// سه شنبه, ۵ تیر ۱۳۹۷ ساعت ۱۷:۰۱

نقد فیلم Lost In London - گم شده در لندن

فیلم Lost in London محصول ۲۰۱۷ نخستین ساخته‌ی پر سر و صدای وودی هارلسون، بازیگر مشهور آمریکایی است که در ادامه نقدی بر این فیلم نوشته‌ایم. همراه زومجی باشید.

وودی هارلسون، بازیگر نام آشنای آمریکایی که تا کنون دوبار نامزد جایزه‌ی اسکار شده، برای نخستین بار در مقام کارگردانی دست به اقدامی جسورانه زده است. او فیلمش را که Lost in London نام دارد، به صورت سکانس پلان در یک برداشت بلند به مدت ۱۰۰ دقیقه فیلمبرداری کرده است اما نکته‌ای که دستاورد تازه‌ی فیلمش محسوب می‌شود پخش زنده همزمان با فیلمبرداری فیلم در پانصد سینما است. اتفاقی که خیلی‌ها انتظارش را از اولین فیلم این بازیگر نداشتند اما در نهایت این رویداد در تاریخ به نام او ثبت شد. فیلم ماجرای واقعی یک شب پر دردسر از زندگی وودی را در سال ۲۰۰۲ روایت می‌کند که به جرم آسیب زدن به زیر سیگاری یک تاکسی بازداشت می‌شود و یک شب را در زندان سپری می‌کند.

فیلم حدودا در ۱۴ مکان مختلف و با ۳۰ بازیگر در لندن فیلمبرداری شده است. ضمن اینکه به آن، دشواری چندین صحنه‌ی تعقیب و گریز را هم اضافه کنید که حاصل تمرین‌های فراوان هارلسون با عوامل فیلمش بوده است. آن‌ها جای هیچ گونه اشتباهی نداشتند و وقتی در مصاحبه‌ای با هارلسون از او پرسیده می‌شود که اگر هنگام فیلمبرداری زنده به مشکل جدی برمی‌خوردید چه می‌کردی او در پاسخ می‌گوید: «قاعدتا خودم را از پلِ واترلو به رودخانه‌ی تایمز پرتاب می‌کردم. من به بازیگرانم گفته بودم که این فیلم در یک برداشت ۱۰۰ دقیقه‌ای فیلمبرداری می‌شود و رسما جای هیچ اشتباهی نداریم. اما در نهایت اگر هم به مشکل برمی‌خوردیم باید سریعا از آنها می‌خواستم که بازیشان را ادامه دهند».

در ادامه به بررسی این می‌پردازیم که آیا تصمیمی که هارلسون برای پلان سکانس بودن این قصه گرفته موفقیت‌آمیز بوده است یا خیر؟ آیا داستان فیلم و به طور کلی محتوایی که فیلم مدنظر داشته به اندازه‌ی کافی درگیر کننده است یا فیلم صرفا نمایشی فرمالیستی دارد؟ با این تفاسیر توصیه می‌کنم فیلم را برای تازه بودن ساختارش یکبار تماشا کنید.

نکته‌ای که دستاورد تازه‌ی این فیلم محسوب می‌شود، پخش زنده همزمان با فیلمبرداری فیلم در پانصد سینما است

به طور کلی هر کات یا تقطیع، پرشی در ذهن مخاطب ایجاد می‌کند که تمرکز او را از یک صحنه به صحنه‌ای دیگر منتقل می‌کند. وقتی فیلمساز تصمیم می‌گیرد روی یک صحنه بماند و با حرکت دوربین و بازیگران مانع تقطیع شود اینگونه به نظر می‌رسد که برای تک تک اجزای صحنه و مسیر حرکت سوژه‌ها برنامه دارد و به تمرکز مخاطب در طول صحنه نیازمند است. کارگردانانی همچون بلاتار، یانچو و تارکوفسکی از برداشت بلند بسیار استفاده کرده‌اند. اما وقتی فیلمساز تصمیم می‌گیرد که کل فیلمش را به صورت سکانس پلان تهیه کند، جهانی که برای آن طراحی می‌کند بسیار پیچیده‌تر می‌شود.

به عنوان مثال وقتی که قرار نیست با تقطیع از یک مکان به مکان دیگری برویم و دوربین باید پشت سر بازیگر راه بیفتد تا به مقصد مورد نظر برسد، این سوال مطرح می‌شود که مخاطب چرا باید این مسیر را ببیند و اگر پاسخش این باشد که فیلم سکانس پلان است، ایراد اساسی به وجود می‌آید. ایرادی که به فیلم «ماهی و گربه‌» شهرام مکری هم گرفته می‌شد مسیر‌هایی بود که دوربین سوژه‌ها را تعقیب می‌کرد اما مخاطب توجیهی برای دنبال کردن آنها نداشت و خسته می‌شد. وقتی فیلمسازی تصمیم می‌گیرد فیلمش را در یک برداشت بلند بسازد باید در تمام مسیر‌هایش جزییاتی باشد که مخاطب را با خود همراه کند وگرنه لذت تماشای بدون تقطیع بودن فیلم فکر نمی‌کنم دوام چندانی داشته باشد و تا پایان با مخاطب بماند.

فیلم Lost in London روی سِن تئاتر شروع می‌شود و به نوعی شاید قرار داد تئاتری بودن شکل فیلم را بگذارد (چرا که سکانس پلان بسیار شبیه به تئاتر می‌شود) و هارلسونی که در مصاحبه‌اش گفته بود همواره در پی راهی برای ترکیب کردن دو مدیوم سینما و تئاتر بوده است، چالش‌های واقعی زندگی خود را به مدت ۱۰۰ دقیقه به نمایش عموم می‌گذارد. مسئله‌ی اصلی فیلم جایی است که عکسی از هارلسون در یکی از روزنامه‌ها چاپ شده است که همسرش را دچار سوتفاهم می‌کند. هارلسون و همسرش برای کنار آمدن با این اتفاق نیاز به زمان دارند و ساختمان اصلی فیلم در همین گذر زمان و بازگشت وودی به آغوش خانواده‌اش شکل می‌گیرد. اما از این نقطه به بعد بسیاری از شخصیت‌ها و مسیر‌ها را می‌بینیم که صرفا به دلیل اینکه راه دیگری برای روایت قصه نبود وجود دارند و حذف هرکدام از آنها لطمه‌ای به فیلم نمی‌زند.

وقتی فیلمسازی تصمیم می‌گیرد فیلمش را در یک برداشت بلند بسازد باید در تمام مسیر‌هایش جزییاتی باشد که مخاطب را با خود همراه کند

شخصیت‌هایی همچون شاهزاده و رفقایش، زنی که در مهمانی با وودی آشنا می‌شود و حتی شخصیت ویلسون (با بازی اون ویلسون) که در نقش واقعی خودش بازی می‌کند هم کمک چندانی به پیشبرد داستان نمی‌کند. روند آن شب برای وودی به تدریج با اتفاقاتی که رخ می‌دهد تشدید می‌شود اما تغییری در شخصیت وودی نمی‌بینیم. همانطور که گفتم در تمام طول فیلم بیشتر شاهد یک دستاورد تازه در فرم هستیم که آن هم فقط یک برداشت بودنش و پخش زنده‌ی آن است. این دستاورد تا پایان فیلم مخاطبش را مجذوب نگه نمی‌دارد.

نایجل ویلوبی، که تجربه‌ی فیلمبرداری دو سریال دانتون ابی و قصه عامه پسند را در کارنامه‌ی خود دارد، فیلمبرداری فیلم را به عهده داشته است. وی برخلاف نظر هارلسون که می‌خواست با چند دوربین فیلمبرداری شود، اصرار داشت با یک دوربین این کار را بکند و هرچند این کار دیوانگی محض بود اما از پس آن برآمد. اشتباهاتی در طول فیلم به چشم می‌خورد از جمله‌ اینکه گاهی دوربین تکان‌های بدی می‌خورد یا سایه بوم روی صورت بازیگر دیده می‌شود اما میزان این نقص‌ها نسبت به یک برداشت بودن این فیلم کاملا قابل چشم پوشی است و از این جهت شایسته‌ی تقدیر است. بازیگران فیلم نیز پس از تمرین‌های فراوان قابل قبول عمل کرده‌اند و تقریبا هیچ اشتباهی ندارند که منجر به تکرار آن سکانس شود.

در پایان همانطور که اشاره کردم فیلم را صرفا به لحاظ فرمش تماشا کنید، هرچند که تلاش‌هایی برای کمدی شدن فیلم هم صورت گرفته است اما با پایان بسیار ساده و الکی خوش آن لذت زیادی را ایجاد نمی‌کند.

 


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده