بهترین روایات داستانی در دنیای بازیهای ویدیویی - قسمت اول
توجه: در این مقاله سعی شده تا در حد امکان از لو رفتن داستان برای افرادی که با این بازیها آشنایی ندارند جلوگیری شود تا نهایت لذت را در هنگام انجام آنها تجربه کنند.
۱۵.Final Fantasy VI
دنیای فاینال فانتزی بسیار بزرگ و پر از شخصیتهای متنوع است که بدون شک طرفداران زیادی پشت آن هستند. این سری با نسخههای متعدد بازی و انیمیشن، از سال ۱۹۸۷ تا امروز همچنان قدرتمند ظاهر شده است.اما در بین تمامی نسخههای Final Fantasy یک بازی است که داستانی بسیار بهتر و به یاد ماندنیتر نسبت به دیگر نسخهها برجای گذاشته است. این نسخه بر خلاف شمارههای جدید خود که گرافیکی فوقالعاده دارند، یک بازی پیکسلی اما دل نشین است. وقایع Final Fantasy VI در دنیایی بزرگ و بینام شروع میشود. در طی ماجراهای بازی، دنیای بازی به سه اقلیم بزرگ تقسیم میشود و از آن به عنوان دنیای توازن یاد میشود. بر خلاف شمارههای قبلی بازی که داستان در دوران قرون وسطایی روایت میشد، این بار دنیای بازی در فضایی با محیط استیم پانک دنبال میشود. روایت بازی هزار سال قبل در طی جنگ Magi رخ میدهد. Esperها قدرت گرفته بودند و مردم برای مقام و قدرت تقلا میکردند. برای رسیدن به قدرت، لازم بود تا Esperها کشته شوند و سنگ جادویی که از آن باقی مانده را تصاحب کنند. جنگ تمام عیاری بود، در حدی که زمزمههای آخرالزمانی شنیده میشد. جمعیت انسانها نیازمند زمان هزار سالهای بود تا به شکل و شمایل گذشته خود بازگردد و جنگ فراموش شود. اما وقتی که Esperها خود را از این مکان تبعید کردند، جنگ رفته رفته به انتهای خود نزدیک شد. شخصیت بازی دختری به نام تِرا است که مشکل فراموشی دارد و برای یافتن Esperها همه جا را جست و جو میکند. داستان بازی تحرک خاصی دارد و شخصیتهای بسیار خاطرهانگیزی را در خود جای داده است. لحظاتی مانند اجرای نمایش اُپرا، یافتن اصل و نسبهای مخفی شده یا از خود گذشتگیهای قهرمانانه، همگی همانند یک خاطره شیرین در ذهن طرفداران باقی ماندهاند. از این موارد گذشته، این بازی دارای یکی از نفرتانگیزترین شخصیتهای منفی دنیای بازیها یعنی کِفکا بود. شخصیتی که نمایش نامه آن یک فرد بیاحساس و بیرحم را خلق کرده بود. بر خلاف دیگر نسخههای Final Fantasy، نسخه VI داستانی در هم ریخته و به هم تابیده نداشت و بازی داستان سرایی کلاسیکی را از خود به جای گذاشت.
Fallout 2 .۱۴
شاید سخت باشد که در دهه نود میلادی اثری را بتوان یافت که هنوز هم جزو بهترین روایات و داستانسراییها باشد. اما نام Fallout کافی است تا بیشتر به آن سالها فکر کنیم. درست است که Fallout 3 و Fallout 4 با تکنولوژی بهتر و قویتر توانستند اثری به یادماندنی از خود به جای بگذارند، اما این Fallout 2 است که روایت داستانی آن باز هم بهتر و عمیقتر از دو نسخه جدید سری Fallout به شمار میرود. در سال ۲۲۴۱، اهالی محلی به نام آرویو از خشکسالی و بیماری عذاب میکشند. درست همانند دیگر بازیهای سری Fallout، قسمت دوم نیز از سناریو آخرالزمانی خشکسالی، بمبهای اتمی و فضاهای مرده پیروی کرده است. در این قسمت بازیکن به عنوان شخصی که اهالی این منطقه او را «برگزیده» میشناسند، ایفای نقش میکند. برگزیده، شخصی است که مردم را از این بلاها نجات خواهد داد. هدف اصلی بازی یافتن بسته Garden of Eden برای آرویو است. Garden of Eden وسیلهای است که باعث ایجاد رونق در زمینهای بایر آخرالزمانی میشود. فرد برگزیده برای یافتن این وسیله چیزی جز یک زره، پیپ بوی ۲۰۰۰، قمقمه آب، نیزه و مقداری پول ندارد و فقط باید با همین ابزار به نجات مردم بپردازد. عناصر بسیار زیادی باعث شدند تا روایت داستانی بازی جزو بهترینها قرار بگیرد. همان مقدار که روایت کلی داستان و محیطهای بازی در داستانسرایی تاثیر مستقیم گذاشتهاند، دیالوگهای تیز و هوشیارانه، شخصیتهای عجیب و درگیر کنندهای که با آنها ملاقات میکنیم و همچنین تعداد بیشماری از مدارک و سندهایی که دنیای گذشته را بازگو میکنند، همه و همه باعث شدهاند Fallout 2، سیمایی زیبا از نظر روایت داستانی به خود بگیرد. وقتی که درگیر ستون اصلی داستانی هستید، با چندین و چند شخصیت رو به رو خواهید شد که رفتار شما با آنها، اثر متقابلی خواهد داشت. برده فروشهایی وجود دارند که باید با آنها رو به رو شوید، مراکز کسب درآمدی وجود دارد که باید آنها را سرکوب کنید. حتی مشکلات بسیار جدی دارویی و درمانی وجود دارد که باعث زمینگیر شدن کل اقتصاد یک منطقه شده است و اگر با آن کنار نیایید، کار سختی پیش رو خواهید داشت. از همه این موارد مهمتر باید به فکر ریشه کن کردن دولتی مخفی باشید که اکثر مشکلات بر گردن آنها است. وظایف بسیار سنگینی هستند که Fallout 2 را به یکی از پیچیدهترین و سختترین تجارب بازیهای نقش آفرینی تبدیل کردهاند.
Deus Ex .۱۳
داستان بازی Deus Ex در سال ۲۰۵۲ رخ میدهد. جایی که جهان تحت تشکیلات و تئوریهای توطئهآمیز و دسیسههای دولت، مشکلات بسیار زیادی را متحمل شده است. این مشکلات جامعه، همگی در قالب فضایی سایبرپانک بنا شدهاند که اتمسفری فوقالعاده را در بازی حاکم کرده است. داستان بازی ترکیبی گیج کننده از محبوبترین تئوریهای توطئه گروههایی همچون اشرافیون، تمپلارها، گروه بیلدبرگ و دیگران است. بازی شکل و جوی بسیار جدی دارد و بازیکن در نقش جِی سی دنتون ایفای نقش میکند. دنتون وظیفه دارد تا منبع طاعونی خطرناک به نام Gray Death یا مرگ خاکستری را پیدا کند. شما همراه با جیسی دنتون به دل این توطئهها، تجارتهای عظیم و حرص و تطمع قدم خواهید گذاشت. Deus Ex روایات بسیار پیچیده و بزرگی دارد. برای شناخت این روایت و داستانهای مختلف در دنیای بازی، بازیکن قادر است تا با نفوذ به ترمینالهای کامپیوتری و با جاسوسی در آنها، با بسیاری از داستانهای پشت پرده بازی آشنا شود. داستان بازی به قدری جدی و درست است که میتوان به شکل بدبینانهای حوادث آن را در آینده زندگی مردم واقعی دید. روایت بازی جزو یکی از امکانپذیرترین حوادث و اتفاقاتی به آینده است که در دنیای بازیهای ویدیویی شکل گرفته و همین موضوع باعث شده تا Deux Ex جزو بازیهایی باشد که هر چقدر از عمر آن گذشته باشد، باز هم ارزش تجربه کردن را دارد. در کنار داستان، جو خود بازی، حضور ماشینها و روباتهای عجیب و غریب که بازیکن را مجبور به درگیری با خود میکنند، تصمیمات مختلف که در طول مسیر با آنها برخورد میشود و در آخر، گشت و گذار خود بازیکن در دنیای بازی برای کسب اطلاعات، Deus Ex را به یک بازی عالی تبدیل کرده است.
Fahrenheit .۱۲
دیوید کیج و استودیو او، همیشه به بازیهایی با داستانهای پر محتوا و جذاب معروف هستند. داستانهایی که در مرکز آن، شخصیتی گاه عادی و گاه با قدرت فراطبیعی توانسته طرفداران خود را به خوبی درگیر کند. این استودیو تا به حال 4 بازی منتشر کرده و یک بازی درگیر کننده دیگر به زودی در سال آینده منتشر خواهد شد. برای برگزیدن بهترین داستان در بین بازیهای دیوید کیج، گزینههای انتخابی بسیار سختی وجود داشت. اما در بین بازیهای جذاب این استودیو، اثر فارنهایت عطر و بویی دیگر داشت. سال ۲۰۰۹، یک روز سرد در شهر نیویورک. لوکاس کین در حالتی نامعلوم، در سرویس بهداشتی یک رستوران، در حال چاقو زدن به مردی ناشناس است. خود او نمیدانست که چه کاری انجام داده و به سرعت محل را ترک کرد. کنترل خود را از دست داده بود، حتی از شغل خود فرار کرده بود. به ناچار مجبور شد تا با شخصی که یک واسطه روح به شمار میرود مشکل را در میان بگذارد و در این حین او متوجه میشود که کنترل او در دست شخصی ناشناس است که در رستوران از کنار او عبور کرده بود. درگیریهای او با پلیس، نجات دادن دوستانش، رو به رو شدن با شخصیت منفی بازی، همگی داستانی بسیار جذاب را رقم زده بودند. اما چیزی که این داستان و روایت آن را درگیر کنندهتر میکرد، مشکلات لوکاس با خودش بود. نمیدانست چرا یک شخص را کشته، نمیدانست چرا این اتفاق در زندگی او افتاده و نمیدانست سرنوشت او چیست. با توجه به انتخابهای مختلف، سه پایان متفاوت نیز در انتظار بازیکن قرار دارد. سه سرانجام خوب، بد و معمولی، پایانهایی هستند که دیوید کیج برای بازیکنان در نظر گرفته است. علاوه بر داستان، شخصیت پردازی و اتمسفر جذاب از دیگر نکات بسیار مهمی بود که باعث شد داستان بازی بسیار پیچیده، جذاب و سنگین روایت شود.
Max Payne .۱۱
دسامبر سال ۲۰۰۱، نیویورک زیر کولاک و برفی سرد و شهری که در خوابی عمیق فرو رفته بود. صدای آژیر پلیس به گوش میرسید و مکس پین همراه با اسلحه اسنایپر خود در بالای برجی بلند ایستاده بود. پلیس در تلاش بود تا جلوی این مرد را بگیرد. اما با یک فلش بک، به سه سال قبل باز میگردیم. زمانی که مکس به عنوان یک مامور پلیس در شهر نیویورک مشغول به کار بود. هوای سرد و اتمسفر تاریک در دل مکس هیچ اثری نداشت زیرا او لحظه شماری میکرد تا به خانه برسد و در کنار همسر و فرزند تازه متولد شدهاش شب خوب و آرامی را سپری کند. وقتی مکس به خانه رسید، سکوت همه جارا فرا گرفته بود. بعضی از وسایل خانه در هم ریخته بود و هرچقدر که نام همسرش را صدا میکرد، پاسخی نمیشنید. ناگهان متوجه شد که سه مرد معتاد ناگهان به سمت او هجوم آوردهاند. با یک صحنه آهسته و سینمایی فرد سوم هم از پای در آمد. مکس وارد اتاق شد و تمام وجودش در شوکی عمیق فرو رفته بود. جنازه همسرش، مرگ کودک خوردسالش باعث شد تا آن هوای سرد و اتمسفر تاریکی که در شهر حاکم بود، در دل مکس نفوذ کند. دیگر نه امیدی برای زندگی داشت و نه وجودش گرمای خانواده را حس میکرد. او دیگر چیزی برای از دست دادن نداشت و تنها یک هدف در زندگی خود میدید؛ انتقام. او باید جلوی باعث و بانی پخش شدن این موادهای مخدر را میگرفت. محال است که عمر خود را پای بازیهای ویدیویی گذاشته باشید و با مکس پین خاطرهانگیز آشنا نباشید. اثر بزرگی که توسط استودیو رمدی خلق شد و خاطرات فراموش نشدنی را به جای گذاشت. خیلی از عناصر بازی در داستان و روایت اثر مکس پین تاثیر به سزایی داشتند. در آن سالهایی که نمیشد اثری همانند فیلمهای سینمایی برای روایت بهتر داستان در میان پردهها خلق کرد، استودیو رمدی با طراحی پنلهایی شبیه به کتابهای کامیک، به بهترین شکل ممکن داستان را برای بازیکن روایت میکرد. تصاویر زیبایی که همراه با صداپیشه شخصیتها با آرامی و سنگینی خاصی روایت میشدند. خود داستان نیز در کنار اتمسفر و مخصوصا موسیقی، جوی را در بازی حاکم کرده بودند که لحظه به لحظه آن مو بر تن هر بازیکنی سیخ میکرد. ماجرای بازی در سه روز از زندگی مکس پین انجام میشود و او در طی این روزها و شبها با اشخاص زیادی از جمله مونا ساکس رو به رو میشود که خط داستانی را جذابتر میکنند.سم لیک با پیش زمینهای از افسانه شناسی اسکاندیناوی که با داستان، موسیقی و اتمسفر بازی ادقام شده بود، توانست اثری را خلق کند که رمدی و تک تک افرادی که بازی را تجربه کردهاند هیچگاه نام مکس پین را فراموش نکنند.
Metal Gear Solid 3: Snake Eater .۱۰
سری Metal Gear Solid که از ذهن عجیب و غریب کوجیما نشات میگیرد، همیشه جزو بهترینهای اکشن و مخفی کاری دنیای بازیها بوده است. هر شماره از قسمتهای Metal Gear Solid دارای لحظات فراموش نشدنی است که توسط شخصیت پردازی بسیار قوی آن به جا مانده است. اما اگر بخواهیم یکی را از نظر داستانی در این سری انتخاب کنیم، قطعا Metal Gear Solid 3 از دیگر بازیها جدا خواهد شد. در Metal Gear Solid 3 کنترل شخصیت بسیار محبوب Snake Eater که بعدها به Big Boss شناخته میشود را به دست میگیریم. مردی جوان با اسم رمز Naked Snake به جنگلی به نام سیلینلیاشک در جماهیر سوسیالیستی شوروی اعزام میشود. وظیفه او رهایی یکی از دانشمندان شوروی به نام سُلوکُو است که به طور مخفیانه مشغول ساخت و توسعه تانکی مسلح به تسلیحات اتمی است. در طی روایت این بازی، بیشتر هر زمان دیگر با داستان شخصی اسنیک رو به رو خواهیم شد. اتفاقات شوکه کننده، شخصیتهای عجیب، باسهای فراموش نشدنی از جمله اتفاقاتی هستند که در این بازی رخ میدهد تا روایتی بسیار قدرتمند در Metal Gear Solid 3 شکل بگیرد. باسهای تیم کبری که هر کدام در مقابل اسنیک قرار میگیرند، بدون شک بهترین اتفاقات را رقم میزنند. طراحی مراحل شخصیتها و نمایش نامهای که کوجیما برای اسنیک تدارک دیده بود باعث شد تا یکی از بهترین بازیهای این سری را تجربه کنیم. مخصوصا وقتی به انتهای بازی و مبارزه با Boss میرسیم، تمام تجربهها و روایاتی که در طول بازی داشتیم، بیش از پیش شیرینتر میشوند.
Red Dead Redemption .۹
راک استار که همه را با GTA شیفته خود کرده است، گاهی اوقات به غیر از این اثر، بازیهایی میسازد که جاودانه میشوند. بدون شک و تردید Red Dead Redemption یکی از این بازیها است. در صنعت گیم که شاید تنها تعداد بسیار معدودی از بازیها توانستهاند به شکل واقعی حس و حال غرب وحشی را برای بازیکن تداعی کنند، این Red Dead Redemption است که به طبیعیترین شکل ممکن از پس این کار بر آمد. شخصیت بازی نه یک قهرمان است و نه شوخ طبعی زیادی دارد. جان مارستون تنها یک خانه و خانواده آرامشبخش برای ادامه زندگی خود میخواهد. اما به خاطر قانون شکنیهایی که در گذشته انجام داده است، ماموران دولت دل خوشی از او ندارند. حال جان مارستون باید به مکانی برود که جماعتی راهزن، دزد و قانون شکن در آن جا زندگی میکنند؛ اشخاصی که در گذشته نفرت بار او با زندگی جان مارستون گره خوردهاند. او باید برای رستگاری خود شر تمامی مزاحمان غرب وحشی را بکند. هنگامی که داستانهای GTA معمولا مربوط به شخصی میشود که یک انسان معمولی شروع به رشد در جرایم بزرگ میکند، Red Dead Redemption این قانون را شکسته و شخصیتی را معرفی میکند که میخواهد انسان خوبی باشد، خانواده تشکیل دهد و از جرم و جنایت دوری کند. اما رفته رفته در داستان و روایت بسیار زیبای آن، جان مارستون از هدف بسیار ساده خود دور میشود و تراژدیهای غمانگیز به سمت او سرازیر میشوند. طراحی و پیاده سازی دنیای بسیار زیبا با اتمسفری درست با حال و هوای غرب وحشی آمریکا، همان چیزی بود که برای داستانسرایی و روایت آن نیاز بود. همچنین پایان بسیار شوکه کننده و در عین حال بسیار مناسب و شایسته برای Red Dead Redemption باعث شد این اثر برای سالها در ذهن کسانی که آن را تجربه کردهاند باقی بماند.
BioShock Infinite .۸
پس از ماجراهایی که در دو نسخه اول سری BioShock در شهری به نام رپچر در اقیانوس اطلس به اتمام رسید، کن لوین تصمیم گرفت از زیر آب خارج شود و به آسمان پرواز کند. در جولای ۱۹۱۲، شخصی به نام بوکر دویت با بدهیهای فراوان خود در حال دفن شدن بود. او هیچ راه فراری نداشت و زندگی سختی را پیش روی خود میدید. اما در این بین، به او وظیفهای محول شد تا بتواند بلیط رهایی خود از تمامی بدهیها را به دست آورد. حال تمام هم و غم او نجات دختری به نام الیزابت بود. دختری با اراده و جذبه قوی که باید توسط او نجات پیدا میکرد. اما یک مشکل بزرگ در این بین وجود داشت؛ الیزابت در شهری وسیع و شناور به نام کلمبیا در آسمان گرفتار شده بود. ماجرای BioShock Infinite در سال ۱۹۱۲، در شهری خیالی به نام کلمبیا که توسط بالونهای عظیم، راکتورها، پروانهها و توسط علم کوانتوم در آسمان شناور شده است رخ میدهد. کلمبیا توسط شخصی به نام زاخاری هِیل کامستاک ساخته شده که دولت آمریکا از آن به عنوان نمادی استثنایی از کشور بزرگ خود یاد میکند. بوکر دویت وقتی برای اولین بار پا به سرزمین کلمبیا میگذارد، متوجه میشود که همه چیز پیچیدهتر از نجات دادن یک دختر جوان است. در این ماجرا، بوکر و الیزابت به حوادثی خونین گره میخورند که شورش مردم کلمبیا یکی از این حوادث است. اما همه چیز به این موضوعات ختم نمیشود، بلکه حوادث عجیبتری نیز برای این دو رخ میدهد و بُعدهای موازی نیز در خط داستانی بازی ادقام میشوند. دنیای بازی BioShock Infinite عجیب و غیر عادی است. طراحی هنری فوقالعاده بازی در کنار شخصیت پردازی بسیار خوب باعث شد تا داستان بازی بیش از پیش جذاب جلوه دهد. کن لواین با اینکه دنیایی رنگی و شادی را در طراحیهای خود خلق کرد، اما با دست گذاشتن بر مشکلات اجتماعی از جمله نژاد پرستی و میهن پرستی، زمینهای سنگین، تاریک و خونین را بر BioShock Infinite پهن کرد. همچنین در انتهای بازی هنگامی که همه چیز حالتی جدیتر به خود میگیرد، به عنوان شخصیت بوکر دویت متوجه خواهید شد که شما یک ابزار در چرخه سرنوشت هستید و قادر نیستید از تمام رفتارهای شیطانی خود در گذشته فرار کنید. شما از یک قهرمانی که یک دختر جوان را نجات داده است، تبدیل به شخصی میشوید که هیچ راهی به جز در آغوش گرفتن تقدیر ندارد.
در این قسمت با هشت اثر برتر داستانی در دنیای بازیها آشنا شدیم. اما در قسمت بعدی با هفت اثر از برترینهای دیگر آشنا خواهیم شد. به نظر شما کدام یک از بازیها در هفت رتبه بعدی قرار دارند؟
تهیه شده در زومجی