// چهار شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۱۷:۰۱

نقد فیلم سرخ پوست

فیلم «سرخ پوست» دومین فیلم نیما جاویدی، با بازی نوید محمد زاده، پریناز ایزدیار و ستاره پسیانی در بخش مسابقه سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر حضور دارد. در ادامه نگاهی به این فیلم داشته‌ایم.

نیما جاویدی پس از ساخت فیلم اولش یعنی «ملبورن» با ۵ سال وفقه، فیلم تازه‌ای را ارائه کرده است تا به همه ثابت کند که می‌توان فیلمی ساخت که در درجه اول قصه‌اش را سالم و جذاب تعریف کند و مخاطبش را تا انتها از دست ندهد. فیلمِ «سرخ پوست» از این منظر فیلم بسیار مهمی است که می‌تواند الگوی تازه‌ای را به سینمای امروز ایران پیشنهاد دهد. گویی آنقدر از تماشای فیلم‌هایی که به ظاهر دغدغه اجتماعی دارند اما ذره‌ای قصه نمی‌گویند و محتوایشان بر هر رکن دیگری از فیلم سایه می‌اندازد، دل زده شده‌ بودیم که تماشای سرخ پوست به یادمان می‌آورد که سینمای داستانی به واقع چه کارکردی باید داشته باشد و چقدر جای این نوع قصه گویی خالی بوده است.

وقتی فیلمنامه خوب و منسجم در کار باشد آن وقت از کارگردان و بازیگر گرفته تا طراح دکور و لباس، همه به خوبی نقششان را درک کرده و هرکدام چیزی به جهان فیلم اضافه می‌کنند. کافیست از همان پلان‌های نخستین به فضا سازی فیلم توجه کنید. گروه دکور، زندانی را برای ما طراحی کرده است که با معرفی جاویدی در ابتدای فیلم به خوبی موقعیت جغرافیایی داخل و بیرون آن را درک می‌کنیم. یک موقعیت مکانی ویژه که بعد‌ از تماشای فیلم، هربار که به یادش بیفتیم آن زندان کاملا در ذهنمان مجسم می‌شود و به خوبی فضاهای داخل آن را به یاد می‌آوریم. تصویر برداری چشم نواز هومن بهمنش با خلق تصاویری با دمای رنگی سرد کاملا در خدمت حال و هوای یک زندانِ در حال تخلیه است.

طبیعیست که وقتی فیلمنامه نویس به یک سینمای قصه گو با جهان خاص خود روی می‌آورد و به دنبال الگوی‌های کلیشه‌ای و اثبات شده قبل نیست، نقشی به نوید محمد زاده پیشنهاد می‌شود که کاملا می‌تواند توانایی‌های تازه‌ای را از او نمایان کند. محمد زاده نشان می‌دهد که قدرت بازی او فراتر از یک بازی بیرونی و کاملا آزادانه است و در این فیلم در نقش یک سرگرد درون گرا با بازی کاملا کنترل شده نیز می‌تواند خود را به اثبات برساند. بیراه نیست که بگوییم به تکرار افتادن بازی یک بازیگر از یکنواختی و شبیه به هم بودن فیلمنامه‌های نوشته شده نیز نشات می‌گیرد. همچنین استفاده درستِ فیلم از موسیقی بسیار به آن کمک کرده است. موسیقی رامین کوشا برای پر کردن خلأ‌های فیلمنامه یا یا بیش از حد هیجانی کردن فیلم نیست، بلکه دقیقا لحظاتی از آن استفاده می‌شود که به فضا سازی راز آلود فیلم کمک کند و هر بار فصل‌ تازه‌ای از قصه را به ما یاد‌آور ‌شود. تماشای فیلم سرخ پوست را از دست ندهید که تجربه دلنشینی را در سینما برایتان رقم خواهد زد. در ادامه با بررسی بیشتر فیلم همراه شوید.

در ادامه جرییات داستان فیلم لو می‌رود

نیما جاویدی با فیلم سرخ پوست نشان می‌دهد که می‌توان فیلمی ساخت که در درجه اول قصه‌اش را سالم تا انتها تعریف کند

فیلم پس از فضا سازی اولیه‌اش به موقع شروع می‌شود و مخاطب کاملا می‌داند که چه سرنخی را باید دنبال کند. سرگرد نعمت جاهد (با بازی نوید محمدزاده) که از عهده اداره کردن زندانش به خوبی بر آمده است، به تازگی ترفیع گرفته و به ریاست شهربانی منصوب شده است. اما در طی روند انتقال زندانیانش به زندان دیگر، با خبر می‌شود که یکی از آنها ناپدید شده است. همزمانی شنیدن خبر ترفیع و خبر گریختن یکی از زندانی‌ها، موجب ‌می‌شود که وارد دنیای فیلم شویم تا ببینیم سرگرد جاهد با موقعیتی که در آن قرار گرفته است چه می‌کند؟ شخصیت آرام و جدی او در کنار ذکاوتی که دارد، باعث می‌شود که دنبال کردنش برای ما جذاب شود. نه تنها سرگرد بلکه زندانی رقیب او یعنی احمد سرخ پوست، با وجودی که او را نمی‌بینیم، از زبان دیگران باهوش معرفی می‌شود و به نظر می‌رسد سرگرد برای گیر انداختن او کار دشواری را دارد. تقابل دو شخصیت با هوش بستری را فراهم می‌کند که ارتباطمان با فیلم قطع نشود و همواره منتظراقدام‌های غیر منتظره‌ای از سوی هریک باشیم.

در این میان شخصیت مددکار (با بازی پریناز ایزدیار) نیز به روند قصه اضافه می‌شود تا ما با حضور او، اطلاعاتی از گذشته سرخ پوست که ظاهرا بیگناه بوده است به دست بیاوریم و هم چنین تضاد درونی شخصیت سرگرد نیز برایمان بیشتر جلوه کند. سرگرد در عین اینکه به ظاهر شخصیتی بد اخلاق و عصبی دارد، وجه عاطفی‌اش در تقابل با مددکار تحریک می‌شود. همین طور دو راهی پیش روی او نیز با اصرار‌های مددکار مبنی بر رها کردن سرخ پوست روشن می‌شود. سرگرد یا باید سرخ پوست را به هر قیمتی تحویل دهد و مقام جدیدش را به دست آورد و یا اینکه به خوی انسانی خود رجوع کند و یک انسان بیگناه را آزاد سازد. این نکته باعث ‌می‌شود تا مخاطب دلیلش را برای ادامه تماشای فیلم به خوبی بداند و سرگرد را در مسیر انتخاب بین این دو راهی به وجود آمده دنبال کند.

در سکانسی مهم شاهد هستیم که دخترِ احمد سرخ پوست ناپدیده شده و سرگرد او را در یکی از سلول‌های زندان می‌یابد. سرگرد به ناگاه با فریاد سعی دارد از دختر اعتراف بگیرد که در یک لحظه متوجه اقدام ناشیانه خود می‌شود. گویی باز هم تضادی در وجود سرگرد است که مدام بزرگتر می‌شود. تضادی بین خودآگاه و ناخود آگاه شخصیتش. او به ظاهر می‌خواهد هر طور شده سرخ پوست را به دست بیاورد اما هرچه زمان می‌گذرد، وجه انسانی ناخودآگاهش هشیار‌تر می‌شود. کمی بعدتر در همین سکانس به ناگاه درِ زندان به روی سرگرد بسته شده و این بسته شدنِ در علاوه بر اینکه حس اسیر بودن را برای چند لحظه در وجود سرگرد ایجاد می‌کند، حسی از وجود احمد سرخ پوست را هم در فضا القا می‌سازد. گویی با وجود اینکه  سرخ پوست را نمی‌بینیم اما او همه جا حضور دارد و جاویدی با انتخاب عدم نمایش سرخ پوست تا آخرین لحظه، تاثیر این شخصیت را چندین برابر کرده است. به طوری که وقتی در نمای لانگ شات، سرگرد در فضای خالی راهروی زندان، روی زمین افتاده است، کاملا استیصالش را در این مسیر می‌بینیم و مدام این سوال در ذهنمان نقش می‌بندد که آیا او موفق می‌شود؟

فیلمساز برای تمام مدت فیلمش برنامه دارد و هربار انتظار داریم ما را با ایده‌های تازه شگفت زده کند

فیلمساز برای تمام مدت فیلمش برنامه دارد و هربار انتظار این را داریم که سرگرد با یک اقدام شدید‌تر از اقدام قبلی‌اش به دنبال سرخ پوست بگردد. اقدام‌هایی که در سی دقیقه پایانی دیگر ما را به این فکر می‌اندازد، که سرگرد به جنونی دست یافته است که شاید نه به پست و مقامش بلکه فقط و فقط به گرفتن سرخ پوست فکر می‌کند. گویی تا او را به دست نیاورد چیزی در وجودش آرام نمی‌گیرد. وقتی در فصل پایانی فیلم، سرگرد از روی یک نوشته رمزگشایی می‌کند و سرخ پوست را در چوبه دار می‌یابد، یکبار دیگر فیلمساز زاویه دیدش را تغییر می‌دهد و ما به درون کالبد احمد سرخ پوستی می‌رویم که تنها از زبان دیگران او را شناخته بودیم. حال زل می‌زنیم به چهره جنون آمیز سرگرد جاهد که برای دقایقی نفس نفس می‌زند و خوب به صورت سرخ پوستی نگاه می‌کند که چوبه دار با پنهان نگه داشتنش، عامل نجات بخش زندگی‌ او شده بود.

گویی عطشی که سرگرد برای به دست آوردن سرخ پوست داشته است ذره ذره در حال فروکش کردن است. در نهایت سرگرد تصمیم می‌گیرد که سرخ پوست را رها کند. تصمیمی که قدری می‌توانست در اجرا بهتر به تصویر کشده شود. خصوصا اینکه سرگرد خیلی زود به سمت مددکار می‌رود و ممکن است این اقدام او قدری توی ذوق مخاطب بزند. اما به هرحال فیلم با این پایان، قهرمان خودش را هم معرفی می‌کند و یک پایان کنایی را حسن ختام قصه‌اش قرار می‌دهد. چیزی را از دست می‌دهی و چیز دیگری را به دست می‌آوری... امیدوارم فیلم سرخ پوست چراغ این سبک قصه گویی را در سینمای ایران روشن کند.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده