// یکشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۸ ساعت ۲۲:۰۱

نقد فیلم Us - ما

فیلم Us اثر جوردن پیل و با نقش‌آفرینی بازیگرانی همچون الیزابت ماس، تقریبا از تمامی جهات، یک قدم رو به جلو برای نویسنده و کارگردانش است.

حتی جدی‌ترین مخالفان سینمای جوردن پیل، نمی‌توانند عیار بالای ایده‌پردازی‌های اورجینال او برای ساخت فیلم‌هایش را انکار کنند. چرا که انداختن نگاهی کلی به Get Out و Us، هر موردی را هم که نشان‌مان ندهد، قطعا ثابت می‌کند که او به استفاده از تفکرات خود در سر و شکل بخشیدن به قصه‌ها، علاقه‌ی زیادی دارد. در هالیوودی که اکثر فیلم‌های پرخرج و از آن مهم‌تر پرفروشش، بازسازی‌ها، اقتباس‌ها یا دنباله‌ها هستند، اینکه جوردن پیل همواره جرئت ساختن فیلم‌هایی ایده‌محور را به خودش می‌دهد، در یک کلام عالی است. مخصوصا از این نظر که ایده‌های او، لیاقت موشکافی را هم دارند و نه فقط منتقدان، که بسیاری از تماشاگران را هم راضی به خانه‌های‌شان می‌فرستند.

Us

اما Us حتی برای چنین کارگردانی، یک پیشرفت قابل‌توجه است. چرا که شکل‌گیری هویتش بر پایه‌ی شرح و بسط دادن رازی بزرگ را می‌فهمد و نه مثل Get Out در افشای جواب تمام سؤال‌ها آن‌قدر مُصِر است که با پایان یافتن دقایقش، برای همیشه در ذهن مخاطب عام هم به پایان برسد‌ و نه همچون بسیاری از آثار بی‌سروته و مدعی یدک کشیدن بار هنری، تمام سوالات‌مان را بی‌جواب می‌گذارد. به بیان بهتر، Us را از این نظر، باید مثال بارز فرار از افراط و تفریط در داستان‌گویی دانست و همین کاری می‌کند که بیننده هم بارها و بارها به ماهیت اتفاقات رخ‌داده در آن شک کند و بارها و بارها از رسیدن به جوابی قابل قبول، شگفت‌زده شود. در عین حال، پس از پایان یافتن فیلم هم مسائل زیادی برای بررسی وجود دارند. چرا که جوردن پیل دنیای اثرش را به درستی شکل می‌دهد، سوالاتی بزرگ و بزرگ‌تر را در ذهن تماشاگر آن به وجود می‌آورد و از قضا این‌قدر در پاسخ گفتن به بسیاری از این پرسش‌ها معرکه ظاهر می‌شود که بیننده به شکلی منطقی، دلایلی برای بازبینی اثر و جست‌وجو برای پیدا کردن جواب سوالات بی‌جوابش هم داشته باشد. البته فیلم در زمان‌بندی پاسخ‌گویی به مخاطب هم بسیار عالی‌تر از Get Out عمل می‌کند و برخلاف آن ساخته‌ی سینمایی که با افشای بیش از حد سریع و بیش از حد مفصل جواب‌ها، عملا سطح سی دقیقه‌ی پایانی‌اش را تا حد و اندازه‌ی بسیاری از فیلم‌های کلیشه‌ای ترسناک دیگر پایین می‌آورد، تا آخرین ثانیه، داستانی برای گفتن دارد. و این یعنی دستیابی به تعادلی که بسیاری از فیلم‌های مشابه با Us در چند سال اخیر، آرزوی در آغوش کشیدنش را به گور برده‌اند.

Us

یکی از کلیدی‌ترین نکات سینمایی در روایت داستان‌هایی سورئال‌گونه که درنهایت، منطقی، قابل توضیح و شکل‌گرفته بر پایه‌ی دلایلی علمی‌تخیلی‌مانند به نظر می‌رسند، چیزی نیست جز ایده‌آل‌گرایی فیلم‌ساز در کشیدن مخاطب به جهان اثرش. به این معنی که اگر تماشاگر دربرابر ترس فیلم و ماهیت عجیب آن سر خم کند و به‌طور کامل ایده‌اش را به باد ستایش بگیرد، دیگر هم برای کند و کاو مفاهیم پنهان‌شده توسط فیلم‌ساز در دل اثر وقت خواهد گذاشت و هم ترسی از پذیرش جنون‌آمیزترین توضیحات قرارگرفته در فیلم برای شرح چرایی اتفاق افتادن حوادث عجیب ظاهرشده روی پرده‌ی نمایش، نخواهد داشت. موردی که حتی در جایگاهی بالاتر از شیوایی یا باورپذیری خود توضیحات و نحوه‌ی ارائه‌ی آن‌ها، توانایی اثرگذاری روی احساس اصلی تماشاگران نسبت به آثاری این‌چنین را دارد و «ما» هم برای موفقیت باید به بهترین نحو، از آن بهره‌برداری می‌کرد.

در عین فرار واضح فیلم از هم‌گروهی با آثار سینمایی ترسناک و پرشده از لحظات عجیب‌وغریب مطلقا بدون توضیح، باز هم بزرگ‌ترین نقطه‌ی قوت Us، نه در پاسخ دادن به سوالات که در طراحی پرسش‌هایی عمیق است

خبر خوب هم این است که Us، در ایده‌پردازی، دست اثر تحسین‌شده‌ی قبلی پیل را هم از پشت می‌بندد. به‌گونه‌ای که حتی اگر از Get Out متنفر باشید، اصلا بعید نیست که «ما» با داستان عجیبش، توانایی مشغول کردن‌تان به دقایق خود را یدک بکشد. هرچند که فیلم جدید کارگردان «برو بیرون» هم خالی از سکانس‌ها و دقایق اضافه نیست و مشخصا برخی از لحظات پرده‌ی اولش قابل حذف، به نظر می‌آیند. از این نظر که صرفا می‌خواهند روی فضاسازی و شخصیت‌پردازی بهتر قهرمانان کار کنند و در آخر باتوجه‌به پرداخت نه‌چندان لایق توجه کاراکترها در فیلم، بی‌خاصیت و هدررفته به نظر می‌آیند.

Us

فیلم جدید کارگردان Get Out، نکات مثبت زیادی دارد ولی نمی‌توان شخصیت‌پردازی را یکی از آن‌ها به حساب آورد

جوردن پیل برای سر و شکل بخشیدن به ایده‌هایش، ترسی از وام گرفتن از فیلم‌های مشابه و ایده‌های مشابه ندارد. چرا که وی بیشتر از سرمایه‌گذاری روی خلق فیلمی مطلقا دیده‌نشده، برخی از بهترین و جذاب‌ترین تصویرسازی‌های صورت‌گرفته در دنیای فیلم‌های ترسناک را برمی‌دارد و با ترکیب‌شان با مسائلی به‌روز و دغدغه‌هایی اجتماعی، فرمی تازه و دیده‌نشده به آن‌ها می‌بخشد. Us هم از این ماجرا مستثنی نیست و زاده‌ی ترکیب ایده‌ی مواجهه‌ی انسان با اشخاصی دقیقا شبیه به خود با چندین و چند عنصر کلیشه‌ای دیگر از سینمای وحشت است. اما هنر نویسنده، تهیه‌کننده و کارگردان «ما» هم در این است که اولا از ترکیب ایده‌های نام‌برده و پیش‌تر استفاده‌شده، ایده‌ای به اندازه‌ی کافی تازه و شنیده‌نشده را بیرون می‌کشد و از آن مهم‌تر، انقدر در پرداختن به تصوراتش عالی جلوه می‌کند که همه‌ی شباهت‌ها، بیشتر حکم ادای دین‌ها و رفرنس‌هایی به آثار برتر هم‌زیرژانر را داشته باشند. رفرنس‌هایی که نه‌تنها تبدیل به نقاط ضعف «ما» نمی‌شوند، بلکه باتوجه‌به اهمیت مسئله‌ی جذب تماشاگران برای فیلم‌ساز مورد بحث، در جایگاه یک نقطه‌ی قوت، شانس مخاطب عام برای درک کامل و صحیح آن را نیز افزایش می‌بخشند.

Us

(از این‌جا به بعد مقاله، بخش‌هایی از داستان فیلم را اسپویل می‌کند)

قصه‌ی فیلم از جایی مقدمه‌پردازی‌هایش را کنار می‌گذارد و وارد بخش اصلی می‌شود که با حضور چهار انسان با ظواهر یکسان و صرفا تغییریافته در برخی جزئیات نسبت به قهرمانان داستان، Us خودش را به‌عنوان اثری ترسناک، معرفی می‌کند. فیلمی درباره‌ی تهاجم به خانه، رویارویی انسان‌ها با بدترین نسخه از خودشان و صد البته اثری که طعنه‌های سیاسی به شکلی هوشمندانه، ذره‌ذره‌اش را پر کرده‌اند. فیلم‌ساز هم برای دور کردن ذهن مخاطب از معناپردازی‌های واضح فیلم، هرکدام از چهار عضو خانواده را مشغول رویارویی با نسخه‌ی مشابهِ خودش می‌کند. تا هرکدام از آن‌ها را در وضعیت تلاش برای شکست دادن شیطان درونی‌شان، سکانس‌های هیجانی را نیز تحویل مخاطبان دهند. این وسط، کارگردانی خوب پیل باعث می‌شود که نبرد گیب ویلسون با آبراهام، بازی کردن جیسون با پلوتو، گفت‌وگوی خوفناک ادلید با رِد و دنبال‌بازی‌های پرسرعت و استرس‌زای زورا و اومبره، همه و همه به اندازه‌ی لازم، سرگرم‌کننده و متعلق به یک فیلم ترسناک آشنای دیگر به نظر برسند. در دل سکانس‌هایی که علاوه‌بر درخشاندن بعد تکنیکی فیلم که حضور چنین حجمی از درگیری‌های لفظی و بدنی بازیگران یکسان با هم را ممکن کرده است، نقش‌آفرینی‌ها را هم در نقطه‌ی اوج خودشان، برای‌تان به تصویر می‌کشند.

سطح بازیگری‌های حاضر در Us در ترکیب با فیلم‌برداری و تدوین حساب‌شده‌ی اثر به قدری بالا است که عملا می‌توان جزئیات به کار رفته در سکانس‌های مرتبط با دعوای آدم‌های یکسان در آن را داخل کلاس‌های فیلم‌سازی درس داد

Us

مدیسون کری، اشلی مک‌کوی و لوپیتا نیونگو که هر سه به ترتیب وظایف نقش‌آفرینی در جایگاه نسخه‌های کودک، نوجوان و بزرگ‌سال ادلید و رِد را برعهده داشته‌اند، طوری این کاراکتر را بازی می‌کنند که مخاطب با ذره‌ذره‌ی وجودش آن‌ها را بپذیرد. این موضوع مخصوصا از آن جهت مخصوصا برای کودکی در سن‌وسال مدیسون کری عالی به نظر می‌رسد که نباید فراموش کنیم Us خوش‌بختانه لحظات مطلقا اغراق‌آمیز و برای برخی مخاطبان، آزاردهنده‌ی کم‌تری نسبت به Get Out دارد. منظورم از لحظات اغراق‌آمیز اما سکانس‌های عجیب‌وغریب حاضر خود داستان و مورد نیاز برای نحوه‌ی روایت آن نیستند. چرا که Us از این نظر، فیلم قبلی کارگردانش را هم رد می‌کند.

لحظات اغراق‌آمیز این‌جا به ثانیه‌هایی اشاره دارند که اصلی‌ترین وظیفه‌ی بازیگر در دل یک سکانس، محدود به انجام کاری بیش از اندازه عجیب در مقابل دوربین می‌شود. طوری که اجرای او در پسِ غیر قابل درک و پیچیده جلوه کردن لحظه‌ی مورد بحث قرار بگیرد و همچون سکانس دویدنِ شوکه‌کننده‌ی باغبان در Get Out، تمرکز تماشاگر نه روی جزئیات چهره و حالات بدنی بازیگر، که روی ماهیت غیر قابل درک اتفاق، قفل شود. ولی همان‌طور که گفته شد، پیل حالا حساب‌شده‌تر و دقیق‌تر جلو می‌رود و غالبا لابه‌لای سکانس‌های Us، چنین دقایقی را با لحظاتی که اوج عجیبی‌شان در جزئیات بازی تصویری خود بازیگران نهفته، جایگزین کرده است.

همین هم در لحظات ترسناک و پرشده از تنش قصه، فشار زیادی به وینستون دوک (گیب و آبراهام)، شاهادی رایت جوزف (زورا و اومبره)، ایوان الکس (ویلسون و پلوتو) و مخصوصا خود لوپیتا نیونگو ستاره‌ی اصلی فیلم و الیزابت ماس (کیتی تایلر و دالیا) می‌آورد. اولی به دلایلی که نیازی به توضیح اضافه ندارند و دومی به این خاطر که باز هم چگونگی تبدیل کردن چهره‌ی یک انسان عادی و سالم به دیوانه‌ای زنجیری در حداقلی‌ترین دقایق ممکن را به بهترین شکل، نشان‌مان می‌دهد. اصلا نقد Us به کنار؛ الیزابت ماس که بعضی مخاطبان درخشش او در «سرگذشت ندیمه» (The Handmaid's Tale) را هم دیده‌اند، این‌جا ثابت می‌کند اگر روزی هالیوود به جنون و جرئت لازم برای تصویرسازی از نسخه‌ی مونث دلقک جرم و جنایت رسید، وی باید گزینه‌ی اول سازندگان باشد!

Us

Us

با همه‌ی این‌ها، متاسفانه نمی‌توان از یاد برد که جوردن پیل در Us هم به سان اثر قبلی‌اش، بیشترین تبحر در روایت داستان (و نه سر و شکل بخشیدن به جزئیات خود قصه) را درون پرده‌ی دوم فیلم به نمایش می‌گذارد. او در حجم قابل توجهی از دقایق آغازین، صرفا اشاراتی به برخی نکات مهم در زندگی روزمره‌ی کاراکترها (همچون توانایی زورا در دویدن و بی‌میلی او به انجام این کار) می‌کند تا در هنگام وقوع حادثه، بتواند سراغ بهترین و منطقی‌ترین بهره‌برداری از آن‌ها به‌عنوان ابزارهایی برای داستان‌گویی برود. در همین حین، پرده‌ی سوم هم با اینکه در تصویرسازی و کارگردانی ابدا دست‌کمی از دقایق میانی فیلم ندارد، ولی در قصه‌گویی به‌شدت قابل پیش‌بینی به نظر می‌رسد. باز هم تاکید می‌کنم که داستان Us هرچه که باشد، قابل پیش‌بینی نیست و تمامی این انتقادات، به «روایت» آن در پرده‌ی سوم وارد شده‌اند. جایی که باز هم در فرمی کاملا برداشته‌شده از فیلم قبلی، جوردن پیل دو شخصیت را مقابل هم می‌گذارد تا طرف بد داستان، چند دقیقه به کمک فلش‌بک‌ها، مشغول توضیح دادن پاسخ تمام سوالات تماشاگر بشود. این در حالی است که باتوجه‌به آشوب خلق‌شده در داستان Us، فیلم‌نامه‌نویس و کارگردان آن، شانس فوق‌العاده‌ای برای بردن قصه به بخش‌هایی غیرمنتظره‌تر و افشای پاسخ‌ها همزمان با طی شدن مسیری بلند را داشت. ولی جوردن پیل باز هم ما را مستقیما روبه‌روی سکانسی قرار می‌دهد که یک مونولوگ بلند دارد و اصلی‌ترین پرسش‌های‌مان را پاسخ می‌گوید. البته از آن‌جایی که جواب‌ها واقعا هوشمندانه و بیرون کشیده‌شده از مغز ایده‌پردازی کاربلد هستند، این سکانس به اندازه‌ی کافی و حتی بیشتر از اندازه‌ی کافی، تأثیرگذار و تکان‌دهنده به نظر می‌آید. ولی این نکته‌ی مثبت، تغییری در ذات قابل پیش‌بینی و به‌شدت ساده‌ی آن، ایجاد نمی‌کند.

Us

فضاسازی‌ها و مفهوم‌پردازی‌های «ما» به قدری عالی هستند که مخاطب زمانی طولانی برای فراموش کردن‌شان می‌خواهد

اتمسفرسازی، طراحی سکانس‌پلان‌های نه‌چندان بلند اما دیدنی و استفاده از عناصر صوتی غیر موسیقیایی برای غرق کردن مخاطب در موقعیت‌هایی ناآشنا و عجیب، همگی جزو نکات مثبت Us هستند. فیلمی که به سبب سطحی و چندخطی بودن اکثر شخصیت‌پردازی‌هایش، مخاطب به جز موقعیت‌هایی خاص، هرگز به سرنوشت کاراکترهای آن اهمیت ویژه‌ای نمی‌دهد. اما «ما» (Us; US; United States) بیشتر از آن که درباره‌ی این چهار نفر باشد، به شکلی عمیق که در ادامه جزئیاتش را توضیح خواهم داد، درباره‌ی همه‌ی خانواده‌ی نسبتا دستِ بالای جامعه است. بیشتر از آن به قرار دادن شخصیت‌هایی تعریف‌شده درون موقعیت‌هایی ترسناک ببالد، روی معرفی آن موقعیت خوفناک به تماشاگرش تمرکز می‌کند. و درنهایت بیشتر از آن که شخصیت‌محور باشد، ایده‌محور و معناسرایانه است و از قضا چه در طراحی ایده و چه در پرداخت به آن و چه در تمام بخش‌های تکنیکی دیگری که فکرش را می‌کنید، می‌درخشد. پس در صورتی که قصد تصمیم‌گیری مبنی بر تماشا یا عدم تماشای آن را دارید، کافی است به این فکر کنید که در هالیوود امروز، گشتن به‌دنبال یک فیلم اورجینال سرگرم‌کننده و معنی‌دارِ این‌گونه در عین بی‌فایده نبودن، بدون شباهت به تلاش برای بیرون کشیدن سوزن از انبار کاه هم نیست.

Us

هزاران مایل از تونل‌ها، زیر زمین‌های ایالات متحده‌ی آمریکا کشیده شده‌اند؛ راه آهن‌های رهاشده، شبکه‌های جابه‌جایی بی‌استفاده و گودال‌های حفر معادن ترک‌شده.

بسیاری از آن‌ها، هرگز مورد استفاده قرار نگرفتند.

در مسیر پایان بخشیدن به بررسی و رفتن به سراغ تحلیل داستانی، قبل از هر چیز باید یک دور، اصلی‌ترین بخش‌های داستان Us را مرور کرد، تا نوشتن درباره‌ی مهم‌ترین مفهوم دفن‌شده زیر داستان‌گویی جذب‌کننده‌ی آن، آسان‌تر باشد. پس بگذارید بدون مقدمه‌پردازی اضافه، همین کار را انجام بدهم. مدت‌ها قبل، یک پروژه‌ی سیاه و عجیب دولتی ایجاد شد که می‌خواست رفتار، حرکت و زندگی ساکنان آمریکا را کنترل کند. پروژه‌ای جریان‌یافته در دل معدود تونل‌های کشیده‌شده زیر مناطق گوناگون ایالات متحده که برخلاف مابقی‌شان، سر و سامان گرفتند و کاربردی به‌خصوص داشتند. پروژه‌ی سری، به محض تولد یک انسان، نسخه‌ای بدون روح یا حداقل با روحی متفاوت از او را به وجود می‌آورد که از نظر ظاهری، حیاتی یکسان با وی را تجربه می‌کرد. همراه‌با او در جهات گوناگون راه می‌رفت، همراه‌با او کارهای مختلف را انجام می‌داد و برخلاف او، چیزی به جز گوشت خام خرگوش‌های سفید زنده را به‌عنوان غذا نمی‌شناخت. هدف اصلی پروژه اما مدیریت انسان‌های ساکن روی زمین، به وسیله‌ی نسخه‌های کپی‌شده‌شان در زیر زمین بود. تا زمانی‌که مدت‌ها گذشت، پروژه‌ی مورد اشاره رها گشت و همه‌چیز، برعکس شد. حالا کلون‌های قرارگرفته در زیر زمین که دیگر با مدیریت مسئولان زندگی نمی‌کردند و تنها به گذراندن روز و شب‌های نکبت‌بارشان بسنده می‌کردند، صرفا مشغول تکرار رفتارهای بالایی‌ها بودند. ادای آن‌ها را درمی‌آوردند تا زندگی کنند و البته این کار باعث نمی‌شد لذتی از نفس کشیدن‌شان ببرند.

Us

سال‌های سال گذشتند و اتفاقی غیرمنتظره، یک دختربچه‌ی واقعی را با کپی خودش مواجه کرد. در پس این مواجهه، نسخه‌ی کلون که در بزرگ‌سالی خود را رِد (Red) نامید، دخترک را بی‌هوش ساخت و به تونل‌ها برد تا زندگی نکبت‌بار خودش را با زندگی معرکه‌ی او عوض کند. حالا ادلید زیر زمین و رِد آن بالا زندگی می‌کرد. رِد به کمک درمان‌های انسان‌ها، حرف زدن به مانند آن‌ها و زندگی کردن به مانند آن‌ها را آموخت و هر روز بیشتر از قبل، شبیه آدم‌ها شد. البته او همیشه انسانی متفاوت با دیگران به نظر می‌رسید و گاهی ترس و اضطراب بازگشت به شرایط پیشین، تمام احساساتش را در خود فرو می‌برد. حتی نگاه کردن به لحظاتی که او می‌خواهد مطابق با ریتم آهنگ بشکن بزند و کاملا خارج از ریتم این کار را می‌کند، هویت غیرانسانی وی را در ذهن‌مان پررنگ می‌سازد. ولی درهرصورت، رِد انسان بودن را یاد گرفت و گذاشت زندگی انسانی، لذت‌های زیادی را تحویلش دهد.

در همین حین، ادلید آن پایین تنها بود و برای پایینی‌ها، در جایگاه یک الهه ظاهر شد. موجودی با هوشمندی بیشتر که برخلاف آن‌ها به درستی حرف می‌زد، می‌رقصید و طی زندگی کوتاهش روی سطح زمین، انقدر تبلیغات تلویزیونی و موزیک‌ویدیوهای مختلف مایکل جکسون (تصویر قرارگرفته روی تی‌شرت ادلید و رِد در اولین مواجهه‌ی آن‌ها را به یاد بیاورید) را دیده بود که مِتودهایی برای تحت تاثیر قرار دادن پایینی‌ها را بلد باشد. پس برای‌شان باور و آئین ساخت، لباس فرم طراحی کرد و به‌عنوان نمادی از جدایی اجباری‌شان از بالایی‌ها، در جایگاه اسلحه، یک قیچی بزرگ را به دستان تک‌تک‌شان داد. نقطه‌ی اوج هدف آن‌ها را هم مطابق یکی از تبلیغاتی که دیده بود، روی چیدن‌شان درکنار یکدیگر به‌عنوان زنجیره‌ای انسانی و بزرگ گذاشت. جالب‌تر آن که همه‌ی نقشه‌های ادلید، برای بازگشت موفقیت‌آمیز به دنیای عادی طراحی شدند. برای انتقام گرفتن از رِد که سبب شد انقلابی خونین، آمریکا را به مرز نابودی صد در صدی بکشاند.

Us

نیازی به نگرانی نیست؛ آدم‌هایی مثل دالیا، همیشه در سکوت مطلق، جیغ‌های پرشده از دردشان را می‌کشند.

نحوه‌ی رسیدن ادلید به موفقیت برای کنترل مردم زیر زمین، خودش به‌تنهایی استعاره‌ای عالی از دنیای ما را به نمایش می‌گذارد. دنیایی که در آن آدم‌هایی که بیشتر از دیگران ادای روشن‌فکرها را درمی‌آورند و می‌خواهند خیلی باهوش و خاص به نظر برسند، مثل زورا در دل گفت‌وگوهای روزمره‌شان، از مزخرفاتی همچون کنترل شدن فکر انسان‌ها توسط دولت به وسیله‌ی ریخته شدن حجم زیادی از فلوراید در آب‌های آزاد می‌گویند. اما در عین وجود این تفکرات نابخردانه، جوردن پیل با نمایش طولانی‌مدت تبلیغات تلویزیونی در لحظات آغازین فیلم خود و اشاره به چگونگی فائق آمدن ادلید بر ذهن کلون‌ها، در فرمی نه‌چندان بی‌شباهت به معناسرایی‌های فیلم They Live، می‌گوید آدم‌ها در حال کنترل شدن توسط سیستم تبلیغاتی در سرتاسر دنیا هستند. این وسط، بزرگ‌ترین فریب‌خوردگان هم پایین‌دستی‌ها خواهند بود. افراد قرارگرفته در جامعه‌ی نیازمند، که با پیروی از همین تبلیغات، یا محصولاتی گران‌قیمت را می‌خرند و بالادستی‌ها را بالادستی‌تر از قبل می‌کنند یا با قرار گرفتن در کمپینی انسان‌دوستانه، به خودشان امیدی مبنی بر حرکت به سمت زندگی بهتر را می‌دهند. اما فیلم سیاه جوردن پیل، به یادمان می‌آورد که مثل کلون‌ها که صرفا ادای انسان‌ها را درمی‌آورند و در آخر دست یکدیگر را می‌گیرند و زنجیره‌ای بزرگ را تشکیل می‌دهند و تاثیر خاصی روی خندیدن و شادی زندگی آدم‌ها نمی‌گذارند (حس‌وحال مثبت و بعضا بی‌خیال کاراکترهای فیلم پس از آن همه قتل و خشونت‌ورزی را به یاد بیاورید)، پیروی از سبک زندگی ثروتمندان هم افراد زیر فشار جامعه را شاد نخواهد کرد.

آن‌ها شاید بارها و بارها در بازی امثال آدلید قرار بگیرند و خودشان را به خطر بیاندازند و شجاعانه‌ترین و دیوانه‌وارترین کارها را انجام بدهند. اما حتی وقتی که انقلابی بزرگ به پا کرده باشند و به شکلی ناممکن برای اعضای سطح بالاتر جامعه، زنجیره‌ای انسانی را در سرتاسر یک ایالت شکل بدهند، باز هم مهره‌ی بازی بالادستی‌ها بوده‌اند و تاثیری روی حرکت آن‌ها در دل جاده با ماشین‌های خوب‌شان ندارند. مگر اینکه مثل رِد، خودشان را هر طور که هست، مثل یکی از آن‌ها جا بزنند. هرچند که این هم باعث نمی‌شود دیگران، نگاهی متفاوت (به نگاه متعجب و جدی پسرک به مادرش در سکانس پایانی فکر کنید) به آن‌ها نداشته باشند. همه‌ی این‌ها یعنی چه؟ یعنی جوردن پیل فیلمی را ساخته است که لحظات کامیک خوبی دارد ولی پیام‌ها و دردهایش، سیاه‌تر از ترسناک‌ترین سکانس‌های آن هستند.

Us

Us به شکلی فراتر از Get Out که به جلوه‌های مدرن نژادپرستی علیه سیاه‌پوستان طعنه می‌زد، تبدیل به فیلمی ضدنژادپرستانه می‌شود. نه بر علیه نژادپرستی به خاطر رنگ پوست، نژادپرستی به خاطر مذهب یا حتی نژادپرستی به خاطر ملیت. پیل این بار، سراغ بزرگ‌ترین جلوه‌ی نژادپرستی در دنیای امروز می‌رود که باید آن را بر پایه‌ی اختلاف طبقاتی، تعریف کرد. جنسی از جنگ عقلی انسان‌ها با یکدیگر که نه مرتبط با سیاه یا سفید بودن (به یاد بیاورید که اعضای یکی از دو خانواده‌ی قرارگرفته در مرکز داستان Us، تماما سفیدپوست هستند)، که گره‌خورده به وضع درآمدی‌شان است. به بیان بهتر، پیل مردم حاضر در تونل‌ها را به‌عنوان تصویری از بی‌خانمان‌ها یا در جلوه‌ای کلی‌تر، انسان‌هایی گروه‌بندی‌شده در نیمه‌ی پایینی جامعه از نظر مالی، به ما نشان می‌دهد.

هنر و هوشمندی جوردن پیل در آن است که برای اشتباه گرفته نشدن پیام ضدنژادپرستانه و جهان‌شمول فیلمش با پیامی نژادپرستانه و صرفا ملی‌گرایانه، بارها و بارها روی جریان یافتن همه‌ی قصه در آمریکا و ارتباط صد در صدی‌اش با درگیری انسان‌هایی از کشور خود با یکدیگر، تاکید کرده است

این آدم‌ها، دقیقا به مانند ما هستند. دقیقا شبیه به ما جلوه می‌کنند و روزگار می‌گذرانند. اما ما از آن‌ها می‌ترسیم. هر رفتاری را که در نزدیکی‌های خودمان یا خانه‌مان داشته باشند، به منزله‌ی تهدید به حمله در نظر می‌گیریم. آن‌ها به زبان ما حرف می‌زنند ولی همچون خانواده‌ی اصلی داستان Us، ما صدای‌شان را نمی‌شنویم. آن‌ها حتی خواسته‌ی زیادی هم ندارند. پسربچه‌های‌شان می‌خواهند برای چند ساعت کودکانه‌های خاکستری‌شان را از یاد ببرند و مثل پسربچه‌های ما در کمد بازی کنند. مردان‌شان می‌خواهند همان قایق‌های موتوری دوست‌داشتنی ما را برانند. دختران‌شان می‌خواهند شانس دویدن و تبدیل شدن به قهرمانان بزرگ را داشته باشند. اصلا به رفتار ادلید موقع مواجهه با رِد نگاه کنید. او درحالی‌که دستان رِد را بسته است، تنها با لذت به او نگاه می‌کند. انگار تمام خواسته‌اش از این تهاجم، دیدن زندگی او یا به بیان بهتر، داشتن زندگی او است. حتی اگر فکرش را کنیم، متوجه می‌شویم که پایه و اساس شکل‌گیری کل این آخرالزمان، همین بود که دسته‌ای از انسان‌های پایین‌دست، دل‌شان می‌خواست زندگی بالادستی‌ها را مزه کنند. به قول وی. ام. وارگا (یکی از شخصیت‌های فصل سوم سریال Fargo با بازی دیوید تیولیس)، نود و نه درصد ثروت دنیا، در دستان یک درصد ساکنان کره‌ی خاکی است و چه می‌شود اگر یک روز آن ۹۹ درصد متوجه همه‌چیز شوند و برای بازگیری حق‌شان، به یک‌درصدی‌ها یورش ببرند؟ Us، دقیقا نشان می‌دهد که این اتفاق، چگونه جلوه خواهد کرد.

Us

صحنه‌ای در Us وجود دارد که دالیا با اجرای فوق‌العاده‌ی الیزابت ماس را مشغول پاره کردن صورتش به کمک قیچی نشان می‌دهد؛ تصویری از تقلید کورکورانه‌ی او از یک شخص ثروتمند که با روشی نسبتا مشابه، ظاهر بخشی از صورتش را با عمل زیبایی، بهبود بخشیده است. جوردن پیل با این سکانس می‌گوید که دعوت مردم بیچاره به تقلید از زندگی ثروتمندان، نه‌تنها آن‌ها را خوش‌بخت نخواهد کرد، بلکه بر دردها و مصیبت‌های‌شان می‌افزاید.

البته نگران نباشید و خاطرتان را آزرده نکنید! چون همین دالیا اندکی بعد به سمت پنجره می‌رود، صحنه‌ی باشکوه مرگ شوهرش توسط قهرمان (!) داستان که ما را خوشحال کرده است، می‌بیند و بی‌صدا، جیغ می‌زند. آن‌قدر بی‌صدا که فریادهایش ناراحت‌تان نکنند. چند ثانیه‌ی بعد، این فریاد ساکت، تبدیل به لبخندی عصبی می‌شود. یعنی نمایش همان چهره‌ای که کنترل‌کنندگان جامعه و ثروتمندان و بالادستی‌ها از صورت همه‌ی نیازمندان و آدم‌های تحت فشار، می‌خواهند؛ فردی راضی که می‌خندد و با کمی دیوانگی و نادانی، اثبات می‌کند که لیاقت بودن در چنین وضعیت بدی را داشته است.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده