// چهار شنبه, ۲۶ فروردین ۱۳۹۴ ساعت ۱۳:۳۰

گیشه: پرونده‌ی فیلم Looper، قوانین زمان و موشکافی رمز و راز ها

                                                                                                 

looperdd

«لوپر» را با دو-سه سال تاخیر تماشا کردم. هنوز ۱۰ دقیقه یا بهتر است بگویم، ۱۰ ثانیه از فیلم نگذشته بود که با صدای شلیکِ هولناکِ آن شات‌گان به آن فردی که تا یک ثانیه پیش آنجا نبود، از جا پریدم و متعجب ماندم که چگونه تمام این سال‌ها را با آرامش سر بر بالین می‌گذاشتم، درحالی که یکی از بهترین آثاری که کاملا از همه نظر با ذائقه‌ام جفت‌و‌جور است، آن بیرون بوده و من آن را جدی نمی‌گرفتم. به همین دلیل بود که گفتم چرا آن را برای دیگر کسانی مثل خودم که در خواب غفلت به سر ‌می‌برند، معرفی نکنم و همچنین فرصتی ایجاد نکنم تا طرفداران فیلم باری دیگر به آن سر بزنند و به بحث و گفتگو درباره‌ی آن بپردازند. چون حقیقتش را بخواهید، «لوپر» هرچیزی که من از یک علمی‌خیالی خفن و مجذوب‌کننده می‌خواهم را در خود دارد. هم تصاویری دیدنی و باخساست از عناصر سایبرپانکی‌اش به نمایش می‌گذارد که دل‌ربا هستند. هم دنیایی را از کف می‌سازد و آن را تا مرحله‌ی باورپذیری، هویت‌داری و غوطه‌وری پرورش می‌دهد. هم یک ابزار داستانی آشنا اما هنوز جذاب و بیگانه مثل سفر در زمان دارد که خیلی باذکاوت آن را به بازی می‌گیرد. هم کارگردانی اکشن‌هایش تکان‌دهنده و پُرشتاب است. هم در میان شلیک‌ گلوله‌ها، تعقیب و گریزهای داغ و خشونت‌های عریان‌اش، دو-سه‌تا شخصیت جان‌دار و سه‌بعدی معرفی می‌کند و با خلق صحنه‌هایی دراماتیک، فیلم را از محدوده‌ی یک علمی‌-تخیلی صرفا عامه‌پسندِ اکشن خارج کرده و از دل آینده، حرف‌های زیبایی برای گفتن درباره‌ی حال بیرون می‌کشد. دنیای‌های فانتزی/خیالی وقتی باورپذیر، قابل‌لمس و حجم‌دار می‌شوند که قانون داشته باشند. همه‌چیز روی یک محور روشن و خاص حرکت کند. همانند دنیای واقعی دور و اطراف‌مان که تمام محدودیت‌ها و قوانین‌اش به آن شکلی قابل‌دیدن داده‌اند. وقتی بالای پشت‌بام می‌رویم و به نورهای چشمک‌زن شهر در افق خیره می‌شویم، می‌دانیم لایه‌های گوناگونی از جامعه، آدم‌ها، پروتکل‌ها و خیلی‌ چیزهای دیگر به صورت اتوماتیک و روتین مثل چرخ‌دنده‌های یک ساعت اتمی درحال حرکت هستند. سفر در زمان مفهومِ فانتزی‌‌ای است که می‌تواند خیلی پیش‌پا افتاده باشد، اما از طرفی دیگر، می‌شود به وسیله‌ی قوانینی که نویسنده برای آن وضع می‌کند، به چیزی پُرخون و هیجان‌انگیز تبدیل شود. اما این اتفاق خیلی کم می‌افتد. اغلب فیلمسازها و داستان‌پردازها به کلیشه‌ها می‌چسبند و دقت و زمان زیادی صرف خلق دنیایی پرپیچ‌ و خم همراه با ستون‌هایی مستحکم نمی‌کنند. Looper-ver1-poster به عنوان یکی از عالی‌ترین‌ها می‌توان به کلاسیکِ خارق‌العاده‌ی ریدلی اسکات، «بلید رانر» اشاره کرد. آنجا هم در قالب آن اندروید‌های فراری، جنگ‌های فضایی، نوع طراحی‌شان، مشکلاتی که به وجود می‌آوردند و تهمیداتی که نیروهای امنیتی در قالبِ بلیدرانرها اندیشیده بودند، شاهد دنیایی بودیم که طبقه‌به‌طبقه شکل می‌گرفت، بالا می‌آمد و تا مرز خفه‌کنندگی پیش می‌رفت. همین باعث شده بود تا تمام اتفاقاتِ خیالی داستان، از خیلی از درام‌های معمولی، انسانی‌تر شوند. در «لوپر» هم عنصر سفر در زمان شاید در مقایسه با دیگر داستان‌هایی با محوریتِ این سوژه، واقع‌گرایانه‌تر نباشد. اما وجود چارچوبی معین و سفت و سخت که از همان ابتدا به خوبی و باجزییات به بیننده معرفی می‌شود و قوانینی که فیلمنامه آنها را نقض نمی‌کند، باعث شده با همان احساس دلچسب و نزدیکِ «بلید رانر» مواجه شوید. از طرفی، در «لوپر» خبری از آن پیچ‌های داستانی تکراری در زمینه‌ی سفر در زمان نیز نیست که دیگر حالت شگفت‌آوری‌شان را از دست داده‌اند. در عوض، پیش‌زمینه‌ی داستانی و خصوصیاتِ عنصر سفر در زمان به‌طرز قابل‌توجه‌ای مورد جزییات‌نگاری قرار گرفته  شده است تا خوره‌های این ژانر را سر ذوق بیاورد، اما در دادن این توضیحات آنقدر پرحرفی نمی‌کند که برای بیننده گیج‌کننده شود، بلکه اطلاعات آنقدر کافی است که داستان را روی ریل بیاندازد و مخاطب عام را دچار تشویش نکند. این المان‌ها آنقدر اندک هم هستند که کسانی که می‌خواهند بعد از اتمام فیلم برای مدت‌ها دست به گمانه‌زنی بزنند، یک عالمه چیز برای بحث داشته باشند. شخصیت‌پردازی عالی و تاثیرگذار تک‌تک کاراکترهای مهم فیلم یکی از نکات قوت «لوپر» است. این کمک کرده تا اکشن‌های فیلم، حالت تعلیق و هیجان خودشان را داشته باشند و فقط به یک سری جلوه‌‌های ویژه‌ی خوشگل و خونریزی‌های بی‌حس‌ و‌ حال نزول نکنند. روی هم رفته، با اثری طرفیم که از لحاظ ذکاوت در طراحی‌اش رضایت‌بخش و برتر است و از لحاظ احساسی قدرتمند. داستانی که شاید در ابتدا تکراری و متوسط به نظر برسد، اما کافی است برای ۱۰ ثانیه تحمل‌اش کنید، تا همان افتتاحیه‌ی دیوانه‌وارش بدون لحظه‌ای درنگ، شما را به داخل آینده‌ی کثیف‌اش شلیک کند. اکثر زمان فیلم را در کانزاسِ سال ۲۰۴۴ سپری می‌کنیم. دنیا نسبت به چیزی که امروز هست، تغییر چندانی نکرده است. فقط شهرها بزرگ‌تر و کثیف‌تر و برخلاف تمام آن نورافکن‌های پرتعداد، تاریک‌تر شده‌اند. حومه‌ی شهر و روستا‌ها اما شکل و شمایل کاملا یکسانی دارند. هنوز زمین‌های کشاورزی وجود دارند. آن خانه‌های تک‌افتاده وسط مزارع ذرت و همچنین تبرهایی که چوب می‌برند. در این میان، سندیکاهای خلافکار بیش از امروز کنترل شهر را در دست دارند و خیلی آزادانه‌تر به جرم و جنایت‌هایشان می‌پردازند. اما جاذبه‌ی مرکزی قصه نه در این آینده، بلکه در ۳۰ سال جلوتر جریان دارد. تا سال ۲۰۷۰، قابلیت سفر در زمان اختراع شده است ولی همان موقع غیرقانونی خوانده شده و از همین سو، فقط به صورت مخفیانه توسط پرقدرت‌ترین خلافکارهای شهر مورداستفاده قرار می‌گیرد. چرا که در آینده خلاص شدن از شر جنازه‌ها خیلی سخت و ریسکی است. looper08 جنایت‌کاران سال ۲۰۷۰، آدم‌هایی که باید کشته شوند را به گذشته می‌فرستد. جایی که یک لوپر همراه با شات‌گان‌اش منتظر کشتن محموله و نابودی جنازه ایستاده است. لوپرها شاید پول خوبی بگیرند، اما زندگی تکراری و مکانیکی‌ای دارند که فقط به کشتن، نابودی جنازه، کشتن، نابودی جنازه، کشتن، نابودی جنازه، خلاصه شده است. خطرناک‌ترین اتفاقی که ممکن است برای یک لوپر بیافتد این است که بگذارد خودِ آینده‌اش فرار کند. چون، خلافکارهای آینده برخی اوقات برای بازنشسته کردن یک لوپر، نسخه‌ی آینده‌ی او را به گذشته می‌فرستند تا به دست خود فرد کشته شود. متوجه نشدید؟ عیبی ندارد! من نمی‌خواهم با توضیح بیشتر داستان، تجربه‌ی فیلم را برای‌تان خراب کنم و لذت کشف و شگفت‌زده شدن را از شما بگیرم. آره، ظاهرا در «لوپر» با داستان پُرپیچ‌ و‌ خم و هزارتویی طرف نیستیم. اما این لزوما به این معنا نیست که همه‌چیز قابل‌پیش‌بینی است. در حقیقت در طول فیلم به یک سری سورپرایزهای تازه و دور از انتظاری برمی‌خورید که به شکل تاثیرگذاری کار می‌کنند. به طوری که شاید در پایان، خودتان را در جایی پیدا کنید که تا یک ساعت پیش اصلا فکرش را هم نمی‌کردید. برای من «لوپر» مثل یک موهبت حقیقی می‌ماند. چون اندک فیلم علمی‌-تخیلی‌ای را می‌توان یافت که مواد اصلی‌اش را اینقدر با دقت و اندازه مثل یک موسیقی زیبا درهم گره زده باشد. «لوپر» ما را به جامعه‌ای می‌برد که از خیال نویسنده‌اش نشات گرفته، اما آنقدر دقیق و حساب‌شده و اتمسفریک، این آینده را جلوی روی‌تان می‌گذارد که برخی اوقات دوست دارید قبل از اینکه به چنین نسخه‌ی جنون‌آمیزی از سیاره‌ی زمین برسید، مُرده باشید. این تازه یکی از شاخه‌های جذابیت «لوپر» است. این فیلم مثل یک سینمای واقعی تمام ذهن و تفکرتان را به مسیر دیگری هدایت می‌کند. قبل از این، سرگرم‌تان می‌کند و مهم‌تر از همه، زندگی‌ حال‌تان را غنی‌تر می‌کند. «لوپر» می‌گویید باید در چرخه‌ی زندگی محدودمان برای چیزی با اهمیت و با ارزش جنگید و هرجا لازم شد به جای نشانه رفتن به سوی دیگران، بندهایی که ما را مثل عروسک خیمه‌شب‌بازی در کنترل دارد را پاره کرده و فارق از زمان و مکان، خودمان را عوض کنیم. looper8 Looper-ver1-poster ماجرای «لوپر» به همان فیلم خوبی که در بالا توضیح دادم خلاصه نمی‌شود. همانند همه‌ی داستان‌های علمی‌-تخیلی خوب، کافی است کمی روی جنبه‌های گوناگون فیلم دقت کنید تا ناگهان شاهد سیلی از سوالاتِ بی‌پاسخ و ابهام‌برانگیزی باشید که یکی بعد از دیگری به داخل ذهن‌تان سرازیر می‌شوند. اما قضیه درباره‌ی «لوپر» فرق می‌کند. رایان جانسون در مقام نویسنده و کارگردان با هوشمندی قصه‌ی پیچیده‌ای را با استفاده از عنصر «سفر در زمان» سر و شکل داده که مادربزرگ‌تان هم آن را بدون‌مشکل خواهد فهمید و از آن لذت می‌برد، اما در آن واحد، در سطح زیرین فیلم یک عالمه بحث و گفتگو و نظریه‌پردازی یافت می‌شود که مثل مور و ملخ روی هم می‌خزند. هنوز تمام نشده. کمی بیشتر که جستجو کنید، متوجه می‌شوید، داستان «لوپر» آنطور که می‌نماید، بدون مشکل هم نیست و پارادوکس‌های منطقی تقریبا بزرگی در آن دیده می‌شود که اصلا در تماشای ساده‌ی فیلم به چشم نمی‌آیند، اما در یک کالبد‌شکافیِ عمیق می‌توان مو را از ماستِ فیلم بیرون کشید. (خطر لو رفتن داستان)همان‌طور که گفتم «لوپر» در نگاه نخست، پیچ‌و‌تاب خاصی ندارد، اما خیلی‌ها از جمله خودم ممکن است در طول فیلم و به‌خصوص پایان‌بندی‌اش به فکر فرو روند که انگار چیزی بیشتر درمیان این تصاویر جا خوش کرده است. همین تفکر در آخر فیلم به این سوال ختم می‌شود که بالاخره چی شد؟ آیا آن خودکشی مسیر رویدادها را دوربرگردان زد؟ آیا همه‌چیز با خوبی و خوشی تمام شد و کلاغه به خونه‌اش نرسید؟ در این مقاله دل و روده‌ی داستان را تا آنجا که امکان داشته بیرون ریخته‌ام تا شاید به درک بهتری از فیلم برسیم و این وسط علاوه‌بر سرگرمی، ببینم فیلم چقدر واقعا پیچیده است و چقدر به شکل هوشمندانه‌ای فریب‌مان داده است. راستی، یادتان نرود برای درک بهتر این مطلب، حتما فیلم را دوباره ببینید. looperpp در کانزاسِ سال ۲۰۷۴، یک سندیکای خلافکار به سیستمِ کشتارِ مدرنی دست پیدا کرده که آنها را قادر می‌سازد تا قربانیان‌شان را به گذشته (سال ۲۰۴۴) بفرستند. جایی که هیتمن‌هایی که با نامِ «لوپر» شناخته می‌شوند و برای شعبه‌ی خلافکارهای آینده در گذشته کار می‌کنند، کاملا آموزش‌دیده و آماده منتظرند تا قربانی را کشته و از شر جنازه‌اش خلاص شوند. آدم‌هایی ناشناس یک‌دفعه با صورتی پوشیده و دستانی بسته ظاهر می‌شوند و بدون لحظه‌ای درنگ توسط هیتمن‌ها، کشته می‌شوند. لوپرها شمش‌های نقره‌ای که همراه با قربانی فرستاده شده را به عنوان دستمزد برای خودشان برمی‌دارند. این قضیه ادامه دارد تا وقتی که یک لوپر به جای نقره، به جنازه‌ای با شمش‌های طلا برمی‌خورد. این یعنی آن قربانی ناشناس در حقیقت خودِ آن لوپر است—یا حداقل کسی که او در ۳۰ سال آینده می‌شود. به این اتفاق، «بستن چرخه» می‌گویند و مساوی است با بازنشستگیِ آن لوپر. یعنی فرد از اینجا به بعد آزاد است تا برای ۳۰ سال آینده، زندگی تجملاتی‌ای داشته باشد تا اینکه توسط خلافکارها دستگیر شده و به گذشته فرستاده شود تا توسطِ خودِ جوان‌ترش کشته شود. کاملا واضح است که در اینجا با سیستمِ کشتارِ تمام‌عیاری طرف هستیم: اول اینکه نیروهای قانون در سال ۲۰۷۴ جنازه‌ای ندارند که آن را به باندهای خلافکاری نسبت دهند. بدون جنازه، جرمی هم وجود ندارد. دوم اینکه کسی در سال ۲۰۴۴، به جز خودِ لوپر از قتل‌ها خبر ندارد و لوپر هم هیچ جزییاتی درباره‌ی قربانی‌ نمی‌داند (مگر اینکه قربانی خودش باشد). سوم اینکه لوپر تنها فردی است که می‌داند او غریبه‌هایی را برای سندیکایی در آینده کشته است و با حذفِ این «تنها فرد» در سال ۲۰۷۴، آخرین شاهد هم محو می‌شود. در یک کلام نه خانی رفته و نه خانی آمده. Looper-03 جوی جوان (جوزف گوردون لویت) یک لوپر است. او گذشته‌ی درب‌ و‌ داغانی داشته، والدینِ درست و درمانی نداشته و تمام درس‌های زندگی‌اش را از مردی از آینده (جف دنیلز) یاد گرفته. کسی که سلاحی بهش داده و راه و روشِ کشتن را یادش داده است. لازم نیست بگویم که جو مشکلاتی دارد؛ او معتاد است و مواد مخدرش را از طریق قطره‌هایی، در چشم‌اش می‌چکاند و زندگی عاشقانه‌ی قابل‌اعتناعی هم ندارد. اما جوی جوان، قلبِ گرمی دارد. دوست دارد فرانسه یاد بگیرد. رویای رفتن به جایی «بهتر و باشخصیت‌تر» را در سر می‌پروراند و هنگام درد و دل با دوست‌‌ِ خانم‌اش، درباره‌ی دوران کودکی و والدین‌اش هم احساساتی و آسیب‌پذیر می‌شود. وقتی جوی پیر (بروس ویلیس) از راه می‌رسد، جوی جوان با نسخه‌ی احتمالی‌ای از خودش روبه‌رو می‌شود که دنیا را به شکل متفاوتی می‌بیند. جوی پیر (همان‌طور که در آن مونتاژ می‌بینیم) مسیری را پیموده که جوی جوان برای سفر در آن آرزو می‌کند و می‌جنگد. جوی پیر می‌داند زندگی تا قبل از یافتنِ عشق چقدر خالی است. جوی پیر طعمِ عشق واقعی را برای مدت کوتاهی چشیده بود، تا اینکه سر و کله‌ی گذشته‌اش پیدا شده و او را تسخیر می‌کند. گذشته‌ای که به قیمتِ جان عشق‌اش تمام شده. جوی پیر دارد برای این عشق می‌جنگد و از خودِ جوان‌اش می‌خواهد به هر قیمتی شده، او هم به دنبال آن باشد. جوی پیر باور دارد مسئولِ قتلِ همسرش، فرد مرموزی به اسم «رین‌میکر» (Rainmaker) است. کسی که در حقیقت از او به عنوان هیتلرِ تله‌کینسیس‌دارِ قدرتمندِ سال ۲۰۷۴ یاد می‌شود. فردی که کنترل تمام جامعه از دولت تا شهروندان و باندهای خلافکاری و کارهایشان را در دست دارد. جوی پیر اطلاعاتی بدست آورده که ثابت می‌کند این رین‌میکر بوده که دستور بسته‌شدن چرخه‌ی لوپرهای بازنشسته را داده بوده است و برای همین مسئولِ ازهم‌پاشیدنِ خوشبختی جوی پیر است. نقشه‌ی جوی پیر این است که به گذشته سفر کرده، جای رین‌میکر را براساس گزارشاتِ بیمارستان پیدا کرده و او را در همان کودکی بکشد و دنیای آینده را از شر چنین هیولایی خلاص کند. اما مسئله این است که جوی پیر سه اسم در لیست‌اش دارد—سه بچه که می‌توانند همان هیتلرِ تله‌کینسیس‌دار باشند. برای همین باید تک‌تک‌شان را بکشد. looprrr جوی جوان بعد از ماجراهایی به مزرعه‌ای که صاحب‌اش سارا (امیلی بلانت) نام دارد، می‌رسد. زنی با قدرت تله‌کینسیس ضعیفی که مادرِ پسرِ نابغه و به‌طرز ترسناکی قدرتمندی به نام سید است. پسری که به‌روشنی روزی تبدیل به رین‌میکر خواهد شد. جوی جوان بخش آسیب‌پذیر و عاطفه‌داری دارد که با وسط کشیده شدن داستان زندگی سارا و سید کنترل‌اش را به دست می‌گیرد. مخصوصا سید که داستان خشونت‌های دوران کودکی‌اش، یادآور زندگی خود جو است. حتی وقتی سید یکی از نیروهای خلافکار را منفجر می‌کند و جوی جوان یقین پیدا می‌کند که این همان رین‌میکر است، اما عشقی که بین سارا و پسرش رد و بدل می‌شود، باعث می‌‌شود جوی جوان به تفاوت بین تبدیل شدن به مردی مثل خودش (که در آینده بچه‌کشی می‌کند) پی ببرد و سعی کند تا در مسیر چیزی که همیشه دوست داشته به آن تبدیل شود، قدم بگذارد. با این حال، جوی پیر آنقدر به جاده خاکی زده که دیگر راه بازگشتی ندارد. وقتی او در نهایت رد جوی جوان و مزرعه‌ی سارا را می‌زند، معلوم می‌شود که خودخواهی جوی پیر در واقع همان اتفاقی بوده که سبب ایجادِ رین‌میکر بوده است. در خط زمانی جوی پیر، شایعه‌ای است که می‌گوید، رین‌میکر در کودکی دیده که چگونه مادرش توسط یک لوپر کشته شده و این دلیلی بوده که تنفرش علیه لوپرها را جرقه زده است. خب، وقتی جوی جوان می‌بیند نمی‌تواند جلوی جوی پیر را بگیرد، تصمیم می‌گیرد شبیه او نباشد و با حذف خودش از این معادله، جوی پیر را هم از صحنه‌ی روزگار محو کند و مثلا جان بسیاری که در آینده از دست اعمال دردآورِ رین‌میکر گرفته می‌شود را هم نجات دهد. (البته اگر تصور کنیم از اینجا به بعد سید به سوی تبدیل شدن به آدمی سالم‌تر و خوب‌تر بزرگ می‌شود.) looper بهترین راه برای تحلیل یک فیلم با محوریت سفر در زمان دنبال کردن قوانینی است که خودِ فیلم معرفی می‌کند. داستان‌های این‌چنینی شاید پیچیده به نظر برسند، اما یک مرورِ ساده از روی قوانینی که نویسنده وضع کرده، درک‌مان از فیلم را بهتر می‌کند. «لوپر» از آن‌هایی است که در ارائه‌ی صحیح و درست اطلاعات، کار خوبی انجام داده است: قانون اول) فقط یک خط زمانی وجود دارد این را وقتی می‌فهمیم که هر بلایی که سر بدن سثِ جوان می‌آمد، بلافاصله روی بدن سثِ پیر هم پدیدار می‌شد. درست همان‌گونه که جوی جوان آدرس کافه را روی دست‌اش حک می‌کند و آن به شکل زخمی زشت روی دست جوی پیر ظاهر می‌شود. قانون دوم) فرستادن کسی به گذشته، خط زمانی متداخلی ایجاد می‌کند این وقتی روشن می‌شود که نگاهی سریع به زندگی جو بعد از اینکه چرخه‌اش را می‌بندد، می‌اندازیم (جایی که خودِ آینده‌اش را می‌کشد). این زندگی‌‌ای متفاوت از آن چیزی است که در طول فیلم تجربه می‌کند. به عبارتی دیگر، سفر به گذشته خط زمانی حال را محو می‌کند. موضوع وقتی بیخ پیدا می‌کند که مثلا جو بگذارد چرخه‌اش فرار کند. در این صورت زندگی‌ای که جوی پیر تجربه کرده، (که ما در آن مونتاژِ سریع ۳۰ ساله می‌بینیم) ناگهان از بین می‌رود و چیزی که جوی جوان تجربه می‌کند، چیز متفاوتی خواهد بود. البته شاید. شاید به خاطر اینکه فیلم خودش اعلام می‌کند که زندگی هرکسی شامل مقداری احتمالات می‌شود. برای مثال به خاطر همین است که خاطراتِ جوی پیر به محض اینکه از دست جوی جوان فرار می‌کند، پاک نمی‌شود، درحالی که او تغییر عظیمی در مسیر زندگی جوی جوان ایجاد کرده است. همین‌طور که جلوتر می‌رویم، می‌بینیم رویدادهایی که برای جوی جوان اتفاق افتاده، جای خاطرات جوی پیر را می‌گیرند. ما می‌بینیم که جوی پیر هنوز می‌تواند خاطرات همسرش را به یاد بیاورد، چون هنوز اتفاقاتی که جلوی ملاقاتِ آنها را بگیرد، نیافتاده است. یعنی با اینکه جوی پیر، با فرارش زندگی جوی جوان را تغییر داده، اما خاطراتِ حاضر جوی پیر از همسرش نشان می‌دهد که هنوز جوی جوان در آینده با آن زن آشنا خواهد شد. مگر اینکه جوی پیر عکس‌ آن زن را به جوی جوان نشان دهد. اینگونه او می‌تواند از ملاقات با او در آینده دوری کند. در این صورت خاطرات جوی پیر هم به سرعت حذف می‌شوند. به این ترتیب به قانون سوم که ترکیبی از دوتای اول است می‌رسیم: قانون سوم) ایجاد پارادوکس‌ها امکان‌پذیر نیست داستان‌های سفر در زمان هرچقدر کامل به نظر برسند، هر از گاهی دارای پارادوکس‌ها، تضادهای منطقی و حفره‌هایی هستند که به عبارتی می‌توان از طریق‌شان مچ نویسنده را گرفت. دنیای «لوپر» اما حالتی تقریبا خود-تصحیحی دارد. (توجه به قانون اول). در حقیقت ما در «لوپر» با بی‌نهایت دنیای مختلف طرف هستیم که همه درحال جلو رفتن هستند. برای همین، حتی وقتی یک خط زمانی با خط زمانی دیگر تداخل پیدا می‌کند (مثل وقتی که جوی پیر برمی‌گردد و فرار می‌کند)، خط زمانی قبلی کماکان اتفاق می‌افتد. اصلا این برای ایجاد یک خط زمانی متداخلِ جدید لازم است. در خودِ فیلم ما دو خط زمانی را تجربه می‌کنیم. خط زمانی جوی پیر که ما آن را از طریق یک مونتاژ می‌بینیم و خط زمانی جوی جوان. جایی که داستان فیلم شکل می‌گیرد. اما فیلم حداقل دو خط زمانی دیگر هم دارد که در طول فیلم به طور مستقیم حرفی از آنها زده نمی‌شود. بگذارید خط‌های زمانی فیلم را تکه‌تکه کنیم تا ببینیم قوانین دنیای «لوپر» چگونه کار می‌کنند. looper6-568x360     looperdd خط زمانی A در خط زمانی اصلی خبری از هیچ لوپری در سال ۲۰۴۴ نیست. ایب از آینده فرستاده نشده تا سازمان زیرزمینی خلافکارها را تاسیس کند. چون هنوز سفر در زمان اختراع نشده است. می‌توان حدس زد که شاید جوی جوان در این خط زمانی به عنوان یک خلافکارِ معتاد رشد می‌کند یا حداقل تبدیل به یک ولگرد بدبخت خیابانی می‌شود. هیچکس هم نیست که پتانسیل او را کشف کند و «یک سلاح در دست‌اش بگذارد». هرچند نهایتا، حدود ۳۰ سال در آینده، سفر در زمان اختراع می‌شود. سپس، توسط مقامات امنیتی ممنوع می‌شود و فقط توسط باندهای خلافکاری مورد استفاده قرار می‌گیرد. سپس آنها ایب را به گذشته می‌فرستند و سبب ایجاد... خط زمانی B ایب با حضور در گذشته، لوپرها را حول و حوشِ دهه‌ی ۲۰۳۰ سر و سامان می‌دهد.(داستان فیلم در سال ۲۰۴۴ اتفاق می‌افتد). ایب آن ولگرد خیابانی (جو) را پیدا می‌کند تفنگِ گفته شده را در دستانِ گفته شده می‌گذارد و مسیر زندگی جو را تغییر می‌دهد. جوی جوان بالاخره پیر می‌شود. اما دقیقا مشخص نیست چه اتفاقی در آینده برای او می‌افتد. نمی‌توان در این زمینه مطمئن بود، اما می‌دانیم که او یا ۱) با همسرش آشنا نمی‌شود.۲) همسرش کشته نمی‌شود. ۳) او از دست خلافکارهایی که دستگیرش کردند فرار نمی‌کند تا به گذشته سفر کند و همسر مرده‌اش را نجات دهد. ما این را به این خاطر می‌دانیم که وقتی جوی پیر در گذشته ظاهر می‌شود، سبب ایجاد... خط زمانی C جوی پیر برای زندگی‌اش نمی‌جنگد. او یک گونی روی سرش دارد و جوی جوان بلافصله او را می‌کشد و چرخه‌اش را می‌بندد. جوی جوان ناچارا پیر می‌شود و همسرش را ملاقات می‌کند. این همان خط زمانی‌ای است که خود فیلم در قالبِ آن فلش‌فورواردِ زندگی جوی پیر نشان‌مان می‌دهد. وقتی خلافکارها دستگیرش می‌کنند، همسرش گلوله می‌خورد و می‌میرد. جو با گریختن از دست خلافکارها و فرستادنِ خودش به گذشته، در خط زمانی دست می‌برد تا آینده را تغییر دهد و جان همسرش را نجات دهد، که این مسئله سبب ایجاد... خط زمانی D در این خط زمانی که اکثر زمان فیلم در آن اتفاق می‌افتد، جوی پیر دارد این خط زمانی را بازنویسی می‌کند. او از مرگ گریخته، جوی جوان چرخه‌اش را نمی‌بندد و همین‌ها برای قاراشمیش‌ شدن اوضاع کافی است. وقتی جوی جوان در پایان فیلم خودکشی می‌کند، او جلوی تمام چرخه‌های مرتبط با «جو» را از وقوع می‌گیرد. جوی پیر به سرعت از این خط زمانی حذف می‌شود. چون جو مرده است. خلاصه اینکه ما فیلم را در قالب خط‌های زمانی C و D می‌بینیم، اما خط‌های زمانی A و  B هم اتفاق افتاده‌اند و وجودشان برای پی‌ریزی داستانی که در خط زمانی C و D می‌افتد، لازم است. مهم است بدانید که این خط‌های زمانی به صورت همزمان اتفاق نمی‌افتند، بلکه پی‌درپی و به ترتیب ایجاد می‌شوند. هردفعه که جو به گذشته فرستاده می‌شود، یک خط زمانی جدید تولید می‌شود. خطی که در تداخل با خط زمانی حاضر قرار دارد. اما این بدین معنا نیست که خط زمانی حاضر هرگز اتفاق نیافتاده است. در حقیقت آنها لازمه‌ی ایجاد خط‌های زمانی جدید هستند. داستان اصلی «لوپر» پیرامون رییس سایه‌وار و مرموزِ سندیکای عظیمی در آینده معروف به «رین‌میکر» جریان دارد؛ آدمی شیطان‌صفت که آنقدر خبیث است که به تنهایی توانسته تمامی سندیکاهای خلافکاری آینده را کله‌پا کند. همین‌طور که فیلم جلو می‌رود، ما اطلاعاتِ نظری بیشتری درباره‌اش بدست می‌آوریم: اینکه شاید او مادرش را کشته باشد. اینکه او دارای آرواره‌ای مصنوعی است و اینکه او با سرعت درحال بستن تمام چرخه‌ها است. وقتی جوی پیر از آینده (خط زمانی C) به حال می‌آید، او با استفاده از اطلاعاتی که از رین‌میکر دارد، برای کشتن نسخه‌ی کودکی‌اش دست به کار می‌شود. البته این وسط، ظاهرا داستان مشکلاتی دارد. برای مثال، یک لوپر می‌داند که ناچارا یک روز چرخه‌اش بسته می‌شود و با این ایده برای این کار پا پیش می‌گذارد. به علاوه، شلیکی اشتباهی از زیردستانِ رین‌میکر باعث کشته شدن همسر جوی پیر شد و نه خودِ رین‌میکر. برای همین این حق را داریم تا انگیزه‌ی جوی پیر را زیر سوال ببریم و بپرسیم، این آدم چرا اینقدر برای کشتن این رییسِ معماگونه‌ی خلافکارها علاقه نشان می‌دهد؟ looper-12 looperd

آیا جو، رین‌میکر را خلق می‌کند؟

از لحاظ نظری، این مرگ سارا، مادر سید، همان نابغه‌ی تله‌کینسیس‌دار است که باعث می‌شود او در آینده تبدیل به رین‌میکر شود. داستان «لوپر» اینگونه نشان می‌دهد که سید از قدرت‌هایش در راه‌های شیطانی استفاده می‌کند، چون سارا قبل از اینکه به عنوان مادر، راه و روش زندگی قهرمانانه و خوب را به او یاد دهد، می‌میرد. اما مسئله این است که در خط زمانی C، جایی که همسر جوی پیر توسط افراد رین‌میکر کشته می‌شود، رین‌میکر وجود دارد. یعنی برخلاف اینکه فیلم می‌گوید، دلیل تبدیل شدن سید به رین‌میکر، جوی‌ پیر است، اما در این خط زمانی رویدادِ دیگری به جز جو اتفاق افتاده و سید را به سوی رین‌میکرشدن هدایت کرده است. درست در این نقطه است که به حساس‌ترین بخش تحلیل می‌رسیم. بخشی که می‌تواند اتفاقاتِ فیلم را جوری دیگر معنا کند. دقت کنید: «لوپر» درباره‌ی چرخه‌های زمانی‌ای است که مدام تکرار می‌شوند. چرخه‌های زمانی قابل‌تغییردادن نیستند و نمی‌توانند در آینده دست ببرند. یعنی هر تغییری هم که ایجاد شود، فقط در آن چرخه‌ی زمانی به‌خصوص اعمال می‌شود. در نتیجه اگر جو، دلیل سازنده‌ی رین‌میکر باشد، او فقط برای یک خط زمانی چنین نقشی دارد. جوی جوان چنین چیزی را می‌داند و با فدا کردن خودش، جلوی تبدیل شدن سید به رین‌میکر را در این چرخه‌ی زمانی می‌گیرد. پس، این سوال مطرح می‌شود که آیا فداکاری جو هیچ نتیجه‌ای در بر نداشت؟ یک‌جورهایی بله. شاید جلوی رین‌میکر «فعلا» در این چرخه‌ی زمانی گرفته شده باشد. اما او در دیگر چرخه‌های زمانی به وسیله‌ی اتفاقاتِ دیگری تبدیل به آن موجود خطرناک خواهد شد. این را با اطمینان می‌دانیم که به احتمال زیاد خودکشی جو در پایان فیلم جلوی خلق رین‌میکر را نمی‌گیرد. چون با توجه به خط زمانی C می‌دانیم که رویداد دیگری در آینده، بیرون از چشم‌اندازِ فیلم انتظار می‌کشد تا به خلق رین‌میکر بیانجامد. مثلا، فرد دیگری می‌تواند سارا را بکشد یا اصلا سارا نتواند تاثیرِ مثبتی روی پسرش بگذارد. دقیقا مطمئن نیستیم ایثار جو به چه چیزی ختم شده. اما می‌دانیم این خودکشی جلوی جوی پیر را در همان لحظه برای خلق رین‌میکر گرفته است. البته از سویی دیگر، امکان دارد تجربه‌هایی که سارا و سید با جوی جوان داشته‌اند، باعث شود تا آنها زندگی‌شان را به سوی چیزی خوب تغییر دهند—شاید در خط زمانی C سید کنترل‌اش را از دست داده بود و مادرش را کشته بود—اما در این خط زمانی (خط زمانی D) او به خاطر آن صحنه‌ی وسطِ مزرعه، چیز زیادی درباره‌ی کنترل قدرت‌هایش یاد گرفته باشد. در این صورت، شاید رین‌میکر دیگر ایجاد نشود. اما نه ما می‌توانیم مطمئن باشیم و نه جو. تنها چیزی که می‌دانیم این است که جو با کشتن خودش، پایش را از اثرگذاری در این خط زمانی بیرون می‌کشد. بدون‌شک رین‌میکر در آن روز خلق نمی‌شود، اما اگر باور داشته باشیم که رویداد دیگری در آینده او را به یک تله‌کینسیس‌دار روانی تبدیل می‌کند، شاید بتوان گفت که فداکاری جو برای نجات انسان‌های آینده کافی نبوده است.  راستی تاحالا از خودتان پرسیده‌اید، چرا جو به جای خودکشی، با شلیک به دست‌اش، آن را قطع نکرد؟ البته یک تئوری سفت و سخت و چالش‌برانگیز دیگر هم است که اگر حقیقت داشته باشد، تمام ماهیت منطقی پایان‌بندی فیلم را زیر سوال می‌برد. در طبیعتِ داستان سفر در زمانی که «لوپر» زمینه‌چینی می‌کند، دوتا جو نمی‌توانند درکنار هم زندگی کنند و با هم ارتباط داشته باشند. فیلم خودش به ما نشان می‌دهد که چگونه بدن جوی پیر، زخم‌های جوی جوان را بازتاب می‌دهد یا چگونه ذهن جوی پیر توسط خاطرات جوی جوان احاطه می‌شود. حرف‌ام این است که با این تفاسیر، جوی پیر می‌بایست در همان لحظه‌ای که جوی جوان در مزرعه نسبت به سید و سارا علاقه پیدا می‌کرد، ناپدید می‌شد. چون جوی جوان از طریق سارا و سید وارد مسیر متفاوتی شده بود. یعنی او درنهایت هرگز نمی‌توانست به همان جوی پیری که ما ملاقات کردیم تبدیل شود. پس، با جدا شدن مسیر جوی جوان از جوی پیر به وسیله‌ی این رویداد عاطفی، ریسمانی که آنها را به هم متصل می‌کند نیز می‌بایست قطع می‌شد. اما با این حال، وقتی جوی جوان خودکشی می‌کند، جوی پیر هم یک‌دفعه محو می‌شود. انگار که اینها مستقیما به یکدیگر وصل هستند. برای منطقی‌شدن داستان، یا جوی پیر هم می‌بایست همان احساسات جوی جوان نسبت به سارا و سید را بازتاب می‌داد—که در این صورت او دست از بچه‌کشی می‌کشید. یا عملِ خودکشی جوی جوان نمی‌بایست تاثیری روی جوی پیر می‌گذاشت، چون جوی پیر حالا متعلق به خط زمانی جایگزین دیگری است که ربطی به جوی جوان ندارد. آره، مغز من هم داغ کرده است! بله، البته که در هرکدام از این سناریوها، شاهد چنین فیلم شگفت‌آوری نبودیم. هرچند که رایان جانسون درنهایت در چاله‌های اجتناب‌ناپذیر سفر در زمان افتاده است، اما با این حال خیلی خوب توانسته از خیلی از آنها جا خالی دهد و حداقل برای مدت‌ها کاری کند تا فریب‌هایش را جدی بگیریم. هرچند، قلب اصلی فیلم درباره‌ی هیچکدام از این محاسباتِ ریاضی‌وار نیست. بلکه می‌توان گفت کارگردان در انتقال حرف اصلی‌اش یعنی اهمیت خانواده و فداکاری برای داشتن آینده‌ای امن و زیبا، در بستری علمی‌خیالی به بهترین شکل ممکن کارش را  انجام می‌دهد و باید جانسون را بدون لحظه‌ای درنگ در این زمینه تحسین کرد. LOOPER_SCANLINE_VFX_02 looperddd

چرا خلافکارها جنازه‌ها را به گذشته می‌فرستند؟

شاید این بزرگترین سوالی باشد که داستان «لوپر» را احاطه کرده است. واقعا چرا شما نمی‌توانید کسی را در آینده به قتل برسانید؟ چرا باندهای خلافکاری باید اینقدر خودشان را برای فرستادن قربانی‌ها به گذشته به زحمت بیاندازند. چرا نمی‌توان در سال ۲۰۷۴ کسی را کشت و جنازه‌اش را گم‌ و‌ گور کرد؟ همه‌چیز زیر سر یک سیستم ردیابی است. فیلم به سرعت به سیستمی اشاره می‌کند که در آینده جلوی قتل‌ها را می‌گیرد. خودِ جانسون دراین‌باره می‌گوید:«تمام افراد داخل فیلم دارای تکنولوژی ردیابی نانویی هستند که درون بدن‌شان جاسازی شده است. هروقت مرگی اتفاق یبافتد، اسم محل آن به مقامات امنیتی ارسال می‌شود. پس، آنها نمی‌توانند کسی را در آینده بکشند، اما اگر قربانی را به گذشته بفرستند، چنین پیامی ارسال نخواهد شد. این تکنولوژی سوخت‌اش را از گرمای بدن انسان تامین می‌کند و تا دو سال بعد از مرگ فرد، فعال باقی می‌ماند. قتل همسر جوی پیر هم اشتباه بزرگ خلافکارها بود. دلیل آتش زدن آن خانه‌ی روستایی هم تلاشی برای درپوش گذاشتن روی اشتباه‌شان بود.»

چرا یک لوپر باید خودِ پیرترش را بکشد؟

شاید این سوال مطرح شود که چرا لوپرها خودشان باید خودِ پیرشان را بکشند. مثلا می‌توان برای بستن چرخه‌ها، نسخه‌ی پیر لوپر شماره یک را برای قتل به لوپر شماره دو سپرد و نسخه‌ی پیر لوپر شمار‌ه‌ی ۲ را هم به لوپر شماره‌ی یک. اینطوری درصورت خبر نداشتن لوپرها از کشته شدن نسخه‌ی آینده‌شان، دیگر هیچ اضطرابی هم به وجود نخواهد آمد. اما این سناریو یک مشکل اساسی دارد. اینکه قتل نسخه‌ی آینده‌ی لوپرها، آغاز بازنشستگی‌شان را کلید می‌زند. لوپرها ناچارا برای خرج کردن و لذت از پولی که بدست آورده‌اند، باید از پایان کارشان خبر داشته باشند.

سارا چگونه درباره‌ی لوپرها می‌دانست؟

شاید تا آخر فیلم منتظر بمانید تا ببینید سارا چگونه از لوپرها خبر داشت. اما فیلم به طور مستقیم دراین‌باره هیچ حرفی نمی‌زند. مسئله این است که لوپرها، آدم‌های ناشناسی در دنیا نیستند. به نظر می‌رسد، لوپرها، سبک‌زندگی‌شان، تکنولوژی خاص‌شان، شات‌گانِ خفن‌شان و نوع پول درآوردن‌شان، به یک جور افسانه‌ی محلی تبدیل شده که از قضا آنقدر حقیقتِ ثابت‌شده درباره‌اش است که مردم به سادگی از حضور آنها در پیرامون‌شان خبر دارند. سارا هم با احتمال زیاد ۱) درباره‌ی آنها شنیده است. ۲) جایی دیگر خودش می‌گوید که او پسرش را در ابتدا نزد خواهرش گذاشته بوده و خودش برای خوشگذرانی در شهر مانده بوده است. می‌توان حدس زد او در یکی از همان کلاب‌های شبانه‌ایی که لوپرها هم در آنها حضور دارند، با این قشر پولدار برخورد کرده باشد. looperqa

چرا فقط ۳۰ سال به گذشته؟

چرا لوپرها باید ۳۰ سال قبل از اختراع سفر در زمان کار کنند؟ چرا آنها نمی‌توانند ۱۰۰ سال قبل از اختراع سفر در زمان کار کنند؟ اینطوری لوپرها می‌توانند تا دوران پیری زندگی کنند و سندیکاها هم لازم نیست تا وقتی که آنها به زمان اختراع می‌رسند، نگران قتل آنها باشند. اول اینکه یک لوپر نخست برای جلوگیری از فاش شدن هرگونه اطلاعاتی درباره‌ی خلافکارها کشته می‌شود. این دقیقا به خاطر همین است که چهره‌ی قربانی‌ها پوشیده است و بدون‌درنگ به قتل می‌رسند. به جز این دلیل، باید در نظر داشت که مقدار زمانی که یک لوپر به کار مشغول است، باید متعادل باشد. یعنی اگر طول دوره‌ی کاری خیلی کوتاه باشد، هیچکس علاقه‌ای به استخدام‌شدن نشان نمی‌دهد و اگر زمان دوره‌‌ی کاری طولانی باشد، ممکن است لوپرها بر اثر پیری قابلیت‌های آدمکشی‌شان را از دست دهند. یا علاقه‌شان را به این سبک زندگی از دست بدهند و به مرور زمان از سندیکاها بترسند، شروع به رها کردن زندگی خونین‌شان کنند و شاید به فکر لو دادن آنها به پلیس هم بیافتند. دلیل دیگر به سادگی مربوط به رویدادهای حال حاضر دنیا می‌شود. در سال ۲۰۴۴، اقتصاد امریکا سقوط می‌کند و جرایم سازمان‌یافته شروع به شکل‌گیری می‌کنند. ۳۰ سال بعد، در سال ۲۰۷۴، سفر به زمان اختراع می‌شود. پس، قولِ یک عالمه پول به لوپرها در کشوری با اقتصادِ ازهم‌پاشیده خیلی موئثرتر است.

نام «رین‌میکر» یعنی چه؟

«رین‌میکر» در لغت یعنی کسی که در حرفه یا حوزه‌ای به نتایج درخشانی دست پیدا می‌کند. اما این نام در فیلم نشات گرفته از تکنیکِ او در کشتن دشمنان‌اش است. همانند تصویر بالا، او با قدرت تله‌کینسیس‌اش کاری می‌کند تا خونِ قربانی مثل باران سرایز شود. هرچند که می‌دانیم رین‌میکر در موفقیت در حرفه‌ی کاری‌اش هم به نتایج موفقیت‌آمیز اما ترسناکی می‌رسد. پس این نام مستعار می‌تواند به هردوی این تعریفات اشاره داشته باشد.

شما درباره‌ی این فیلم، چگونگی استفاده‌اش از عنصر سفر در زمان و دنیایش فکر می‌کنید؟

تهیه شده در زومجی


اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده