تئوری ترسناک انیمیشن سگ های نگهبان که نمیدانستید!
سگهای نگهبان در نگاهِ نخست چیزی بیش از یک انیمیشنِ کودکانه برای بچههای زیر ۵ سال (و والدینی که مجبورند آن را همراهبا بچههایشان تحمل کنند!) به نظر نمیرسد؛ ساده، سالم، تودلبرو و بدونِ هرگونه پیامِ عمیقِ زیرمتنی. اما یکی از قدیمیترین و مُفرحترین سنتهای کاربرانِ اینترنت نظریهپردازی دربارهی وحشتِ پنهان در آنسوی ظاهرِ معصومانهی کارتونهای کودکانه است و اکنون سگهای نگهبان هم بهطرز گریزناپذیری به آن دچار شده است. این سریالِ بیاندازه پُرطرفدار در بینِ مخاطبان خُردسال روایتگرِ ماجراجوییهای تیمی مُتشکل از شش سگِ بامزه به رهبری پسربچهی ۱۰ سالهای به اسم رایدر است؛ هرکدام از سگهای این گروه که «گشتِ پنجهای» نام دارد، مهارتهای منحصربهفردِ خودشان را دارند و هرکدام از این مهارتها براساس خدماتِ اضطراری طراحی شدهاند.
چِیس یک سگِ ژرمن شپرد است که بهعنوانِ یک پلیس و جاسوس خدمت میکند و نقشِ دست راستِ رایدر را برعهده دارد؛ مارشال یک سگِ خالدار است که بهعنوانِ آتشنشان و امدادگرِ اورژانس خدمت میکند؛ اسکای خلبان هلیکوپتر است؛ رابل یک سگ بولداگ است که بهعنوانِ کارگر راه و ساختمان خدمت میکند؛ زوما در حوزهی عملیاتهای دریایی تخصص دارد و درنهایت راکی هم یک سگِ چند نژادیِ خاکستری و سفید است که هم مسئول جمعآوری و بازیافتِ زباله است و هم نقش عضوِ دست به آچارِ گروه را ایفا میکند.
هرازگاهی برخی سگهای دیگر هم بهعنوانِ مهمانِ ویژه در سریال حضور پیدا میکنند (مثل اِورست که بهعنوانِ یک سگِ سورتمهکش در اورژانسهایی که در برف و بوران اتفاق میاُفتند کمک میکند یا تِرکر که بهعنوانِ یک سگِ قهوهای-سفید در مأموریتهای جنگلی به گشت پنجهای یاری میرساند)، اما تقریبا ۹۰ درصدِ اپیزودهای سریال پیرامونِ تیمِ سگهای رایدر جریان دارند. اپیزودهایِ سریال از یک فرمولِ تکراری پیروی میکنند: رایدر و سگهایش مشغولِ وقت گذراندن در مقرِ فرماندهیِ گشتِ پنجهای هستند که ناگهان آنها برای رسیدگی به یک فاجعه (از نجات کسانی که در غار گرفتار شدهاند تا محافظت از بچهلاکپشتهایی که برای رسیدن به دریا باید از جاده عبور کنند) فراخوانده میشوند؛ به این ترتیب، سگها یونیفرمهایشان را میپوشند و صف میکشند، رایدار جزییاتِ عملیات را روی نمایشگر با آنها در میان میگذارد، سپس همگی با سُر خوردن روی یک سرسره سوارِ اتوموبیلهایی که براساسِ قابلیتهای منحصربهفردشان طراحی شده، میشوند و درنهایت آنها مشکل را با ترکیبِ قابلیتهایشان حل میکنند و درسِ اخلاقیِ آن اپیزودِ بهخصوص را یاد میگیرند. اما آیا سگهای نگهبان واقعا همینقدر ساده و سرراست است؟
ماجرا از این قرار است: در فصل اولِ سریال لحظهی عجیب و مورمورکنندهای وجود دارد که نظرِ طرفداران را بهطور ویژهای جلب کرد و آنها را برای جستجوی بیشتر کنجکاو کرد؛ این لحظه به اولین سرنخ در سلسله سرنخهایی بدل شد که طرفداران را به یک نتیجهی ترسناک و انکارناپذیر رساند؛ نتیجهای که هرچیزی که دربارهی دنیای سگهای نگهبان میدانیم را دگرگون میکند؛ نتیجهای که طرفداران به آن رسیدند این بود: اعضای گشتِ پنجهای مُردهاند و دوباره با سگهای جدید جایگزین شدهاند. اما سؤال این است: چه مدارکی برای اثباتِ این ادعا داریم؟ بگذارید با همان لحظهی عجیبی که کنجکاویِ طرفداران را برانگیخت شروع کنیم: اپیزودِ دوازدهمِ فصل اول. این اپیزود به روایتِ داستانِ نحوهی پیوستنِ رابل (کارگر راه و ساختمانِ گروه) به گشتِ پنجهای اختصاص دارد. داستانِ نحوهی پیوستنِ رابل به گشتِ پنجهای یکی از اندکِ داستانهایی است که دربارهی منشاء سگهای رایدر روایت میشود. درواقع، تنها سگی که چگونگی آشنایی او با رایدر را در قالبِ فلشبک میبینیم، چیس (سگِ پلیس) است.
در اپیزود دوازدهمِ فصل اول متوجه میشویم که رابل آخرین سگی بوده که به تیمِ گشتِ پنجهای اضافه شده است. در این اپیزود میفهمیم که رابل یک سگِ بیسرپرست و گرسنه بوده که بالای درخت گرفتار میشود و پس از اینکه گشتِ پنجهای نجاتش میدهند، در عملیاتِ نجاتِ بعدیشان به آنها میپیوندد. آنها در این عملیات باید یک اسنوبُردسوار را که زیر بهمن گیر اُفتاده است، نجات بدهند. اما تکههای برف بهشکلی یخ زدهاند که رایدر نمیتواند از بیلاش برای باز کردنِ راه استفاده کند. خلاصه اینکه رابل داوطلبانه وارد عمل میشود و اسنوبُردسوار را بهوسیلهی حفر کردنِ یک تونل در لابهلای برفها نجات میدهد. رایدر که تحتتاثیرِ شجاعتِ توله رابل قرار گرفته است، او را رسما بهعنوانِ عضو جدید گشتِ پنجهای معرفی میکند و توله رابل هم پلاک، کلاه ایمنی و ماشینِ ساختوسازِ معرفاش را از رایدر دریافت میکند. کات به تیتراژِ پایانی.
نتیجهای که طرفداران به آن رسیدند این بود: اعضای گشتِ پنجهای مُردهاند و دوباره با سگهای جدید جایگزین شدهاند. اما چه مدارکی برای اثبات این ادعا داریم؟
در نگاهِ اول این اپیزود هیچ تفاوتی با اپیزودهای قبل و بعد از خودش ندارد، اما لحظهی عجیبی که گفتم جایی در همین اپیزود درست جلوی چشمِ بینندگان پنهان شده است. در صحنهای که رایدر سگها را برای مرورِ جزییاتِ عملیاتِ نجاتِ اسنوبُردسوار فرا میخواند، نظرِ طرفداران به چیزی روی نمایشگر جلب شد (تصویر بالا). پلاکِ سگهای گشتِ پنجهای در پایینِ نمایشگر ردیف شدهاند: شعلهی آتش سمبلِ مارشالِ آتشنشان است؛ ستارهی کلانتر سمبلِ چیسِ پلیس است؛ لنگر سمبلِ زوما، متخصص مأموریتهای آبی است؛ علامتِ بازیافت سمبلِ راکی است؛ پروانهی هواپیما سمبلِ اسکایِ خلبان است و درنهایت آچار هم رابل را نمایندگی میکند. اما یک مشکل وجود دارد: این اولینباری است که با رابل آشنا شدهایم.
درواقع، نهتنها حداکثر یک ساعت از نجاتِ رابل توسط رایدر و سگهایش گذشته است، بلکه رابل تازه پس از عملیاتِ نجاتِ اسنوبُردسوار به تیم اضافه میشود، نه قبل از آن. رایدر از قبل هیچ برنامهای برای اضافه کردن او به گروه نداشته است. وقتی اسنوبُردسوارِ نجاتیافته رابل را بهعنوانِ عضوِ جدیدِ گشتِ پنجهای اشتباه میگیرد، تازه ایدهی اضافه کردنِ او به گروه به ذهنِ رایدر خطور میکند. بنابراین معما این است: چرا لوگوی رابل پیش از اینکه به تیم اضافه شود، درکنارِ لوگوی دیگر اعضای فعلیِ گشتِ پنجهای دیده میشود؟
همچنین، در صحنهای که رایدر از کنترلرش برای احضارِ سگها برای انجام مأموریت استفاده میکند، با یک سرنخِ مُکملِ دیگر مواجه میشویم (تصویر بالا). هرکدام از رنگهای تشکیلدهندهی دکمهی دایرهایشکلِ کنترلرِ رایدر نمایندهی یکی از سگها است که رایدر با فشردنِ آن برای صحبت با آنها از راه دور استفاده میکند (آبی برای چیس، صورتی برای اسکای و غیره). رنگِ معرفِ رابل زرد است. سؤال این است: چرا کنترلرِ رایدر قبل از اینکه رابل به تیم اضافه شود، شاملِ قسمتِ زردرنگ میشود؟ پاسخِ مشخص است: تنها چیزی که این تناقص را توجیه میکند این است که رابل اولین کارگرِ راه و ساختمانِ گشتِ پنجرهای نیست، بلکه قبل از او سگ یا سگهای دیگری این وظیفه را برعهده داشتهاند. در نگاه اول ممکن است این مدارک را به پای اشتباهاتِ معمولِ انیمیشنسازی بنویسید، اما مدارکی که اثبات میکنند قبل از رابل یک سگِ دیگر کارگرِ راه و ساختمانِ گشتِ پنجهای بوده، به اینجا ختم نمیشوند. برای مثال، در پایانِ این اپیزود رابل کلاهِ ایمنیاش را از رایدر دریافت میکند (تصویر پایین). اما نکته این است: اگر تصویر را متوقف کنیم و روی کلاه زوم کنیم متوجهی آثارِ خراشیدگی و سابیدگیِ فراوانی روی سطحِ کلاه میشویم.
به عبارت دیگر، این کلاه یک کلاهِ کاملا نو و دستنخورده برای پُست کاملا جدیدی که بهتازگی ابداع شده نیست؛ این کلاه یک کلاهِ دستدوم است که کارگرِ راه و ساختمانِ قبلیِ گشتِ پنجهای از آن استفاده میکرده. علاوهبر کلاه، رابل ماشینِ مخصوصِ خودش را هم از رایدر دریافت میکند (تصویر بالا) و اگر روی بیل مکانیکیِ ماشینِ رابل زوم کنیم میتوانیم ببینیم که رنگِ آن بهدلیل استفادهی قبلی ساییده شده است. اما شاید محکومکنندهترین مدرک این است که ماشینِ رابل از جثهی او بزرگتر است. به بیان دیگر، ماشینِ رابل با درنظرگرفتنِ اندازهی او طراحی و ساخته نشده است. حتی خودِ رایدر هم در این اپیزود به توله رابل میگوید برای اینکه دستش به فرمان برسد باید بزرگ شود. نکته این است: وسایل نقلیهی دیگر سگهای گروه متناسبِ جثهی آنهاست. درواقع، وقتی سگهای جدید به گشتِ پنجهای اضافه میشوند (اِورست، ترکر و لیبرتی)، تجهیزاتِ آنها به خوبی اندازهشان است. به عبارت دیگر، گرچه رایدر میتواند ماشینی بسازد که اندازهی توله رابل است، اما عمدا این کار را نمیکند. اما چرا؟ چون تجهیزاتِ کارگر راه و ساختمانِ قبلیِ گروه بلااستفاده مانده است. بالاخره وقتی یک ماشینِ کاملا سالم و مناسب دارد در گاراژ خاک میخورد، دلیلی ندارد رایدر خودش را برای ساختنِ یک ماشین نو به دردسر بیاندازد.
اما اگر هنوز متقاعد نشدهاید که قبل از رابل یک سگِ دیگر اولین کارگرِ راه و ساختمانِ گشتِ پنجهای بوده، به کلیدیترین و انکارناپذیرترین مدرکمان میرسیم: وسایل نقلیهی اعضای گشتِ پنجهای شمارهگذاری شدهاند (تصویر پایین). ماشینِ رایدر شماره یک است، چون او رهبرِ تیم است؛ چیس شماره ۲ است؛ مارشال شماره ۳ است؛ اسکای شماره ۴ است؛ راکی شماره ۵ است؛ رابل شماره ۶ است و درنهایت زوما هم شماره ۷ است. اما یک مشکل وجود دارد: ما در اپیزودِ دوازدهمِ فصل اول که به داستانِ نحوهی پیوستنِ رابل به گشتِ پنجهای اختصاص داشت، فهمیدیم که رابل آخرین سگی بوده که به تیم اضافه شده (چون در طولِ این اپیزود تمام دیگر اعضای تیم حضور دارند).
بنابراین، سؤال این است: چرا ماشینِ رابل از بین هفت نفر، بهعنوان ششمین نفر شمارهگذاری شده است؟ تمام این مدارک نشان میدهند که یکی از اعضایِ سابقِ سگهای نگهبان دیگر حضور ندارد و هیچکس دربارهاش صحبت نمیکند؛ رابل اولین سگی نیست که بهعنوانِ کارگر راه و ساختمان خدمت میکند، بلکه تجهیزاتِ او قبلا به یک سگِ دیگر تعلق داشته است. این موضوع میتواند دربارهی دیگر سگهای تیم نیز صادق باشد. برای مثال اپیزودِ هشتم فصل اول درحالی آغاز میشود که مارشالِ آتشنشان برای شکستنِ رکوردِ سریعترین سگِ آتشنشان دنیا در یک مسابقهی دو شرکت میکند. تلاشِ مارشال برای شکستنِ رکورد سریعترین سگِ آتشنشان دنیا به این معنی است که قبل از مارشال یک سگِ آتشنشانِ دیگر وجود داشته است که رکورد سریعترین سگِ آتشنشانِ دنیا را از خودش به جا گذشته است.
اگر تیم سگهای رایدر فقط یکی از تیمهای گشتِ پنجهای در دنیا بود، میتوانستیم بگوییم که دیگر شهرهای دنیا نیز گشتِ پنجهای خودشان را دارند و احتمالا رکورد سریعترین سگِ آتشنشانِ دنیا به یکی از آنها تعلق دارد. اما اینطور نیست. چون مدارکی وجود دارند که نشان میدهند گشتِ پنجهای فقط در شهر ادونچر فعال است. برای مثال، فیلم سینماییِ سگهای نگهبان با تصادفِ یک کامیون و آویزان ماندنِ آن از پُل آغاز میشود. از فضا کاپیتان توربات، یکی از دوستانِ نزدیکِ گشت پنجهای آنجا حضور دارد و به راننده میگوید که فورا برای کمک با سگهای نگهبان تماس خواهد گرفت. از آنجایی که راننده کامیون ساکنِ شهر ادونچر نیست، نهتنها هیچ چیزی دربارهی گشتِ پنجهای نمیداند، بلکه با دیدنِ سگهای ناجیاش شوکه میشود.
علاوهبر این، در یکی دیگر از سکانسهای فیلم ورودِ سگهای نگهبان به شهر ادونچر را ازطریقِ اخبار تلویزیونی میبینیم. گوینده خبر ایدهی گشتِ پنجهای را همچون چیزی ناشناخته معرفی میکند. به بیان دیگر، در دنیای این سریال ایدهی سگهایی که عملیاتهای نجات انجام میدهند، یک مفهومِ عادی و روزمره نیست. پس نتیجه میگیریم که رکوردِ سریعترین سگِ آتشنشانِ دنیا به یکی دیگر از شعبههای گشت پنجهای تعلق ندارد، بلکه به سگی که قبل از مارشال وظیفهی سگِ آتشنشان را در تیم رایدر برعهده داشته، تعلق دارد. مارشال اولین سگِ آتشنشانِ تیم رایدر نیست؛ همانطور که رابل اولین کارگرِ راه و ساختمانِ تیم او نیست.
اما هنوز یک مدرکِ دیگر باقی مانده است: نقطهی مشترکِ سگهای رایدر این است که همهی آنها قبل از اینکه به تیم او بپیوندند، بیسرپرست، تنها، ترسیده و آواره بودهاند. همانطور که گفتم، رابل قبل از اینکه به گشتِ پنجهای اضافه شود یک تولهی آسیبپذیر و گرسنه بود که در خطر اُفتاده بود. این موضوع اما دربارهی چیس نیز صادق است. درواقع در فیلم سینمایی سگهای نگهبان متوجه میشویم قبل از اینکه رایدر چیس را پیدا کند، این حیوان توسط صاحب قبلیاش در خیابان رها شده بود و نزدیک بوده که یک ماشین با او تصادف کند. همچنین، در جریان این فیلم با لیبرتی آشنا میشویم: یک سگِ بیسرپرستِ دیگر که از مردم غذا میگیرد. واقعیت این است که تقریبا تمامِ سگهایی که به گشتِ پنجهای میپیوندند، سگهای تنها و بیسرپناه هستند. اِورست، سگِ سوترمهکش و ترکر، سگِ جنگلی نیز از این قاعده مستثنا نیستند. به عبارت دیگر، رایدر سگهای رهاشده، یتیم و آواره را به تیمش اضافه میکند. با کنار هم گذاشتنِ سگهای غایب و عادتِ رایدر به استخدامِ سگهای بیسرپرست بهعنوانِ اعضای جدیدِ تیمش به چه نتیجهای میرسیم؟ این سگها همه قابلجایگزینی هستند.
بخشِ ترسناکِ قضیه این است: رایدر از این سگها به خاطر اینکه آنها برای عملیاتهای نجات مناسب هستند استفاده نمیکند؛ رایدر از سگها استفاده میکند، چون جانِ این حیوانات در مقایسه با جان انسانها بیارزش است؛ انگیزهی رایدر از استفاده از سگها برای انجام این عملیاتهای خطرناک کاهش تلفاتِ انسانی است. اگر یک سگ در حینِ نجات انسانها از سانحهی آتشسوزی یا ریزش کوه بمیرد، بهراحتی با یک سگِ جدید جایگزین خواهد شد. درواقع سگهای نجاتِ بهمن نقش مشابهای را در دنیای واقعی ایفا میکنند.
وقتی بهمن اتفاق میاُفتد، امدادگران از سگها برای پیدا کردنِ قربانیانی که زیر برف گرفتار شدهاند، استفاده میکنند. متاسفانه این بدین معنی است که در برخی موارد خودِ سگها زیر بهمن گرفتار میشوند و میمیرد. اما این همزمان بهمعنی نجاتِ جان امدادگرانی که در غیبتِ سگها خودشان باید این کار را انجام میدادند است. و از نگاهِ فردِ فرصتطلبی مثل رایدر هیچ جانوری به اندازهی سگهای یتیم و آواره قابلجایگزین شدن نیست. در فیلم سگهای نگهبان رایدر به چیس میگوید: «من تو رو انتخاب کردم، چون تو شجاعترین سگی بودی که تا حالا دیده بودم». واقعیت اما این است که رایدر او را به یک دلیل انتخاب میکند: چیس یک سگِ بیسرپرست و طردشده است و هیچکس متوجهی غیبتش نخواهد شد و این او را به ابزارِ ایدهآلی برای سوءاستفاده بدل میکند.
از زاویهی دید رایدر چیس و سگهای امثالِ او یا در بهترین حالت به یک سگِ ناجیِ درجهیک بدل میشوند یا در بدترین حالت در حین انجام مأموریت کُشته میشوند و به جمعِ سگهای فراموششدهای که دیر یا زود در خیابان میمیرند میپیوندند. اگر نسبت به خطرناکبودنِ مأموریتهای نجاتِ گشت پنجهای شک دارید، فقط کافی است سریال را تماشا کنید؛ موقعیتها بهطرز فزایندهای تهدیدآمیزتر میشوند. گرچه برخی مأموریتها بیخطر هستند (مثل محافظت از بچهلاکپشتها در حین عبور از جاده یا رساندنِ ناهار خانم شهردار به او)، اما از طرف دیگر، مأموریتهای متعددی هم وجود دارند که سگها را در موقعیتهای مرگباری قرار میدهند؛ از موتورسواری روی سطحِ ساختمانهای درحال فروپاشی (آن هم ساختمانی که از آن بهعنوانِ بلندترین آسمانخراشِ دنیا یاد میشود) تا آویزان ماندنِ سگها از بالونهای معلق در آسمان.
اما سوالی که در این نقطه مطرح میشود این است: استفاده از سگها چه منفعتی برای رایدر دارد؟ نخست اینکه هزینهی تشکیل و نگهداری از تیم نجاتی مُتشکل از سگها خیلی خیلی کمتر از استخدامِ ماموران پلیس، آتشنشانان، نجات غریقها و کارگرانِ انسانی است. رایدر در پایانِ هرکدام از مأموریتها دستمزدِ سگها را نه بهوسیلهی اسکناس، بلکه بهوسیلهی خوراکیهای تشویقی پرداخت میکند و همهی درآمدهایش را برای خودش نگه میدارد.
گشتِ پنجهای برای رایدر یک بیزینسِ عالی است. نهتنها تمام درآمدِ ناشی از فروش اجناس و لوازم جانبیِ گشت پنجهای (مثل تیشرتها، کولهپشتیها، عروسکها و غیره) به جیبِ رایدر میرود، بلکه میتوان تصور کرد که او بهلطفِ روش ارزانقیمتتری که برای حفظ نظم و امنیتِ جامعه کشف کرده، بدونشک با دولت هم قراردادِ همکاری امضا کرده است.
رازِ وحشتناکی که در آنسوی ظاهرِ معصومانهی «سگهای نگهان» پنهان شده این است: گشتِ پنجهای یک تجارت چند میلیارد دلاری است که به وسیلهی سوءاستفاده از تولهسگها ممکن شده است؛ تولههای بیارزشی که قابل جایگزین شدن هستند؛ تولههایی که در کمال ناآگاهی جا پای تولههای دیگری که قبل از آنها در حین انجام وظیفه کُشته شده و به فراموشی سپرده شدهاند، میگذارند؛ تولههایی که با به خطر انداختنِ جانشان بدونِ دریافت حقوق، منبع درآمدزایی یک پسربچهی ۱۰ ساله هستند؛ رایدر فقط یک مُخترعِ نابغهی معمولی نیست؛ او یک مُخترعِ نابغهی سنگدل و شرور است که به خاطر هوش اقتصادیاش باید به گرگِ والاستریتِ شهر ادونچر مشهور شود.
اما افشای این راز به این معنی نیست که بچهها باید از آن خبر داشته باشند؛ این راز باید بینِ خودِ ما بزرگترها باقی بماند؛ دلیلی ندارد سرگرمیِ بچهها را با افشای هویتِ بدجنسانهی حقیقیِ قهرمانشان خراب کنیم؛ اجازه بدهید آنها در جهالتِ سعاتمندانهشان همچنان از تماشای کارتونِ محبوبشان لذت ببرند. اما از این به بعد هروقت که از دور با ذوق کردنِ خواهر، برادر، فرزند یا اعضای خُردسال فامیلتان در حین همخوانی با ترانهی تیتراژِ سگهای نگهبان روبهرو شدید، حقیقتِ وحشتناکی را که رایدر به روی خودش نمیآورد به خاطر بیاورید. چون هدفِ او از سوءاستفاده از سگهای بیسرپرست و تنها دقیقا همین است: کسی متوجهی غیبتِ آنها نمیشود.