آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟ | از ناپدید شدن تا شغل
در این شماره از سریمقالههای «آخرهفته چه فیلمی ببینیم؟» بهسراغِ فیلمهایی کمتر دیدهشده از سینمای اروپا رفتهایم. فیلمهایی که ارزش هنری بالایی دارند و البته از نظر داستانی نیز میتوانند شما را شگفتزده کنند. فیلمهایی که مستقیم و غیرمستقیم تعاملات انسانی و نیز سازوکار زندگی در جوامع مدرن را نشانه رفتهاند و از این منظر، نقدی صریح و تندوتیز به زیستِ بشری نیز محسوب میشوند.
ناپدید شدن (۱۹۸۸)
- The Vanishing
- کارگردان: ژورژ سلویزر
- بازیگران: یوهانا ترستیژ، برنار-پیر دونادیو
- روتن تومیتوز: 96 %
رکس و ساسکیا تعطیلات خود را میگذرانند. اما در یکی از توقفهایشان، ناگهان ساسکیا غیبش میزند...
این فیلم از روی رمانی بهنام تخممرغ طلایی نوشتهی تیم کرابه اقتباس شده است. کسی که بعدتر در نوشتن فیلمنامهی کار نیز با سلویزر همکاری کرد. عنوان رمان از رؤیایی گرفته شده است که ساسکیا مدام با آن مواجه میشود؛ اینکه در یک تخممرغ طلایی گیر کرده و بین زمین و هوا معلق است. رکس و ساسکیا روجی آلمانیاند و در جریان تعطیلات، با خودروی خود به فرانسه آمدهاند. وقتی در جایی توقف کردهاند، ساسکیا برای خریدن چیزی به داخل مجتمعی میرود، درحالیکه رکس منتظر است. این انتظار سه سال به طول میانجامد. در طول این سه سال، هیچ ردی از ساسکیا پیدا نمیشود.
ناپدیدن شدنِ ساسکیا چیزی است که رکس را از درون فرومیپاشد. جوری که او به هر دری میزند تا بفهمد چه بلایی سر ساسکیا آمده است. این اتفاق نیز زمانی میافتد که ربایندهی ساسکیا خود را به رکس معرفی میکند و به او پیشنهاد میدهد تا با او همراه شود و درنهایت بفهمد بر سر ساسکیا چه آمده است.
فیلم با چنین داستان هولناکی، تلاش میکند تا مطالعهای بر روی طبیعت و روان آدمی داشته باشد. شخصیت رباینده در فیلم یکی از کاراکترهایی است که فراموشکردنشان بهسادگی ممکن نیست. کسی که هم از نظر خانوادگی و هم اجتماعی از جایگاه موجه و قابلاعتنایی برخوردار است. فیلم با روایت خود چنان ضربهای به مخاطب میزند که فراموشکردن آن و فراموشکردن حس ترس و گنگیِ موجود در فیلم را ناممکن میکند. نکتهی ظریف فیلم آن است که درحالیکه ما با یک فیلم ترسناک بهمعنای عامش مواجه نیستیم، اما حسّ ترس و وحشتزدگی احتمالن بیشترین حسی است که در طول فیلم تجربه میکنیم.
چند سال بعد، خود سلویزر این فیلم را بهزبان انگلیسی بازسازی کرد، اما فیلم نتوانست توفیقی بهدست آورد. نه در گیشه و نه از جانب منتقدها.
سورچرانی بزرگ (۱۹۷۳)
- The Big Feast
- کارگردان: مارکو فرِری
- بازیگران: میشل پیکولی، مارچلو ماسترویانی، فیلیپه نوره
- آیامدیبی: 7.1
چند دوست برای تعطیلاتي آخرهفته دور هم جمع میشوند...
سورچرانی بزرگ یکی از محصولات مهم سینمای ایتالیا و یکی از فیلمهای مهم تاریخ سینمای مدرن است. روایتی تکاندهنده و عجیبوغریب از جامعهی مدرن و بورژوای فرانسه. مارکو فرری یکی از مهمترین فیلمسازان مدرنیست ایتالیاست و با این فیلم و فیلمِ دیگر خود، دیلینجر مرده است، نام خود را در تاریخ سینمای ایتالیا و جهان جاودانه کرده است.
در سورچرانی بزرگ ما با آرایشی از بازیگران مطرح و صاحبنام آن روزهای سینمای ایتالیا و فرانسه سروکار داریم. ماسترویانی، که سابقهی همکاری با فدریکو فللینی را در کارنامه دارد، این بار در قامت مردی زنباره و شهوتران به فیلم فرری میآید. میشل پیکولی نیز که یکی از آیکونهای بازیگری سینمای فرانسه در آن دوران است، دعوت فرری را لبیک میگوید تا همکاری این چند نفر در این فیلم عجیب و غریب رخ بدهد. در حقیقت، فرری با انتخاب این تیم بازیگری تیری دونشانه را شلیک کرده است. یک اینکه با جمعکردن این کستِ هیجانانگیز شانس تماشای فیلمش را افزایش داده است و دیگری اینکه با استفاده از شمایل نوع زندگی مورد نقدش در فیلم، ابزار انتقادیاش را صریحتر و برّندهتر کرده است.
چهار دوست، که هر کدام از موقعیت اجتماعی و اقتصادی خوبی در جامعهی آن زمان برخوردارند، برای تعطیلات آخرهفتهی خود تدارکات یک مهمانی غریب را میدهند. هدف آنها یک چیز است: اینقدر بخورند تا بمیرند! فیلم با انتخاب این پلات برای خود درواقع به مطالعهای صریح دربارهی پوچی و افسردگی و نیز نقدی تند و گزنده دربارهی جامعهی مصرفگرا و ماتریالیستی تبدیل میشود. صدالبته که تماشای فیلم ساده نیست. فیلم پر از صحنههایی است که تماشایشان راحت نیست. از پرخوریهای مهوع تا رفتارهایی غیرانسانی و منزجرکننده. هر چند که فیلم در کارگردانی و نحوهی پرداخت خود سعی کرده است تا اصلن و ابدن بر زنندگی این صحنهها تأکید نکند. اما در پایان، اجر قابلذکری در انتظار مؤمنان به فیلم است.
شغل (۱۹۶۱)
- The Job (Il Posto)
- کارگردان: اِرمانو اُلمی
- بازیگران: ساندرو پانسری، لورنادانا دتتو، آلن دلون
- روتن تومیتوز: 100 %
پسری نوجوان برای مصاحبهی شغلی به میلان آمده است...
این شاهکار ارمانو المی، همانطور که از نامش نیز مشخص است، دربارهی پیدا کردن شغل است. دومنیکو پسر نوجوانی است که بهخاطر مشکلات معیشتی خانوادهاش به میلان میآید تا کاری دستوپا کند (پلاتی شبیه به شاهکار ویسکونتی). با همین پلات ساده و با پرداختهایی که المی در جزئیات فیلم دارد، و نیز با اضافهشدن یک چاشنی رومانس به خط کلی، فیلم به اثری دقیق و خیرهکننده دربارهی بلوغ نیز تبدیل میشود. همهی اتفاقاتی که دومنیکو از سر میگذراند دستبهدست هم میدهند تا او را بهسمت بلوغ و زندگی بزرگسالی رهنمون شوند. پس میتوان اینطور گفت که این یکی از بهترین فیلمهایی است که در دستهی coming-of-ages نیز خواهید دید.
شغل نیز جزو فیلمهای مدرنیستی سینمای ایتالیا قرار میگیرد. فیلمهایی که اساسن با کلاسیسیسم سر ناسازگاری دارند و معتقدند جواب مشخص و قاطعی برای بسیاری از مسائل وجود ندارد. پایان خوش چیزی فرمایشی و تصنعی است و خیلی از مسائل و مشکلات قابلحل نیستند و به سرانجام خوشی نمیرسند. در اینجا نیز رابطهی عاشقانهای که بین دومنیکو و دختر محبوبش شکل میگیرد به فرجام خوشایندی نمیرسد. این رابطه زمانی شکل میگیرد که این دو در دفتر یک کمپانی بزرگ منتظرند تا نوبت مصاحبهی شغلیشان فرابرسد. و طرفه آنکه رابطهی آنها به این دلیل به سرانجام نمیرسد که مشغلههای کاری مانع از داشتن وقت لازم برای هماهنگی و دیدار میشود!
فیلمبرداری سیاهوسفید فیم باعث میشود تا معصومیتی غریب از دنیای دومنیکو به بیننده منتقل شود. استفادهی زیاد از قابهای بسته نیز سبب میشود تا احساس نزدیکی لازم به این کاراکتر در مخاطب شکل بگیرد. شغل قطعن یکی از شاهکارهایی است که فراموشکردنِ دنیای ساده و البته تلخشان به این سادگیها ممکن نیست.