«آخرین نگهبان» همان حلوایی است که فومیتو اوئدا بعد از نزدیک به یک دهه صبر، از غوره ساخته است.

وقتی از بازی‌های ویدیویی حرف می‌زنیم، از چه حرف می‌زنیم؟ جواب ساده‌ است: همه‌چیز. از فلسفه، از جامعه، از هنر. هرچه را که مربوط به انسان شود می‌توان در این مدیوم یافت، چرا که نقطه‌ی تعالی همه‌ی احساسات بشری است. این مدیوم تعاملی که ما آن را با بی‌انصافی سرگرمی نامیده‌ایم، گاه انتظاراتمان را در هم می‌ریزد و احساساتی را برمی‌انگیزد که تا به حال به این شکل و این چنین نزدیک تجربه‌اش نکردیم. درست است که بازی‌های رایانه‌ای از همان ابتدای خلقتشان به منظور سرگرم‌کردن ساخته شده‌اند، اما زمانی به نقطه‌ی اوج تأثیرگذاری می‌رسند که برای هدف والاتری ساخته شوند. امروزه بدنه‌ی اصلی بازی‌ها را آثاری تشکیل داده‌اند که می‌توان در شرایطی آن‌ها را بازی کردن و برای چند ساعت لذت برد. شاید بهترین نمونه برای این دست از بازی‌ها، همین اورواچ باشد که به تازگی هم جایزه‌ی برترین بازی سال را به خانه برد. یک بازی سراسر هیجان و لذت که فقط به منظور سرگرم‌کردن ساخته شده و هیچکس هم هیچ اعتراضی ندارد. در نقطه‌ی مقابل اما، بازی‌هایی از قبیل آخرین نگهبان قرار دارند. همین بازه‌ی عظیم تفاوت‌هاست که بازی‌های ویدیویی را هیجان‌انگیزتر از هر سرگرمی دیگری می‌کند.

|

آخرین نگهبان به عنوان یک بازی داستان‌محور، وظیفه‌اش را تمام و کمال انجام می‌دهد. داستان بازی روحتان را به پرواز می‌آورد با خودش به جاهایی می‌برد که شاید حتی انتظارش را نداشته‌اید. شاهکار اینجاست که اوئدا با یکی دو صفحه دیالوگ و خلق تنها دو کاراکتر، توانسته کاری کند که غرق در دنیای بازی شوید و دیگر از خودتان نپرسید این موجود اصلاً ماهیتش چیست. حالا خبر خوب این است که این دنیای مرموز که شما را عاشق خودش می‌کند، در انتها کارت‌هایش را رو می‌کند و دیگر در دنیایی از سوالات بی‌جواب رها نمی‌شوید. داستان از ابتدا تا کات‌سین‌ نهایی روی روندی منطقی روایت می‌شود که ساختار محکمی دارد و گرچه بعضی جاها بنا به ضرورت «بازی بودن»‌ شاید اتفاقات غیرضروری و اضافه‌ای بیافتد، اما مخاطب را همراه خود می‌کند و او را به میزان کافی در هر مرحله از لحاظ اطلاعات تغذیه می‌کند.

«آخرین نگهبان» به عنوان یک بازی داستان‌محور، وظیفه‌اش را تمام و کمال انجام می‌دهد

پسرک خود را در غاری می‌یابد که مشابه‌اش را تاحالا ندیده و هیچ به خاطر نمی‌آورد که چه کسی، کجا و چگونه این نقش و نگار را روی بدنش کشیده است. اما همه‌ی نگرانی‌های او وقتی چشمش برای اولین با به «تریکو‌» می‌افتد رنگ می‌بازند و جای خود را به پرسشی عظیم می‌دهند. این احساسات نه با دیالوگ، نه با موسیقی و نه حتی با بازیگری و حالات صورت القا می‌شود. آخرین نگهبان توانسته با کمترین ابزار ممکن حس‌های متفاوتی را در بازیکن برانگیزد. حس‌هایی که هرچه جلوتر می‌روید قوی‌تر و واقعی‌تر می‌شوند. همان ابتدا که زخم‌های تریکو را مداوا و به او کمک می‌کنید تا از جایش بلند شود، رابطه‌ای فرازمینی شکل می‌گیرد که در طول ماجراجویی آن دو بسیار بالا و پایین می‌شود و پیچ و تاب می‌خورد. ما، تریکو و پسرک ناخواسته وارد ماجرایی می‌شویم که سرشار از ناگفته‌هاست و وقتی هم که به چیزی شبیه جواب می‌رسیم، تنها سوال‌های بیشتری ذهنمان را مشغول می‌کند. دنیای آخرین نگهبان بی‌رحم نیست اما سخت‌گیر و جدی است و برای رسیدن به رهایی، باید چالش‌های زیادی را از سر بگذارنیم.

The Last Guardian

این چالش‌ها در قالب، معما و مبارزه مطرح می‌شوند. بخش عظیمی از بازی از معما تشکیل شده و جنبه‌های ماجراجویی و پلتفرمینگ بازی همه در خدمت حل کردن پاز‌ل‌های بازی هستند. این پازل‌ها می‌توانند به راحتی پایین کشیدن یک دستگیره یا به سختی مدت‌ها انتظار برای یک حرکت دست از سمت تریکو باشند. معماها تقریباً همیشه راه حلی منطقی دارند اما باید حسابی محیط را کنکاش کنید و کوچک‌ترین اشیا را از زیر نظر بگذارید. گاهی پیدا کردن راه درست برای پیشروی به منطقه‌ی بعد خود یک معما می‌شود و آنقدر باید در محوطه‌ی یک قلعه بچرخید تا شاید راه باریکی برای عبور پسرک پیدا کنید. گاهی هم باید روی تریکو سوار شوید و محیط را از زاویه‌ی دید او بررسی کنید تا راه خروج را پیدا کنید.

بعد از اینکه پسرک و تریکو زمانی کافی با هم گذراندند و با یکدیگر خو گرفتند، می‌توانید به او دستورهای ساده‌ای بدهید تا شاید گوش فرادهد و در رد کردن موانع کمکتان کند. تریکو با هوش مصنوعی شناورش درست مانند یک حیوان واقعی عمل می‌کند و نباید انتظار داشته باشید همیشه حرفتان را گوش کند. این سرپیچی‌ها و بازیگوشی‌ها تنها تا زمانی بامزه است که بعد از دقایق طولانی بالاخره راه حل یک معما را پیدا کرده‌اید و حالا باید به تریکو دستور بدهید تا کار خاصی بکند یا جای خاصی بایستد. اینجا دیگر فقط می‌خواهید از بخش رد شوید و جلوتر روید اما تریکو بازی‌اش گرفته و قصد همکاری ندارد. با اینکه این لحظات ماهیت اصلی بازی را تشکیل می‌دهند، اما گاهی واقعاً خسته‌کننده می‌شوند و دیگر کاسه‌ی صبر گنجایش منتظر ماندن ندارد.

The Last Guardian

The Last Guardian

در کنار معماهای گاه طاقت‌فرسا، نگهبانان قلعه یا «لباس‌زره‌ای‌ها» هم هستند که کافی است از جلویشان رد شوید تا سراغتان بیایند. پسرک در برابر آن‌ها کاملاً بی‌دفاع است و تنها کاری که می‌تواند انجام دهد این است که از دست آن‌ها فرار کند تا تریکو سر برسد و با پنجه‌های زره‌های توخالی‌ آن‌ها را له کند. هنگامی که یکی از این نگهبان‌ها پسرک را می‌گیرد، او را به دریچه‌ای اسرار‌آمیز می‌برد که در نزدیک‌ترین دیوار ظاهر می‌شود. در این شرایط باید تمام دکمه‌های کنترلر را مدام فشار دهید تا طلسم آن‌ها باطل شده و روی زمین بیافتند. آخرین نگهبان در مجموع بازی سختی نیست اما گاهی باید حسابی حواستان را جمع کنید تا از جایی نیفتید و نگهبان‌ها هم دستشان به شما نرسد. اینکه می‌گویم از جایی نیفتید طبیعتاً جزء چالش‌های بازی نیست اما به لطف کنترل‌های عجیب پسرک، گاهی نمی‌توان او را روی یک راه صاف هدایت کرد و در نتیجه درون پرت‌گاه‌هایی می‌افتید که خود سازندگان هم فکر نمی‌کردند کسی داخل آن‌ها بیافتد. حتی هنگامی که می‌خواهید از روی تریکو پایین بیاید، باید با دقت بسیار محل فرود خود را مشخص کنید تا تصادفاً به قعر چاله‌ها سقوط نکنید.

مشکلات فنی بازی را نمی‌توان نادیده گرفت اما تجربه‌ی کلی به اندازه‌ای لذت‌بخش هست که بتوان با آن‌ها کنار آمد

شرایط اما در محیط‌های بسته سخت‌تر هم می‌شود. به علت جثه‌ی بزرگ تریکو، اگر سقف کمی کوتاه باشد و تقریباً دیگر دوربین را نمی‌توانید کنترل کنید. بعضی مواقع‌ واقعاً باید حدس بزنید بدن پسرک به چه سمتی قرار گرفته تا بتوانید بفهمید استیک کنترلر را به کدام سمت بچرخانید. باعث تأسف است که در چنین تجربه‌ی بی‌نظیری، چنین مشکلات پیش پاافتاده‌ای روی کیفیت بازی تأثیر می‌گذارند و آخرین نگهبان را از تبدیل شدن به یک بازی کامل باز می‌دارند. واقعاً کنترل دوربین و شخصیت اصلی چیزی نیست که در سال ۲۰۱۶ یک چالش برای سازنده‌ها به شمار برود، اما اعضای ژاپن استودیو و جن‌دیزاین ظاهراً همه‌ی همت خود را روی طراحی هوش مصنوعی تریکو، خلق رابطه‌ی معنادار و صد البته استایل هنری منحصر به فرد گذاشته‌اند. بازی هرچقدر از لحاظ فنی لنگ بزند، اما حداقل تابش نور آفتاب عصرگاهی ساعات پایانی بازی شما را عاشق خودش می‌کند. زمانی که رو به نور بایستید، پرهای تریکو در این نور طلایی می‌درخشند و جلوه‌ای را خلق می‌کند که بی‌شک در کمتر بازی‌ای دیدیم.

The Last Guardian

طراحی دنیای بازی نیز به گونه‌ای شکل گرفته که همخوان و هماهنگ با اتمسفر و جو رازآلود آن باشد. برج و باروهای بلند، قلعه‌های خرابه و درختان سبز انبوه جلوه‌ای به آخرین نگهبان‌ داده‌اند که نمی‌توان آن را با بازی دیگری مقایسه کرد. همه‌ی این زیبایی‌ها اما وقتی که به اشیا نزدیک می‌شوید رنگ می‌بازند. گرافیک فنی بازی هیچ حرفی برای گفتن ندارد: بافت‌های بی‌کیفیت، طراحی کم‌جزئیات محیط و افت فریم محسوس در فضاهای باز. باز هم جای تأسف است که بعد از سال‌ها توسعه و انتقال ساخت بازی به کنسول جدید، باز هم شاهد مشکلاتی از این قبیل هستیم.

آخرین نگهبان اما اصلاً بیدی نیست که با این باد‌ها بلرزد. مشکلات فنی نمی‌توانند لذت خالص تجربه‌ی همراهی با تریکو و پسرک را خدشه‌دار کنند. با اینکه همین مشکلات باعث شده‌اند با یک بازی کامل طرف نباشیم، اما کمال در نقص است. بله، بازی نمره‌های ۱۰ را پشت سر هم ردیف نمی‌کند و شاید حتی در لیست‌های بهترین بازی‌های سال جایی نداشته باشد، اما تأثیری که می‌گذارد که غیر قابل انکار است. آخرین نگهبان برای این ساخته نشده جایزه و امتیاز بگیرد، بازی مستقیماً از احساسات سازندگانش نشئت گرفته و دقیقاً به همین دلیل است که به دل می‌نشیند. اگر روند ساخت آخرین نگهبان تعطیل می‌شد، جامعه‌ی گیمرها یکی از ناب‌ترین تجربه‌های دنیای بازی‌های رایانه‌ای را از دست می‌داد.


منبع زومجی

The Last Guardian

تجربه‌ی ناب «آخرین نگهبان» چیزی نیست که از دستش بدهید. همراهی با دو همیار و همدم در دنیای رازآلود نمادها، قلعه‌ها و برج‌ها لحظاتی از احساسات برانگیخته خلق می‌کند که تا مدت‌ها نمی‌تواند فراموشش کنید. اگر در حل بعضی معماها حوصله به خرج دهید و با بازیگوشی‌های گاه و بیگاه تریکو هم کنار بیایید، می‌توانید از کشف رابطه‌ی او با پسرک لذت ببرید. درست است که بازی از مشکلاتی چون افت فریم و برخی مسائل فنی رنج می‌برد، اما آن‌ها به سختی روی تجربه‌ی کلی بازی تأثیر می‌گذارند. آخرین نگهبان را باید بازی کرد چون شبیه هیچکدام از بازی‌هایی که تا به حال بازی کرده‌اید نیست.
محسن وزیری

8

نقاط قوت

  • - تجربه‌ای تأثیرگذار، منحصر به فرد و به‌یادماندنی
  • - رابطه‌ی معنادار و ملموس پسرک و تریکو
  • - داستان ساختاریافته با پایان‌بندی قوی
  • - معماهای چالش‌برانگیز و درگیرکننده
  • - گرافیک هنری فوق‌العاده
  • - موسیقی دلنشین

نقاط ضعف

  • - حرکات ناخواسته‌ی دوربین
  • - کنترل بعضاً دشوار پسرک
  • - گرافیک فنی ضعیف
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده