هم ما شاهد یک کلیف هنگر هستیم که در آن دکتر سیوانا وارد سنگ ابدیت شده و با «مستر مایند» قرار ملاقات دارند... در همین حین مشخص میشود که آنها نقشههایی برای شکست شزم دارند.
- Trinity War:
بعد از خط داستانی Curse of Shazam، کم کم همه چیز برای آغاز خط داستانی Trinity War مهیا شد. بیلی به همراه خانواده ناتنی خود و همچنین باقیماندهی بلک ادم در خانه به سر میبرند. شزم تصمیم گرفت که باید باقیماندهی بلک ادم را در سرزمین خودش یا همان کانداک دفن کند زیرا معتقد بود که «حتی انسانهای بد هم سزاوار دفن شدن هستند». به همین دلیل به سرعت به سمت خاورمیانه رفت. با این حال، زمانی که این قهرمان جدید وارد محدوده یک کشور ممنوعه شد، اعضای گروه لیگ عدالت متوجه او شدند و تصمیم گرفتند که تا شزم دردسر و مشکلی درست نکرده، وارد ماجرا شوند و از بروز هرگونه اتفاقی جلوگیری کنند.
درست زمانی که بیلی پروسه دفن و خاکسپاری باقیمانده ادم را آغاز کرد، ارتش کانداک به آنجا رسیدند و بلافاصله شروع به تیراندازی کردند. آنها کوزهای را که باقیمانده ادم در آن قرار داشت، نابود کردند. بیلی خیلی از این موضوع ناراحت شده بود اما پیش از اینکه فرصت انجام کاری را پیدا کند، سر و کلهی سوپرمن پیدا شد و با ضربهی بسیار محکمی، او را به سمت یک تل شنی بسیار دور پرتاب کرد. شزم که اصلا متوجه نشد دقیقا چه اتفاقی افتاده، بدون اینکه فکر کند ضربه خود را حوالهی حریفش کرد. او ابتدا از اینکه توانسته بود به سوپرمن ضربه وارد کند و به آسیب بزند بسیار خوشحال بود اما طولی نکشید که احساسات واقعی گیجی به سراغ او آمد. خیلی زود تمام اعضای لیگ عدالت وارد ماجرا شدند و شزم را نسبت به این ماجرا، سوالپیچ کردند. با این حال طولی نکشید که لیگ عدالت آمریکا سر رسیدند و مبارزهای را علیه لیگ عدالت آغاز کردند. شزم نقش نسبتا بزرگی را در خط داستانی Trinity War ایفا کرده است.
- FOREVER EVIL:
شزم نقش خیلی مهمی را در این خط داستانی ایفا نکرد. با این حال، زمانی که Crime Syndicate با شکست روبهرو شد، او به واسطهی لکس لوتر توانست به تیم لیگ عدالت بپیوندد. در ابتدا او مورد استقبال و تایید قرار نگرفت. اما بعد از گذشت مدتی او برای انجام وظایف مختلف در کنار سایبورگ قرار داده شد تا با هم کارها را انجام دهند. او مدام از سایبورگ سوالهای مسخرهای مانند اینکه آیا آنها میز پینگ پونگ یا یک ایکس باکس در برج مراقبت دارند یا خیر. سایبورگ هم بعد از اینکه اعلام کرد که خودش یک ایکس باکس در شانه چپش دارد، به شزم اخطار داد که در این کار جدی باشد و تمام تلاش خود را برای انجام کارها بکند. سایبورگ به شزم گفت که او باید از جادوی خود برای پیدا کردن حلقه قدرت استفاده کند اما درست زمانی که او قصد انجام این کار را داشت، به اشتباه یک میز پینگ پونگ درست کرد. بعد از اینکه فردی به نام «جسیکا کروز»، حلقه قدرت را به دست آورد، این حلقه فعال شد. به همین دلیل شزم و بقیه اعضای لیگ عدالت تصمیم گرفتند که هر چه زودتر به پورتلند برود. زیرا این حلقه تا حدودی در حال ایجاد مشکلاتی بود که لیگ عدالت قصد داشتند با رفتن به آنجا، این قائله را ختم به خیر کنند.
سایبورگ با کمک قدرتهای شزم توانست تا حد زیادی به جسیکا نزدیک شود. جالب است بدانید که او هم قصد کمک کردن داشت و به نوعی میخواست که از این شرایط خارج شود. اما درست زمانی که سایبورگ در حال بررسی و آنالیز این حلقه بود، دیوار دفاعی خود را پایین آورد و در همان لحظه اتفاقات بزرگی افتاد که هم سایبورگ و هم جسیکا را بیهوش کرد. بعد از رخ دادن این اتفاق، اعضای گروه دووم پاترول هم در آنجا حضور داشتند، به سراغ جسیکا رفتند تا حلقه قدرت را از او بگیرند و زمانی که شزم این صحنه را دید، به سراغ آنها رفت و با آنها درگیر شد. به محض اینکه شزم به سراغ ویکتور استون رفت، متوجه شد که آسیب بسیار زیادی به او وارد شده است به همین دلیل به حلقه قدرت اعلام کرد که در دردسر بزرگی افتاده است. اما این کار، هیچ کمکی که نکرد هیچ، بلکه باعث شد تا جسیکا یک انفجار انرژی بسیار بزرگ سبز از خود ساطع کند. اتفاقی که باعث بیهوش شدن شزم شد. بعد از این ماجرا، بتمن در نهایت توانست جسیکا را که فوقالعاده بیقرار بود، ساکت و آرام کند. به همین ترتیب، لکس لوتر، بیلی بتسون و لئونارد اسنارت، به طور رسمی به لیگ عدالت بپیوندند.
- تولد دوباره دی سی و بعد از آن:
در سال ۲۰۱۶، کمپانی دی سی دوباره برنامه راهاندازی مجددی راه انداخت و نام آن را DC Rebirth گذاشت. بعد از این رویداد، شخصیتهای دنیای شزم به طرز عجیبی از مجموعه و دنیای دی سی ناپدید شدند. با این حال، مری مارول از زمین ۵ در قسمت ۱۴ تا ۱۶ ولوم ۴ سری کتاب کمیک Superman و همچنین بلک ادم هم در قسمت ۴ و ۵ سری کتاب کمیک Dark Nights: Metal ظاهر شدند. بلک ادم در این خط داستانی به مبارزه با واندر وومن پرداخت. کمپانی دی سی کامیکس و جف جانز اعلام کردند که قرار است مجموعه جدیدی برای شزم نوشته شود که طراحی تصاویر آن برعهده دیل ایگلشام است. در این مجموعه ما شاهد نسخه بزرگتر و عاقلتر بیلی بتسون و همچنین خواهر و برادران ناتنی او یعنی مری، فردی، یوجین، پدرو و دارلا هستیم که به بررسی و کشف قدرتهای خود و هفت قلمرو جادویی میپردازند. در این خط داستانی دکتر سیوانا با میستر مایند متحد میشود تا Monster Society of Evil را شکل دهد.
همانطور که در ابتدای متن هم به آن اشاره شده بود، نام جادوگر یا همان شزم، خلاصه چندین اسم است که هر کدام از حرفهای آن، نشانگر نام یکی از خدایان باستان است که قدرت شزم را به قهرمان این جادوگر اعطا میکنند. زمانی که بیلی بتسون جوان کلمه شزم را بر زبان بیاورد، کاپیتان مارول یا همان شزم، قدرتهای زیر را از خدایان باستان دریافت میکند:
S برای سلیمان:
S برای خرد و حکمت سلیمان است. خرد و هوش سلیمان سطح گستردهای از دانش، ادراک، فهم و بینش را به بیلی اعطا میکند. از لحاظ معنوی و عرفانی میتوان گفت که در واقع هر زمان که بیلی نیاز داشته باشد، سلیمان با او صحبت میکند. حکمت سلیمان تواناییهای ذهنی زیادی به بیلی میدهد که برخی از آنها شناخته شده و برخی دیگر هنوز شناخته نشدهاند. در بحث این تواناییهای خاص میتوان به حافظه تصویری، دانش بسیار زیاد در بحث زبانشناسی و اطلاعات گستردهای در زمینه استراتژی و تاکتیکهای جنگی اشاره کرد.
- دانش ابرانسانی:
کاپیتان مارول دانش بسیار گستردهای در رابطه با موضوعات و حقایقی دارد که در گذشته اصلا با آنها مواجه نشده بود. بیلی میتواند در مورد موضوعاتی که تا به آن لحظه اصلا هیچ اطلاعاتی درباره آنها نداشته، حدس بزند و حتی صحبت کند. او حتی میتواند در رابطه با این موضوعات، با دقت باور نکردنیای پاسخ دهد.
- بصیرت:
کاپیتان مارول میتواند معایب و ضعفها را تبدیل به مزایا کند؛ حتی در شرایطی که هیچ اطلاعات خاصی از آنها ندارد.
- هیپنوتیزم:
مارول میتواند دشمن خود را هیپنوتیزم کند. اما این حرکت روی افرادی که ذهن بسیار قدرتمندی دارند، جوابگو نیست.
- چند زبانی:
کاپیتان میتواند با هر زبانی صحبت کند. او حتی قادر به برقراری ارتباط با بیگانگان هم هست.
- وجدان بسیار خوب:
مارول همیشه برای تصمیمگیری از سلیمان کمک میگیرد. به طور مثال میتوان به زمانی اشاره کرد که او قصد داشت هویت واقعی خود را برای اعضای تیم جامعه عدالت آمریکا فاش کند و سلیمان به شدت در برابر این تصمیم ایستاد و آن را رد کرد.
H برای هرکول:
H برای قدرت هرکول است؛ قدرتمندترین خدا. بیلی با بیان کلمه شزم، قدرت ابرانسانی تقریبا بی حد و حصر هرکول را دریافت میکند؛ قدرتی که اغلب اوقات میزان آن با سوپرمن مقایسه میشود و خیلی اوقات هم برابری میکند. به همین ترتیب، قدرت کاپیتان مارول در بالاترین سطح قرار دارد. این قدرت آنقدر زیاد است که به او این توانایی را میدهد که اجسام دارای حجم زیاد و باورنکردنیای در حد یک سیاره یا بالاتر را بلند یا جابهجا کند. از آنجایی که قدرت شزم بسیار زیاد است و اغلب اوقات هم یک خطر محسوب میشود، بیلی به طور مداوم از محدودیتهای شدید استفاده میکند تا تنها بتواند از بخش کمی از قدرتش استفاده کند. به همین خاطر، ما همیشه شاهد این نخواهیم بود که او اشیاء بسیار بزرگ و سنگینی در حد یک سیاره را بلند یا جابهجا کند؛ هرچند که به راحتی توانایی انجام این کار را دارد.
A برای اطلس:
شزم جوانترین عضو تیم لیگ عدالت به حساب میآید
A برای استقامت اطلس است؛ تایتانی که آسمانها را بر روی شانههای خود نگه میدارد. این موضوع به این معنی است که او اصلا نیازی به خوابیدن یا خوردن غذا ندارد. بیلی بتسون هم بعد از بیان کلمه شزم به این توانایی میرسد و تقریبا دارای استقامت ابرانسانی بینهایت میشود. به خاطر استقامت اطلس، کاپیتان مارول در حین یا بعد از فعالیتهای فیزیکی بسیار سخت مانند مبارزه، اصلا احساس خستگی نمیکند؛ مهم نیست که این فعالیتها چقدر سخت و سنگین باشد یا چقدر به طول بیانجامد.
- خود نگهداری:
بیلی بتسون در حالی که در قالب کاپیتان مارول است، اصلا نیازی به خوردن غذا، خوابیدن یا نفس کشیدن ندارد. انرژیهای خداییای که جسم او را تبدیل به قدرتمندترین قهرمان زمین میکند، آنقدر کافی است که جسم او دیگر هیچ نیازی به چیز دیگری برای زنده ماندن ندارد. در مورد بلک ادم، کسی که دقیقا همان قدرتهای بیلی بتسون را دارد اما از منابع دیگری دریافت میکند، ما دیدیم که او توانست به مدت ۵۰۰۰ سال این وضعیت را تحمل کند زیرا او در جهان میچرخید و قصد بازگشت به سیاره زمین را داشت به همین دلیل این پروسه تا حد زیادی طول کشید.
- استقامت ابرانسانی:
انرژیهای خداییای که در جسم کاپیتان مارول وجود دارند، ضرورت استراحت و خوابیدن را در او از بین برندهاند. زیرا همین انرژیها از ساخته شدن هرگونه سموم خستگی در ساختمان بدنی کاپیتان مارول جلوگیری میکنند. همین موضوع به حد قابل توجهی، استقامت و خستگی ناپذیری را در او به وجود میآورند؛ اصلا هم مهم نیست که فعالیتهای فیزیکی او چقدر سخت بوده باشد. حتی برخیها هم گفتهاند که استقامت او بی حد و حصر است.
Z برای زئوس:
کاپیتان مارول اولین ابرقهرمانی بود که در فیلم سینمایی ظاهر شد
Z برای نیروی زئوس است؛ نیرومندترین خدا. با اینکه عبارت «نیروی زئوس» کمی مبهم و نامشخص است، اما باید گفت که زئوس، تواناییهای زیادی را در اختیار بیلی قرار میدهد. این تواناییها آنقدر زیاد است که احتمال دارد که تعداد زیادی از آنها همچنان ناشناخته باشند. کاپیتان مارول از طریق زئوس مقاومت در برابر جادوهای با سطح بالا را به دست میآورد. او میتواند رعد و برقی را احضار کند که او را بین دو شخصیت مختلف تغییر میدهد. او همچنین از این رعد و برق به عنوان سلاح هم استفاده کرده است. کاپیتان مارول همچنین به این موضوع هم اشاره کرده که به همراه نیرو، «خشم زئوس» هم به او اضافه میشود. البته هنوز مشخص نیست که این خشم و عصبانیت دقیقا چه جایگاهی در مجموعه قدرتهای بیلی دارد. نیروی زئوس بسیار گسترده است و خیلی سخت میتوان آن را تعریف کرد. نیروی زئوس میتواند برخی موارد از قدرتهای کاپیتان مارول را تقویت کند یا حتی قدرتها و تواناییهایی به او بدهد که هنوز نیاز به شناخت و کشف شدن دارند.
- مقاومت جادویی:
نیروی زئوس این توانایی را به کاپیتان مارول میدهد که بتواند در مقابل جادو مقاومت کند و تنها جادوی بسیار قدرتمند و سطح بالا است که میتواند به او آسیب وارد کند.
- رعد و برق:
کاپیتان مارول قدرت خود را از طریق یک رعد و برق به دست میآورد. او همچنین میتواند از این آذرخش به عنوان سلاح هم استفاده کند و با استفاده از یک تغییر دهنده جریان، باعث اصابت این رعد و برق با فرد دیگری شود. در برخی شرایط خاص، کاپیتان مارول در وضعیتی دیده شده که میتواند از بدن خود رعد و برق ساطع کند. او میتواند از این جرقهها به عنوان یک سلاح به حریف خود پرتاب کند.
- جادوگری:
کاپیتان مارول یک موجود از جادوی باستانی و پاک است. همین موضوع به او این توانایی را میدهد تا در برابر اثرات منفی جادو، مقاومت کند.
- درمان:
با اینکه کاپیتان مارول قدرت خدایان را در اختیار دارد، اما باز هم میتوان به او آسیب وارد کرد. در صورتی که او آسیب دیده باشد، میتواند رعد و برقی را احضار کند و با استفاده از آن، به آسیبهایش بهبود ببخشد. جسم او هرگونه آسیبی را میتواند در یک مدت زمان باور نکردنی، درمان کند.
A برای آشیل:
A برای شجاعت آشیل، بزرگترین قهرمان جنگ تروآ. همین شجاعت آشیل، به کاپیتان مارول اعتماد به نفس و قدرت درونی میدهد.
- شجاعت:
کاپیتان مارول اغلب اوقات حفاظت و حفظ جان دیگران را به خودش ترجیح میدهد. به همین دلیل این اولویتگذاری باعث میشود تا او خودش را در مقابل خطر قرار دهد تا از دیگران محافظت کند. آشیل علاوه بر شجاعت، تواناییهای مبارزهای بسیار زیادی به کاپیتان مارول اعطا میکند.
- آسیب ناپذیری:
تقریبا میتوان گفت که کاپیتان مارول، در مقابل هرگونه آسیب فیزیکیای مصون است. مقاومت او در برابر آسیب کاملا با توانایی سوپرمن قابل مقایسه است. اما این موضوع هم لازم به ذکر است که شزم هیچ نقطه ضعفی نسبت به کریپتونایت یا جادو ندارد.
- نگرش مثبت:
کاپیتان مارول ترکیبی از دانش و حکمت سلیمان و همچنین شخصیت کودکانهی بیلی بتسون است. همین موضوع او را تبدیل به خوشبینترین شخصیت دنیای دی سی کرده است. او حتی در سختترین، بدترین و وحشتناکترین شرایط هم میتواند مثبت بماند و همچنان روحیه خود را حفظ کند.
M برای مرکوری:
M برای سرعت مرکوری است؛ سریعترین و چابکترین خدا. سرعت مرکوری به مارول سرعتی خداگونه میدهد. او همچنین میتواند پرواز هم بکند.
- سرعت ابرانسانی:
کاپیتان مارول میتواند با سرعت فوقالعاده زیاد و باور نکردنیای حرکت کند. او برخی اوقات میتواند سرعت خود را آنقدر بالا ببرد که چشم یک انسان معمولی قادر به دیدن او نباشد. گفته شده که سرعت کاپیتان مارول آنقدر زیاد است که سوپرمن هم سبقت میگیرد و رقیبی برای فلش محسوب میشود.
- پرواز:
قدرت مرکوری به کاپیتان مارول این توانایی را میدهد که جاذبه را به چالش بکشد. علاوه بر این موضوع، کاپیتان مارول قادر است تا با سرعت فوقالعاده زیادی به سفر از طریق فضا و همچنین از طریق اتمسفر زمین بپردازد. کاپیتان مارول مدام در تلاش است تا محدودیتهایی را برای خود قرار دهد که سرعتش از ۱۰ ماخ عبور نکند؛ زیرا مدام میترسد که با سرعت زیاد خود آسیب فاجعهباری را ایجاد کند. اما در کل میتوان گفت که سرعت پرواز او به نزدیکی سرعت نور میرسد.
- تله پورت:
کاپیتان مارول توانایی این را دارد تا از هر جایی که هست، به درون سنگ ابدیت منتقل شود.
قدرتهای دوران New 52:
جادوگر قدرتهای خود را به بیلی داد و از او خواست که با باور قلبی، نیتهای خود و افکار مفید کلمه شزم را بیان کند تا با دریافت قدرتهای او، به طور کامل تبدیل به قهرمان جادو شود. از سال ۲۰۱۱، قدرتهای شزم تا حدی دستخوش تغییرات شده است. اگر بیلی واقعا نسبت به تغییر یافتن راضی نباشد، صرفا با بیان کلمه شزم هیچ تغییری در او ایجاد نمیشود. این کلمه میتواند برای ایجاد طلسم و جادو هم استفاده شود نه فقط برای تغییر یافتن. او میتواند قدرتهای جادویی خود را به اشتراک بگذارد و قدرتهای منحصر به فرد را هم میان اعضای خانوادهاش پخش کند. البته در این موضوع، خانواده اعضایی محسوب میشود که خودش انتخاب کند به علاوه اعضای خانواده ناتنیاش؛ این اتفاق بدون اینکه ذرهای از قدرت خودش کم شود، رخ میدهد.
در انتها به چند مورد از انیمیشنها، فیلمها و بازیهایی اشاره میکنیم که شخصیت بیلی بتسون/کاپیتان مارول/شزم در آن حضور داشت:
- سریال Adventures of Captain Marvel محصول سال ۱۹۴۱ با بازی تام تایلر در نقش کاپیتان مارول و فرانک کافلن جونیور در نقش بیلی بتسون
- فیلم Shazam! محصول سال ۲۰۱۹ با بازی زکری لوی در نقش شزم و آشر انجل در نقش بیلی بتسون
- انیمیشن Superman/Batman: Public Enemies محصول سال ۲۰۰۹ با صداپیشگی کوری برتون (کاپیتان مارول) و راشل مکفارلن (بیلی بتسون)
- سریال Shazam! محصول سال ۱۹۷۴ تا ۱۹۷۶ با بازی جکسون باستویک در نقش کاپیتان مارول
- انیمیشن سریالی Batman: The Brave and the Bold محصول سال ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۱ با صداپیشگی جف بنت (کاپیتان مارول) و تارا استرانگ (بیلی بتسون)