// جمعه, ۱۵ دی ۱۳۹۶ ساعت ۲۲:۰۱

نقد فیلم Bright - درخشان

Bright، تازه‌ترین ساخته‌ی دیوید آیر که ویل اسمیت نقش اصلی‌اش را اجرا کرده، در بیانی مهربانانه فیلمی متوسط و در حقیقت اثری به شدت ضعیف است.

Batman-V-Superman-Unused-Superman-poster

می‌دانم. بعد از خواندن نخستین جمله‌ی متن، این سوال برای‌تان پیش آمده که اگر فیلم Bright اصلا از منظر سینمایی اثر خوب و قابل قبولی نیست، پس چرا انقدر استقبال مخاطبان نت‌فلیکس از آن زیاد بود که این شبکه‌ی بزرگ اینترنتی، سریعا دستور ساخت قسمت دوم آن را نیز صادر کرد؟ سوال مهمی که پاسخ آن، بیشتر از این که به خود فیلم مربوط بشود، به آن ارتباط دارد که بفهمیم چگونه فیلم‌هایی بد، می‌توانند سرگرم‌کننده باشند و طیف قابل قبولی از مخاطبان را برای دو ساعت سرگرم کنند. چون در حقیقت، فیلم‌های بد هم به دو دسته‌ی سرگرم‌کننده و حوصله‌سربر تقسیم می‌شوند و در این تقسیم‌بندی، Bright مشخصا به گروه اول تعلق دارد. اما پیش از این که به صحبت درباره‌ی این ماجرا برسم، بگذارید به بدنه‌ی اصلی اثر بپردازم و نقاط ضعف و قوت حقیقی‌اش را بیان کنم. نکاتی که در بین‌شان از بازی‌های ضعیف و کم‌زحمت گرفته تا شلختگی بیش از اندازه‌ی داستان را می‌توان مشاهده کرد. چون «درخشان»، نه تنها هیچ منطق خاصی برای داستان‌گویی ندارد، بلکه بدون توجه به مخاطب هیچ تلاشی هم برای خلق این منطق نمی‌کند. در ابتدای فیلم، ما ناگهان خودمان را در برابر جهانی می‌بینیم که در آن انسان‌ها، الف‌ها، اورک‌ها و کوتوله‌ها، در کنار یکدیگر و در قسمت‌های مختلفی از شهر زندگی می‌کنند. زمان و مکان فیلم آن‌طور که از تصاویرش پیدا است، به همین دنیای خودمان تعلق دارد و به همین سبب، بیننده در صفر تا صد قصه‌گویی اثر موظف به پذیرش واقعیت مجازی احمقانه‌ای است که نمی‌تواند حتی با تلاش زیاد، چگونگی وجودش را درک کند. باور کنید فیلم برای رفع این مشکل نیاز به کار خاصی هم نداشت و می‌توانست با نمایش چند دقیقه ویدیو کلیشه‌ای که ایجاد شدن چنین دنیایی را وسط شات‌هایی سی‌جی‌آی‌محور نشان‌مان می‌داد، بگوید که مثلا منشا حضور شخصیت‌ها در چنین دنیایی، قدرت دیوانه‌وار شیطانی از طبقه‌ی چهارم جهنم بوده است! ولی تازه‌ترین اثر کارگردان Fury، حتی زحمت چنین کاری را هم به خودش نداده و مخاطبش را به عنوان موجودی فرض کرده که وظیفه دارد جهان آن را بپذیرد و به تماشای آن‌چه سازندگان برایش مهیا کرده‌اند، قانع باشد. جهانی که نگاه کردن به نقاط زشت آن، اثبات می‌کند که بعضی موقع‌ها انجام دادن کارهایی کلیشه‌ای و ضعیف، به مراتب بهتر از انجام ندادن‌شان به نظر می‌رسد. بله، اگر فیلم چنین مقدمه‌ی تکراری و بچه‌گانه‌ای را ارائه می‌داد، در همین نقطه از متن داشتم بدی‌های آن را وصف می‌کردم اما این به مراتب بهتر از آن بود که مستقیما بگویم فیلم اصلا مقدمه‌ای ندارد.

فیلم Bright

توصیف افتادن کارگردانی که با یکی از فیلم‌هایش لذتی سینمایی را تجربه کرده بودم به این وضع و حال، تنها و تنها ناراحت‌کننده است

با این حال، اگر پس از ورودمان به دنیای فیلم عمق شناخت‌مان نسبت به جهان اثر تغییر می‌کرد و چیزهای بیشتری از دنیای Bright می‌فهمیدیم، شاید این مشکل خودش آرام‌آرام کم‌رنگ می‌شد اما در طول پیش‌روی ثانیه‌های اثر دیوید آیر، هیچ تغییری از این منظر حاصل نمی‌شود. در تمام طول فیلم، ما شاهد جهانی هستیم که آن را نمی‌شناسیم و تمام عناصرش بر پایه‌ی کلیشه‌هایی تکراری سر و شکل پیدا کرده‌اند. بدتر آن که سازندگان فیلم، به عادت خیلی از بلاک‌باسترهای ضعیف تصمیم داشته‌اند که نشان دهند فیلم بزرگی دارند. به همین سبب، تنها چند دقیقه گذشتن از قصه‌گویی فیلم کافی است تا بفهمید یکی از دو شخصیت اصلی قصه یعنی نیک، در حقیقت قرار است نمادی از انسان‌های مورد ظلم قرار گرفته توسط نژادپرستی باشد. نه، هیچ‌کس منکر کثیفی و زشتی نژادپرستی نیست و پرداختن یک اثر هنری به آن و زیر سوال بردنش، خیلی هم چیز ارزشمندی است. اما وقتی سازندگان این کار را به شکل تماما قابل حدس و آزاردهنده‌ای انجام دهند، بیننده بیشتر از این که تاثیر بپذیرد و به باورهایش درباره‌ی چنین چیزی فکر کند، خودش را در حالتی پیدا می‌کند که دارد از شنیدن داستانی کلیشه‌ای که روایت را بلد نیست، زجر می‌کشد. فیلم‌ساز، تمام ایده‌اش برای پرداختن به این مفهوم را در قالب این که نیک تنها اورکِ اداره‌ی پلیس است، همه به او ظلم می‌کنند و در آخر به طرز کاملا قابل پیش‌بینی و کم‌ارزشی تبدیل به یک قهرمان می‌شود به تصویر کشیده. نه ایده‌ی خاصی وجود دارد و نه شخصیت‌پردازی از ویژگی مثبت و به خصوصی بهره می‌برد. نتیجه چیزی نیست جز آن که موقع تماشای Bright، حس می‌کنید چه‌قدر سازنده خودش را دست بالا و کاردرست حساب کرده که می‌خواسته داستانش مفهوم هم داشته باشد و این در حالی است که «درخشان» در موارد بسیار ابتدایی‌تری مشکل دارد.

Bright

در تمام طول فیلم، ما شاهد جهانی هستیم که آن را نمی‌شناسیم و تمام عناصرش بر پایه‌ی کلیشه‌هایی تکراری سر و شکل پیدا کرده‌اند

در وصف شخصیت‌پردازی‌های موجود در فیلم، همین بس که نیک، عمیق‌ترین شخصیت‌پردازی ممکن را در قیاس با مابقی افراد حاضر در داستان تجربه می‌کند! چرا؟ چون او در طول فیلم به ابتدایی‌ترین شکل ممکن، از موجودی که مدام در حقش نامردی می‌کنند تبدیل به یک قهرمان خفن و بامزه می‌شود. این یعنی حداقل نیک مسیری بسیار ساده برای تغییر را طی کرده و از منظر شخصیتی، از نقطه‌ای به نقطه‌ی دیگر رسیده است. حال دلیل آن که چطور طی کردن چنین روند کودکانه و قابل حدسی می‌تواند یک شخصیت را تبدیل به پردازش‌شده‌ترین کاراکتر یک فیلم کند، چیزی نیست جز این که باقی کاراکترهای Bright از جمله اسکات وارد (ویل اسمیت)، مطلقا در میان دقایق اثر با چیزی به نام تغییر مواجه نمی‌شوند. به جای آن، شما همیشه موجودات ایستا و بدون پیشرفت یا پسرفتی را می‌بینید که صرفا به اندازه‌ی تفنگ‌ها و ماشین‌های حاضر در سکانس‌های فیلم کاربرد دارند. آن هم به گونه‌ای که نه بیننده با آن‌ها ارتباط خاصی برقرار می‌کند و نه حتی برای یک لحظه، مرگ و زندگی‌شان برای‌مان اهمیتی دارد. نقطه‌ی اوج این داستان‌ها اما شخصیت‌های منفی فیلم هستند. شخصیت‌هایی که اصلا نمی‌توان آن‌ها را با این نام صدا زد چون بیشتر شبیه افرادی به نظر می‌رسند که در حال گذشتن از یک نقطه بوده‌اند و ناگهان تصمیم به جنگیدن با قهرمان‌های Bright می‌گیرند. فیلم‌نامه‌نویس، صرفا به دنبال پر کردن دقایق اثرش بوده تا میزان آن را به زمان مورد نظر شبکه برساند و به هیچ عنوان بر پایه‌ی مسیر یا هدف خاصی، داستانش را ننوشته است. در نقطه‌ای از فیلم، عده‌ای انسان عادی را می‌بینیم که می‌خواهند یک عصای جادویی را از نیک و اسکات بگیرند و مواجهه‌شان با این افراد، تعقیب و گریز کم‌هیجان و سکانس‌های اکشن بی‌رمقی را تقدیم‌مان می‌کند. لحظه‌ای بعد اما فیلم‌ساز به خودش می‌آید و می‌بیند این‌ها تکراری شده‌اند و به دنبال آن، موجوداتی خوش‌تیپ‌تر را که لباس‌های گران‌تری دارند، فنون رزمی بیشتری بلدند و تیپی باحال‌تر را به نمایش می‌گذارند ناگهان وسط این سکانس‌ها رها می‌کند. موجوداتی که با به قتل رساندن همه‌ی آن انسان‌ها، تبدیل به دشمنان جدید قهرمان‌های فیلم می‌شوند. بله، این تمام فهمی است که فیلم‌ساز برای خلق دقایق اثرش به خرج داده است.

Bright

طنز حاضر در داستان و سکانس‌های اکشنی از فیلم که در نیمه‌ی دوم آن از راه می‌رسد، از معدود نکات مثبت فیلم به شمار می‌رود. چون خواه یا ناخواه باید پذیرفت که جوئل اِجِرتِن، با این که اصلا بازی خاصی را در نقش اورک مهربان داستان ارائه نداده، در قسمت‌های طنز واقعا موفق بوده و با چیزهایی ساده، بعضا موفق به خنداندن بیننده شده است. حتی ویل اسمیت که با اجرایش یکی از نقاط ضعف فیلم را تقدیم بینندگان کرده نیز به کمک بازی اِجِرتِن میان دیالوگ‌های طنز ایجادشده مابین خودش و نیک گم می‌شود و حتی در بعضی لحظات، قدرت این طنز را افزایش نیز می‌دهد. هرچند که اگر از این موارد اندک بگذریم، باید بپذیریم که تمام کار انجام‌شده توسط بازیگران Bright در لابه‌لای دقایق این فیلم، تحمل گریم‌های انجام‌شده روی صورت‌شان بوده است. چون اجراهای دیده‌شده در قامت مهم‌ترین کاراکترهای فیلم هم هرگز ارزش خاصی را نشان مخاطب نمی‌دهند و آن‌قدر پیش پا افتاده به نظر می‌رسند که بیننده می‌تواند همه‌ی لحظات اثر را با بازیگرانی دیگر در همین نقش‌ها نیز تصور کند. آن هم بدون اینکه حتی آب از آب تکان بخورد. البته از آن‌جایی که کاراکترهای خلق‌شده توسط مکس لندیس به طرزی مثال‌زدنی (!) تک‌خطی و فارغ از هرگونه تعریف شدنی بوده‌اند، حتی نمی‌توان فهمید که اشکال از بازیگران است یا ضعف عجیب فیلم در ارائه‌ی تصویری صحیح از چندتا کاراکتر ساده نیز فقط به خلا عجیب و دیوانه‌وار درون‌ریزی شخصیت‌ها برمی‌گردد.

اما اگر از تمامی این‌ها بگذریم و بخواهیم درباره‌ی کارگردانی اثر صحبت کنیم، باید سراغ دیوید آیری برویم که این روزها به وضع ناراحت‌کننده و خفت‌باری افتاده است. کارگردانی که همین چند سال پیش فیلم لایق تماشایی همچون Fury را از او دیده بودیم، حالا به روزگاری افتاده که تنها عملش در طول یک فیلم که می‌شود آن را کارگردانی خطاب کرد، خلق سکانس‌های اکشنی است که تمام کارگردان‌های خرده‌پای هالیوود هم از پس آفرینش‌شان برمی‌آیند. آیر، فیلمی را تحویل‌مان داده که از منظر فنی نه فقط دستاورد خاصی ندارد که در غالب مواقع، آزاردهنده به نظر می‌رسد. موقع تماشای Bright، نه شات جذب‌کننده و عجیبی را پیدا می‌کنید که وقتی اتصال احساسی‌تان با اثر قطع شده مجددا باعث برگشت‌تان به دنیای فیلم بشود و نه حتی یک کات تاثیرگذار، یک دکوپاژ جذاب یا یک سکانس اکشن به خصوص را می‌شود میان دقایق این فیلم پیدا کرد. باور کنید گفتن این جملات کار راحتی نیست و توصیف افتادن کارگردانی که با یکی از فیلم‌هایش لذتی سینمایی را تجربه کرده بودم به این وضع و حال، تنها و تنها ناراحت‌کننده است.

Bright

آیر، فیلمی را تحویل‌مان داده که از منظر فنی نه فقط دستاورد خاصی ندارد که در غالب مواقع، آزاردهنده به نظر می‌رسد

متاسفانه یا خوش‌بختانه، یکی از مزیت‌های ساخت افتضاح عجیبی همچون Suicide Squad و قرار گرفتن نام چنین چیزی در کارنامه‌ی یک کارگردان، باعث می‌شود که تقریبا استفاده از لغت «پسرفت» برای او غیرممکن بشود. چون شاید Bright فیلمی بد و پر اشکال باشد که مخاطبان عام و کژوآل سینما را که تقریبا به هیچ چیزی در طول یک فیلم اهمیت نمی‌دهند هدف گرفته اما حداقل نسبت به «جوخه‌ی انتحار» که اصلا فیلم نیست، رتبه‌ی بالاتری را به دست می‌آورد. این که Bright به چه شکل توانسته برای مشترکان نت‌فلیکس انقدر جذاب به نظر برسد، به چند چیز مربوط می‌شود. اول آن که باید بپذیریم این فیلم در سینماها با استقبال معرکه‌ای مواجه نشده و تنها آدم‌هایی زیاد، روی دستگاه‌های الکترونیکی و تلویزیون‌های‌شان، آن را تماشا کرده‌اند. پس وقتی آن را اثری مورد استقبال قرار گرفته خطاب می‌کنیم، منظورمان این است که انقدر خوب بوده که تعداد محسوسی از تماشاگران، روی مبل‌های خانه‌شان برای آن وقت بگذارند. از طرف دیگر، فیلم با ترکیب تیترهای گول‌زننده‌ای مثل داستان‌های جادویی، تکه‌کلام‌های طنز، سکانس‌های اکشنی که برای عام‌ترین مخاطبان کار راه‌انداز هستند و برآورده‌کننده‌ی حداقل‌ها به نظر می‌رسند، به سینمابین‌های کژوآل گوناگونی دلیلی برای تماشا شدن داده است. خب، قطعا عده‌ای هم فیلم را به خاطر ویل اسمیت دیده‌اند و بعضی‌ها هم می‌خواستند ببینند ساخته‌ای که ایده‌اش تا این اندازه مضحک جلوه می‌کرد، واقعا در انتها چه دستاوردی داشته است.

باور کنید موضوع به همین سادگی‌ها بوده و اصلا نیاز به چیز پیچیده و عجیبی نیست که چنین اتفاقی رخ دهد. البته این وسط به عنوان یک نکته‌ی مثبت واقعی، نباید از این گذشت که Bright در طول ثانیه‌هایش روند رو به بهبودی را تجربه می‌کند. یعنی درست است که از ابتدا تا انتها فیلم خوبی نیست اما قطعا سی دقیقه‌ی پایانی‌اش نسبت به پرده‌ی اول داستان‌گویی آن، از جذابیت بیشتری بهره می‌برد. همین روند رو به رشد ساده هم باعث می‌شود بیننده‌ی عام، شانس بیشتری برای ناامید نشدن از اثر و دنبال کردن آن را داشته باشد. با همه‌ی این‌ها، حرف نهایی همان چیزی است که در ابتدای کار گفتم. «درخشان»، قطعا و یقینا فیلم بد و ضعیفی است. فیلمی که به درد سینماشناس‌ها، هنردوستان و حتی کسانی که بلاک‌باسترهای خوب را می‌شناسند و می‌بینند نمی‌خورد.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده