پیش از آغاز مقاله و همچنین رفتن به بخش مقدمه و معرفی شخصیت دردویل، قصد داریم تا نقل قولی از این شخصیت را برای شما بیان کنیم:
در قالب دردویل من میتوانم دنیا را نجات دهم. در قالب وکیل.... شاید بتوانم آن را درست کنم. در آنِ واحد من به هر دوی آنها نیاز دارم. این چیزی است که من متوجه شدم. هم مبارز و هم وکیل. اگر من تنها یکی از آنها را داشته باشم، اصلا نمیتوانم موفق عمل کنم.
زمانی که مت مورداک تنها یک نوجوان بود، در حالی که در تلاش بود تا یک فرد پیر غریبه را از خطر برخورد با یک کامیون حامل مواد بسیار خطرناک نجات دهد، در معرض پسماندهای رادیواکتیوی قرار گرفت و در همان سنین کم بینایی خود را از دست داد. در عوض، با اینکه او قدرت بیناییاش را از دست داده بود اما حسها و تواناییهای دیگر او تا حد فوقالعاده زیاد و ابرانسانیای تقویت شدند. جالب است بدانید که او حتی بعد از این ماجرا، یک نوع «حس راداری» هم به دست آورد. در زمان روشنایی روز، مت مورداک یک وکیل بسیار موفق است اما در ساعات شب، در قالب قهرمانی به نام دردویل از محلهی هلز کیچن محافظت میکند؛ قهرمانی که با صفت «مرد بدون ترس» معروف شده است.
دردویل یک شخصیت ابرقهرمانی محسوب میشود که در کتابهای کمیک کمپانی مارول کامیکس، حضور مییابد. شخصیت دردویل توسط نویسنده و ویراستاری به نام استن لی و همچنین هنرمندی به نام بیل اورت ساخته شده بود. علاوه بر این دو نفر، جک کربی هم نقش بزرگ و مفیدی در خلق این شخصیت داشت. این شخصیت برای اولین بار در قسمت اول سری کتاب کمیک Daredevil که در ماه آوریل سال ۱۹۶۴ منتشر شده بود، حضور یافت. لازم به ذکر است که نفوذ و همچنین تاثیرگذاری نویسنده و هنرمندی به نام فرانک میلر در اوایل دهه ۱۹۸۰ باعث شد که شخصیت دردویل تبدیل به یکی از بخشهای مهم و تاثیرگذار دنیای مارول شود. دردویل به طور عمومی با القاب مختلفی مانند «مرد بدون ترس» و همچنین «شیطان هلز کیچن» شناخته میشود. علاوه بر کتابهای کمیک، شخصیت مت مورداک یا همان دردویل در انواع مختلف رسانهها مانند انیمیشنهای سریالی، بازیهای ویدیویی، فیلمهای سینمایی و همچنین سریالها و غیره هم حضور داشته است.
مت مورداک توسط پدرش که یک بوکسور به نام جک مورداک بود، در یکی از محلههای شهر نیویورک به نام هلز کیچن بزرگ شد. از همان سنین کم، مت مجبور بود که به خودش فشار بیاورد، در مدرسه کار کند تا در نهایت عاقبتش همانند پدرش نشود. او دوست نداشت که راه پدرش را ادامه دهد و برای همانند او برای کسب درآمد مبارزه کند. از طرف دیگر هم پدر مت به سختی کار میکرد تا او را تامین کند و زندگی بهتری را برای پسرش بسازد. زمانی که مبارزههای بوکس دیگر همانند قبل رونق نداشت، جک مجبور شد که برای کسب درآمد، عضو یکی از باندهای محلی که رئیس آن «فیکسر» بود، شود. در طی اوقاتی که جک خانه نبود، مت تلاش میکرد تا به صورت مخفی با استفاده از تجهیزات پدرش تمرین کند تا بتواند از همین طریق مبارزه کردن را یاد بگیرد.
با اینکه امروزه لباس دردویل قرمز رنگ است، اما لباس اصلی او زرد رنگ بود
یک روز، زمانی که مت در حال قدم زدن در خیابانها بود، متوجه شد که یک مرد کور در حال رد شدن از خیابان است و اگر او کاری انجام ندهد، این پیرمرد هم با کامیون تصادف میکند. به همین دلیل او با سرعت به سمت کامیون دوید و پیرمرد کور را به سمت دیگر خیابان هل داد. با اینکه آن پیرمرد جان سالم به در برد، اما خود مت با این کامیون که حامل پسماندهای رادیواکتیوی بود، برخورد کرد. از آنجایی که این تصادف باعث شد تا بخشی از این مواد از محفظهی کامیون خارج شود، به طور مستقیمبه داخل چشمهای مت رفتند و باعث شدند که او در همان سن کم بیناییاش را از دست بدهد. با اینکه او دیگر قدرت بینایی خود را نداشت، اما بقیه حسهای باقیمانده مانند شنیداری، لامسه، چشایی و بویایی او تا حد فوقالعاده زیادی تقویت شده بودند. بعد از این اتفاق، از آنجایی که او یک نوع «حس راداری» پیدا کرده بود، میتوان گفت که او تقریبا میتوانست خیلی چیزها را ببیند. این حس راداری، خطوط و شکلها را به او نشان میداد. علاوه بر این، این مواد تا حدودی روی ذهن و مغز او هم تاثیر گذاشته بودند زیرا او دیگر میتوانست خیلی راحت اطلاعات را به خاطر بسپارد.
این اتفاقات اصلا باعث نشد که مت تمرینها و درسش را رها کند بلکه برعکس، تلاشش را بیشتر کرد تا هر دوی آنها را با این وضعیت جدیدش ادامه دهد. در نهایت تلاشهای سخت و شبانهروزی او جواب داد و او فرصت این را پیدا کرد تا برای تحصیل در رشتهی قانون و حقوق به دانشگاه کلمبیا برود. در همین برهه زمانی بود که او با هماتاقی و همچنین شریک تجاری آیندهاش یعنی «فرانکلین فاگی نلسون» آشنا شد. در طی این دوران، جک مورداک دیگر در زمینهی بوکس پیشرفت زیادی کرده بود و حرفی برای گفتن داشت به همین دلیل مت تصمیم گرفت که برای خودش و دوستش فرانکلین بلیط بازی پدرش را تهیه کند تا با یکدیگر به تماشای او بروند. با این حال، پیش از آغاز مسابقه، جک متوجه شد که تبانیای صورت گرفته و اگر او طبق خواستهی فیکسر پیش نرود، جان خود را از دست خواهد داد. جک اصلا دوست نداشت که آن شب و درست مقابل پسرش، بازی خود را از دست بدهد و آن را ببازد به همین دلیل تصمیم گرفت که بر خلاف دستورات اعلام شده عمل کند و در نهایت آن بازی را برد. این اتفاق اصلا به مذاق فیکسر خوش نیامد به همین دلیل تصمیم گرفت که خودش اوضاع را در دست بگیرد و آن را درست کند. جک مورداک بعد از پایان دادن به مسابقهی خود در حال بازگشت به خانه بود که به قتل رسید.
مدت کوتاهی بعد از این اتفاق، مت و نلسون از دانشگاه کلمبیا فارغالتحصیل شدند. آنها درست بعد از اتمام درسشان شرکت حقوقی Nelson & Murdock را افتتاح کردند تا در آن به فعالیتهای قانونی بپردازند. علاوه بر این، مت بعد از فارغالتحصیلی تصمیم گرفت تا نقشهای بکشد و انتقام قتل پدرش را بگیرد. او لباس دردویل را ساخت و عدالت را برای فیکسر و همچنین دست راست او یعنی «اسلید» اجرا کرد. درست همانجا بود که «مرد بدون ترس» متولد شد.
القاب و اسامی مستعار: متیو مایکل مورداک، دی دی، شیطان محافظ، جک بتلین، کینگ پین هلز کیچن، Laurent LeVasseur ، مرد بدون ترس، مت مورداک، مایک مورداک، اسکارلت سواشباکلر، مگو، کیپر مورداک، لرد دردویل، اولین مدافع، کینگ پین و غیره.
تیمها: انتقام جویان، چیست، Avengers Crew، Confederacy of Dunces، مدافعان، هاوندز، شوالیههای مارول، انتقام جویان جدید، سازمان شیلد، هند، شوالیههای نهایی، نگهبان ویزیر، سلاح ایکس و غیره.
متحدان: ادم وارلاک، اهورا، الکس کورتز، الکسیس، الگرن، الیسا، اماندا فالوز، انجل، استین کائو، باکوتو، بتمن، بیست، بکی بلیک، بن ریلی، بن اوریچ، بتسی بیتی، بیاندر، بیل ویلر، بلک کت، بلک پنتر، بلک تارانتولا، بلک ویدو، بلایند اسپات، برندی اش، باکی بارنز، کاپیتان آمریکا، شارلوت هسترت جلسی هسترت و غیره.
دشمنان: ایب جنکینز، مامور کروک، الکساندر بونت، آلفرد کاپر اسمیت، آلفردو مورلی، سامورایی آمریکایی، امو، اندریا وان استراکر، اندریاس وان استراکر، انجلو، ایپ من، ارکید، بد سید، باکوتو، بارون هلموت زیمو، بارون موردو، بارون وان استراکر، بری فارنوم، بیتل، بیاندر، بیگ بن داناون، بیگی بنسون، برد من، بیت مپ، بلک کت، بلک مامبا و غیره.
همانطور که در ابتدای متن هم به آن اشاره شد، شخصیت دردویل توسط استن لی خلق شده است. مهارتها، داستان و شخصیت اصلی او، همه و همه ساختهی ذهن خلاق استن لی بوده است. ممکن است که این شخصیت، از آثار لو گلیسون که آنها هم با نام Daredevil در دهه ۱۹۴۰ منتشر شده بودند، الهام گرفته باشد. در آن برهه زمانی، دردویل یک شخصیت نسبتا شناخته شده و محبوب به حساب میآمد اما بعد از اینکه کمپانی Dynamite Entertainment آن را از آنِ خود کرد، نامش را به «Death-Defying Devil» تغییر داد.
لباس اصلی دردویل که رنگی زرد و قرمز داشت، به همراه سبک مخصوص به خودش، توسط بیل اورت طراحی شده بود. علاوه بر این، جک کربی هم دستی در خلقت اصلی شخصیت دردویل کمپانی مارول برد و تغییراتی را در آن ایجاد کرد اما تا به امروز هنوز میزان این همکاری و تغییراتی که جک کربی در کاراکتر اعمال کرده، مشخص نیست. در قسمت ۵ سری کتاب کمیک Daredevil که در ماه دسامبر سال ۱۹۶۴ منتشر شده بود، لباس دردویل توسط هنرمندی به نام والی وود دستخوش تغییراتی شد. در طی همین تغییرات، علامت DD که امروزه روی سینهی دردویل قرار گرفته، جایگزین سمبل اصلی که یک D تنها بود، اضافه شد. در دو قسمت بعد، یعنی قسمت ۷ مجموعه Daredevil که در ماه آوریل سال ۱۹۶۵ منتشر شد، والی وود به طور کامل لباس دردویل را دوباره طراحی و آن را تبدیل به یک لباس کاملا قرمز رنگ کرد. این شخصیت در ۳۹۷۳ کتاب کمیک حضور داشته که تنها در قسمت ۱ سری کتاب کمیک The Infinity Gauntlet به نام God و همچنین قسمت ۱ سری کتاب کمیک Nighthawk به نام Pitfall جان خود را از دست داده است. لازم به ذکر است که طبق اشارههایی که در کتابهای کمیک شده، تاریخ تولد مت مورداک ۲۳ دسامبر سال ۱۹۸۳ است.
از آنجایی که شخصیت دردویل مدت زیادی در دنیای کتابهای کمیک حضور داشته، نویسندگان داستانهای او مجبور بودند تا «حفرههای داستانی را پر کنند» یا با روشهای مختلف داستان را توضیح دهند یا تغییراتی را در داستان دردویل برای خوانندگان دوران مدرن، ایجاد کنند. به طور مثال، زمانی که فرانک میلر مینی سری Man Without Fear را در دست گرفت، تغییرات کمی را در داستان گذشته و منشاء دردویل ایجاد کرد.
او با اسپایدرمن دوست است و در مبارزههای خیلی زیادی به همراه بلک ویدو شرکت کرده است و یکی از اعضای تیم انتقام جویان به حساب میآید
زمانی که فرانک میلر کارهای مربوط به نویسندگی داستان را انجام داد، تصمیم گرفت که داستان باید دستخوش تغییرات شود و پیشرفتهایی در آن صورت بگیرد. به همین دلیل میلر پایههای داستان دردویل را دست نخورده رها کرد اما ماجراهای جذاب جدیدی را به آن اضافه کرد؛ اینکه او در زمینهی مبارزه توسط یک نفر درست همانند خودش آموزش دیده بود، یک استاد نینجای کور به نام «استیک». استیک آموزشهای مورداک را در همان سنین نوجوانی آغاز کرد و در طی مدتی که مت زیر نظر او بود، تکنیکهای نینجایی زیادی را یاد گرفت. در این خط داستانی، حس راداری مت و همچنین قدرت هنرهای مبارزهای فوقالعادهی او، بیش از پیش به نمایش گذاشته بود. در مجموعهای که میلر حول محور شخصیت دردویل منتشر کرد، اینگونه نشان داده شد که حس راداری این شخصیت، چیزی نبود که او در طی ماجرای از دست دادن حس بینایی و در نتیجه قوی شدن حسهای دیگرش به دست آورده باشد بلکه چیزی بود که او در طی این مدت یاد گرفت و آن را تقویت کرده بود. زمانی که تواناییهای دردویل کمرنگ شد، استیک باری دیگر او را آموزش داد. استیک به دردویل یاد داد که چگونه از حس راداری خودش استفاده کند.
دورانی که دردویل در آن لباس زرد رنگ خود را در اوایل آغاز کارش به عنوان یک قهرمان میپوشید، دوباره توسط جف لوب نوشته و در قالب یک مینی سری به نام Daredevil Yellow منتشر شد؛ مینی سریای که در آن بخشهای مهم اوایل دوران حرفهای دردویل شرح داده شد. از آنجایی که دردویل مدت خیلی کوتاهی آن لباس را بر تن میکرد، جف لوب دیگر میتوانست تمام آن برهه زمانی را جمع کند و تنها در یک مینی سری داستان آن را شرح دهد.
- دردویل: مرد بدون ترس:
زمانی که فرانک میلر وظیفهی نویسندگی این مجموعه را برعهده گرفت، به بررسی نکات و موضوعاتی در رابطه با مت مورداک یا همان دردویل پرداخت که تا به آن روز اصلا به آن پرداخته نشده بود یا آنطور که باید و شاید برای طرفداران بیان نشد. به طور مثال حس راداری دردویل در گذشته استفاده شد اما هیچوقت آنطور که باید و شاید، مورد بررسی قرار نگرفت. در خط داستانیای که دردویل حس راداری خودش را از دست داد، مشخص شد که در واقع این استیک بود که همان ابتدا به او یاد داد که چگونه از این توانایی استفاده کند. میلر همچنین در مجموعهی خود این حقیقت را عنوان کرد که حس راداری دردویل نه تنها این توانایی را در اختیار او قرار داد که بتواند حول و اطراف خود را به طور کامل حس کند، بلکه همچنین به او این اجازه را داد که آناتومی را هم درک کند. به همین دلیل او با استفاده از این توانایی دیگر میتوانست به نقاط ضعف بدن یک انسان ضربه وارد کند تا به این وسیله دشمنان سرسخت و قوی را هم شکست دهد.
علاوه بر موارد عنوان شده، این میلر بود که از کینگ پین به عنوان رئیس اصلی دنیای جرم جنایت استفاده کرد تا خطر و دردسر را وارد راه مبارزهای دردویل کند. در همین برهه زمانی بود که بولز آی توسط کینگ پین استخدام شد تا به سراغ دردویل برود. بعد از شکست خوردن، او یک نفر دیگر را استخدام کرد که تا به هدف خود نزدیک شود. فرد جدیدی که توسط کینگ پین استخدام شده بود، لباس دردویل را بر تن کرد و مردم را میکشت. در نهایت این کار او، منجر به این شد که به طرز خیلی بدی توسط خود دردویل مورد ضرب و شتم قرار بگیرد و شکست بعدی را برای رئیس رقم بزند. بعد از این ماجرا، بولز آی به همراه «الکترا» که تبدیل به یک قاتل شده بود، با هم متحد شدند تا مقابل دردویل بایستند. با این حال، درست زمانی که الکترا متوجه شد که مت همان دردویل است، جبههی خود را تغییر داد.
کینگ پین بعد از این ماجرا دیگر از شکست خوردنهای پی در پی خسته شده بود و تصمیم گرفت که برای اولین بار خودش به شخصه با دردویل روبهرو شود. جالب است بدانید که کینگ پین در اولین ملاقات خود توانست با استفاده از تواناییهایش، این قهرمان را شکست دهد. در این خط داستانی، ماجراها و داستانهای دردویل کمی تیرهتر و جدیتر از قبل شدند. دردویل در ابتدا تنها یک قهرمان خندهدار و خیلی آسیبپذیر، همانند اسپایدرمن (در اوایل شروع دوران قهرمانیاش) به حساب میآمد اما بعد از این ماجرا، دیگر تبدیل به فردی شد که تحمل هیچ بیقانونیای را نداشت و تنها هدف او برقراری عدالت و برابری بود. بولز آی در مجموعهی میلر، خود را به عنوان یک دشمن سرسخت و خیلی خوب برای دردویل نشان داد. همین موضوع باعث شد که او حضورهای بیشتری در خط داستانی این قهرمان داشته باشد و رقابت بین آنها جذابتر و شدیدتر شود.
- دردویل: زرد:
در آن اوایل آغاز دوران قهرمانی مت مورداک، دردویل در قالب یک فرد حقهباز و نسبتا بازیگوش به تصویر کشیده میشد. با توجه به اینکه در آن برهه زمانی او آنچنان هنر و توانایی مبارزهای نداشت، اغلب اوقات از تواناییهای آکروباتیک خود استفاده میکرد تا دشمنانش را شکست دهد. او در عین حال که با هویت دردویل در تلاش بود تا آدمهای بد را شکست دهد، در قالب مت هم به شدت تلاش میکرد تا در دوران کالج، در کنار هماتاقی و بهترین دوست خود یعنی فاگی نلسون درس بخواند و پیشرفت کند. او اغلب اوقات مجبور بود تا به فاگی دروغ بگوید و او را فریب دهد زیرا برای مدت بسیار زیادی مدام غیب میشد و دوستش از این موضوع عصبانی شده بود. مت مورداک خیلی راحت میتوانست با دروغها و کلکهایش دیگران را فریب دهد زیرا هیچکس نمیتوانست اصلا به این موضوع فکر کند که یک مرد کور، دردویل باشد. مت مصمم بود که با تلاش بسیار، آرزوهای پدرش را محقق کند. همین موضوع در نهایت منجر به این شد که او با نمرهی خیلی بالاتر نسبت به بقیه همکلاسیهایش، مدرک دکترای خود را در رشته حقوق و وکالت بگیرد؛ هر چند که زندگی او دو بعد داشت و باید به هر دوی آنها رسیدگی میکرد. مدت زمانی که دردویل در باشگاه فعالیت میکرد، به او کمک کرد تا بتواند تواناییهای بوکس و کشتی خود را به همراه توانایی آکروباتیک تقویت کند زیرا او گروههای اراذل و اوباش بسیار بزرگی را مقابل خود داشت که باید با آنها مبارزه میکرد. علاوه بر این، درست در همین برهه زمانی بود که دقت فوقالعاده زیاد و باور نکردنی دردویل با استفاده از سلاح مخصوص به خودش یعنی باتون توسعه یافت و پیشرفتهتر شد. تواناییهای آکورباتیک او برای جای خالی دادن در برابر گلولهها و همچنین پیشرفته و سریع شدن واکنشهای او، در همین برهه زمانی آشکار شد.
دردویل تنها ابرقهرمان وکیل دنیای مارول محسوب نمیشود بلکه جنیفر والترز یا همان شی-هالک، دیگر ابرقهرمان موفقی است که کارهای قانونی و وکالت انجام میدهد
همانطور که بالاتر هم به این موضوع اشاره شد، بعد از فارغالتحصیلی، مت و فاگی تصمیم گرفتند که شرکت حقوقی خود را با نام «نلسون و مورداک» تاسیس کنند. آنها یک منشی زیبا به نام «کارن پیج» را استخدام کردند، زنی که هر دوی آنها به او جذب شدند و به او علاقه داشتند. اولین تماس و ارتباط مهم مورداک با دوستان ابرقهرمانش، آن هم در قالب یک وکیل، زمانی بود که اعضای تیم چهار شگفت انگیز به سراغ او رفتند و از او درخواست کمک کردند. آنها در رابطه با اجارهشان در ساختمان بکستر، به مسائل و مشکلات قانونی برخورده بودند و از مت خواستند که این مشکل آنها را حل کند. تقریبا میتوان گفت که مت اصلا شانسی نداشت. او بخش زیادی از ساعات روز خود را صرف این میکرد تا مانع از آن شود که الکترو مخفیانه وارد ساختمان بکستر شود و برخی از نوشتههای رید را بدزدد. الکترو اصلا از نوشتههای تکنولوژیکیای که روی این کاغذها نوشته شده بود، سر در نمیآورد اما خیلی زود متوجه شد که میتواند آنها را به کسی که دانشش را دارد، بفروشد. در این برهه زمانی، اعضای تیم چهار شگفت انگیز تصمیم گرفتند که به سراغ وکیل دیگری بروند؛ کسی که دقیقتر و مفیدتر از مت باشد.
در این برهه زمانی، دردویل تصمیم گرفت که از آن روز به بعد، از اراذل و اوباش معمولی خیابانی فاصله بگیرد و مبارزهی خود را با شرورها و باندهای بزرگی مانند «پرپل من»، «Owl»، الکترو و «Fellowship of Fear & Matador» آغاز کند. قسمت ۶ سری کتاب کمیک دردویل، آخرین زمانی بود که قهرمان داستان ما در این مجموعه لباس زرد خود را بر تن کرد. طراحی لباس اصلی دردویل یادآور یک آکروبات سیرک بود. بعد از این ماجراها، مت مورداک تصمیم گرفت که تواناییهای آکروباتیک خود را به سطوح بالاتر و البته خطرناکتری ببرد.
- دردویل: اسکارلت سواشباکلر:
در خط داستانی بعد از مجموعهی Daredevil Yellow، دردویل پوشیدن لباس قرمز رنگ معروف خود را آغاز کرد. لازم به ذکر است که نام اسکارلت سواشباکلر از داستان استن لی که در کتابهای اولیهاش نوشته بوده بود، آمده است. همانطور که در خط داستانی قبلی هم عنوان شد، دردویل دیگر تنها یک مبارز خیابانی بودن را رها کرد و تصمیم گرفت که ماجراجوییهایش را بزرگتر و خطرناکتر کند. او حتی چندین بار هم به Savage Land رفت. در اولین قسمتی که دردویل لباس قرمز خود را بر تن کرد (قسمت ۷ سری کتاب کمیک دردویل)، با شاهزادهی آتلانتیس یعنی «نیمور» برخورد کرد. این ماجرا، تنها یکی از چند باری است که دردویل با نیمور یا شخصیتهای قدرتمندی مانند او برخورد میکند.
در این برهه زمانی، دردویل خیلی زود با یکی از متحدان بزرگ خود یعنی اسپایدرمن برخورد کرد و آشنا شد. اولین برخورد و تعامل آنها، با یک سوءتفاهم بزرگ آغاز شد. در طی اولین برخورد، آنها نبردی با یکدیگر داشتند که پایان آن اسپایدرمن مصمم شد تا بفهمد که زیر آن ماسک، دقیقا چه کسی است. زمانی که حس عنکبوتی پیتر پارکر او را به سمت شرکت حقوقی نلسون و مورداک کشاند، تا حد زیادی سرخورده شد زیرا تصور میکرد که فاگی نلسون همان دردویل است. پیتر کاملا مت را نادیده گرفته بود زیرا اصلا نمیتوانست تصور کند که دردویل یک فرد کور باشد. همین موضوع دیگر تبدیل به نقطهی قوت دردویل شده بود. برای چندین سال، مت مورداک در قالب دردویل به مبارزه و نبرد میپرداخت و هیچکس حتی شک هم نمیکرد که او دردویل باشد؛ با اینکه او مدام به طور ناگهانی غیبت میکرد تا در مکانهای بسیار خطرناک پیدایش میشد.
هیچکس شک نمیکرد که یک وکیل کور، دردویل باشد. در نهایت طولی نکشید که اسپایدرمن متوجه شد که مت مورداک در واقع همان دردویل است. آنها با یکدیگر متحد شدند و تیمی را تشکیل دادند تا با هم به مبارزه با «Masked Marauder» بروند. از همان زمان Masked Marauder تبدیل به یک دشمن بسیار بزرگ برای مورداک شد و اغلب اوقات شرورهای مختلفی را به سراغ دردویل میفرستاد تا با او مبارزه و در جهت شکست دادن این قهرمان، تلاش کنند. در همین برهه زمانی، بُعد دیگری در وجود شخصیت دردویل ایجاد شد و او تصمیم گرفت که به زاویههای دیگر مانند جنبه کاراگاهی هم بپردازد. از همان لحظه تا به امروز، دردویل بارها و بارها در قالب یک کاراگاه فوقالعاده حرفهای و استثنایی که همیشه حس راداریاش را هم با خود داشت، به تصویر کشیده میشد. اینگونه تصور میشد که درست همانند هوش و دیگر تواناییها، توانایی دانستن اینکه همیشه چه اتفاقی رخ میدهد و هر چیزی در چه جایی قرار دارد، از همان ابتدا با دردویل بوده و با این خصوصیات خلق شده است اما به نظر میرسد که مبدأ آن، این خط داستانی بود.
در این دوره، کتابهای دردویل عمدتا براساس شخصیتهای شرور و تبهکاران بود. هر چیزی که در این کتابها اتفاق میافتاد، به نظر میرسید که باید ارتباطی با شروری که در همان خط داستانی ظاهر میشد، داشته باشد. حال این اتفاقات یا یک تلهی جالب جدید بود یا نقشهای که توسط یک مغز متفکر کشیده شده بود یا در نهایت یک شرور و مجرم جدیدی بود که در هر قسمت به عنوان مغز متفکر آن قسمت ظاهر میشد. شرورهای جدیدی مانند «گلادیاتور»، «فراگ من»، «استانت مستر»، «جستر»، «انی من»، «تری من»، «استیلت من»، «مستر هاید» و «ترپستر» به گالری شروران دردویل اضافه شدهاند. در طی این دورانی که دردویل در کتابهای کمیک حضور داشت، با باندهای شرور مختلفی مانند Emissaries of Evil مبارزه کرده است. لازم به ذکر است که هر چه کتابهای کمیک به دوران مدرن خود نزدیک میشدند، مشکلات مت هم بیشتر از قبل خصوصی میشد. در برههای از زمان، جستر هویت واقعی دردویل را برای همه آشکار کرد و مدتی بعد از آن هم پاپوشی برای او ایجاد و او را متهم به قتل کرد. جالب است بدانید که چندین بار اسپایدرمن یا بلک پنتر مجبور شدند تا به جای مت لباس دردویل را بپوشند تا او بتواند در قالب مت مورداک، در عموم ظاهر شود و شک و شبههها را برطرف کند. او یک بار دیگر از این تاکتیک در دوران Brubaker هم استفاده کرد؛ زمانی که هویت او در معرض خطر قرار داشت. بعد از اینکه دردویل به عنوان یک قهرمان بزرگتر و معروفتر از قبل شد، با قهرمانان مهمتری مانند کاپیتان آمریکا و اعضای تیم چهار شگفت انگیز برخورد کرد. در این برهه زمانی مشخص شد که مرد بدون ترس، در واقع از یک چیز میترسد؛ آن هم چیزی نبود جز اینکه کسانی که دوستشان دارد، به خاطر اینکه او دردویل است، در معرض خطر قرار بگیرند یا صدمه ببینند. او اغلب اوقات مجبور میشد تا فاگی نلسون و همچنین کارن پیج را از شرایط خطرناکی که در آن قرار داشتند، نجات دهد.
- زندگی و مرگ مایک مورداک:
با اینکه نابینا بودن دردویل درست همانند پنجههای ولورین نماد و نشان این شخصیت محسوب میشود، اما اینطور نیست که بگوییم او همیشه کور بوده است. مت مورداک بعد از تبدیل شدنش به دردویل چند بار بینایی خود را به دست آورد؛ البته با استفاده از کمی سحر و جادو
در یک برهه زمانی که دردویل در اوایل دوران کاری خود بود، هویت واقعی او به عنوان مت مورداک، به طور اتفاقی توسط اسپایدرمن فاش شد. اسپایدی یک نامه به مت مورداک نوشت و درون این نامه اعلام کرد که در طی برخورد اخیرشان، او متوجه شده بود که مت همان دردویل است. با این حال، از آنجایی که مت داخل دفتر خود نبود، کارن پیج نامهی او را باز کرد. بعد از اینکه مت به دفتر خود بازگشت، توسط کارن و فاگی درباره این نامه به چالش کشیده شد. از آنجایی که مت دیگر هیچ چارهای نداشت، به دروغ به آنها گفت که به احتمال خیلی زیاد اسپایدرمن، او را با برادر دوقلویش یعنی مایک اشتباه گرفته است. فاگی اصلا این دروغ را باور نکرد زیرا در طی این مدت بسیار طولانی که آنها با یکدیگر در ارتباط بودند، او اصلا اشارهای به برادر دوقلویش نکرده بود. مدت کمی بعد از این اتفاق، مت به شرکت نلسون و مورداک رفت. او در طی این ملاقات، لباسهای جدیدی بر تن کرده بود و خود را در قالب مایک مورداک جا زد. کارن و فاگی از دیدن مایک، که تفاوت بسیار زیادی با برادر خود داشت، متعجب و حیرتزده شدند. مت مجبور بود که این هویت سه گانه را نگه دارد و تقریبا به مدت یک سال، هم دردویل، هم مایک و هم مت مورداک بود. جالب است بدانید که در طی این مدت زمان یک ساله، همکار و نامزد آیندهی مورداک یعنی کارن پیج، به طرز عجیبی جذب مایک شده بود.
در نهایت، در طی چند ماه بعد از این ماجرا، کارن به این نتیجه رسید که او در واقع عاشق مت است و کم کم از مایک و همچنین رفتارهای متکبرانه و تظاهرهای او خسته و متنفر شد. از طرف دیگر خود مت هم به شدت از این هویت سوم خود خسته شده بود و درست زمانی که فرصت مناسب آن فرا رسید، شخصیت مت مورداک را به قتل رساند. در طی مبارزهای مقابل «The Exterminator» و همچنین افراد او که «Unholy Three» نام داشتند، دردویل تصمیم گرفت که در طی یک انفجار، که فاگی هم شاهد آن بود، مرگ خود را جعل کند تا از دست یک سری مشکلات جدید، نجات پیدا کند. هنوز مدت خیلی زیادی از این اتفاق نگذشته بود که فاگی توسط جستر مورد حمله قرار گرفت. مت مورداک در طی همین ماجرا به این شخصیت شرور اخطار داد که برادرش دانش و تواناییهای خود را به یک نفر دیگر آموزش داده تا بعد از مرگش جای او را بگیرد. همین توضیحات باعث شد تا همه متوجه شوند که حتی بعد از مرگ مایک مورداک، باز هم قرار است نام دردویل زنده بماند و فعالیتهای او ادامه داشته باشد.
در این خط داستانی، اینگونه به نظر میرسید که دردویل شخصیتی را در پیش گرفته بود که شباهت زیادی به سبک سوپرمن داشت. درست همانطور که کلارک کنت تنها تفاوتش با سوپرمن لباس رسمی و عینکش بود، مایک مورداک هم درست همان مت بود، با این تفاوت که مایک موهایی پریشان داشت و لباسهایی میپوشید که مت هیچوقت آنها را بر تن نمیکرد. ماهیت کتابهای کمیک به این صورت است که شما با نگاه کردن به آنها متوجه میشوید که در چه برهه زمانیای خلق شدهاند. عدم توجه به جزئیات در این خط داستانی، فقط مختص به این مجموعه و کمیکهای کمپانی مارول نبود بلکه این موضوع در آن زمان در تمام کتابهای کمیک وجود داشت.
با اینکه کارن پیج به سمت مت جذب شده بود اما جالب است بدانید که واقعا علاقهی عجیبی به دردویل داشت. زمانی که پدر کارن مرگ خود را جعل کرد تا تبدیل به یک شخصیت شرور به نام «Death's Head» بشود، کارن پروندهی تحقیق و جستجویی را آغاز کرد توسط دردویل تحت تعقیب قرار گرفته بود. در همین برهه زمانی، یک مبارزه بین دردویل و Death's Head اتفاق افتاد؛ مبارزهای که در آن نزدیک بود تا Death's Head به وسیلهی یک فلز گداخته شده، مت را به قتل برساند اما درست زمانی که او متوجه شد که کارن در معرض خطر قرار دارد، تصمیم گرفت تا خودش را قربانی کند که جان هر دوی آنها را نجات دهد. بعد از مرگ پدر کارن، مت هویت واقعی خود را برای کارن فاش کرد. به همین دلیل کارن متوجه شد که هر دو فردی که دوستشان داشت، در واقع یک نفر بودند و این موضوع کمی او را گیج کرده بود. در نهایت، آنها با یکدیگر کنار آمدند و تصمیم گرفتند که رابطهی احساسی خود را آغاز کنند. علی رغم اینکه کارن همیشه نگران امنیت و جان مت بود اما میدانست که هیچ چیزی نمیتواند او را به کنار گذاشتن فعالیتهای ابرقهرمانیاش متقاعد کند. در نهایت، بعد از گذشت مدتی کارن به این نتیجه رسید که دیگر نمیتواند این حجم از نگرانی و استرس را تحمل کند به همین دلیل ارتباطش را با مت به هم زد و به کالیفرنیا رفت تا حرفهی بازیگری را دنبال کند.
- دردویل و بلک ویدو:
در دهه ۷۰، مت مورداک به سان فرانسیسکو رفت و در آنجا با یک زن روسی زیبا و همکار آیندهاش یعنی «ناتاشا رومانوف» آشنا شد. بعدها مت متوجه شد که ناتاشا با نام مستعار بلک ویدو شناخته میشود. با اینکه او قبلا به کارن پیج علاقه داشت اما بعد از آشنایی با ناتاشا، رابطهی خود را با او آغاز کرد. میتوان گفت که رابطهی مت و ناتاشا تقریبا سراسر پر از مشکل و مسائل مختلف بود که به عنوان مثال میتوان به ملاقات با هاوک آی (نامزد سابق ناتاشا) اشاره کرد. دردویل در مبارزهی خود با هاوک آی، خیلی راحت او را شکست داد. زمانی که کمپانی مارول نام مجموعهی Man Without Fear—Daredevil، به Daredevil and the Black Widow تغییر داد، به طور رسمی ارتباط بین دردویل و بلک ویدو را تایید کرد. این دو قهرمان در کنار یکدیگر دشمنان و شروران زیادی را شکست دادند که از مهمترین آنها میتوان به «Dark Messiah» اشاره کرد. با این حال، زمانی که مت دوباره به محلهی هلز کیچن نقل مکان کرد، ارتباط بین آنها پایان یافت و در نهایت هم نام مجموعه به همان عنوان قبلی خود تغییر پیدا کرد. مدت کوتاهی بعد از این اتفاق آن دو دوباره ارتباط خود را با یکدیگر آغاز کردند و باری دیگر نام مجموعه را دستخوش تغییرات قرار دادند.
چند شخصیت دیگر مانند بلک پنتر و اسپایدرمن چندین بار لباس دردویل را بر تن کردند تا مت مورداک را از خطر فاش شدن هویتش نجات دهند
در قسمت ۱۳۱ سری کتاب کمیک Daredevil، بزرگترین دشمن دردویل در قالب قاتل بیرحم و پستی به نام بولز آی ظاهر شد. آنها چندین بار مقابل هم ایستادند و با یکدیگر مبارزه کردند. بعد از این ماجرا، بولز آی وسواس عجیبی نسبت به دردویل پیدا کرد و نمیتوانست او را از ذهنش بیرون کند. اینگونه نشان داده شده بود که بولز آی یک نوع وابستگی خاصی نسبت به دردویل دارد به طوری که او هر کاری برای توجه و همچنین دردویل انجام میدهد. به همین دلیل، بعد از آشکار شدن این موضوع، بولز آی دیگر لقب «جوکرِ دردویل» را پیدا کرده بود. همانطور که بالاتر هم به این موضوع اشاره شد، بعد از اینکه میلر نویسندگی مجموعهی دردویل را در دست گرفت، بیش از پیش قدرتها و تواناییهای این قهرمان را مورد بررسی قرار داد. در گذشته دردویل با تواناییهای فکری و هوشی خود دشمنانش را شکست میداد اما دیگر تواناییهای مبارزهای هم به تواناییهای فکری اضافه شده بود.
- Abattoir:
در این خط داستانی، دردویل، بلک ویدو و همچنین نیک فیوری پروندهای را تشکیل دادند تا قتل چندین تن از ماموران سازمان شیلد را مورد بررسی و تحقیق قرار دهند. این تحقیقات، بلک ویدو را به یک قاتل بیرحم و پست به نام «رز» و همچنین یکی از نوچههای او به نام «چارلی» کشاند؛ چارلی، بلک ویدو را به همراه یکی دیگر از ماموران شیلد یعنی «بنکرافت» را دستگیر کرد. علی رغم تلاشهای فوقالعاده زیاد، بلک ویدو نتوانست از آن زندان خارج شود و در عوض به شدت توسط رز زخمی شد. از طرف دیگر دردویل به همراه نیک فیوری به شدت در تلاش بودند که ناتاشا را پیدا کنند. در طی همین ماجرا مشخص شد که رز یک نوع توانایی تله پاتیکی دارد و با این کار توانست تا حدودی جرم خود را بیشتر و کمی پیچیده کند. او به مامور بنکراف دستور داد که با نابود کردن قفسه سینهاش، خودش را بکشد. همین موضوع باعث شد که بلک ویدو با این جنایتکاران تنها بماند. با این حال، جالب است بدانید که بلک ویدو یک ردیاب در دستبند خود داشت. همین موضوع به دردویل کمک کرد تا پایگاه رز را که ناتاشا در آن زندانی شده بود، پیدا کند. زمانی که دردویل به آنجا رسید، توسط چارلی مورد حمله قرار گرفت اما قهرمان داستان ما به راحتی توانست او را شکست دهد. با این حال طولی نکشید که توسط خود رز بیهوش شد. زمانی که آنها در حال منتقل کردن دردویل به یک کابین بودند، ناتاشا از آنجا فرار کرد و در طی مبارزهی خود، رز را به قتل رساند.
- مرگ الکترا:
در اقدام بعدی، فرانک میلر نینجاها را در خط داستانی دردویل معرفی کرد. او با این کار تصمیم داشت که بیش از پیش به بررسی تواناییهای مبارزهای دردویل بپردازد. بعدها، «The Hand» به عنوان یک دشمن سرسخت و جذاب برای دردویل معرفی شد. در این خط داستانی، قهرمانهای بیشتری مانند آیرون فیست و پاور من (همان لوک کیج) و غیره ظاهر شدند و دردویل با توسعه توانایی مبارزه خود توانست دشمنان بیشتری را نسبت به قبل شکست دهد.
میلر تصمیم گرفت که الکترا (دوست دوران کالج مت) را دوباره به دنیای او و دردویل بیاورد. او در طی این سالها، تبدیل به یک قاتل آزاد و فریلنس شده بود. زمانی که الکترا و دردویل به یکدیگر برخورد کردند، مبارزهای بین آنها صورت گرفت. این ماجرا چندین بار تکرار شد و آنها چندین بار با یکدیگر کشمکش داشتند تا زمانی که در نهایت الکترا به هویت واقعی دردویل پی برد. مت در تلاش بود تا الکترا را متقاعد کند که نظرش را تغییر دهد و دوباره او را دوست داشته باشد زیرا مت به شدت از ترک الکترا پشیمان بود. با این وجود، الکترا نپذیرفت و درخواست او را رد کرد. بعد از این ماجرا، آنها برای مدت کوتاهی با یکدیگر متحد شدند و با هَند مبارزه کردند؛ گروه هند یک گروه نینجایی بود که الکترا با آنها ارتباط داشت اما در نهایت خیانت کرد. هدف آنها این بود که الکترا را به خاطر این خیانتی که داشت، به قتل برسانند.
بعد از گذشت مدتها و بعد از اینکه بولز آی به خاطر دردویل از کار کنار گذاشته شده بود، الکترا تبدیل به بهترین قاتل کینگ شد. بولز آی که بعد از متوجه شدن این موضوع به شدت عصبانی شده بود، از زندان فرار کرد تا در طی مبارزهای، الکترا را به چالش بکشد. این ماجرا در نهایت در جایی تمام شد که بولز آی با بریدن گردن الکترا با یک کارت بازی، او را ضعیف کرد و در نهایت با فرو کردن سای خود الکترا درون قلبش، او را به قتل رساند. با اینکه الکترا در حال مردن بود، اما با تمام قدرتی که در بدنش باقی مانده بود به زور خودش را به خانهی مت رساند و در نهایت در آغوش او جان داد. عشقی که مت نسبت به الکترا داشت، باعث شد تا عقل و هوشش را از دست بدهد. همین موضوع باعث شده بود تا او نسبت به دشمنان خود بیش از حد تهاجمی و وحشی شود و زمانی که برای یک مدتی مبارزه نمیکرد، به شدت ناراحت و افسرده میشد.
در نهایت، بعد از گذشت مدتی دوباره بولز آی از زندان فرار کرد و به هویت واقعی دردویل پی برد. به همین دلیل تلاش کرد تا او را در لباس هویت غیرنظامی و معمولیاش به قتل برساند اما شکست خورد. بولز آی از این هدف خود دست نکشید و تلاش کرد تا در خانهاش به مت حمله کند اما او که این حمله را پیشبینی کرده بود، یک آدم مصنوعی در جای خود قرار داد. مت با انجام این کار سعی داشت تا بولز آی را فریب دهد که دردویل و مت مورداک یک نفر نیستند. دردویل که انتقام چشمش را کور کرده بود، زمانی که بولز آی در خانهاش بود، به سمتش حمله ور شد و شروع به مبارزه با او کرد. در پایان این مبارزه، بولز آی از چندین طبقه به پایین و روی خیابانها افتاد. همین اتفاق باعث شد تا نخاع او قطع و در نهایت فلج شود. بعد از این مبارزه، مت تردید داشت که آیا واقعا الکترا مرده یا هنوز زنده است؛ زیرا او چیزهای عجیب زیادی را از نینجاها دیده بود و مدام تصور میکرد که این مورد هم ممکن است یکی از همانها باشد. اما زمانی که قبر او را بررسی کرد، متوجه شد که الکترا واقعا مرده است و غم او چندین برابر شد.
- بازی بچهگانه و بازگشت گروه هند:
در کراس اور و خط داستانی Infinity War یک شخصیت شرور به نام ادم وارلاک یک ارتش از همزاد قهرمانان خلق کرد که در میان آنها همزاد دردویل هم وجود داشت که نام او هل اسپاون بود
یک روز، در حالی که مت مورداک در حال بازدید از یک مدرسه بود، یکی از دانشآموزان رفتارهای عجیب و غریبی از خود نشان داد و در نهایت بیهوش شد. مت خیلی زود لباس دردویل خود را بر تن کرد و به سرعت این دانشآموز را به بیمارستان برد اما متاسفانه این دختر بچه زنده نماند و مرد. داخل بیمارستان اینگونه مشخص شد که این دختر، به خاطر «خاکستر فرشته» آن رفتارهای عجیب و غریب را از خودش نشان میداد. برادر این دختر یعنی «بیلی» خیلی از این اتفاق ناراحت بود و گفت که مردی به نام «Hogman» مسبب این اتفاق است. او همچنین گفت که خودش به این موضوع رسیدگی میکند.
دردویل بعد از اینکه شریک و دوست Hogman یعنی «جویی» را تعقیب کرد، به پانیشر برخورد که به تازگی از زندان رایکرز بیرون آمده بود. پانیشر در تلاش بود تا جویی را به قتل برساند اما پیش از آن، فرد دیگری به سمت این مرد تیراندازی کرد. دردویل به سرعت به پشت بام رفت و متوجه شد که بیلی یک اسلحه در دست دارد. بیلی گفت که او تنها سمت جویی هدف گرفته بود و اصلا قصد شلیک و کشتن او را نداشت و دردویل کاملا حرفش را باور کرد. او در قالب مت مورداک با موفقیت در دادگاه از بیلی دفاع کرد و این جنایت را به خود هاگ من ربط داد و او را متهم کرد. بعد از این ماجرا، بیلی به طور کل تبرئه شد در حالی که هاگ من فریاد میزد که او این کار را نکرده است. البته مت با گوش کردن به صدایش قلب او، به خوبی میدانست که او دروغ نمیگوید.
مت در پروندهی بعدی خود از هاگ من دفاع کرد زیرا فکر میکرد که او بیگناه است. بعد از اینکه او باعث شد تا هاگ من از تمام جرمها تبرئه شود، هاگ من به مت گفت که او واقعا جویی را کشته است. در همان زمان مشخص شد که او در واقع یک دستگاه ضربانساز داشت به همین دلیل مت نمیتوانست تشخیص دهد که او دروغ میگوید. بعد از افشا شدن این موضوع، دردویل، او را تحت تعقیب قرار داد و در تلاش بود تا عدالت را برای او اجرا کند. او دوباره با پانیشر برخورد کرد و آنها با کمک یکدیگر توانستند هاگ من و متحدان او را شکست دهند. زمانی که این ماجرا به پایان رسید، دردویل با اسلحه یکی از جنایتکاران به سمت پانیشر شلیک کرد تا کاری کند که او دوباره به زندان بازگردد. با ارائه شواهد جدید، جنایتهای هاگ من اثبات شد و او را به زندان رفت و عدالت برایش اجرا شد.
در این برهه زمانی، مت به دنبال استیک و همچنین «Chaste» رفت و از آنها خواست تا در مقابل هند که جسد الکترا دزدیده بود، به او کمک کنند. چیست باری دیگر درخواست مت را رد کرد زیرا آنها، او را به عنوان یک سگ وحشی بینظم و بسیار آشفته میدیدند که میتوانست به خودشان صدمه وارد کند. با این حال، در نهایت آنها به او اجازه دادند که یکی از خودشان باشد زیرا استیک به او ایمان داشت و میدانست که مت اصلا انسان بدی نیست. در همین برهه زمانی بود که دردویل توسط استیک و «استون»، چندین روش مختلف مبارزهای جدید و همچنین تکنیکهای نیروی بهبودی یاد گرفت. بعد از پایان این دوره آموزشی، دردویل به همراه بلک ویدو با هم متحد شدند و به استیک و چندین عضو باقیماندهی تیم چیست پیوستند تا در طی نبردی، مقابل هند بایستند. آنها در پایان این نبرد بالاخره توانستند هند را شکست دهند اما به قیمت جان استیک و اعضای باقیماندهی تیم چیست تمام شد؛ البته به جز استون. در طی مدت زمانی که مت در کنار اعضای چیست بود، کاملا یاد گرفت که چگونه باید خودش و دیگر انسانها را درمان کند. او همچنین نحوهی صحبت کردن با دیگر افراد را، آن هم به صورت دور جنبی و تله پاتیکی (کسانی که خودشان هم تواناییهای تله پاتیکی دارند) یاد گرفت. به همین دلیل، مت تلاش کرد تا با استفاده از تکنیکهایی که از اعضای چیست آموخته بود، الکترا را نجات دهد. در نهایت با اینکه مت شکست خورد، اما به نوعی بدن الکترا را پاک و خالص کرد. همین اتفاق این فرصت را در اختیار استون قرار داد که الکترا را نجات دهد.
- بازگشت دردویل:
بعدها، دردویل با کسی برخورد کرد که لقب «لیدی دث استرایک» را به خود داده بود. همین نبرد منجر به این شد که دردویل با «Lord Dark Wind» و دیگر ساموراییها هم برخورد و با آنها مبارزه کند. جالب است بدانید که دردویل توانست با تواناییهای شمشیربازی خود، به راحتی این ساموراییها را شکست دهد. دردویل اصلا خبر نداشت که Lord Dark Wind همان کسی است که فلز آدامانتیوم را به بولز آی داده تا او ستون فقرات و نخاع خود را درمان کند (بعد از اینکه دردویل برای گرفتن انتقام الکترا، او را فلج کرده بود). بعد از اینکه الکترا از زندگی دردویل رفت، بلک ویدو به جای او وارد زندگیاش شد. او اغلب اوقات در خط داستانیهای مخلتف دردویل حضور پیدا میکرد اما به نظر میرسید که هیچکس نمیتواند جای کارن پیج را در قلب و ذهنش بگیرد.
- تولد دوباره:
همانطور که بالاتر هم به آن اشاره شد، کارن پیج از زندگی دردویل رفت تا به هالیوود برود و حرفهی بازیگری را دنبال کند اما هیچ چیز آنطور که پیشبینی میکرد، پیش نرفت. بعد از اینکه او در حرفهی مورد علاقهاش شکست خورد و به جایگاهی نرسید، به مواد مخدر معتاد شد. جالب است بدانید که در همین برهه زمانی، کارن پیج به شدت مستاصل شده بود و مواد مخدر نیاز داشت به همین دلیل هویت واقعی دردویل را فروخت. همانطور که انتظار میرفت، این اطلاعات به دست کینگ پین رسید و تلاش کرد تا با استفاده از همین اطلاعات کم اما بسیار مهم، زندگی مت را به شدت غیرقابل تحمل کند. کینگ پین با استفاده از ارتباطات بسیار زیاد خود کاری کرد که سازمان IRS حسابهای مت را ببندد و از طرف دیگر هم بانک خانهی او را مسدود و مصادره کند. علاوه بر این، کینگ پین کاری کرد که یکی از نیروهای سطح بالای پلیس به نام «نیکولاس مانولیس» که مت مورداک را متهم کند و شهادت بدهد که شاهد رشوه گیری او بوده است. همین موضوع باعث شد تا شهرت او به عنوان یک وکیل معروف و سرشناس، لکهدار شود. با اینکه مت کاری کرد که از زندانی شدنش جلوگیری کند، اما به خاطر پروندهای که برایش تشکیل شده بود، از وکالت و همچنین انجام کارهای قانونی منع شد.
در ابتدا، مت فکر میکرد که تمام این اتفاقات به خاطر بد شانسیاش رخ داده است. او نمیدانست که تمام این اتفاقات زیر سر کینگ پین است تا اینکه این رئیس بزرگ دنیای جرم و جنایت کاری کرد که خانهی مت نابود شود و مت از لحاظ روانی دچار شکست و مشکلات روانی زیادی شود. او در این برهه زمانی به شدت توهمی شده بود و حتی تصور میکرد که دوستان او یعنی فاگی نلسون و همچنین «گلورینا اوبرایان» هم در حال توطئه چینی هستند و قصد دارند زندگی او را از آن چیزی که هست بدتر کنند. «بن اوریچ» که دوست مت و گزارشگر خبرگزاری دیلی بیوگل محسوب میشد، تلاش کرد تا دربارهی وضعیت فعلی دوستش تحقیق و ارتباط آن را با کینگ پین پیدا کند. با این حال، کینگ پین خیلی زود از کارهای بن با خبر شد به همین دلیل یک پرستار استخدام کرد تا منبع بن را به قتل برساند. او تلاش کرد تا با خشونت بسیار زیاد، بن را بترساند تا او به این طریق تحقیقاتش را متوقف کند و ساکت باشد.
مت که دیگر در این برهه زمانی خودش بود و خودش، تصمیم گرفت که به کینگ پین حمله و او را مجبور کند که زندگی قبلیاش را بازگرداند. همانطور که او به سمت دفتر مخصوص کینگ پین میرفت، به طرز وحشیانهای به یک گروه از اراذل و اوباش و همچنین یک افسر پلیس که در تلاش بود تا او را دستگیر کند، حمله کرد و باتون این افسر پلیس را برداشت. سپس او به سمت دفتر فیسک حمله کرد و با خود فیسک روبهرو شد اما به خاطر وضعیت روحی و جسمی بسیار بدی که داشت، به راحتی توسط خود کینگ پین مورد ضرب و شتم قرار گرفت و شکست خورد. بعد از این اتفاق، افراد کینگ پین، مت را به زور داخل یک تاکسی قرار دادند؛ تاکسیای که رانندهی آن توسط همان باتونی که مت از آن افسر پلیس گرفته بود، کشته شد. بعد از این کار، آنها تاکسی را راه انداختند و از روی یک اسکله، به سمت رودخانهی پایین آن هل دادند. کینگ پین که تصور میکرد مت در طی این اتفاق مرده است، اعلام کرد که او تنها مرد شایسته و خوبی را که میشناخت، کشت.
با این حال، هیچ چیز آنطور که به نظر میرسید پیش نرفت و مت توانست از آن وضعیت جان سالم به در ببرد و پیش از اینکه ماشین پیدا شود، از آنجا فرار کند. در طی مدت زمانی که او بدون هیچگونه هدفی خیابانهای محلهی هلز کیچن را طی میکرد و در آنجا میچرخید، توسط یک گردنکلفت خیابانی مورد ضرب و شتم قرار گرفت و یک ماشین هم با او تصادف کرد. او که به شدت زخمی شده بود و خونریزی داشت، به هر زور و سختیای که بود، خود را به کلیسای محلی رساند. او در آنجا و در مقابل مادرش، «خواهر مگی» بیهوش شد. مادر مت، از همان دوران بچگی که تنها در بیمارستان به ملاقاتش میرفت، دیگر پسرش را ندیده بود. خواهر مگی توانست به خوبی از او مراقبت کند و از لحاظ جسمی و حتی روحی، به وضعیت متعادلی برساند؛ به طوری که مت دیگر متوهم نبود و مشکلات ذهنی او برطرف شده بود. در همین برهه زمانی، کارن به نیویورک بازگشت و توسط یک فروشنده مواد مخدر تحت تعقیب قرار گرفته بود. از طرف دیگر هم افراد کینگ پین به سراغ کارن رفتند زیرا آنها وظیفه داشتند تا هر کسی را که هویت واقعی مت را میداند، به قتل برسانند. کارن به دنبال مت گشت و در نهایت در خانهی فاگی که به او پیشنهاد سر پناه و جای خواب داده بود، پناه گرفت. جالب است بدانید که در همین زمان، بن اوریچ هم دوباره شجاعت و جسارت خود را به دست آورد و تصمیم گرفت که تحقیقات خود را از سر بگیرد.
مت مورداک یک بار ازدواج کرده و اسم همسر او میلا داناون بوده است
زمانی که کینگ پین متوجه شد که مت از آن اتفاق جان سالم به در برده است، نسبت به پیدا کردن او، وسواس و عقدهی عجیبی پیدا کرد. کینگ پین برای پیدا کردن مورداک، به سراغ یک زندانی وحشی رفت، او را از تیمارستانی که در آن قرار داشت بیرون آورد و لباس دردویل را بر تن او کرد تا نلسون و پیج را به قتل برساند. او همچنین آن پرستاری را که منبع اوریچ را به قتل رسانده بود موظف کرد که خود اوریچ را این بار به قتل برساند. مت که دیگر در این برهه قدرت سابقش را به دست آورده بود، دوستان خود را از دست کسانی که تعقیبشان میکردند، نجات داد و لباس دردویل را دوباره بر تن کرد. کینگ پین که دیگر بیشتر از قبل نسبت به نابود کردن و پایین کشاندن دردویل مصمم شده بود، از ارتباطات خود در ارتش استفاده کرد تا یک ابرسرباز به نام «نیوک» رها کنند تا این ابرسرباز، به قتل عام در شهر نیویورک بپردازد. با اینکه در طی نبرد دردویل و نیوک تلفات زیادی به وجود آمد، اما در نهایت دردویل توانست او را شکست دهد. همان موقع، تیم انتقام جویان نیوک را دستگیر و زندانی کردند. با این حال طولی نکشید که نیوک از زندان خود فرار کرد و به سمت دفاتر دیلی بیوگل حملهور شد اما در نهایت ارتش او را کشت. بعد از این اتفاق، دردویل از مرگ نیوک به عنوان مدرکی برای اثبات نفوذ کینگ پین روی ارتش استفاده کرد.
- آمدن تایفوید مری:
با اینکه مت هنوز با کارن پیج در ارتباط بود، اما با یک زن جوان دیگر ملاقات کرد. این زن جوان که «مری واکر» نام داشت و ظاهرا بیگناه بود، مت را فریب داد تا خودش بتواند با او در ارتباط باشد. زمانی که کارن از این خیانت مت با خبر شد، تصمیم گرفت که ارتباط خود را با او قطع کند. با این حال، طولی نکشید که مشخص شد، مری از لحاظ روحی و روانی مریض است و از یک عارضهی اختلال شخصیتی رنج میبرد. شخصیت دیگر او یک قاتل وحشی به نام «تایفوید» بود که توسط کینگ پین استخدام شد تا مت مورداک را به قتل برساند. در طی همین مدت زمان، مری ثابت کرد که یک دشمن سرسخت و خیلی خود برای مت مورداک است. او قدرتهای تله پاتی و همچنین پایروکینسیس داشت. علاوه بر آن، او در زمینهی مبارزهی تن به تن هم فوقالعاده حرفهای و با استعداد بود. حتی بعد از تمام این حملات و اتفاقاتی که افتاده بود، باز هم میتوانست با تغییر بو، صدا، ظاهر و شخصیت خود، حواسهای بسیار پیشرفتهی دردویل را فریب دهد. با اینکه مت از آسیبها و صدمات بسیار زیادی، به خاطر حملات متعدد مری رنج میبرد، اما با هر سختیای که بود، توانست در خط داستانی Fall of the Mutants حضور داشته باشد؛ یک رویداد کراس اوری حول محور تیم مردان ایکس که در آن نژاد «Homo Superior» که توسط دولت، به خاطر طرح Mutant Registration Act مورد اذیت و آزار قرار میگرفتند. دردویل زمانی به این خط داستانی وارد شد که «آپوکالیپس» با فرستادن اسب سواران خود، به شهر نیویورک حمله کرد. محلهی هلز کیچن با جنایتکاران، شورشگران و همچنین غارتگران پر شده بود. دردویل در نهایت با کمک بلک ویدو و ولورین توانست نظم را به محلهی خود بازگرداند.
مدت خیلی کمی بعد از این اتفاق، تایفوید مری افراد مختلفی مانند «شات گان»، «بولت»، «بوش واکر»، «امو» و «وایلد بویز» را استخدام کرد تا دردویل را تحت تعقیب قرار دهند. تمام اجزای مناسب، درست در همان سر جای خودشان قرار گرفتند و در نهایت در قسمت ۲۶۰ مجموعه، به نظر میرسید که دردویل کشته و توسط تایفوید مری از بالای پل به پایین انداخته شد. بعد از این ماجرا، «هیومن تورچ» متوجه شد که دردویل گم شده است و تصمیم گرفت که این موضوع را مورد بررسی قرار دهد. در تمام قسمت بعد از آن، دردویل اصلا از آن نقطهای که در آن قرار داشت و از پل به پایین انداخته شده بود، تکان نخورد. همچنان بحث و گفتگوهای زیادی حول محور اینکه دقیقا بعد از آن ماجرا چه اتفاقی افتاد، وجود دارد اما ب نظر میرسد که دردویل با استفاده از انرژی ستارهای استیک و همچنین تکنیکهای بهبودی و درمان توانست خودش را نجات دهد. زمانی که او در بیمارستان ظاهر شد، سرنخهای مختلفی وجود داشت که به خواننده این ذهنیت را میداد که دردویل واقعا مرده بوده است؛ مانند نقل قولی از مفیستو که بعدها دردویل با او به مبارزه میپردازد. در طی مدت زمانی که دردویل غایب بود، خیابانها با شیطانهایی که توسط مفیستو آزاد شده بودند، پر شده بود. هر چند که با بازگشت دردویل، تمامی آنها به همراه رئیسشان، نابود شدند.
- دردویل دوران مدرن:
در این برهه زمانی، دردویل بیش از قبل در محلهی هلز کیچن تبدیل به انتقامجوی خیابانها شده بود. او به درون دنیای زیرزمینی شهرش نفوذ میکرد و شخصیتهای شروری مانند «کلیپسو»، «Surgeon General»، «توم استون» و اعضای جدید تیم هند را تحت تعقیب قرار میداد. او همچنین چندین بار هم با پانیشر برخورد داشته است؛ این دو قهرمان چندین بار با هم درگیر شدند و به مبارزه پرداختند زیرا او مدام در تلاش بود تا شخصیتهای شرور را به قتل برساند. زمانی که مت دچار فراموشی شد، توانایی او در رشتهی بوکس باری دیگر مورد بررسی قرار گرفت. او تصور میکرد که پدرش یعنی جک مورداک است. بعد از این ماجرا، او بیشتر تبدیل به یک قهرمان خیابانی شد. او کم کم به زنی که از دست یک سری اراذل و اوباش نجاتش داده بود، شد. این زن که «نایلا اسکین» نام داشت، اغلب اوقات، زمانی که مت مشغول شکست دادن آدمهای بد بود، او را همراهی میکرد.
در همین برهه زمانی بود که کینگ پین، بیشتر از قبل به عنوان یکی از بزرگترین دشمنان دردویل به حساب میآمد. علاوه بر این، در خط داستانی Savages، دردویل اغلب اوقات توسط فردی به نام «مایکا سین» و همچنین افراد بیرحم و وحشی او به نام «Kinjorge» مورد حمله قرار میگرفت. در ابتدا اینگونه به نظر میرسید که مایکا دشمن بزرگ و سرسختی برای دردویل به حساب میآید اما بعد از آخرین باری که توسط دردویل شکست خورد، دیگر در کتابهای کمیک این شخصیت حضور پیدا نکرد. در این برهه زمانی، دردویل به ریشههای کمیکهای خود بازگشت. هر قسمت از کمیکهای آن زمان، یا یک قهرمان به داستان دردویل آورده میشد یا یک شخصیت شرور جدید به داستان میآمد و در همان خط داستانی کارش به پایان میرسید. با این حال زمانی که دردویل فراموشی گرفت و پوشیدن لباس «Daredevil Armor» را آغاز کرد، تمام این ماجراها به پایان رسید.
- رسوایی: جک بتلین همان دردویل است:
جالب است بدانید که او یکی از منابع الهامی بوده که باعث خلق شخصیتهای لاکپشتهای نینجا شده است
در این خط داستانی، دردویل به شدت توسط دشمنان خود مورد ضرب و شتم قرار گرفت و بعد از این ماجرا او به این نتیجه رسید که یک لباس بهتر و محکمتر نیاز دارد. او برای ساخت لباس جدید خود از مواد بیومتریک و همچنین مقدار کمی از فلز آدامانتیوم استفاده کرد و در نهایت یک زره محافظتی و محکم مشکی و قرمز ساخت. برای برهه زمانی خاصی، دردویل فقط همین لباس را بر تن میکرد. در همین برهه زمانی، مت بدون اینکه چیزی به دوستان خود بگوید، مرگش را جعل و هویت جک بتلین (به افتخار نام مستعار پدرش این اسم را انتخاب کرد) را از آنِ خود کرد. دردویل که حالا لباس جدیدی برای خود ساخته بود و نام جدیدی هم انتخاب کرد، تصمیم گرفت که فعالیتهای پارتیزانی خود را ادامه دهد اما لازم به ذکر است که عقل و هوشیاریاش هم تا حدودی تحت تاثیر قرار گرفته بود. در خط داستانی Fall from Grace بود که الکترا به دنیای دردویل بازگشت؛ او توسط آخرین عضو باقیماندهی گروه چیست یعنی استون بهبود پیدا کرده بود.
اتفاقات خیلی زیادی در این خط داستانی و همین مجموعه رخ داد. گذشتهی کارن پیج به سراغش آمده بود و قصد ترساندن و آزار و اذیت او را داشت. شخصیتهایی مانند «دث لاک»، گامبیت و همچنین کاپیتان آمریکا تبدیل به دوست و دشمن شدند. کارن پیج کم کم به این موضوع شک کرده بود که جک بتلین و دردویل جدید، به نوعی با مت ارتباط داشته باشند. به همین دلیل او به همراه فاگی نلسون به آپارتمان جک رفتند و در آنجا مت را در لباس دردویل دیدند. درست همینجا بود که فاگی در نهایت متوجه شد که مت در واقع همان دردویل است. البته با اینکه فاگی در ابتدا نسبت به این موضوع خیلی عصبانی شد و به شدت از اینکه انقدر دیر حقیقت را فهمید، ناراحت شده بود، اما در نهایت با مت آشتی کرد و دوباره شریک حقوقی و همچنین دوستان نزدیک یکدیگر شدند. مت مدام از اینکه هویتش در معرض خطر و افشا شدن قرار داشت، آشفته و تحت فشار بسیار زیادی بود اما بالاخره با کمک هویت دو گانه و همچنین دوستان خوب خود توانست تمام دنیا را قانع کند که او فقط یک مرد کور است. بعدها، پیش از اینکه دردویل دوباره همان لباس قرمز رنگ معروف خود را بپوشد، به سراغ مادرش رفت و اعتراف کرد که او در سنین کم یک زن را کشته است. با اینکه مادرش اعلام کرد که او بخشیده شده، اما او نتوانست خودش را ببخشد و تصمیم گرفت که خودش را بکشد اما در نهایت نجات پیدا کرد.
همین موقع بود که استیک دوباره در دنیای دردویل ظاهر شد. او تا حد زیادی تلاش میکرد تا دردویل را سر عقل بیاورد و به او یادآوری کند که واقعا چه کسی است. استیک قصد داشت تا با این کارها، مت را متقاعد کند که خودش را به خاطر کاری که با آن کرده بود، ببخشد. همین موضوع در نهایت منجر به نبردی بین چیست و دردویل شد که در نهایت قهرمان داستان ما به تنهایی توانست پیروز این میدان باشد. با این حال کارها و تلاشهای استیک جواب داد و در نهایت دردویل دوباره همانند قبل سر عقل آمد.
- درخت دانش:
این خط داستانی، با مرگ ظاهری و فرضی مت مورداک و همچنین احیای شخصیت «هل اسپاون» که همان همزاد شیطانی دردویل است، آغاز میشود. در این برهه زمانی، مت خیلی تهاجمی و وحشیتر از آن چیزی که دردویل جدید باید میبود، رفتار میکرد. مت به دنبال شخصیتی به نام «Knowbot» میگشت؛ نو بات یک قطعهی تکنولوژیکی بود که کامپیوترهای دولتی را هک میکرد. زمانی که دردویل به دنبال این ربات میگشت، متوجه شد که کاپیتان آمریکا هم به دنبال همین ربات میگردد و آنها دوباره با یکدیگر برخورد کردند. زمانی که نو بات فایلهای دولتی را دانلود کرد، نگهدارندهی او یعنی «کیلوبایت» که از محافظت میکرد، تجهیزات او را از بین برد تا دردویل و کاپیتان آمریکا از هویت مشتری این تکنولوژی سرکش با خبر نشوند. جالب است بدانید که یک هکر جوان به نام «سینکلر اسپکتروم» شاهد تمام این ماجراها بدون و توانست بدون اینکه کسی متوجه شود، محل را ترک کند. تقریبا در همین برهه زمانی، «بارون وان استراکر» و همچنین سازمان هایدرا هم ظاهر شدند و در ادامهی آن، خیلی زود یک گروه جرائم اینترنتی به نام «سیستم کرش» هم به وجود آمدند. علاوه بر تمام این موارد، الکترا هم در این خط داستانی ظاهر شد. بعدها، شخصیت شروری به نام «بیت مپ» که یکی از اعضای گروه سیستم کرش محسوب میشد، ظاهر شد و یک هکر به نام «کوبول» را به قتل رساند؛ دردویل در طی جستجوی خودش برای پیدا کردن نو بات با این هکر آشنا و متحد شده بود. در همین برهه زمانی، ارتباط مت و کارن کمی دچار مشکل شد و از طرف دیگر هم زمانی که الکترا در تلاش بود تا رابطهی خود با مت را دوباره از سر بگیرد، با جواب رد او روبهرو شد.
زمانی که دردویل و کاپیتان آمریکا به سراغ سینکلر اسپکتروم رفتند، تلاش کردند تا از زیر زبان او اطلاعاتی را بیرون بکشند. اما سینکلر هم قبول نکرد تا اطلاعات خود را در اختیار آنها بگذارد. با اینکه دردویل آنها را ترک کرد، اما کاپیتان آمریکا دست از تلاش نکشید و سعی کرد تا با کمک دادستان «کتی مالپر»، اطلاعاتی را از این هکر جوان به دست بیاورد. زمانی که دردویل به ملاقات فاگی نلسون رفت، متوجه شد که ساختمان امپایر استیت توسط همان تروریستهای اینترنتی تصرف شده است. دردویل به همراه سیلور سیبل و «وایلد پک» تلاش کردند تا آنها را شکست دهند. بعد از این ماجرا، دردویل به سراغ یکی از اعضای سیستم کرش به نام «وایر هد» رفت؛ کسی که به عنوان یکی از اعضای گروه «Silicon Pirates» هم فعالیت میکرد. زمانی که وایر هد از دست دردویل فرار کرد، او متوجه شد که تمام این جرمهای الکترونیکی با یکدیگر در ارتباط هستند.
در همین برهه زمانی بود که شخصیت آیرون فیست هم به دنیای دردویل وارد شد؛ زمانی که یک کمپانی که به او تعلق داشت تبدیل به میدان مبارزهای برای دردویل و کاپیتان آمریکا شده بود که در آن با اعضای گروه جنایتکار سیستم کرش در حال نبرد بودند. در طی همین ماجرا، دو تن از این شروران یعنی «استیل کولار» و همچنین «تکنو-اسپایک» به همراه فایلهای دزدیده شده توسط نو بات، از آنجا فرار کردند. حال در این شرایط، تنها سر نخی که برای آنها باقیمانده بود، یک برگ از یک گیاه نادر آسیایی بود. بعدها دردویل متوجه شد که اعضای تیم انتقام جویان و تیم چهار شگفت انگیز در حال تلاش برای ایجاد یک جنبش حاکم بر جنایات این چنینی هستند. در طی نبرد دیگری که دردویل با اعضای سیستم کرش داشت، با گامبیت هم برخورد کرد. گامبیت به او یک سر نخ داد که مت میتوانست با استفاده از آن، جایی را که هکرها در آن قرار دارند، پیدا کند.
در طی همین جریانات بود که کارن پیج متوجه شد، کاری که استراکر و هایدرا قصد انجام آن را دارند، فراتر از آن چیزی است که به نظر میرسد. او متوجه شد که آنها قصد دارند با استفاده اطلاعات و تجهیزاتی که دارند، هر چیزی را که دوست دارند روی اینترنت پخش کنند، بدون اینکه دولت بتواند کاری در جهت توقف آن انجام دهد. هایدرا هم قصد داشت تا با استفاده از این تکنولوژی به عنوان تاکتیکهای تروریستی استفاده کند. زمانی که دردویل و کاپیتان در طی جستجوهای خود با سیستم کرش و هایدرا برخورد کردند و در نهایت شکست خوردند، این موضوع برای آنها واقعی شد. دردویل به شدت زخمی شده بود و آنها او را رها کردند تا به حال خودش بمیرد؛ این در حالی بود که آنها کاپیتان را دستگیر و زندانی کردند. به همین دلیل سینکلر تصمیم گرفت که با استفاده از تواناییهای هکری خودش، کمی وارد این ماجرا شود و کمکی کند. زمانی که دردویل و کاپیتان آمریکا سیستم کرش را شکست دادند، دردویل به او قول داد که بعد از این ماجراها، تمام اسناد جنایی او پاک خواهد شد و او دیگر میتواند یک زندگی عادی را تجربه کند.
با اینکه دردویل در نوجوانی حس بینایی خود را از دست داد، اما همچنان چهار حس باقیماندهی دیگر داشت که با سطح بسیار بالایی عمل میکردند؛ این حسها دقت و حساسیت ابرانسانی داشتند. همین موضوع به دردویل این توانایی را میداد که بتواند فوقالعاده بیشتر از حد و مرزهای یک انسان معمولی از این حسهای خود استفاده کند. حسهای او شامل موارد زیر است:
- حس راداری:
حسهای بسیار پیشرفته شدهی دردویل این امکان را در اختیار او قرار میدهند تا او بتواند دور و اطراف خود را «ببیند». حس راداری او شباهت بسیار زیادی به پژواکیابی در جانوران دارد.
- حس شنیداری فوقالعاده قوی:
حس شنیداری دردویل عملکرد فوقالعاده خوبی دارد. او میتواند از فاصلهی بیشتر از ۳۰ متری ضربان قلب یک نفر را بشنود. اگر چند نفر در گوش هم چیزی را زمزمه کنند، دردویل میتواند از فاصله بیشتر از ۱۵ متری، با وجود یک دیوار ضد صدای معمولی، صدای زمزهی آنها را به خوبی بشنود. جالب است که بدانید، اگر دردویل روی پشت بام یک ساختمان بایستد و تمرکز کند، میتواند تمام صداهایی را که خود شهر و همچنین مردم داخل آن در شعاع ۵ مایلی او تولید میکنند، بشنود.
- حس لامسه فوقالعاده قوی:
حس لامسهی دردویل فوقالعاده تیز است به طوری که اگر انگشت او جوهر روی یک صفحه را لمس کند، میتواند تمام نوشتههای آن صفحهی خاص را بخواند. او همچنین میتواند حتی تغییرات بسیار کم دما را هم حس کند؛ مانند احساس تغییر دمای بدن افرادی که در اطرافش قرار دارند.
- حس بویایی فوقالعاده قوی:
حس بویایی دردویل واقعا دقیق است به طوری که اگر او از فاصلهی ۱۵ متری میتواند روی بوی یک نفر تمرکز و از میان یک جمعیت بسیار زیاد، راه خود را به سمت آن یک نفر پیدا کند. لازم به ذکر است که اگر اسلحه اسنایپری شلیک کند، دردویل میتواند تقریبا با ۵ بلوک، بوی باروت آن را حس کند. علاوه بر این، او توانایی فوقالعادهای در یادآوری و به خاطر سپردن بوها دارد به همین دلیل او میتواند هر کس را با بوی خودش تشخیص دهد.
- تشخیص دروغ:
دردویل با گوش کردن حرفهای یک نفر و همچنین تمرکز روی تغییرات بدنی او مانند نحوهی ضربان قلب و بو کردن عرق بدن آن فرد میتواند بگوید که او در حال دروغ گفتن است یا خیر زیرا کسی که تحت فشار است و دروغ میگوید تمام اعمال بدنی او تغییر میکند.
- چابکی:
اندامهای حسی دردویل، عملکرد فوقالعاده قویای دارند، به طور مثال گوش درونی او به طرز جالبی میتواند تعادل و حرکات بدن را متعادل کند؛ لازم به ذکر است که گوش درونی دردویل فوقالعاده پیشرفته عمل میکند. همین موارد به او کمک زیادی میکنند تا او بتواند با استفاده از تمرینهای شخصی خودش، حرکات آکروباتیکی فوقالعاده پیشرفتهای را اجرا کند و حتی از یک ورزشکار مسابقات المپیک هم سبقت بگیرد.
- ردیابی:
حسهای پیشرفته شدهی دردویل تا حد بسیار زیادی به او کمک میکند تا بتواند افراد مختلف را ردیابی کند. او از حس بویایی خود استفاده میکند تا بو و رایحهی آنها را به دست بیاورد و بعد از آن از حس شنیداری خود استفاده میکند تا الگوهای صوتی، ضربان قلب و راه رفتن را تشخیص دهد.
- هوش:
مت مورداک به لطف هوش بسیار بالا و استثنایی که دارد، توانسته تبدیل به یک وکیل کاردان و ماهر شود. جالب است بدانید که او یک دایرهالمعارف برای رشتهی خودش محسوب میشود و اطلاعات بسیار زیادی دربارهی قانون و همچنین اساسنامهی شهر نیویورک دارد. او دارای دکترای حقوق از دانشگاه کلمبیا است و همچنین در رشتهی مهندسی مکانیک با استادهای خودآموز علوم کاربردی هم برابری میکند. او یک استراتژیست بسیار خوب محسوب میشود. علاوه بر آن، او در زمینهی بازجویی، تغییر شکل و ظاهر، پزشکی، علوم و کارهای کاراگاهی مهارت بسیار زیادی دارد.
- استاد هنرهای رزمی:
به جرئت میتوان گفت که مت مورداک یکی از بزرگترین و ماهرترین مبارزان روی زمین محسوب میشود که تخصص بسیار زیادی در هنرهای رزمی دارد. به لطف آموزشهای پیشرفته و گستردهی استیک در زمینهی هنرهای نینجایی و همچنین خودآموزیها و تمرینهای خودش در زمینهی ورزش بوکس و حرکات آکروباتیک، مت خودش را به سطح یک استاد رسانده است. خود استیک، مت را در رشتهی نینجوتسو، در سطح دهم استادی قرار داد. مت مورداک دارای سبک مبارزهای خیلی خوب و متعادل است. سبک مبارزهای او ترکیبی از رشتههای مختلف مانند بوکس آمریکایی به همراه نینجوتسو، جوی-جیتسو، ایکی-جوجوتسو، ساواته، کونگ فو، جودو، کراو ماگا، سیلات، کاراته، کاپوئرا، اسکریما، ایکیدو و همچنین کشتی فرنگی است. مت در زمینهی عملکرد بدن انسان مطالعات و دانش زیادی دارد و کاملا بر آن مسلط است. همین موضوع به او این آگاهی را میدهد که از نقاط فشار دشمنان خود استفاده کند و به این نقاط خاص ضربه بزند. مت تا به امروز، با افراد زیادی مانند بلک پنتر، کاپیتان آمریکا، ددپول، آیرون فیست، کارناک، سیبر توث، وینتر سولجر و همچنین ولورین مبارزه کرده است. او حتی برخی از آنها را هم شکست داده است.
- استاد حرکات آکروباتیک:
به لطف سالها آموزش و تمرینهای زیاد تحت نظر خودش و بعد از آن زیر نظر استیک، مت یک آکروبات، بند باز، ژیمناست و پارکور خیلی خوب محسوب میشود و همین تواناییها او را تبدیل به یک ورزشکار استثنایی و شگفت انگیز کرده است. به راحتی مت یکی از بزرگترین و بهترین آکروباتهای دنیای مارول است و تنها افرادی مانند بلک پنتر، کاپیتان آمریکا، آیرون فیست، «شانگ-چی» و اسپایدرمن میتوانند در زمینهی حرکات آکروباتیک با او رقابت کنند.
- تغییر قدرتها:
زمانی که فرانک میلر مجموعهی دردویل را در دست گرفت، تمرکز زیادی را روی تواناییهای فیزیکی این شخصیت قهرمانی گذاشت و حتی نینجاها را هم به دنیای دردویل آورد. در این مجموعه، شخصیت ناشناسی به نام استیک که بعد از تصادف، مربی مت شده بود، معرفی شد. استیک هم که خودش کور بود، به مت یاد داد که چگونه حسهای خود را کنترل کند. او همچنین هنرهای رزمی را هم به مت آموزش داد.
- نقطه ضعف:
حسهای ابرانسانی دردویل با اینکه تواناییهای زیادی را برایش به وجود میآورد، اما در عوض او را به شدت آسیبپذیر میکند؛ مانند صدا و حتی بوهای بیش از حد زیاد. همین موارد میتواند برای مدت کوتاهی حس راداری او را ضعیف یا حتی مختلف کنند. اگر در یک لحظهی خاص، دردویل با سر و صداهای مختلفی بمباران شود، خیلی راحت بیحرکت و ضعیف میشود. اگر چنین اتفاقی برای او رخ دهد، درد بسیار زیادی را در او به وجود میآورد و حتی کم کم او را نابود میکند. از آنجایی که دردویل حس بینایی خود را از دست داده، نمیتواند تصاویر و فیلمها را ببین و تشخیص دهد. او میتواند رنگها را تشخیص دهد، تنها براساس میزان گرما و دمایی که هر کدام از آنها جذب یا منعکس میکنند. با این حال لازم به ذکر است که دردویل میتواند تا حدودی تصاویر را با احساس کردن آنها تشخیص دهد. به عنوان آخرین نقطه ضعف هم باید به این موضوع اشاره کرد که او در برابر هر گونه آسیب فیزیکی یا مریضیای که میتواند برای یک انسان معمولی رخ دهد، آسیب پذیر است.
در انتها به چند مورد از انیمیشنها، فیلمها و بازیهایی اشاره میکنیم که شخصیت مت مورداک/دردویل در آن حضور داشت:
- سریال The Trial of the Incredible Hulk محصول سال ۱۹۸۹ با بازی رکس اسمیت
- سریال Daredevil محصول سال ۲۰۱۵ تا ۲۰۱۸ با بازی چارلی کاکس
- مینی سریال The Defenders محصول سال ۲۰۱۷ با بازی چارلی کاکس
- انیمیشن سریالی Spider-Man and His Amazing Friends محصول سال ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۳ با صداپیشگی فرانک ولکر
- انیمیشن سریالی Spider-Man: The Animated Series محصول سال ۱۹۹۴ تا ۱۹۹۸ با صداپیشگی ادوارد آلبر
- انیمیشن سریالی Fantastic Four محصول سال ۱۹۹۴ تا ۱۹۹۶ با صداپیشگی بیل اسمیترویچ
- فیلم Daredevil محصول سال ۲۰۰۳ با بازی بن افلک
- بازی The Amazing Spider-Man: Web of Fire محصول سال ۱۹۹۶ با صداپیشگی دی بردلی بیکر
- بازی Spider-Man محصول سال ۲۰۰۰ با صداپیشگی دی بردلی بیکر
- بازی Marvel Nemesis: Rise of the Imperfects محصول سال ۲۰۰۵ با صداپیشگی دیوید کی
- بازی Marvel: Ultimate Alliance محصول سال ۲۰۰۶ با صداپیشگی کام کلرک
- بازی Marvel: Ultimate Alliance 2 محصول سال ۲۰۰۹ و ۲۰۱۶ با صداپیشگی برایان بلوم
- بازی Marvel Super Hero Squad Online محصول سال ۲۰۱۱ و ۲۰۱۲ با صداپیشگی برایان بلوم
- بازی Marvel Heroes محصول سال ۲۰۱۳ با صداپیشگی برایان بلوم
- بازی Lego Marvel Super Heroes محصول سال ۲۰۱۳ با صداپیشگی استیون بلوم
- بازی Lego Marvel's Avengers محصول سال ۲۰۱۶ با صداپیشگی راجر اسمیت