Black Mirror، ساخته‌ی تازه‌ی THQ Nordic، اثر خسته‌کننده‌ای است که به طرز زشتی تنها وقت بازیکنانش را هدر می‌دهد. همراه زومجی و بررسی این بازی باشید.

پیش از تجربه‌ی جدیدترین بازی ساخته‌شده توسط استودیو کینگ آرت گیمز (King Art Games)، سازنده‌ی بازی The Dwarves و کمپانی تی‌اچ‌کیو نوردیک (THQ Nordic)، هرگز فکر نمی‌کردم ممکن باشد که وسط گیم‌پلی یک بازی، ناگهان خودم را در حالتی پیدا کنم که تازه بیدار شده‌ام و در چند ثانیه‌ی قبلی، در حال فشار دادن دکمه‌ی حرکت به سمت یکی از جهت‌ها و تلاش برای فرو بردن شخصیت اصلی اثر در دیوار بوده‌ام. این را گفتم تا همین ابتدای کار بدانید که Black Mirror اثری به شدت خسته‌کننده، حوصله‌سربر و وقت تلف‌کن است که مطلقا ارزش تجربه شدن را ندارد و دقایق انگشت‌شمار قابل قبولی که ارائه می‌کند، در برابر چند ساعت تجربه‌ی عذاب‌آوری که تحویل‌مان داده، اصلا به چشم نمی‌آیند. این بازی، قرار بوده ریبوت یکی از مجموعه‌های ترسناک و قدرتمند سال‌های گذشته‌ی دنیای گیم باشد که از قضا خودم هم آن را تجربه کرده‌ام. آن بازی، فارغ از این که در خلق وحشت گوتیک‌وارش موفق بود و از منظر فنی در زمان خودش اصلا پایین‌تر از استانداردها به نظر نمی‌رسید، داستان‌گویی خوبی هم داشت و مخاطب را به زیبایی با خودش همراه می‌کرد و این در حالی است که Black Mirror تازه خلق‌شده توسط کینگ آرت گیمز، نه فقط هیچ کدام از این ویژگی‌ها را ندارد، بلکه دقیقا نقطه‌ی خلاف همه‌ی این موارد نیز هست.

بازی، با تصاویری پرشده که دیده شدن‌شان در میانه‌های راه نسل هشتم، توهین‌آمیز و آزاردهنده به نظر می‌رسد

از منظر موارد فنی به کار برده‌شده درون بازی، Black Mirror مخاطبش را به یاد بازی‌های نه‌چندان خوب ارائه‌شده در سال‌های نخست نسل هفتم می‌اندازد. بازی، با تصاویری پرشده که دیده شدن‌شان در میانه‌های راه نسل هشتم، توهین‌آمیز و آزاردهنده به نظر می‌رسد. چون شاید همواره و در هر نسلی ساخته‌های جذابی را داشته باشیم که گرافیک باورپذیر و کم‌نظیری نداشته باشند اما آن‌ها، جنس تصاویرشان نیز برای هدفی دیگر خلق شده است. مثلا Cuphead به عنوان یکی از معرکه‌ترین بازی‌های مستقل خلق‌شده در سال‌های اخیر، قرار بود تصاویری همچون کارتون‌های دهه‌ی ۳۰ میلادی را نشان‌مان دهد و با گیم‌پلی کارتونی‌اش سرگرم‌مان کند. خب، آن بازی در ارائه‌ی آن تصاویر و گرافیک به خصوصی که داشت، کم‌نقص و مثال‌زدنی جلوه کرد و کسی نمی‌توانست مثلا به رئال نبودن تصویرپردازی‌های آن ایراد بگیرد. اما در Black Mirror، با ساخته‌ای مواجه می‌شویم که محیط‌هایی بسیار بسیار محدودی دارد، مدت زمان نسبتا کوتاهی قرار است بازیکنش را سرگرم کند و سبک گرافیکی خاصی را هم یدک نمی‌کشد. با این حال، بازی با استفاده از تکسچرهایی پوسیده‌شده و کم‌ارزش که تماشای‌شان با افزایش نور محیط در برخی سکانس‌های کوتاه زجرآور به نظر می‌رسد ساخته شده. چهره‌های تک‌تک شخصیت‌هایش از شدت سادگی توی ذوق می‌زنند و در هنگام حرف زدن‌ آن‌ها، باز و بسته شدن دهان‌شان به کمک چند انیمیشن محدود و بدون ربط به حرف‌هایی که بر زبان می‌آورند، غیرقابل تحمل است. تنها نکته‌ی مثبت این ماجرا این است که در اکثر دقایق بازی، ما در محیط‌های تاریک عمارت گوردون‌ها (خانواده‌ای که داستان بازی بر محوریت خانه‌ی بزرگ آن‌ها و تاریخچه‌ی سیاهی که داشته‌اند پیش‌روی می‌کند) به سر می‌بریم و از آن‌جایی که سایه‌زنی‌ها و نورپردازی‌های عالی بازی در محیط‌های تاریک جزو اندک نکات مثبت ساخته‌ی جدید THQ Nordic بوده، خیلی مجبور به تحمل تماشای آن تکسچرهای زشت نیستیم. چون Black Mirror جدید وقتی پایش را به نقاطی با نورهای اندک می‌گذارد، دیگر حمل‌کننده‌ی گرافیکی آزاردهنده نیست و کیفیت ساخت محیط‌هایش، قابل قبول به نظر می‌رسد.

Black Mirror

Black Mirror اثری به شدت خسته‌کننده، حوصله‌سربر و وقت تلف‌کن است که مطلقا ارزش تجربه شدن را ندارد

البته ضعف‌های فنی اثر به همین چیزهای اندک محدود نیست و طیف بزرگ‌تری از موارد منفی را دربرمی‌گیرد. اولین مورد، باز هم به شخصیت‌های بازی مربوط می‌شود. شخصیت‌هایی که فارغ از داشتن چهره‌ها و بدن‌هایی بسیار ساده که مطلقا توانایی انتقال احساسات به کمک تصویر را از آن‌ها دریغ کرده‌اند، انیمیشن‌هایی تکراری‌شده و فیزیک بسیار ضعیفی را هم یدک می‌کشند. حرکت کردن‌ها و گام برداشتن‌های تمامی افراد حاضر در بازی، کاملا مصنوعی جلوه می‌کند و مشخص است که همه‌ی آن‌ها، با استفاده از الگویی ساده و تکرارشونده، به انجام کارهای مختلف می‌پردازند. از دختر مستخدمی که دستش را به شکلی تکراری برای انجام یک کار در آشپزخانه تکان می‌دهد و پس از تمام شدن صحبت‌تان با او دوباره همان حرکت مسخره را تکرار می‌کند گرفته تا حرکت‌های بی‌معنی شخصیت اصلی هنگام تلاش‌تان برای حرف زدن با یکی از کاراکترها که باعث قرار گرفتن او در نقطه‌ای به خصوص می‌شوند و سپس آغاز کات‌سین یا گفت‌وگو را به همراه دارند، همه و همه باعث می‌شوند مخاطب دلیل رویارویی‌اش با چنین بازی عقب‌افتاده‌ای در روزهای اخیر را بپرسد. بازی‌ای که گیم‌پلی مفید آن چیزی در حدود چهار ساعت است و اگر واقع‌بین باشیم، حجم خوبی از این زمان هم به تماشای صفحه‌ای سیاه و انتظار کشیدن برای به پایان رسیدن صفحات لودینگ آن اختصاص دارد. صفحاتی که با ورود به هر در تازه و رفتن از هر محیط به محیط دیگری ظاهر می‌شوند و باعث می‌شوند از خودتان بپرسید یعنی تیم سازنده‌ی بازی حتی توانایی طراحی یک‌پارچه‌ی چنین محیط محدودی را هم نداشته است؟! البته که ممکن است بگویید همه‌ی یک بازی که گرافیک و موارد فنی آن نیست. اما خیال‌تان راحت. Black Mirror برای همگان، عناصری زجرآور را به مقدار کافی مهیا کرده است.

Black Mirror

داستان‌گویی Black Mirror، یکی از بی‌هدف‌ترین روایت‌هایی است که می‌توان در هر مدیوم تصویری و غیرتصویری شناخته‌شده‌ای پیدا کرد. نمی‌دانم ماجرا به شخصیت‌های این قصه مربوط می‌شود که اصلا شخصیت نیستند و مرگ و زندگی‌شان به هیچ عنوان برای بازیکن ارزشی ندارد یا همه‌چیز از گور روایت خسته‌کننده‌ای بلند شده که در بیشتر دقایق آن باید صحبت‌های درون ذهن شخصیت اصلی داستان با خودش را می‌شنیدم. چون داستان این بازی، صرفا قصه‌ای بد نیست که بتوانم به سادگی دلیل آزاردهنده بودنش را فاش کنم و شاید توانایی تغییر استانداردهای یک داستان‌گویی ضعیف و خسته‌کننده در دنیای بازی‌های ویدیویی را داشته باشد! البته فکر می‌کنم دیوید گوردون یا شخصیت اصلی قصه (کدام قصه؟) که به خاطر خودکشی مرموز (بخوانید خسته‌کننده) پدرش از ناکجاآباد به اسکاتلند و خانه‌ی اجدادی‌اش بازگشته، نقش پررنگی در رسیدن بازی به چنین سطح شگفت‌انگیزی از داستان‌گویی را داشته باشد. چون او واقعا یکی از غیرقابل لمس‌ترین کاراکترهای دنیای گیم است و در کنار شخصیت‌هایی که اسم‌شان را نمی‌دانم برایم مهم هم نیست که بدانم، قصه‌ای را جلو می‌برد که گویا به یک نفرین خانوادگی و شاید آینه‌ای سیاه (!) مربوط می‌شود. قصه‌ای که کلیت آن به این صورت است که یک چیزی به نام آینه‌ی سیاه در جایی از این خانه وجود دارد و به خاطر دستورات آن، آدم‌ها دیگران یا حتی خودشان را می‌کشند. این وسط چندتا کاراکتر که ظاهر خوبی دارند اما آدم‌های بدی هستند یا ظاهر بدی دارند اما آدم‌های خوبی هستند هم داریم که در کنار یکدیگر حضور دارند و باعث می‌شوند بازی در القای این پیام که آدم‌ها را نباید از روی ظاهرشان قضاوت کرد هم موفق باشد!

Black Mirror

‌همه‌چیز در خدمت خسته‌کننده بودن و آزار دادن مخاطب است و کمتر عنصری از بازی توجه به این نکته را فراموش می‌کند

قصه‌گویی بازی، در حدود نود دقیقه‌ی آغازینش، به راه رفتن شخصیت اصلی در نقاط مختلف عمارت و پیدا کردن نشانه‌هایی که خبر از اتفاقات عجیبی می‌دهند محدود می‌شود. اما مشکل این‌جا است که نه ما هرگز در طول این دقایق فرصت شناختن دیوید گوردون را پیدا می‌کنیم و نه به سبب اطلاعات خیلی خیلی کمی که نسبت به کلیت اتفاقات داریم پیدا کردن آن نشانه‌ها سبب جذب شدن‌مان نسبت به داستان می‌شوند. به جای این‌ها، با پیدا شدن هر نشانه، تنها حس گنگی حاضر در وجود مخاطب نسبت به همه‌چیز افزایش پیدا می‌کند و اضافه شدن شخصیت‌هایی ناشناخته به شکلی ناگهانی به این داستان هم صرفا در خدمت افزایش همین حس منفی است. بدتر از همه این که تمامی این موارد، تنها به شکلی متفاوت در پرده‌ی دوم داستان هم به چشم می‌خورند. با این تفاوت که فقط نشانه‌ها و اتفاقات حاضر در داستان عجیب‌تر از قبل می‌شوند و داستانی قابل حدس و نه‌چندان پیچیده با ساده‌ترین روایت ممکن به دست‌مان می‌رسد. نتیجه‌ی تمامی این‌ها در کنار یکدیگر هم به چند دقیقه‌ی کوتاه و جذاب از داستان‌گویی و یک بیست‌دقیقه‌ی پایانی قابل قبول می‌رسد که در برابر حس گسترده‌ی خسته‌کننده بودن تمام موارد حاضر در آن حجم از ثانیه‌های بازی، چیزی را در وجود مخاطب تغییر نمی‌دهند. این‌ها را کنار موسیقی‌ای که حکم سمفونی تکرارشونده‌ای که می‌خواهد به زور مخاطب را وادر به پذیرش این که با اثری مرموز و ترسناک مواجه است کند و چهره‌ی بی‌احساس شخصیت اصلی بازی در تمامی دقایق آن بگذارید، تا بفهمید عناصر گوناگون این اثر با یکدیگر چه هماهنگی کم‌نظیری دارند! همه‌چیز در خدمت خسته‌کننده بودن و آزار دادن مخاطب است و کمتر عنصری از بازی توجه به این نکته را  فراموش می‌کند.

Wolfenstein II: The New Colossus

اما اگر از همه‌ی این‌ها هم بگذریم، نوبت به ضعیف‌ترین بخش بازی یعنی گیم‌پلی آن می‌رسد که از تهی سرشار است و به جز چند پازل به خصوص و جذاب، هیچ چیزی برای سرگرم کردن مخاطب ندارد. در غالب لحظات اثر شما در حال قدم زدن در عمارتی هستید که انصافا معماری خوب آن باعث می‌شود حضور کاراکتر اصلی بازی در آن‌جا را باور کنید اما پس از گذشتن مدتی نه‌چندان طولانی، متوجه می‌شوید که قدم زدن صرف در محیطی محدود و زدن چند دکمه در کنار نقاطی خاص و به دنبال آن شنیدن صدای شخصیت اصلی بازی که به شدت اهل توضیح دادن همه‌چیز برای شما است، نمی‌تواند آن‌چنان سرگرم‌تان کند. در طول بازی، مدام باید در نقاط مختلفی از مکان‌ها راه بروید و چیزهایی پیدا کنید و بروید با کسی حرف بزنید و این سیر تکراری، در هیچ نقطه‌ای به پایان نمی‌رسد. نه خبری از کارهای هیجان‌انگیزی مانند قسمت‌های جذاب گیم‌پلی The Walking Dead ساخته‌ی Telltale Games است که آن هم یک بازی در سبک اشاره‌کلیک بود و نه در کوچک‌ترین نقطه‌ای از بازی، چیزی به نام نوآوری به چشم می‌خورد. به جای این‌ها، بازی از مکانیزم‌های ابتدایی و ساده‌ای پرشده که نمی‌دانم چه طور ممکن است کسی بتواند به کمک‌شان سرگرم شود و این در تضاد مطلق با بازی بودن Black Mirror قرار می‌گیرد. ساخته‌ای که توهینی تمام‌قد به شعور مخاطبان خود است و اصلا در حد و اندازه‌ای نیست که بتوان در کنار این حجم از آثار زیبا یا حداقل قابل قبول این روزها، آن را به عنوان اثری که لیاقت تجربه شدن را دارد خطاب کرد. مگر آن که یک ادونچرباز سرسخت باشید و سبک بازی را یکی از برترین سبک‌های موجود در دنیای هنر هشتم بدانید. چون در این صورت، احتمالا در طول پیش‌روی ثانیه‌های اثر، با لحظاتی اندک که قابلیت لذت‌بخش بودن را برای‌تان داشته باشند نیز مواجه می‌شوید. هرچند که حتی این هم باعث نمی‌شود برای لحظه‌ای بتوانید شناختن Black Mirror به عنوان یک «بازی بد» را فراموش کنید.

Wolfenstein II: The New Colossus

دادن توضیحی بیش از موارد ذکرشده برای Black Mirror، چیزی نیست جز تلف کردن وقتی که در آن می‌شود به تجربه‌ی یک بازی دیگر پرداخت. بازی‌ای که البته تاثیر مثبت بزرگی هم روی من گذاشت و به سبب خسته‌کننده بودن آن حجم از لحظاتش، باعث شد ارزش ثانیه‌های عادی و فوق‌العاده‌ی زندگی حقیقی‌ام را پس از به پایان رسیدن تجربه‌ی آن، مجددا درک کنم و از چیزهای بیشتری در دنیا لذت ببرم. بیایید بدبین نباشیم. شاید هدف سازندگان از ساخت این اثر هم چیزی جز همین تاثیر ارزشمند، نبوده باشد!

این بازی روی پلتفرم پی‌سی بررسی شده است.


منبع زومجی

Black Mirror

Black Mirror را باید یکی از همان آثار عجیبی دانست که انتظارات‌تان را از جهت عکس، در هم می‌شکنند. ساخته‌ای که تجربه کردن آن، از شدت خسته‌کننده بودن مثل تجربه‌ی عذابی تمام‌ناشدنی است، بی‌هدفی‌اش زجرتان می‌دهد و پس از مواجهه با ثانیه‌هایی که درون خود جای داده، آرزو می‌کنید هیچ گیمر دیگری وقتش را پای لحظات کم‌ارزش و بی‌محتوایش هدر ندهد.
محمدحسین جعفریان

4.5

نقاط قوت

  • - وجود تعدادی پازل سرگرم‌کننده و جذاب در بازی
  • - سایه‌زنی و نورپردازی عالی در محیط‌های تاریک
  • - معماری قابل قبول عمارت

نقاط ضعف

  • - موسیقی خنثایی که حتی در القای هیجانات مصنوعی شکست می‌خورد
  • - بافت‌های بسیار ضعیف به کار برده‌شده برای ساخت محیط‌ها
  • - گنگی بیش از اندازه‌ی قصه و بی‌اهمیتی کامل آن برای مخاطب
  • - عدم وجود چیزی به اسم شخصیت‌پردازی در داستان
  • - طراحی نخ‌نماشده‌ی چهره و بدن شخصیت‌ها
  • - محتوای کم و خسته‌کننده بودن بازی
  • - انیمیشن‌ها و فیزیک بسیار ضعیف
  • - لودینگ‌های حوصله‌سربر و مداوم
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده