// یکشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۸ ساعت ۲۲:۰۱

نقد فیلم Light Of My Life - نور زندگی من

فیلم Light Of My Life «نور زندگی من» ساخته کیسی افلک، با روایتی کسل کننده تلاش دارد جهانی بدون زن را به تصویر بکشد. در ادامه نگاهی به این فیلم داشته‌ایم.

کیسی افلک پس از ساخت یک مستند ساختگی (Mockumentary) به نام I’m Sill Here که به برهه‌ای از زندگی خواکین فینیکس (برادر زن سابق کیسی افلک) می‌پرداخت، پس از نه سال دومین فیلم را به نویسندگی و کارگردانی خودش ارائه کرده است. نکته جالب توجه درباره کیسی افلک این است که او در پروسه ساخت فیلم اولش متهم به آزار جنسی چند تن از همکاران خود شد که اگرچه در آن سال دادگاه او را تبرئه کرد اما این موضوع همچنان حواشی زندگی او را تحت تاثیر قرار داد. تا اینکه در سال ۲۰۱۸ به دلایل قوت گرفتن مجدد این اتهام به مراسم اسکار دعوت نشد. هرچند که خود او در یک مصاحبه مسئولیت رفتار غیر حرفه‌ای در پشت صحنه آن فیلم را به عهده گرفت. حال مرور این حاشیه در ابتدای متن از آن جهت می‌تواند جالب باشد که کیسی افلک در فیلم «نور زندگی من» عملا با یک رویکرد فمنیستی آشکار به خلق جهانی بی‌رحم بدون حضور زنان پرداخته است. گویی افلک در این فیلم می‌خواهد با یک بیانیه صریح ذهنیت دیگران را درباره حاشیه‌های گذشته‌اش اصلاح کند. اما می‌توانیم بگوییم عملا در لحظات انتهایی فیلم از آن طرف بام افتاده است و این بیانیه را به قیمت نمایش تصویری دهشتناک از جامعه مردان ارائه می‌کند.

در یک دوره فرا زمانی و نا معین، یک بیماری به نام QTB زنان زیادی را از پای در آورده است. پدری که همسرش را در اثر این بیماری از دست داده است، می‌خواهد تمام تلاشش را در جهت محافظت از دخترش انجام دهد. این خلاصه داستان فیلم کیسی افلک است که آن را به مدت ۱۲۰ دقیقه روایت می‌کند که به‌راحتی می‌توانیم بگوییم حداقل ۳۰ دقیقه آن اضافیست. شاید تنها انگیزه تماشای فیلم، ارتباط خوب پدر و دختر در برخی از صحنه‌های فیلم است که هم از منظر بازی بازیگران و هم از منظر روند دیالوگ نویسی خوب از کار در آمده است. فیلم همچنین در بخش پانورامای جشنواره برلین ۲۰۱۹ نیز نامزد شده بود.

در ادامه جزییات داستان فیلم فاش می‌شود

کیسی افلک در فیلم «نور زندگی من» عملا با یک رویکرد فمنیستی آشکار به خلق جهانی بی‌رحم بدون حضور زنان پرداخته است. گویی افلک در این فیلم می‌خواهد با یک بیانیه صریح، ذهنیت‌ دیگران را درباره حاشیه‌های گذشته‌اش اصلاح کند

در شروع فیلم با تماشای صحنه گفتگوی طولانی میان پدر و دختر (که در مواجهه اولیه متوجه دختر بودن او نمی‌شویم) قرار داد وجود چنین گفتگوهایی در طول فیلم گذاشته می‌شود. پدر و دختر درکنار هم دراز کشیده‌اند و نور ملایمی از بالا، امید را در خانه چادری آن‌ها روشن نگه داشته است. از دل جزییاتِ تعریف کردن قصه به وسیله پدر، چند پرداخت مهم دستگیرمان می‌شود. دختر از بهره هوش و درک بالایی برخوردار است چرا که متوجه هرگونه ترحم یا ارتباط دادن قصه پدر به سرنوشت خودش می‌شود. به‌نوعی قصه تعریف کردن برای چنین دختری امر ساده‌ای نیست. خصوصا که در ادامه متوجه می‌شویم که دختر بسیار اهل کتاب خواندن است و عملا کتاب تنها راه او برای بالا بردن سطح آگاهیست. روایت متفاوتی که پدر با چاشنی طنز از ماجرای کشتی نوح تعریف می‌کند، به‌نوعی پیوند خوردن کاراکتر خودش با نوح است.

او نیز همچون نوح، به‌نوعی تنها گونه دختر را با خود به جنگل آورده است تا همچنان امیدی برای بقای نسل بشریت وجود داشته باشد. با این معرفی ابتدایی وارد مسیر آن‌ها می‌شویم. در ادامه خطر پیش  روی آن‌ها نیز معرفی می‌شود. مردی متوجه حضور آن‌ها در جنگل می‌شود و پدر از بابت اینکه این مرد دیگران را با خبر سازد نگران می‌شود. حال سؤال اینجا است که میزان این نگرانی تا چه حد است؟ پدر و دختر با تعویض جای خود به مسیرشان ادامه می‌دهند. این مرد هم دیگر پیدایش نمی‌شود. بحرانی که در ابتدا به ما معرفی شد به‌سادگی پس از گذشت چند دقیقه فراموش می‌شود و اضطرابی در دل ما شکل نمی‌گیرد. وقتی شخصیت‌ها حضور این بحران را جدی نمی‌گیرند برای ما هم جدی نمی‌شود. بنابراین این خود دلیل مهمیست برای کسل کننده بودن فیلم. اینکه اساسا خطری درباره آن‌ها جدی گرفته نمی‌شود. یا حداقل در اجرا آن طور که باید کارگردان ما را نگران نمی‌کند.

چالش‌های دیگری هم که در میانه فیلم حضور دارند چندان درگیر کننده نیستند. به‌عنوان مثال پس از گذشت سی دقیقه، پدر و دختر به یک خانه می‌رسند که در زیر زمین آن‌ها اسکلت یک مادر و دختر دیده می‌شود. حضور این خانه در فیلمنامه چه کارکرد‌هایی دارد؟ جز اینکه صرفا یادآور مرگ زنان باشد یا اینکه حسرت داشتن یک خانه برای این پدر و دختر را به ما یادآوری کند. واکنش ما چیزی جز دلسوزی و ترحم برای آن‌ها نیست. المان یادآوری‌های مکرر گذشته در ذهن پدر هم چیزی از جنس همین دلسوزیست. یکبار در ذهن مرد تماشا می‌کنیم که همسر او نیز دچار این بیماری شده است و نمی‌خواسته مداوا بشود. حال یادآوری‌های بعدی چه کمکی به درام قصه می‌کند؟ تنها برای پدر فیلم ترحم می‌خرد. (میانه فیلم را هم پر می‌کند!)

چالش‌هایی که در میانه فیلم حضور دارند چندان درگیر کننده و حتی نگران کننده نیستند که این خود دلیل مهمیست برای کسل کننده بودن فیلم

اوج این مشکل آنجاست که در یک صحنه پدر می‌خواهد خودروی فردی که به کمپ زنان کمک می‌کند را از او بگیرد. حال کیسی افلک چگونه این صحنه را برایمان به تصویر می‌کشد؟ پدر پیاده می‌شود و با راننده صحبت می‌کند و راننده از سر دلسوزی خودرو را در اختیار او می‌گذارد. به همین راحتی! اساسا قرار نیست تنشی در فیلم شکل بگیرد و ما را نگران کند. مشکلات با گفت و گو حل می‌شوند.

تنها چالش مهم فیلم که بسیار منتظرش بودیم قرار است یکجا در بخش انتهایی فیلم رخ دهد. تقابل پدر با سایر مردان فیلم که یک نفر از آن‌ها برای ما مهم می‌شود. مردی به نام تام که یک تنه قرار است نماینده جامعه مردان کوته فکر فیلم باشد. مردی که به کیسی افلک می‌گوید که زن و دخترانش را در اثر این بیماری از دست داده و به‌نوعی آن را چیزی از جنس تسلیم تقدیر و خداوند شدن می‌داند. او به افلک هم توصیه می‌کند که به‌جای جنگیدن برای حفظ جان دخترش، بهتر است تسلیم سرنوشت شود. تام، همچنین کسی است که به دختر تیراندازی یاد می‌دهد و در ادامه قرار است راز این پدر و دختر را به گوش سایر مردان برساند. شاهد هستیم که تمام ویژگی‌های بد و سطحی یکجا در تام جمع شده‌اند و سایر مردان هم تنها شمایلی هستند که قرار است جهان را از وجود زنان پاک کنند.

شاید تنها یک روند مهم در فیلمنامه وجود دارد که کاملا اهمیت گفت و گو‌های این پدر و دختر را به ما نشان می‌دهد. آن هم صحبت درباره تفاوت هنجار و اصول اخلاقیست

 از این پرداخت سطحی که بگذریم شاید تنها یک روند مهم در فیلمنامه وجود دارد که کاملا اهمیت گفت و گو‌های این پدر و دختر را به ما نشان می‌دهد. آن هم صحبت درباره تفاوت هنجار و اصول اخلاقیست. در ابتدای فیلم دختر از پدرش می‌پرسد که فرق بین هنجار و اصول اخلاقی چیست؟ مثالی که پدر می‌زند درباره امر کشتن است. پدر می‌گوید کشتن یک فرد از منظر هنجار امری نادرست است. اما اگر آن فرد بخواهد چندین نفر دیگر را بکشد، آن وقت از منظر اصول اخلاقی کشتن آن فرد می‌تواند امر درستی باشد. درواقع پدر، هنجار را یک اصل کلی و اصول اخلاقی را وابسته به نوع موقعیت می‌داند.

اگر براساس روندِ این دیالوگ‌ها به اتفاقات پایانی فیلم نگاه کنیم، دختر نیز یاد می‌گیرد در یک موقعیت که مردی به پدرش حمله‌ور شده‌ است بر این اساس عمل کند که آن مرد را در این موقعیت بکشد تا جان پدرش را نجات دهد. با وجود اینکه می‌داند کشتن یک هنجار نادرست است. این مهم‌ترین اتفاق فیلمنامه است که به خوبی در فیلم پرداخته می‌شود. افلک همچنین در قاب بندی، با نمایش یک صلیب روی دیوار در بک گراند مردی که به قتل می‌رسد، این چالش را درباره مذهب نیز مطرح می‌کند. هنجار یا اصول اخلاقی؟

حال در نمایش انتهایی همچون دیالوگی که پدر از همسر خود نقل می‌کند، به یک ماجراجویی عاشقانه می‌رسیم. ضمن اینکه در بسیاری از موقعیت‌ها شاهد هستیم که تابش نوری از پنجره، تنها نور موجود در صحنه است. حال در نگاهی جزئی‌تر، در صحنه پایانی می‌توانیم شاهد باشیم که این نور غالبا با حضور دختر در آن موقعیت پیوند می‌خورد. در جایی که پدر و دختر یکدیگر را در آغوش می‌گیرند، نور پنجره روشن کننده این صحنه است و نگاه دختر به روشنی بیرون معطوف می‌شود. افلک به‌نوعی با این پلان، حضور زنان را به مثابه روشنایی این جهان می‌داند. بیانیه‌ای سنگین برای قامت این فیلم با پیشینه مبهم فیلمسازش...


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده