// جمعه, ۳ آذر ۱۳۹۶ ساعت ۲۲:۰۰

نقد انیمیشن عروس مرده - Corpse Bride

انیمیشن عروس مرده، یکی از برترین‌های انیمیشن فانتزی، معجونی است از مالیخولیا، طنز و عشق که گروه سنی خاصی نمی‌شناسد و دیدن آن در هر سن و زمانی توصیه می‌شود.

انیمیشن عروس مرده با عنوان اصلی Corpse Bride ساخته تیم برتون، کارگردان مشهور دنیای انیمیشن و همکارش مایک جانسون، در سال ۲۰۰۵ میلادی به نمایش درآمد. این انیمیشن فانتزی با صداپیشگی مشاهیری چون جانی دپ، هلنا بونهم کارتر و دنی الفمن با استقبال خوبی از سوی تماشاگران و منتقدین رو به رو شد. همانند آثار پیشین تیم برتون، عروس مرده در دنیایی فانتزی و با تعداد محدودی کاراکتر جریان دارد که فضاسازی و شخصیت پردازی‌های آن مشابه کارهای پیشین این کارگردان است. اما این به معنای تکرار داستان های قبلی نیست. شخصیت‌های تیم برتون شاید از لحاظ چهره و حتی شخصیت‌پردازی مشابه هم باشند، اما هر بار با مسائل متفاوتی دست و پنجه نرم می‌کنند و وارد آزمون‌های جدیدی می‌شوند. آزمون عروس مرده برای شخصیت‌هایش، شاید ارزش والای عشق و میزان فداکاری آن‌ها برای یکدیگر باشد که با چاشنی مرگ، مهیج شده است.

داستان عروس مرده از آن جا شروع می‌شود که خانواده پسر جوانی به نام ویکتور ون دورت که دلال ماهی هستند و به تازگی به ثروت هنگفتی دست پیدا کرده‌اند، برای ورود به دنیای اشراف تصمیم می‌گیرند با ویکتوریا، دختر جوان خانواده اورگلات، که از اشراف زاده‌های ورشکسته انگلستان هستند وصلت کنند. ویکتور و ویکتوریا هر دو جوان و در رویای ازدواج بر پایه علایق قلبی هستند و میلی به این ازدواج از پیش تعیین شده ندارند تا اینکه روز پیش از ازدواج برای تمرین مراسم عروسی در خانه ویکتوریا با یکدیگر ملاقات می‌کنند و در همان مکالمات ابتدایی به یکدیگر علاقمند می‌شوند. اما مراسم تمرین به خاطر دستپاچگی ویکتور به خوبی پیش نمی‌رود و کشیش با ویکتور شرط می‌کند که اگر عهدهای ازدواج را به خوبی یاد نگیرد این ازدواج سر نخواهد گرفت. ویکتور سرخورده راهی جنگل می‌شود تا در تنهایی و آرامش مراسم را تمرین کند و حین آن انگشتر را در شاخه ظریفی می‌غلتاند و به صورت خیالی از ویکتوریا تقاضای ازدواج می‌کند. غافل از اینکه آن شاخه خشکیده، دست دختر مرده‌ای است که در آن حوالی به امید یافتن عشق حقیقی‌اش پرسه می‌زند. دختر که نامش امیلی است، هیجان زده از خواستگاری ویکتور، او را بر خلاف میلش به دنیای مردگان می‌برد تا دامادش را به بقیه اعضای آن معرفی کند و ویکتور سعی می‌کند از آن شرایط بغرنج، راهی به بیرون بیابد.

تیم برتون با یک تیر دو نشان می‌زند، هم نشان می‌دهد برای قهرمان بودن لازم نیست شکل و شمایل خاصی داشت و هم با ترس‌ها داستان سازی می‌کند و کاراکترهای غریب و نامانوس را دوست داشتنی نشان می‌دهد

انیمیشن عروس مرده به نظر من، یکی از بهترین کارهای تیم برتون است که در آن توانسته تعادل خوبی بین دنیای واقعی و فانتزی برقرار کند. داستان همان قدر که تخیلی است، عادی و محتمل جلوه می‌کند و بیننده بارها خود را جای ویکتور بینوا می‌گذارد و سعی در حل گرفتاری‌ها دارد. اما نقطه قوت عروس مرده تنها به همین خلاصه نمی‌شود. در دنیایی که از کودکی انیمیشن‌های والت دیزنی به خورد کودکان داده می‌شد و دختر بچه‌ها با ایده اینکه پرنسس‌های زیبا و خوش لباس به پایان خوش خواهند رسید، بزرگ می‌شدند و پسربچه‌ها گمان می‌کردند برای به دست آوردن دل دختربچه‌ها باید خوشتیپ، خوش چهره و به اصطلاح پرینس چارمینگ باشند، تنها دو کارگردان، دنیای متفاوت با قواعدِ پیش فرض را برای بچه‌ها رقم زدند. هایائو میازاکی و تیم برتون. تیم برتون تا حدی پا را فراتر گذاشت و نه تنها قواعد خوب و بد بودن را بر هم زد، بلکه بچه‌ها را با ترس‌هایشان هم روبه رو کرد و به آن‌ها نشان داد لولوهای زیر تخت، آدم‌هایی با دست‌های قیچی‌شکل که همه چیز را خراب می‌کنند و حتی اسکلت‌های کت وشلواری آن قدر هم پدیده‌های ترسناکی نیستند. آن‌ها اغلب قهرمان داستان بودند که از تنهایی و عجیب بودنشان رنج می‌بردند اما بی‌نهایت مهربان و دوست داشتنی بودند. برعکس آن شخصیت‌های منفی داستان‌های تیم برتون، ترسناک یا عجیب الخلقه نبودند، آدم‌هایی بودند عادی که از فضایل اخلاقی بهره نبرده بودند و بد طینتی خود را در روال قصه نشان می‌دادند. به گمانم ساخته‌های تیم برتون در این زمینه‌ها از هر کارگردان انیمیشن دیگری در زمان خود سرآمد باشد. تیم برتون با یک تیر دو نشان می‌زند؛ هم نشان می‌دهد برای قهرمان بودن لازم نیست شکل و شمایل خاصی داشت و هم با ترس‌ها داستان سازی می‌کند و کاراکترهای غریب و نامانوس را دوست داشتنی نشان می‌دهد.

نماوا

جدا از خط داستانی فانتزی تیم برتون و فداکاری شخصیت‌ها و مهرورزی‌هایشان، اُخت شدن سریع اهالی دنیای مردگان و زندگان با یکدیگر، بیانگر این واقعیت است که هرچه در وهله اول ترسناک جلوه می‌کند، فقط یک مشت اصول و قواعد تعیین شده است که ما را مجبور می‌کند از آن‌ها بترسیم و حساب ببریم. برای مثال هیچ کس یک سوارکار بی‌سر را قهرمان نمی‌داند و شاید تا حدی آن را ترسناک نیز به حساب بیاورد یا اسکلت‌ها بی‌چشم و پوست و گوشت، نمی‌توانند خواننده‌های جَز خوبی از آب در بیایند، یا عروس چه کسی می‌تواند یک دختر مرده با دست و پایی باشد که مدام از مفصلش جدا می‌شود و باید از روی زمین برش دارد و جایش بیاندازد؟ اما تیم برتون استادانه همه این ناممکن‌های عجیب و غریب را ممکن می‌سازد.

در هم شکستن تعاریف قدیمی و معمول در بین آثار تیم برتون شاید بیش از همه در عروس مرده نمود پیدا کرده است. برعکسِ آن چه کودک با آن آشناست، دنیای زندگان، سرد، خالی از شور و نشاط و پر از روزمرگی است. آن قدر همه چیز خسته‌کننده شده که حتی اتفاقات ساده‌ای مثل برگزاری مراسم تمرین عروسی را هم در بوق و کرنا اعلام می‌کنند! مردم در دنیای زنده اصرار دارند همه چیز طبق برنامه پیش برود و به مسائل اساسی مانند عشق برای ازدواج دیگر اعتقادی ندارند. برخلاف آن دنیای مردگان پر از شادی و رنگ و آواز است. اسکلت‌ها روی جمجمه‌های یکدیگر ضرب می‌گیرند و می‌رقصند. کسی از مردن گله‌ای ندارد و وقتی فردی به مشکلی برمی‌خورد، بقیه راهنماییش می‌کنند. این تضاد نمایش داده شده بین دنیای مردگان و زندگان را خیلی دوست دارم. پر از صحنه‌های ظریف و دلنشین است که به کودکان اطمینان می‌دهد مردن چیز ترسناکی نیست. خبری از عذاب و ترس و ناراحتی نیست و این برای کودکانی که تازه به این گونه سوال‌ها برمی‌خورند یا مرگ عزیزان را در سنین پایین تجربه می‌کنند مثل مسکنی است که روح جوان و خام آن‌ها را آرام می‌کند. شخصا معتقدم مواجه با مرگ باید برای کودکان تلطیف شود و اگر با کمی تخیل همراه باشد به جایی برنمی‌خورد. بهتر است گمان کنند که آنجا با کلی آدم عجیب اما مهربان رفیق خواهند شد، پدر بزرگ دوست داشتنی خود را خواهند دید و با سگ قبلی‌شان که بر اثر تصادف آن را از دست داده‌اند دوباره بازی خواهند کرد. برگ برنده عروس مرده همین است. درگیری با مسئله سنگین و ترسناکی مثل مرگ و نشان دادن اینکه مرگ هیچ وقت از بین برنده دوستی‌ها، آشنایی‌ها و حتی عشق نیست. این موضوع به زیبایی در یکی از صحنه‌های انتهایی فیلم اتفاق  می‌افتد. زمانی که مردگان به دنیای زندگان آمده‌اند و دوستان قدیمی خود را می‌یابند و آن‌ها را در آغوش می‌کشند. دیالوگ‌های ظریف و طنز شخصیت‌ها و طراحی اغراق آمیز آن‌ها نیز به این زیبایی افزوده است و مرگ را اتفاقی عادی و طبیعی جلوه می‌دهد. همان طور که  یکی از اسکلت‌ها هنگام ورود ویکتور به دنیای مردگان برایش این آواز را می‌خواند: "همه ما روزی می‌میریم اما مردن اصلا ترس ندارد، برای اینکه بسیار عادی و معمولی است."

Corpse Bride 2

(این بخش از مقاله، بخش‌هایی از داستان فیلم را اسپویل می‌کند.)

اضافه شدن امیلی به عنوان عروس مرده، بدعت جدیدی است که تیم برتون استادانه از آن استفاده کرده و امیلی را به یکی از جذاب‌ترین شخصیت‌های انیمیشن تبدیل کرده است

یکی دیگر از هنرمندی‌های کم نظیر تیم برتون در این انیمیشن طراحی شخصیت عروس مرده است که گفته می‌شود با الهام از دفترچه‌های طراحی قدیمی‌اش شکل گرفته است. شخصیت‌های محوری کارهای قبلی تیم برتون غالبا پسرانی کم رو و با اعتماد به نفس شکننده بودند که طی داستان تبدیل به قهرمان می‌شدند. معمولا در کنار این شخصیت محوری، یک شخصیت مکمل زن هم قرار داشت که حامی و تشویق کننده شخصیت اول بود. این کاراکترها در عروس مرده همان ویکتور و ویکتوریا هستند. اما اضافه شدن امیلی به عنوان عروس مرده، بدعت جدیدی است که تیم برتون استادانه از آن استفاده کرده و امیلی را به یکی از جذاب‌ترین شخصیت‌های انیمیشن تبدیل کرده است. اگر تا قبل از این در مهمانی‌های هالووین، پسر بچه ها لباس و گریم ادوارد دست قیچی، سلیپی هلو یا جک اسکلینگتون را انتخاب می‌کردند، بعد از به نمایش درآمدن عروس مرده، دختر بچه‌های زیادی خود را به شکل عروس مرده درآوردند. اما تاثیر امیلی به اینجا ختم نمی‌شود. امیلی یکی از بهترین پروتاگونیست‌هایی است که برای کودک و نوجوان می‌تواند الگوی مناسبی باشد. او عروسی است که توسط داماد به قتل می‌رسد. بدتر از این مگر امکان دارد؟ اما امیلی دست از آرزوهایش برنمی‌دارد، ویکتور را پیدا می‌کند و به او دل می‌بندد، بی قراری و تلاشش را می‌بیند و با وجود جفایی که شاید بتوان گفت برای بار دوم در حقش می‌شود، باز هم دلش راضی نمی‌شود و ویکتور را رها می‌کند. امیلی قهرمان داستان است، رنگ پریده و نگران که استادانه پیانو می‌زند و با همه اهالی دنیای مردگان رفیق است. صدای خاص و ناب هلنا بونهم کارتر و خنده‌های نخودی‌اش هم به جذابیت کاراکتر افزوده و امیلی را تبدیل به یکی از دوست داشتنی‌ترین شخصیت‌های ساخته شده توسط تیم برتون کرده است.

عروس مرده علاوه بر خط داستانی جذاب و تا حدی اکشنش، به خاطر فداکاری‌ها، عاشقانه‌های لطیف و زیبا و از همه مهم‌تر توضیح مفاهیم پیچیده‌ای مثل مرگ به زبان ساده و قابل فهم، در ذهن می‌ماند و به همین دلیل باید به تیم برتون و تیم ثابتش آفرین گفت که دنیای کودکان را به زیبایی هر چه تمام‌تر، امن نشان می‌دهند، آن طور که دیگر کودکی از مرگ، عنکبوت‌های رقصان درشت و عجیب بودن خودش یا دیگران هراسی نداشته باشد.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده