// چهار شنبه, ۱۶ خرداد ۱۴۰۳ ساعت ۲۰:۵۹

از انیمیشن ارباب حلقه‌ ها: جنگ روهیریم چه می‌دانید؟

چرا قلعه‌ی گودی هِلم با این اسم شناخته می‌شود؟ انیمیشن «ارباب حلقه‌ها: جنگ روهیریم» قرار است به این سؤال پاسخ بدهد. در این ویدیو/مقاله، هر آنچه که باید درباره‌ی داستان و شخصیت‌های این انیمیشن و ارتباطاتش با فیلم‌های پیتر جکسون بدانید را شرح می‌دهیم.

«جنگ روهیریم» انیمه‌ای در جهانِ «ارباب حلقه‌ها» است که برای پخش در سیزدهم دسامبر ۲۰۲۴ (یا بیست و سومِ آذر ۱۴۰۳) آماده می‌شود. ماجراهای این فیلمِ ۲ ساعت و ۱۰ دقیقه‌ای، حدودِ ۲۶۰ سال پیش از اتفاقاتِ «هابیت» و «ارباب حلقه‌ها» جریان دارد و داستانِ فردی به نام «هِلم پُتک‌مُشت» را روایت می‌کند؛ فردی که نه‌تنها در آن زمان نُهمین پادشاهِ قلمروی روهان بود، بلکه یکی از برجسته‌ترین شخصیت‌های افسانه‌ایِ تاریخِ سرزمین میانه نیز محسوب می‌شود. همچنین، این فیلم پس‌زمینه‌ی داستانیِ قلعه‌ی مشهورِ «گودی هِلم» را گسترش خواهد داد، و نشان خواهد داد که دقیقاً چرا مردمان روهان این قلعه را به افتخارِ هِلم پتک‌مشت نام‌گذاری کردند.

برای حمایت از ما این ویدیو را در کانال یوتیوب فیلمزی تماشا کنید

پس، هدف‌مان در این مقاله، این است تا درباره‌ی تمام اطلاعاتی که از این انیمه داریم، صحبت کنیم: چه چیزهایی درباره‌ی هلم پتک‌مشت می‌دانیم؟ سرزمین میانه در این برحه‌ی زمانی میزبانِ چه رویدادهایی است؟ ازطریقِ بررسیِ تصاویری که از این انیمه منتشر شده است، چه چیزهایی دستگیرمان می‌شود؟ چه کسانی روی این انیمه کار می‌کنند؟ و درنهایت، این پیش‌درآمد از چه راه‌هایی می‌تواند به فیلم‌های پیتر جکسون ارتباط پیدا کند و چگونه می‌تواند تماشای آن‌ها را غنی‌تر کند؟

اجازه بدهید با تیمِ سازندگانِ این فیلم شروع کنیم: کارگردانِ «جنگ روهیریم»، کِنجی کامی‌یاما است؛ او سابقه‌ی کار کردن روی انیمه‌های زیادی را دارد که از مهم‌ترینشان می‌توان به سریال «شبح درون پوسته: اِستند اِلون کامپلکس» و اپیزود «نُهمین جدای» از سریال آنتالوژیِ «جنگ ستارگان: چشم‌اندازها» اشاره کرد. بخشِ دلگرم‌کننده‌ی ماجرا اما این است که در این پروژه، شاهدِ نام‌های آشنا و افراد کارکشته‌ای هستیم که در تولیدِ سه‌گانه‌ی پیتر جکسون نقش داشتند. نخست اینکه، مسئولیتِ طراحی کانسپت‌‌ آرت‌های «جنگ روهیریم» برعهده‌ی آلن لی و جان هاو است؛ هردوِ آن‌ها کانسپت‌آرتیست‌های ارشدِ اقتباس‌های پیتر جکسون بودند و حتی طراحی‌های قبلی آن‌ها از دنیای تالکین حکم راهنمای جکسون در مراحل اولیه‌ی تولید فیلم را داشتند. درواقع، ما تعداد زیادی از تصاویرِ نمادینِ سرزمین میانه (از شمایلِ کاراکترهایی مثل گندالف تا طراحی جانوران، معماری‌ها و اشیاء) را که به جزئی جدایی‌ناپذیر از ذهنِ جمعی‌مان تبدیل شده‌اند، مدیونِ تصویرسازی‌های این دو نفر هستیم. نه‌تنها جکسون خواسته بود تا دکورها (مثل خانه‌ی بیلبو بگینز یا بُرجِ اورتانک) دقیقاً شبیه به نقاشی‌های جان هاو و آلن لی ساخته شوند، بلکه برای مثال، نقاشیِ جان هاو از جنگیدنِ گندالف و بالروگ درحینِ سقوط کردن به اعماقِ معادن موریا، منبعِ الهامِ پیتر جکسون در طراحی سکانس افتتاحیه‌ی «ارباب حلقه‌ها: دو بُرج» بود. خلاصه اینکه، صحبت از کسانی است که درکنارِ تِد نِی‌اسمیت، مثلثِ تصویرگرانِ کهنه‌کارِ آثار تالکین را تشکیل می‌دهند.

اما یکی دیگر از نام‌های آشنایی که در تولید «جنگ روهیریم» نقش دارد، ریچارد تیلور، از بنیان‌گذارانِ شرکت «وِتا وورک‌شاپ» است؛ او مشترکاً جایزه‌ی اُسکار بهترین جلوه‌های بصری و بهترین چهره‌پردازی را برای «ارباب حلقه‌ها: یاران حلقه» و اسکار بهترین طراحی لباس و بهترین چهره‌پردازی را برای «بازگشتِ پادشاه» برنده شده بود. استیون گلنجر، که در مقامِ تدوینگرِ موسیقی و دستیارِ هاوارد شور روی سه‌گانه‌ی «هابیت» کار کرده بود هم آهنگسازِ «جنگ روهیریم» است. مایک هِجز هم که جایزه‌ی اسکار بهترین صداگذاری را برای فیلم «ارباب حلقه‌ها: بازگشت پادشاه» برنده شده بود، مسئولیتِ صداگذاریِ این انیمیشن را برعهده دارد. تازه، از میانِ بازیگرانِ «ارباب حلقه‌ها» هم شاهدِ بازگشتِ میراندا آتو، بازیگرِ ائووین، خواهیم بود: ائووین در این انیمیشن نقش راوی را ایفا می‌کند؛ همان‌طور که «یاران حلقه» با روایتِ گالادریل از ساخته شدنِ حلقه‌های قدرت و جنگِ آخرین اتحاد آغاز شد، احتمالاً «جنگ روهیریم» هم به‌عنوانِ یک داستانِ شفاهی ارائه می‌شود که ائووین در زمانِ حال، یعنی بعد از پایانِ سه‌گانه‌ی «ارباب حلقه‌ها»، دارد برای فرزندانش با فارامیر یا شاید حتی برای نوه‌هایش تعریف می‌کند. درنهایت، خانم فیلیپا بوینس، یکی از نویسندگان سه‌گانه‌ی جکسون هم در مقامِ مشاورِ فیلمنامه و تهیه‌کننده‌ی اجرایی در ساختِ «جنگ روهیریم» نقش دارد. درواقع، نگارشِ سناریوی این فیلم برعهده‌ی فیبی گیتنز، دخترِ فیلیپا بوینس، است. این نکته هم ناگفته نماند که برایان کاکس (بازیگرِ لوگان رُی در سریال «وراثت») برای صداپیشگیِ هلم پتک‌مشت انتخاب شده است که کستینگِ ایده‌آلی به نظر می‌رسد.

حالا که با افرادِ پشت‌صحنه آشنا شدیم، بگذارید سرگذشتِ قهرمانِ اصلی انیمه را شرح بدهیم: هِلم پتک‌مشت که بود و چه کرد؟ تالکین داستان هلم را در ضمیمه‌ی الفِ «ارباب حلقه‌ها» شرح داده است؛ داستانِ هلم در سال تولدش آغاز می‌شود: سال ۲۶۹۱ از دورانِ سوم. پدرِ او «گرام» نام داشت و هشتمین پادشاه روهان بود. گرام در سال ۲۷۴۱، در زمانی‌که ۷۳ سال سن داشت، فوت می‌کند و هلم در پنجاه سالگی تختِ پادشاهیِ روهان را به ارث می‌بَرَد. اما برای اینکه وضعیتِ حکومتِ هلم را بهتر درک کنیم، به کمی مقدمه‌چینی نیاز است و لازم است که به سال‌ها قبل، به زمانِ فرمانروایی «دئور»، پدربزرگ‌اش، فلش‌بک بزنیم و با مردمانی معروف به «دون‌لندی‌ها»، بزرگ‌ترین دشمنانِ تاریخِ روهان، آشنا شویم. دون‌لندی‌ها که توسط مردم روهان به‌عنوانِ «مردان وحشیِ دون‌لند» نیز خطاب می‌شدند، نژادی از انسان‌ها بودند که نسلشان به قبیله‌های کوه‌نشینِ ساکنِ «کوهستان سفید» بازمی‌گشت (برای دیدنِ محلِ هرکدام از مناطقی که در طولِ مقاله درباره‌شان صحبت می‌کنم، از نقشه‌ی زیر استفاده کنید). دون‌لندی‌های سیه‌چرده، در دورانِ دوم، قبل از اینکه نومه‌نوری‌ها در سرزمین میانه ساکن شوند، در دشت‌های سرسبزِ منطقه‌ای به اسم «دون‌لند» و دره‌های پیرامونِ کوهستان سفید ساکن بودند؛ دون‌لند در ضلعِ غربی و جنوبیِ رشته‌کوه‌ِ مه‌آلود قرار داشت. در دوران دوم، نومه‌نوری‌هایی که به سرزمین میانه بازگشتند، با دون‌لندی‌ها مثلِ دشمن رفتار کردند و درختانِ جنگل‌هایشان را بی‌رحمانه می‌بُریدند و توجهی به کاشت و نشاندنِ نهال‌های تازه نشان نمی‌دادند. تالکین می‌نویسد: «تخریبی که به‌دستِ نومه‌نوری‌ها به بار آمد بی‌حدوحساب بود». به‌دلیل تهاجمات و استعمارگری‌های نومه‌نوری‌ها، دون‌لندی‌ها به دشمنانِ قسم‌خورده‌ی دونه‌داین (مردم نومه‌نور) و نیاکانشان تبدیل شدند.

نقشه سرزرمین میانه ارباب حلقه ها

اما خصومتِ بی‌انتهای دون‌لندی‌ها و روهیریم در سالِ ۲۵۱۰ از دوران سوم آغاز می‌شود: سالِ تأسیسِ پادشاهیِ روهان. قبل از اینکه روهیریم در منطقه‌ای که امروزه به نام روهان شناخته می‌شود، ساکن شوند، آن‌ها به‌عنوانِ «اِئوتِئود» شناخته می‌شدند؛ ائوتئود در زبانِ آنگلوساکسون به‌معنی «مردم اسب‌سوار» یا «سرزمین اسب‌ها» است. ائوتئود ملتی از مردمان شمالی بودند که در شمالی‌ترین نقاطِ «دره‌های آندوین» سکونت داشتند؛ آندوین نامِ رودخانه‌ی بزرگی بود که در ضلعِ شرقیِ کوهستانِ مه‌آلود قرار داشت و از شمال تا جنوبِ سرزمین میانه جریان داشت. مردمانِ ائوتئود از سال‌ها قبل رابطه‌ی نزدیک و دوستانه‌ای با قلمروی گوندور، همسایه‌ی جنوبی‌شان، داشتند و هم‌پیمانِ آن‌ها محسوب می‌شدند. در شمالِ کوهستانِ سفید، منطقه‌ای سرسبز به نام «کالن‌آردون» قرار داشت که در ابتدا جزئی از قلمروی گوندور محسوب می‌شد. اما جمعیتِ کالن‌آردون در گذشتِ سال‌ها، به دلایلِ مختلف (مثلِ بیماری مرگباری معروف به «طاعون بزرگ» که در جریان دورانِ سوم در گوندور شیوع پیدا کرده بود) به‌طرزِ قابل‌توجهی کاهش پیدا کرده بود و از توجه و پاسداریِ کافیِ میناس‌تی‌ریث محروم شده بود. در نتیجه، نه‌تنها دون‌لندی‌ها از رودخانه‌ی آیزن عبور کرده و در کالن‌آردون ساکن شده بودند، بلکه کالن‌آردون به‌طور ویژه‌ای دربرابرِ تهاجمِ اورک‌ها و مردمانِ شرقی‌ آسیب‌پذیر شده بود.

تالکین می‌نویسد که هِلم بر اثر قحطی و اندوهِ ناشی از مرگ فرزندانش، درنده‌خو و نزار شده بود. پس او درحالی که لباس یک‌دست سفید به تن کرده بود، یکه‌و‌تنها قلعه‌ی شاخ‌آواز را ترک می‌کرد و به‌مثابه‌ی ترول‌های سرزمین‌های برفی، به اُردوگاهِ دشمنان حمله می‌کرد و با دستِ خالی شمار زیادی از آن‌ها را می‌کُشت

در این شرایط است که با بنیان‌گذارِ روهان آشنا می‌شویم: فردی به اسم «ائورلِ جوان». وقتی کیریون، دوازدهمین کارگذارِ حکمرانِ گوندور، خبردار شد که منطقه‌ی کالن‌آردون با یورشِ عظیم دشمنانِ گوندور مواجه خواهد شد، از روی استیصال پیغام‌رسانانی را برای درخواست کمک به شمال و برای ائورل، فرمانروای ائوتئود فرستاد؛ ائورل هم برای یاری رساندن به گوندور به جنوب تاخت تا دشمنانِ پادشاهی گوندور را مُنهدم کند و متحدانشان را از شکستِ حتمی نجات بدهد. درنهایت، کیریون هم سرزمین کالن‌آردون را به‌عنوان پاداش به ائورل داد تا با مردمش در آن ساکن شود. از این لحظه به بعد «کالن‌آردون»، «روهان» نام گرفت. روهیریم بی‌درنگ شروع به سکونت در این منطقه کردند و دون‌لندی‌ها را دوباره ریشه‌کن کردند و به آنسویِ رودخانه‌ی آیزن بیرون راندند. به این ترتیب، روهیریم تنفرِ دون‌لندی‌ها را به خودشان جلب کرده بودند و این بیزاری تا آینده‌ای دور فروکش نکرد. چون آن‌ها اعتقاد داشتند که مردمانِ شمال، سرزمینِ آن‌ها را غصب کرده‌اند.

با این مقدمه، بالاخره به دئور، پدربزرگِ هلم پتک‌مشت، می‌رسیم: در این دوران، گرچه هنوز قلعه‌ی آیزنگارد به گوندور تعلق داشت، اما پس از شیوعِ آن طاعون بزرگ که بالاتر بهش اشاره کردم، بُرجِ اورتانک بسته شده بود و کلیدهایش هم به میناس‌تی‌ریث فرستاده شده بود. بااین‌حال، همچنان محافظت از آیزگارد برعهده‌ی یک پادگانِ کوچک به رهبری فرماندهانِ موروثیِ گوندوری بود. به مرور زمان، از آنجایی که کارگزارانِ گوندور اعتنایی به این گوشه‌ی دوراُفتاده از قلمرو نکرده بودند و از آنجایی که توجه‌شان به سمتِ شرق معطوف شده بود و اعزامِ فرستادگانشان به آیزنگارد به‌طور کامل متوقف شده بود، پس آن‌ها تا مدت‌ها نفهمیده بودند که در آن‌جا چه اتفاقی اُفتاده است: سلسله‌ی فرماندهانِ گوندوریِ آیزنگارد از بین رفته بود و مردمِ ساکنِ آن‌جا از مدت‌ها قبل با دون‌لندی‌ها درهم‌آمیخته بودند. در نتیجه، ساکنانِ حلقه‌ی آیزنگارد مردمی بودند که نسبت به دون‌لندی‌ها رفتارِ دوستانه‌تری داشتند تا «مردمان شمالیِ وحشی» (یا همان روهیریم) که سرزمینشان را غصب کرده بودند. پس، آن‌ها به دون‌لندی‌ها اجازه داده بودند تا در اطرافِ آیزنگارد ساکن شوند.

درنهایت، دون‌لندی‌هایی که به‌عنوانِ دوست پذیرفته شده بودند، کنترلِ حلقه‌ی آیزنگارد را به‌دست گرفته و تقریبا تمام اندک بازماندگان محافظانِ باستانیِ آن‌جا را که مایل به پیوستن به مردمان دون‌لندی نبودند به قتل رسانده بودند. پس از مرگِ شاه آلدور (سومین پادشاه روهان)، که آخرین بازماندگانِ دون‌لندی را بیرون رانده بود، دون‌لندی‌ها به سببِ تبانی با آیزنگارد اندک‌اندک دوباره به شمالِ روهان وارد شدند و دست به ساختِ اقامتگاه‌هایی در شرق آیزنگارد و حتی حاشیه‌ی جنوبی جنگل فنگورن زدند. آن‌ها در دورانِ حکمرانیِ دئور، به احشام و مزارعِ پرورشِ اسبِ روهیریم در منطقه‌ی فولدِ غربی شبیخون می‌زدند و آشکارا دشمنی‌شان را نشان می‌دادند. بنابراین، دئور، پدربزرگِ هلم پتک‌مشت، به شمالِ روهان لشکر کشید و با سپاهی از دون‌لندی‌ها روبه‌رو شد و بر آن‌ها چیره گشت. اما از آنجایی که دئور نیرویی در اختیار نداشت که به آیزنگارد بتازد و آن‌جا را از دون‌لندی‌ها پس بگیرد، این قلعه برای سال‌های بسیار تحت‌اشغالِ دون‌لندی‌ها باقی ماند و مردم روهان هم به اجبار قوایی نیرومند از سربازانِ اسب‌سوارشان را در شمالِ فولدِ غربی آماده نگاه داشتند. خلاصه اینکه، درگیری روهیریم با دون‌لندی‌ها نه‌تنها در تمام طولِ حکمرانی گرام، پدرِ هلم، ادامه داشت، بلکه حتی با آغازِ حکمرانیِ خودِ هلم پتک‌مشت هم کماکان برقرار بود.

هلم پتک‌مشت در انیمه ارباب حلقه ها جنگ روهیریم

هِلم در سال ۲۷۴۱ از دوران سوم به نُهمین حکمرانِ روهان تبدیل شده بود؛ در سال ۲۷۵۴، درحالی که هنوز مدت زیادی از حکومتِ هلم نگذشته بود که با شخصیتی به اسم «فِرکا» آشنا می‌شویم که برای هلم دردسرساز می‌شود؛ ما چیزِ زیادی درباره‌ی فِرکا نمی‌دانیم؛ تنها چیزهایی که می‌دانیم این است که او مردِ ثروتمند و قدرتمندی بود که در هر دو طرفِ رودخانه‌ی آدورن، واقع در مرزهای غربیِ روهان، زمین‌های فراوان داشت؛ مکانی که فاصله‌ی زیادی با قلعه‌ی آیزنگارد و شکافِ روهان (شکافِ میانِ کوهستان مه‌آلود در شمال و کوهستان سفید در جنوب) نداشت. فِرکا خودش را از تبارِ شاه فری‌واین (پنجمین شاه روهان) می‌دانست، هرچند که به قولِ مردمان بیشتر اصل‌و‌نسبیِ دون‌لندی داشت و موهای سرش سیاه بود. فِرکا نزدیکِ سرمنشاء رودِ آدورن استحکاماتی برای خود ترتیب داده بود و چندان که باید و شاید دربرابرِ شاه هلم، فرمانبردار نبود. هلم به فرکا بدگمان بود، اما او را برای رایزنی نزدِ خودش فرا می‌خواند؛ و فِرکا هرگاه مایل بود در این جلسات حضور پیدا می‌کرد. بالاخره در سال ۲۷۵۴ از دورانِ سوم، فِرکا همراه‌با سوارانِ بسیار به یکی از جلساتِ مشاوره که در «اِدوراس»، پایتختِ روهان، برگزار می‌شد، آمد و از هلم خواست که دستِ دخترش را در دستِ پسرش یعنی «وولف» بگذارد و آن‌ها را به عقدِ یکدیگر دربیاورد.

هلم در واکنش به این درخواست می‌گوید: «تو از آخرین‌بار که اینجا بودی بزرگ‌تر شده‌ای؛ ولی به‌گمانم این بزرگ شدن بیشتر مربوط‌به چربی و پیه‌ِ شکم توست». مردانِ حاضر در جلسه با شنیدنِ این سخن خندیدند، چون فِرکا شکمی فربه داشت. فِرکا از پاسخِ هلم خشمگین می‌شود، شاه را دشنام می‌دهد و می‌گوید: «پادشاهِ پیری که عصای تقدیمی را نمی‌پذیرد، ممکن است از پا بیافتد». هلم هم در پاسخ می‌گوید: «خویشتن‌دار باش! ازدواجِ پسر تو امری کوچک و پیش‌پا‌اُفتاده است. بگذار هلم و فرکا این موضوع را بعد میانِ خود حل‌و‌فصل کنند. وظیفه‌ی شاه و شورای او رسیدگی به موضوعاتِ روز است». وقتی اجلاس به پایان رسید، هلم از جا بلند می‌شود و دستِ بزرگ‌اش را روی شانه‌ی فرکا می‌گذارد و می‌گوید: «شاه مختار نیست تا در خانه‌ی خود نزاع به پا کند، اما دستِ مردمان در بیرون بازتر است»؛ به این ترتیب، او فِرکا را جلوتر از خود از اِدوراس خارج می‌کند و به دشت می‌بَرَد. سپس، هلم خطاب به مردانِ فِرکا که جلو آمده بودند، می‌گوید: «کنار بمانید! ما را شاهدی نیاز نیست. قصد داریم در خلوت موضوعی را میانِ خود حل‌و‌فصل کنیم. بروید و با مردانِ من مشغولِ گفت‌و‌گو شوید!». مردان فرکا با دیدنِ شمار افرادِ شاه که بیشتر بودند، عقب‌ می‌کشند. سپس، هلم خطاب به فرکا می‌گوید: «اِی دون‌لندی‌ اکنون هلم را تنها و بی‌سلاح برای درآویختن دربرابرِ خود می‌یابی. اما تو پیش از این، سخن بسیار گفته‌ای و اینک نوبتِ من است که سخن بگویم. فرکا، بلاهتِ تو همراه‌با شکمت بزرگ‌تر شده است. تو از عصا حرف می‌زنی! اگر هلم عصای کج‌و‌کوله‌ای را که به سویش پرت می‌کنند، خوش نداشته باشد، آن را می‌شکند. اینچنین!». هنوز این حرف از دهانِ هلم خارج نشده است که او با دستِ خالی چنان مُشتِ مُهلکی به‌ صورتِ فرکا وارد می‌کند که او درجا از هوش می‌رود و اندکی بعد می‌میرد. درنتیجه، هلم لقبِ «پتک‌مشت» را به‌دست می‌آورد و از این لحظه به بعد به این لقب مشهور می‌شود.

هلم بلافاصله بعد از انجام این کار، پسرِ فِرکا و خویشاوندانِ نزدیک‌اش را دشمنانِ شاه می‌خواند. بنابراین، همراهانِ فرکا راهِ گریز را به سمتِ مرزهای غربی روهان در پیش می‌گیرند. اما نسلِ فِرکا به همین راحتی این اتفاق را فراموش نمی‌کند. چهار سال بعد (سال ۲۷۵۸ از دورانِ سوم)، دون‌لندی‌ها بار دیگر از بالای رودخانه‌ی آیزن و پایینِ قلعه‌ی آیزنگارد به روهان حمله کردند. طولی نکشید که معلوم شد وولف، پسرِ فِرکا، رهبری مهاجمان را برعهده دارد. دون‌لندی‌ها نیروی عظیمی در اختیار داشتند، و با دشمنانِ جنوبیِ گوندور که در دهانه‌ی رودخانه‌‌های لِف‌نویی و آیزن در ساحل پیاده شده بودند، پیوندِ اتحاد بسته بودند («دشمنان جنوبی گوندور» را به خاطر داشته باشید، در ادامه به آن‌ها بازخواهیم گشت). هلم برای رویارویی با سپاهِ وولف حرکت می‌کند و در «گذرگاه‌های آیزن» (ورودی اصلی روهان از غرب) با آن‌ها مواجه می‌شود. روهیریم اما در این جنگ شکست می‌خورند، مجبور به عقب‌نشینی می‌شوند و سرزمین‌شان به تصرف درمی‌آید. هلم پتک‌مشت که تلفاتِ زیادی را متحمل شده بود، همراه‌با کسانی که از مهلکه و اسارت جان سالم به‌در بُرده بودند، به سمتِ دره‌های کوهستانِ سفید می‌گریزند و در قلعه‌ی «شاخ‌آواز» یا «هورن‌بِرگ» (که بعدها به گودی هِلم معروف شد) پناه گرفتند. درحالی که پادشاه در شاخ‌آواز گرفتار شده بود و تحت‌محاصره‌ی سپاهِ دون‌لندی‌ها قرار داشت، وولف به سمتِ اِدوراس، پایتختِ روهان، حرکت می‌کند. او آن‌جا را با موفقیت فتح کرده و تصرف می‌کند و در «مدوسِلد»، تالارِ طلاییِ شاهانِ روهان که بر فرازِ تپه قرار داشت، اقامت می‌گزیند و خودش را شاه می‌خواند. قابل‌ذکر است که در جریانِ نبردی که میانِ محافظانِ اِدوراس و دون‌لندی‌ها صورت می‌گیرد، هالِت، بزرگ‌ترین پسرِ هلم، دربرابرِ درهای مدوسلد کُشته می‌شود. در همین حین، هاما، تنها پسر باقی‌مانده‌ی هلم، همراه‌با پدرش در شاخ‌آواز گرفتار شده بودند. همچنین، فِریالاف، خواهرزاده‌ی هِلم هم در میانِ آن دسته از روهیریم بود که از سقوطِ ادوراس جان سالم به در بُرده بودند؛ آن‌ها در «دون‌هارو»، پناهگاهی واقع در جنوبِ اِدوراس که در دره‌های عمیقِ کوهستانِ سفید پنهان بود، پناه گرفته بودند؛ دون‌هارو صخره‌ای مُرتفع بود که برای رسیدن به آن باید از مسیر پلکانیِ پرپیچ‌و‌خم استفاده می‌شد.

گودی هلم در ارباب حلقه ها

اندکی پس از این وقایع، رویدادی معروف به «زمستان طولانی» به وقوع می‌پیوندد: زمستان و یخبندانی درازمدت و بسیار سرد که مناطقی مثل اِریادور (از جمله شایر)، دون‌لند و روهان را دربرگرفت و همه‌چیز را به مدتِ پنج ماه در زیرِ برف مدفون کرد (از نوامبر ۲۷۵۸ تا مارس ۲۷۵۹). مردمان روهان و همچنین دشمنا‌ن‌شان از سرما، و از قحطی که بسیار بیشتر به درازا کشید، مُتحمل لطماتِ فراوان شدند. اگر برایتان سؤال است که: چرا گوندور به یاری روهان نیامد، پاسخ این است: در همان سالی که سپاه وولف به روهان حمله کرد، سه ناوگانِ بزرگ از دزدانِ دریایی اومبار به گوندور حمله کرده بودند و سرتاسرِ سواحلِ آن سرزمین درگیر جنگ بود. درنتیجه، پادشاهی جنوبی از یاری رساندن به متحدانِ شمالی‌شان ناتوان بودند. خلاصه اینکه، با ادامه پیدا کردنِ زمستان، آذوقه‌ی قلعه‌ی شاخ‌آواز کاهش پیدا کرده بود و سپاهیان در گودیِ هلم با گرسنگی دست‌به‌گریبان بودند. بنابراین، گروهی از سربازانِ هلم به رهبری هاما، پسرِ کوچک‌ترِ او، از روی درماندگی و برخلافِ اندرزِ شاه، تصمیم گرفتند از قلعه خارج شوند و با شبیخون زدن به دون‌لندی‌هایی که شاخ‌آواز را محاصره کرده بودند، به‌دنبال غذا بگردند. بااین‌حال، این گروه برای همیشه در برف و کولاک گم شدند و هرگز دوباره دیده نشدند. تالکین می‌نویسد که هِلم بر اثرِ قحطی و اندوهِ ناشی از مرگِ فرزندانش، درنده‌خو و نزار شده بود. بنابراین، هلم به‌تنهایی دست به کار می‌شود: او درحالی که لباسِ یک‌دست سفید به تن کرده بود، یکه‌و‌تنها قلعه‌ی شاخ‌آواز را ترک می‌کرد و به‌مثابه‌ی ترول‌های سرزمین‌های برفی، به اُردوگاهِ دشمنان حمله می‌کرد و با دستِ خالی شمارِ زیادی از آن‌ها را می‌کُشت. هول و هراسی که از او بر دلِ دشمنان می‌انداخت به‌تنهایی از هول و هراسِ مردان بسیار که در کارِ دفاع از قلعه‌ی شاخ‌آواز بودند، بیشتر بود. مردم بر این باور بودند که اگرچه هلم هیچ سلاحی با خود ندارد، هیچ سلاحی نیز بر او کارگر نمی‌اُفتد. تا جایی که دون‌لندی‌ها اعتقاد داشتند که اگر او هیچ خوراکی پیدا نکند، از گوشتِ انسان تغذیه خواهد کرد؛ تالکین می‌نویسد که این افسانه تا مدت‌ها در دون‌لند بر سرِ زبان‌ها بود.

هلم در هرکدام از یورش‌هایش شاخی بزرگ به همراه داشت، و به‌زودی معلوم شد که او هرگاه قصدِ شبیخون زدن به دشمنان را دارد، پیش از عزیمت در این شاخ می‌دمد و صدای آن در گودی طنین‌افکن می‌شود؛ و در آن هنگام هول و هراسی چنان عظیم بر دلِ دشمنان می‌اُفتد که آن‌ها به‌جای گرد آمدن و اسیر کردن یا کُشتنِ او، به پایینِ تنگه فرار می‌کردند. به خاطر همین است که این قلعه که قبلاً «سوت‌بورگ» نام داشت، به «شاخ‌آواز» مشهور شد. یورش‌های تک‌نفره‌ی هلم برای مدتی ادامه داشت، تا اینکه بالاخره یک شب مردان صدای نفیرِ شاخِ هلم را شنیدند، اما از بازگشتِ خودِ او خبری نشد. صبح‌هنگام، پرتوِ خورشید پدیدار شد، و این اولین پرتو پس از روزهای طولانیِ زمستان بود، و مردان هیبتِ سفیدی را دیدند که بی‌حرکت و تنها روی سدِ دفاعی قلعه ایستاده بود و هیچ‌یک از دون‌لندی‌ها جراتِ نزدیک شدن به او را نداشت. آن‌جا هلم ایستاده بود، بی‌حرکت همچون سنگ، اما پاهایش اُستوار و زانوهایش ناخمیده بودند. بااین‌حال، مردمان روهان اعتقاد دارند که هنوز نفیرِ شاخِ هلم گاه‌و‌بی‌گاه در گودی به گوش می‌رسد و شبحِ او در میانِ دشمنان روهان می‌گردد و آن‌ها را از شدتِ هول‌ و هراس می‌کُشد.

سرانجام، زمستان در مارس سال ۲۷۵۹ به پایان رسید. بلافاصله فریالاف، خواهرزاده‌ی هلم، که همراه‌با بسیاری به «دون‌هارو» گریخته بود، از آن‌جا پایین آمد و همراه‌با گروهِ کوچکی از مردانِ جان‌برکف، به سمتِ اِدوراس حمله کرد؛ آن‌ها وولف را در تالار مدوسلد غافلگیر کردند و کُشتند و پایتخت را بازپس گرفتند. به این ترتیب، فریالاف، به دهمین پادشاهِ روهان تبدیل می‌شود. با مرگِ هلم، اولین نسل از پادشاهان روهان به پایان رسید. فریالاف آغازگرِ دومین نسل از پادشاهان روهان است. جالب است بدانید که تئودن که در زمانِ اتفاقاتِ «ارباب حلقه‌ها» روی تخت پادشاهی روهان می‌نشیند، از همان نسلی است که با فریالاف آغاز شده بود. نسل دوم پادشاهان روهان تا ۲۶۰ سال پس از تاج‌گذاریِ فریالاف ادامه داشت و با مرگِ تئودن به پایان رسید. پس از او، اِئومر، خواهرزاده‌ی تئودن، به اولین پادشاه نسل سوم تبدیل شد. سوالی که باقی می‌ماند این است که: چه بر سر جسدِ هلم آمد؟ تالکین تعریف می‌کند که پیکرِ هلم را از شاخ‌آواز به اِدوراس منتقل کردند و به «دشتِ گورپشته» منتقل کردند و او را در پشته‌ی نُهم به خاک سپردند؛ دشتی خارج از دیوارهای اِدوراس که حکمرانانِ روهان در آن‌جا دفن می‌شوند. روی هرکدام از پشته‌ها انبوهی از گل‌های سفیدی به نام «سیمبل‌مینه» می‌رویند. گفته می‌شود که سیمبل‌مینه‌هایی که روی پشته‌ی هلمِ پتک‌مشت می‌رویند، به‌قدری فراوان هستند که در ظاهر این‌طور به نظر می‌رسد که انگار این پشته، برف‌پوش شده است. قابل‌ذکر است که فریالاف دون‌لندی‌های ساکن در حلقه‌ی آیزنگارد را بیرون راند. شمار روهیریم‌ها اما بر اثرِ جنگ و قحطی و از دست رفتنِ احشام و اسب‌هایشان سخت رو به کاهش گذاشته بود؛ و جای شکر بود که تا سالیانِ سال هیچ خطر عمده‌ای آن‌ها را تهدید نکرد. چون آن‌ها تا زمانِ فرمانروایی فوک‌واین، چهاردهمین پادشاه روهان، قدرت و توانِ پیشینِ خودشان را هنوز باز نیافته بودند.

رویارویی ارتش دون‌لند و ارتش روهان در انیمیشن جنگ روهیریم

در سال ۲۷۵۹، درست در مراسم تاج‌گذاری فریالاف، سروکله‌ی یک شخصیتِ آشنا پیدا می‌شود: سارومانِ سفید. او با هدایا و زبانی که شجاعتِ روهیریم‌ را تحسین می‌کرد، به آن‌جا آمد. همگان مقدم این مهمان را گرامی داشتند. اندکی پس از آن، سارومان در آیزنگارد ساکن شد. اجازه‌ی این سکونت را بِرِن، کارگزار وقتِ گوندور، صادر کرده بود. چون گوندور هنوز آیزنگارد را یکی از استحکاماتِ قلمرو خود می‌دانست و نه بخشی از روهان. همچنین، بِرِن کلیدداری بُرجِ اورتانک را به سارومان واگذار کرد. درواقع، خودِ سارومان پیشنهاد داده بود که کنترل آیزنگارد را به‌دست بگیرد و آن را به‌عنوان بخشی از استحکاماتِ غرب بازسازی و سامان‌دهی کند. از آنجایی که گوندور و روهان از بی‌توجهی به این قلعه ضربه خورده بودند، از این پیشنهاد استقبال کردند. انگیزه‌ی سارومان از سکونت در آیزنگارد چه بود؟ سارومان چندین سال را در کتابخانه‌های میناس‌تی‌ریث به تحقیق درباره‌ی تاریخ و معرفتِ کهن و جمع‌آوری اطلاعات درباره‌ی ایسلیدور و حلقه‌ی یگانه سپری کرده بود. احتمالاً او طی کندوکاوهایش متوجه شده بود که سنگِ پلان‌تیریِ اورتانک هنوز دست‌نخورده در بُرجش قرار دارد. سنگ‌های پلان‌تیری نه‌تنها می‌توانستند با دیگر سنگ‌ها ارتباط برقرار کنند، بلکه قدرتمندان نیز می‌توانستند از آن‌ها برای دیدنِ سراسر دنیا استفاده کنند.

سارومان نخست آیزنگارد را به نیابت از جانبِ کارگزارِ گوندور در اختیار گرفت. او اما اندک‌اندک رفتارِ فرمانروایان را پیش گرفت. بااینکه سارومان زمانی دراز رفتاری دوستانه پیشه کرد و شاید در ابتدا در نیاتِ خود صادق بود. اما بعدها کمتر کسی تردید داشت که سارومان برای به‌دست آوردنِ سنگِ پلان‌تیری که هنوز در اورتانک قرار داشت و همچنین با قصدِ بنیاد نهادنِ قدرت‌اش به آن‌جا رفته است. به این ترتیب، سارومان بعدها آیزنگارد را از آنِ خود ساخت و آن‌جا را به تدریج به قلعه‌ای مخوف بدل ساخت. سپس، او دوستان و خادمان خود را از میانِ تمام کسانی که از گوندور و روهان متنفر بودند (خواه آدمیزادهایی همچون دون‌لندی‌ها و خواه موجوداتی بسیار پلیدتر همچون اورک‌ها) انتخاب کرد و در آن‌جا گرد آورد. از طرف دیگر، تنگه‌ای که هلمِ پتک‌مشت در آن‌جا ایستاده مُرده بود، در آینده به همان جایی تبدیل می‌شود که روهیریم در دوران جنگ حلقه دوباره به آن پناه بُردند؛ تنگه‌ای که نقشی حیاتی در بقای روهان ایفا کرد؛ تنگه‌ای که اسمِ هلم پتک‌مشت را به ارث بُرد: گودی هلم.

در نوشته‌های تالکین به حضور موماکیل‌ در جنگ روهیریم و دون‌لندی‌ها هیچ اشاره‌ای نمی‌شود. پس، سؤال این است که ما چگونه می‌توانیم حضورِ این فیل جنگی در تصاویر فیلم را توجیه کنیم؟

حالا که با هلم پتک‌مشت و شرایط تاریخیِ دوران زندگی‌اش آشنا شدیم، بگذارید تصاویرِ منتشرشده از انیمیشن «جنگ روهیریم» را بررسی کنیم؛ چیزی که در اولین تصویر می‌بینیم (تصویر بالا)، با روایتِ تالکین از این جنگ هماهنگ است: نکته‌ی اول اینکه ما دو ارتش را می‌بینیم که در میدانِ نبرد در مقابلِ یکدیگر صف‌آرایی کرده‌اند. نکته‌ی دوم اینکه در دوردست تپه‌ای به چشم می‌خورد: این تپه همان اِدوراس، پایتختِ روهان، است که تالار طلایی مدوسلد در بالای آن قرار دارد. نکته‌ی سوم اینکه: در پشت‌سرِ اِدوراس، رشته‌کوه‌های سفید به چشم می‌خورند. حتماً یادتان است که این کوهستان سوژه‌ی اصلی یکی از هیجان‌انگیزترین سکانس‌های «ارباب حلقه‌ها: بازگشت پادشاه» بود: سکانسی که پی‌پینِ هابیت به دستورِ گندالف اولین مشعل از سری مشعل‌هایی که گوندور برای اعلام خطر و درخواست کمک بر فرازِ کوهستان سفید ساخته بود را روشن می‌کند. ما می‌دانیم که کوهستان سفید در جنوبِ اِدوراس قرار دارد و دون‌لندی‌ها از آیزنگارد، شمالِ غربی روهان، حمله کرده بودند.

پس، این تصویر از لحاظ جغرافیایی هم صحیح است. نکته‌ی چهارم اینکه، ارتشی که در پس‌زمینه به چشم می‌خورد، ارتشِ روهان است که برای دفاع از اِدوراس آماده است. ارتشی هم که در پیش‌زمینه قرار دارد، ارتشِ دون‌لندی‌ها به رهبری وولف، پسرِ فِرکا، است؛ آن‌ها پس از شکست دادنِ سپاهِ هلم پتک‌مشت و وادار کردنِ او برای پناه گرفتن در قلعه‌ی شاخ‌آواز، به نزدیکی اِدوراس رسیده‌اند. اما عنصری که در این تصویر به‌طور ویژه‌ای نظرمان را به خودش جلب می‌کند، یک «موماک» است (شکل جمعِ این واژه، موماکیل است)؛ موماکیل جانورانِ غول‌آسا و درنده‌خویی شبیه به فیل هستند که در هاراد، سرزمینی در جنوبِ موردور، زندگی می‌کردند و مردمان هاراد از این حیوانات در جنگ استفاده می‌کردند. درواقع، موکاکیل‌ به‌عنوان کارآمدترین و مرگبارترین جانورانِ جنگیِ سرزمین میانه شناخته می‌شدند. حضور موماک در این تصویر، کنجکاویِ طرفداران را برانگیخته است: چون نه‌تنها این حیوانات از سرزمینی می‌آیند که فاصله‌ی بسیار بسیار زیادی با دون‌لند دارد، بلکه همان‌طور که تعریف کردم، در نوشته‌های تالکین به حضور موماکیل‌ در این جنگ هیچ اشاره‌ای نمی‌شود. بنابراین، سؤال این است که ما چگونه می‌توانیم حضورِ این موماک را توجیه کنیم؟

قبل از اینکه به پاسخ این سؤال برسیم، بگذارید تصویرِ دوم را هم بررسی کنیم (تصویر پایین): این تصویر نتیجه‌ی رویارویی ارتش روهیریم و دون‌لندی‌ها که در تصویر اول شاهد بودیم را نشان می‌دهد: این‌طور که به نظر می‌رسد، دون‌لندی‌ها از سدِ ارتش روهیریم عبور کرده‌اند و خود را به دیوارهای اِدوراس رسانده‌اند. در دوردست، تالار طلایی مدوسلد همراه‌با چندین نگهبان که در نزدیکی‌اش ایستاده‌اند، دیده می‌شود. در پیش‌زمینه‌ی تصویر هم شاهد این هستیم که دون‌لندی‌ها با استفاده از قدرتِ تخریبگرِ موماک‌شان، موانعِ دفاعیِ چوبیِ شهر را درهم‌شکسته‌اند و دارند راهشان را به سمتِ بالای تپه باز می‌کنند. نکته‌ی بعدی این است: درست همان‌طور که در فیلم‌های جکسون هم دیده بودیم، اینجا هم گروهی کمان‌دار بر پشتِ فیلِ غول‌آسا دیده می‌شوند که به احتمالِ بسیار زیاد کمان‌دارانِ هاراد هستند. در کتاب «بازگشت پادشاه»، تالکین در توصیفِ رویارویی لشکر روهان با موماکیل‌ها می‌نویسد: «هرگاه موماکیل‌ها پیش می‌آمدند، اسب‌ها حاضر به رفتن نمی‌شدند، بلکه پا پس می‌کشیدند و تغییرِ جهت می‌دادند؛ هیولاهای دیوپیکرِ بی‌هماورد همچون بُرج‌های دفاعی ایستاده بودند و هارادریم‌ها گردِ آن‌ها صف‌های خود را از نو سازمان می‌دادند».

به این ترتیب، به سوالی که کمیِ قبل‌تر مطرح کردم، برمی‌گردیم: چگونه می‌توان حضور موماکیل در این نبرد را توجیه کرد؟ اولین چیزی که باید بدانیم این است که مردمان هاراد نقشِ گسترده‌ای در این جنگ نخواهند داشت. این‌طور که از تصاویر به نظر می‌رسد، به احتمال بسیار زیاد فقط یک فیل در این جنگ حضور خواهد داشت. ما قبلاً در فیلم‌های پیتر جکسون، قدرتِ ویرانگر و توقف‌ناپذیرِ گله‌ای از این فیل‌ها را در نبردِ دشت‌های پله‌نور دیده بودیم. پس، اگر تعدادِ این فیل‌ها بیشتر از یکی بود، تصور اینکه روهیریم چگونه می‌توانند اِدوراس را از اشغال‌کنندگان پس بگیرند، غیرممکن می‌شد. حضور همین یک فیلِ هیولاوار به‌تنهایی برای وحشت انداختن به دلِ روهیریم، درهم‌شکستنِ سواره‌نظام‌شان و تغییر دادن جریانِ نبرد به نفعِ دون‌لندی‌ها کفایت می‌کند. سؤال بعدی این است که: چگونه یک موماک که در جنوبی‌ترین نقاطِ سرزمین میانه زندگی می‌کند، در حمله به روهان از شمال مشارکت می‌کند؟ پاسخِ این سؤال نیازمندِ یادآوریِ اتفاقاتِ سرزمین میانه در این برحه‌ی تاریخی است.

حمله فیل به ادوراس انیمیشن جنگ روهیریم

همان‌طور که بالاتر توضیح دادم، جنگ روهان و دون‌لندی‌ها درست همزمان با تهاجمِ سه ناوگانِ بزرگ از دزدان دریاییِ اومبار به سواحلِ جنوبیِ گوندور اتفاق می‌اُفتد؛ اومبار بندری در غربِ سرزمین هاراد بود؛ اجدادِ دزدان دریایی اومبار، «نومه‌نوری‌های سیاه» بودند؛ نومه‌نوری‌های سیاه آن دسته از نومه‌نوری‌هایی هستند که توسط سائورون فاسد شده بودند و به خدایان و اِلف‌ها پشت کرده بودند. در گذشتِ سال‌ها، اومباری‌ها و مردمان هاراد با یکدیگر درهم‌آمیخته بودند و متحدانِ یکدیگر محسوب می‌شدند. اگه یادتان باشد گفتم که وولف، فرمانده‌ی دون‌لندی‌ها برای حمله به روهان با «دشمنان جنوبی گوندور» متحد شده بود. منظورم از دشمنان جنوبی همین دزدان دریایی اومبار بود. بنابراین، وولف، دزدان دریایی اومبار را به‌‌عنوان مزدورانِ جنگی استخدام کرده بود. در نتیجه، برخی از دزدان دریایی به سمتِ شمال بادبان کشیده بودند و در دهانه‌ی رودخانه‌های لِف‌نویی و آیزن در ساحل پیاده شده بودند و سپاهِ دون‌لندی‌ها را تقویت کرده بودند. بنابراین، بااینکه تالکین در نوشته‌هایش به‌طورِ مشخص به حضور موماکیل در این جنگ اشاره نمی‌کند، اما او دستِ ما را برای خیال‌پردازی باز می‌گذارد: احتمالاً دزدان دریایی اومبار با استفاده از کشتی‌هایشان، یکی از فیل‌های جنگیِ هاراد را به شمال منتقل کرده‌ و به سپاهِ دون‌لندی‌ها اضافه کرده‌اند. بدین ترتیب، درحالی که سرِ گوندور با حمله‌ی گسترده‌ی دزدان دریایی اومبار و مردمان هاراد به سواحل‌اش گرم است، روهان دربرابر نیروی دون‌لندی‌ها و متحدانِ جنوبی‌شان تنها می‌ماند.

به این ترتیب، به یکی دیگر از نکاتِ قابل‌بحث درباره‌ی «جنگ روهیریم» می‌رسیم: ارتباطاتِ احتمالی‌اش با سه‌گانه‌ی پیتر جکسون. شخصاً اولین چیزی که از یک پیش‌درآمد می‌خواهم این است که به‌عنوان یک داستانِ جذاب روی پای خودش بایستد؛ پیش‌درآمدی که برای درگیر کردنِ احساسی مخاطب، از نقاط قوتِ منحصربه‌فردِ خودش بهره می‌برد و از احساس نوستالژی مخاطب نسبت به آثارِ بهترِ قبلی سوءاستفاده‌ نمی‌کند. اما دومین خصوصیتِ معرفِ یک پیش‌درآمد خوب این است که باید غنای دراماتیک و تماتیکِ آثاری که قبل از آن ساخته شده‌اند را افزایش بدهد. انیمه‌ی «جنگ روهیریم» فرصت‌های زیادی برای افزودنِ لایه‌های معناییِ بیشتر به سه‌گانه‌ی پیتر جکسون دارد. برای مثال، قوس شخصیتی ائووین، بانوی سپردارِ روهان، را به خاطر بیاورید: او گرچه برای به‌دست گرفتنِ شمشیر و جنگیدن در میدانِ نبرد بی‌تابی می‌کند، اما از آنجایی که زن است، سنت‌های جامعه او را از شرکت در نبرد منع می‌کنند. بنابراین، او با لباس مُبدل در نبردِ دشت‌های پله‌نور حضور پیدا می‌کند و ارباب نازگول‌ها را نابود می‌کند. بنابراین، طرفداران تئوری‌پردازی کرده‌اند که جنگیدنِ بانوهای سپردارِ روهان نقش پررنگی در «جنگ روهیریم» ایفا خواهد کرد.

ما می‌دانیم که سپاه اصلی هلم پتک‌مشت از نیروی دون‌لندی‌ها شکست می‌خورد. همان‌طور که در تصاویرِ منتشرشده از فیلم هم قابل‌مشاهده است، دومین سپاهِ روهیریم هم نمی‌تواند جلوی دون‌لندی‌ها را از رسیدن به اِدوراس بگیرد. بنابراین، طبقِ گمانه‌زنی‌های طرفداران، اتفاقی که می‌اُفتد این است: وقتی دون‌لندی‌ها به پشتِ دیوارهای چوبیِ اِدوراس می‌رسند، این مردم غیرنظامی روهان (از جمله تعداد زیادی از زنان) هستند که باید به‌عنوانِ آخرین خط دفاعیِ شهر دربرابر دشمن ایستادگی کنند. آن‌ها تنها کسانی هستند که باید برای محافظت از عزیزانشان، شمشیر به‌دست بگیرند. ما می‌دانیم که وولف، رهبرِ دون‌لندی‌ها درنهایت اِدوراس را با موفقیت تصرف می‌کند. پس، طبق این تئوری، گرچه ایستادگی زنان دربرابرِ دون‌لندی‌ها به گروهِ بزرگی از روهیریم کمک می‌کند تا شهر را ترک کنند، اما دراین‌میان، زنانِ روهان قتل‌عام خواهند شد. در فیلم «ارباب حلقه‌ها: دو بُرج» صحنه‌ای وجود دارد که ائووین اصرارش برای جنگیدن را با این جمله به آراگورن توضیح می‌دهد: «زنان این سرزمین از مدت‌ها پیش فهمیدند که کسانی که شمشیر ندارند همچنان می‌توانند با شمشیر کشته شوند». بنابراین، از این به بعد، وقتی ائووین این جمله را بیان می‌کند، به یادِ زنانِ روهان می‌اُفتیم که در جنگ با دون‌لندی‌ها به‌عنوان آخرین خط دفاعیِ اِدوراس خدمت کرده بودند. درنتیجه، ما متوجه می‌شویم که چرا ائووین این‌قدر برای جنگیدن شانه به شانه‌ی مردان مشتاق است. چون او از کودکی با شنیدنِ داستانِ شجاعتِ زنانِ روهان در جنگ با دون‌لندی‌ها بزرگ شده است و اجدادش الهام‌بخشِ او بوده‌اند.

نکته‌ای که می‌خواهم به آن برسم، این است: «جنگ روهیریم» فرصت‌های مشابهِ متعددی برای برقراری ارتباط با سه‌گانه‌ی پیتر جکسون دارد. برای مثال، در «ارباب حلقه‌ها: دو بُرج»، وقتی پادشاه تئودن از حمله‌ی قریب‌الوقوعِ سپاهِ سارومان اطلاع پیدا می‌کند، تصمیم می‌گیرد تا اِدوراس را ترک کند و مردمش را به گودی هلم منتقل کند و در آن‌جا پناه بگیرد. حالا بعد از دیدنِ «جنگ روهیریم»، طرز فکرِ تئودن بیشتر از قبل با عقل جور درمی‌آید. چون ما در این انیمیشن، سقوط کردنِ اِدوراس را دیده‌ایم. یا برای مثال، گیملی با تصمیمِ تئودن برای پناه گرفتن در گودی هلم مخالف است و به آراگورن می‌گوید: «زمانی‌که باید بمونند و بجنگند به کوهستان فرار می‌کنن». آراگورن پاسخ می‌دهد: «گودی هلم در گذشته هم نجاتشون داده». حالا معنی جمله‌ی آراگورن آشکار می‌شود: او در اینجا دارد به ماجرای پناه گرفتنِ هلم پتک‌مشت و همراهانش در گودی هلم اشاره می‌کند.‌ یا برای مثال، لحظه‌ای در جریان نبرد دشت‌های پله‌نور وجود دارد که تئودن با بُهت‌زدگی به نزدیک شدنِ ارتشِ موماکیل نگاه می‌کند: حالا این لحظه لایه‌ی معنایی تازه‌ای به خود می‌گیرد. حالا متوجه می‌شویم که بهت‌زدگیِ تئودن فقط به خاطر این نیست که با فیل‌های جنگی مواجه شده است؛ درعوض، بهت‌زدگی او به خاطر این است که او از کودکی با شنیدنِ داستانِ نبرد روهیریم و دون‌لندی‌ها بزرگ شده است؛ او می‌داند که دون‌لندی‌ها چگونه با استفاده از یک فیل جنگی، سپاهِ اجدادش را تار و مار کرده و استحکاماتِ اِدوراس را درهم‌شکسته بودند. انگار تئودن در این لحظات دارد به این فکر می‌کند که اگر اجدادش توسط یک موماکِ تک‌و‌تنها مُتحملِ چنین ویرانی‌هایی شده بودند، اکنون سپاهِ او چگونه می‌تواند دربرابرِ ارتشی از این حیوانات دوام بیاورد؟

جنگ مردمان روهان و دون‌لندی‌ها انیمیشن جنگ روهیریم

به‌عنوانِ یک نمونه‌ی دیگر، نبردِ گودی هلم از «ارباب حلقه‌ها: دو برج» را به خاطر بیاورید؛ پس از اینکه اورک‌ها قلعه را تصرف می‌کنند، تئودن به این نتیجه می‌رسد که شکستشان قطعی است. اما آرگورن به او پیشنهاد می‌کند که: «درکنارِ من با اسب به بیرون بتاز. به بیرون بتاز و باهاشون روبه‌رو شو». تئودن موافقت می‌کند و فریادزنان می‌گوید: «شیپور هلمِ پتک‌مشت باید در گودی به صدا دربیاد. برای آخرین‌بار». بنابراین، درست همان‌طور که هلمِ پتک‌مشت قبل از اینکه تک‌و‌تنها به صفِ دشمنان حمله کند، شیپورِ رعب‌آورش را به صدا می‌آورد، درست همان‌طور که هلم نشان داد که او تحت‌محاصره نخواهد مُرد، بلکه با درنده‌خوییِ ناشی از درماندگی به جنگیدن ادامه خواهد داد و ایستاده جان خواهد داد، تئودن هم حدود ۲۰۰ سال بعد شیپورِ هلم را به صدا درمی‌آورد و استیصال‌ و ناامیدی‌اش را به عزمی برای تاختن به دلِ دشمن تبدیل می‌کند. یکی دیگر از عناصرِ آشکارتری که می‌تواند این انیمیشن را به «ارباب حلقه‌ها» پیوند بزند، حضورِ کوتاهِ احتمالیِ سارومان خواهد بود؛ همان‌طور که قبل‌تر هم گفتم، پس از بیرون کردنِ دون‌لندی‌ها از آیزنگارد، سارومان در برج اورتانک ساکن می‌شود. پس، اگر سروکله‌ی جادوگرِ سفید در سکانسِ اختتامیه‌ی انیمیشن پیدا شود، تعجب نخواهم کرد. پیش‌آگاهیِ ما از اینکه سارومان در آینده به تهدیدِ مخوف‌تری برای روهان بدل خواهد شد، نه‌تنها سبب می‌شود تا ابراز خرسندیِ پادشاه فریالاف از اینکه کنترلِ آیزنگارد به سارومان سپرده شده است، برای مای تماشاگر کنایه‌آمیز به نظر برسد، بلکه این کاراکتر می‌تواند نقشِ پُلی را ایفا کند که انتهایِ انیمیشن را به آغازِ «ارباب حلقه‌ها» گره می‌زند.

نکته‌ی بسیارِ مهمِ آخر که باید بدانید به فرزندِ سومِ هلمِ پُتک‌مشت مربوط می‌شود: در نوشته‌های تالکین آمده است که هلم علاوه‌بر پسرانش (هالِث و هاما، که اولی در اِدوراس و دومی در گودی هلم می‌میرد)، یک دخترِ بدونِ نام هم دارد. او همان دختری است که فِرکا پیشنهادِ ازدواجِ او با پسرش را مطرح می‌کند. سازندگانِ انیمیشن در مصاحبه‌هایشان گفته‌اند که آن‌ها نه‌تنها اسم «هِرا» را برای این دختر انتخاب کرده‌اند، بلکه نقشِ او را هم توسعه داده‌اند و رابطه‌ی پدر و دختریِ هرا و هلم را به رابطه‌ی عاطفیِ اصلی داستان تبدیل کرده‌اند. فیلیپا بوینس در توصیفِ هرا گفته است که او دختری است که در عینِ اینکه با روحیه‌ی تندخو و سرکش‌اش شناخته می‌شود، اما هیچ‌وقت هم به شخصیتی گستاخ و خودسر تبدیل نمی‌شود. یکی از نکاتِ جالب درباره‌ی هِرا، این است که قوس شخصیتی او و قوس شخصیتی وولف، پسرِ فِرکا، از برخی جهات با یکدیگر مُتقارن هستند: هردوِ آن‌ها باید با عواقبِ تصمیماتِ پدرانشان مواجه شوند. از یک سو، دختری را داریم که درحالی‌که پدرش تحت‌محاصره است، وادار می‌شود برای دفاع از شهرش پا پیش بگذارد و شایستگی‌اش به‌عنوانِ یک بانوی جنگجو را ثابت کند، و از طرف دیگر، پسری را داریم که پس از اینکه پدرش درنتیجه‌ی به چالش کشیدنِ هِلم کُشته می‌شود، ناگهان به خودش می‌آید و می‌بیند که ناخواسته در موقعیتی قرار گرفته است که وادارش می‌کند درباره‌ی نحوه‌ی واکنش نشان دادن به قتلِ پدرش تصمیم بگیرد.

شخصاً وقتی برای‌ اولین‌بار داستان هلم را خواندم، تصورم از او یک آدم جوشی بود که زود از کوره در می‌رود، و تصمیمِ بی‌درنگِ او برای کُشتنِ فِرکا را تصمیمی احمقانه، عجولانه و افراطی تعبیر کردم؛ به نظر می‌رسد که او می‌توانست توهینِ فِرکا را به روشِ بهتر و دیپلماتیک‌تری مدیریت کند. به بیان دیگر، هلم به‌جای اینکه از تدبیر و سیاست یک پادشاه برای واکنش نشان دادن به توهین فِرکا استفاده کند، به خشونتِ یک جنگجو متوسل می‌شود. بنابراین، وقتی متوجه شدم که سازندگان هم با من هم‌عقیده‌اند خوشحال شدم: فیلیپا بوینس در مصاحبه‌هایش به‌طور سربسته به این نکته اشاره می‌کند که: هلم در زمانی به فرمانروایی می‌رسد که گرچه به‌عنوانِ یک جنگجو، باتجربه است، اما به‌عنوانِ یک پادشاه، نه. بنابراین، فیلیپا بوینس می‌گوید که آن‌ها در این فیلم می‌خواستند به این سؤال بپردازند که: فضای ذهنیِ هلم در لحظه‌ای که فِرکا را می‌کُشد، چگونه است؟ آیا هلم در طولِ فیلم به خودش اعتراف می‌کند که با کُشتنِ فِرکا اشتباه بزرگی مرتکب شده است؟ آیا او خودش را به‌عنوانِ مسئولِ مرگ پسران و مردمش سرزنش خواهد کرد؟ آیا یورش‌های تک‌نفره‌ی هلم به صفِ دشمنان از تلاش‌های مُستاصلانه‌ی او برای رستگار کردنِ خودش سرچشمه می‌گیرند؟ خلاصه اینکه، تمام این نکات حاکی از این است که «جنگ روهیریم» این ظرفیت را دارد تا در پروسه‌ی اقتباس، ابعاد و ظرافتِ بیشتری به شخصیت‌های این داستان ببخشد و سرگذشتِ هلم پتک‌مشت و افرادِ پیرامون‌اش را هم به داستانِ عمیق‌تر و پیچیده‌تری تبدیل کند.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده