// چهار شنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۵ ساعت ۲۲:۰۲

نقد فیلم Lights Out - چراغ‌های خاموش

همراه زومجی و نقد فیلم ترسناک Lights Out باشید.

وضعیتم نسبت به گذشته خیلی بهتر شده است. از زمانی که ترسم از تاریکی در مرحله‌ی خجالت‌آوری قرار داشت خیلی گذشته است، اما ترس از تاریکی چیزی نیست که با گذشت زمان از بین برود. برق‌ها که خاموش می‌شوند انگار خانه‌ی امن‌مان وارد دنیای تهدیدآمیز دیگری شده است. به خاطر همین است که قبل از اینکه وارد یک اتاق تاریک شوم، دستم جلوتر از خودم دنبال کلید برق می‌گردد و به خاطر همین است که وقتی وسط راه‌پله‌ها برق می‌رود به‌طرز غریزی و غیرقابل‌کنترلی به سرعت قدم‌هایم افزوده می‌شود. همیشه توانایی دیدن اطراف‌مان یک‌جور امنیت و آرامش به همراه دارد و به محض از بین رفتن تنها وسیله‌ای که برای دفاع داریم، مغزمان به سرعت شروع به تولید توهمات عجیب و غریبی می‌کند. بنابراین ساختن فیلمی براساس یکی از ابتدایی‌ترین وحشت‌های روزمره‌ی انسان ایده‌ی پسندیده‌ای است. مخصوصا اگر آن فیلم براساس یک فیلم کوتاه وایرال باشد و مخصوصا اگر مرد افسانه‌ای این روزهای فیلم‌های ترسناک هالیوودی یعنی جیمز وان یکی از تهیه‌کنندگان فیلم باشد.

«چراغ‌های خاموش» برخلاف برخی از فیلم‌های ترسناک مستقلِ بی‌سروصدای امسال که به غافلگیری‌های لذت‌بخشی تبدیل شدند، فیلمی بود که از مدت‌ها قبل انتظارش را می‌کشیدم. چون علاوه‌بر حاشیه‌های اطرافش، این فیلم ۲ میلیون دلاری با کسب بیش از ۹۰ میلیون دلار در دنیا به یکی از پردرآمدترین فیلم‌های جمع‌و‌جور تابستان تبدیل شد. بنابراین منتظر بودم تا نه با چیزی در حد و اندازه‌ی «احضار ۲»، ولی با اثری روبه‌رو شوم که ناامیدم نکند و از کانسپت اولیه‌ی ساده اما قوی‌اش نهایت استفاده را کرده باشد، اما متاسفانه این اتفاق نمی‌افتد. خیلی طول نکشید تا فهمیدم «چراغ‌های خاموش» در آن دسته از فیلم‌های نپخته‌‌ای قرار می‌گیرد که به جای شگفت‌زده کردن، دلسردمان می‌کنند. فیلم‌هایی که اگرچه ایده‌ی هیجان‌انگیز و چندتا لحظه‌ی هوشمندانه‌ی جسته و گریخته دارند، اما در واقع چیزی بیشتر از تلف شدن یک ایده نیستند. یا شاید هم ایده‌شان آن‌قدر پیچیده نیست که بتواند در یک فیلم بلند کارکرد داشته باشد و از جیمز وان انتظار نداشتم که خودش را به چنین فیلمی بچسباند.

وقتی به فیلم کوتاه مورد اقتباس نگاه می‌کنیم، کاملا مشخص است که چه چیزی باعث شده تا آنها به فکر یک ساخته‌ی بلند از روی آن بیافتند. ماجرای هیولایی که فقط در تاریکی ظاهر می‌شود و توانایی خاموش کردن برق‌ها را هم دارد، آدم را وسوسه می‌کند تا در قالب یک فیلم بلند، تمام زوایای این تکنیک را مورد بررسی قرار بدهد، اما دیوید سندبرگ به عنوان کارگردان فیلم که سازنده‌ی منبع اقتباس هم است و گروه خلاقه‌ی فیلم باید از قبل پیش‌بینی می‌کردند که این فقط یک حس وسوسه‌کننده‌ است و مطمئنا این ایده متریال کافی برای کش پیدا کردن به اندازه‌ی یک ساعت و ۲۰ دقیقه را ندارد. اتفاقا «چراغ‌های خاموش» دقیقا با سکانس مشابه‌ای از فیلم کوتاه آغاز می‌شود و تماشاگرانی که فیلم کوتاه را دیده‌‌اند را سر ذوق می‌آورد که آخ جون ترسی که با فیلم کوتاه تجربه کردیم به این زودی‌ها تمام نمی‌شود. اما متاسفانه خیلی زود «چراغ‌های خاموش» تبدیل به یکی از آن فیلم‌های ترسناکِ کلیشه‌ای با داستان خانوادگی نخ‌نماشده‌ و مضمونی تکراری (افسردگی) می‌شود که آدم را یاد نسخه‌ی بدی از «بابادوک» و فیلم اتریشی «شب‌بخیر مامان» می‌اندازد.

منتظر بودم تا با اثری روبه‌رو شوم که از کانسپت اولیه‌ی ساده اما قوی‌اش نهایت استفاده را کرده باشد، اما متاسفانه این اتفاق نمی‌افتد

بگذارید خیال‌تان را راحت کنم: «چراغ‌های خاموش» یکی از همان فیلم‌هایی است که افسردگی را در قالب هیولایی پلید و ترسناک نشان می‌دهد. فقط مشکل این است که فیلم این موضوع مهم را آن‌قدر بد بررسی می‌کند که هرگز به تاثیرگذاری فیلم‌های بهتر این حوزه نزدیک هم نمی‌شود. حتما می‌پرسید چرا؟ خب، یک بار دیگر دلیل ساخته شدن «چراغ‌های خاموش» را به یاد بیاورد! در فیلم‌هایی که نام بردم نویسنده در ابتدا داستانی درباره‌ی یک مادر افسرده نوشته‌ و سپس تصمیم گرفته‌ تا این محتوا را در قالب یک فیلم ترسناک روان‌شناختی اجرا کند. اما در «چراغ‌های خاموش» همه‌چیز به‌طرز خنده‌داری برعکس است. اینجا هدف سازندگان روایت داستان یک خانواده‌ی درب‌و‌داغان و مادر افسرده‌شان نبوده است. تمام اینها بهانه‌ای برای استفاده از تکنیک ترسناک فیلم کوتاه بوده است. خب، وقتی فیلمی با چنین هدف پیش‌پاافتاده و سطح‌پایینی ساخته شود، آیا می‌توان انتظار موفقیت آن را داشت؟ جرقه‌ی «چراغ‌های خاموش» نه با یک سناریوی قوی، بلکه با یک حقه‌ی ترسناک خورده است. سازندگان با خودشان فکر نکرده بودند ما چگونه می‌توانیم این داستان را با قدرت بیشتری روایت کنیم، بلکه با خودشان فکر کرده‌اند چگونه می‌توانیم استفاده از تکنیک چراغ خاموش/روشن را برای یک ساعت و اندی کش بدهیم.

اما راستش این دومین تصمیم اشتباه سازندگان است که به مرگ فیلم ختم شده است. تکنیک چراغ خاموش/روشن، تکنیک فوق‌العاده‌ای برای یک تریلر اکشن‌محور بی‌داستان است. اگر سازندگان بی‌خیال روایت یک داستان مثلا پیچیده‌ با محوریت مبارزه‌ی خانواد‌ه‌ای با افسردگی می‌شدند و در عوض روی موضوع ساده‌ی مبارزه‌‌ی بقا‌محور گروهی با این هیولا تمرکز می‌کردند، شاید فیلم به تجربه‌ی به مراتب قوی‌تری تبدیل می‌شد. حداقل دو-سه‌تا از فیلم‌های ترسناک امسال («هیس»، «اتاق سبز» و «احضار ۲») به همین دلیل به موفقیت رسیدند. اما در عوض سازندگان راه اشتباه را انتخاب کرده‌اند و به این دلیل «چراغ‌های خاموش» به فیلمی تبدیل شده که نه یک تریلر ترسناکِ شسته‌رفته است و نه یک وحشت روان‌شناختی. بلکه فقط به هرکدام از آنها ناخنک می‌زند.

داستانی که «چراغ‌های خاموش» انتخاب کرده است جایی برای طراحی صحنه‌های هالیوودی نمی‌گذارد. به خاطر همین است که مثلا در دوگانه‌ی «احضار» با داستان قابل‌قبولی طرف هستیم و این صحنه‌های به اصطلاح اکشن فیلم است که در کانون توجه قرار دارند. «چراغ‌های خاموش» هم می‌خواهد «بابادوک» باشد و هم «احضار». با این تفاوت که خبری از هیچکدام از نقاط قوت هر دو فیلم در اینجا نیست. جای آنتاگونیست عمیق و لحظات حقیقتا خفقان‌آورِ «بابادوک» را یک سری جامپ اسکر و جیغ و فریاد گرفته است و صحنه‌های ترسناک فیلم هم هرگز از مقدمه‌چینی پرجزییات و باحوصله و نتیجه‌گیری استادانه‌ی جیمز وان بهره نمی‌برند. بهترین لحظات «بابادوک» نه صحنه‌های حمله‌ی دشمن، بلکه دیالوگ‌هایی بودند که ما را به آرامی به درون وحشت و جنون ذهن کاراکترهایش وارد می‌کردند. در «چراغ‌های خاموش» خبری از چنین چیزی نیست. نباید هم باشد. چون هدف اصلی فیلم به جای بررسی روان کاراکترها، بازیگوشی با تکنیک چراغ روشن/خاموش بوده است. خلاصه نتیجه به فیلمی تبدیل شده که خنثی است. بله، شاید خنثی بهترین صفتی است که برای توصیف کردن «چراغ‌های خاموش» وجود دارد. این فیلم هرگز به جمع فیلم‌های ترسناک هالیوودی ضعیف این روزها که کفر آدم را در می‌آورند وارد نمی‌شود، اما خب، فیلم تاثیرگذاری هم نیست. «چراغ‌های خاموش» از آن فیلم‌هایی است که بیشتر از اینکه عصبانی‌تان کند، ناراحت‌تان می‌کند. ناراحت و افسوس از اینکه این تکنیک با قرارگیری در چارچوب‌ داستانی مناسب‌تری می‌توانست به تجربه‌ی قوی‌تری تبدیل شود.

یکی از مشکلات واضح «چراغ‌های خاموش» این است که واقعا صحنه‌های ترسناکش سر و ته ندارند. معلوم نیست چه زمانی شروع و چه زمانی تمام می‌شوند و اصلا چه عواقبی در پی دارند. مثلا به صحنه‌ای که پیرمرد مُرده‌ی «احضار ۲» برای اولین‌بار از پشت سر به دخترک سلام می‌کند، نگاه کنید. جیمز وان خیلی برای طراحی اکشن‌‌ها وقت می‌گذارد. مقدمه‌چینی این صحنه پر از کات‌های دقیق و پراکنده است. به‌طوری که قشنگ روان تماشاگر را مثل کاراکتر داخل فیلم برای شلیک نهایی به هم می‌ریزد تا مقاومت تماشاگر برای نترسیدن را بشکند. «چراغ‌های خاموش» در این زمینه امیدوارکننده شروع می‌شود. صحنه‌‌ی رویارویی آن مرد با هیولا در کارگاه و لامپ‌هایی که به‌طور اتوماتیک هر چند ثانیه یک‌بار خاموش می‌شوند به یک صحنه‌ی هیچکاکی ختم می‌شود. اما در ادامه چنین توجه‌ای به زمینه‌چینی دیده نمی‌شود. کاراکترها چیزی در تاریکی می‌بینند، چراغ را روشن و خاموش می‌کنند تا از وجود آن مطمئن شوند، خانم هیولا متوجه‌ این موضوع می‌شود و حمله می‌کند و قهرمانان‌مان هم جیغ می‌زنند و به سوی اولین کلید برق فرار می‌کنند و این روند تا پایان فیلم به همین شکل ادامه دارد.

جرقه‌ی «چراغ‌های خاموش» نه با یک سناریوی قوی، بلکه با یک حقه‌ی ترسناک خورده است

نکته‌ی افسوس‌برانگیز ماجرا این است که دیوید سمبرگ در طول فیلم معمولا از روش‌های پیش‌افتاده‌ای برای ترساندن استفاده نمی‌کند و کاملا مشخص است که او چیزهایی درباره‌ی اصول درست ترساندن بلد است، اما انگار او تجربه یا احاطه‌ی کافی بر آنها را ندارد. در نتیجه صحنه‌های ترسناک فیلم به جای بد بودن، بیشتر ناامیدکننده هستند. این در حالی است که هیولای فیلم با تمام پتانسیلش غیرتهدیدبرانگیز ظاهر می‌شود. فیلم با کشته شدن فجیع کسی به دست این هیولا آغاز می‌شود. این‌طوری فیلم از همان ابتدا اعلام می‌کند که قرار گرفتن در تاریکی یعنی تغییر جهت زورکی استخوان‌هایتان! اینجا با هیولایی طرفیم که برخلاف «احضار» قصد تسخیر کردن بقیه برای انجام کارهایش را ندارد، بلکه خودش حضور فیزیکی دارد. اما فیلم هرگز موفق نمی‌شود سنگینی حضور او را حفظ کند. مثلا به وضعیت کاراکترهای «احضار ۲» در آغاز و پایان فیلم نگاه کنید. هر زمانی که شیاطین یا ارواح خبیث ظاهر می‌شوند، چیزی از وجود قهرمانان کاسته می‌شود و آنها را نسبت به قبل خسته‌تر، کوفته‌تر و آسیب‌دیده‌تر می‌کند. به‌طوری که در پایان فیلم به خوبی می‌توانید کلافگی و ذهن درهم‌شکسته‌ی کاراکترها را بعد از این همه مبارزه‌ی بی‌نتیجه احساس کنید. چنین عنصری در «چراغ‌های خاموش» غایب است. شخصیت‌ها در طول فیلم هیچ تغییری نمی‌کنند و برخورد آنها با آنتاگونیست هیچ عواقب روحی و روانی‌ای برای آنها در بر ندارد.

«چراغ‌های خاموش» آدم را به یاد خجالت‌آورترین فیلم‌هایی این ژانر نمی‌اندازد، اما یاد بهترین‌ها هم نمی‌افتید. لحن داستانگویی فیلم بی‌هدف است و معلوم نیست با یک فیلم ترسناک هالیوودی طرفیم یا یک فیلم روان‌شناختی مستقل. صحنه‌های ترسناک فیلم به جز چندتا لحظه‌ی هوشمندانه بی‌سر و ته هستند. راز مرکزی قصه هم به‌طرزی بسیار کلیشه‌ای و با پخش کردن یک نوار کاست و مرور چندتا کاغذپاره فاش می‌شود و برخلاف «بابادوک» تماشاگر را بعد از اتمام فیلم به تامل وا نمی‌دارد. می‌گویند نباید از بازیگران کودک بد گفت، اما می‌توان به کارگردانانی که بازیگران کودک را به خوبی هدایت نمی‌کنند ایراد گرفت. بازیگر کودک این فیلم امکان ندارد در جلوی دوربین حاضر باشد و اتمسفر فیلم را نشکند. «چراغ‌های خاموش» می‌خواهد از وحشتناک بودن و مرگبار بودن افسردگی بگوید، اما مشکلات فیلم باعث می‌شوند تا این مضمون مهم، ضربه‌ی لازم را نداشته باشد. اگر یک فیلم ترسناک خنثی می‌خواهید «چراغ‌های خاموش» انتخاب خوبی است. در غیر این صورت به همان فیلم کوتاه بسنده کنید.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده