نویسنده: علی ولی خانی
// شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۵۹

نقد فصل اول سریال See - دیدن

سریال See اثباتی دیگر بر این مسئله است که ایده‌ی اولیه‌ی جذاب نمی‌تواند به‌تنهایی عامل موفقیت محصول نهایی باشد. با نقد و بررسی فصل اول این سریال زومجی را همراهی کنید.

اپل به امید برداشتن سهم خود از بازار داغ سیستم‌های پخش، Apple TV Plus را راه‌‌اندازی و چندین سریال و برنامه‌ی انحصاری پر هزینه‌ را برای محکم گذاشتن قدم اول و معرفی هرچه بیشتر این سیستم پخش به مردم، منتشر کرد. سریال See (دیدن) یکی از پرچمداران این سرویس پخش است که با امید‌های فراوان و هزینه‌ی هنگفت پانزده میلیون دلار بودجه برای هر قسمت ساخته شد تا به چهره‌ی +Apple TV تبدیل شود، اما درنهایت نتوانست آنچنان رضایت منتقدین و بینندگان را جلب کند. سوالی که دراین‌میان مطرح می‌شود این است که سریال ‌See چطور نتوانست با بهره‌مندی از فیلم‌نامه‌ای با ایده‌های جدید و جذاب، بازی چهره‌‌ی شناخته شده‌ای همچون جیسون موموآ (Jason Momoa) در نقش شخصیت اصلی، چنگ زدن به ژانر فانتزی که به‌لطف آثاری همچون Game of Thrones و The Witcher این روزها حرف اول را از نظر محبوبیت در آثار تلویزیونی می‌زند و بودجه‌ی سرسام آور خود به جایگاهی که اپل برای آن هدف گرفته بود برسد و نتواند انتظارات را برآورده کند؛ پاسخ این سؤال را باید در ابعاد مختلف این سریال، به‌خصوص در دنیاسازی و شخصیت پردازی آن، جست‌وجو کرد.

see

سریال See تمام بنیان خود را بر پایه‌ی پاسخ به این سؤال می‌گذارد که در دنیایی که انسان‌ها دیگر قوه‌ی بینایی ندارند، چه اتفاقی می‌افتد

داستان See در آینده‌ای دور جریان دارد که طی آن ویروسی کشنده جمعیت زمین را به کمتر از دو میلیون نفر کاهش داده و تمام بازماندگان از نظر بینایی دچار معلولیت هستند و نابینایی خود را به‌صورت ژنتیکی به فرزندان خود منتقل می‌کنند. در این دنیای عاری از بینایی، تمدن اولین چیزی است که سقوط می‌کند و دانش و تکنولوژی درست در پس آن از جامعه رخت می‌بندند. انسان‌ها برای زنده ماندن در چنین دنیایی چاره‌ای جز سازگار کردن خود با طبعیت جدیدشان ندارند، پس طی قرن‌ها اقدام به ساخت راه‌های ارتباطی و تعیین قوانین و ارزش‌های انسانی جدید می‌کنند و روزگار خود را به‌صورت زندگی قبیله‌ای می‌گذرانند. در این دنیای جدید، بزرگ‌ترین گناه و کفر بینایی است؛ افرادی که از توانایی دیدن بهره‌مند باشند،‌ به جرم جادوگری دست‌گیر و آتش زده می‌شوند.

قهرمان این داستان، بابا واس، با بازی جیسون موموآ، فرمانده‌ی یکی از قبیله‌های باستانی این دنیای جدید است که با زنی به نام ماگرا، با بازی هرا هلمار (Hera Hilmar)، که گذشته‌ای مبهم و مرموز را به‌دنبال خود می‌کشد، ازدواج کرده و تصمیم دارد فرزندان در راه وی را به فرزند خواندگی قبول کند. پدر واقعی بچه‌های ماگرا، جرلامارل، با بازی جاشوا هنری (Joshua Henry)، نام دارد؛ جرلامارل به‌لطف جهشی ژنتیکی توانایی بینایی را به‌دست آورده و توانسته است بخش اعظمی از دانش گذشتگان را بیاموزد. فرزندان جرلامارل همچون خود او از قوه‌ی بینایی برخوردار هستند و همین مسئله باعث می‌شود درست مثل پدرشان تحت تعقیب نیروهای دولت محلی سلسله‌ی کین قرار بگیرند. بابا واس مصمم است از همسر و فرزند خوانده‌هایش تا پای جان محافظت کند، اما برملا شدن برخی اسرار به‌طور کلی مسیر زندگی ایشان را عوض می‌کند و حالا بابا واس و خانواده‌اش ضمن جنگیدن برای زندگیشان، راهی سفری طولانی و خطرناک برای یافتن حقیقت می‌شوند.

see

اولین مسئله‌ که بیننده را به سریال See جذب می‌کند،‌ نوید ارائه‌ی دیدی جدید و جذاب از ایده‌‌‌ای کمتر پردازش شده است؛ کمتر کسی می‌تواند در مقابل سریالی فانتزی درباره‌ی نسلی از انسان‌ها که تماما نابینا هستند، مقاومت کند. سریال کار خود را قوی آغاز می‌کند و کم و بیش با قسمت اول می‌تواند نظر بینندگان را به سوی خود جلب کند؛ فضاسازی پسا آخر الزمانی نسبتا متفاوت سریال، سؤال‌های متعدد مطرح شده در این قسمت، سبک زندگی و تعامل شخصیت‌ها و رزم آرایی جذاب این قسمت را به قدم اولی کم و بیش محکم برای سریال بدل می‌کند، اما نکته اینجا است که هرچه بیشتر در سریال پیش می‌رویم، عملکرد آن به نسبت ضعیف‌تر می‌شود و بسیاری از پتانسیل‌های خوب داستان و دنیای اثر یا هدر می‌روند، یا بلااستفاده در گوشه‌ای رها می‌شوند.

See بارها در خلاف جهت منطق و دنیایی که خود در مرحله‌ی اول به بیننده نشان داده، قدم می‌گذارد

سریال See تمام بنیان خود را بر پایه‌ی پاسخ به این سؤال می‌گذارد که در دنیایی که انسان‌ها دیگر قوه‌ی بینایی ندارند، چه اتفاقی می‌افتد. این ایده‌ی اولیه که حاصل ذهن خلاق استیون نایت (Steven Knight)، نویسنده‌ و تهیه کننده‌ی سریال محبوب Peaky Blinders است، از همان ابتدا بینندگان را به خود جذب می‌کند و نویدهای زیادی را در ارائه‌ی دنیاسازی میخ‌کوب کننده به ایشان می‌دهد. در عمل اما See بارها در خلاف جهت منطق و دنیایی که خود در مرحله‌ی اول به بیننده نشان داده، قدم می‌گذارد. در قسمت اول این سریال شاهد این هستیم که مردم قبیله‌ی آلکانی برای جابه‌جایی در دهکده‌ی خود از طناب‌هایی استفاده می‌کنند که در فضای بین خانه‌ها نصب شده است، افراد با صداسازی و تولید آواهای خاص مکان خود را به یکدیگر نشان می‌دهند و با هم ارتباط برقرار می‌کنند، مبارزان در میدان نبرد با استفاده از عصا و شلاق‌هایی بلند یا با تکان دادن سلاحشان مسیر را پیدا می‌کنند، افرادی وجود دارند که از حس شنوایی یا بویایی قوی‌تری نسبت به دیگران بهره مندند و کم و بیش حتی بهترین جنگاوران در جهت یابی و نبرد دچار خطا می‌شوند؛ به جرئت می‌توان گفت که دنیاسازی در فیلم‌نامه‌ی این اثر کم و بیش قابل قبول انجام گرفته است، اما دیری نمی‌پاید که سریال به شما یادآوری می‌کند که نباید انتظار بالایی داشته باشید و اگر می‌خواهید از ماجراهای بابا واس و فرزندانش لذت ببرید، باید از سخت گیری خود بکاهید و چشم خود را به موارد متعددی ببندید.

see

یکی از اصلی‌ترین نکات در ساخت و ارائه‌ی دنیایی جدید در آثار فانتزی، معرفی فرهنگ‌های جدید است و درست مثل بسیاری از آثار مشابه، در See هم شاهد فرهنگ‌های نژادی، دین و سبک زندگی خاصی هستیم که حاصل تولد تمدنی جدید از دل ویرانه‌های تمدنی باستانی است. با وجود اینکه این سریال سعی می‌کند با ترکیب عناصری از دنیای مدرن با سبک زندگی قبایل بومی آمریکایی، به فرهنگی جدید و خاص دست پیدا کند، اما برخی لغزش‌ها باعث می‌شوند دنیای See نتواند به دنیایی منحصر‌به‌فرد، به‌یادماندنی و با ساخت و پرداخت خوب بدل شود. یکی از لزومات دنیاسازی خوب در آثار فانتزی، ارائه‌ی زبانی مناسب و جدید است که فرهنگ جوامع حاضر در داستان را در خود منعکس می‌کند. بدیهی است که نمی‌شود از تمام سریال‌ها انتظار داشت که در این زمینه در حد اثر بزرگی همچون بازی تاج و تخت ظاهر شوند و برای اقوام و قبایل مختلف از لهجه‌هایی متنوع و دایره لغتی متمایز استفاده کنند یا حتی دست به ساخت زبانی جدید بزنند، اما حداقل انتظاری که از اثری مثل See می‌توان داشت این است که از افعالی همچون «دیدن»، «نگریستن» و «تماشا کردن» در دنیایی که قرن‌هاست حس بینایی را به‌دست فراموشی سپرده استفاده نکند. در یکی از صحنه‌های قسمت اول این سریال، شخصیت بابا واس شروع به سر دادن آواز جنگ می‌کند که ترکیبی از زبان انگلیسی و برخی آواهای جدید است و از یکی از معدود اقدامات این سریال برای ارائه‌ی سنت زبانی نسبتا متفاوت با دنیای ما به‌شمار می‌رود.

این سریال در اصلی‌ترین وظیفه‌ی خود که انعکاس حس نابینایی شخصیت‌هاست، ناموفق است

رفتار دوگانه‌ی See با منطق و قوانینی که خود در مرحله‌ی اول به بیننده ارائه می‌کند، یکی از مشکلات دیگری است که به کیفیت این سریال لطمه می‌زند، که البته بخش اعظمی از آن نه به فیلمنامه، که به کارگردانی و بازی نه‌چندان خوب بازیگران برمی‌گردد. در اولین نبرد بزرگی که در سریال به نمایش درمی‌آید، شاهد این هستیم که مبارزان با استفاده از ترسیم نقش‌های ذهنی بوسیله‌ی سلاح‌هایشان، یاری جستن از حیواناتی چون سگ‌ها و به کمک راهنمایی‌های افرادی که از احساسات قوی‌تری برخوردار هستند، جایگاه دشمنان را در میدان نبرد پیدا می‌کنند و به پیکار با آن‌ها می‌پردازند. با وجود تمام این موارد اما همیشه در نبرد دقیق و موفق نیستند و گاهی خطا حمله می‌کنند و در حین مبارزه از طناب‌های نگه‌دارنده یا سلاح‌هایی خاص استفاده می‌کنند. با وجود آنکه طراحی مبارزات در این سریال یکی از نقاط قوت آن است و واقعا تماشای خشونت بابا واس در میدان نبرد خالی از لطف نیست،‌ اما در اغلب مبارزات این سریال کمتر از عناصر معرفی شده در مبارزه‌ی اول استفاده می‌شود و این نکته، به‌خصوص در سبک جنگیدن بابا واس، تا حدی پیش می‌رود که انگار نه انگار افراد حاضر در نبرد نابینا هستند و نمی‌دانند ضربه‌‌ی شمشیر از کدام سو به آن‌ها می‌آید یا دشمن در کدام طرف آن‌ها ایستاده است. به‌طور کلی، با وجود اینکه در تیم بازیگران این سریال از افراد نابینا و کم بینای زیادی استفاده شده، اما درنهایت بازی نه چندان قابل قبول و رفتار متناقض تیم کارگردانی باعث می‌شود این سریال در اصلی‌ترین وظیفه‌ی خود که انعکاس حس نابینایی شخصیت‌هاست، ناموفق باشد. در سوی دیگر ماجرا، افرادی با حس‌های قوی وجود دارند که می‌توانستند مثل شخصیت‌های «سایه» به یکی از قطب‌های داستان بدل شوند و با قابلیت‌های خاصشان در نبردها و روند داستانی نقشی پررنگ داشته باشند و به یکی از جذابیت‌های سریال See تبدیل شوند، اما بعد از اولین نبرد بزرگ سریال به گوشه‌ای رانده می‌شوند و تقریبا چیز خاصی از آن‌ها به نمایش گذاشته نمی‌شود.

see

ادامه‌ی متن بخشی از داستان را افشا می‌کند.

قسمت پایانی سریال با وجود آنکه حاوی یکی از جذاب‌ترین و زیبا‌ترین مبارزات سریال است، اما بخشی از منظق و بیانات پیشین داستان را زیر سؤال می‌برد. با اینکه پیش‌تر مطلع شدیم بابا واس دانش و شناختی از سلاح‌های باستانی همچون بمب‌ها، موارد منفجره و حتی تیر و کمان ندارد، او چطور تفنگ، سلاحی که استفاده از آن بدون قوه‌ی بینایی عملا غیرممکن است، را می‌شناسد؟ در پایان این قسمت، داستان از شخصیت منفی جدیدی با نام ادو واس، برادر بابا واس، رونمایی می‌کند که قرار است در مرکزیت فصل بعدی قرار بگیرد. ادو واس سریع و مختصر معرفی می‌شود و جرلامارل صفر تا صد تبدیل شدن از یک شخصیت خوب به بد و کنار زده شدن را در نصف قسمت طی می‌کند و باز ما می‌مانیم و فرصت‌هایی از دست رفته برای تکامل یا پردازش شخصیت‌ها و موقعیت‌های داستانی. جرلامارل تا قبل از رسیدن به قسمت آخر یکی از جذاب‌ترین و اسرار آمیزترین شخصیت‌های سریال است و اکثرا بینندگان، درست مثل دو شخصیت کوفون و هانیوا، مشتاقند ببینند که او چه عقایدی دارد و چگونه می‌خواهد دنیایی جدید را بسازد. با وجود تمام این امیدها، چیزی که از شخصیت جرلامارل در سریال نمایش داده می‌شود، حتی سایه‌ی ذهنیتی که داستان در طول هفت قسمت پیشین در ذهن مخاطبان ساخته نیست؛ جرلامارل دقایق زیادی را به صحبت کردن از ارزش انسان‌هایی با قوای بینایی، بنیان دنیای جدید و خانواده صرف می‌کند، اما با وجود بهره‌مند بودن از سلاح‌های گرم سنگین بدون هیچ مقاومتی دختر خود را تسلیم ژنرال می‌کند و حتی در اولین نشان از نافرمانی، پسر خود را به مرگ محکوم می‌کند. ایرادی به منفی شدن شخصیتی که پیش از این گمان می‌رفت مثبت بوده وارد نیست و بدیهی است که See بخواهد فصل اول خود را با یک پیچش داستانی بزرگ تمام کند، اما عدم پردازش مناسب و کافی این شخصیت و قضایای پیرامون وی و برخورد عجولانه‌ی داستان در مورد او، باعث می‌شود خیانت جرلامارل در حق فرزندانش و نمایان شدن چهره‌ی واقعی او آنچنان شوک آور نباشد. البته شایان ذکر است با کمی توجه به مکالمات بابا واس و پاریس نیز می‌شد بخش‌هایی از این پیچش داستانی را حدس زد.

سرنوشت جرلامارل تنها جایی نیست که سریال See چوب عدم پرداخت مناسب را می‌خورد. حادثه‌ی سقوط شهر «پایان» به‌دست ملکه کین، با وجود آنکه تلاش زیادی می‌کند تا تاثیر گذار و تکان دهنده باشد، درنهایت حق آنچه را که در فیلم‌نامه نوشته شده است به جا نمی‌آورد. علت این موضوع را باید عدم به تصویر کشیدن و پرداختن به مردم پایان دانست؛ اگر See به‌جای تکرار صحنه‌ی دعا کردن ملکه کین، که تنها دفعه‌ی اول شوک آور بود، زمانی حداقلی را به رفتن درمیان پایان و نمایش مردم این شهر در حال اعتراض، شادمانی یا زندگی روزمره نشان می‌داد، شاید در حین تماشای سقوط پایان، بینندگان واقعا جنون ملکه‌ای خودکامه و مرگ یک شهر را احساس می‌کردند.

پایانِ بخش حاوی اسپویل داستانی.

see

بابا واس به‌عنوان شخصیت اصلی سریال از عدم وجود هویتی منحصر‌به‌فرد رنج می‌برد

لغزش بعدی این سریال را باید در شخصیت پردازی آن جست‌وجو کرد. با وجود اینکه جیسون موموآ با بازی قابل قبول خود در نقش بابا واس، به یکی از عناصری بدل می‌شود که این سریال را سر پا نگه‌ داشته، اما گزینش او برای این نقش انتخاب چندان درستی به‌نظر نمی‌آید؛ شباهت نسبی بابا واس چه از نظر ظاهری و چه از نظر شخصیتی به بسیاری دیگر از نقش‌هایی که او در گذشته ایفا کرده، برای مثال شخصیت دکلان هارپ در سریال Frontier یا حتی کال دروگو در بازی تاج و تخت، باعث می‌شود این شخصیت به‌عنوان نقش اصلی داستان از هویت خاص خود بهره‌مند نباشد و نتواند جایگاه خود را به‌عنوان شخصیتی خاص و به‌یادماندنی حفظ کند. بعد از بابا واس، دو شخصیت کوفون و هانیوا، با بازی آرچی مدکوی (Archie Madekwe) و نستا کوپر (Nesta Cooper)، از پررنگ‌ترین شخصیت‌های سریال به‌شمار می‌روند، که البته اثری از کاریزما و تکامل شخصیتی مورد نیاز برای داشتن چنین جایگاه برجسته‌ای در داستان در آن‌ها دیده نمی‌شود. با وجود اینکه زمان زیادی از سریال به نمایش این دو شخصیت اختصاص داده می‌شود، اما تغییر یا تکامل خاصی در آن‌ها دیده نمی‌شود و ایشان شخصیت‌هایی تک بعدی هستند که هیچ‌گاه از دایره‌ی کوچکی که در اول سریال برایشان تعریف شده خارج نمی‌شوند و به ندرت به پویایی و انسجام داستان کمک می‌کنند. درکنار شخصیت‌های اصلی این سریال، شخصیت پاریس با بازی آلفر وودارد، بازیگر برجسته‌ی آمریکایی، حضور دارد، که حتی پر و پا قرص‌ترین طرفداران این سریال نمی‌تواند لزوم وجود این شخصیت را توجیه کنند؛ حضور آلفر وودارد (Alfre Woodard)، بازیگری که به‌عنوان یکی از موفق‌ترین بازیگران نسل خود شناخته می‌شود، در نقش شخصیتی که مشارکت بسیار کم در پیش‌روی داستان دارد و جای پایش را می‌توان به یکی دو اتفاق در ابتدای داستان و حرف‌های فلسفی نه‌چندان مهم و تأثیرگذار خلاصه کرد، تنها اتلاف منابع است. دراین‌میان اما شخصیت‌های خوبی همچون ملکه کین، با بازی سیلویا هوکس (Sylvia Hoeks)، ماگرا و تاماکتی جون، با بازی کریستین کامارگو (Christian Camargo) نیز وجود دارند که روند تکامل شخصیتی جذابی از خود نشان می‌دهند و مقدار قابل توجهی از عنصر قابل پیش‌بینی بودن داستان می‌کاهند.

see

این سریال در زمینه‌ی ریتم و ضرب آهنگ روایت عملکرد مناسبی ندارد. داستان See در طی دو دهه جریان دارد، که گاها روایت بخشی از آن بسیار سریع، در حد پرش زمانی، و گاها بسیار کند صورت می‌گیرد. See درحالی‌که به بسیاری از سوالات بینندگان درمورد دنیای سریال پاسخ نداده، یک دهه را بدون رخ دادن هیچ اتفاق خاص و دارای ارزش روایتی پشت سر گذاشته و بسیاری از شخصیت‌های داستان را عملا به گوشه‌ای رانده است، زمان زیادی را به تکرار مکررات یا نشان دادن وقایعی تکراری می‌گذراند. در قسمت سوم، سریال به قصد عرضه‌ی روایتی از ریشه و گذشته‌ی شخصیت بابا واس، به‌طور کلی از مسیر اصلی داستان خارج و وارد آرک داستانی کوتاهی می‌شود. با وجود اینکه از این قسمت می‌توان به‌عنوان یکی از بهترین قسمت‌های سریال یاد کرد، اما وقتی با یک سریال هشت قسمتی طرفیم، اینگونه روایت‌ها به ضرب آهنگ روایت لطمه وارد می‌کنند و بهتر است در متن داستان اصلی و با حضور و پردازش پررنگ‌تر سایر شخصیت‌ها انجام بگیرند.

دنیای پسا آخرالزمانی این سریال به‌لطف عناصر داستانی متفاوت، رنگ و بویی تازه به خود گرفته است

از نظر بصری اما می‌توان به سریال See نمره‌ی قبولی داد. سریال با استفاده‌ی بسیار خوب از مناظر استان بریتیش کلمبیای کانادا، توانسته است حس طبیعت بکری که قرن‌هاست رنگ دخالت ماشین و انسان را به چشم ندیده به خوبی در قاب تصویر منعکس کند. در See نسبت به بسیاری از آثار پسا آخر الزمانی ردپای تمدن عصر حاضر بسیار کمتر دیده می‌شود و به‌لطف همین مسئله، این سریال ضمن داشتن حال و هوای متفاوت، بهتر می‌تواند روی جنبه‌ی فانتزی خود مانور بدهد. با تمام این اوصاف اما ممکن است بیش از حد زیبا و بی نقص بودن مدل طراحی و ساخت سلاح‌ها، خانه‌ها و البسه‌ی شخصیت‌ها باتوجه‌به عدم وجود بینایی در دنیای سریال کمی شما را آزار بدهد.

آیا See بدترین سریال تاریخ است؟ خیر. آیا ادعای تهیه کنندگان این سریال، جیمی ارلیخت (Jamie Erlicht) و ون آمبورگ (Van Amburg)، که آن را با بازی تاج و تخت مقایسه کرده بودند صحت دارد؟ متاسفانه در پاسخ باید گفت که حتی به آن نزدیک نمی‌شود. با وجود تمام نقاط ضعف و کوتاهی‌های See باید گفت که فصل اول صد و بیست میلیون دلاری این سریال به‌طور کلی خالی از نکات مثبت نیست و با چشم پوشی از ایراداتی در دنیاسازی و شخصیت پردازی و تحمل کردن روند کند برخی از قسمت‌ها، می‌توان زمانی را به تماشای آن اختصاص داد و اوقات خالی خود را پر کرد.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده