گیشه: معرفی فیلم The Big Short
در سال ۲۰۱۵ در میان فهرست ۱۰ فیلم برتر منتقدان و نامزدهای جوایز اتحادیهها و مراسمهای مختلف اسم دو فیلم کمخرج و کوچک بارها به چشم میخورد که به خاطر داشتن یک عنصر ویژه به این شکل در کانون توجه قرار گرفته بودند: خاکبرداری از روی رازهای دردناک و بااهمیت دنیای امروز ما که خیلی از ما یا چیزی دربارهشان نمیدانستیم، یا عمق فاجعه را درک نکرده بودیم یا فقط بهطور گذرا دربارهی آنها شنیده بودیم. «اسپاتلایت» کندوکاوی بود در ماجرای چندین و چند سالهی آزار و اذیتهای جنسی کلیسای کاتولیک در سرتاسر دنیا و «رکود بزرگ» برایمان تشریح میکرد که بحران مالی سال ۲۰۰۸ که ناگهان از ناکجا آباد سر درآورد و انسانهای زیادی را بدبخت و بیخانه کرد، از کجا و چگونه سرچشمه گرفت. این دو فیلم در کنار سوژهی داغ و حساسشان، به خاطر یک چیز دیگر هم مورد تحسین قرار گرفتند: خلاقیت کارگردانانشان در انتخاب نوع روایت داستان.
«اسپاتلایت» با نگاهی تهی از قضاوتِ آشکار و لحن صریحِ ژورنالیستیاش داستانش را روایت کرد که در هنگام تماشای فیلم امکان ندارد در دنیای طبیعی و بینقصی که گروه فیلمسازی بازسازی کردهاند غرق نشد. در «رکود بزرگ» نیز آدام مککی سعی کرده داستان پیچیدهاش که پُر از اصطلاحاتِ سخت و گیجکنندهی اقتصادی است را با راه و روشهای رادیکال و غیرمعمول فیلمسازی برای مخاطب توضیح دهد. درحالی که «اسپاتلایت» یکی از درگیرکنندهترین فیلمهایی است که این اواخر دیدهام و تمام جایزههایی که گرفته و نگرفته نوش جانش، اما دلیل این همه توجه و قربانصدقه رفتنهای «رکود بزرگ» را نمیفهمم. بله، میدانم فیلم به موضوع خیلی خیلی مهمی میپردازد که بسیاری از ما شاید برای یک لحظه هم به آن فکر نکردهایم و چیزی دربارهاش نمیدانیم و هیچوقت تلاشی برای فهمیدنش نخواهیم کرد و درک میکنم که فیلم از حرکاتِ جالبی برای شکستنِ انتظار مخاطب بهره میبرد و با هدف اطلاعدهی به آدمهای بیخیالی مثل ما ساخته شده. اما اگرچه فیلم با توجه به تمام این عناصر یکی از بهترین فیلمهای بسیاری از سینمادوستان در سال ۲۰۱۵ است، اما «رکود بزرگ» از نظر من یک فیلم طولانیِ کسلآورِ گیجکننده است که نحوهی فیلمبرداری افتضاحش چشم دوختن به تصاویر و دنبال کردن حرکات بازیگرانش را به یک امتحان طاقتفرسای بیانتها تبدیل میکند.
سوژهی فیلم و توضیحاتی که از قبل دربارهی قهرمانان داستان شنیده بودم، خبر از داستان جذابی میدادند. بالاخره چه کسی دوست ندارد به تماشای فیلمی بنشیند که شخصیتهای اصلیاش به قول چیزی که خود فیلم میگوید، یک مشتِ آدمهای عجیب و غریبی هستند که کار بزرگی میکنند، اما کماکان کسی به آنها توجهی نمیکند و چه کسی دوست ندارد پای فیلم عصبانی و خشمگینی بنشیند که صاحبان پول و ثروت دنیا و ساکنان حریص والاستریت و سیاستهای احمقانهی دولت را پشت سرهم به باد انتقادِ دیوانهوارش نمیگیرد.
اما راستش را بخواهید، «رکود بزرگ» فقط در حرف جالبتوجه و خواستنی به نظر میرسد. محصول نهایی نه در پرداخت شخصیتهایش که اینقدر روی آنها مانور میداد موفق است، نه به جز دو-سه صحنه، خندهدار و سرگرمکننده میشود. نه برخلاف چیزی که میگوید فیلم سرراست و قابلدنبال کردنی است، نه موفق میشود چیزی به اطلاعات بیننده اضافه کند و برخلاف چیزی که مدام بر آن تاکید میکند در القای تراژدی و فاجعهای که اتفاق افتاده و هنوز هم ادامه دارد، سربلند بیرون نمیآید. چون حقیقتش را بخواهید، در پایان فیلم دیگر آنقدر حوصلهام از حرفهای صد من یه غاز و نامفهوم و داد و بیدادهای کرکننده و بیمعنی کاراکترها سر رفته بود که دیگر برایم اهمیت نداشت بحران مالی ۲۰۰۸ چه بلایی سر میلیونها نفر آورده و چگونه مسببان آن رنگ زندان را هم ندیدهاند. فقط میخواستم هرچه زودتر این شوی خوابآور تمام شود تا با تماشای یک اپیزود از سریال «گرویتی فالز»، ۲ ساعت و اندی که پای این فیلم زجر کشیدم را فراموش کنم. البته بگذارید اضافه کنم که من هیچ پدرکشتگیای با داستان فیلم ندارم، فقط «رکود بزرگ» بهشدت فیلم سلیقهمحوری است و ممکن است چیزهایی که در چشم من مشکل و ضعف هستند، از نگاه فرد دیگری نکتهی مثبت محسوب شوند.
بیایید با شخصیتها شروع کنیم: مایکل باری (کریستین بیل) مدیر یک شرکت مالی است که از کودکی به خاطر داشتن یک چشم مصنوعی کمکم از اجتماع دور شده و اکنون از لحاظ مهارتهای اجتماعی تعطیل است و همین آدم کسی است که انفجار حباب مالی ایجادشده را پیشبینی میکند. خب، این شخصیت اولین کسی است که فضای بانکداری و اقتصادی کشور به هشدارهای آدم خاصی مثل او اهمیت نمیدهند و دنبال خوشگذرانیهای خودشان هستند. اما باری هرگز تبدیل به شخصیتی نمیشود که ما از روی برگرداندن بقیه از او، ناراحت شویم و وقتی بقیه با مخ زمین خوردند، برای او هورا بکشیم. در تحسین بازی کریستین بیل هم بهشدت زیادهروی شده است. به نظرم او هیچ کار خاصی انجام نمیدهد که شگفتی بیننده را برانگیزد. از سویی دیگر، شخصیت استیو کارل که فیلم بیشتر از همه روی او تمرکز میکند هم هرگز درککردنی و قابللمس نمیشود. انگار فقط وظیفهی او این است که با تعجب سوال بپرسد، از شنیدن جوابها شاخ در بیاورد و موهایش را بهم بریزد.

تمام اینها به خاطر این است که آنها بویی از قوس و تحول شخصیتی نبردهاند. این را بگذارید در کنار گروه کاراکترهای اصلی «اسپاتلایت» که اگرچه تعدادشان بیشتر از مال «رکود بزرگ» است، اما فیلم تکتکشان را به اندازهای که ما با آنها ارتباط برقرار کنیم و در فضای ذهنیشان قرار بگیریم، پردازش میکند. مثلا ببینید آنها به عنوان روزنامهنگار تحقیقاتشان را چقدر عادی و معمولی شروع میکنند و به مرور زمان وقتی درد و دلهای قربانیان را میشنوند، عمق فاجعه را درک میکنند و نقش خودشان هم فاش میشود، چقدر این موضوع برایشان شخصی میشود و معنای دیگری پیدا میکند و چگونه از لحاظ روحی و روانی دگرگون میشوند. چنین چیزی اصلا در «رکود بزرگ» وجود ندارد. ما دنبالکنندهی کاراکترهایی هستیم که فقط روایتگر این ماجرا هستند.
«رکود بزرگ» فقط در حرف جالبتوجه و خواستنی به نظر میرسد. محصول نهایی نه در پرداخت شخصیتهایش موفق است و نه به جز دو-سه صحنه خندهدار و سرگرمکننده میشود
سپس به جنبهی کمدی فیلم میرسیم؛ جایی که فیلم نمیتواند با نگه داشتنِ جنبش و حرکتِ خندههایش در طول فیلم سرگرمکننده باقی بماند. چرا، هر از گاهی دیدن مارگوت رابی یا آن جوک دربارهی حسابدارِ برندهی المپیاد ریاضی چین باحال هستند و فیلم یکی-دو باری سعی میکند با دوری از داستان اصلی از طریق چرت و پرتگوییهای کاراکترهایش دربارهی چیزهای بیاهمیت بامزه شود، اما «رکود بزرگ» واقعا خندهدار نیست. این را مثلا با حماسهی سه ساعتهی مارتین اسکورسیزی، «گرگ والاستریت» مقایسه کنید که تکتک سکانسهایش را میتوان به عنوان کلیپ جداگانه نگاه کرد و لذت برد. آنجا هم اسکورسیزی با زبان طنز سراغ پردهبرداری از کثافتکاریهای ساکنان والاستریت و حکمرانی پول در کشور میرود و از این طریق هم یک فیلم سرگرمکننده عرضه میکند و هم یک تفسیرِ تکاندهنده از وضعیت پشتپردهی دنیا تحویلمان میدهد.
شاید یکی از دلایلش این است که فیلم خیلی روی توضیح جزییات اتفاقاتی که به بحران ۲۰۰۸ انجامید تمرکز میکند و بیش از اندازه تخصصی میشود. اگرچه فیلم در ابتدای کار ادعا میکند که اصطلاحاتِ اقتصادی و بانکی اصلا سخت نیستند و والاستریت درحال گول زدن شما بوده است، اما واقعا اینطور نیست. نمیدانم شاید عقل من نمیکشد. ولی به مرور زمان ماشاالله تمام این اصطلاحاتِ آسان دچار پیچوتابهایی میشوند که دیگر مغزم جوابگو نبود. اینجا باز برمیگردیم سر همان موضوع سلیقه. من ترجیح میدهم مثل «گرگ والاستریت» که لئوناردو دیکاپریو درحال توضیح دادن یک اصطلاح تخصصی متوجهی علامت سوال بالای سر ما میشود و از ادامهی آن سر باز میزند و سراغ اصل مطلب میرود، «رکود بزرگ» هم از چنین ساختار هلو برو تو گلویی پیروی میکرد! نه، من از فیلمهای پیچیده متنفر نیستم. فقط فرق بزرگی بین لذت بردن از یک فیلم فلسفی و علمی-تخیلی پیچیده با یک فیلم خشکِ تخصصی اقتصادی وجود دارد. یک نمونهی فوقالعادهی دیگرش را نیز امسال در قالب «استیو جابز» داشتیم که اگرچه بعضیموقعها وارد محدودهی تخصصی کامپیوتر میشود، اما هرگز تمرکزش را از روی مطالعهی شخصیتهایش برنمیدارد.
اشتباه نکنید! تحقیق در ساختار دربوداغانِ اقتصاد دنیا که به نفع سرمایهدارها میچرخد و فقیران را لای چرخهایش له میکند، سوژهی خیلی جذابی است و صحنههایی مثل جایی که برد پیت از حقیقت تلخ پشت خوشحالی آن دو سرمایهدار جوان میگوید قلب آدم را میشکند، اما مشکل این است که فیلم آن را به سواری هیجانانگیزی که من را برای دانستن ادامهی ماجرا ترغیب کند، تبدیل نمیکند. فیلم هدف جاهطلبانهاش را سادهسازی میکند، اما این نیز برای مردم عادی کافی نیست. من الان میتوانم با ردیف کردن یک مشت تعریف و تمجید به صف طولانی طرفداران فیلم بپیوندم و خودم را روشنفکر و دانای کل نشان بدهم. اما حقیقت این است که «رکود بزرگ» فیلم کسلآوری است. یا حداقل من اشتباه میکنم و مشکل از سلیقهی من است.
تهیه شده در زومجی