// چهار شنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۷ ساعت ۲۲:۰۱

نقد فیلم The Third Murder - قتل سوم

The Third Murder «قتل سوم» ساخته‌ی کورئیدا، فیلمساز مطرح ژاپنی، روایت تقلای وکیلی است که در مسیر جست‌ و ‌جوی حقیقت گرفتار شده است. با نقد فیلم همراه زومجی باشید.

کورئیدا را با فیلم‌های شاخصی همچون «After the Storm» و «Like Father Like Son» می‌شناسیم که معمولا شاکله‌ی اصلی فیلم‌هایش را موضوعی به نام خانواده و روابط آدم‌های درون آن در بر گرفته است. اینکه یک عضو از خانواده به دلایلی همچون مرگ، جدایی یا دوری، از حلقه‌ی خانواده جدا شود و در این شرایط سایر افراد چه واکنشی را در قبال جستجوی او یا پر کردن جای خالی او از خود نشان می‌دهند، از موضوعات مورد علاقه‌ی این فیلمساز است. او به تازگی توانست نخل طلای جشنواره کن امسال را برای فیلم «Shoplifters» به دست آورد تا دومین ژاپنی صاحب نخل طلای کن لقب بگیرد. فیلم The Third Murder «قتل سوم»، درام رازآلودی است که از این نظر فیلمی متفاوت در کارنامه‌ی کورئیدا است اما باز هم رگه‌هایی از خانواده و شیوه‌ی روایت خاص کورئیدا را در این فیلم نیز شاهد هستیم. اگر می‌خواهید برای دو ساعت خودتان را در مقام قضاوت میان حقیقت و دروغ معلق ببینید، به تماشای این فیلم بنشینید.

در ادامه بهتر است ابتدا فیلم را ببینید و سپس نقد را ادامه دهید

پرسش اصلی اینجا است که کورئیدا در همان ابتدای فیلم به ظاهر همه چیز را به مخاطب نشان می‌دهد پس باید در ادامه‌ی فیلم به دنبال چه باشیم؟

قصه‌ی فیل و کوران را که برگرفته از آسیای شرقی است و در مثنوی معنوی هم به آن اشاره شده است کم و بیش همه شنیده‌ایم. این قصه حاکی از آن است که عده‌ای نابینا (یا افرادی در تاریکی) هریک عضوی از بدن فیل را لمس می‌کردند و به درکی ناقص نسبت به ماهیت واقعی آن می‌رسیدند. این داستان که به صورت یک افسانه‌ی ژاپنی در دیالوگ‌های فیلم هم به آن اشاره می‌شود دریچه ورود به فیلم است. بیایید صحنه‌ی شروع فیلم را با هم مرور کنیم.

مردی به نام میزومی پشت سر رئیس کارخانه‌اش راه می‌رود و در تاریکی شب به سر او ضربه‌ای وارد می‌کند. این صحنه قطع می‌شود به نمایی لانگ که دوربین سیال و معمای گونه‌ی کورئیدا از دور و پشت خاشاک‌ها ضمن حرکتی آرام به صورت پنهانی ناظر بر این صحنه است. حال این سکانس را با یک پیانوی تلطیف کننده نیز ترکیب کنید. آیا دیگر حسی از خشونت و رنج ناشی از این صحنه باقی می‌ماند؟ این جای دوربین با این فاصله از رخداد به همراه موسیقی، در خدمت آن است که به راحتی نتوانیم یک سکانس قتل را قضاوت کنیم و مدام احساس ما سرشار از تناقض ‌شود. به واقع ما با دیدن چنین قتلی باید آزرده شویم و رنج ببریم اما کورئیدا در پرداخت این صحنه اجازه چنین حسی را کامل به ما نمی‌دهد. این اتفاق در تاریکی و در حاشیه‌ی یک رودخانه رخ می‌دهد و ساختمان‌هایی نورانی در بک گراند از این واقعه بی خبر هستند و پس از یک محو شدن در دریا و حرکت دوربین به فضای شهریِ روشن وارد مسیر جستجویمان می‌شویم.

پرسش اصلی اینجا است که کورئیدا در همان ابتدای فیلم به ظاهر همه چیز را به مخاطب نشان می‌دهد پس باید در ادامه فیلم به دنبال چه باشیم؟ پاسخ را رفته رفته زمانی درمی‌یابیم که حتی به دیده‌های خود در ابتدای فیلم هم شک می‌کنیم. شیگیموری که به ظاهر وکیلی با روش‌های متفاوت است، وکالت پرونده‌ی میزومی را قبول می‌کند. فیلم این سوال را به چالش می‌کشد که به واقع وظیفه‌ی یک وکیل مدافع چیست؟ دفاع از موکلش به هر قیمتی؟ اگر موکلی جرمش اعدام باشد هم باید وکیلش به هر عنوان که شده او را نجات دهد؟ آیا این چیزی جز کتمان حقیقت است؟ حقیقتی که به ظاهر در همان ابتدای فیلم برای مخاطب محرز شده است! بدون شک بازی «یاکاشو کوجی» در نقش میزومی در گمراه کردن مخاطب بسیار حائز اهمیت است چرا که مخاطب نیز همگام با اعترافات میزومی در حال قضاوت کردن است و ممکن است همزمان با شیگیموری فریب بخورد.

نور عنصری است که در این فیلم آن را به عنوان استعاره‌ای از حقیقت می‌بینیم

در چهره‌ی میزومی از ابتدا اثری از ترس، ندامت و شکست نمی‌بینیم. شاید کمتر کسی باور کند که او تا به حال سه قتل انجام داده است. به نوعی بیشتر درگیری احساسی با او پیدا می‌کنیم. اما چالش شیگیموری به عنوان وکیل چیست؟ مسیر او گویی دو بخش است. یک بخش اینکه انگار او حقیقت را می‌داند و سعی می‌کند تا جایی که امکان دارد آن را تغییر دهد یا از شدت آن بکاهد. اما رفته رفته تغییرات گفتاری مداوم میزومی او را به این تردید می‌اندازد که اصلا حقیقت ماجرا چیست؟ بنابراین مسیری که شیگیموری طی می‌کند جستجوی حقیقت محض است.

کورئیدا برای القای این حس در قاب بندی‌هایش مدام با نور بازی می‌کند. نور عنصری است که در این فیلم آن را به عنوان استعاره‌ای از حقیقت می‌بینیم. شیگیموری، تسئو و همکار جوان دیگرشان در اتاقی قرار می‌گیرند که نور بیرون پنجره بر نور اتاق غالب است و گویی حقیقت با آنها فاصله دارد. همکار جوان آنها که اکثرا موضعی متفاوت و حقیقت جویانه دارد بالای سرش یک چراغ مطالعه روشن است و شیگیموری و تسئو در سایه قرار می‌گیرند.

این تفاوت عقیده در نحوه چیدمان این سه نفر نیز دیده می‌شود که شیگیموری و تسئو در یک سمت قاب و همکار جوان در سمت دیگر می‌نشیند. در سکانسی دیگر وقتی به شیگیموری پشت تلفن خبر می‌دهند که دخترش مرتکب دزدی شده، او در حالی که تمام پرده‌های خانه را کشیده است به سمت یکی از پرده‌ها می‌رود و آن را کنار می‌زند و نوری شدید به چشمش می‌خورد. این نور زمینه‌ ساز آن است که در ادامه متوجه گریه‌ی دروغین دخترش می‌شود و ما وجه متزلزل و فریب خورنده‌ی شیگیموری را در‌ می‌یابیم. او وکیلی است که می‌تواند درگیر احساسات شود و فریب بخورد. برای همین است که وقتی میزومی در ادامه شیگیموری را با انکار قتل به شک می‌اندازد او می‌پذیرد که حرف میزومی را باور کند.

تمهیدی که کورئیدا برای ایجاد حس نفوذ تفکرات و احساسات میزومی در شیگیموری اندیشیده است استفاده از انعکاس چهره‌‌ی هر دو در شیشه بینشان هنگام بازجویی است. اوج این اتفاق را در آخرین ملاقات این دو در اتاق بازجویی می‌بینیم. انعکاس چهره‌ی شیگیموری را در شیشه می‌بینیم و صورت میزومی مدام به این انعکاس وارد می‌شود. گویی میزومی کاملا توانسته ذهن او را به تسخیر دربیاورد و انگیزه‌ی اصلی قتلش را پنهان نگه دارد. حتی شیگیموری در قطار وقتی نامه میزومی را می‌خواند خود را در بین برف بازی آن دو می‌بیند. در این پلان میزومی، شیگیموری و دختر مقتول را در حالت دراز کشیده کنار هم در برف می‌بینیم. در این قاب به لحاظ حسی شیگیموری کاملا درگیر زندگی موکلش شده و می‌خواهد هر طور شده او را نجات دهد.

اگر یک نگاه کلی به مسیر فیلم بیندازیم متوجه می‌شویم که کورئیدا مدام قضاوت ما را به هم می‌ریزد

اگر یک نگاه کلی به مسیر فیلم بیندازیم متوجه می‌شویم که کورئیدا مدام قضاوت ما را به هم می‌ریزد. ابتدا فکر می‌کنیم که میزومی با انگیره پول قمار و اخراج شدن از کار دست به قتل زده است. سپس شک می‌کنیم که همسر مقتول برای به دست آوردن بیمه عمر به میزومی پیشنهاد کشتن همسرش را داده است. بعد با استفاده از زاویه دید سوم شخص که آزادانه با هرشخصیتی که بخواهد همراه می‌شود، از زبان همسر مقتول می‌شنویم که ماجرای فاسد بودن مواد غذایی کارخانه در کار است. سپس دختر مقتول بحث دیگری را پیش می‌کشد و با انکار میزومی همراه می‌شود. شاید پیش کشیدن این همه فرضیه موجب گمراهی مخاطب شود اما به نظر می‌رسد که کورئیدا تعمدا این مسیر را پیش گرفته است.

آن وقت قاب انتهایی فیلم را بهتر درک می‌کنیم که شیگیموری بین چند ساختمان گیر افتاده که از میان هرکدام راهی می‌گذرد. در آسمان هم کابل‌های برق بر این حس گرفتاری شخصیت می‌افزایند. شیگیموری در حالی که در روشنی روز (حقیقت) است اما سرنوشتی پرچالش را در ادامه فعالیت کاری خود پیش رو خواهد داشت. سرنوشتی که میزومی بر آن اصرار می‌ورزید و هرجا که می‌توانست دخالتی در تقدیر کسی داشته باشد از آن دریغ نمیکرد. از کشتن فردی که به نظر او وجودش برای دنیا مضر است گرفته تا آزاد کردن پرنده‌ای که زیستی بیرون از قفس ندارد. از منظری دیگر او خود را مجری عدالت یا منجی می‌داند. چه قناری‌هایی را که دفن کرده و چه فردی را که به آتش کشیده است در آنها اثری از صلیب دیده می‌شود. گویی همچون مسیح این اراده را در خود دیده است.

مهمترین ایرادی که به فیلم می‌تواند وارد باشد عدم پرداخت برخی از شخصیت‌هایش است که جایگاه آنها در فیلمنامه آنچنان قرص و محکم نیست. به جز میزومی و شیگیموری، از بقیه شخصیت‌ها چیز زیادی نمی‌دانیم و گویی هرموقع برای گره گشایی به آنها نیاز است دیده می‌شوند. به عنوان مثال از رابطه شیگیموری با دخترش به جز در یک سکانس، استفاده‌ی دیگری نمی‌شود و در فیلمنامه جدا می‌افتد. در مجموع این تجربه‌ی متفاوت کورئیدا را به فال نیک می‌گیریم و بی‌صبرانه منتظر تماشای فیلم جدیدش یعنی «دزدان فروشگاه» می‌مانیم.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده