// پنجشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۴ ساعت ۲۲:۰۰

نگاهی به قسمت سوم فصل دوم سریال Better Call Saul

در اپیزود سوم فصل دوم «بهتره با ساول تماس بگیری» جیمی مک‌گیل در تلاش است تا با روش‌های سوال‌برانگیزی در کارش موفق شود. همراه بررسی زومجی باشید.

better call

خوشم می‌آید «ساول» هیچ علاقه‌ای به درجا زدن و معطل کردن در روایت داستانش ندارد. به همین دلیل، در آغاز هر اپیزود کاملا مطمئن هستید که بعد از این ۴۰ دقیقه، بدون ثانیه‌ای تلف‌شده چیزهای بیشتری درباره‌ی کاراکترهای محبوب‌تان می‌فهمید، زاویه‌های شخصیتی‌شان موردبررسی عمیق‌تری قرار می‌گیرد و داستان به‌طرز هوشمندانه و جذابی چند قدم به جلو برمی‌دارد. اما اپیزود سوم فصل دوم «ساول» یک ویژگی دیگر هم دارد که منحصر به این قسمت نیست و در همه‌ی اپیزودهای سریال قابل‌ لمس است، اما این اپیزود زمانی است که آن را توانستم ببینم و حضورش را حس کنم و کشفش کنم. بارها در یادداشت‌های مختلفی که برای سریال نوشته‌ام به این نکته اشاره کرده‌ام که مقایسه‌ی «بریکینگ بد» و «ساول» اشتباه است. هردوی آنها تجربه‌ی پیچیده‌ی متفاوتی هستند که شبیه‌اش را در دیگری نمی‌توان پیدا کرد. این گفته به خاطر همان ویژگی منحصربه‌فرد «ساول» به عنوان یک پیش‌درآمد است که در این اپیزود بیشتر از همیشه حضور لذت‌بخش‌اش سنگینی می‌کند. چه چیزی؟ سادگی داستان و رهابودنش از پیچیدگی‌های روایی سریال‌های دیگری مثل «بریکینگ بد». خب، چنین چیزی چگونه می‌تواند به یک ویژگی تحسین‌برانگیز تبدیل شود؟

در «بریکینگ بد» همه‌چیز درباره‌ی غافلگیرکردن ما بود. ما هرگز نمی‌دانستیم چند دقیقه‌ی دیگر چه اتفاقی می‌افتد و چه خطری بعد از این پیچ، انتظار شخصیت‌های دوست‌داشتنی‌مان را می‌کشند. یا نمی‌توانستیم حدس بزنیم هرلحظه ممکن است والتر وایت چه زاویه‌ی دیگری از خودش را فاش کند. اپیزودهای «بریکینگ بد» با وجود تعداد بالای کاراکترها و تعداد بالای درگیری‌های ذهنی و فیزیکی‌شان پرهرج‌و‌مرج و به‌طرز خوبی شلوغ بودند. بعضی‌وقت‌ها والت و جسی وقت سرخاراندن هم نداشتند. اما وینس گیلیگان و پیتر گولد نمی‌توانند چنین فرمول مبتنی بر غافلگیری را در «ساول» هم پیاده کنند. دلیلش هم این است که ما از سرنوشت جیمی مک‌گیل و دیگران خبر داریم. این شاید در ظاهر چالش بزرگی بر سر خلق تنش و هیجان باشد، اما سازندگان «ساول» به‌طرز هوشمندانه‌ای از این محدودیت برای رسیدن به تجربه‌ای متفاوت استفاده کرده‌‌اند.

بسیاری ممکن است به اشتباه این دو سریال را با هم مقایسه کنند و به این نتیجه برسند از آنجایی که در هر قسمت «ساول» انفجاری رخ نمی‌دهد یا گلوی کسی بریده نمی‌شود یا کسی با تفنگ تهدید نمی‌شود، با یک داستان بی‌اتفاق و غیرپیچیده طرف هستند. اما تا وقتی که خودتان درک نکنید «ساول» چه نوعِ ساده و خاصی از پیچیدگی و اتفاقات را جلویتان می‌گذارد، متوجه‌ی زیبایی این سریال نمی‌شوید. از آنجایی که در «ساول» از گذشته و آینده‌ی کاراکترها اطلاع داریم، پس حواس‌مان هم به چیز دیگری پرت نمی‌شود و هر لحظه منتظر یک اتفاق دگرگون‌کننده نیستیم. از همین رو، با یک‌عالمه فضای خالی طرف هستیم که به ما اجازه می‌دهد تا تک‌تک تصمیمات و حرکاتِ کاراکترها را به آرامی و بدون عجله مزه‌مزه کنیم. در «ساول» ما این فرصت را داریم تا به راحتی به درونِ مغز استخوان کاراکترها پرواز کنیم و آنجا درباره‌ی شرایط حال حاضرشان مدیتیشن کنیم. یا به عبارتی دیگر، اگر «بریکینگ بد» دوی ۱۰۰ متر سرعت بود، «ساول» یک غواصی زیرآبی با کپسول اکسیژن بی‌نهایت است.

better call.jpga

خط داستانی این اپیزود اما دور و اطرافِ متدهای غیرمعمولِ جیمی برای انجام کارش می‌چرخد. این درحالی است که کیم نمی‌تواند قانون‌شکنی‌های جیمی برای موفق‌شدن را قبول کند و تضادِ علاقه‌ی بی‌حد‌و‌مرز جیمی برای بهترین بودن در کارش در سریع‌ترین زمان و با استفاده از موثرین روش، در مقابلِ این جمله‌ی کیم که می‌گوید: «من و تو هردو می‌دونیم که تو می‌تونی اینکارو بکنی. فقط لطفا از راه درست انجامش بده» چیزی است که تنش‌های این اپیزود را تشکیل می‌دهد و جیمی را از لحاظ فکری در موقعیت تنگنایی قرار می‌دهد و جنبه‌های دیگری از او را برای ما نمایان می‌کند؛ مثلا اینکه جیمی استعداد الهی و هوش فوق‌العاده‌ای برای پیدا کردن راه‌های مختلفی برای موفقیت در کارش دارد. ‌آن‌قدر به کارش علاقه‌ دارد و اهمیتِ تاثیرگذاری بر روی مخاطب را بلد است که روی آن وقت می‌گذارد و وقتی با چالشی اعصاب‌خردکن روبه‌رو می‌شود، سریع دنبال راه‌حلی برای آن می‌گردد. فقط مشکل این است که بعضی از راه‌حل‌های او همیشه «کاملا» قانونی و درست نیستند.

ما چنین چیزی را دوبار در این اپیزود می‌بینیم؛ اولی زمانی است که او جلوی راه سالمندان داخل اتوبوس ظاهر می‌شود و با آرامش و احاطه بر مشتری‌اش آنها را برای پر کردن فرم‌های شکایت وسوسه می‌کند و دومی زمانی است خودش دست به کار می‌شود و با استفاده از کم‌ترین نیروی انسانی و مواد لازم یک ویدیوی تبلیغاتی حرفه‌ای را کارگردانی می‌کند. در هر دو مورد ایده‌های جیمی با توجه و استقبال بیشتری روبه‌رو می‌شود، اما در نهایت همه‌چیز به ضرر جیمی تمام می‌شود.

better call.jpgaa

جیمی آدم پرشور و فعالی است و نمی‌تواند دست روی دست بگذارد و پشت میز بنشیند و منتظر باشد که اتفاقی بیفتد. او شاید رییس و تصمیم‌گیرنده‌ی شرکت نباشد، اما شخصیتش نمی‌گذارد این محدودیت «کوچک» جلوی کارش را بگیرد و تیپِ خلافِ یاغی‌وار تگزاسی‌اش در آغاز اپیزود به خوبی به این موضوع اشاره می‌کند.  از همین رو، تصمیمش برای نشان ندادن ویدیوی تبلیغاتی‌اش به کلیف اگرچه او را به دردسر می‌اندازد، اما با شخصیتش هم‌خوانی دارد. جیمی امیدوار است تاثیری که این ویدیو روی تماس‌های مشتریان می‌‌گذارد ، باعث شود تا کلیف از این حرکتِ زیرآبی و مخفیانه‌ی جیمی چشم‌پوشی کند. اما وقتی کلیف شبانه با عصبانیت او را مورد بازخواست قرار می‌دهد و بعد تلفن را رویش قطع می‌کند، دنیای جیمی یک قدم به سقوط از لبه‌ی صخره نزدیک‌تر می‌شود. آیا اگر چاک در اتاق کنفرانس جیمی را سوال‌پیچ نمی‌کرد، چنین اتفاقی با این شدت نمی‌افتاد؟ شاید. اما اگر در یک چیز مطمئن باشیم، این است که چاک مهم‌ترین کسی است که آن‌قدر چوب لای چرخ برادر کوچکترش خواهد گذاشت که او را عاصی کند.

اما چیزی که بیشتر جیمی و ما را از عصبانی‌بودن رییسش نگران می‌کند، از دست دادن شغلش نیست، بلکه این حقیقت است که وقتی کیم از دروغ‌های رگباری جیمی اطلاع پیدا کند، چه اتفاقی می‌افتد. از آنجایی که ما به عنوان بیننده می‌دانیم که رابطه‌ی جیمی و کیم چگونه به پایان می‌رسد، به همین دلیل هردفعه که کیم اشتباهات جیمی را به او گوشزد می‌کند، یک‌جور حس ترس و نگرانی تمام وجودم را دربرمی‌گیرد. اوجش لحظه‌ی پایانی این اپیزود است. جیمی با اشاره به فیلمی که درحال پخش است می‌گوید: «تا حالا چیزی هم ترکیده؟» هنوز نه، اما خواهد ترکید!

تهیه شده در زومجی


اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده