
در این قسمت از سری مقالات معرفی شخصیتهای کتابهای کمیک، به سراغ یکی از محبوبترین شخصیت دنیای شرکت دارک هورس کامیکس یعنی هل بوی یا همان پسر جهنمی میرویم.
در سال ۱۹۴۴، سربازهای ارتش ایالات متحده یک نوزاد شیطانی را پیدا کردند که یکی از دستهای او بزرگ و سنگی بود. این سربازها نام هل بوی را روی این نوزاد گذاشتند. بعدها، زمانیکه مرکز تحقیقات و دفاع از موجودات ماورالطبیعه (Bureau for Paranormal Research and Defense) ساخته شد، هل بوی به این سازمان پیوست و تبدیل به بزرگترین کاراگاه دنیای ماورالطبیعه شد. مدت خیلی کمی بعد از این اتفاق، مشخص شد که هل بوی متولد شده تا آخرالزمان را به دنیای انسانهای معمولی بیاورد اما در عوض، او تمام زندگی خود را صرف این کرد تا از همین انسانّهای معمولی دفاع و به مبارزه با نیروهای شیطانی بپردازد.
هل بوی که یک شخصیت ابرقهرمانی محسوب میشود، توسط نویسنده-هنرمندی به نام مایک میگنولا خلق شده است. این شخصیت اولینبار در قسمت ۲ مجموعهی San Diego Comic-Con Comics که در ماه اوت سال ۱۹۹۳ منتشر شده بود، حضور یافت. درست از همان زمان، این شخصیت در خط داستانیهای مینی سریها، کتابهای تک قسمتی و همچنین کراساورها هم حضور پیدا کرده است. علاوهبر کتابهای کمیک، شخصیت هل بوی در انواع مختلف رسانه مانند فیلم، بازی و غیره هم ظاهر شده است. در آیندهای نزدیک قرار است فیلم دیگری با محوریت این شخصیت و با بازی دیوید هاربر ساخته شود. به همین ترتیب ما بر آن شدیم تا در قالب مقالهای، شخصیت ابرقهرمانی هل بوی را معرفی کنیم.
هل بوی که با نام انانگ ان راما هم شناخته میشود، در تاریخ ۵ اکتبر ۱۶۱۷ به دنیا آمد؛ روزی که مادر واقعی او یعنی «سارا هیوز» در بستر مرگ به سر میبرد. سارا هیوز در دوران زندگی خود یک جادوگر به حساب میآمد؛ جادوگری که قدرتهای خود را به خاطر ارتباط و همنشینی با شیطانی به نام «Azzael» به دست آورده بود. Azzael یکی از دوکهای جهنم محسوب میشد که از قضا پدر واقعی و بیولوژیکی هل بوی هم بود. او متولد کشور انگلستان و برومویچ شرقی بود و وارث ثروتمند یک تاجر توتون و تنباکو محسوب میشد. زمانیکه سارا در سن ۱۹ سالگی بود، پدر و مادر خود را از دست داد و به همین ترتیب، او زمان بسیار زیادی را تنها زندگی کرد. خیلی زود، سارا نسبت به ادبیات آلمان علاقه و وسواس بسیار عجیبی پیدا کرد. او برخی اوقات رویای ارواح و سحر و جادو هم داشت.
او همچنین توانایی این را داشت که اطلاعات و چیزهایی را که میخواست، از کتابفروشی لندنی خود به دست بیاورد. طولی نکشید که او درنهایت صاحب یک مجموعه مهم از اشیاء جادویی مختلف شد؛ اشیائی که یکی از آنها، جعبه جادویی «دکتر جان دی» بود. بعد از این ماجراها، او حتی یک شیطان بالا رتبه و خطرناک را هم احضار کرد و تمایل بسیار زیادی برای برقراری ارتباط با او داشت. این برهه زمانی را میتوان یکی از شادترین و در عین حال ترسناکترین لحظات زندگی سارا دانست. این اتفاق، برای همیشه زندگی او را تغییر داد. روح سارا به سمت تاریکی و بد بودن تغییر کرد. علاوهبر این، مزه تلخ و بسیار بدی که لذت این رابطه برای سارا به جا گذاشته بود، باعث شد تا از همان لحظه به بعد، زندگی او رنگ پشیمانی و ندامت به خود بگیرد. باتوجهبه اینکه سارا دیگر روح خود را از دست داده بود، تصمیم گرفت تا هر کاری که در توانش است، انجام دهد تا روح خود را باری دیگر به دست بیاورد. اما کارهایی مانند ازدواج با یک کشیش، پرداخت پول بسیار زیاد به خیریه و هر کار خوب دیگری به اندازه کافی مفید و خوب نبود. درنهایت او بدون هیچگونه محبوبیت و آبرویی جان خود را از دست داد و درکنار دو فرزند انسانیاش، یک راهبه و یک کشیش به خاک سپرده شد.
پیش از اینکه سارا از این دنیا برود، به کارهایی که انجام داده بود اعتراف کرد. او در لحظات پایانی عمر خود دعا کرد که روحش دوباره به همان مسیری که زمانی در آن قرار داشت، بازگردد و معشوقهی سیاهش دست از سر روح او بردارد و آن را آزاد کند. در آخرین لحظات، او توسط عاشق شیطانیاش گرفته شد. سارا پیش از مرگ در تلاش بود تا در کلیسایی نسبت به تمام کارهایش ابراز پشیمانی و توبه کند اما Azzael بدن او را به جهنم برد. لازم به ذکر است که بچههای انسانی سارا هم توسط این شیطان کشته شدند. زمانیکه سارا مرد، روح آنها با یکدیگر ادغام شد و این عاشق شیطانی به سارا اعلام کرد که فرزند متولد نشدهی آنها، همچنان در بدن سارا وجود دارد. این شیطان اعلام کرد که فرزند آنها منتظر است که احضار شود تا به زمین بیاید.
بعد از این اتفاق، او بدن سارا را سوزاند تا از درون این آتش فرزند آنها متولد شود. Azzael بعد از تولد فرزندش، دست او را قطع کرد و Right Hand of Doom را به او داد؛ یک یادگار وابسته با Ogdru Jahad. زمانیکه دیگر شاهزادگان جهنم از اعمال و رفتارهای Azzael با خبر شدند، فرزند نیمه شیطانی او را دور کردند، قدرتهایش را از او گرفتند و در یک تکه یخ او را زندانی کردند. سارا آرام و ساکت خوابید، تا اینکه فرزند او در ماههای آخر جنگ جهانی دوم توسط فردی به نام «گریگوری افیموویچ راسپوتین» در پاییز سال ۱۹۴۴ احضار شد.
آنها قصد داشتند تا با انجام این کار، نتیجهی جنگ از دست داده را به نفع خود تغییر دهند. به همین ترتیب در پایان این مراسم، یک نوزاد شیطانی به زمین آمد و سرنوشت او این بود که آخرالزمان را به زمین بیاورد. او خیلی زود در طی جنگ جهانی دوم، توسط نیروهای متفقین نجات پیدا کرد؛ آن هم درحالیکه یکی از دستهای او سنگی و فوقالعاده محکم بود. او زیر نظر فردی به نام «پروفسور بروم»، بنیانگذار مرکز تحقیقات و دفاع از موجودات ماورالطبیعه بزرگ شد. آنها نام این نوزاد را هل بوی گذاشته بودند. پروفسور بروم بعد از مواجه با هل بوی، او را درست همانند فرزند خود بزرگ کرد و به یاد داد که چگونه قدرتهایش را کنترل کند و آنها را توسعه ببخشد. هل بوی خیلی زود بزرگ شد و فوقالعاده کنجکاو بود. او چشمهای پر جنب و جوش و با نشاطی داشت و نسبت به هر چیز مکانیکیای، علاقه بسیار زیادی نشان میداد. البته اغلب اوقات هم آنها را با دست سنگی خود خرد و نابود میکرد.
هل بوی تحت نظارت و کنترل «ژنرال نورتون رایکر» بود. او هر روز مورد آزمایش قرار میگرفت و نمونههای مختلفی از او گرفته میشد. آنها در تلاش بودند که با انجام این کارها، نمونهی بافت این موجود را به دست بیاورند. جالب است بدانید که هل بوی توانایی صحبت و برقراری ارتباط با حیوانات بهخصوص سگها را هم داشت اما به مرور زمان، هرچه که بزرگتر میشد، این قدرت را از دست داد. در همین برهه زمانی، رئیس جمهور از پروفسور بروم خواست تا وجود هل بوی را بهصورت یک راز نگه دارند و خود دولت ایالات متحده قرار بود تا به همه چیز رسیدگی کند. با اینکه قرار بود تا هویت و وجود هل بوی یک راز بماند، اما باز هم او با افراد خیلی زیادی ملاقات کرد و آشنا شد. جالب است بدانید که او با انیشتین هم ملاقات کرده بود؛ این دانشمند به نیو مکزیکو آمد تا با هل بوی ملاقات کند و متوجه شد که چقدر او جذاب و لذت بخش است. در سال ۱۹۴۶، هل بوی یک سنگ را به سمت سر «بیب روث» پرتاب کرد. حتی در رابطه با جوزف استالین هم به هل بوی گفته شده بود اما او تصور میکرد که اصلا چنین فردی واقعی نیست؛ تا اینکه در سال ۱۹۴۹ با او ملاقات کرد و متوجه شد که او سلاح محفی ایالات متحده است.
زمانیکه هل بوی بالاخره متوجه شد که پروفسور بروم دچار عارضهی سرطان شده، آنها در رابطه با این موضوع با هم حرف زدند که بهتر است هل بوی هرچه زودتر داستان گذشتهی خود را بداند. هل بوی بعد از اینکه از میراث تیره و تاریک خود با خبر شد، فهمید که درواقع سرنوشت برای او چه خوابی دیده بود. به همین دلیل مدام با خودش درگیر بود که بین آن کسی که باید میشد و آن کسی که به نظرش درست میآمد، کدام را انتخاب کند. او در تلاش بود تا هویت واقعی خود را پیدا کند و متوجه شود که آیا قلبش در مسیر درستی قرار دارد یا خیر. در همین برهه زمانی مشخص شد که هل بوی میتواند تبدیل به یک قهرمان در جبههی حق بشود و با نیروهای شیطانیای که روی زمین بودند، مبارزه کند. در سال ۱۹۵۲ هل بوی بهعنوان یک موجود و انسان افتخاری شناخته شد و طولی نکشید که او تبدیل به مامور اجرایی و میدانی مرکز تحقیقات و دفاع از موجودات ماورالطبیعه شد. بعد از گذشت مدتی هل بوی درنهایت تبدیل به مامور اصلی مرکز تحقیقات و دفاع از موجودات ماورالطبیعه شد؛ سازمانی که در آن درکنار «ایب سپین»، «الیزابت شرمن» و «راجر» کار میکرد.
القاب و اسامی مستعار: انانگ ان راما، هیولای آخرالزمان، هیولای بزرگ، دست راست عذاب، نابود کنندهی دنیا، Son of the Fallen One، روزی، Brother Red، اچ. بی و غیره.
تیمها: مرکز تحقیقات و دفاع از موجودات ماورالطبیعه
متحدان: ایب سپین، ایس، آلیس موناگن، بتمن، دکتر کیت کوریگن، ادوارد گری، الیزابت شرمن، ژنرال نورمن رایکر، گوست، هری اچ میدلتون، جک، جک نایت، لیدی سینتیا ایدن جونز، لشی، لیوید مککی، مدمن، پین کیلر جین، رکس، راجر و غیره.
دشمنان: آدولف هیتلر، آنوبیس، بابا یاگا، بلک انیس، باگ رووش، براتوس، کاپیتان بلک برد، کرم تسخیر کننده، دادگا، دکتر کارپ، ادموند، الیگور، گریگوری راسپوتین، هکاته، هنری هود، هانت مستر، هرمن وان کلمت، ایگو برام هد، اینگر وان کلمت، جنی گرین تیث، کوکو و غیره.
همانطور که در ابتدای متن هم به آن اشاره شد، توسط نویسنده-هنرمندی به نام مایک میگنولا خلق شده است. این شخصیت اولینبار در قسمت ۲ مجموعهی San Diego Comic-Con Comics که در ماه اوت سال ۱۹۹۳ منتشر شده بود، حضور یافت. پیش از اینکه کتابهای کمیک شخصیت هل بوی بهطور مستقل در شرکت دارک هورس کامیکس منتشر شود، طرح ابتدایی آن در شرکت دی سی کامیکس و در مقابل مسئولان این شرکت مطرح شد. آنها عاشق این طرح شدند ولی بهطور کلی با این ایده که چنین شخصیتی با «جهنم» در ارتباط باشد، موافق نبودند.
داستانهای ابتدایی این شخصیت توسط نویسندهای به نام جان بایرن نوشته میشد و طرح و تصاویر این داستانها هم به طبع توسط خود مایک میگنولا کشیده میشد. در داستانهای بعدی علاوهبر میگنولا هنرمندان دیگری هم مانند کریستوفر گلدن، گای دیویس، رایان سوک و دانکن فگریدو هم حضور داشتند و به فعالیت پرداختند. تعهدات مجموعهی کمیکی هل بوی آنقدر افزایش یافت که درنهایت خود مایک میگنولا در سال ۲۰۰۸ یک کمیک تک قسمتی به نام In the Chapel of Moloch را منتشر کرد؛ کتابی که برای اولینبار بعد از سال ۲۰۰۵ و کتاب The Island، خودش تمام کارهای آن مانند نویسندگی داستان و طراحی تصاویرش را انجام داده بود. این شخصیت در ۴۳۰ کتاب کمیک حضور داشته که تنها در قسمت ۳ سری کتاب کمیک Hellboy: The Fury جان خود را از دست داده است. لازم به ذکر است که در کتابهای کمیک، تاریخ تولد این شخصیت ابرقهرمان ۵ اکتبر سال ۱۶۱۷ بیان شده است.
هل بوی اغلب اوقات بهعنوان یک فرد دوست داشتنی و البته خشن به تصویر کشیده میشد؛ فردی که حس شوخ طبعی و همچنین بیان کردن حرفهای طعنهآمیز تا حد زیادی در رفتارهای او دیده میشد. او بهراحتی به خاطر ابزارها و گجتهایی که از آنها استفاده میکند (غالبا معیوب و مشکلدار)، عصبانی میشود. بااینحال، او قلب فوقالعاده مهربان و خوبی دارد و با وجود ماهیت و گذشته شیطانیاش، عاشق انسانها است. بهطور کلی میتوان گفت که هل بوی بهمعنی واقعی کلمه نمایانگر ضد و نقیض است؛ او یک نیروی شیطانی برای جبهه حق و دفاع از انسانها محسوب میشود که اراده آهنینی دارد و همیشه دوست دارد که کارهای درست را انجام دهد.
او بهطور مداوم در شرایط مختلف اعلام کرده که اصلا تمایلی برای تحقق هدفی که از قبل برایش تعیین شده، ندارد. هل بوی مدام در تلاش است تا احساسات متضاد خود را زیر ظاهر یک شخصیت سرسخت و پر ماجرا پنهان کند؛ فردی که به ظاهر ترجیح میدهد یک زندگی خیلی راحت و بیدردسر را داشته باشد تا اینکه به مبارزه با شیطانها و روحهای شرور برود. هل بوی بعد از بازنشستگی از مرکز تحقیقات و دفاع از موجودات ماورالطبیعه، به مأموریت شخصیای رفت تا گذشته و ریشههای خود پیدا کند و درنهایت «سرنوشت» تعیین شده و قریبالوقوع خود را متوقف کند.
گذشته:
در سال ۱۹۶۴، هل بوی با شیطانی به نام «بابا یاگا» مبارزه کرد؛ مبارزهای که درنهایت به قیمت یکی از چشمهای این موجود شیطانی تمام شد. در سال ۱۹۵۹، هل بوی به مبارزه با شخصیت شروری به نام «هرمن وان کلمت» و همچنین میمون سایبورگی او یعنی «بروتوس» رفت. در پایان این مبارزه، هل بوی هر دوی آنها را شکست داد و آزمایشهای شیطانی کلمت را متوقف کرد. بااینحال، این آخرین باری نبود که آنها با یکدیگر مبارزه میکردند. در سال ۱۹۹۴ هل بوی برای اولینبار بعد از پروفسور با راسپوتین روبهرو شد. مثل اینکه «براتن هولم» بهطور تصادفی چندین سال زودتر، راسپوتین را بیدار کرده بود. در آخر، براتن هولم توسط هیولای قورباغه مانندی که توسط خود راسپوتین فرستاده شده بود، با مرگ خود روبه رو شد. راسپوتین بعد از رفتن به Cavendish Hall برای ملاقات و گفتوگو با «خانم کاوندیش»، تلاش کرد تا «Ogdru Jahad» را احیا کند و به زندگی بازگرداند. او تلاش کرد تا یکی از فرزندان آنها به نام «Ogdru Hem» را احضار کرد؛ کسی که قبلها، مردان خانوادهی کاوندیش (پروفسور و همچنین مردانی را که سالها قبل تلاش کردند تا راسپوتین را بکشند) را به قتل رسانده بود. راسپوتین امیدوار بود تا با انجام این کار، این هیولا را به مبارزه با هل بوی بفرستد اما درنهایت توسط خود هل بوی و دوستانش به قتل رسید.
هل بوی بهعنوان اقدامی برای انتقام، اجازه داد تا راسپوتین تا مرز مرگ در آتش بسوزد. اما ماجرا به همینجا ختم نشد زیرا متحدان راسپوتین بیدار شدند. هل بوی به همراه فردی به نام «کیت کوریگن» برای انجام ماموریتی به روستایی در اروپا به نام Griart رفتند. یک سری قتلهای زنجیرهای در این محل اتفاق افتاده بود و مقصر اصلی این قتلها هم روح یک سری گرگینه بودند. بعدها، هل بوی واقعیت اصلی گذشته خود و ریشههایش پی برد. علاوهبر این، او با پدر شیطانی خود یعنی در یک کلیسای اسکاتلندی، در سال ۱۹۹۵ ملاقات کرد.
Castle Giurescu:
در این برهه زمانی، هل بوی قصد داشت تا در طی ماموریتی جعبهای را پیدا کند که بدن مردهی «ولادمیر گیرسکو» در آن قرار داشت. جالب است بدانید که ولادمیر یک خون آشام محسوب میشد و حتی یک فرقه از پیروان هم داشت که درواقع آنها را «خانواده» خود میدانست. این شخصیت اگر در نور مهتاب قرار میگرفت، تمام زخمها و آسیبهایی که او در طی مبارزه متحمل شده بود، درمان میشد. در سال ۱۸۸۲، او قصد داشت تا با تشکیل چنین فرقهای، سرتاسر کشور انگلیس را تصرف کند اما سالها بعد یعنی در دهه ۱۹۴۰، نازیها از برنامه و نقشهی او خبردار شدند. بعد از یک تلاش ناکام و بعد از اینکه نقشههای او با شکست روبهرو شد، نازیها به سراغ آنها رفتند و این خون آشام و پیروانش را به چوب بستند و آنها را به آتش کشیدند. بااینحال، باقیماندهی جسم سوختهی گیرسکو در اختیار یکی از نازیها به نام «هانس اوبلر» قرار داشت و باقیماندهی جسم او برای سالها در موزه نگهداری شد. در سال ۱۹۹۷، هانس مورد اصابت گلوله قرار گرفت. به همین ترتیب، فردی به نام «Ilsa Haupenstein» و همچنین یک گروه از خون آشامها و پیروان جدید توانستند باقیماندهی جسم سوختهی گیرسکو را به دست بیاورند و آن را در معرض نور ماه قرار دهند. آنها با انجام این کار، اجازه دادند که او باری دیگر درمان شود و بهبود یابد.
مراسم بازگرداندن گیرسکو قرار بود که در قلعهی مخفی گیرسکو صورت بگیرد. بعد از اینکه کیت در رابطه با این اتفاق و همچنین محل برگزاری مراسم حدسهایی زد، سه تیم به سه نقطهی مختلف رفتند تا این مراسم را متوقف کنند. لازم به ذکر است که هل بوی کاملا تنها به اولین مکان احتمالی رفت. همانطور که پیشبینی میشد، مکانی که هل بوی بهتنهایی به آنجا رفته بود، دقیقا همان نقطه احتمالی درست بود و طولی نکشید که توسط «هارپیها» مورد حمله قرار گرفت. علاوهبر این، راسپوتین هم احیا شد و به زندگی بازگشت و قدرتهای خود استفاده کرد تا Ilsa را تبدیل به خدایی به نام «هکاته» کند. بعد از اینکه ولادمیر گیرسکو توسط «Project Ragnor Rok» به زندگی بازگشت، هل بوی با هکاته ملاقات کرد.
او در طی این برهه زمانی ازطریق روحهای Chaos متوجه شد که نام اصلیاش انانگ ان راما است. هل بوی متوجه شد که در آینده قرار است Ogdru Jahad را آزاد کند اما بهشدت تلاش کرد تا با این هدف از پیش تعیین شدهی خود مبارزه کند. او حتی شاخهای خود را هم شکست (البته این شاخها رشد کردند و دوباره به حالت قبل خود بازگشتند). بعد از اینکه ولادمیر در طی یک انفجار جان خود را از دست داد، راجر به سراغ «لیز» رفت و قدرتهای او را بیرون کشید. همین کار باعث شد تا لیز در طی مأموریت خود به کما برود. بااینحال این وضعیت خیلی بهطور نیانجامید و لیز دوباره توانست قدرتهای خود را به دست بیاورد. در سال ۱۹۹۸، هل بوی به لیزارا کشور اسپانیا رفت و در آنجا با فردی به نام «ادریان فراست» ملاقات کرد؛ پدر ادریان یعنی «مالکوم فراست» در سال ۱۹۴۴ شاهد بیدار شدن هل بوی بود. در همین برهه زمانی بود که هل بوس از قدرت دست سنگی خود با خبر شد و تصمیم گرفت بهترین کار آن است که این حقیقت را پنهان کند.
جعبهی شیطانی:
در این خط داستانی، هل بوی به همراه ایب به دراگن هیل که در کشور انگلیس قرار داشت رفتند تا در رابطه با سرقت یک جعبه بهخصوص تحقیق کنند؛ جعبهای که برای شیطانی به نام «Ualac» یک زندان محسوب میشد. این جعبه توسط فردی به نام «ایگور ولدون برام هد» دزدیده شده بود. او بعد از سرقت این جعبه، آن را به یک کنت و همسرش فروخته بود. همسر این کنت توسط Ualac تسخیر شد و تحت کنترل قرار گرفت و بعد از شکست دادن هل بوی، تاج آتشین او را که بهصورت نامرئی روی سرش قرار داشت، دزدید. Ualac از نام انانگ ان راما استفاده کرد تا هل بوی را زندانی کند اما متوجه شد که این اسم بدون تاج هیچ معنی خاصی ندارد به همین دلیل او دیگر نمیتوانست کاری انجام دهد. هل بوی خیلی زود توانست Ualac را متوقف کند. هل بوی بعد از شکست دشمنش، او را دستگیر و خیلی زود به جهنم بازگرداند. او بعد از انجام این کار، تاج خود را به یک شیطان به نام «استراث» که در Pandæmonium قرار داشت، داد.
کرم تسخیر کننده:
در سال ۲۰۰۱، سازمان ناسا یک ستاره دنبالهدار را کشف کرد. بااینحال، طولی نکشید که مشخص شد که درواقع این ستاره دانبالهدار، یک موشک نازی است؛ موشکی که در کشور اتریش و در هانتر کسل فرود آمد. به همین دلیل، هل بوی به همراه راجر، «لارا کارنستاین» و همچنین دیگر ماموران اجرایی به آنجا رفتند. بعد از اینکه اعضای این گروه از یکدیگر جدا شدند، هل بوی توسط هرمن وان کلمت دستگیر شد. در طی همین جریان، راجر با فردی به نام «لابستر جانسون» ملاقات کرد؛ کسی که به راجر اطلاع داد که به خاطر انفجاری که در کسل رخ داده بود، کشته شد و تنها وان کلمت توانست از آنجا جان سالم به در ببرد. هل بوی درحالیکه زندانی شده بود، با موجود بیگانهای روبهرو شد که روی کارهای نازیها نظارت میکرد.
این بیگانه جان خود را از دست داد اما پیش از اینکه این اتفاق رخ دهد، یک شیء را به هل بوی داد؛ شیء که با آن میتوانست کرم تسخیر کننده را شکست دهد. این کرم تسخیر کننده بخشی از نقشهی بیدار کردن و نجات Ogdru Jahad و همچنین نابود کردن سیاره بود. در همین حین کارنستاین تبدیل به یک هیولا شد و به مقابله با راسپوتین پرداخت. در این زمان، راسپوتین مقابل وان کلمت قرار داشت زیرا نقشههای شرورانهی کلمت به نابودی کامل سیاره زمین ختم میشد. اما راسپوتین قصد داشت تا با استفاده از نقشههای شوم خودش، دنیا را نابود و بعد آن را بازسازی کند تا فقط خودش کنترل دنیا را در دست داشته باشد. کارنستاین یک بذر تولد دوباره از راسپوتین گرفته بود اما طولی نکشید که توسط لابستر کشته شد. بعد از این اتفاق، راجر به سراغ کارنستاین رفت، انرژی او را جذب و درنهایت کرم تسخیر کننده را متوقف کرد. در پایان این خط داستانی، هل بوی از مرکز تحقیقات و دفاع از موجودات ماورالطبیعه رفت.
بعد از B.P.R.D.:
در این خط داستانی، هل بوی به سراغ یک دکتر-جادوگر به نام «Mohlomi» رفت و از او درخواست کمک کرد. او امیدوار بود تا با استفاده از این دکتر-جادوگر، به پاسخ سؤالهای خود در رابطه با سرنوشتش، دست پیدا کند. بعد از این ملاقات، او به اعماق بسیار پایین دریا رفت و در همانجا، توسط یک ساحره شرور دریایی به نام «باگ رووش» زندانی شد، آن هم بهلطف یک سری میخهای مخصوص و سه پری دریایی. او قصد داشت تا با دستگیر کردن هل بوی، جدا کردن او از سایر دنیا و همچنین فرستادن دست سنگی و مخصوص او به اعماق بسیار پایین اقیانوس، از آخرالزمان قریب الوقوعی که در سرنوشت هل بوی نوشته شده بود، جلوگیری کند.
بااینحال، این وضعیت خیلی به طول نیانجامید زیرا هل بوی توانست به کمک یکی از همین پری دریاییها، این ساحره را متوقف کرد اما درنهایت در دریا گم شد. دو سال بعد از این اتفاق، او بالاخره راه خود را به سطح آب پیدا کرد و از یک جزیره ناشناخته سر درآورد. در همین برهه زمانی، هل بوی بهطور اتفاقی یک عارف ناشناخته و عجیب و را بیدار کرد؛ کسی که اطلاعات خیلی زیادی از دنیا مانند Ogdru Jahad، سیاره و حتی خود خدا داشت. بااینحال، از آنجایی که او به خاطر خون هل بوی بیدار شده بود، تاثیرات ذات شیطانی هل بوی باعث شد که او عقل و هوش خود را از دست بدهد. به همین ترتیب، هل بوی مجبور شد تا این عارف را شکست دهد. او در همین حین، با یکی از فرزندان Ogdru Jahad به نام «Urgo-Hem» برخورد کرد و باید با او هم مبارزه میکرد.
Wild Hunt:
در این برهه زمانی، هل بوی به گروهی به نام Wild Hunt پیوست و بخشی از آنها شد. هدف اصلی اعضای این گروه این بود که غولهایی را که سرتاسر کشور انگلستان برمیخواستند و فعالیت میکردند، شکار و آنها را دستگیر کنند. بااینحال، خیلی زود رهبران این گروه شکاری تصمیم گرفتند که هل بوی را هم از ماجرای اصلی خبردار کنند. آنها اعلام کردند که درواقع خود هل بوی دلیل اصلی تشکیل این تیم شکاری بوده است. در همین برهه زمانی، هل بوی الهامات زیادی را تجربه میکرد و تصاویر مختلفی را میدید. او در همین حین متوجخ شد که یک موجود بسیار قدرتمند به نام «Queen of Blood» احیا و باری دیگر به زندگی بازگشته است. ملکه خونین بلافاصله بعد از احیا شدنش به سمت افرادی که مقابل او بودند و بعد از تولد دوبارهاش قصد پیوستن به او را نداشتند، حمله کرد. علاوهبر این، ملکه خونین تصمیم گرفت که ارتشی از شیاطین را هم تشکیل دهد. در همین برهه زمانی، وقتی که غولها به سمت اعضای گروه شکاری حمله کردند و آنها را به قتل رساندند، هل بوی بیهوش شد.
طولی نکشید که هل بوی به هوش آمد و بعد از اینکه متوجه شد که همتیمیهایش به قتل رسیدند، دیوانه شد و تمام غولها را به قتل رساند. هل بوی بعد از انجام این کار به ملاقات آلیس رفت و به همراه او، به سراغ «Queen Mab» رفتند و او را پیدا کردند. بااینحال، شرایط آنطور که باید و شاید پیش نرفت و درنهایت ملکه به آنها خیانت کرد. در همین لحظه، آنها مورد حمله قرار گرفتند و آلیس هم مسموم شد. طولی نکشید که سه کبوتر به آنجا آمدند و آنها را نجات دادند. بعد از گذشت مدتی مشخص شد که این کبوترها توسط جادوگری به نام «مورگان له فی» فرستاده شده بودند. این جادوگر برای هل بوی توضیح داد که چگونه مادر او یعنی سارا هیوز، درواقع یکی از فرزندان موردرد، پسر شاه آرتور، محسوب میشد. او در ادامه صحبتهای خود توضیح داد که هل بوی درواقع اولین فرزند پسر موردرد محسوب میشود، به همین دلیل، او پادشاه به حق و قانونی کشور انگلستان است.
طوفان و خشم:
در این خط داستانی، هل بوی به همراه آلیس به یک کلیسا که در کشور انگلستان قرار داشت، سفر کردند و در آنجا متوجه شدند که جسد افراد مرده، در حال بلند شدن و قیام کردن هستند. در همین حین، هل بوی و آلیس با یک موجود مسلح و زرهپوش روبهرو شدند؛ موجودی که هل بوی بهراحتی توانست او را شکست دهد و بعد از شکست او متوجه شد که این موجود برای ملکه خونین کار میکند. او متوجه شد که در آیندهای نزدیک قرار بود جنگ نسبتا بزرگی آغاز شود. آنها به یک مسافرخانه رفتند تا کمی استراحت کنند اما طولی نکشید که متوجه شدند، ساختمانی که در آن قرار داشتند، توسط یک سری افراد مرده، محاصره شده است. با وجود اینکه به این موضوع اشاره شده بود که رخ دادن این اتفاق در سرنوشت هل بوی قرار دارد، اما او تصمیم گرفت که رهبری ارتش مردههای زنده را برعهده نگیرد. به همین دلیل به آلیس گفت که باور دارد، روبهرو شدن با ملکه خونین، آن هم کاملا تنها، بهترین گزینه است. او به آلیس پیشنهاد کرد که از دست Sword of Excalibur خلاص شود. هل بوی بعد از صحبت با آلیس از او خداحافظی کرد و به سمت جنگل رفت و کاملا نسبت به جسدهای متحرکی که اطراف مسافرخانه میچرخیدند و هیچ رهبری نداشتند، بیتوجه بود.
هل بوی در طی مسیر خود به سمت جنگل، باری دیگر با بابا یاگا برخورد کرد. بابا یاگا به هل بوی پیشنهاد کرد که در ازای یک چشم، او میتواند ارتش سابق Nimue را بازگرداند. بعد از اینکه هل بوی با این جادوگر موافقت کرد، به پایگاه Nimue رفت. بعد از رخ دادن یک سری اتفاقات پشت سر هم، هل بوی با یک Nimue در حال تغییر روبهرو شد؛ کسی که بهطور کامل تبدیل به یک اژدها شد. بعد از این اتفاق، هل بوی تصمیم گرفت که به سراغ این اژدها و همچنین ارتش خدمتکاران او برود و با آنها مقابله کند؛ اتفاقی که درنهایت باعث نابودی و کشته شدن خود هل بوی میشد. در بالای برجی که نبرد و مبارزه در حال رخ دادن بود، هل بوی تصمیم گرفت که خودش را فدا کند تا به این طریق بتواند اژدها را شکست دهد. همانطور که آنها در حال سقوط کردن به سمت زمین بودند، Nimue سابق ادعا کرد که جادوگران کشور انگلستان قصد دارند تا او را به سمت جهنم ببرند اما ماجرا به همین شکل ختم نمیشود بلکه او قصد دارد که هل بوی را هم با خود به جهنم ببرد. به همین دلیل Nimue به سمت سینهی هل بوی رفت و قلب او را از قفسه سینهاش بیرون کشید. بعد از این اتفاق، طولی نکشید که هل بوی تبدیل به گرد و غبار شد.
هل بوی در جهنم:
اتفاقات این خط داستانی زمانی شروع به رخ دادن کرد که قلب هل بوی به درون یک فضای خیلی تاریک افتاد. زمانیکه قلب همچنان در حال سقوط کردن بود، هل بوی از درون آن رشد کرد و بزرگ شد. درنهایت او در The Abyss فرود آمد؛ جایی که بهعنوان یکی از محدودههای خارجی جهنم شناخته میشد. بعد از این اتفاق، هل بوی با فردی به نام «سر ادوارد» روبهرو و آشنا شد. سر ادوارد کسی بود که محل دقیق فرود را به هل بوی اطلاع داد. پیش از یک معرفی درست و حسابی، هل بوی توسط یک حیوان زرهپوش خیلی بزرگ به نام «الیگوس» از جای خود پرید و ترسید. به همین دلیل نبردی بین هل بوی و الیگوس صورت گرفت. سر ادوراد تصمیم گرفت که در این مبارزه به کمک هل بوی برود. سر ادوارد با مشاهدهی این شرایط، متوجه شد تا زمانیکه الیگوس بهدنبال آنها باشد، او نمیتواند یک مکالمهی خوب با هل بوی داشته باشد به همین دلیل تصمیم گرفت که با استفاده از تله پورت، هل بوی را از آن شرایط نجات دهد.
تواناییهای ابرانسانی هل بوی از هویت و ذات شیطانی او سرچشمه میگیرد. او خیلی بیشتر از یک انسان معمولی، قوی و از لحاظ فیزیکی مستحکمتر است. هل بوی درست مانند هر موجود زندهی دیگری آسیب میبیند اما دارای قدرت «فاکتور بهبودی» است (درست مانند شخصیتهای دیگری مانند ولورین یا اعضای تیم مردان ایکس). همین قدرت به جسم او اجازه میدهد که هر زخم و آسیبی که میبیند، با سرعت بالایی بهبود پیدا کند. یکی از مثالهایی که در رابطه با این توانایی میتوان عنوان کرد، مربوطبه زمانی است که یک شمشیر، درست در وسط قفسه سینهاش فرو رفت و او دوباره توانست همانند قبل بهبود پیدا کند. او همچنین دارای یک توانایی ذاتی است که میتواند زبانهای باستانی و همچنین جادویی را درک کند.
هل بوی در چندین وضعیت و خط داستانی مختلف توسط هیولاهای بزرگ تا حد بسیار زیاد کتک خورد و آسیب دید اما درنهایت جان سالم به در برد. البته برخی اوقات آنقدر آسیبدیدگیها زیاد بود که در عین حال که جان سالم به در میبرد، اما باز هم زخمهای جزئیای باقی میماند. در یک خط داستانی، شخصیت پسر جهنمی مستقیما یک مسلسل MG-42 را پر کرد و پیش از اینکه این اسلحه را نابود کند، مورد اصابت گلولههای بسیار زیادی در ناحیه قفسه سینه قرار گرفت. لازم به ذکر است که میزان قدرت هل بوی و محدودهی آن مشخص نیست اما به آنقدر زیاد است که او توانست یک درخت بسیار بزرگ را از درون زمین بیرون بکشد و آن را بلند و آن را به سمت یکی از دشمنان خود پرتاب کند. او همچنین چند تن از دشمنان خود را که حداقل وزنی حدود چهار تا پنج هزار پوند داشتند، بلند و پرتاب کرده است.
درست همانند موارد مختلف، بحث سن و همچنین گذر عمر هل بوی هم با انسانهای عادی متفاوت است. اولین باری که هل بوی جوان غذاهای مورد علاقهی خود مانند پنکیک را امتحان کرد، تقریبا دو سال سن داشت. بااینحال، از نظر ظاهر اینگونه به نظر میرسید که او بزرگتر است و تقریبا ۶ سال سن دارد. در سال ۱۹۵۴، کاملا اینگونه به نظر میرسید که او یک فرد بزرگسال و بالغ است اما درواقع او ۱۰ سال بیشتر سن نداشت. بلوغ فیزیکی سریع او، تا حد زیادی با گذر عمر فیزیکی او در تضاد است و اینگونه به نظر میرسد که تا حد زیادی نسبت به حالت عادی کندتر است.
سلاحها و تجهیزات:
یکی از مواردی که هل بوی با آن معروف شده است، توانایی استفاده از انواع و اقسام سلاحهای مختلف و همچنین اشیاء جادویی در نبرد با نیروهای شیطانی است. دو شیء بسیار معروف او، The Good Samaritan (یک اسلحه بسیار بزرگ که به خاطر قدرت فوقالعاده زیاد و همچنین گذشتهی جادوییاش معروف شده است) و The Right Hand of Doom است. علاوهبر این دو، هل بوی از ابزارها، اشیاء و گجتهای مختلف هم استفاده میکند، در مواقعی که لازم باشد و اسلحه و دست سنگیاش چاره شرایط نباشد. هل بوی یک صلیب طلایی هم همیشه با خود به همراه دارد که این صلیب به وسیلهی زنجیری به کمرش متصل میشود. این زنجیر توسط پدر زمین یعنی پروفسور بروم به او داده شده بود و این صلیب همیشه به هل بوی یادآوری میکرد که تلاشهای خودش بود که او را به این درجه رسانده و او را تبدیل به موجود بسیار خوبی کرده است؛ با وجود سرنوشت شومی که از قبل برای او نوشته شده بود. علاوهبر موارد ذکر شده هل بوی از سلاح مدل Smith & Wesson Model 29 هم استفاده میکند، البته در شرایط خیلی خاص و نادر.
The Good Samaritan:
این اسلحه بهخصوص توسط یکی از دوستان هل بوی به نام «Torch of Liberty» به او داده شده است. این اسلحه در ماساچوست ساخته شده است. سلاح مخصوص شخصیت هل بوی از چند نوع فلز مختلف مانند نقره، فلز نعل اسبهای قدیمی، فلز گلوله توپها و فلزات اشیاء مقدس ذوب شده ساخته شده است. جالب است بدانید که حتی دستهی این تفنگ هم از یک بخش از صلیب راستین (True Cross) ساخته شده است. هل بوی اسم این سلاح خود را The Good Samaritan گذاشته زیرا با استفاده از آن میتواند هیولاها را از مسیر بدبختی و خفتی که در آن قرار دارند، خارج کند. این سلاح مخصوص، درست همانند یک توپ جنگی دستی مینیاتوری است. این توپ جنگی دستی چیزی در حدود ۳ کیلوگرم وزن دارد و بهعنوان یک نوع چکش هم میتوان از آن استفاده کرد. The Good Samaritan یک مگا-تپانچه است که میتواند حفرههای بسیار بزرگی را در نوع خودش، در ساختمانها به وجود بیاورد. این اسلحه میتواند چهار گلوله را در خود نگهداری کند و در این صورت، به بالاترین حد خطرناکی خود میرسد و تبدیل به یک سلاح نهایی میشود. هل بوی در یک طرف این اسلحه، علامت مرکز تحقیقات و دفاع از موجودات ماورالطبیعه را حک کرده تا هم همیشه به یاد این سازمان باشد و هم ادای احترامی به پروفسور بروم کند که با نحوهی آموزش و تربیت خود، چنین زندگیای را برای هل بوی ساخت.
The Right Hand of Doom:
سلاح مهم دیگر هل بوی همان دست راستی سنگی مانندش محسوب میشود که نام آن را هم The Right Hand of Doom گذاشته است. تقریبا میتوان گفت که این دست، غیرقابل نابودی و خراب شدن است. به همین دلیل هل بوی اغلب اوقات از این دست خود بهعنوان ابزاری برای دفاع استفاده میکند تا بهعنوان ابزاری برای حمله. علاوهبر این، اینگونه عنوان شده که این دست هل بوی کلید آرماگدون است. لازم به ذکر است که این دست تواناییهای جادویی و عرفانیای از خود نشان داده و بهطور مثال میتواند به قهرمانی مانند «گوست» آسیب وارد کند. قدرت و تواناییهای کامل این دست هنوز دیده نشده است اما اعلام شده که تواناییها و قدرت زیادی در آن نهفته شده است. البته همانطور که انتظار میرود، این دست بدون ضرر هم نیست و بهطور مثال هل بوی نمیتواند با این دست خود سلاح مخصوصش یا همان The Good Samaritan بگیرد. به همین دلیل او مجبور است که چپ دست باشد زیرا اگر قصد استفاده از دست راستش را داشته باشد، اغلب کارها را با اشتباه و بد انجام میدهد.
در انتها به چند مورد از انیمیشنها، فیلمها و بازیهایی اشاره میکنیم که شخصیت پسر جهنمی یا همان هل بوی در آن حضور داشت:
- انیمیشن Hellboy: Sword of Storms محصول سال ۲۰۰۶ با صداپیشگی ران پرلمن
- انیمیشن Hellboy: Blood and Iron محصول سال ۲۰۰۷ با صداپیشگی ران پرلمن
- فیلم Hellboy محصول سال ۲۰۰۴ با بازی ران پرلمن
- فیلم Hellboy II: The Golden Army محصول سال ۲۰۰۸ با بازی ران پرلمن
- فیلم Hellboy محصول سال ۲۰۱۹ با بازی دیوید هاربر
- بازی Hellboy: Asylum Seeker محصول سال ۲۰۰۳
- بازی Hellboy: The Science of Evil محصول سال ۲۰۰۸
- بازی Injustice 2 محصول سال ۲۰۱۷