گیشه: معرفی فیلم Insurgent
در این سالها، فیلمهای سینمایی بسیاری از روی رمانهای نوشته شده برای نوجوانان ساخته شده و بر روی پردهی نقرهای رفتهاند. شاید بتوان نقطهی آغازین این حرکت در سینما را اکران نسخهی اول «بازیهای عطش» در سال ۲۰۱۲ دانست. فروش خوب این فیلم و محبوب شدن آن در گیشهها و سودآوری بسیارش برای سازندگان، به وجود آمدن پروژههای تازهای در این سبک را سبب شد. از بین این فیلمهای تازه، سری فیلمهای «دوندهی هزارتو» (Maze Runner) و «ناهمتا» (Divergent) نزد مخاطبان اینگونه آثار از مابقی محبوبتر شدند و سودآوری خوب آنها از همان نسخهی اول آغاز شد. «یاغی» دومین نسخه از سری فیلمهای «ناهمتا» چند ماه قبل اکران شد و فروشی کاملا منطقی را تجربه کرد. منظورم از کلمهی منطقی این نیست که سازندگان از فیلم دقیقا انتظار این حد فروش را داشتند یا این که فیلم فروشی بسیار خوب را تجربه کرد، علت به کار بردن این کلمه این است که فروش «یاغی» در گیشهها خبر از یک آمار ارزشمند داشت: «تقریبا تمام مخاطبان اثر قبلی قسمت دوم را هم دیدند». اصولا یکی از مشکلات بزرگ اینگونه فیلمها چیزی نیست جز این که کیفیت بسیاری از آنها نسخه به نسخه افت میکند. حداقل کاری که «یاغی» در انجامش موفق است حفظ کیفیت نسخهی اول و عدم پسرفت است، هر چند که در زمانهایی پایش را کمی جلوتر نیز قرار میدهد.
«یاغی» یکی از آن فیلمهایی است که کاملا مخصوص مخاطبش ساخته شده. نه اکشن دیوانهکننده و نه صحنههای خشن بیپایان جایی در این فیلم ندارند و فیلم حقیقتا اثری درام-نوجوانانه-آخرالزمانی-اکشن با چاشنی آزاردهندهی عاشقانه است که به هیچ عنوان برای مخاطبان عام سینما ساخته نشده است. «یاغی» به جای این که سعی در آوردن عناصری تازه برای جذب عموم داشته باشد فقط و فقط قدمهایش را برای حفظ خوبیها( بخوانید نکاتی که مخاطبان فیلم اول را جذب کرد) و استانداردهای قسمت قبلی سری برمیدارد و این موضوع به طرز مشخصی باعث میشود که فقط کسانی که از «ناهمتا» لذت بردهاند این فیلم را دوست داشته باشند. مخاطبی که ناهمتا را اثری احمقانه و در حد کودکان میشمارد از این فیلم هم تعریفی جز تکرار یک فاجعه نخواهد داشت.
دنیای ناهمتا برای مخاطب خاص خودش طراحی شده است و قطعا برای بعضی بچگانه و بیمعنی به نظر میرسد
انتخاب این فیلم برای معرفی در گیشه آن هم بعد از مدتی گذشتن از زمان انتشار آن دو علت دارد؛ ۱- ممکن است افرادی که این دنیا و این اثر را نمیشناسند به سوی دیدنش بروند و از زمان گذاشته برای مشاهدهی فیلم پشییمان شوند. ۲- ممکن است عدهای باشند که حداقل یکبار مشاهدهی این اثر به ذائقهشان خوش بیاید اما به خاطر حرفهای دیگران تا به امروز سراغش نرفته باشند. من در این یادداشت، به عنوان یک نوجوان دیوانهی دنیاهای فانتزی داخل کتابها فیلم را نگاه نمیکنم و زاویه دید این نوشته همان نگاه من و شما به اثر است، با همهی ضعفها و قوتهایی که در استخوانبندی داستان و لحظهلحظهی فیلم حس میشود.
زمانی که اولینبار به تماشای «ناهمتا» نشستم، تعریف تازهی این فیلم از یک دنیای آخرالزمانی به شدت جذبم کرد و همین جذب شدن حداقل تا نیمهی اول فیلم باعث شد خیلی از عیب و ایرادهایی که فیلم داشت را نبینم. حقیقتش را بخواهید، قضاوت نهایی شما در رابطه با کل فیلم و حتی فیلم بعدی یعنی یاغی هم دقیقا به حسی که بعد از دیدن یک ساعت اول ناهمتا دارید، بستگی دارد. در حقیقت اگر این داستان و سبک روایتش را در همان ابتدا بپسندید، چشم پوشیدن به بسیاری از مشکلاتی که فیلم دارد ممکن میشود اما اگر با قصه از همان ابتدا مشکل دارید، قطعا این سری آثار هیچ جذابیتی برایتان نخواهد داشت.
برای این که از اسپویل هم پرهیز کرده باشیم، فقط تم اصلی داستان را برای کسانی که اصلا این فیلمها را نمیشناسند بیان میکنم. داستان فیلم در آیندهای دور جریان دارد. در شیکاگویی که دور تا دورش را دیوار بزرگی کشیدهاند و این دیوار این منطقه را از خطری که دنیای بیرون را نابود کرده حفظ میکند. جامعهی حاضر در این شهر به پنج فرقهی مجزا تقسیم شده است و افراد حاضر در هر کدام از این فرقهها موظف به حمایت از یک فضیلت خاص انسانی هستند. این فرقهها عبارت هستند از: ۱- فداکاری ۲- صلحطلبی ۳- صداقت ۴- شجاعت ۵- دانش
همهی انسانهای حاضر در شهر زمانی که به سن معینی برسند، در آزمونی به نام استعداد سنجی شرکت میکنند که نتیجهاش به آنها میگوید که بهترین مکان برای آنها کدام یک از این پنج فرقه است. در پایان و در یک مراسم رسمی که هر ساله در سالن اصلی شهر برگزار میشود، هر کس فرقهی خود را یا بر اساس علاقهاش، یا بر اساس نتیجهی پیشنهادی آزمون انتخاب میکند و تا آخر عمر در آن فرقه باقی میماند. اما داستان اصلی مربوط به اشخاصی است که با تمام افراد دیگر فرق دارند، افرادی که سنتشکن و ناهمتا هستند و در حقیقت به درد هیچ فرقهی مشخصی نمیخورند، انگار میتوانند همهجا باشند و بهترین کارها را انجام دهند. در حقیقت آنها کسانی هستند که بالاتر از سطح افراد دیگر جامعه قرار میگیرند اما به خاطر تبلیغات منفی فرقهی دانش، همهی مردم آنها را موجوداتی خطرناک میپندارند.
خیلی ساده و راحت این را میگویم: اگر دو پاراگراف بالا برایتان تنفر برانگیز است و اصلا این بنیان داستانی را دوست ندارید، تماشای این فیلمها برایتان هیچ لذتی نخواهد داشت.
یکی از بزرگترین جذابیتها و نکات مثبتی که «یاغی» یدک میکشد را میتوان در توانایی سازندگان برای به تصویر کشیدن دنیایشان دانست. فارغ از این که آیا این دنیا از بنیان جذابیت دارد یا خیر( که این به شما بستگی دارد)، سازندگان آن را به زیباترین شکل ممکن به تصویر کشیدهاند. از برخورد مردم حاضر در هر فرقه گرفته تا شکل ساختمانهای شهر، همه چیزی قابل پذیرش برای بیننده را خلق کردهاند که باعث میشود دنیای داستان را به خوبی درک کند. این تصویر پردازی خوب و جذاب کاری میکند که اگر بیننده داستان را تا حد خوبی دوست داشته باشد، در بسیاری از دقایق فیلم میتواند فقط از حضور در این اتمسفر لذت ببرد. از مثالهای بارز این توانایی بالای سازندگان، یکی از سکانسهای «یاغی» است که که در اواخر آن رخ میدهد و جدا از نشان دادن چندین و چند دنیای خیالی، حداقل دو بار تصور بیننده از حقیقت داشتن یا نداشتن لحظات را به هم میریزد.
اتمسفر خوب این داستان، پیکرهی محکمی برای اثر خلق میکند که در نگاه اول بینظیر است اما نکات منفی دائما در حال تخریب آن هستند.
اتمسفر خوب این داستان، پیکرهی محکمی برای اثر خلق میکند که در نگاه اول بینظیر است اما نکات منفی دائما در حال تخریب آن هستند. استخوانبندی فیلم بیشترین ضربه را از ژانر و مخاطبان اصلی فیلم میخورد. از آنجایی که ژانر فیلم بالا برویم یا پایین بیاییم در حقیقت برای نوجوانان است، مشاهدهی عناصری چون دیالوگهای آبکی، بازیگران نهچندان حرفهای، دقایق سطحی و تنفربرانگیز عاشقانه و ... در فیلم چیز عجیبی نیست و همین عناصر در برخی مواقع باعث دیده نشدن عناصر خوب داستانی فیلم میشوند. البته یاغی به هیچعنوان از آثار سطح پایین این ژانر نبوده و نیست و همواره بالاتر از فیلمهای کاملا بیارزشی چون «گرگ و میش» قرار میگیرد. اگر مشکلاتی از این دست میبینید به خاطر کیفیت پایین این فیلم نسبت به فیلمهای دیگر این ژانر نیست بلکه به خاطر کیفیت پایین این ژانر نسبت به دیگرژانرها است!
از همان نسخهی اول سری، بازیگران کمی را دیدیم که اجرایشان در فیلم واقعا خوب و قابل قبول باشد. از خوبیهای سری «ناهمتا» بازیگر شخصیت اصلی آن شیلن وودلی است که به خوبی از پس زندگی بخشیدن به شخصیت تریس برآمده است. یادتان هست گفتم که اگر داستان را دوست داشته باشید، چیزهایی در فیلم هست که تحمل بدیها و اشکالات را برایتان آسان میکند؟ شیلن وودلی یکی از همان چیزها است. پس از تماشای درام عاشقانه و قدرتمند «خطایِ ستارهیِ بختِ ما» ناخودآگاه او را به عنوان یک بازیگر قدرتمند میشناسم، کسی که از پس اجرای صحنههای درام به بهترین شکل ممکن برمیآید و میتواند کاری کند که شخصیت را باور کنم. او به تریس هم اینچنین زندگانی جذابی بخشیده است، یعنی کمترین خوبی بازی او در نقش تریس این است که این شخصیت قابل قبول و از آن مهمتر قابل باور میشود. بدون شک درام حاضر در این فیلم، اشکالات زیادی داری اما به خاطر بازی خوب او، میتوان از بعضی از آنها چشمپوشی کرد.
نکات مثبت و منفی موجود در قسمت دوم سری فیلمهای «ناهمتا» یعنی «یاغی» آنقدر زیاد است که ارائه نظر قطعی نسبت به آن را سخت میکند. در حقیقت روشنی و جذابیتهای داستان در کنار نقاط تاریک بیکیفیت حاضر در فیلم، سایهروشنی را سبب میشود که بیننده نمیداند باید از آن راضی باشد یا نسبت به آن تنفر بورزد. لذت بردن از این فیلم و پذیرفتن «یاغی» به عنوان یک اثر جذاب، کاملا به این بستگی دارد که با کدام انتظار به سوی فیلم میروید و این که آیا اصلا این بنیان داستانی را میپسندید یا خیر. اگر تم اصلی داستان را دوست ندارید و یا از فیلم انتظار صحنههای اکشن فوقالعاده و یا درامی بینقص دارید قطعا تماشای اثر برایتان چیزی بس خستهکننده و آزاردهنده خواهد بود اما اگر این روایت تازهی آخرالزمانی را دوست دارید و حاضرید که از بعضی خطاها چشم بپوشید، دو ساعتی که صرف دیدن فیلم میکنید دو ساعت بدی نخواهد بود.
تهیه شده در زومجی