جان اشمیت از دشمنان دیرینهی کاپیتان آمریکا محسوب میشود که به خون او تشنه است. او یک ژنرال مغرور و متکبر ارتش نازیها است. این شخصیت به نوعی، به طور کامل معنی واقعی شرارت، ترس و وحشت را به تصویر کشیده است. جان اشمیت با نام رد اسکال بیرحم و ظالم شناخته میشود.
به خاطر ارتباطاتی که اسکال با نازیها داشت، بسیاری از ابرشروران از همکاری با او فرار میکردند و اصلا زیر بار متحد شدن با او نمیرفتند. به عنوان مثال همانطور که انتظار میرفت، مگنیتوی یهودی هم متحد شدن با رد اسکال را رد کرد. همچنین شخصیت کینگ پین که یک گانگستر بود هم وظیفه میهن پرستانهی خود میدانست که به رد اسکال اجازه ندهد تا وارد قلمروی او شود یا پیشنهاد همکاری خود را به او تحمیل کند.
به عنوان آخرین اتفاقاتی که در زندگی رد اسکال رخ داده میتوان به دزدیدن مغز پروفسور چارلز فرانسیس اگزاویه که اخیرا فوت کرده، اشاره کرد. رد اسکال با دزدیدن مغز پروفسور ایکس، توانست به مقدار فوقالعاده زیاد و غیرقابل کنترلی از قدرتهای جدید را کسب کند. جان اشمیت بعد از رخ دادن این جریانات، تیمی از اعضای ابرقدرت را با نام مردان اس (S-Men) تشکیل داد. آنها قصد داشتند دور دنیا را بچرخند و تمامی جهش یافتههایی را که در سرتاسر دنیا زندگی و فعالیت میکنند مورد هدف قرار دهند و در نهایت آنها را نابود کنند.
جان اشمیت ملقب به رد اسکال، پسر یک روستایی بد دهن و خشن آلمانی به نام هرمن اشمیت بود. گفته شده مادر او که مارتا نام داشت، زن بسیار خوب و بهشدت رنج کشیدهای بود. این زن برای سالهای بسیار زیاد مورد سوء استفاده و ضرب و شتم، آن هم از سمت همسر خود قرار گرفته بود. مارتا در زمان تولد تنها فرزندش به نام جان، جانِ خود را از دست داد و درگذشت. هرمن اشمیت بعد از مرگ زنی که هم به او عشق میورزید و هم از او تنفر داشت، کم کم به سمت جنون خاصِ خودش کشیده شد و سعی کرد تا فرزند تازه متولد شدهی خود را در آب خفه کند. هرمن معتقد بود که جان، همسرش را به قتل رسانده است. دکتری که بهتازگی تحویل پدرش داده بود، بعد از فهمیدن این جریان، جان را از دست پدر سوء استفادهگرش نجات داد. صبح روز بعد، هرمن اشمیت خود را کشت.
جان اشمیت آنقدر در زندگی مورد اذیت و آزار افراد مختلف قرار گرفته بود که به مرور زمان از تمامی انسانها متنفر شد و آنها را دشمن خود میدانست
بعد از این جریان، دکتر جان را به یک یتیمخانه برد؛ جایی که این کودک، زندگی خود را به تنهایی سپری میکرد. زمانی که جان به سن ۷ سالگی رسید، این یتیمخانه را ترک کرد و پا به فرار گذاشت. او ترجیح داد زندگی خود را به عنوان یک گدا و دزد، در خیابانها بگذراند. او روزهای بسیار زیادی را در سختی گذراند و مورد سوء استفادههای زیادی قرار گرفت به طوری که هر انسانی را دشمن خود میدانست. همینطور که او بزرگ میشد، در برهههای زمانی مختلف، در مشاغل متنوع مشغول به کار میشد اما اغلب اوقات او بخش زیادی از زمانش را در زندان میگذراند؛ آن هم برای جرمهایی از قبیل دزدی و غیره که مرتکب میشد.
اشمیت زمانی که به دوران جوانی خود رسید، برای مدت کوتاهی در خدمت یک مغازهدار یهودی کار میکرد. دختر این مغازهدار یهودی که استر نام داشت، تنها فردی بود که تا به آن روز، با اشمیت بسیار خوب و مهربانانه رفتار میکرد. اشمیت در تمام این مدت سعی میکرد تا به استر نزدیک شود که در نهایت توسط استر هم طرد شد. در همین برهه زمانی، یک روز که عصبانیت فوقالعاده زیاد و غیرقابل کنترلی در اشمیت به وجود آمده بود، اتفاقی رخ داد که در طی آن، او استر را به قتل رساند. بعد از این کار، اشمیت بهسرعت صحنه قتل را ترک کرد. جالب است بدانید، جان علی رغم حس ترس و وحشتی که در وجودش ایجاد شده بود، یک حس جذاب و لذتبخشی هم برای تجربهی اولین قتلش، احساس میکرد. بهنوعی او با قتل استر توانست همهی خشمی را که از دنیا و اتفاقاتی که تا به آن لحظه از زندگی رخ داده بود داشت، به راحتی خالی کند و بیرون بریزد.
القاب و اسامی مستعار: جان اشمیت، جان اسمیت، بتمن پی. لیلس، جان مکسون، جوزف مکروتر، آقای اسمیت، تیچر، مامور هزار چهره، مَن، تاد مارچ، هر اشمیت، رد آنسلات، کاپیتان آمریکا، سوپریم وان، Rote Schädel و دل راسک.
اعضای خانواده: هرمن اشمیت (پدر، مرحوم)، مارتا اشمیت (مادر، مرحوم)، سین یا سینتئا اشمیت (دختر) و جان اشمیت (کلون، مرحوم).
تیمها: عضو سابق Sturmabteilung، Schutzstaffel، نازی آلمان، Axis Mundi، جامعه تول، هایدرا، نیو ورلد اوردر، خدمه اسکلت، دم (THEM)، ایم (A.I.M)، پروژکت بلادواش (دل راسک)، متحد سابق Exiles، هیت-مانگر، کمپانی Kronas Corporation، خالق گروه Scourge of the Underworld و بنیانگذار سابق مخفی گروه Watchdogs.
دوستان: سین، بارون استراکر، وایپر، بارون هلمونت زیمو و کراس بونز.
زمانی که کمپانی مارول کامیکس در سال ۱۹۳۹ پایهگذاری شد، هیچ نوع ابرقهرمان یا شرور واقعی و رسمیای وجود نداشت. تا زمانی که جنگ جهانی دوم برای اولین بار آغاز شد. به عنوان یک پاسخ به تبلیغات جنگی، جو سایمن، جک کربی و اد هرون، نه تنها اولین ابرقهرمان رسمی خود یعنی کاپیتان آمریکا را معرفی کردند، بلکه در طی همان برهه زمانی، اولین ابرشرور رسمی خود را هم از طریق مارول کامیکس معرفی کردند که با نام «رد اسکال» شناخته میشد. این شخصیت، به طور کامل مخالف کاپیتان آمریکا و هر چیزی که این قهرمان به نمایش میگذاشت، بود. کمپانی مارول کامیکس رد اسکال را به عنوان شروری نشان میداد که به شدت ظلم و ستم را دوست داشت و برای رسیدن به یک حکومت متمرکز با یک قدرت مرکزی تلاش میکرد. این شخصیت در ابتدا یک ماسک ترسناک و مرگبار قرمز رنگ میپوشید. با معرفی این کاراکتر، کمپانی مارول کامیکس توانست راه ایجاد یک شرور فوقالعاده را پیدا کند. اگرچه شماره ۱ سری کتاب کمیک Captain America Comics قرار بود اولین و آخرین نقش آفرینی شخصیت رد اسکال باشد، اما از آنجایی که روز به روز آمار طرفداران این کاراکتر بالا میرفت، این شخصیت شرور کنار گذاشته نشد و باری دیگر در شماره ۷ همین مجموعه کمیک معرفی شد.
همین موضوع و افزایش تعداد طرفداران باعث شد که اولین هنرنمایی رسمی و واقعی رد اسکال (جان اشمیت) در شماره هفتم سری کتاب کمیک Captain America Comics باشد. اینگونه نشان داده شده بود که رد اسکالِ ابتدایی، دغل بازی بود که به طور پنهانی با رد اسکالِ اصلی در ارتباط بود و با او کار میکرد. همانطور که جنگ جهانی دوم به پایان خود نزدیک میشد، به نوعی انگار دوران ابرقهرمانان هم در حال پایان یافتن بود زیرا آنها ارتباط بسیار قویای با جنگ برقرار کرده بودند. هم کاپیتان آمریکا و هم رد اسکال برای آخرین بار در ماه اکتبر سال ۱۹۴۹ و در شماره ۷۴ سری کتاب کمیک Captain America Weird Tales حضور یافتند؛ جایی که هر دوی آنها در اعماق جهنم وارد مبارزهای با یکدیگر شدند.
نام رد اسکال دیگر تا سال ۱۹۵۳ به میان آورده نشد تا اینکه شماره ۲۴ سری کتاب کمیک Young Men به طور رسمی برای مخاطبان عرضه شد. در این کتاب رد اسکال به عنوان یک مغز متفکر کمونیستی، بسیار متفاوت به تصویر کشیده شد. اما هم رد اسکال و هم کاپیتان آمریکای دوباره بازگشته، با استقبال خیلی خوب طرفداران روبهرو نشدند. سالها بعد از این قضیه، ویراستار و نویسنده افسانهای کمپانی مارول کامیکس یعنی استن لی، به طرز زیبا و درستی باری دیگر رد اسکال را معرفی کرد؛ شخصیتی که هنوز هویت نازی خود را در اختیار داشت. با این حال، مدتها بعد یعنی در اوایل دهه ۱۹۵۰، نسخه دیگری از رد اسکال آن هم در قالب یک جاسوس روسی به نام آلبرت ملیک، به تصویر کشیده شد.
این جریان تا ماه جولای سال ۱۹۶۶ ادامه داشت، زمانی که استن لی و جک کربی به درستی و خیلی خوب، رد اسکال را در دنیای مارول کامیکس احیا کردند و باری دیگر چهره او را در شماره ۷۹ سری کتاب کمیک Tales of Suspense به تصویر کشیدند. به مرور زمان استن لی جزئیات بیشتری به گذشتهی شخصیت رد اسکال و همچنین علت ناپدیدی او اضافه کرد. او در نهایت مرگ رد اسکال در شماره ۷۴ سری کتاب کمیک Captain America Weird Tales و همچنین احیا شدن او در شماره ۲۴ سری کتاب کمیک Young Men را نادیده گرفت و یک مسیر جدید برای دوران فعالیت این شخصیت شرور جذاب در نظر گرفت. استن لی این بار در دنیای مارول کامیکس، رد اسکال را به عنوان یک مغز متفکر جنایتکار نشان داد که به طور مداوم، بارها و بارها کاپیتان آمریکا و همچنین دنیای مارول را تهدید کرده است.
او در ۱۱۶۲ کتاب کمیک حضور داشته که در شماره ۱ و همچنین ۳۰۰ سری کتاب کمیک Captain America، شماره ۶ سری کتاب کمیک Captain America: Reborn و شماره ۱۵ سری کتاب کمیک Captain America: Steve Rogers مرده است.
- دوران طلایی:
در طی دوران طلایی کمپانی مارول کامیکس، رد اسکال یکی از ترسناکترین شخصیتهای شروری به حساب میآمد که زیر نظر و فرمان خود هیتلر فعالیت میکرد. علی رغم اینکه وحشت و ترسناکیِ رد اسکال در سرتاسر اروپا در حال گسترش یافتن بود، فعالیت سلطنت او در برههای از زمان متوقف شد زیرا ایالات متحده سلاح بسیار ویژه خود را که یک ابر سرباز به نام کاپیتان آمریکا بود، معرفی کرد. در طول جنگ جهانی دوم، هم کاپیتان آمریکا و هم رد اسکال به طور مداوم با یکدیگر وارد جنگ و مبارزه میشدند. از طرف دیگر، رد اسکال علاوه بر جنگ با کاپیتان آمریکا باید با مردان مرموز دیگر که لباس مخصوصی هم داشتند و مخالف رایش سوم بودند، مبارزه میکرد.
با این حال، همانطور که بالاتر هم به آن اشاره شد، از آنجایی که جنگ جهانی دوم به پایان خود نزدیک میشد، کاپیتان آمریکا و رد اسکال هم کم کم باید از دنیای کتابهای کمیک خداحافظی میکردند. با اینکه اینگونه باور شده بود که هر دوی آنها مردهاند اما بعد از مدتی و در اوایل دهه ۵۰، کاپیتان آمریکا و رد اسکال احیا شدند. با این حال باری دیگر، بعد از مدتی، به خاطر شرایط نامشخصی ناپدید شدند. بعدها مشخص شد که این نسخه از رد اسکال، شخصیت واقعی نبوده بلکه کمونیستی به نام آلبرت ملیک بوده است.
- دوران نقرهای:
بعد از مدتی جسد کاپیتان آمریکا پیدا و احیا شد. این قهرمان بعد از احیا شدن دریافت که توسط رد اسکالِ احیا شده، در حال تعقیب است. علی رغم این حقیقت که رد اسکال دیگر هیچ ارتش به خصوصی نداشت، اما هنوز هم یک تهدید فوقالعاده خطرناک به حساب میآمد. زیرا او در آن برهه زمانی، مقدار بسیار زیادی تجهیزات، اسلحه، رباتها و مکانهای شخصیای داشت که همه آنها را از زمان جنگ جهانی دوم بهدست آورده بود. رد اسکال در آن برهه زمانی، بسیار خطرناکتر از گذشته شده بود. او متوجه شد که رقیب او شانس بسیار خوبی است تا به واسطهی او کاری کند که هیتلر در انجام آن شکست خورده بود؛ هدف او سلطهی جهانی بود.
رد اسکال در بخش زیادی از دوران زندگی خود، به شدت دوست داشت سلطه و کنترل سرتاسر دنیا را در دست بگیرد که نسبت به این هدفش وسواس بسیار زیادی داشت
رد اسکال چندین بار تلاش کرد تا با نقشههای فوقالعاده هوشمندانه و برنامه ریزیهای بسیار دقیق و با به قتل رساندن کاپیتان آمریکا، سلطه و حکمرانی سرتاسر دنیا را بهدست بیاورد.
- دوران برنز:
در طول دوران نقرهای و برنز، مسیر رد اسکال در دنیای مارول به چندین شرور شناخته شدهی دیگر برخورد کرده بود. او سعی کرد تا با فریب دادن و سوء استفاده از کینگ پینِ جنایتکار، از شرِ کاپیتان آمریکا خلاص شود. در برهه زمانی دیگر، زمانی که او قصد داشت کنترل لاتوریا را در دست بگیرد، دو بار با شخصیت دکتر دوم برخورد داشت. در طی این دوران، یکی از نقشههایی که رد اسکال علیه کاپیتان آمریکا ریخته بود، نتیجه معکوس داد؛ او به سم ویلسون قدرتهایی اعطا کرد تا او بتواند مخفیانه به کاپیتان آمریکا حمله کند. اما بعد از مدتی متوجه شد که سم نقش فالکون را که لباس مخصوصی از آنِ خود داشت، برعهده گرفته و تبدیل به همکار قدیمی کاپیتان آمریکا شده است.
در اواخر دوران برنز کتابهای کمیک، رد اسکال متوجه شد که یک بار دیگر در حال مردن است و برای آخرین بار تلاش کرد تا باری دیگر، در یک زمان مشترک، جان خود و کاپیتان آمریکا را همزمان بگیرد. این نقشه تا حدودی موفقیت آمیز انجام شد.
- دوران مدرن:
در دوران مدرن، رد اسکال باری دیگر معرفی شد منتها این بار تفاوت زیادی با قبل کرده بود. او این بار در یک کلون کاپیتان آمریکا زنده شده بود. رد اسکال تصمیم گرفت که تا مدتی موضع خود را پایین نگه دارد و دو هدف دیگر خود را با استفاده از روشهای حرفهای و سیاسی بهدست بیاورد به جای اینکه دست به حملات تروریستی بزند. رد اسکال این بار توانست موفقتر از دفعهها و حملههای پیشینی که به کاپیتان آمریکا و دیگر دشمنان خود وارد کرده بود، باشد.
- مرگ کاپیتان آمریکا:
بعد از جریانات و اتفاقات جنگ داخلی و بازگشت باکی بارنز، رد اسکال باری دیگر خود را وارد جریانی کرد که در انتهای آن قرار بود کاپیتان آمریکا به قتل برسد. با وجود اینکه رد اسکال با موفقیت جریان مرگ کاپیتان آمریکا را کنترل کرد و به هدف خود رسید، اما بعد از مدتی، زمانی که باکی نقش کاپیتان آمریکا را برعهده گرفت، از او شکست خورد. در طی این جریان باکی بعد از اینکه رد اسکال را شکست داد، برنامههای او را نقش بر آب کرد و کاری انجام داد که اسکال دیگر نتواند به طور کامل در بدن خودش احیا شود.
- دوران فعالیت در ارتش نازیها:
اشمیت مدت زیادی به دنبال استادی بود تا بتواند راهی را برای بهدست آوردن قدرت، به او نشان دهد. سالها بعد، بعد از اینکه نازیها در کشور آلمان به قدرت رسیدند، اشمیت درون هتلی که دیکتاتور رایش سوم آلمان یعنی آدولف هیتلر برای اقامت یک روزه به آنجا آمده بود، کار میکرد. همان شب، این اشمیت بود که نوشیدنیها و مواد غذایی لازم را به اتاق هیتلر برد. همانجا بود که اشمیت بحث و جدل بین هیتلر و رئیس گشتاپو را دید؛ هیتلر مشغول سرزنش کردن رئیس این سازمان بود زیرا او اجازه داد یک جاسوس از آنجا فرار کند.
کشتن و نابود کردن کاپیتان آمریکا از دیگر اهداف فوقالعاده مهم رد اسکال محسوب میشد که تقریبا از همان ابتدای حضورش در ارتش آلمان و به وجود آمدن رقیبش، این هدف هم در وجودش جوانه زد
زمانی که صدای هیتلر به گوش اشمیت رسید، او متوجه شد که آدولف هیتلر دقیقا همان استادی است که این مدت طولانی به دنبال او میگشت. در همان مدتی که اشمیت درون اتاق حضور داشت، هیتلر بر سر رئیس گشتاپو فریاد زد و گفت: «من میتوانم آن پیشخدمت را آموزش دهم تا کاری را که به او محول میشود، بهتر از شما انجام دهد». بعد از بیان کردن این حرف، این دیکتاتور با دقت به اشمیت نگاه کرد و متوجه نفرت بسیار زیادی که این پیشخدمت نسبت به تمامی انسانها درون خود داشت، شد؛ احساسی که دقیقا خود هیتلر هم در درون خود احساس میکرد. از طرف دیگر، اشمیت هم تمامی ترسها و ناامیدیهایی را که در وجودش داشت، در چشمهای هیتلر مشاهده کرد، او معنی واقعی شرارت را در وجودش دید؛ مدل و الگویی که او میتوانست تا مدتها از او پیروی کند و همانند او پیش برود.
بعد از اینکه هیتلر متوجه احساسات اشمیت شد، اعلام کرد که میتواند از این پیشخدمت، «یک نازی عالی و بینقص» بسازد؛ به طوری که او در آیندهای بسیار نزدیک میتواند نقش دست راست هیتلر را داشته باشد. اشمیت بعد از شنیدن این صحبتها، با کمال میل و خوشحالی بسیار زیاد پیشنهاد او را پذیرفت و قبول کرد که تمامی آرزوها و خواستههای هیتلر را برآورده کند.
او از همان ابتدا تلاش میکرد که خواستههای هیتلر را انجام دهد. شاگردان و زیر دستان او در همان ابتدا تلاش کردند که اشمیت را بهگونهای تربیت کنند که یک سرباز آلمانی بسیار خوب و بینقص باشد و به همین منظور یک یونیفورم معمولی SS بر تن او کردند. هیتلر که با دیدن این ماجراها به حد زیادی عصبانی شده بود، سعی کرد شخصا خود او وظیفه تربیت و آموزش اشمیت را برعهده بگیرد. هیتلر قصد داشت اشمیت را تبدیل به یک چیز کاملا متفاوت نسبت به دیگر همدستانش بکند. هیتلر یک ماسک قرمز شبیه به جمجمه واقعی به اشمیت اهدا کرد و نام «رد اسکال» را به او نسبت داد. از آنجایی که رتبهی رد اسکال نسبت به بقیه همترازانش بالاتر بود، قرار شد که تنها به خودِ هیتلر پاسخگو باشد.
در برهه زمانیای که اسکال در این ارتش حضور داشت، رهبری و کنترل ماموریتهای بسیار زیاد و گسترهای را به نمایندگی از هیتلر برعهده گرفت. بسیاری از این ماموریتها، تخصص خود اسکال بود؛ گسترش ترس، وحشت و تروریسم. در اوایل دهه ۱۹۴۰، پیش از آنکه ایالات متحده خود را وارد جنگ جهانی دوم کند، رد اسکال به طرز بهخصوصی در فعالیتهای خرابکارانهای که در ایالات متحده انجام میشد، دخیل بود. به همین دلیل دولت ایالات متحده شخصی با لباس مخصوص به خود به نام کاپیتان آمریکا را خلق کرد تا یک رقیب ، برای رد اسکال وجود داشته باشد. این ماجرا مربوط به داخل ایالات متحده آمریکا است، پیش از آنکه کشور آمریکا به طور کاملا رسمی وارد جنگ جهانی دوم شود. در طی این جریان، رد اسکال برای اولین بار با استیو راجرز وارد درگیری و مبارزه شد. استیو راجرز که همان کاپیتان آمریکای اصلی محسوب میشود، اولین فردی است که به دشمن رد اسکال تبدیل شد و بعد از گذشت مدت بسیار زیاد، هنوز هم این شخصیت از دشمنان اصلی و ابدی رد اسکال محسوب میشود.
در اروپا و در طول جنگ، اسکال شخصا فرماندهی چندین عملیات نظامی را برعهده گرفت. او شخصا نظارت کاملِ تصرف و غارت چندین شهر بزرگ و کوچک را برعهده گرفته بود. در چندین مورد از این ماموریتها، اسکال به ماموران خود دستور میداد که به طور کل جمعیت آن شهرِ به خصوص را نابود کنند و بخش زیادی از شهر را از بین ببرند. رد اسکال در دوران فعالیت خود به عنوان دست راست هیلتر، یک «ولف پک» از زیردریاییها تشکیل داده بود که اغلب موارد زیر نظر خود اسکال فعالیت میکردند و از او دستور میگرفتند. این زیردریاییها سرتاسر دنیا میچرخیدند و اهداف اسکال را عملی میکردند.
در ابتدا، هیتلر با دیدن موفقیتهای بسیار زیادی که شاگردش برای او به ارمغان میآورد، افتخار بسیار زیادی میکرد و اجازه میداد تا اسکال به هر چیزی که دوست دارد دست پیدا کند. به همین دلیل، هیتلر تمامی هزینههایی را که اسکال نیاز داشت تا پایگاههای مخفی خود را در نقاط مختلف سرتاسر دنیا بسازد، تامین کرد. بسياری از این پایگاهها بسیار پیشرفته بودند و به سلاح و ابزارهای تجربی بسيار پيشرفتهای كه توسط دانشمندان نازی ساخته میشدند، مجهز شده بودند.
در آن زمان اسکال علاقهی زیادی به بهدست آوردن اسلحههای تکنولوژیکی و فنی داشت. او اعتقاد داشت که اینگونه اسلحهها میتوانند کارایی زیادی در تخریب و هدفهای خرابکانهی جنگی داشته باشند. در طی دوران جنگ، او برنامههایی را که برای «nullatron» ریخته شده بود، دزدید؛ دستگاهی که میتوانست ذهن انسانها را به کنترل خودش دربیارود. این دستگاه پیشرفته و پیچیده توسط دانشمند سایبورگی که با نام رمزی برین درین (Brain Drain) شناخته میشد، ساخته شده بود. رد اسکال به دانشمندان نازی دستور داد تا یک پروژکتور بهخصوص را تولید کنند که بتواند بخشهایی از شهرها را درون حوزهای از انرژی محاصره کند.
جالب است بدانید، اگرچه جان اشمیت همیشه هیتلر را برای دیدگاه ایدئولوژیکیای که داشت، تحسین میکرد، اما هیچوقت از وضعیت آن زمان خود راضی نبود و اصلا دوست نداشت که در برابر او یک شاگرد و فرمانبردار باشد. به همین دلیل، اسکال تعداد زیادی از مشاوران بسیار نزدیک هیتلر را دزدید و در نهایت به قتل رساند. در نهایت جان اشمیت کاری کرد که در آن زمان تبدیل به دومین انسان فوقالعاده قدرتمند در رایش سوم شود. بعد از این جریانات، هیتلر دیگر هیچ قدرت خاص و تاثیرگذاری روی اسکال نداشت و نمیتوانست هیچکاری برای ترساندن او انجام دهد؛ به خصوص که اشمیت در گذشته دست راست هیتلر محسوب میشد و رازهای او را تا حدودی میدانست. در نهایت هم اشمیت از یکی از این رازهای کوچک او استفاده کرد و ضربه محکمی به هیتلر وارد کرد.
بعد از اینکه افسر معروف و سرشناس ارتش یعنی بارون ولفگنگ وون استراکر وارد یک نزاع و مشاجره با هیتلر شد، رد اسکال او را به ژاپن فرستاد تا سازمانی را پیدا کند که بتواند راهی را برای تصرف سرزمینهای شرق دور پیدا و فراهم کند تا این ماموریت هر چه زودتر زیر نظر و رهبری اسکال انجام شود. در شرق دور، استراکر به یکی از سازمانهای خرابکارانه پیوست که حالا با نام هایدرا شناخته میشود. استراکر بعد از پیوستن به این سازمان، ارتباطش با اسکال را برهم زد، تبدیل به رهبر و رئیس هایدرا شد و سازمان خرابکارانهی خود را بهگونهای پایهگذاری کرد که حالا یکی از تهدیدهای بزرگ برای صلح جهانی به شمار میرود.
در طی روزهای پر از آشوب جنگ جهانی دوم، هیتلر قول داد که اگر او نتوانست کل دنیا را تصاحب کند، قطعا تمامی آن را به خاک و خون میکشد و آن را نابود میکند. اسکال برای رسیدن به این هدف، درخواست ساخت پنج ماشین جنگی بسیار بزرگ و غول پیکر را ارائه کرد و نام آنها را اسلیپرز قرار داد. طبق پیشنهادی که اسکال ارائه کرده بود، این ماشینهای جنگی میتوانند در مکانهای مختلفی پنهان شوند و در همین حین میتوانند خود را قوی کنند و انرژی و قدرتی را که نیاز دارند، ذخیره کنند. برنامهی آنها به این صورت بود، در صورتی که در روزهای آتی ارتش متفقین از این جنگ پیروز بیرون آمدند، این ماشینهای جنگی بیدار شوند و کل دنیا را نابود کنند. هیتلر بعد از شنیدن این پیشنهاد، با اشتیاق بسیار زیادی اسکال را در ساخت این ماشینهای غول پیکر نابود کننده همرایی کرد؛ غافل از اینکه برنامهی اسکال چیز دیگری بود و قصد داشت در صورتی که رایش سوم هیتلر سقوط کرد، خودش از این ماشینها استفاده کند و کل دنیا را به تصرف خود دربیاورد. در طی روزهای پایانی جنگ در اروپا، نیروهای اطلاعاتی متفقین گزارشهایی را دریافت کردند مبنی بر اینکه نیروهای نازی، یک برنامه آخرالزمانی و شبهقیامتی به نام «Der Tag» دارند که قرار است بعد از شکست هیتلر، کار خود را آغاز کند. با این حال، نیروهای متفقین هیچ تصوری از اینکه این برنامه قرار است چه چیزی باشد، نداشتند.
کاپیتان آمریکا و دوست نوجوان او یعنی باکی بارنز دفعات زیادی در این جنگ به مبارزه پرداختند. در طی جنگ جهانی دوم، این دو مبارز جوان، دفعات زیادی خود اسکال و برنامههای کشندهی او را خنثی کردند. هر دوی آنها روی پای خود میایستادند و به عنوان یکی از اعضای تیم مهاجمان (Invaders) به مبارزه علیه دشمنانشان میپرداختند. جالب است بدانید که این رد اسکال بود که باعث به وجود آمدن تیمی به نام سپاه آزادی (Liberty Legion) شد. او در طی جریانی اعضای تیم مهاجمان را دزدید و مغز آنها را شستشو داد اما در نهایت باکی بارنز را رها کرد زیرا احساس میکرد که او ارزشی ندارد. غافل از اینکه همین باکی بارنز به ظاهر بی ارزش به سرزمین خود بازگشت و تیم جدیدی از قهرمانان جدید تشکیل داد و برنامههای اسکال را خنثی کرد.
در طی روزهای پایانی جنگ جهانی دوم در اروپا، کاپیتان آمریکا و باکی بارنز به انگلستان اعزام شدند تا از تلاشهای ناامیدانه و بسیار سخت نازیها جلوگیری کنند. ارتش به عنوان آخرین تلاشهای خود سعی داشتند تا پایگاههای منابع متفقین را از بین ببرند و اغلب به دنبال انجام کارهای خرابکارانه بودند. رد اسکال تعدادی از زیردستان خود را که با نام «Exiles» شناخته میشدند، به همراه یک تیم بزرگ از سربازان وفادار آلمانی و همسران آنها به یک پایگاه جزیرهای مخفی (Exile Island) فرستاد. آنها قرار بود در این پایگاه مخفی ارتشی را تشکیل بدهند و سازماندهی کنند که در آینده بتوانند برای هدفهای والای خود آنها را به کار بگیرند.
- زیست تعویقی:
حالا که دیگر در این برهه زمانی، فروپاشی و شکست آلمان تبدیل به یک واقعیت انکار ناشدنی شده بود، رد اسکال بیش از هر زمان دیگری مصمم شد تا انتقام تک تک شکستهای شخصی را که از طرف باکی بارنز و کاپیتان آمریکا به او تحمیل شده بود، بگیرد. سرانجام اسکال، بارون هاینریک زیمو را به کشور انگلستان اعزام کرد که تحت یک پوشش مخفی، یک هواپیمای بدون سرنشین آزمایشی متفقین را بدزدد تا در نهایت بتواند کاپیتان آمریکا و باکی را بکشد یا به اسارت خود دربیارود. با این حال، اسکال کاملا از این موضوع بیخبر بود که نیروهای متفقین به طور مخفیانه کاپیتان آمریکا را به سمت برلین فرستادند تا هر چقدر که میتواند، درباره پروژه «Der Tag» تحقیق و اطلاعات جمع کند.
اگرچه نقشههای رد اسکال در بیشتر موارد به خاطر کاپیتان آمریکا و باکی بارنز با شکست مواجه میشد اما او همیشه عادت داشت تا نقشههای مخفی و پشتیبانی را طراحی کند تا میزان شکست را به حداقل برساند
کاپیتان آمریکا بعد از رسیدن به برلین، اسکال را تا پناهگاه مخفیاش همراهی کرد. زمانی که بین آنها درگیریای رخ داد و کاپیتان آمریکا سپر خود را به سمت اسکال پرتاب کرد، او هم عصبانی شد و قصد داشت تا یک نارنجک دستی را به سمت دشمن خود پرتاب کند. این نارنجک منفجر شد و اسکال به لطف لباس مخصوصی که بر تن داشت، کشته نشد. اگرچه او کشته نشد، اما آسیب بسیار شدیدی به او رسید و زیر آوارها دفن شد. اسکال که تصور میکرد دیگر در حال مرگ است، به کاپیتان آمریکا گفت که اسلیپرها در نهایت انتقام شکست ارتش نازیها را از متفقین خواهند گرفت. سپس، ناگهان، حملهی متفقین به سمت برلین آغاز شد. یک هواپیمای ارتشی که متعلق به متفقین بود، یک بمب بلاک باستر بسیار بزرگ را به سمت پناهگاه انداخت. این بمب با انفجار خود باعث ریزش سقف این پناهگاه شد، به طوری که کاپیتان آمریکا به سختی توانست از آنجا خارج شود. کاپیتان آمریکا توسط نیروهای متفقین از آنجا نجات پیدا کرد و به کمک آنها به انگلستان بازگشت. جالب است بدانید که تمامی نقشههای اسکال با شکست روبهرو نشد و در نهایت کاپیتان آمریکا به دام تلهی بارون هاینریک زیمو افتاد. همین موضوع منجر شد که کاپیتان آمریکا به مدت چندین دهه، به زیست تعویقی دچار شود. زمانی که این بمب منفجر شد و سقف پناهگاه ریزش کرد، ستونهای این پناهگاه مانع از این شدند که رد اسکال زیر چندین تن آوار بماند و جان خود را از دست بدهد. این پناهگاه که دیگر تبدیل به خرابه شده بود، گازهایی را پخش کرد که باعث شد رد اسکال به یک زیست تعویقی برود و در طی آن زخمهای عمیق او آرام آرام بهبود یابد.
- رد اسکال کمونیست علیه رد اسکال نازی:
در اوایل دهه ۱۹۵۰، زمانی که باور شده بود که رد اسکال اصلی مرده (در واقع در حالت زیست تعویقی زیر زمین دفن شده بود)، آلبرت ملیک، رهبر کمونیستی حلقهی جاسوسی الجزایری، در طی جریانی هویت رد اسکال را از آن خود کرد. با این حال، اگرچه ملیک هیچوقت در هیچ کجا خود را به عنوان نابغه و مغز متفکر ارتش نازیها معرفی نکرد اما زمانی که برای اولین بار به یک محل عمومی حمله کرد و در این حمله قصد داشت کنترل سازمان ملل را برعهده بگیرد، خود را به شکل یک خائن که از کمونیستها الهام میگیرد نشان داد. برنامههایی که ملیک در ذهن خود میپروراند، کاملا با عقاید کاپیتان آمریکا در دهه ۱۹۵۰ مغایرت داشت؛ البته پیش از آنکه کاپیتان دیوانه شود و اتفاقات بعد از آن رخ دهد. بعد از اینکه جان اشمیت باری دیگر احیا شد و فعالیتهای خود را به عنوان رد اسکال آغاز کرد، ملیک برای مدتی در دنیای مخفی خود پنهان شد زیرا منابعی که او در اختیار داشت، به بزرگی و خوبی منابع اشمیت نبودند. در این برهه از زمان، ملیک هیچ قصد و تمایلی برای برپایی یک مبارزه با جان اشمیت نداشت تا در انتهای این مبارزه متوجه شوند که رد اسکال بودن حق چه کسی است. اما از طرف دیگر، جان اشمیت کشتن ملیک را تبدیل به یکی از اهداف بلند مدت خود کرده بود زیرا اعتقاد داشت کاری که ملیک کرده بود، یک نوع تجاوز و بیحرمتی به هویت رد اسکالِ او بوده است. در نهایت یکی از ماموران «Scourge of the Underworld» اشمیت، آلبرت ملیک مسن را به قتل رساند.
- THEM:
چند سال پیش، رد اسکال اصلی، توسط یک تیم تحقیقاتی که به دست یک سازمان خرابکار و توطئهگر به نام «THEM» فرستاده شده بودند، پیدا شد. کنترل این سازمان خرابکارانه برعهده شورای حاکم هایدرا که توسط بارون استراکر هدایت میشد، بود. بعد از اینکه جان اشمیت احیا شد و دوباره تحت عنوان رد اسکال فعالیت خود را آغاز کرد، بارون استراکر تلاش کرد تا با دقت بسیار زیاد، هویت خود را از اسکال پنهان کند. در این برهه زمانی، سه مورد از اولین اسلیپرهایی که ساخته شده بود، توسط کاپیتان آمریکای اصلی نابود شده بودند. کاپیتان آمریکای اصلی پیش از اینکه رد اسکال احیا شود، از حالت زیست تعویقی خود بیرون آمده بود. اسکال پیشنهاد همکاری با سازمان «THEM» را پذیرفت و آنقدر با آنها کار کرد تا زمانی که توانست سنگ کیهانی را از سازمان «AIM» بدزدد. در آن برهه از زمان، سازمان «AIM» یکی از سازمانهای فرعی «THEM» به حساب میآمد. همین جریان دزدیده شدن سنگ کیهانی توسط اسکال منجر به این شد که باری دیگر، مبارزه بزرگی بین کاپیتان آمریکا و اسکال رخ دهد. جالب است بدانید که در این مبارزه، کاپیتان آمریکا موفق شد باری دیگر اسکال را شکست دهد.
- سلطه جهانی:
رد اسکال اینگونه اعتقاد داشت که چون هیتلر مرده است، این وظیفه بر دوش او نهاده شده که جهان را تحت کنترل خود دربیاورد و آن را اداره کند. به همین دلیل او بارها و بارها تلاش کرد تا بتواند بر جهان سلطنت کند. رد اسکال در طی چندین حملهی مختلف بعدی خود علیه صلح جهانی، از سنگ کیهانی، ارتش «Exiles»، بخشی از سازمان هایدرا و دو اسلیپر باقی مانده و سالم و همچنین ابزارهای دیگری که در طی این چند سال غارت کرده بود، استفاده کرد تا بتواند سلطه جهانی را در دست بگیرد. با این حال، اسکال بارها و بارها با شکست مواجه شد و در اغلب موارد این کاپیتان آمریکا بود که نقشههای او را نقش بر آب میکرد.
- به دنیا آوردن یک وارث:
رد اسکال در برههای از زمان، به شدت تمایل به داشتن یک وارث داشت. به همین دلیل مدت کمی بعد از احیای خود، از یکی از زنان جزیرهی تبعید، صاحب یک فرزند دختر شد. این زن، درست در زمان تولد فرزندش از دنیا رفت. رد اسکال که یک عمارت به نام «اسکال هاوس» ساخته بود، فرزندش را به آنجا برد و همانجا او را بزرگ کرد. رد اسکال از طریق روشهای بیولوژیکی پیشرفته و کاملا غیرطبیعی، باعث شد که در مدت زمان خیلی کوتاهی، دخترش به دوران بزرگسالی برسد. بعد از اینکه این دختر خیلی سریع به سن بزرگسالی رسید، رد اسکال قدرتهای ابرانسانی به او اعطا کرد و نام او را «Mother Superior» گذاشت.
- مرگ:از آنجایی که رد اسکال نفرت و وسواس زیادی نسبت به کاپیتان آمریکا داشت، اصلا دوست نداشت بعد از مردنش، کاپیتان زنده بماند و همیشه زمان مرگش را جوری برنامه ریزی میکرد تا کاپیتان هم همراه او جانش را از دست بدهد
رد اسکال با ترس بسیار زیادی متوجه شد تاثیرات گاز آزمایشی و تجربیای که او را از پیر شدن، آن هم زمانی که او در زیست تعویقی قرار داشت، حفظ کرده بود، در حال تغییر کردن و برعکس شدن است. در نتیجه او با سرعت بسیار زیاد و غیرطبیعیای در حال پیر شدن بود تا زمانی که سن فیزیکی او با سن واقعیاش منطبق باشد. همین موضوع او را بسیار پیر کرده بود به طوری که او در آیندهای نزدیک به علت کهولت سن جانش را از دست میداد. رد اسکال با متوجه شدن این قضیه، تصمیم گرفت که خودش و کاپیتان آمریکا باید با یکدیگر بمیرند به همین دلیل متحد کاپیتان آمریکا به نام نومَد را شستشوی ذهنی کرد. به این ترتیب، نومد مجبور شد که غذای کاپیتان آمریکا را با یک مادهی شیمیایی مسموم کند تا سن او هم درست همانند رد اسکال با سرعت غیرطبیعی و زیادی بالا برود. این مادهی شیمیایی که بدن کاپیتان آمریکا را مسموم کرده بود، باعث شد که تمامی آثار سرم ابر سربازیای که به بدنش تزریق شده بود، از بین برود. بعد از این جریان، رد اسکال، کاپیتان آمریکا را که حالا مسن شده بود، دزدید و به خودشان یک نوع سم مشابه تزریق کرد که تنها چند ساعت به آنها فرصت زنده ماندن میداد. این دو شخصیت سالمند که از دشمنان دیرینه محسوب میشدند، وارد یک مبارزه تن به تن شدند و باری دیگر کاپیتان آمریکا توانست اسکال را تضعیف کند و او را شکست دهد. اسکال که دوباره از دشمنش شکست خورده بود، به علت کهولت سن از دنیا رفت. بعد از این جریان، بدنش هم سوخت. بدن کاپیتان آمریکا هم از این سم خالی شد و اثرات آن بهبود یافت و اثرات سرم ابر سرباز دوباره در بدن او فعال شدند و او باری دیگر توانست جوانی سابق خود را بهدست بیاورد. در مدت خیلی کوتاهی بعد از این جریان، کاپیتان آمریکا توانست به همان حالت عادی و همیشگی خود بازگردد.
- بعد از مرگ:
یکی از دانشمندان ارتش نازی به نام آرنیم زولا که برای مردم دنیا ناشناخته بود و کسی او را نمیشناخت، مغز و ذهن اشمیت مرده را با همان شکل اولیهی خود به کلون استیو راجرز منتقل کرد. زمانی که اسکال دوباره زنده شده بود، اصول و فلسفهی نازیها را قدیمی و منسوخ خواند و تصمیم گرفت که با استفاده از رژیم و ارتش مخصوص به خود، آمریکا را از درون از بین ببرد. او که در پشت صحنهها همان رد اسکال سابق باقی مانده بود، گروههای جنایتکاران مختلف و فرعی زیادی از جمله گروه U.L.T.I.M.A.T.U.M، گروه Watchdogs، گروه Resistants، گروه Power Brokers, Inc و گروه Scourge of the Underworld را خلق کرد و نیازهای مالی آنها را برای عملیاتهای مختلف تامین میکرد. رد اسکال که در این برهه زمانی توانست کنترل کمیسیون فعالیتهای ابرانسانی (Commission on Superhuman Activities) را بهدست بیاورد، استیور راجرز را از سِمَتِ کاپیتان آمریکایی کنار گذاشت و یک فرد جینگوئیسمی به نام جان واکر را جایگزین او کرد. زمانی که جان واکر لقب کاپیتان آمریکا را بهدست آورد، تمام تلاشش بر این بود که درست همان راه استیو راجرز را در پیش بگیرد و هدفهای او را دنبال کند. به همین دلیل رد اسکال ترتیب قتل پدر و مادر جان واکر را داد و کاری کرد که او به مرور زمان به سمت جنون کشیده شود. همین کار رد اسکال بهنوعی باعث شد که جان واکر بهخاطر بیثباتی و عصبانیت بسیار زیاد کارهایی کند که نام کاپیتان آمریکا لکهدار شود. در طی همین برهه زمانی، او با استیو راجرز (فردی که حالا با نام کاپیتان آمریکا شناخته میشود) وارد یک مبارزه تن به تن شد. در طی همین مبارزه، اشمیت به طور اتفاقی و کاملا تصادفی به مقداری از سم مورد علاقهاش یعنی «Dust of Death» برخورد کرد. همین موضوع باعث شد که او به طور دائمی چهرهی «جمجمه قرمز» داشته باشد.
- Acts of Vengeance:
رد اسکال در برههای از زمان به کتاب کمیک Acts of Vengeance پیوست اما توسط جهش یافتهی تروریستی به نام مگنیتو، بازماندهی هولوکاست که قصد داشت رد اسکال را برای دخالتش در رژیم هیتلر مجازات کند، مورد حمله قرار گرفت. مگنیتو بهعنوان مجازات، رد اسکال را زنده زنده زیر خاک دفن کرد و آنقدری برای او آب گذاشت که تنها بتواند چند ماه در آنجا دوام بیاورد. رد اسکال برای مدتی زندانی باقی ماند. بعد از مدتی، زمانی که او کم کم به مرگ نزدیک میشد، توانست خطاهایی را که تا به آن روز انجام داده بود، ببیند. او برای مدتی زیر خاک ماند تا زمانی که توسط شخصیتی به نام «Crossbones» نجات پیدا کرد. رد اسکال که دیگر تا به آن زمان کاملا برای مردن در آرامش آماده شده بود، از کراس بونز درخواست کرد که او را به تختش که در ملک شخصیاش قرار داشت ببرد و از کاپیتان آمریکا خواست که به دیدن او بیاید. زمانی که رد اسکال چهرهی دشمنِ خونی و دیرینهی خود را دید، بهطرز شگفت انگیزی ناگهان پر از نفرت شد، به طوری که این نفرت فوقالعاده زیاد باعث شد که او دوباره انگیزهای برای زندگی کردن پیدا کند.
- Streets of Poison:
در این برهه از زمان، رد اسکال به شخصیتی به نام کینگ پین یک پیشنهاد اتحاد و همکاری داد تا یک سازندهی مواد مخدر جدید به شهر نیویورک بیاورند اما برخلاف انتظار، کینگ پین پیشنهاد همکاری این نازی قدیمی را نپذیرفت. به همین دلیل این دو شرورِ خلافکار، وارد یک جنگ مواد مخدری با یکدیگر شدند. سپس کینگ پین توانست رد اسکال را در یک مبارزه تن به تن شکست دهد. در انتهای این مبارزه کینگ پین اعلام کرد در صورتی از کشتنِ او میگذرد که رد اسکال هیچ وقت دیگر حتی در نزدیکی قلمرو او هم نرود.
- جنایتکار جنگی:
رد اسکال برای مدتی در واشینگتن سلطنت خودش را داشت و بخشهایی را تصرف کرده بود. با این حال این حکمفرمایی مدت زیادی طول نکشید و او توسط شخصیتی آلمانی به نام «Hauptmann Deutschland» دستگیر و به آلمان برده شد. قرار بر این بود که رد اسکال بعد از انتقالش به آلمان، به دادگاه برود و برای تمامی جنایتهایی که علیه بشریت انجام داده بود محاکمه شود. تمامی این جنایتها از زمانی که او یک مامور در رایش سوم محسوب میشد، آغاز شده بود. بعد از انتقال به آلمان، رد اسکال بهراحتی توانست از آنجا فرار کند و توسط آرنیم زولا نجات داده شد. او بعد از این جریان مجبور شد مرگ خود را جعل کند و در محوطهی یکی از کوههای راکی پنهان شود. رد اسکال فردی به نام «وایپر» را استخدام کرد؛ حرکتی که باعث شد افراد او حس بدی پیدا کنند. جالب است بدانید زمانی شرایط بدتر شد که رئیسِ افراد رد اسکال یعنی کراس بونز، نامزد کاپیتان آمریکا به نام «Diamondback» را دزدید. همین موضوع باعث شد تا کاپیتان آمریکا بتواند مخفیگاه جدید رد اسکال را به راحتی پیدا کند. به این ترتیب تمامی نقشههای جدید رد اسکال نقش بر آب شد. رد اسکال بعد از فهمیدن این جریان، بهشدت از دست کراس بونز عصبانی شد اما باز هم به فرار کردن و پنهان شدن خود ادامه داد. در همین حین هم وایپر از پولی که از رد اسکال گرفته بود استفاده کرد تا از تمامی تلویزیونهای سرتاسر آمریکا استفاده و نقشه شومی که در سر داشت را پیاده سازی کند اما در نهایت توسط کاپیتان آمریکا شکست خورد.
از آنجایی که در این برهه زمانی بدن رد اسکال، کلونی از استیو راجرز بود، به همین دلیل درست همان دردهای استیو را متحمل میشد. چون بدن استیو در حال فاسد شدن بود، رد اسکال هم دقیقا همان مشکلات را حس میکرد
- درمان:
رد اسکال بعد از گذشت مدتی متوجه شد که با مشکل فیزیکی و فلجیِ دائمی در حال روبهرو شدن است؛ همان مشکل فیزیکیای که کاپیتان آمریکا با قرار گرفتن در معرض فرمول ابر سرباز مواجه شده بود و بدنش به سمت فاسد شدن میرفت. زمانی که یک دانشمند شرور به نام «سوپریا» پیشنهاد یک درمان را به کاپیتان آمریکا کرد، کاپیتان این پیشنهاد را نپذیرفت زیرا سوپریا اعلام کرده بود که کاپیتان با مصرف این دارو، مدیون او میشود. منتها این موضوع درباره رد اسکال صدق نمیکند. رد اسکال پیشنهاد سوپریا را پذیرفت، دارو را از او گرفت و به ظاهر او را کشت. بعد از این جریان، رد اسکال با بقیه افراد باقی مانده از ارتشش برنامهای ریختند تا کاپیتان آمریکا را بربایند و با انتقال خون، او را درمان کنند.
- Kubekult:
زمانی که کاپیتان آمریکا بهبودی خود را بهدست آورد، با اینکه اصلا تمایلی به برقراری همکاری و اتحاد با رد اسکال را نداشت، اما در نهایت این کار را انجام داد. در این برهه زمانی فرقهای وجود داشتند که هیتلر را درست همانند یک خدا ستایش میکردند. این فرقه، سنگی کیهانی را پیدا کردند که آگاهی و هوش هیتلر توسط خود رد اسکال در آن قرار داده شده بود. کاپیتان آمریکا و رد اسکال تلاش کردند که جلوی این فرقه را بگیرند و نگذارند که آنها به طور کامل سنگ کیهانی هیتلر را قدرتمند کنند. اما رد اسکال تصمیم گرفت که کاپیتان آمریکا را (برخلاف میل خودش) به داخل مکعب بفرستد تا او هیتلر را بکشد. رد اسکال تصمیم داشت که بعد از کشته شدن هیتلر، کاپیتان آمریکا را در این مکعب زندانی کند و در عین حال از قدرت آن استفاده و بشریت را تسخیر و تصرف کند. با این حال نقشهی او با موفقیت انجام نشد و کاپیتان آمریکا توانست از دست رد اسکال فرار کند. کاپیتان آمریکا از سپر خود استفاده کرد تا یکی از دستان رد اسکال را ببرد. همین موضوع باعث شد که او مکعب را رها کند. این مکعب بعد از افتادن ناپایدار شد و در نهایت رد اسکال را نابود کرد.
- اسکال کیهانی:
رد اسکال در یک کابوس جهنمی گیر افتاد و مجبور شد تا به عنوان یک پیشخدمت یا پادو، به دنیایی خدمت کند که مخصوص مهاجران و تازه واردان غیراروپایی بود. در نهایت رد اسکال بعد از گذشت مدتی توانست از این زندان که به شکل یک کابوس جهنمی بود، فرار کند. در نتیجه، بعد از این جریان رد اسکال توانست یک قدرت محدود بهدست بیاورد و توانایی تغییر واقعیت را پیدا کرد. همین موضوع باعث شد که او تبدیل به یک تهدید کیهانی شود. بعد از گذشت مدتی او به کشتی گالاکتوس فرستاده شد تا قدرت بیشتری را بدزدد (بهخصوص علم لایتناهی).
با انجام این کار رد اسکال میتوانست تمامی محدودیتهایی را که برای قدرتهای کیهانی او قرار داده شده بود، بردارد. منتها از آنجایی که یک روز خوش به رد اسکال نیامده، شخصیتی به نام کوروک که برای او کمین کرده بود، اسکال را مورد حمله قرار داد، قدرتهای کیهانی او را دزدید و دوباره او را به زمین فرستاد.
- دل راسک:
رد اسکال در برههای از زمان راه خود را دستکاری کرد و مسیرش را به سمت تبدیل شدن به وزیر دفاع ایالات متحده به نام دل راسک تغییر داد. او با منصوب شدن در این سمت قصد داشت یک اسلحه بیولوژیکی خاص را توسعه دهد که در گذشته روی کوه راشمور آزمایش کرده بود. با این حال او نتوانست کار خود را با موفقیت انجام دهد زیرا توسط اعضای تیم ابرقهرمانی انتقام جویان مورد حمله قرار گرفت و در نهایت شکست خورد. در طی این جریان، شخصیت بلک پنتر به قدری رد اسکال را فجیع کتک زد که فک او را نصف کرد.
- جنگ داخلی:
در سری کتاب کمیک جنگ داخلی، سرباز زمستانِ مرموز، زیر نظر ژنرال سابق اتحاد جماهیر شوروی یعنی ژنرال الکساندر لوکین فعالیت میکرد. این ژنرال قصد داشت به هر طریقی که شده، مکعب کیهانیای را که توسط خود رد اسکال ساخته شده، بهدست بیاورد و آن را تصاحب کند. به همین دلیل او، سرباز زمستان را به سراغ اسکال فرستاد تا او را به قتل برساند. زمانی که رد اسکال توسط سرباز زمستان مورد اصابت گلوله قرار گرفت، تلاش کرد تا با استفاده از مکعب کیهانی خود، جسمش را با الکساندر لوکین جابهجا کند تا بتواند از این واقعه جان سالم به در ببرد. با این حال، از آنجایی که این مکعب هنوز به خاطر اتفاقات رخ دادهی اخیر ضعیف بود، تنها توانست ذهن و مغز رد اسکال را به بدن لوکین منتقل کند. به این ترتیب، این دو دشمن درون یکدیگر گیر کردند و با هم درگیر شدند. این دو ذهن به طور مداوم با یکدیگر مبارزه میکردند تا یکی از آنها در نهایت بتواند دیگری را کنار بزند و جسم را تصاحب کند که به نظر میرسید رد اسکال به مرور زمان در حال برنده شدن است.
از آنجایی که در زمان استفاده از سنگ کیهانی، این سنگ هنوز به قدرت اولیهی خود دست پیدا نکرده بود، به همین دلیل نتوانست همزمان با وارد کردن ذهن رد اسکال به بدن الکساندر لوکین، ذهن او را خاموش کند. همین موضوع جریانات زیادی را به دنبال داشت
رد اسکال/لوکین، در طی نقشهای که قصد داشتند کاپیتان آمریکا را فریب دهند، چندین مرد تقریبا کچل را از میان مردم آلمان انتخاب کرد. رد اسکال بعد از انتخاب این افراد، آنها را جانشین شخصیت «مستر من» کرد. رد اسکال در طی این نقشه، سربازان خود را تربیت کرد و آموزشهای لازم را به آنها داد، نام این سربازان را «مستر ریس» گذاشت و حملهای در شهر لندن را طرح ریزی و اجرا کرد. این حمله بهسرعت توسط کاپیتان آمریکا، اسپیتفایر و یونیون جک خنثی شد. بعد از این جریان، رد اسکال/لوکین یکی از اسلیپرها را فعال کرد؛ ربات برنامه نویسی شدهای که برای تخریب انبوه ساخته شده بود، دستگاهی که به احتمال بسیار زیاد، ساخت آن برعهده دکتر دوم بود. این ربات درست بعد از فعال شدنش، بخش زیاد و قابل توجهی از نسخه جدید «London Kronas HQ» را تخریب کرد که در نهایت توسط کاپیتان آمریکا و باکی بارنز به طور کامل نابود شد. بعد از این مبارزهی بزرگ، رد اسکال یک فیلم ویدئویی برای تمامی مردم جهان ارسال و در طی آن، بازگشت خود را به سرتاسر دنیا اعلام کرد. از طرف دیگر هم خود الکساندر لوکین با برگزاری کنفرانس مطبوعاتیای، اعمال رد اسکال و کاپیتان آمریکا را محکوم کرد. لوکین در این کنفرانس مطبوعاتی از طرح قانون ثبت نام ابرقهرمان حمایت کرد. سپس، در دفتر الکساندر لوکین، رد اسکال او را به همکار قدیمی خود یعنی کراس بونز و همچنین فردی که به تازگی به جمع آنها اضافه شده بود یعنی «سین» معرفی کرد.
در طی جریانی که ابرقهرمانان آمریکایی به خاطر طرح قانونی ثبت نام ابرقهرمان از یکپارچگی مخصوص به خودشان خارج شده بودند، رد اسکال تصمیم گرفت که با کمک افرادی مانند دکتر فاستوس، دکتر دوم و آرنیم زولا، اتفاقات را به نوعی دستکاری کند که به پایان مورد نظر خودش برسد. یکی از اتفاقاتی که به واسطهی نقشهی جدید رد اسکال در شرف رخ دادن بود، بازگشت دوبارهی کاپیتان آمریکا به عشق سابق خود یعنی شارون کارتر بود. ذهن شارون کارتر مدتی پیش از بازگشتن به سمت کاپیتان آمریکا توسط دکتر فاستوس دستکاری شده بود تا او بتواند نقشههای رد اسکال را روی کاپیتان آمریکا پیاده کند.
- فرزند سقوط کرده: مرگ کاپیتان آمریکا:
درست بعد از پایان اتفاقات پس از جنگ در کتاب کمیک جنگ داخلی، رد اسکال تصمیمات خود را قطعی کرد و به برنامهها و نقشههایش جامه عمل پوشاند. رد اسکال این وظیفه را برعهده کراس بونز گذاشته بود که برای کاپیتان آمریکا کمین کند و زمانی که او وارد کاخ دادگستری در نیویورک میشود، به او شلیک کند. بعد از انجام این کار و در طی هرج و مرجی که پس از آن به وجود آمد، شارون کارتر که تحت کنترل دهنی دکتر فاستوس بود، در نهایت کاپیتان آمریکا را به قتل رساند. با این حال، جالب است بدانید که این کار، تنها فاز ابتدایی نقشه شیطانیِ رد اسکال محسوب میشد. زمانی که دیگر برای همگان آشکار شده بود که رد اسکال در جسم الکساندر لوکین قرار دارد، او مرگ خود را جعل کرد و بخش دوم پروژه شرورانه و شیطانی خود را آغاز کرد. در این مرحله، دکتر فاستوس ماموران سازمان شیلد را شستشوی مغزی کرد و باعث شد که آنها به جمعیت معترضی که در مقابل کاخ سفید قرار داشتند و در حال اعتراض کردن بودند، حمله کنند و آنها را از بین ببرند. همچنین رد اسکال در طی این برنامهی خود از داراییهای بسیار گستردهی شرکت «Kronas Corporation» استفاده کرد تا به لحاظ اقتصادی، ضربه محکمی به ایالات متحده وارد و آن را فلج کند. کارهای رد اسکال به همینجا ختم نشد و او همچنان حملهی خود را ادامه داد. رد اسکال فتنهی خود را به شکل دیگری مهندس کرد؛ او به نشانهی اعتراض، نیروهای امنیتی کروناس و همچنین مقداری آب مسموم را در کنار مجسمه و نماد یادبود لینکلن قرار داد.
ظاهرا تمامی کارهایی که رد اسکال در طی این مدت کرده بود، به این منظور انجام داد که بتواند عروسک دست آموز سیاستمدار خود یعنی گوردن رایت را بالا ببرد. گوردن رایت بهگونهای به طرز خاصی در مجامع عمومی ظاهر شد و عنوان کرد که «راه حل» این شرایط و اتفاقاتی که در حال رخ دادن است، در دست او است و میداند که چگونه باید این مشکلات را حل کند.
اگر نقشههای رد اسکال با موفقیت انجام میشد و او میتوانست ذهن و هوشش را به فرزند به دنیا نیامدهی استیو راجرز منتقل کند، چند برابر بیش از پیش خطرناک و قوی میشد زیرا قدرتهای راجرز ناشی از یک سرم ابر سرباز بود اما در آن صورت قدرتهای اسکال بخشی از نژادش بود و میتوانست تا حد زیادی آن را تقویت کند
حتی جالب است بدانید که او در طی این جریان مورد حملهی ساختگی جوخه سرپنت (Serpent Squad) هم قرار گرفت که توانست از این حمله جان سالم به در ببرد. بعد از اینکه انتخابات مخصوص صورت میگرفت، گوردن رایت میتوانست به طور مستقیم، مملکت را به سمت یک حکومت پلیسی ببرد که به طور مخفیانه توسط رد اسکال اداره میشد. اسکال همچنین اینگونه برنامه ریزی کرده بود تا آگاهی و هوش خود را به فرزند به دنیا نیامدهی شارون کارتر منتقل کند. زیرا از آنجایی که به احتمال زیاد پدر این فرزند، استیو راجرز بود، او هم میتوانست تمامی تواناییهای پیشرفته شدهی او را به ارث ببرد.
با این حال، همانطور که عنوان شد، تمامی این برنامهها فقط در حد چندین مورد نقشه بود که با موفقیت هم انجام نشد. از آنجایی که دختر اسکال بسیار بیحوصله و بیکفایت بود، حملهی تقریبا مرگبارِ او به سمت شارون کارتر موجب شد تا کاملا به صورت اتفاقی، او فرزند به دنیا نیامدهی خود را از دست بدهد. از طرف دیگر هم او عمدا در طی قتل ساختگی گوردن رایت بهگونهای عمل کرد که بهطرز واقعی او را به قتل رساند. جالب است بدانید از آنجایی که دکتر فاستوس در میانهی پیاده سازه برنامههای رد اسکال، به طور مخفیانه برنامه نویسی شارون کارتر را دستکاری کرده بود، او حالا توانایی شورش کردن داشت و پیش از آنکه فرار کند، لوکین را مورد اصابت گلوله قرار داد و او را کشت.
- بدن رباتیکی:
قتل الکساندر لوکین، پایان کار رد اسکال نبود. از آنجایی که آرنیم زولا چند ثانیه پیش از کشته شدنِ لوکین، ذهن و مغز رد اسکال را به یکی از بدنهای رباتیکی یدکی خود منتقل کرده بود، میتوان گفت که او حتی بعد از کشته شدن لوکین هم زنده ماند. با این حال، از آنجایی که فرم کنونی رد اسکال توسط نسخه دهه ۱۹۵۰ کاپیتان آمریکا نابود شده بود، او دیگر نمیتوانست به جسم رد اسکال خود بازگردد و برای برهه زمانی بهخصوصی مجبور بود تا در همین فرم رباتیک فعلی باقی بماند و بهنوعی درون آن زندانی باشد. رد اسکال بعد از مشاهده وضعیت کنونی خود به شدت تعجب کرد و از ظاهر خود ترسید. او به سرعت عقب کشید و برای زمان بازگشت خود، آن هم با یک جسم مناسب یک برنامهی بسیار خوب ریخت. او قصد داشت بعد از بازگشتش، آمریکا را به خاک و خون بکشد و آن را نابود کند.
- کاپیتان آمریکا: تولد دوباره:
یک سال بعد از این جریان، مشخص شد که در حقیقت اسکال در بدن راجرز و در یک نقطهی ثابت و مشخص در زمان-فضا گیر کرده است. این مورد هم بخشی از نقشهی رد اسکال بود که هوش و آگاهیاش به بدن راجرز منتقل شود و آگاهی او یا به جای دیگری منتقل شود یا از بین برود. او قصد داشت از شارون کارتر و همچنین ماشینی که توسط دکتر دوم ساخته شده بود استفاده کند تا بتواند بدنش را به برهه زمانی فعلی بازگرداند. اما از آنجایی که شارون ماشین را نابود کرده بود، بدن او در فضا و زمان مدام جابهجا میشد. از طرف دیگر، نورمن آزبورن که در آن زمان رئیس سازمان H.A.M.M.E.R. محسوب میشد، تمامی این جریانها را از زبان آرنیم زولا شنید و متوجه شد که خود او ذهن و هوشیاری اسکال را به بدن دیگری منتقل کرده است. آزبورن متوجه شد که اگر کاپیتان آمریکا تیم انتقام جویان او را رهبری کند، حتی اگر رد اسکال در جسم او باشد و کنترل بدن او را در اختیار داشته باشد، میتواند تا حد بسیار زیادی به محبوبیت او اضافه کند. به همین دلیل او هر دو دستیار رد اسکال یعنی کراس بونز و سین را آزاد کرد تا بتوانند او را نجات دهند و دوباره به برهه زمانی کنونی بازگردانند. این دو بهسرعت به لاتوریا، جایی که آرنیم زولا و دکتر دوم قرار داشتند، سفر کردند. آنها در این پایگاه از قبل تمامی مواد و تجهیزات لازم برای پیاده سازی نقشههای اسکال را فراهم کرده بودند. بعد از این جریان اسکال توانست کنترل بدن دشمن خونین و دیرینهی خود را در دست بگیرد.
همانطور که بالاتر هم به این موضوع اشاره شد، رد اسکال برنامههای زیادی برای بازگشت خود به آمریکا چیده بود. اسکال بعد از جابهجا شدن به بدن کاپیتان آمریکا، به کشور آمریکا بازگشت و در آنجا به رئیس جمهور جدید این کشور اعلام کرد که «کاپیتان آمریکا» بازگشته است. او همچنین در نظر داشت که برای لحظهای طبق برنامه ریزی نورمن آزبورن پیش برود. اما در همان ابتدا، او اول از همه تصمیم داشت که به سراغ تیم زیرزمینی انتقام جویان، که در تعقیب او بودند، برود و همان ابتدا آنها را شکست دهد. مبارزهی بین آنها در بنای یادبود واشینگتن آغاز شد. جالب است بدانید که مبارزهی آنها نه تنها درگیری فیزیکی بود، بلکه درگیری ذهنی را هم شامل میشد. در اواخر این مبارزه، راجرز توانست با تلاش بسیار از وهم و خیالی که آگاهی او در آن قرار داده شده بود، فرار کند. هم او و هم باکی بارنز با کمک یکدیگر با اسکال مبارزه کردند. از آنجایی که در بدن راجرز، علاوه بر هوشیاری اسکال، هوشِ خودِ راجرز هم قرار داشت، این جسم نتوانست دوست قدیمی خود را بکشد. با این حال اسکال تسلیم نشد، کنترل این جسم را در دست گرفت و خود را برای کشتن باکی آماده کرد.
خوشبختانه از آنجایی که راجرز هم به خوبی با اسکال مبارزه میکرد، توانست کنترل ذهنی اسکال را در دست بگیرد، هوشیاری او را از جسم خود بیرون کند و او را به همان بدن مکانیکی و رباتیکیاش بازگرداند. بعد از اینکه اسکال باری دیگر به بدن مکانیکی خود بازگشت، شارون کارتر با دستگاهی که در دست داشت، اسکال را در این بدن زندانی کرد تا دیگر او نتواند از این بدن خارج شود؛ غافل از اینکه شارون با استفاده از این دستگاه باعث شد که جسم مکانیکی اسکال بزرگ شود. بعد از این جریان، جان اشمیت با تیم انتقام جویان وارد مبارزه شد و به دلیل تلاشهای مشترک شارون کارتر و هر دوی کاپیتان آمریکاها، در نهایت در این مبارزه او برای آخرین بار جان خود را از دست داد.
- زامبیهای مارول (زمین ۲۱۴۹):
رد اسکال در این زمین، یکی از افرادی محسوب میشود که به این بیماری مبتلا شده است و حالا یکی از زامبیها به حساب میآید. در نهایت توانست دشمن دیرینهی خود یعنی سرهنگ آمریکا را بکشد. از آنجایی که رد اسکال یکی از دستان خود را به خاطر سپر سرهنگ آمریکا از دست داده بود، به عنوان انتقام با بیرون کشیدن آخرین قسمت از مغز او از سرش، دشمنش را کشت.
- لوگان، مرد سالدیده:
۵۰ سال پیش، در همین جهان، رد اسکال تمامی شخصیتهای شرور را با خود متحد کرد و جریانی تشکیل داد که در طی آن توانست تمام قهرمانان را شکست دهد. در آن چیزی که از شهر واشینگتون دی سی باقی مانده بود، رد اسکال رو آن چیزی که از کاخ کنگره آمریکا باقی مانده بود، ایستاد و در کنار او کاپیتان آمریکا (باکی بارنز) روی زمین افتاده بود و لحظات آخر زندگی خود را سپری میکرد. بعد از اینکه رد اسکال به کاپیتان اعلام کرد که قرار است چگونه کشور او را نابود و به خاک و خون بکشد و بین شرورهای مختلف تقسیمش کند، او را کشت. در ۵۰ سال آینده، رد اسکال تبدیل به رئیس جمهور کشور جدید نازیها شده بود. او در آن برهه زمانی لباس مخصوص کاپیتان آمریکا که در آن زمان مرده بود را میپوشید. از آنجایی که تعداد بسیار زیادی از قهرمانان کشته شده بودند و آمار آنها کاهش یافته بود، رد اسکال بخش زیادی از متعلقات آن دسته از ابرقهرمانانی را که دیگر مرده بودند از آنِ خود کرده بود و آنها را در اتاق یادگاری خود قرار داد. لباس مخصوص آیرون من، سپر کاپیتان آمریکا، کلاه مخصوص ثور، ماسک اسپایدرمن، سر ویژن و حتی دست تینگ از جمله یادگاریهایی محسوب میشود که او در اتاق مخصوصش قرار داده است.
زمانی که رد اسکال در اتاق یادگاری و غنایم خود ایستاده بود و فکر میکرد، دو نفر از افراد او بدنهای مردهی لوگان و هاوکآی را به داخل اتاق آوردند. زمانی که اسکال مشغول صحبت با افرادش شد، یکی از آنها عنوان کرد که حفرهی گلولهای که در بدن لوگان ایجاد شده بود، در حال ناپدید شدت است. مدت خیلی کوتاهی بعد از این صحبت، لوگان به هوش آمد و مردی را که بین پاهای او ایستاده بود به زمین زد و در مدت خیلی کوتاهی بقیه افراد اسکال را هم کشت. رد اسکال خیلی زود شروع به کتک زدن لوگان کرد و ناگهان او را به درون محفظه جایزه انداخت. لوگان به سرعت سپر کاپیتان آمریکا را برداشت و تا حد بسیار زیادی رد اسکال را کتک زد. رد اسکال در همین حین مسخره کردن لوگان را آغاز کرد اما لوگان با بریدن سر رد اسکال و همچنین کشتن او، این مسخره بازی را به اتمام رساند. لوگان بعد از کشتن رد اسکال، لباس مخصوص آیرون من را برداشت و پرواز کنان از ساختمان خارج شد.
- Ultimate Universe (زمین ۱۶۱۰):
در طی دومین جنگ جهانی، استیو راجرز ملقب به کاپیتان آمریکا در حال ترک کردن شهرش بود که به دیدن نامزد خود یعنی گیل ریچاردز رفت. چندین ماه بعد مشخص شد که گیل باردار است اما دولت اجازه نداد که هیچکسی از این موضوع چیزی بفهمد. آنها نه تنها به خود کاپیتان آمریکا اطلاع ندادند، بلکه تمامی مدارکی که وجود چنین بچهای و همچنین ارتباطش با استیو راجرز را اثبات میکرد، از بین بردند. با این اوصاف، تمام دنیا تصور میکردند زمانی که کاپیتان آمریکا بمیرد، آخرین امید برای ابر سرباز خواهد بود اما دولت این بچه تازه به دنیا آمده را دومین شانس خود برای کاپیتان آمریکا میدانستند. بنابراین آنها فرزند کاپیتان را به یک پایگاه نظامی جداگانه بردند؛ جایی که او باید به طور مخفیانه تربیت و آموزش مییافت. این پسر بهگونهای بزرگ شد که قوی، باهوش، چابک و سریع باشد. اینگونه به نظر میرسید که او خیلی از وضعیت خود خوشحال و راضی است. تواناییها و قدرتهای او تا حد بسیار زیادی از پدر خود فراتر رفت زیرا فرمول ابر سرباز بخش طبیعی ژنتیک او محسوب میشد و میتوانست آن را تا حد زیادی پیشرفته کند اما پدر او تنها این فرمول را به خود تزریق کرده بود. بعد از مدتی مشخص شد که خوشحالی و مهربانی این پسر، تنها یک پوشش مخفی بود تا ذات شیطانی خود را بپوشاند اما مدتی طول نکشید که او هم رفتار پست و شرورانه خود را نشان داد.
اعضای تیم «The Ultimates» به ماموریتی رفتند تا رد اسکال را خنثی کنند. آنها در طی این ماموریت متوجه شدند که رد اسکال سنگ کیهانی را در اختیار دارد و از قدرتهای آن استفاده میکند. زمان خیلی زیادی طول نکشید که او توانست تمامی این قهرمانان را شکست دهد. کاپیتان آمریکا از یک تله پلِین استفاده کرد تا به محل رد اسکال برسد. بعد از اینکه کاپیتان آمریکا به محل رسید، او این هواپیما را هم نابود کرد. کاپیتان آمریکا به سرعت با هاوکآی تماس برقرار کرد و مختصات رد اسکال را از او خواست. زمانی که هاوکآی از او درباره این موضوع سوال پرسید، کاپیتان به سادگی عنوان کرد: «زیرا تو هیچوقت اشتباه نمیکنی و من هم هیچوقت شکست نمیخورم». کاپیتان در نهایت از تلهپورت نهایی تله پلینها استفاده و سینهی رد اسکال را سوراخ کرد.
میتوان گفت که رد اسکال بدون داشتن سنگ کیهانی یا هرگونه منبع قدرت دیگری، هیچ توانایی فیزیکی یا قدرت ذهنی خاص و شناخته شدهای ندارد. او با آشنایی و تمرین چندین مهارت مبارزهای خود را تقریبا با کاپیتان آمریکا همتراز کرده است. رد اسکال یک مبارز مرگبار و نیرومند محسوب میشود که حتی قهرمانانی مانند باکی بارنز یا فالکون با او قابل مقایسه نیستند. او به صورت حرفهای توانایی کار کردن با هر نوع اسلحهای را دارد. جالب است بدانید که او توانایی خاصی در تغییر قیافه دادن، جاسوسی و خرابکاری دارد. زمانی که او در کلون کاپیتان آمریکا بود، خاصیتهای زیادی از ابر سربازی به او هم اعطا شده بود که قدرت، سرعت و استقامت او را تا حد زیادی بالا برده بود. منابع فوقالعاده زیادی که در دسترس او و ارتباطاتی که بین او و سازمانها، گروهها و شخصیتهای مهم دیگر برقرار است، یکی دیگر از مسائلی است که رد اسکال را فوقالعاده ترسناک میکند.
او به خاطر همین مصمم بودن، ارتباط گسترده و منابع بسیار زیاد است که میتواند هر هدفی را محقق کند. او توانست با موفقیت استیو راجرز را کنار بزند و جان واکر را به جای او کاپیتان آمریکا کند، آلبرت ملیک را به قتل برساند، چندین بار مرگ خود را جعل کند، شارون کارتر را شستشوی مغزی کند و به واسطهی او، کاپیتان آمریکا را مورد اصابت گلوله قرار دهد. بعد از اینکه رد اسکال اولین بار با سنگ کیهانی روبهرو شد، به سرعت به سراغ شناخت این سنگ رفت و متوجه شد که چگونه باید از قدرتهای آن استفاده کند. رد اسکال با اطلاعاتی که درباره این سنگ کسب کرده بود، دیگر میتوانست به راحتی هوشیاری و مغز خود را به داخل این سنگ منتقل کند یا بیرون بیارود. همچنین گفته شده که رد اسکال توانست با این سنگ، موجودی که شباهت زیادی به هیتلر داشت (به نام هیت-مانگر) را به وجود بیاورد؛ موجودی که از احساسات خالص بود.
کلون رد اسکال توانست تمامی تواناییهای ذهنی دکتر ایکس را بهدست بیاورد از جمله تله پاتی و قدرت تغییر دادن ذهن و خواستههای دیگران. از جمله قدرتها و تواناییهای رد اسکال میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- جاودانگی از طریق همسان سازی:
او میتواند ذهن خود را در بدنهای مختلف جابهجا کند و مغز خود را بدون حضور در بدن اصلی خود به کار بگیرد. با مرگ بدنهای فیزیکی مختلفی که رد اسکال در اختیار داشت، مغز و ذهن او توانست چندین بار جان سالم به در ببرد و با منتقل شدن بین بدنهای جدید و مختلف دیگر، خود را از مردن نجات دهد.
- هوش بسیار زیاد:
اشمیت دارای هوش و نبوغ زیاد است. همین موضوع به او اجازه میدهد که در زمینههای مختلف تحصیلی تبدیل به یک متخصص و کارشناس شود.
- نابغه استراتژیک:
اشمیت استاد و متخصص استراتژی مسائل سیاسی، نظامی و خرابکانه است. او همچنین یک برنامهریز سازمان دهنده بسیار خوب و درخشان به حساب میآید. او برنامههایی میریخت که در طی آن به چندین هدف خود برسد. او همیشه یک برنامهی پنهان داشت که تا زمان لازم آن را فاش نمیکرد و همچنین محض احتیاط همیشه یک نقشهی پشتیبان هم داشت که در صورت کار نکردن نقشهی ابتدایی، از نقشه دوم استفاده کند. او برخی اوقات طوری در نقشههایش دخالت میکند که هیچکس حتی به فکر هم نمیرسد که او در پشت این جریانات باشد.
- مبارزه تن به تن:
رد اسکال در بدن اصلی خود، یک مبارزه کننده تن به تن بسیار خوب به شمار میرفت؛ البته خوبی او به حد کاپیتان آمریکا نمیرسید. او همچنین یک شمشیر بار و تیرانداز بسیار ماهر است. او در جسم شبیه سازی شدهی خود، درست به اندازه استیو راجرز یک متخصص مبارزهای بود. همچنین در بدن رباتیکی، رد اسکال دارای توان مبارزهای ابرانسانی بود.
- سطح قدرتی:
رد اسکال در جسم اصلی و ابتدایی خود دارای توان قدرتی یک انسان معمولی بود؛ درست به اندازه یک انسان معمولیِ هم سن و سال خودش قدرت فیزیکی و قد داشت و درست به همان اندازه هم به طور منظم ورزش میکرد. همچنین رد اسکال در بدن شبیه سازی شدهی خود، قدری دقیقا مشابه یا بسیار نزدیک به قدرت فیزیکی و بدنی استیو راجرز را داشت. اما او اصلا به اندازه استیو راجرز به طرز سنگین یا به طور منظم، ورزشهای بدنی انجام نمیداد. در انتها هم رد اسکال در بدن رباتیکی خود، دارای قدرت فوقالعاده زیاد و ابرانسانی بود.
تجهیزات و متعلقات:
رد اسکال در طول زندگی بلند مدت خود، از ابزار و تجهیزات و البته اسلحههای زیادی استفاده میکرد. بسیاری از این اسلحهها قراردادی و متعارف بودند از دیگر اسلحههایی که رد اسکال استفاده میکرد، دارای تکنولوژیهایی فراتر از محدوده اصلی علمی آن برهه زمانی خاص بود.
- بدن رباتیکی زولا:
بعد از یک مبارزه با باکی بارنز، کسی که در آن زمان لقب کاپیتان آمریکا را در اختیار داشت، آرنیم زولا ذهن و هوشیاری رد اسکال را از بدن الکساندر لوکین خارج کرد و به جسم یکی از اندرویدهای یدکی خود، به عنوان یک جسم موقت، منتقل کرد. مدت خیلی کمی بعد از این جریان، لوکین توسط شارون کارتر کشته شد و براساس ظواهر امر آن زمان، زولا هم توسط دشمنان نابود شده بود. به همین علت رد اسکال برای مدتی، در جسم یکی از اندرویدهای یدکیای که متعلق به زولا بود و اسکال در آن قرار داشت، زندانی شد.
- غبار مرگ:
بدترین اسلحه شخصیای که رد اسکال در طی این سالها داشت، با نام «گرد مرگ» شناخته میشود که این اسم هم توسط خودش انتخاب شده است. ترکیب شیمیایی این پودر اصلا مشخص نیست اما در عرض چند ثانیه با تماس پوست فرد قربانی، میتواند در جا او را بکشد. این پودر کشنده باعث میشود پوست سر قربانی سفت و چروکیده شود، به جمجمه او بچسبد و رنگی قرمز به خود بگیرد. در عین حال، باعث میشود تمامی موهای سر این قربانی بخت برگشته هم بریزد. در نتیجه، در نهایت به نظر میرسد که جسد قربانی یک «جمجمه قرمز» یا «رد اسکال» به عنوان سر خود دارد. رد اسکال، همزمان که با این اسلحه مشغول ارتکاب قتل میشد، اغلب اوقات با خود حرف میزد و زمزه میکرد، سوت میزد یا نوار صوت ضبط شدهی مراسم تشیع جنازهی فردریک شوپن را پخش میکرد. به نوعی نوار صوت ضبط شدهی مراسم تشیع جنازهی فردریک شوپن دیگر نماد و علامت تجاری رد اسکال شده بود که در اوایل دهه ۱۹۴۰ همزمان با پخش این صوت، قتلهای خودش را انجام میداد.
در انتها به انیمیشنها، فیلمها و بازیهایی اشاره میکنیم که شخصیت جان اشمیت/رد اسکال در آن حضور داشت: