گیشه: معرفی فیلم Self/Less
Self/Less یکی از فیلمهای شناختهنشدهی تابستان امسال است که بعد از انتشار نسخهی بلوری کمی بر سر زبانها افتاد. با زومجی و این مقاله همراه باشید تا نگاهی به نقاط ضعف و بازهم ضعف این فیلم به اصطلاح(!) علمیتخیلی بیندازیم.
نظر منتقدان خارجی
آن هورندی از واشنگتن پست که از فیلم متنفر بوده و به آن نمرهی صفر از ده را داده، مینویسد: «سِلف لِس در درون خود، هیچ ردپایی از داستانی دیدنی و تازه را ندارد و به جایش اثری پر از ویژگیهای خستهکننده و حوصلهسر بر است که در اغلب دقایق جز آزار بیننده کاری نمیکند. فیلم داستان پردازشنشدهاش را سریعا به یک موش و گربه بازیِ مسخره که اتفاقا پر از صحنههای اکشن حالبههمزن(!) هم شده، تبدیل میکند و در ادامه با تعقیب و گریزهای سوار بر ماشین آن را به پایان میرساند.» کایل اندرسون از اینترتینمت ویکلی به فیلم نمرهی ۴.۲ از ۱۰ را داده و در نقدش میآورد: «بزرگترین عیب و اشکال سِلف لِس این است که در هیچ نقطهای عملکرد قابل قبول و کاملی از خود ارائه نداده و در تمام بخشهایش، نقصهایی آزاردهنده را برای مخاطب آماده کرده است. فیلم نه به اندازه کافی از تئوریهای علمیاش هوشمندانه استفاده میکند و نه به مانند اِکس ماکینا که خیلی هم از پخشش نگذشته، در رساندن پیامهایش موفق به نظر میرسد. سِلف لِس به دلیل ندادن حس آگاهی به مخاطب خود، در هیچ نقطهای قابل رقابت با آثار دیگر این سبک نیست و در اغلب ثانیهها، فیلمی پر از مشکلات گوناگون است.» استفن هاربر که حداقل از دو منتقد قبلی فیلم را بیشتر پسندیده در هالیوود ریپورتر، سِلف لِس را اینگونه توصیف میکند: «هنگام تماشای این فیلم، داستانی خیرهکننده را میبینیم که با اکشن تخت و بیمغز اثر، هر ثانیه بیشتر رو به انحطاط میرود و خیلی سریع با اکشن تند و بیمعنی اثر، به سادگی نابود میشود. تکلیف فیلم با خودش مشخص نیست، انگار میخواسته فیلمی علمی تخیلی باشد اما شدیدا هم دوست داشته از صحنههای اکشن پر شود و نکتهی جالب اینجا است که در پایان نتیجه چیزی کاملا متفاوت شده و سِلف لِس در بسیاری ثانیهها بیشتر یک درام گفت و گو محور به نظر میرسد.» وی به فیلم نمرهی ۵ از ۱۰ را اعطا کرده است. امتیاز متاکریتیک این فیلم ۳۴ است.
یادداشت زومجی
یکی از بزرگترین مشکلات فیلمهای هالیوودی چیزی نیست جز گمگشتگی میان سبکها. در بسیاری از آثار ضعیف سینمایی، سازندگان بزرگ و کوچک به سبب علاقهی بیپایانشان به ساختن فیلمهای بیشتر و پرطرفدارتر که حتی قرار است منتقدان را هم راضی کند، حاضر میشوند که پستترین چیزها را به فیلمهایشان وارد کرده و با ادغام ژانرها در اثر خود، مثلا آن را عامه پسندتر کنند. سِلف لِس، در وهلهی اول یکی از همین فیلمها است که دقایقش در مخلوط ناهمگن و بیمعنایی از اکشن و درام و علمیتخیلی از بین رفتهاند اما در ادامه، حتی بدتر و آزاردهندهتر نیز میشود. مشکل اصلی این است که فیلم از ایدهای جذاب اما پردازش نشده و خام بهره میبرد. انگار سازندگان به محض داشتن چنین ایدهای، ساخت فیلم را آغاز کردهاند و بعد از ۱۰ دقیقه فیلمبرداری، با هر چه گیرشان آمده یک ساعت و پنجاه دقیقهی بیخودش را پر کردهاند.
ماجرای فیلم حول محور شخصیتی به نام دیمین میچرخد، شخصی که از سیاستمداران بزرگ آمریکا به شمار میرود و به سبب ثروت هنگفت و بیپایان خود مشهوریتی جهانی دارد. وی که به دلیل برخورداری از یک سرطان سخت و لاعلاج روزهای آخر عمرش را طی میکند، پس از آشنایی با یک کلینیک فوق سری که توسط دکتر آلبرایت اداره میشود تصمیم به همکاری با او و انتقال ذات و وجودیت خود به جسم دیگری را میگیرد. در ادامه، ماجرا به شکل متفاوتی پیش رفته و دیمین با فهمیدن برخی از رازهای آلبرایت، تصمیم میگیرد که او و تمام فعالیتهایش را برای همیشه از بین ببرد. ایدهی انتقال یک انسان به بدنی دیگر برای داشتن عمری طولانی، بدیهتا فکر بدی نیست و در صورت پردازش شدن میتواند یک فیلم علمیتخیلی عالی را برای مخاطبش به ارمغان بیاورد اما Self/less از این ایده در جایی به جز پوسترهای تبلیغاتیاش بهره نبرده و صرفا ده دقیقهی ابتدایی خود را بر پایهی آن ساخته است. در حقیقت، با نگاهی سختگیرانه باید گفت که فیلم به جز «به گند کشیدن یک ایدهی جذاب علمیتخیلی» کار خاص دیگری را در ۱۰۰ دقیقهی بعدی نکرده است. توجه سازندگان به درونمایهی ایدهشان به حدی کم بوده که شخصیتپردازیهای فیلم هم غیرمنطقی، اشکالدار، بدون اهمیت و مسخره جلوه کردهاند. اگر قرارمان حقیقتا انتقال دیمین به یک بدن جدید بود، خودِ تماشای او در این بدن جدید میتوانست با توجه به جزئیات جذاب باشد. تماشای آن رفتارها و کردارهای مرد بزرگ و ثروتمند آمریکا، درقامت یک پسر جوان پولدار و ناشناس، میتوانست حتی در نحوهی نگاهمان به انسانیت هم تاثیر بگذارد اما اینجا نتیجه چیزی کاملا متفاوت است.
فارغ از این که خود دیمین، در اول فیلم به احمقانهترین شکل و در کوتاهترین دقایق ممکن به بیننده معرفی میشود(بخوانید کلا معرفی نمیشود)، تماشای جلوهی تازهی او در قامت رایان رینولدز(بازیگر نقش دیمین پس از انتقال) این مسخرگی به سر حد اوج میرساند. مردی که تا دیروز آنقدر جدی بود، حالا ناگهان به بسکتبال و عیاشیهای خیابانی علاقهمند شده و همچون کسی که حقیقتا اولینبار است این دوره را تجربه میکند، جز لذت بردن به هیچ چیز دیگری فکر نمیکند. شاید بگویید هدف او از زنده ماندن چیزی به جز این هم نبوده اما راستش را بخواهید به هیچ عنوان با این حرف موافق نیستم. دیمین زندگی را دیده و چشیده و پس از آغاز مجدد آن قطعا درک بیشتری نسبت به همه چیز دارد و قطعا پس از دریافت موهبتی به این شکل، باید به چیزهای بیشتری به جز خوشگذرانی کند. در این بین، آن چه که پذیرفتن دیمین و نظریهی علمی داخل فیلم را غیرممکن میسازد، بازیگری ضعیف رایان رینولدز است که به جز چند سکانس، هرگز ما را یاد دیمین و یک سیاستمدار بزرگ آمریکایی نمیاندازد. ارائهی خشک و بیروح او از این شخصیت، به شکلی بیربط است که دیمینِ دوباره زندهشده به جز داشتن نامی مشترک هیچ شباهتی به حقیقت خود ندارد. در ثانیههای اول، بازی گرفتن زورکی کارگردان از او (با این که آزاردهنده است) بهتر از مابقی دقایق به نظر میرسد، چون تعجب و نگاه مفهومدار او تا حدی این پیام که «وی انتقالیافته از یک بدن دیگر است» را آشکار میسازد اما کاش در همهی ثانیهها اینگونه بود. البته این صحبتها به اشتباه برایتان معنی نشود و خدایی نکرده فکر نکنید که رایان رینولدز تنها بازیگر بد است و دیگر نقشآفرینیهای فیلم عالی بوده است. بگذارید از بذلهگویی بپرهیزم و حرف را در یک جمله خلاصه کنم: سلف لس هیچ نقشآفرینی بیعیب و اشکالی ندارد و بازیِ بازیگران در این اثر، در ۹۰ درصد دقایق جزئی از اشکالات فیلم به شمار میرود. حتی اگر از تمام این عیب و ایرادات بنیادین بگذریم، بازهم سِلف لِس چیزی نزدیک به فاجعه است. همانگونه که پیشتر هم گفتم، فیلم مخلوط بدی از اکشن و درام و علمیتخیلی است و متاسفانه در تمام این بخشها صدها عیب و اشکال را به مخاطب هدیه میکند. فیلم که میخواهد پر از گفت و گوهای پیامدار و مفاهیم رفیع جامعهی انسانی باشد، در تکتک ثانیهها از افرادی پر شده که به جز یکی دو جمله، دیالوگ خاص و جذابی ندارند. انگار به جز دیمین، همهی افراد حاضر در این صحنه موجوداتی هستند که جز به دو هدف خلق نشدهاند: ۱) پر کردن فضاهای خالی کادر و ۲) رساندن دیمین به قوسهای شخصیتیاش.
باور کنید این صحبتها کاملا حقیقت دارند و از روی سختگیری به فیلم نیستند. روایت خستهکننده، بیمعنی، خالی از حرف و پر شده از شخصیتهای بیمزهی فیلم، سلف لس را تبدیل به اثری کرده که دقایقش سخت میگذرند و به شخصه اگر بنا بر نقدش نبود، پس از چند دقیقه به طور کلی آن را کنار میگذاشتم. مدتها بود که در هر فیلمی که میدیدم به دنبال نکتهی مثبت یا چیزی که مرا راضی کند میگشتم. دنبال نقطهای و سکانسی که بتوانم با استناد بر آن عدهای را به تماشای فیلم ترغیب کنم و در نقد بگویم که مثلا این برای طرفداران فلان سبک مناسب است اما سلف لس حقیقتا خالی از همهی اینها بود. بدتر از همهی چیزها، خود شخصیت اصلی است که حتی به اندازهی یک عروسک خیمهشب بازی هم شخصیتپردازی نشده است. پایانبندی قابل پیشبینی و افسار گسیختهی فیلم، حتی به اندازهی تلهفیلمهای ۳ دقیقهای تلویزیون هم رویتان تاثیر ندارد. چرا؟ چون دیمین چیزی نیست جز کسی که چند کار بیربط انجام میدهد و فیلمنامهی نویسندهی عزیز(!) را به سرانجام میرساند. وقتی شخصیت فیلم برایمان معنایی ندارد، خب انتظار نداشته باشید از تصمیم انساندوستانهاش لذت ببریم و پیام سازندگان به مخاطب را دوستداشتنی و قابل فهم تصور کنیم.
اصلا همهی اینها به کنار. بیایید در اکشن و بخشهای فنی فیلم به دنبال نکات مثبت بگردیم. سلف لس، اکشن خود را در دو بخش تیراندازی و تعقیب و گریزهای ماشینی نشان میدهد و جالبتر این که در هر دوی آنها نه تنها چیز جدیدی برای ارائه ندارد بلکه حتی در رسیدن به سادهترین استانداردها هم دست و پا میزند. سازندگان فیلم که اثر خود را خالی از هرگونه موسیقی، صداگذاری خاص، سکانس تنشزا و بینظیر کردهاند، خیر سرشان برای ایجاد استرس از کات زدنهای بیپایان بهره بردهاند. اوج فاجعهی رخداده به خاطر این تصمیم به زیبایی هر چه تمامتر در سکانس تعقیب و گریز پایانی فیلم نمایش داده میشود. وقتی که در یک دقیقه، دوربین نزدیک صد بار زاویهاش را عوض میکند و آنقدر کاتهای یک ثانیهای زیادند که مخاطب باید در آنها با چشمان باز به دنبال شخصیت اصلی بگردد. سینگ (کارگردان فیلم) در فیلم معجزهای عجیب را پدید آورده است. موضوع از این قرار است که گویا در Self/less سازندگان صلاح نمیدانند شما اتفاقات نهایی را زود بفهمید و به همین دلیل سکانسهای اکشن را آنقدر کات میزنند که همه چیز در ثانیهی آخر نمایان شود. به طور مثال در همان سکانس تعقیب و گریز، مخاطب پس از یکی دو دقیقه نگاه عاقل اندر سفیه به تصویر(آن هم با چشمان بازی که به دنبال دیمین میگردند) ناگهان همه چیز را درک میکند. دیمین زنده مانده و همهی دشمنان نابود شدهاند(!) Self/less بدون شک یکی از آن فیلمهایی است که صرفا پتانسیل بالایی داشتهاند اما از سر بیتجربگی و نابلدی سازندگان به پستترین درجهها سقوط کردهاند. فیلم فقط در چند دقیقهی اول آن هم به سبب معرفی ایدهای نه چندان معمول، جذابیت دارد و بعد از آن پر از سکانسهایی است که کاری جز زجر مخاطب از آنها بر نمیآید. نقشآفرینیهای ضعیف، حرفهای مثلا اخلاقیِ غیرقابل باور، شخصیتپردازیهای فاجعهبار، درام بیمعنا و احمقانه و از همه مهمتر سکانسهای اکشنی که حقیقتا لایق صفت «بیخاصیت» هستند فیلم را تبدیل به اثری کردهاند که در تکتک دقایق میخواهید زودتر تمام شود و پایان یابد. نمیدانم، شاید شما نگاه خاصی نسبت به اینگونه آثار داشته باشید و به خاطر همان یک ایدهی اولیه آن را تماشا کنید اما به شخصه سِلف لِس را به هیچکس و هیچ کدام از مخاطبان سینما توصیه نمیکنم چرا که حقیقتا ضعیف و بیمعنا به نظر میرسد. تهیه شده در زومجی