در میان قدرتمندترین، معروفترین و بد نامترین جهش یافتههایی که در سیارهی زمین ساکن هستند، مگنیتو اولین فردی بود که تبدیل به یکی از بزرگترین و اصلیترین دشمنان اعضای تیم مردان ایکس شد. در حال حاضر او به عنوان یک فرد انقلابی و تروریست شناخته میشود. همچنین میتوان گفت درست به همان اندازه که مگنیتو در مقابل تیم مردان ایکس قرار داشته و با آنها مبارزه کرده، در کنار آنها هم به جنگ پرداخته است.
مگنیتو هم یک ابرشرور، یک ضد قهرمان و هم یک ابرقهرمان محسوب میشود
این شخصیت، یک جهش یافتهی بسیار قدرتمند محسوب میشود. او یکی از زیرگونههای تخیلی بشریت است که به همراه توانایی ابرانسانی متولد شد. او این توانایی را دارد که میدانهای مغناطیسی را ایجاد و کنترل کند. مگنیتو معتقد است که جهش یافتهها بالاتر از انسانها قرار دارند و به طور کلی، ارتباط دوستانه و صلح آمیز با انسانها را قبول ندارد و همیشه آن را رد میکند. او قصد دارد جهان را به کنترل خود در بیاورد تا جهش یافتهها را فعال کند. او یکی از دوستان قدیمی پروفسور ایکس، رهبر تیم مردان ایکس محسوب میشود اما طرز تفکر و فلسفههای متفاوت آنها باعث ایجاد اختلافاتی بین آنها در برهه زمانیهای مختلف شده است. نقش مگنیتو در کتابهای کمیک در برهه زمانیهای مختلف متفاوت بوده است؛ برخی اوقات ابرشرور، برخی اوقات ضد قهرمان و برخی اوقات ابرقهرمان بوده است.
فردی که بعد از مدتی طولانی تبدیل به شخصیتی به نام «مگنیتو» شد، مکس آیزنهارت نام داشت. او در طی دهه ۱۹۲۰ در کشور آلمان و در یک خانوادهی یهودی با طبقهای متوسط چشم به جهان گشود. جیکوب آیزنهارت، پدر او، از مبارزان سابق و افتخار آفرین جنگ جهانی اول محسوب میشد. این خانواده بهشدت با مشکلات و تبعیضهایی که در طی به قدرت رسیدن نازیها به وجود آمده بود، دست و پنجه نرم میکردند. در اوایل دهه ۱۹۳۰، این خانواده به سمت کشور لهستان فرار کردند؛ درست جایی که آنها در طی حملهی نازیها دستگیر و به گتوی ورشو فرستاده شدند. آنها با تلاش بسیار توانستند از گتو فرار کنند اما دوباره دستگیر شدند. مادر مکس، پدر و همچنین خواهر او، اعدام شدند اما خودِ مکس جانِ سالم به در برد (به لطف ظهور اولیهی قدرتهایی که داشت). بعد از این اتفاق، او به اردوگاه اجباری آشویتس فرستاده شد.
در این اردوگاه اجباری، مکس تبدیل به یک Sonderkommando شد. زمانی که او در کمپ حضور داشت، با یک دختر به نام «ماگدا» متحد شد و در طی دوران مدرسهی خود به او دل بست. مکس و ماگدا، زمانی که آشویتس آزاد شد، از آنجا فرار کردند. این دو، مدت خیلی کمی بعد از فرارشان، با یکدیگر ازدواج کردند. آنها به یک شهر اکراینی به نام وینیتسا نقل مکان کردند و در همانجا، آنها زندگی جدیدی را با یکدیگر در پیش گرفتند. بعد از گذراندن این جریانات، مکس نام «مگنس» را اتخاذ کرد و بعد از مدتی ماگدا دختری به نام «آنیا» را به دنیا آورد.
مگنس به عنوان یک نجار کار میکرد تا بتواند از خانوادهی خود حمایت و نیازهای آنها را تامین کند. آنها برای مدتی، با شادی و خوشحالی زیادی زندگی کردند. یک شب مگنس مورد حمله قرار گرفت و کاملا به طور غریزی، قدرتهای جهش یافتهی مغناطیسی خود را به کار برد و همانجا، این متجاوزان را به قتل رساند. قدرتهای او تا به آن روز اصلا ظاهر نشده بودند. ساعاتی بعد، در طی همان روز، مگنس به خانه بازگشت و متوجه شد که خانهی آنها آتش گرفته است. مهمتر از همه این بود که آنیا، دختر مگنس هم درون خانهی آتش گرفته گیر افتاده بود. مگنس با سرعت به داخل رفت تا دخترش را نجات دهد اما دیگر خیلی دیر شده بود. او که بهشدت از مرگ دختر دوست داشتنی خود عصبانی شده بود، از قدرتهای جدید خود استفاده کرد تا تمام گانگسترهایی را که مسبب ایجاد این آتش بودند، به قتل برساند. ماگدا که با دیدن تواناییهای عجیب و غریب همسرش تا حد زیادی ترسیده بود، به سمت جنگل فرار کرد و دیگر هیچوقت همسر خود را ندید.
اگرچه مکس یک فرزند خود را در طی آتش سوزی از دست داد، اما بعدها متوجه شد که همسرش همان شب دو فرزند جهش یافته دیگر به دنیا آورده است
همانطور که در مقالهی معرفی شخصیت کوئیک سیلور هم توضیح داده بودیم، ماگدا به سمت کوه واندگور رفت و همانجا، دو فرزند دیگر خود را به دنیا آورد. این دو کودک دو قلو، با اسم پیترو و واندا نام گذاری شدند (بعد از بزرگ شدن، تبدیل به کوئیک سیلور و اسکارلت ویچ شدند). ماگدا بعد از به دنیا آوردن فرزندانش آنجا را ترک کرد و به نظر میرسید که فوت کرده است. در طی چندین سال بعد، مگنس به کمک فردی به نام «گرگ اودکرک»، هویت جدیدی را برای خود جعل کرد. او در این هویت جدید، یک فرد کولی به نام «اریک مگنس لنشر» شده بود. مدتی بعد او با پروفسور چارلز اگزاویه ملاقات کرد. بعد از این ملاقات، چارلز اگزاویه و مگنس خیلی زود با یکدیگر دوست شدند، با یکدیگر شطرنج بازی میکردند و درباره مسائل علمیای مانند جهش و آیندهی بشریت با یکدیگر بحث و مناظره میکردند.
زمانی که فردی به نام «بارون ولفگنگ وان استراکر» به یک بیمار جوان به نام «گابریل هالر» حمله کرد، اگزاویه و مگنس از قدرتهای خود استفاده کردند تا جانِ این بیمار را نجات دهند. بعد از این مبارزه، مگنس و چارلز متوجه شدند که ایدئولوژیها و طرز تفکر بسیار متفاوتی نسبت به یکدیگر دارند. به همین دلیل، مگنس ناپدید شد و این دو دوست برای سالهای بسیار زیادی اصلا با یکدیگر ملاقات نکردند. در طی چند سال آینده، مگنس برای سازمان سیا کار میکرد تا نیروهای نازی را شکار کند اما زمانی که آنها دختری را که مگنس در حال نزدیک شدن به او بود، به قتل رساندند، این رابطهی کاری به اتمام رسید. مگنس ناپدید شد و تا زمانی که تبدیل به یک جهش یافته به نام مگنیتو نشده بود، دیگر هیچکس او را ندید.
القاب و اسامی مستعار: اریک مگنس لنشر، استاد مغناطیس، زندانی ۲۱۴۷۸۲، خالق، مسافر سفید، اریک قرمز، مایکل اگزاویه، پادشاه خاکستری، پادشاه سفید، شیطان، رد و مستر سالیوان.
اعضای خانواده: جیکوب آیزنهارت (پدر، مرحوم)، ادی آیزنهارت (مادر، مرحوم)، اریک آیزنهارت (عمو، مرحوم)، روث آیزنهارت (خواهر، مرحوم)، ماگدا (همسر)، لورنا دین یا همان پولاریس (دختر)، جوزف (کلون) و آلفا (مخلوق).
تیمها: آکولایتز، انجمن برادری جهش یافتههای شرور، کمیسیون فعالیتهای ابرانسانی، قهرمانان کهکشان، هلفایر کلاب، اسب سواران آخرالزمان، خاندان مگنس، دوازده، تاندر بولتها، ایکس فورس، ایکس من، The Makers Chosen و غیره.
دوستان: آملیا وت، ان ماری کورتز، آنیا آیزنهارت، استرا، بانشه، برد برین، بلایند فولد، بلینک، بلاب، بمب، برنر، کنون بال، کاساندرا میشلز، چارلز لنشر، کروم، کلوسوس، کرالر، کریستال، سایکلاپس، سایفر، دارک بیست، دزلر و غیره.
دشمنان: مرد سه بعدی، مرد جاذب، مامور هاینز، احمد، آلفا جهش یافتهی نهایی، آندره وان استراکر، انجل، انیمکس، انی پارکر، آپوکالیپس، آرک لایت، استرا، بانشه، بارون وان استراکر، بیست، بیاندر، بلک بولت، بلاب، بلاک باستر و غیره.
شخصیت مگنیتو توسط نویسندهای به نام استن لی و هنرمندی به نام جک کربی، در سال ۱۹۶۳ خلق شد. او برای اولین بار در قسمت اول سری کتاب کمیک X-Men ظاهر شد و تقریبا از همان زمان تبدیل به یکی از اولین دشمنان این تیم جهش یافتههای نمادین شد. استن لی که یکی از خالقان این شخصیت بود، در طی یکی از صحبتهای خود اینگونه در رابطه با مگنیتو صحبت کرد:
در زمان خلق شخصیت مگنیتو، اصلا به عنوان یک انسان بد به او نگاه نمیکردم. او فقط در تلاش بود تا به مردمی که فریبکار، متعصب و نژاد پرست بودند، حمله و تلنگری وارد کند. او تنها تلاش میکرد تا از جهش یافتهها دفاع کند و به خاطر اینکه جامعه به طور عادلانه و منصفانه با آنها رفتار نمیکرد، او هم تصمیم گرفت که به چنین جامعهای، یک درس خوب بدهد. البته که او یک خطر به حساب میآمد اما من هرگز زمان خلقِ او، به عنوان یک شخصیت شرور به او فکر نمیکردم.
لی همچنین در میان صحبتهای خود عنوان کرد که در ابتدا برنامه داشت تا مگنیتو را به طریقی تبدیل به برادر پروفسور اگزاویه کند تا اینکه بهطرز سادهای، تنها یک دوست قدیمی برای او باشد. جالب است بدانید که تا قسمت ۶۲ سری کتاب کمیک X-Men، اصلا صورت مگنیتو بدون ماسک به هیچکس نشان داده نشد تا اینکه در نهایت تصویر صورت او توسط هنرمندی به نام نیل ادامز کشیده شد. آن خط داستانی هم توسط روی توماس نوشته شد. روی توماس در طی این داستان خود، متن جالبی را نوشت و آن هم «شاید لباسها این مرد را میسازند!» بود. این شخصیت در ۴۵۵۵ کتاب کمیک حضور داشته که در قسمت ۱۱ سری کتاب Marvel Super Heroes Secret Wars به نام ...And Dust to Dust! و همچنین قسمت ۲۱ Magneto جان خود را از دست داده است.
مگنیتو در حضورهای اولیهای که در کتابهای کمیک داشت، بهگونهای به تصویر کشیده میشد که انگار به بد بودن تمایل داشت. او دوست داشت همه انسانها را تنبیه کند و اغلب اوقات از افراد خود سوءاستفاده میکرد.
از همان ابتدا مگنیتو به این موضوع باور داشت که جهش یافتهها به خاطر تفاوت خود باید نسبت به انسانها برتری داشته باشند و اصلا نمیتوانست با رابطه دوستانه با انسانها کنار بیاید
در نهایت (همانطور که کمپانی مارول در طی این سالها، با چندین شخصیت شرور معروف و طولانیمدتِ خود این کار را کرده بود)، یک ظاهر کمی انسانیتر به مگنیتو داده شد. او به عنوان فردی که بازماندهی هولوکاست بود به تصویر کشیده شد؛ کسی که قصد داشت به هر طریقی مطمئن شود که جهش یافتهها فقط به خاطر اینکه متفاوت به دنیا آمدند، اصلا به همان سرنوشتی که خانوادهاش داشتند، دچار نشوند.
مدت بسیار زیادی است که مگنیتو تبدیل به نمادی برای جداسازی جهش یافتهها از انسانها شده است. طرز فکری که درست در مقابل ایدئولوژی پروفسور اگزاویه قرار دارد. پروفسور ایکس اعتقاد دارد که بهتر است جهش یافتهها هم در کنار انسانها زندگی کنند تا با بشریت همزیستی داشته باشند. او باور داشت که جهش یافتهها مرحلهی بعدی تکامل انسانها هستند به همین دلیل او در تلاش بود تا بر آنها کنترل و تسلط پیدا کند. اگرچه مگنیتو یک قهرمان محسوب نمیشود، اما یک فرد جذاب، کاریزماتیک، نجیب و بسیار عاقل است. رابطهی دوستانهی طولانی و دارای مشکلِ او با چارلز اگزاویه، اساس زندگیِ هر دوی آنها بود و رقابتی که بین آنها وجود دارد، برای دههها ادامه داشته است.
- جنگ بر سرِ بشریت:
بعد از چندین سال ساکت و خاموش ماندن، مگنس در نهایت دوباره ظاهر شد و این بار از هویت «مگنیتو» استفاده میکرد؛ نامی که در میان مردم به سرعت معروف شد. او به کیپ سیتادل حمله کرد اما توسط اعضای اصلی تیم مردان ایکس متوقف شد. همین روبهرویی و مبارزه، جرقهای بود برای آتش یک رقابت بسیار شدید که برای دههها ادامه داشت. چندین ماه بعد، مگنیتو تیمی از جهش یافتهها را هدایت میکرد که به طرز مسخرهای نام این تیم را انجمن برادری جهش یافتههای «شرور» نهاده بود. این گروه شامل چندین جهش یافته بود که اسکارلت ویچ و کوئیک سیلور هم عضوی از آنها بودند. این جهش یافتههای جوان در واقع دختر و پسر او بودند اما در آن برهه زمانی، هیچ کدام از آنها از این موضوع اطلاعی نداشتند.
حملات خشونت آمیز و شرورانهی آنها علیه انسانها باعث شد توجه پروفسور اگزاویه و همچنین تیم مردان ایکسِ او، به این جریان جلب شود؛ آن هم افرادی که اغلب اوقات میتوانستند این گروه را به عقب نشاندن مجبور کنند. جالب است بدانید که مگنیتو نه تنها با تیم X-Men مبارزه کرد، بلکه او با گروههای ابرقهرمانی زیادی مانند تیم انتقام جویان و چهار شگفت انگیز هم وارد مبارزه شده است. در طی یکی از برنامههای مگنیتو، پروفسور اگزاویه از گروه ابرقهرمانی دیگری به نام «مدافعان» یا «دیفندرز» طلب کمکرسانی کرد. مگنیتو هم در طی همان جریان، یک موجود شبه جهش یافته خلق کرد و نام آن را «آلفا، جهش یافتهی نهایی» نهاد.
این جهش یافته توسط مگنیتو ساخته شده بود تا در به حقیقت پیوستن اهداف و خواستههایش، به او کمک کند. با این حال، بعد از گذشت مدتی، این موجود به مگنیتو پشت کرد و او را به دورانی فرستاد که هنوز یک نوزاد بود. این کودک تحت مراقبت چارلز اگزاویه قرار گرفت و خودِ اگزاویه، او را به دست عشق سابق خود یعنی «موریا مک تاگرت» سپرد. موریا به مدت چند ماه از مگنیتو که دیگر یک کودک کوچک بود، مراقبت کرد اما این وضعیت تنها تا زمانی ادامه داشت که مگنیتو باری دیگر به سن اصلی خود بازگشت و دوباره یک مرد جوان شد. اگرچه مگنیتو تحت تاثیر این اتفاقات قرار گرفته بود و به نظر میرسید که شاید برای همیشه تغییر کرده باشد، اما او هنوز هم به دنبال راهی بود تا جنگ و مبارزه خود علیه بشریت را ادامه دهد.
- دوره اصلاحات:
در طی یک دوره جنگ بسیار شدید با تیم مردان ایکس، مگنیتو زخمی شد و تقریبا فردی به نام «کیتی پراید» را به قتل رساند. زمانی که این موضوع آشکار شد که مگنیتو تبدیل به یک فرد افراطی تندرو شده و حاضر است حتی کودکان و افراد کم سن و سال را به قتل برساند تا به اهدافش برسد، او تا حد بسیار زیادی ناراحت شد و راههای تروریستی خود را انکار کرد. بعد از این جریان، او به دنبال همسر سابق خود یعنی ماگدا رفت و متوجه شد که او جانِ خود را از دست داده است. اما در همین حین حقیقت را در رابطه با اسکارلت ویچ و کوئیک سیلور و اینکه آنها فرزندانش هستند، متوجه شد. اگرچه آنها قبول کردند که او پدرشان است، اما رهبری مگنیتو را رد کردند زیرا در طی چند سالی که آنها در انجمن برادری حضور داشتند، مگنیتو روشهای بدی را روی آنها پیاده میکرد و اکثر آنها سوءاستفادهگرانه بود.
با این حال، بعد از گذشت مدتی زمان زخمهای آنها را التیام بخشید و آنها توانستند به جایی برسند که پدر خود را ببخشند. بعد از اینکه پروفسور اگزاویه از بابت مگنیتو و همچنین قصدهای او مطمئن شد، اجازه داد تا او به تیم مردان ایکس بپیوندد. این موضوع زمانی رخ داد که چارلز در طی یکی از مبارزههای خود بهشدت زخمی شد و مگنیتو کنترل و ادارهی مدرسهی او را در دست گرفت. او به جهش یافتههای جوان آموزش داد که چگونه برای بهبود وضعیت انسانها و جهش یافتهها، قدرتهای خود را کنترل و از آنها استفاده کنند. او آموزشهای تیم جهش یافتههای جدید را آغاز کرد و در کنار تیم مردان ایکس به مبارزه پرداخت. این موضوع، در ابتدا برای تعدادی از اعضای این تیم، تا حد زیادی سخت بود زیرا آنها در گذشته بیشتر از یک بار در مقابل مگنیتو به مبارزه پرداخته بودند.
با این حال، بعد از مدت کوتاهی مگنیتو اثبات کرد که یک متحد ارزشمند محسوب میشود و اعضای این تیم، کم کم به او اعتماد کردند. حتی ولورین هم که خیلی با این موضوع مشکل داشت، کم کم حضور او را قبول کرد. جالب است بدانید که در طی این مدت، یکی از اعضای تیم به نام «روگ» کم کم احساسات رمانتیک نسبت به مگنیتو پیدا کرد؛ هرچند که اختلاف سنی آنها زیاد بود. به نظر میرسید که مگنیتو واقعا تغییر کرده است. مگنیتو به جایی رسید که به دادگاه رفت تا برای اشتباهاتی که در گذشته انجام داده بود، محاکمه شود. اگرچه آنها در آن برهه زمانی با تیم انتقام جویان به مشکلاتی برخوردند، اما مگنیتو در نهایت توانست اشتباهات گذشتهی خود را پاک کند. بعد از گذشت این اتفاقات، مگنیتو یک بار دیگر احساس مرد آزادی را داشت که برای خوب شدن، تغییر کرده است.
با این حال، اتفاقات خاصی خیلی زود بخش زیادی از آن احساسات خوب را معکوس کرد. بعد از گذشت مدت کوتاهی، قتل عام جهش یافتهها اتفاق افتاد؛ اتفاق غمانگیزی که باعث شد تعداد زیادی از گروه «Morlocks» به دست گروه شکارچیان جهش یافتهها به نام «Marauders» از بین بروند. چند ماه بعد، در طی اتفاقات و جریاناتی که در خط داستانی Fall of the Mutants رخ داد، یکی از دانش آموزان ستارهی مگنیتو به نام «سایفر» به دست یک انسان به قتل رسید. همین اتفاق و این حقیقت که او نتوانست از یک جهش یافتهی جوان که تحت نظر خودش قرار داشت دفاع کند باعث شد که او کم کم بشکند. در این برهه زمانی، او دیگر ارتباط خود را با تیم مردان ایکس هم از دست داده بود زیرا آنها به استرالیا رفته بودند.
مگنیتو برای اینکه بتواند برای دانش آموزان جهش یافتهی جدید خود امنیت به ارمغان بیاورد، به جایی رسید که تصمیم گرفت به یکی از تیمهایی که مدت زیادی رقیب تیم مردان ایکس بودند، یعنی تیم «هل فایر کلاب» ملحق شود. او با پیوستن به این تیم امیدوار بود که بتواند امنیتی برای آنها فراهم کند که پیش از آن نمیتوانست. بعد از اینکه تیم جهش یافتههای جدید از این اتفاق باخبر شدند، دیگر دوست نداشتند با مگنیتو ارتباطی داشته باشند و احساس میکردند که او به آنها خیانت کرده است. مگنیتو که دیگر از دست اعضای تیم جهش یافتههای جدید عصبانی شده بود، آنها را ترک کرد و بعد از این اتفاق، او بیشتر روشهای شکار انسانی خود را رو کرد. در نهایت، نقش خود به عنوان رهبر تیم مردان ایکس و همچنین مربی تیم جهش یافتههای جدید را یک شکست میدید به همین دلیل او خود را بازنشسته کرد و به Asteroid M رفت تا در انزوا زندگی کند.
- جدایی جهش یافته:یکی دیگر از خواستههایی که مگنیتو برای رسیدن به آن خیلی تلاش میکرد، ایجاد یک کشور و سرزمینی اختصاصی برای جهش یافتهها بود اما تیم مردان ایکس، با هیچ کدام از این تصمیمهای او به خصوص جداسازی جهش یافتهها، موافق نبودند
در حالی که مگنیتو به صورت منزوی زندگی میکرد، یک تیم متشکل از جهش یافتهها که نام خود را «Acolytes» نهاده بودند و توسط فردی به نام «فابیان کورتز» رهبری میشدند، به طرف مگنیتو رفتند و از او خواستند تا رهبری آنها را برعهده بگیرد. مگنیتو تصمیم گرفت بهترین کاری که میتواند انجام دهد، این است که یک کشور برای جهش یافتهها ایجاد کند. آنقدر او در تصمیم خود مصمم شده بود که Asteroid M را به عنوان کشور این جهش یافتهها اعلام کرد. او علاوه بر این کار، اقدامات دیگری هم در رابطه با انسانها انجام داد. مردان ایکس به عنوان پاسخی به مگنیتو و گروه جهش یافتهی او، به آنها حمله کردند. اگرچه روگ، عضو تیم مردان ایکس تلاش کرد تا بین این دو متحد سابق صلح برقرار کند، اما در نهایت هیچ تاثیری نتوانست روی آنها بگذارد. مگنیتو برای همیشه از تیم مردان ایکس روی برگرداند. مگنیتو احساس میکرد که آنها نه تنها با اعتماد نکردن به نحوهی قضاوت و کنترلش به او خیانت کردند، بلکه آنها به دوستیای که بینشان جریان داشت هم خیانت کرده بودند. بعد از این جریان، مردان ایکس به سیارک حمله کردند. جالب است بدانید از آنجایی که فابیان کورتز هم به مگنیتو خیانت کرده بود، این اتفاق منجر به شکست نهایی او شد. مگنیتو که دیگر در این زمان چارهای نداشت، به ایستگاه فضایی پشتیبانی خود به نام «Avalon» عقب نشینی کرد؛ جایی که او حتی بیشتر از قبل، تند و تلخ شد. با این حال، بعد از مدت کوتاهی اریک باری دیگر با مردان ایکس برخورد کرد زیرا آنها این ایستگاه فضایی را محاصره کرده بودند.
در طی این درگیری، مگنیتو همچنان در برابر متحدان قبلی خود کوتاه میآمد اما این جریان تا زمانی ادامه داشت که ولورین، به او حمله کرد و تا حد زیادی او را زخمی کرد. مگنیتو بعد از این اتفاق، از قدرتهای خود استفاده کرد تا ادمنتیومی را که در اسکلت ولورین قرار داشت، بِدَرَد و همین کار باعث شد تا او تقریبا ولورین را به قتل برساند. اگزاویه که از این اتفاق باخبر شد، با عصبانیت و خشم زیادی به سمت مگنیتو حملهور شد، ذهن او را پاک کرد و او را در یک حالت روانگسیختگی کاتاتونی رها کرد. یکی دیگر از اعضای تیم مردان ایکس به نام «کلوسوس» از تیم رو برگرداند و به مگنیتو کمک کرد تا از Avalon خارج شود. بعد از این کار، او مگنیتو را به سیارک M که دیگر بازسازی شده بود، بازگرداند.
- جوزف:
برای ماهها، مگنیتو که همچنان در حالت روانگسیختگی کاتاتونی به سر میبرد، روی تخت خود که در سیارک ام قرار داشت مینشست و افراد تیم اکولایتسش به او خدمت میکردند. در آن زمان، وضعیت مگنیتو به قدری بد شده بود که حتی قدرت بیان کردن یک کلمه را هم نداشت. با این حال، زمانی که یک پناهنده «عصر آخرالزمان» به نام هولوکاست به این پایگاه وارد شد و آنجا را خراب کرد، تمامی این حالاتِ مگنیتو تغییر کرد. مگنیتو توسط کلوسوس نجات پیدا کرد و دوباره خود را روی زمین، آن هم تنها دید. در همان برهه زمانی بود که یک جهش یافته تله پورت کننده به نام «استرا»، به عنوان راهی برای انتقام، خاطرات مگنیتو را بازگرداند و با استفاده از دی ان ای او، یک کلون به نام جوزف خلق کرد. او تصمیم داشت که بعد از ایجاد این کلون، مگنیتو را به قتل برساند اما کلونی که خلق کرده بود از کنترل خارج شد و در طی این جریان، مگنیتو توانست فرار کند. برای مدت چند ماه، همه تصور میکردند که جوزف در واقع همان مگنیتو است. این کلون حتی تا جایی پیش رفت که با تیم مردان ایکس متحد شد. از آنجایی که دیگر همه باورشان شده بود که جوزف همان مگنیتوی واقعی است، مگنیتو فرصت این را پیدا کرده بود که برای اهداف خود نقشهای خوبی طرح ریزی کند. چندین ماه زمان برد تا مگنیتو در نهایت خود را نشان داد و باری دیگر خود را به کل دنیا معرفی کرد.
در طی این خط داستانی، مگنیتو خود را تا حدودی درگیر چند انحراف کرد. ابتدا او خود را با نام «اریک قرمز» معرفی و چندین مورد از جرم و جنایتهای شخصیت «گامبیت» را برای تیم مردان ایکس فاش کرد. همین موضوع باعث شد که گامبیت از گروه اخراج شود. بعد از این کار، مگنیتو به سراغ جورج اودکرک، جاعلی که هویت اریک لنشر را جعل کرده بود، رفت و او را به قتل رساند تا از فاش شدن هویت واقعیاش توسط افرادی مانند «سابرا» و گابریل هالر جلوگیری کند.
مگنیتو به شکل یک انسان معمولی تغییر قیافه داد و سرنوشت انسانها و بشریت را در دستان یک مرد معمولی به نام ویلیام جونز قرار داد. ویلیام یک پیمانکار ساختمانی محسوب میشود و در آن زمان در حال تحقیق و بررسی روی پروندهی فروپاشی عجیب و غریب ساختمان Center for Humanitarian Excellence در شهر لس آنجلس بود. او در طی این تحقیق و بررسیها به این موضوع شک کرد که این فروپاشی تقصیر جهش یافتهها باشد. مگنیتو، به عنوان یکی از اعضای هیئت مدیره، با ویلیام وارد گفتگو شد. این دو یک گفتگوی خوشایند داشتند تا اینکه مگنیتو قدرتهای خود را نشان داد و به او گفت که در واقع چه کسی است. ویلیام تا حد زیادی از مگنیتو ترسید و کاملا صادقانه به او گفت که دوست دارد او از این دنیا برود؛ نه به این خاطر که ویلیام از او متنفر بود، بلکه به خاطر قدرتهای بسیار زیادی که او داشت و کاری که با آن کرده بود.
در پی این جریانات، مگنیتو یک ماشین ساخت تا قدرتهای خود را تقویت کند. او قصد داشت به واسطهی این کار، کل دنیا را نسبت به ایجاد یک ملت برای جهش یافتهها تهدید کند. تیم مردان ایکس و جوزف که باری دیگر تحت کنترل استرا قرار گرفته بود، در مقابل مگنیتو قرار گرفتند. در طی این مبارزه، قدرتهای مگنیتو تا حد زیادی کاهش یافت و جوزف در نهایت زندگی و جانِ خود را فدا کرد تا زمین را به حالت عادی خود برگرداند. با این حال، این جریانات یک طرف ماجرا بود اما در طرف دیگر این داستان، فردی به نام «الدا هاکسلی» که یکی از جهش یافتهها محسوب میشد و در سازمان ملل فعالیت میکرد، ملت و جزیرهی جینوشا را به مگنیتو واگذار کرد. او برای مدتی، به کمک افراد زیادی که در گذشته مخالف او بودند، مانند کوئیک سیلور، «پولاریس» و فابیان کورتز، این سرزمین را اداره کرد.
- رهبر جینوشا:با اینکه رهبری سرزمینی مانند جزیرهی جینوشا اصلا کار راحتی نبود و از همان ابتدا مشکلات زیادی را همراه خود داشت، اما مگنیتو با تواناییهای ذاتی و استراتژیست خود توانست تمام این مشکلات را کنار بزند و سرزمینش را از نو بسازد
مگنیتو توانست توسط سازمان ملل، قدرت کاملی نسبت به ملت جزیرهای جینوشا بهدست بیاورد و تبدیل به رهبر این سرزمین شد. البته این کار، آنقدر هم از اسمش به نظر میآید، راحت نبود زیرا پیش از او بردههای جهش یافتهی سابق قیام کردند و یک جنگ داخلی بین انسانها و جهش یافتهها رخ داده بود و همین جریان تا حد زیادی این سرزمین را نابود کرد. سازمان ملل امیدوار بود که همین جنگ داخلی، یا کشور را نابود یا تا حد زیادی مگنیتو را به خود مشغول میکند. با این اوصاف، مگنیتو بهشدت تلاش کرد و خیلی زود یک دولت برای خود ایجاد کرد. او سعی کرد که این وضع خیلی ادامهدار نباشد و زود نظم را برای سرزمینش به ارمغان آورد. علی رغم اینکه در ابتدا مشکلات زیادی در سرزمین و ادارهی آن وجود داشت، اما مگنیتو توانست این مشکلات را کنار بزند. او حتی در طی این مدت از پسر و دخترانِ خود هم کمک گرفت. مگنیتو ارتشی از جهش یافتهها تشکیل داد و هدفهای خود را اعلام کرد. بعد از مدت نسبتا کوتاهی، جینوشا تبدیل به یک سرزمین آرمانی برای جهش یافتهها شد؛ جایی که آنها میتوانستند در صلح و آزادی زندگی کنند. وضعیت این سرزمین بهگونهای عالی بود که جهش یافتههای زیادی از سرتاسر جهان به آنجا میآمدند و قصد پناهندگی داشتند.
چند ماه بعد مگنیتو، چارلز اگزاویه را دزدید تا به او نشان دهد که در طی این مدت توانست به چه چیزی دست پیدا کند. او با این کار قصد داشت تا بهنوعی علیه بشریت اعلان جنگ کند. تیم مردان ایکس که در آن زمان بهتازگی توسط جین گری دوباره شکل گرفته بود، به ولورین و سایکلاپس کمک کردند و موفق شدند اگزاویه را نجات دهند. زمانی که اگزاویه از قدرتهای ذهنی خود استفاده کرد و دسترسی مگنیتو به قدرتهایش را از بین برد، این تیم ابرقهرمانی توانستند او را شکست دهند. با این حال در طی این جریان، ولورین که به دنبال فرصتی برای انتقام میگشت، تا حد زیادی مگنیتو را زخمی کرد و او را با آسیبهای بسیار جدی خود تنها گذاشت. مگنیتو حق و حقوق کامل داشت تا از ملت خود در برابر دیپلوماسی خارجی (که در آن زمان مردان ایکس بودند) دفاع کند و اگرچه مگنیتو در مبارزهی خود با مردان ایکس شکست خورد، اما زمانی که آنها سرزمینش را ترک کردند به نوعی برندهی میدان بود.
- نابودی یک ملت:
چندین هفته طی شد و آسیبهای اریک، ناشی از مبارزهی قبلی خود با مردان ایکس کم کم در حال بهبودی بود. در همین برهه زمانی بود که ارتشی از «سنتینلها»، سرزمین جینوشا را مورد حمله قرار دادند. این ارتش توسط یک زن دیوانه به نام «کاساندرا نووا اگزاویه»، خواهرِ پروفسور اگزاویه که مدت زیادی گم شده بود، هدایت و رهبری میشد؛ کسی که دیگر در آن زمان و بعد از کشتن برادر زادهی «بولیوار تراسک» به نام «دونالد تراسک»، ارتش سنتینلها را تسخیر کرد و همچنین دی ان ای او را هم بهدست آورد. به نظر میرسید که مگنیتو درست از اولین نفراتی بود که در این مبارزه شکست خورد. یک هواپیمای غول پیکر که ظاهر یک مشت آهنی را داشت، به برجی وارد شد که مگنیتو در آن قرار داشت. بعد از این حملهی اولیه، یک سنتینل بزرگ، کلِ شهر را نابود کرد و تقریبا همه را به قتل رساند. زمانی که تیم مردان ایکس به این سرزمین آمدند تا دربارهی این رویداد تحقیق کنند، کشتار جمعی جهش یافتههای زیادی را دیدند. درست از همان زمان، یک عصر جدید تاریک واقعی برای جهش یافتهها آغاز شد. در همین حین که مردان ایکس در حال تحقیق بودند، نواری را پیدا کردند که مگنیتو چند دقیقه پیش از مرگ ظاهریاش، آن را ضبط کرده بود. او به ملت خود گفته بود که اصلا ناامید نشوند و قوی بمانند، حتی در تاریکترین زمانها. اینگونه به نظر میرسید که اریک لشنر یا همان مگنیتو در نهایت در این مبارزه جانِ خود را از دست داده است.
در طی این جریان، چیزی بالغ بر ۱۶ میلیون جهش یافته و انسان معمولی جانِ خود را از دست دادند. این حمله درست بعد از زمانی اتفاق افتاد که پولاریس (یکی از بازماندگان)، حقیقت را درباره ارتباط بیولوژیکیاش به عنوان دختر مگنیتو متوجه شده بود. به نظر میرسد که مگنیتو در آخرین لحظات عمر خود، حقیقت پولاریس و این را که او دخترش است، برای جینوشا فاش کرده بود. بعد از گذشت تمامی این جریانها، چارلز اگزاویه در جینوشا با مگنیتو ملاقات کرد؛ ظاهرا او از حملهی کاساندرا نووا جانِ سالم به در برده بود و بدون اینکه کسی متوجه شود در میان خرابهها زندگی میکرد. بعد از این ملاقات، اگزاویه و مگنیتو تصمیم گرفتند که تفاوتها و کدورتها را کنار بگذارند و این ملت جزیرهای را بازسازی کنند. در طی همین جریان، رابطهی دوستی بین این دو نفر هم باری دیگر شکل گرفت.
- زورن و اکسکالیبور:
بعد از اینکه تقریبا همگی باور کرده بودند که مگنیتو برای همیشه رفته است، جدیدترین معلم آموزشگاه اگزاویه و جهش یافته مرموزی به نام «زورن» خودش را به عنوان مگنیتو به پروفسور ایکس معرفی کرد و شکل او را به خود گرفت. این «مگنیتو» به چارلز گفت که او در تمام این مدت مقابل چشم آنها زندگی میکرده است. او خیلی سریع اعضای تیم مردان ایکس را شکست داد و به همراه چند دانش آموز جهش یافته که او در طی این چند ماه معلم آنها بود، حملهای به سمت جزیرهی منهتن را طرح ریزی کردند. در طی این حمله، انسانهای بسیار زیادی به قتل رسیدند. با این حال، اگرچه خودِ زورن تصور میکرد که همه را فریب داده اما تیم مردان ایکس به حقانیت و واقعی بودن این «استاد مغناطیس» شک داشتند. به همین دلیل اعضای این تیم دوباره در کنار یکدیگر جمع شدند و با زورن مبارزه کردند. با این حال، اعتیادی که زورن نسبت به مواد مخدر افزایش دهندهی قدرت به نام «کیک» داشت، باعث شد که بتواند به جین گری حمله و او را به قتل برساند. ولورین که از این اتفاق بهشدت عصبانی شده بود، به سمت این مگنیتوی دروغین حملهور شد و سرِ او را برید. البته بعد از اینکه زورن به قتل رسید، مشخص شد که او در واقع یک فریبکار بود و تحت کنترل و نفوذ یکی از دشمنان مردان ایکس به نام «سابلایم» قرار داشت. جالب است بدانید که مگنیتوی اصلی، بعد از حملهی کاساندرا نووا، هرگز جزیرهی جینوشا را ترک نکرد.
در نهایت، چارلز اگزاویه با مگنیتو ارتباط برقرار کرد و به جینوشا رفت تا متوجه شود که حرکت و قدم بعدی اریک چه چیزی خواهد بود. اگرچه مگنیتو فردی نبود که این بار استثناً به انسانها حمله کرد، اما او دیگر در این برهه زمانی، تبدیل به منفورترین فرد جهان شده بود. مگنیتو بهشدت بعد از فهمیدن این جریانات، عصبانی شده بود. او دوست نداشت که مردم تصور کنند او قادر به انجام چنین اقدامات وحشتناک و بیرحمانهای است. مگنیتو و اگزاویه برای یک مدت زمان طولانی در جزیره ماندند و در همین حین، به دنبال پیدا کردن بقیه بازماندگان حملهی سنتینلها رفتند. این دو شخصیت برای یک برهه زمانیای، باری دیگر تبدیل به بهترین دوستها برای یکدیگر شدند. اینگونه به نظر میرسید که مگنیتو بالاخره روشهای بیرحمانه و خشن خود را رها کرده است. با این حال، زمانی که چارلز و اریک تصاویر و اخبار جدیدی را از دختر اریک به نام واندا ماکسیموف (با نام اسکارلت ویچ بهتر شناخته میشود) دیدند، همه چیز تغییر کرد. در این تصاویر به این صورت نشان داده میشد که او به خاطر از دست دادن فرزندانش، از یک مشکل عصبی رنج میبرد و در همین حین تعداد زیادی از همتیمیهای انتقام جویان سابق خود را به قتل رساند. بعد از این جریانات، او دستگیر شد. مگنیتو یک بار دیگر لباس مخصوص خود را بر تن کرد و مستقیم به شهر نیویورک رفت و چارلز را به همراه زندگی مسالمتآمیز خود، در جزیره تنها گذاشت.
- خاندان ام:
بعد از اینکه واندا ماکسیموف، بسیار وحشیانه اما کاملا اتفاقی، تیم انتقام جویان را منحل کرد و بعد از آن هم بیهوش شد، مگنیتو در آن محل ظاهر شد و درخواست کرد که دخترش را با خود ببرد و تحت مراقبت خودش قرار دهد. تیم انتقام جویان و همچنین مردان ایکس دیگر در این برهه زمانی متوجه شدند که مگنیتو هنوز زنده است و او مسئول حملهی وحشیانه نیویورک نیست. به همین دلیل تیم انتقام جویان درخواست یک پدر غصهدار را پذیرفتند و اگرچه تمایلی به انجام این کار نداشتند، اما در نهایت واندا را به مگنیتو تحویل دادند. بعد از آن، مگنیتو به همراه دخترش واندا به جزیرهی جینوشا رفت؛ جایی که او و چارلز اگزاویه، آخرین ماههای خود را در آنجا سپری کرده بودند. زمانی که واندا توسط اگزاویه بیهوش شد و در خواب به سر میبرد، مگنیتو بالای سرش از او مراقبت میکرد. با این حال، در طرف دیگر داستان، تیم مردان ایکس و همچنین تیم انتقام جویان که بهتازگی تشکیل شده بود، واندا را به عنوان یک تهدید میدیدند و برنامه داشتند که هرچه سریعتر او را دستگیر کنند یا در صورت نیاز او را به قتل برسانند. پسر مگنیتو یعنی پیترو (کوئیک سیلور) از او خواست تا به خواهرش کمک کند و او را نجات دهد. مگنیتو هم در پاسخ به پیترو اعلام کرد که این کار از عهدهی او خارج است و او هیچ کاری نمیتواند انجام دهد. از یک طرف، واندا از گوشت و خون مگنیتو بود و او حاضر بود زندگی خود را برای دخترش فدا کند اما از طرف دیگر، کاملا واضح بود که او دارای اختلالات روانی است و یک خطر محسوب میشود.
در همین برهه زمانی بود که ترکیب نیروهای مردان ایکس و انتقام جویان جدید به ورودی اقامتگاه مگنیتو رسیدند. با این حال، پیش از اینکه آنها بتوانند کاری انجام دهند، کل دنیا سفید شد و وقتی به حالت قبل بازگشت، مشخص شد که واقعیت در قالب یک جهان بازسازی شده است؛ جایی که جهش یافتهها، گونههای غالب بودند و بشریت در معرض فروپاشی قرار داشت. در این واقعیت بازسازی شده، مگنیتو دیگر حالا حاکم ملت جینوشا، ابرقدرت غالب در جهان، بود و جهش یافتهها تقریبا در کل دنیا دارای یک موقعیت قدرتمند بودند. واندا با ایجاد چنین واقعیتی قصد داشت باری دیگر فرزندان خود را بازگرداند. در این واقعیت جدید، تمامی اعضای تیم انتقام جویان جدید و مردان ایکس به خواستههای قلبی خود رسیده بودند.
در طی این خط داستانی، ولورین تنها کسی بود که جهان را با شکل اصلیاش به یاد داشت زیرا خواستهی قلبی او این بود تا تمامی خاطراتی بود که توسط برنامه اسلحه ایکس از ذهن او دزدیده شده بود، به طور کامل بازگردد
با این حال، این وضعیت آنقدری پایدار و طولانی نبود و دنیا دوباره برعکس شد. زمانی که ولورین و یک دختر مرموز به نام «لایلا میلر» کم کم حافظهی قهرمانان را بازگرداندند، آنها با یکدیگر نقشهای را طرح ریزی کردند. آنها کودتای جسورانهای را برنامه ریزی کردند و به سمت پایگاه مگنیتو که واندا در آن قرار داشت، حملهور شدند زیرا معتقد بودند که خودِ مگنیتو مسئول تمامی این اتفاقات است. بعد از این اتفاق، مشخص شد که در واقع این پیترو بوده که واندا را متقاعد کرده تا چنین واقعیت و تصویری از جهان را تشکیل دهد و اریک هیچ دستی در این کار نداشت.
بعد از اینکه خاطرات مگنیتو هم توسط لایلا بازگشت، تازه او متوجه شد که فرزندش تمام این کارها را با نامِ او انجام داده است به همین دلیل بهشدت عصبانی شد و او را به قتل رساند. زمانی که جهان به دور آنها چرخید و تمامی اجزای واقعیت به شکل قبلی خود بازگشتند، واندا مرگ برادر خود را حس کرد، او را به زندگی بازگرداند و تنها چند کلمه ساده را بیان کرد: هیچ جهش یافتهی بیشتری نباید دیگر وجود داشته باشد. بعد از اینکه همه چیز به حالت عادی خود بازگشت و واندا این عبارت مرگبار را به زبان آورد، قدرت ۹۹٪ از کل جمعیت جهش یافتهها را از آنها گرفت که در این میان بهطور تصادفی برادر و همچنین پدر خودش هم فاقد هرگونه قدرتی شد. از همان زمان، این روزِ بهخصوص، با نام «روز ام» یا «M-Day» شناخته میشود.
- پسر ام:
مینی سری پسر ام که در سال ۲۰۰۶ منتشر شد، داستان خاندان ام را ادامه داد. در این خط داستانی، کوئیک سیلور به همراه یکی از اعضای تیم اینهیومنز یعنی «تریگن میستز» به جینوشا آمد تا قدرتهای جهش یافتهها را بازیابی کند. مگنیتو زمانی که از این جریان باخبر شد، اقدامات او را محکوم و به اثرات وحشتناکی که میستز روی افرادی غیر از اینهیومنزها دارد، اشاره کرد. کوئیک سیلور با قدرتهای جدید خود که به واسطهی میتسز بهدست آورده بود، به سمت مگینتو حملهور شد و بهطرز وحشیانهای او را مورد ضرب و شتم قرار داد تا زمانی که لونا، دخترش، او را متوقف کرد.
- The Collective:
در این خط داستانی، مگینتو که دیگر یک فرد بیدفاع و بدون قدرت شده بود، توسط زورن مورد حمله قرار گرفت؛ فردی که بهگونهای به موجودی از یک انرژی پاک تبدیل شده بود و این بار هم با یک جهش یافتهی جذب کنندهی انرژی به نام «مایکل پوینتر» و هم با یک جهش یافتهی دیگر ترکیب شده بود. زورن در طی این حمله عنوان کرد که او، با خواسته و ارادهی آزاد خودش انتخاب کرد که هویت مگنیتو را جعل کند تا بتواند جامعهی جهش یافتهها را علیه بشریت به صف بکشد. به خاطر کیفیت پایین جعل هویتی که انجام داده بود، نتوانست در رسیدن به هدف خود موفق شود. او جسم مگنیتو را تسخیر و برای مدت کوتاهی قدرتهای او را دوباره فعال کرد اما درست بعد از این اتفاقات، توسط اعضای تیم انتقام جویان جدید و جمعی دیگر از ابرقهرمانان، از جمله داماد مگنیتو به نام «ویژن» و مامور سازمان شیلد و اینهیومنز یعنی «دیزی جانسون»، شکست خورد. آیرون من، خانم مارول و سنتری قدرتهای خود را ترکیب کردند و زورن را به سمت خورشید فرستادند. در نهایت، مایکل پوینتر و مگنیتو توانستند آزاد شوند. هر چند که مگنیتو بعد از این جریان توسط سازمان شیلد دستگیر و در هلی کوپتر آنها نگهداری شد. با این حال، هلی کوپتر به واسطهی ابزارهای ناشناختهای منفجر شد و مگنیتو از قدرتهایی که همچنان در بدنش مانده بود، استفاده کرد و پا به فرار گذاشت.
- X-Men: Divided We Stand:
در خط داستانی کتاب کمیک X-Men: Divided We Stand که در سال ۲۰۰۸ منتشر شد، مگنیتو باری دیگر حضور یافت. ظاهرا او به دستور Exodus ظاهر شده بود و ادعا میکرد که کاملا بدون قدرت است. او قصد داشت تا در بازگرداندن روح و روان شکستهی پروفسور اگزاویه کمک کند. آنها با کمک یکدیگر توانستند پیش از اینکه مورد حملهی فردی به نام «فرنزی» قرار بگیرند، اگزاویه را احیا کنند. مگنیتو در این مبارزه با پرتاب یک لیزر پزشکی به طرف یکی از چشمان فرنزی، به او آسیب رساند. از آنجایی که Exodus آسیب رساندن به یک جهش یافته را جرم میدانست، به همین علت به مگنیتو حمله کرد. اگزاویه که دیگر هوشیاری خود را بهدست آورده بود، در یک هواپیما Exodus را به چالش کشید. بعد از اینکه اگزاویه Exodus را شکست داد، مگنیتو و فردی به نام «Omega Sentinel» را تنها گذاشت که تلاش خود را بکنند و حافظهی از بین رفتهی او را بازسازی کنند.
- استاد بازمیگردد:از آنجایی که دیگر مگنیتو همانند قبل قدرتمند نبود و دیگر یک جهش یافته محسوب نمیشد، اعضای تیمش از او پیروی نمیکردند و دیگر او را قبول نداشتند
در طی چندین ماه بعد، مگنیتو در سرتاسر زمین سرگردان بود. او در این خط داستانی با دوست قدیمی خود یعنی اگزاویه تماس گرفت. اما همین موضوع برای هر دوی آنها مشکلساز شد زیرا سربازان قدیمی مگنیتو یا همان آکولایتها، به سمت اگزاویه رفتند و قصد داشتند او را به قتل برسانند. آنها دیگر به مگنیتو اهمیت نمیدادند و از او پیروی نمیکردند زیرا او دیگر هیچ قدرتی نداشت و یک جهش یافته محسوب نمیشد. مگنیتو و اگزاویه با یکدیگر متحد شدند. اگزاویه توانست به کمک مگنیتو از دست آکولایتها فرار و آنها را از پیگیری و تعقیب بیشتر منع کند. بعد از این جریان، این دو دوست قدیمی باری دیگر از هم جدا شدند و هر کدام مسیر جداگانهی خود را در زندگی در پیش گرفتند. چند ماه بعد، مگنیتو با «تکامل عالی» ارتباط برقرار کرد و همین تکامل عالی در طی اقدامی توانست قدرتهای جهش یافتهی مگنیتو را باری دیگر بازگرداند. مگنیتو تمام این کارها را با حقه انجام داد و بعد از به دست آوردن قدرتهایش، باری دیگر به تیم مردان ایکس حمله کرد. او دیگر در آن برهه زمانی تنها جهش یافتهای محسوب میشد که بعد از روز ام، توانست قدرتهای از دست رفتهاش را بازیابی کند. جالب است بدانید که تکامل عالی با طراحی یک لباس مخصوص توانست قدرتهای مگنیتو را به صورت مصنوعی بازیابی کند. با این اینکه او در حملهی خود به تیم مردان ایکس شکست خورد، اما توانست به هدف خود برسد و آن هم چیزی نبود جز پرت کردن حواس آنها. قرار بر این بود که مگنیتو حواسها را به خود پرت کند تا تکامل عالی بتواند شیء ناشناختهای را از «دریمینگ سلستیال» بگیرد. بعد از بررسیهای فراوان روی دریمینگ سلستیال، تکامل عالی مگنیتو را تحت یک جراحی بسیار خطرناک قرار داد تا به واسطهی این جراحی بتواند قدرتهای او را بازگرداند.
- ملت ایکس:
مگنیتو که حالا دیگر قدرتهای خود را باری دیگر بهدست آورده بود، دو گزینه مقابل خود میدید؛ یا به همان راه و روشهای قبلی خود بازگردد یا اینکه همین حالا به پایگاه اصلی تیم مردان ایکس که با نام Utopia شناخته میشد، برود و به آنها بپیوندد. از آنجایی که بعد از روز ام، دیگر حتی بیشتر از ۲۰۰ جهش یافته هم باقی نمانده بودند، مگنیتو فکر کرد که بهتر است همین تعداد کم هم در کنار یکدیگر بایستند تا قویتر شوند. به همین دلیل مگنیتو ماجراجویی خود به سمت Utopia را آغاز کرد که در آنجا با خشم تیم مردان ایکس روبهرو شد. زمانی که او به پایگاه رسید، اگزاویه از او خواست که آنجا را ترک کند اما سایکلاپس او را کنار زد و به مگنیتو اجازه داد تا درباره کسب و کار خود را توضیح دهد. بعد از این کار، مگنیتو روی زانوهای خود نشست، نحوهی رهبری سایکلاپس را ستایش کرد و از او پرسید که آیا میتواند به تیم آنها بپیوندد یا خیر.
اگزاویه اصلا نتوانست اعمال و رفتارهای مشکوک مگنیتو مبنی بر تغییر کردنش را بپذیرد و به همین دلیل از لحاظ ذهنی و تله پاتیکی به او حمله کرد اما سایکلاپس مانع از حملهی او شد و از اگزاویه خواست تا آنجا را ترک کند. مگنیتو به خاطر آینده و سرنوشت نژاد خودشان به گریه و زاری افتاد اما سایکلاپس به او اطمینان داد که فردی به نام «هوپ سامرز»، جهش یافتهای که با نام Mutant Messiah هم شناخته میشود، همچنان زنده و سالم است.
مگنیتو قسم خورد که عضو فداداری برای تیم مردان ایکس باشد و بعد از این جریان، او تبدیل به یکی از اعضای ارشد کابینهی سایکلاپس شد. او بعد از پیوستن به تیم مردان ایکس به آنها کمک کرد و برای دفاع از جزیرهی Utopia در مقابل حملهی هیولاهای Predator X، به مبارزه پرداخت. او به عنوان یکی از اعضای این تیم، به آنها کمک کرد تا سیارک ام را ثابت کنند که در اقیانوس آرام غرق نشود. برای انجام این کار، او با فردی به نام «نامور» و «آتلانتینیها» همکاری کرد. با این حال، با توجه به اینکه مگنیتو با اجازهی خودش یک سری فعالیتها را انجام داده بود، توسط سایکلاپس تنبیه شد.
با اینکه اگزاویه بعد از مدتی به کار اشتباه خود پی برد و قدردان فعالیتهای مگنیتو بود، اما مگنیتو برای اینکه در نهایت بتواند به گناهان و اشتباهات گذشتهی خود پایان دهد، ماجراجویی جدیدی را با ترک Utopia آغاز کرد و به بالای یک کوه رفت تا فکر کند. او در نهایت متوجه شد که کار بسیار خوبی که میتواند انجام دهد، این است که کیتی پراید را به زمین بازگرداند. زمانی که مگنیتو در ایستگاه فضایی تکامل عالی بود، گلوله بسیار بزرگی را که کیتی پراید در آن زندانی شده بود، دید. او به عنوان آخرین اقدام، برای اینکه بتواند اعتماد اعضای تیم مردان ایکس را بهدست بیاورد، از تواناییهای خود استفاده کرد تا کیتی پراید را به زمین بازگرداند. مگنیتو با تلاشهای زیاد در نهایت توانست گلوله را به زمین بازگرداند، کیتی را از درون آن بیرون بیاورد و با خیال راحت روی زمین بگذارد اما از آنجایی که او در حین انجام این کار تا حد بسیار زیادی تلاش کرد و تواناییهای خود را به کار برد، به کما رفت.
- ظهور دوم:
درست بعد از اینکه هوپ توسط شخصیتی به نام «نایت کرالر» به یوتوپیا تله پورت شد، مگنیتو هم از کما بیرون آمد. زمانی که فردی به نام «نیمرود» قصد محاصرهی یوتوپیا را داشت، مگنیتو به سراغ «هنک مککوی» رفت و او را از ترک کردن بیماران خود منع کرد. او اعلام کرد که قولای خاصی را به خود داده است؛ او به خود قول داده که اگر مردم او در معرض خطر نسل کشی قرار داشتند، او بیخیال نباشد و تا جایی که میتواند، به مردمانش کمک کند. مگنیتو خود را برای مبارزه آماده کرد و توانست جمعی از نیمرودها را با پرتاب انفجارهای الکتریکی به سمتشان، تا مدتی متوقف کند. بعد از انجام این کار، مگنیتو به سراغ این رباتها رفت و دانه دانه آنها را نابود کرد. اگرچه مگنیتو زخمی شده بود، اما از آنجایی که پیروز میدان محسوب میشد، برای جمعی از جهش یافتههای جوانی که بهشدت ترسیده بودند و به دور مگنیتو جمع شدند، سخنرانی کرد و گفت که این سرنوشت آنها است تا مالک دنیا باشند. یک روز، مگنیتو مدرکی از یکی از همتیمیهای خود در تیم مردان ایکس به نام «دکتر نمسیس» درباره یکی از شکنجه کنندههای قدیمی نازی خود دریافت کرد. اریک به تیم ایکس فورس ولورین اعلام کرد که او از وجودشان با خبر است. او به آنها گفت، در صورتی در مقابل این موضوع سکوت میکند و با کسی حرف نمیزند که این مامور نازی هم کشته شود. ولورین به تنهایی این ماموریت را برعهده گرفت و بعد از مدت کوتاهی با موفقیت به اتمام رساند.
- تفرقه و جدایی:اگرچه پروفسور اگزاویه در ابتدا با حضور مگنیتو در تیم مردان ایکس موافق نبود، اما سایکلاپس به نظر او اهمیتی نداد و حاضر شد یک بار دیگر به مگنیتو فرصت بدهد
مگنیتو به دستور سایکلاپس، به همراه «اما فراست»، «کلوسوس»، نامور و «آیس من» به شهر سان فرانسیسکو رفتند تا از یک موزهی جهش یافته پرده برداری کنند. در این رویداد که تا حد زیادی معروف بود و تبلیغات زیادی برای آن انجام شد، مورد حملهی «هل فایر کلاب» جدید قرار گرفت. هر کدام از اعضای تیم مردان ایکس که در این رویداد حضور داشتند، یک به یک، توسط یک تکنولوژی خاصی که برای از بین بردن هر کدام از آنها طراحی شده بود، شکست خوردند. مگنیتو با یک ستاره نوترونی کوچک مورد اصابت قرار گرفت. بعد از این کار، هل فایر کلاب اقدام خاصی در رابطه با مردان ایکس انجام دادند تا آنها همچنان بیهوش بمانند. فردی به نام «Idie»، تنها جهش یافتهای که زنده و سالم در موزه باقی مانده بود، تمامی اعضای باقی ماندهی هل فایر را به قتل رساند تا بقیه را نجات دهد.
هل فایر کلاب که خود را در معرض نابودی و ماموریتشان را شکست خورده میدیدند، یک سنتینل غول پیکر را رها کردند و او وظیفهی نابود کردن یوتوپیا را دادند. سایکلاپس و چندین جهش یافتهی جوان، خود را آماده کردند تا از محل زندگی خود محافظت کنند. در همین حین، ولورین درخواست کرد که کودکان جانِ خود را بردارند، فرار کنند و زندگی خود را نجات دهند. زمانی سنتینل به یوتوپیا رسید، بعد از مبارزهای با جهش یافتهها، شکست خورد. با این حال، بعد از این جریان، تیم مردان ایکس به دو دسته تقسیم شدند که یک سری پیرو سایکلاپس و گروه دیگر پیرو ولورین بودند. مگنیتو هم که در نهایت به سایکلاپس وفادار بود، در یوتوپیا باقی ماند.
- پیدایش دوباره:
بعد از گذشت مدتی، مگنیتو توسط سایکلاپس، رهبری تیمی به نام «Extinction Team» را برعهده گرفت. این تیم متشکل بود از نامور، «دینجر»، «مجیک»، کلوسوس، «استورم»، هوپ و اما فراست. در طی یک تمرین آموزشی که بین تیم انقراض و تیم نورهای امید در حال اجرا بود، مگنیتو توسط فردی به نام «زیرو» مودر حمله قرار گرفت و به طرز وحشیانهای واکنش نشان داد. مگنیتو به طرز بسیار بدی، با استفاده از قدرتهای مغناطیسی خود، زیرو را به دو قسمت تبدیل کرد. زیرو قادر بود تا باری دیگر به حالت اول خود بازگردد (البته مگینتو هم کاملا از این توانایی او مطلع بود)، اما مگینتو تا حد بسیار زیادی به خاطر چنین اقدام خشنی، آن هم در طی تمرین آموزشی، توسط هوپ و سایکلاپس تنبیه شد. بعد از مرگ ظاهری «جوکاستا»، هنک پیم از سایکلاپس، اما فراست و مگنیتو خواست تا به او در تحقیق و بررسی کمک کنند. بعد از اینکه آنها به آکادمی ساحل غربی رسیدند، مگنیتو قبول کرد تا زمانی که کوئیک سیلور در هیچ موضوعی مرتبط با جهش یافتهها خود را درگیر نکند، کمک کند. او ادعا کرد که پیترو، خواهرش را به کارها و رویدادهایی مجبور کرده که منجر به اختلالات روحیاش شده است. او همچنین درباره سوءاستفادهاش با تریگن میستز و جنگی که به خاطر همین جریان رخ داده بود، توضیح داد.
مگنیتو همچنین با یک روح از گذشتهاش که در قالب کلون خود به نام جوزف ظاهر شده بود هم روبهرو شد. او خود را به شکل مگنیتو درآورده بود. جوزف گروهی از معترضان ضد جهش یافتهها را کشت. همین موضوع باعث به وجود آمدن یک بحث و جدل بین مگنیتو و تیم انتقام جویان و مقامات، شد. اعضای تیم انتقام جویان ادعا میکردند که مگنیتو مرتکب جنایت شده است. با این حال، مگنیتو خیلی زود متوجه شد که جهش یافتهی تله پورت کنندهای به نام استرا که دشمن قدیمیاش هم محسوب میشد و فردی بود که جوزف اصلی را خلق کرد، کسی است که باید به خاطر جوزف جدید و همچنین جنایتهایی که او مرتکب شده مجازات شود. در نهایت مگنیتو توانست اسم خود را از هرگونه اتهامی پاک کند و استرا را شکست داد. از طرف دیگر هم جوزف جدید به خدمتِ سایکلاپس برده و زندانی شد.
- قیام فرزندان:
در این خط داستانی، مگنیتو متوجه شد که اعضای تیم انتقام جویانِ جوان قرار است به دنبال اسکارلت ویچ که همچنان پیدا نشده، بگردند. از طرف دیگر هم متوجه شد که دخترش اسکارلت ویچ، دارای دو فرزند به نامهای «ویکن» و «اسپید» است. مگنیتو به ملاقات نوههای خود رفت و عنوان کرد که قصد دارد ویکن و اسپید در نهایت با پدر بزرگ خود آشنا شوند و آنها را در پیدا کردن واندا کمک کند. انتقام جویان تلاش کردند تا مگنیتو را متوقف کنند اما ویکن، او و اعضای تیم انتقام جویان جوان را به کوه واندگور تله پورت کرد. در آنجا، آنها با کوئیک سیلور برخورد کردند؛ کسی که تلاش کرد پدر خودش را به قتل برساند.
- انتقام جویان علیه مردان ایکس:
در خط داستانی کتاب کمیک Avengers vs. X-Men که در سال ۲۰۱۲ منتشر شد، زمانی که تیم مردان ایکس حاضر نشدند هوپ سامرز را به انتقام جویان بدهند، مگنیتو با آیرون من وارد مبارزه شد. زمانی که کاپیتان آمریکا به یوتوپیا رسید تا با هوپ و همچنین «نیروی فینیکس» که بهتازگی بازگشته بودند، درباره موضوعی بحث کنند، این دو تیم در نهایت نتوانستند به توافق مورد نظر دست یابند. همین موضوع باعث شد که بین این دو تیم ابرقهرمانی، اختلافاتی به وجود بیاید. از یک طرف، تیم مردان ایکس اعتقاد داشتند که تیم نیروی فینیکس، گروهی هستند که میتوانند نژاد جهش یافتهها را که در حال مرگ است، نجات دهند اما از طرف دیگر، تیم انتقام جویان اعتقاد داشتند که آنها هیچ چیز دیگری جز آسیب در پی ندارند. در طی همین جریان، مگنیتو در کنار «تیم انقراض» مردان ایکس ایستادگی کرد. مگنیتو به این تیم که توسط سایکلاپس رهبری میشد، کمک کرد تا در طی اولین مبارزه، مزیتهایی بهدست بیاورد. در طی این مبارزه، مگنیتو نیروی مخرب فینیکس را که در حال آمدن بود، حس میکرد. آیرون من این مبارزه را متوقف کرد تا در پیدا کردن هوپ کمک کند. در طی همان روزها، مگنیتو همچنین به مردان ایکس و انتقام جویان کمک کرد تا هوپ را پیدا کنند. چند روز بعد، پنج تن از اعضای تیم مردان ایکس توانستند قدرتهای فینیکس را بهدست بیاورند.
زمانی که آیرون من در حال ترک کردن آنجا بود، مگنیتو به او گفت که به دنبال دخترش اسکارلت ویچ بگردد و او را پیدا کند. بعد از این مبارزه، مگنیتو به همراه «سایلاک»، استورم و دکتر نمسیس را که بیهوش بود، در یکی از مخفیگاههای خود ملاقات کردند. مگنیتو، استورم و سایلاک در این ملاقات تصمیم گرفتند که خود را آماده کنند، به ماه بروند و به سایکلاپس کمک کنند. مگنیتو، بعد از مدتی به سایکلاپس اطلاع داد که نامور به واکاندا حمله کرده است.
زمانی که مگنیتو هم مانند چند عضو دیگر مردان ایکس در معرض نیروی فینیکس قرار گرفت، به مرور زمان کم کم کنترل و تسلط خود را روی قدرتهایش از دست داد
مگنیتو از پروفسور ایکس درخواست کرد که به او کمک کند زیرا قانونهای اما فراست که حالا تحت کنترل نیروی فینیکس است، کم کم در حال تبدیل شدن به قانونهای ستمگرانه بود. مگنیتو بعد از مدتی به انتقام جویان، مردان ایکس و هالک پیوست تا با یکدیگر با سایکلاپس که تحت کنترل نیروی فینیکس بود، مقابله کنند. اسکارلت ویچ در همین حین از قدرتها خود استفاده کرد تا از مگنیتو در مقابل آسیب دیدن محافظت کند. گزارش شده بود که مگنیتو و بقیه اعضای سابق تیم، بعد از شکست سایکلاپس فرار کردند.
مگنیتو بعد از اینکه متوجه شد که بعد از ارتباط برقرار کردن با نیروی فینیکس، کنترلش روی قدرتهایش کم کم در حال از بین رفتن است، با این حال، با سایکلاپس، اما فراست و مجیک متحد شد تا یک مدرسه جدید برای جهش یافتهها ایجاد کنند زیرا جهش یافتههای جدیدی کم کم در حال ظاهر شدن بودند. مگنیتو همچنین وانمود کرد که به عنوان یک خبرنگار خشمگین برای سازمان شیلد خدمت میکند اما بعد از مدتی مشخص شد که او در تلاش بود تا در این سازمان نفوذ کند.
- تکامل جهش یافتهها:
در این خط داستانی، مگنیتو به سایکلاپس کمک کرد تا از زندان فرار کند و به گروه تیم مردان ایکس سرکش بپیوندد. همانطور که بالاتر هم به آن اشاره شد، از آنجایی که مگنیتو در معرض انفجار نیروی فینیکس قرار گرفته، قدرتهای ذاتی خودش در هم ریخته بود. از طرف دیگر بقیهی اعضای تیم که در معرض این نیرو قرار گرفته بودند، کنترل قدرتهای خود را از دست دادند. حال با توجه به اینکه آنها تواناییهایشان شکسته بود، سرتاسر کرهی زمین را گشتند تا جهش یافتههای جدیدی پیدا کنند تا بلکه بتوانند باری دیگر ژن جهش یافتهها را همانند قبل کنند. اینگونه به نظر میرسید که مگنیتو در حال خیانت کردن به تیم مردان ایکس و همچنین خدمت کردن به سازمان شیلد است زیرا او به این سازمان گفته بود که اعضای تیم سایکلاپس قصد انجام چه کاری را دارد. او در مقابل تمام اعضای این تیم عنوان کرد، از آنجایی که این تیم در حال فرار بودند، او که این کار را کرد تا یک جاسوس دو جانبه باشد، به این سازمان نفوذ کند و تا جایی که میتواند برای آنها اطلاعات بیاورد. مگنیتو به دیگران کمک کرد که در باقی ماندهی مرکز قدیمی اسلحهی ایکس، مدرسهی چارلز اگزاویهی جدید را برای جهش یافتههای جدید بسازند. او همچنین کمک کرد تا جهش یافتههای جدیدی را استخدام کنند؛ یک دختر که میتوانست زمان را کنترل کند، یک شفا دهنده، یک پسر که میتوانست توپهای طلایی ایجاد کند و یک آفتاب پرست مانند جهش یافته. آنها حتی به مدرسهی جین گری هم رفتند تا چند تن از دانش آموزان آنها را هم به مدرسهی خود بیاورند.
اگرچه چند عضو تیم مردان ایکس در حال از دست دادن قدرتهای خود بودند، به همراه مگنیتو تصمیم گرفتند که مدرسهی جدیدی برای جهش یافتههای نو ظهور تاسیس کنند تا بلکه خدمت بزرگی به این نژاد کرده باشند
بعد از این جریانات، تیم میبایست با «دورمامو» و همچنین شیطانهای او مبارزه میکرد به همین دلیل مگنیتو باری دیگر در کنار آنها ایستاد و به مبارزه پرداخت. مگنیتو و اعضای دیگر تیم، توانستند آنقدری آنها را معطل کنند که مجیک بتواند انرژی و قدرت «لیمبو» را به خود جذب کند. همین موضوع باعث شد که آنها بتوانند دورمامو را شکست دهند. بعد از اینکه آنها دورمامو را شکست دادند، او و افرادش را به بُعد خودشان تبعید کردند. بعد از گذشت مدت کوتاهی اسکات سامرز (سایکلاپس) با مگنیتو دربارهی وفاداری او صحبت کرد. مگنیتو دوست داشت هرچه زودتر به هدف نهاییاش که همان تبدیل شدن به چیزی شبیه به اسکات بود، برسد به همین دلیل این دو نفر رابطهی بسیار قویای بین خود ایجاد کردند. زمانی که اما فراست در حال کمک کردن به جهش یافتهی جدیدی به نام «دیوید باند» بود، مگنیتو هم در کنار بقیه اعضای تیم حضور داشت. اما کمک میکرد تا دیوید بتواند قدرتهای خود را کنترل کند و به او، تواناییها و قابلیتهای خود را نشان دهد. همچنین مگنیتو و بقیه اعضای تیم مردان ایکس با کمک یکدیگر توانستند «فابیو» را از سازمان شیلد نجات دهند.
مگنیتو از طرف فردی به نام «ماریا هیل» پیامی دریافت کرد تا آنها بتوانند در جایی یکدیگر ببینند و با هم صحبت کنند. هیل به اریک گفت که اگر او میخواهد صحبت کردنش را با ماریا ادامه دهد، در آینده باید با رابط جهش یافتهی جدیدی به نام «دزلر» صحبت کند. مگنیتو دیگر به مخفیگاه تیم مردان ایکس نرفت. به همین دلیل، مگنیتو خیلی دیر به میدان مبارزه با سنتینل «بلاک باستر» رسید و پیش از اینکه این سنتینل توسط ارباب و استاد خود صدا زده شود و بازگردد، مگنیتو ضربهی نهایی را بر او وارد کرد.
مگنیتو به وضعیت کنونیای که داشت و همچنین به هدف و مسیری که در پیش دارد، فکر کرد. شخصیت «میستزیک» خود را به شکل دزلر درآورد و به سراغ مگنیتو رفت و از او دعوت کرد تا به مادریپور برود. او متوجه شد که مادریپور به عنوان یک پناهگاه جدید و امن برای جهش یافتهها ساخته شده است. او متوجه شد که در این محل مواد مخدر ساخته میشده است. فردی به نام «فرد»، مگنیتو را به آسمان خراشی برد که مستیک به همراه «سیبرتوث» و همچنین «سیلور سامورای» جدید در آن حضور داشتند؛ جایی که آنها تیم انجمن برادری جهش یافتهها را دوباره شکل داده بودند. اریک متوجه شد که چه اتفاقی رخ داده است به همین دلیل گفت که «این یک رویا نیست بلکه یک کابوس است». مگنیتو که بهشدت عصبانی شده بود، به این تیم حمله کرد و همین مبارزه باعث شد که آسمان خراش فرو بپاشد اما پیش از آن، او یک هلی کوپتر برداشت و آن خرابه فرار کرد.
- سری کتاب کمیک اختصاصی:
در سال ۲۰۱۴، مگنیتو در اولین سری کتاب کمیک اختصاصی خود که داستان آن توسط کالن بان نوشته شده بود، حضور یافت. مگنیتو که احساس میکرد توسط جامعهی جهش یافتهها نادیده گرفته میشود، تصمیم گرفت که روی پای خود بایستد، ریسک کند و خودش به تنهایی به مبارزه برای نجات و بقای نسل جهش یافتهها برود. او تصمیم داشت که در این راه، تنها براساس شرایط خودش پیش رود. انتهای این مجموعه که با شمارهی خاصی تعیین نشده بود، اما بعد از انتشار قسمت ۲۱، نویسندگی و انتشار آن متوقف شد. در قسمت ۲۱ که آخرین قسمت این مجموعه محسوب میشد، ما شاهد این بودیم که مگنیتو نتوانست در ماموریت خود موفق شود و زمین نهایی مارول هم به همراه ۶۱۶ زمین دیگر نابود شد. همین اتفاق در نهایت منجر به مرگ مگنیتو و دختر او یعنی پولاریس شد.
- Avengers & X-Men: AXIS:
در سال ۲۰۱۴، مگنیتو باری دیگر در طی جریانات خط داستانی AXIS حضور یافت؛ خط داستانیای که در آن، رد اسکال ذهن و قدرتهای تله پاتیکی چارلز اگزاویه مرحوم، یکی از قدیمیترین دوستان اریک، را بهدست آورده بود. مگنیتو بعد از متوجه شدن این ماجرا، تصمیم گرفت انتقام دوست قدیمی خود را از رد اسکال بگیرد. مگنیتو سریع به رد اسکال حمله کرد اما توسط فردی به نام «اس من» متوقف شد. او توسط رد اسکال دستگیر و از لحاظ ذهنی مورد شکنجه قرار گرفت؛ او در توهمات خود اینگونه میدید که نزدیکترین افراد به او در حال زجر کشیدن هستند و او اصلا نمیتواند کاری کند که این زجر از بین برود. او در طی همین جریان متوجه شد که رد اسکال از قدرتهای جدید خود استفاده کرد تا هاوک را نابود کند. او حتی متوجه شد که جزیرهی جینوشا، پایگاه سابق مگنیتو، تبدیل به یک کمپ تمرکز و گردهمایی برای جهش یافتهها شده است. مگنیتو در نهایت توسط اسکارلت ویچ، روگ و «هاوک» نجات داده شد.
این سه نفر قصد داشتند این جزیره را ترک کنند و حتی به اعضای تیم مردان ایکس و انتقام جویان هم درباره کارهای رد اسکال هشدار دادند اما مگنیتو اعلام کرد که قصد دارد در جزیره بماند. پیش از آنکه آنها بتوانند کاری کنند، رد اسکال سر رسید. او دیگر حالا یک گروه متشکل از اعضایی با ذهنهای کنترل شده داشت. او قصد داشت تا از قدرت اسکارلت ویچ استفاده کند و واقعیت را به شکلی که دوست دارد، تغییر دهد. رد اسکال به مگنیتو گفت که اگر میخواهد دخترش زنده بماند، باید مقابل او تعظیم کند اما مگنیتو به جای انجام این کار، بهسرعت به سمت او حمله کرد و توانست کنترل او روی دیگران را از بین ببرد. درست همانند تعداد بسیار زیادی از قهرمانان که از همان حملهی اولیه مقابل رد اسکال قرار گرفته بودند، مگنیتو هم تمام تلاش خود را کرد تا هر طور شده رد اسکال را شکست دهد. در نهایت، مگنیتو و همچنین دیگر قهرمانان موفق شدند رد اسکال را شکست دهند. در طی جریانات همین خط داستانی، زمانی که رد اسکال به مگنیتو گفت که بزرگترین ترس پروفسور ایکس، این بود که او تیم مردان ایکس را رهبری کند، مگنیتو بهشدت عصبانی شد و در حالی که بقیه با ترس او را نگاه میکردند، رد اسکال را به قتل رساند. بعد از این جریان هم مگنیتو دوباره رهبری به حقِ جینوشا را بهدست آورد و به جهش یافتههایی که چندین هفته قبل توسط رد اسکال دستگیر شده بودند، کمک کرد.
مگنیتو تصور میکرد که بعد از اینکار، دیگر همه چیز به پایان رسیده است اما طولی نکشید که رد اسکال باری دیگر ظاهر شد اما این بار به عنوان یک غول به نام «Red Onslaught». مگنیتو برای مبارزه با حملهی سرخ رد اسکال، یک تیم بی نام را تشکیل داد که متشکل بود از «مرد جاذب»، «کارنیج»، ددپول، دکتر دووم، «ساحره»، «هاب گابلین»، «جک او لنترن وی»، مستیک و سیبرتوث. بعد از اینکه این شخصیتهای شرور توسط طلسمی که به وسیلهی اسکارلت ویچ و دکتر دووم انجام شده بود تغییر کردند، خیلی زود این تیم نام «انتقام جویان عجیب» را به خود گرفت.
در طی این خط داستانی، اسکارلت ویچ که بهشدت عصبانی شده بود، طلسمی را اجرا کرد که تنها بستگان خونیاش تحت تاثیر قرار میگرفتند. همین موضوع باعث شد که او متوجه شود مگنیتو پدر واقعی او و کوئیک سیلور نیست
زمانی که کوئیک سیلور و مگنیتو سعی کردند با واندا که تغییر کرده بود، صحبت کنند، او با یک طلسم به آنها حمله کرد؛ طلسمی که بستگان خونی او را مجازات میکرد. زمانی که با این طلسم، فقط کوئیک سیلور واکنش درست را نشان داد، واندا متوجه شد که مگنیتو پدر واقعی آنها نیست. بعد از اینکه روح فردی به نام «دنیل درام» اسکارلت ویچ را تسخیر کرد و با دکتر دووم کار کرد تا طلسم انجام شده، برعکس شود، مگنیتو هم تحت تاثیر آن قرار گرفت و بعد از آن، دیگر یک خطر برای بشریت به حساب نمیآمد.
اگرچه مگنیتو دوباره بازسازی جزیرهی جینوشا را آغاز کرد، اما زمانی که Universal Incursion کم کم آغاز شد، تمام این زحمات بیفایده به نظر رسیدند. در طی این جریان، چند دنیایی یا همان مولتی ورس کم کم از هم باز شد، در هر زمان، دو سیارهی زمین از دو جهان متفاوت با هم برخورد میکردند و همین برخورد موجب نابودی هر دو میشد. در حالی که تعداد زیادی از قهرمانان دنیای مارول تلاش کردند تا این نابودیها را متوقف کنند، مگنیتو هم به نوبهی خود بهشدت تلاش کرد تا این اتفاقات ناگوار را متوقف کند. با این حال، او و همچنین تمامی قهرمانان دیگر هم شکست خوردند و به نظر میرسید که دنیای مارول برای همیشه نابود شده است.
- جنگهای پنهان:
در طی بخش «آخرین روزها» در خط داستانی «جنگهای پنهان»، مگنیتو میبایست در طی حملهی بین زمین ۶۱۶ و زمین ۱۶۱۰، تصمیم بسیار مهمی بگیرد. او برای نجات نژاد جهش یافتهها، باید تلاش میکرد تا مانع از نابود شدن دنیاها شود. او همچنین برای نجات نژاد جهش یافتهها باید از جانِ انسانها هم محافظت میکرد؛ انسانهایی که در آن زمان، از او به عنوان یک قهرمان تقدیر و با جذابیت زیادی به تلاشهای او، زمانی که زمین ۱۶۱۰ سنتینلها را علیه او فرستاده بود، نگاه میکردند. مگنیتو با کمک دخترش پولاریس، مبارزه را به همان زمین «دیگر» بردند تا با سنتینلهای آن دنیا که به سراغشان فرستاده شده بودند، مبارزه کنند. زمانی که پولاریس میزان بسیار زیاد انرژیای که پدرش در حال ارائه دادن بود، دید بهشدت تعجب کرد. او در همین حین تلاش میکرد تا مردمانی را که در این گلولهباران بین مگنیتو و سنتینلها گیر افتادند، نجات دهد. در آن برهه زمانی، مگنیتو به طور واضح فقط یک هدف خاص در ذهنش داشت. او ساختمانی را نابود کرد تا از قطعات مختلف آن علیه این رباتهای قاتل استفاده کند و اصلا برای آسیبهای جانبی یا جان انسانها که در آن میان به خطر افتاده بود، اهمیتی قائل نمیشد زیرا همینطور که ساختمانها را نابود میکرد، افرادی هم که درون آن حضور داشتند به پایین پرتاب میشدند. پولاریس، پدرش را به خاطر اقدامات بیرحمانه و بیملاحظهاش سرزنش میکرد و در عین حال تلاش کرد تا این انسانها را نجات دهد. مگنیتو هم یادآوری کرد که در آن لحظه، دلیل استفاده از این حجم انرژی چه چیزی است.
مگنیتو در آن زمان از راههای مختلفی استفاده کرد تا سطح قدرتهای خود را افزایش دهد اما به کمک بیشتری نیاز داشت. ماهها پیش از اینکه تهاجم نهایی اتفاق بیوفتد، فردی به نام «برایر»، با چندین دانشمند مانند دکتر دووم، «آقای شگفت انگیز»، تکامل عالی، «مستر سینیستر»، دکتر نمسیس و همچنین دارک بیست ارتباط برقرار کرد. با این حال، مگنیتو به جای این لیست، فردی به نام «شوگر من» را انتخاب کرد. مگنیتو با استفاده از شوگر من توانست راههای محقق کردن نقشهاش را پیدا کند و بعد از این کار، مگنیتو هم به روش خود عمل و شوگر من را بهگونهای رها کرد که به سختی زنده بود. در زمان حال، مگنیتو همچنان از همان نیروهای مغناطیسی سیاره استفاده میکرد تا در رسیدن به هدفاش به او کمک کنند. با توجه به اینکه این مقدار از نیروی مغناطیسی خیلی بیشتر از آن چیزی بود که او همیشه از آن استفاده میکرد، فشار بسیار زیادی هم به جسم او وارد میشد. حال از آنجایی که این فشار زیاد اثرات مرگباری هم داشت، پولاریس از پدرش خواست که برای مدت بسیار کوتاهی استراحت کند زیرا این نقشه ممکن بود خیلی زود او را بکشد. اما مگنیتو به این فکر میکرد که او اصلا اعتقادی به استراحت کردن حتی برای یک دقیقه هم ندارد زیرا او در یک جنگ ابدی قرار داشت و باید از هر آنچه که برایش مهم بود، محافظت میکرد.
او در همین زمان به یادِ تقویت کنندهی قدرت شوگر من افتاد. به همین دلیل آن را برداشت و قدرتهای او به سطح فوقالعاده بالایی رسید. همین موضوع باعث شد که کم کم در مغز مگنیتو یک آنوریسم یا رگبرآمدگی به وجود بیاید. در برههای از زمان، مگنیتو متوجه شد که سازمان شیلد به سراغ آنها آمده و قصد کمک به مگنیتو را دارند. مگنیتو به پولاریس گفت که او دیگر نیازی به کمک آنها ندارد. پولاریس در ابتدا متوجه منظور و حرف پدرش نشد. اما بعد از مدت بسیار کوتاهی متوجه این حرف شد زیرا مگنیتو، قدرتهای او را جذب کرد و گفت که مبارزه با سنتینلها، مسئولیت و وظیفهای است که تنها خودش باید به آن رسیدگی کند. او همچنین گفت که نمیتواند اجازه دهد که دخترش هم به همراه او بمیرد و پولاریس همچنان تواناییهایی در وجودش دارد که میتواند در اختیار جهان قرار دهد.
- All-New, All-Different Marvel:
بعد از گذشت تمام آن جریانات، مگنیتو به عنوان بخشی از خط داستانی دنیای کمیکی All-New, All-Different Marvel، باری دیگر به زندگی بازگشت. اما این بار، هیچ خاطراتی از مرگ واضحی که در کراس اور قبلی رخ داده بود، نداشت. در این برهه زمانیای که مگنیتو به زندگی بازگشت، جهان در قیام عظیمی علیه جهش یافتهها فرو رفته بود. از طرف دیگر هم این موضوع مشخص شده بود که تریگن میستز، بهنوعی به برخی از جهش یافتهها آسیب میرساند. به همین دلیل، مگنیتو تیمی از جهش یافتهها به دور خود جمع کرد تا به نوعی تیم مردان ایکسِ مختص به خودش را تشکیل دهد. این تیم متشکل بود از «آرک انجل»، «ام»، سایلاک و سیبرتوث. مگنیتو این تیم را تشکل داد تا به هر طریقی که امکان داشت، از نژاد جهش یافتهها دفاع کنند.
- جنگ داخلی ۲:
در طی خط داستانی کتاب کمیک Civil War II که در سال ۲۰۱۶ منتشر شد، یک اینهیومنز به نام «اولیسس» ظاهر شد. این فرد توانایی داشت که میتوانست «آینده را پیشبینی کند». زمانی که این موضوع مطرح شد، جامعه ابرقهرمانی را به دو دسته تقسیم کرد. یک دسته، همان تیم مردان ایکس بودند که توسط کارول دنورز رهبری میشدند؛ دستهای که اعتقاد داشتند افرادی که در آینده جرمهایی را مرتکب میشوند و در پیشبینیهای اولیسس آمده، باید دستگیر شوند تا شاید به این طریق، از جرمهایی که عنوان شده جلوگیری شود. در عین حال، دستهی دیگری وجود داشت که توسط آیرون من رهبری میشد و مخالف دسته اول بود؛ آنها اعتقاد داشتند که این کار باعث نقض آزادیهای مدنی و حقوقی هر فرد میشود. در همین حین، مگنیتو و برخی دیگر از اعضای تیم مردان ایکس به طرف جبههی آیرون من رفتند در حالی که استورم و دیگر اعضای مردان ایکس در کنار کارول دنورز باقی ماندند. مگنیتو بعد از اینکه به سراغ اولیسس رفت، از او پرسید که چرا مگنیتو نباید او را دستگیر کند یا حتی او را به قتل برساند. به همین دلیل، اولیسس پیشبینیهایی را به مگنیتو نشان داد؛ پیشبینیهایی که باعث شد مگنیتو، اولیسس و همچنین آتیلان جدید را ترک کند. بعد از گذشت مدتی نشان داده شد که این کار، یک فریب از طرف «مدوسا» بود که قصد داشت از اختلافات و مشاجره جلوگیری کند.
- اینهیومنز علیه ایکس من:
بعد از خط داستانی کتاب کمیک Inhumans vs. X-Men که در سال ۲۰۱۶ منتشر شد، مگنیتو توسط سایلاک کشته شد زیرا این دو فرد، پیش از این کار با یکدیگر قرارهایی گذاشته بودند. بعد از اینکه سایلاک، مگنیتو را به قتل رساند، بدن او را در سویج لند رها کرد. بعد از مدت کوتاهی جسد او توسط Exodus پیدا شد و بعد از آن توسط فردی به نام «الیکسیر» بهبود یافت. بعد از پایان یافتن جنگی که بین اینهیومنز و مردان ایکس رخ داده بود، مدوسا دستگاهی را آزاد کرد که برای همیشه، تریگن کلود را از بین ببرد. مگنیتو توسط «اما» که دیوانه شده بود و به بقیه جهش یافتهها دربارهی مرگ واقعی سایکلاپس دروغ گفت تا این جنگ را به راه بیاندازد، بهشدت مورد ضرب و شتم قرار گرفت. بعد از مدتی او توسط مدوسا نجات پیدا کرد. آنها قصد داشتند بهترین کار را در رابطه با اعمال توهین آمیز و زشت اِما انجام دهند، اما هاوک مانع مگنیتو و مدوسا از اعدام اِما شد.
- امپراطوری مخفی:
کتاب کمیک Secret Empire در سال ۲۰۱۷ منتشر شد. در طی این خط داستانی مشخص شد که مگنیتو قصد دارد به اعضای اصلی تیم مردان ایکس که در زمان دیگری قرار داشتند، کمک کند تا بتوانند به خط زمانی اصلی و همچنین خانهی خود بازگردند.
در طی خط داستانی کتاب کمیک Secret Empire، مگنیتو با کاپیتان آمریکا، که خاطراتش توسط کلون رد اسکال و با استفاده از قدرتهای فردی به نام «کوبیک» تغییر پیدا کرده بود، ملاقات کرد. کلون رد اسکال قصد داشت با انجام این کار، کاپیتان آمریکا تصور کند که یک مامور خفته برای سازمان هایدرا است. در طی این ملاقات، کاپیتان آمریکا ایدهای را برای مگنیتو توضیح داد که در رابطه با بخشی از یک زمین در غرب ایالات متحده بود. کاپیتان آمریکا توضیح داد که این زمین میتواند متعلق به نژاد جهش یافتهها باید تا همین زمین، تبدیل به سرزمین و کشور آنها شود. با این حال، شرطی برای این زمین وجود داشت، آن هم این بود که هیچ کدام از ساکنان این زمین، حق ندارند پا روی خاک ایالات متحده آمریکا بگذارند. زمانی که هایدرا کنترل ایالات متحده را در دست گرفت، مگنیتو به سراغ کاپیتان آمریکا و قراری که با او داشت، رفت. در نتیجه، New Tian در جایی در ایالت کالیفرنیا شکل گرفت و مگنیتو مرگ خود را جعل کرد تا بتواند در مادریپور پنهان شود. در همین برهه زمانی و همچنین زمانی که نیروهای مقاومتی در حال مبارزه کردن با هایدرا بودند، اِما فراست به ملاقات استیو راجرز رفت و از طرف دیگر هم مگنیتو به خارج از هلی کریرِ هایدرا پرواز و از چندین قطعه فلز بسیار بزرگ هم استفاده کرد تا به آن حمله کند.
- شکار برای ولورین:
در طی خط داستانی Hunt for Wolverine، کیتی پراید تیمی متشکل از «دومینو»، «جوبلی»، سایلاک، روگ و استورم را رهبری کرد و آنها به همراه یکدیگر به سمت مادریپور رفتند. آنها به این موضوع شک کرده بودند که مگنیتو، بدن ولورین را از خاک بیرون آورده باشد. زمانی که آنها با مگنیتو در رستورانی به نام King's Impresario Restaurant که در های تاون واقع بود ملاقات کردند، متوجه شدند که مگنیتو در واقع فردی به نام «Mindblast» است که خود را به شکل او درآورده بود. این کار، بخشی از یک حمله محسوب میشد که توسط فردی به نام «وایپر» و تیم Femme Fatales برنامه ریزی شده بود. بعد از مدت کوتاهی نشان داده شد که مگنیتو توسط وایپر و تیم Femme Fatales زندانی شده است که مایند بلست و همچنین «Sapphire Styx»، مگنیتو را در یک حالت بسیار ضعیف قرار داده بودند. زمانی که کیتی پراید تجهیزات پیشرفتهی روانی ماند بلست که در پشتش قرار داشت، نابود کرد، مگنیتو بهبود یافت و تصمیم گرفت که از مایند بلست انتقام بگیرد. در همین حین، کیتی به مگنیتو پیشنهاد داد که مایند بلست را رها و کمک کتد تا راکتی که قرار بود به سمت Soteira فرستاده شود، متوقف کنند.
- دستکاری میدان مغناطیس:
قدرت جهش یافتهی مگنیتو، کنترل و دستیابی به هر نوع از قدرتهای مغناطیسی را به او میدهد. او میتواند نیروهای مغناطیسی زمین و همچنین الگوهای بیو الکتریک همه موجودات زنده را هم حس کند. او توانایی این را دارد که مَگنِتوسفِر سیاره را که مسافت زیادی در فضا گسترش یافته به سمت خود بکشد و از آن استفاده کند. مگنیتو با استفاده از قدرت گستردهاش میتواند فلزات زیادی، حتی آنهایی را که غیرقابل خراب شدن هستند، دوباره فرم دهد؛ مانند فلز ادمنتیوم. بهگونهای نشان داده شده که مگنیتو میتواند ذرات مغناطیسی ناچیزی را که هم در اتمسفر و هم در موجودات زنده وجود دارد، کنترل کند. او با استفاده از این توانایی میتواند جریان خون آنها را معکوس یا هر عنصر آهنیای که در بافت آنها وجود دارد، خارج کند.
مگنیتو میتواند میدانهای الکترومغناطیسی را آنقدر قوی ایجاد کند که حتی بتواند وسایل غیر آهنی را هم دستکاری و کنترل کند. البته ممکن است با استفاده از میدانهای ضد گرانش هم این کار را انجام دهد. مگنیتو با استفاده از قدرتهای مغناطیسی خود میتواند هزاران تن را بکشد البته هر چه او بیشتر به خودش فشار بیاورد، هم از لحاظ ذهنی و هم از لحاظ فیزیکی استرس و فشار بسیار بیشتری را متحمل میشود. اریک این توانایی را دارد که با هدایت قدرتهای مغناطیسیاش به درون بدن خود، میتواند ویژگیهای فیزیکی خود را افزایش دهد. او با همین توانایی خود توانست قدرت فیزیکی، استقامت، سرعت و همچنین زمان واکنش خود را پیشرفتهتر کند.
لازم به ذکر است که مگنیتو از این میدانهای مغناطیسی قدرتمند برای محافظت از خود، ایجاد انفجارهای الکتریسیته و انرژیهای مغناطیسی و همچنین تولید پالسهای الکترومغناطیسی قدرتمند استفاده کند. او همچنین میتواند در عرض چند ثانیه با استفاده از قدرتهای خود، ماشینهای پیچیده را جمع آوری کند. اگرچه قدرت اصلی و اولیهی مگنیتو کنترل مغناطیس محسوب میشود، اما او همچنین میتواند هر نوع از انرژی از طیف الکترومغناطیس را دستکاری کند؛ مانند نور قابل مشاهده، امواج رادیویی، نور ماوراء بنفش، اشعههای گاما و اشعه ایکس. حال از آنجایی که دستکاری انواع دیگر انرژی برای مگنیتو کار دشواری است، به همین دلیل او عمدتا فقط از مغناطیس استفاده میکند.
بعد از اینکه او در یک برهه زمانی در معرض حملهی نیروی فینیکس قرار گرفت، قدرتهایش تا حد بسیار زیادی کاهش یافتند. او در آن زمان تنها قادر بود که چند تن از سنتینلها را از بین ببرد. به همین دلیل او مجبور بود که در مبارزههای خود دقت و تلاش بیشتری به کار ببرد. اینگونه نشان داده شده که اگر مگنیتو بیش از حد خود را درگیر قدرتهایش بکند، از لحاظ جسمی آسیب میبیند. علی رغم اینکه او محدودیتهایی دارد، اما نشان داده شده که او توانایی پرواز کردن را دارد. همانطور که بالاتر هم عنوان شد، اخیرا او به خاطر عصبانیت بسیار زیادش، توانست یک آسمان خراش را نابود کند. شاید این اتفاق نشان میدهد که قدرتهای او دوباره دارد به همان حالت باشکوه سابق باز میگردد یا اینکه در زمانهایی که مگنیتو در حالت احساسی خاصی قرار دارد، سطح قدرتهایش چند برابر حالت اصلی میشود.
- استقامت ذهنی:
مگنیتو بهگونهای آموزش دیده تا در برابر حملههای تله پاتیکی، حتی قویترینِ آنها، از ذهن خود محافظت کند. با توجه به اینکه مگنیتو دوران طولانیای از گذشتهاش را با چارلز اگزاویه گذرانده، دانش زیادی هم در زمینهی اختراع تکنولوژیای که حملات ذهنی را از بین میبرد، بهدست آورده است. کلاه مخصوص مگنیتو، مصونیت و استقامت ذهنی او را تا حد بسیار زیادی افزایش داده و حتی اینگونه نشان داده شده که بدون کلاه هم، میتواند در مقابل نفوذ ذهنی فوقالعاده قدرتمند از طرف اگزاویه و اما فراست، مقاومت کند. جالب است بدانید، زمانی که اما فراست، نیروی فینیکس را تسخیر کرده بود، باز هم نتوانست با تلاشهای بسیار به ذهن مگنیتو نفوذ کند.
- هوش در سطح نبوغ:
مگنیتو یک نابغه محسوب میشود و در چندین زمینهی مختلف علوم پیشرفته، سر رشته دارد؛ مخصوصا جهش ژنتیکی، فیزیک ذرات، مهدسی و رباتیک. هوش مگنیتو، به او اجازه میدهد که ماشینهای پیشرفته و پیچیده زیادی را تولید کند که اکثر این ماشینهای تولید شده، فراتر از علم معاصر هستند. او رباتهای پیشرفته، ایستگاههای فضایی، دستگاههای قادر به خنثی کردن قدرت جهش یافتهها به جز خودش، دستگاههایی که آتش فشان و زلزله تولید میکنند و همچنین دستگاههای جلوگیری از تله پاتی را مهندسی و تولید کرده است. او میتواند موجودات زندهی مصنوعی (مانند آلفا، جهش یافتهی نهایی) و کلونهایی با سن یک انسان بالغ تولید کند. همچنین او میتواند انسانهایی جهش یافته خلق کند برای اینکه قدرتهای ابرانسانی به آنها بدهد.
- متخصص مبارزه:
مگنیتو در طی زندگی خود، برخی از آموزشهای نظامی در زمینهی مبارزهی تن به تن را دیده است. او قادر است مبارزهها را به نفع خودش پیش ببرد. البته لازم به ذکر است که او ترجیح میدهد در اکثر مبارزههای خود، به جای مبارزهی تن به تن، از قدرتهای جهش یافتهاش استفاده کند. علی رغم سنی که مگنیتو دارد، یک ورزشکار حرفهای محسوب میشود و اغلب اوقات میتواند خودش را در بهترین شرایط فیزیکی نگه دارد.
- مختصص فنون جنگی و استراتژیست حرفهای:
مگنیتو یک استرتژیست بسیار خوب محسوب میشود؛ هم در جنگهای واقعی و هم در بازیهای شطرنج. او تجربه زیادی در مبارزه دارد. او در مبارزههای خود در مقابل تیم مردان ایکس و همچنین تیم انتقام جویان، میتواند تا حد بسیار زیادی روند مبارزه را به نفع خود پیش ببرد.
- چند زبانه:
مگنیتو میتواند به چندین زبان صحبت کند. او با زبانهایی مانند انگلیسی، آلمانی، لهستانی، فرانسوی، روسی، اوکراینی، ییدیش، عبری و عربی کاملا روان صحبت میکند. او حتی موفق شد زبان باستانی تمدن گمشده را هم کشف کند.
تجهیزات:
- لباس رزم مگنیتو:کلاه مخصوص مگنیتو علاوه بر اینکه به یک سمبل تبدیل شده، به گونهای طراحی شده که از نفوذ تله پاتیکی و حملات ذهنی جلوگیری کند
کلاه مخصوص مگنیتو به گونهای طراحی شده که از نفوذ تله پاتیکی و حملات ذهنی جلوگیری کند. این توانایی و ویژگی به وسیلهی تکنولوژیای به وجود آمده که خودِ مگنیتو آن را طراحی و به داخل کلاه اضافه کرده است. بعد از گذشت مدتی این کلاه دیگر تبدیل به یک نماد شد و بخش جدایی ناپذیر از شخصیت مگنیتو به حساب میآمد. زمانی که سنتینلها به جینوشا حمله کرده بودند و مردم اینگونه تصور میکردند که مگنیتو مرده، لباسهایی بر تن میکردند که روی آن تصویری از مگنیتو داشت که کلاه مخصوص خود را به سر داشت. همچنین روی این لباسها عبارت «مگنیتو درست میگفت» نوشته شده بود.
لباسی که مگنیتو همیشه بر تن میکند، در واقع یک نوع زرهای است که او از طریق قدرتهای مغناطیسی خود آن را ایجاد کرده است. این لباس مخصوص، ترکیبی از چندین نوع آلیاژهای فلزی سبک وزن، اما بسیار با دوام است که از مگنیتو در مقابل آسیبهای فیزیکی بسیار زیادی محافظت میکند.
- کمربند کاربردی:
مگنیتو بعد از اینکه بخش زیادی از قدرتهای خود را به خاطر قرار گرفتن در معرض نیروی فینیکس از دست داد، تصمیم گرفت که یک لباس جدید از جمله یک کمربند کاربردی برای خود انتخاب و بعد از آن، از همان لباس استفاده کند. اینگونه نشان داده میشد که او، اشیاء کوچک فلزی مانند میخها را در جیب خود نگه میدارد تا در صورت لزوم از آنها به عنوان سلاح استفاده کند. در طی مدت زمانی که مگنیتو از این لباس استفاده میکرد، گلولهها و چاقوهایی را هم به عنوان سلاح، همراه خود داشت.
در انتها به انیمیشنها، فیلمها و بازیهایی اشاره میکنیم که شخصیت مکس آیزنهارت/مگنیتو در آن حضور داشت:
- انیمیشن تلویزیونی The New Fantastic Four محصول سال ۱۹۷۸ با صداپیشگی جان استیونسن
- انیمیشن تلویزیونی Spider-Man محصول سال ۱۹۸۱ با صداپیشگی مایکل رای
- انیمیشن سریالی Spider-Man and his Amazing Friends محصول سال ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۳ با صداپیشگی مایکل رای
- انیمیشن تلویزیونی X-Men: Pryde of the X-Men محصول سال ۱۹۸۹ با صداپیشگی ارل بوئن
- انیمیشن سریالی The Super Hero Squad Show محصول سال ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۱ با صداپیشگی موریس لامارچ
- انیمیشن سریالی Iron Man: Armored Adventures محصول سال ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۲ با صداپیشگی ران هالدر
- انیمیشن سریالی Marvel Disk Wars: The Avengers محصول سال ۲۰۱۴ تا ۲۰۱۵ با صداپیشگی بانجو جینجا
- فیلم X-Men محصول سال ۲۰۰۰ با بازی ایان مککلن
- فیلم X-Men: The Last Stand محصول سال ۲۰۰۶ با بازی ایان مککلن
- فیلم X-Men: First Class محصول سال ۲۰۱۱ با بازی مایکل فاسبندر
- فیلم The Wolverine محصول سال ۲۰۱۳ با بازی ایان مککلن
- فیلم X-Men: Days of Future Past محصول سال ۲۰۱۴ با بازی ایان مککلن و مایکل فاسبندر
- فیلم X-Men: Apocalypse محصول سال ۲۰۱۶ با بازی مایکل فاسبندر
- بازی Marvel Heroes محصول سال ۲۰۱۵
- بازی Lego Marvel Super Heroes محصول سال ۲۰۱۳ با صداپیشگی نولان نورث
- بازی Marvel: Avengers Alliance محصول سال ۲۰۱۲
- بازی Marvel Avengers : Battle for Earth محصول سال ۲۰۱۲
- بازی X-Men Destiny محصول سال ۲۰۱۱ با صداپیشگی بیل گریوز