الوی از بازی هورایزن

داستان بازی Horizon؛ از دل ویرانی تا شکوفایی دوباره

یک‌شنبه 25 آبان 1404 - 22:01
مطالعه 101 دقیقه
در دنیایی که تمدن بشر به افسانه‌ای فراموش‌شده تبدیل شده، دختری به نام الوی حقیقت را از زیر خاکستر ماشین‌ها بیرون می‌کشد.
تبلیغات

در دنیایی که هم‌اکنون شاهد آن هستیم، آسمان آبی و دشت‌های سرسبز دیگر نشانی از تمدن بشری در خود ندارند. برج‌های فلزی فروریختند، شهرها در دل خاک مدفون شدند و زمین دوباره در اختیار طبیعت قرار گرفته است. اما طبیعتِ این جهان دیگر مثل قبل طبیعی نیست؛ گیاهان در کنار ماشین‌هایی عظیم‌الجثه می‌رویند؛ موجوداتی از جنس فولاد و مدار، که رفتاری شبیه حیوانات دارند و شکارچیان و شکارها را در قالبی جدید بازآفرینی کرده‌اند. این، جهانی است که بازی Horizon در آن جریان دارد؛ دنیایی پس از پایان انسان‌ها.

در این سرزمین ناشناخته، نسل‌های جدیدی از انسان‌ها در قالب قبیله‌هایی پراکنده زندگی می‌کنند. آن‌ها از گذشته‌ی زمین چیزی نمی‌دانند؛ خدایانشان نام‌هایی چون All-Mother و The Old Ones دارند و ارزش‌ها و عقاید آن‌ها بر پایه بقایای فناوری است که روزگاری بشر آن را ساخته بود. در این میان، دختری از قبیله‌ی Nora به نام Aloy، در پی پاسخ‌ سؤالاتی می‌گردد که هیچ‌کس حتی جرأت پرسیدن آن‌ها را ندارد:

«من کی هستم؟ از کجا آمده‌ام؟ و چرا جهان ما به این شکل درآمده است؟»

اما داستان Horizon تنها درباره‌ی جست‌وجوی هویت یک انسان نیست. این داستان روایت چرخه‌ی نابودی و تولد دوباره‌ی یک تمدن است؛ درباره‌ی غرور بشر و بهایی که برای نادانی‌اش پرداخت. در پسِ چشم‌اندازهای خیره‌کننده‌ی کوه‌ها و دشت‌های تحت سلطه‌ی موجودات مکانیکی، تاریخچه‌ای از سقوط و امید نهفته است؛ سرگذشتی که از عصر شرکت‌های رباتیک و هوش مصنوعی آغاز شد و به جهانی منجر شد که در آن، انسان برای بازپس‌گیری میراث خودش از چنگ ماشین‌ها می‌جنگد.

در ادامه، برای درک ریشه‌های این دنیای شگفت‌انگیز، باید به عقب برگردیم؛ به زمانی که زمین هنوز تحت سلطه‌ی انسان بود و بزرگ‌ترین خطای تاریخ در حال شکل‌گیری بود.

دوران پیش از سقوط (The Great Die-Off)

آغاز رویدادهای جهان Horizon در آینده‌ای نه‌چندان دور نسبت به دوران کنونی ما به وقوع می‌پیوندد. دهه‌ی ۲۰۳۰ میلادی، نقطه‌ی آغاز زنجیره‌ای از فاجعه‌ها و تصمیمات سرنوشت‌سازی است که سرانجام به شکل‌گیری دنیای آخرالزمانی این سری انجامید؛ دورانی که بعدها در تاریخ به نام «کشتار عظیم» یا The Great Die-Off شناخته شد.

همه‌چیز از بدترین بحران زیست‌محیطی تاریخ بشر آغاز شد. با افزایش غیرقابل کنترل دمای زمین، یخ‌های قطبی با سرعتی بی‌سابقه ذوب شدند و سطح آب دریاها به‌تدریج بالا آمد تا جایی که بسیاری از شهرها، جزایر و مناطق ساحلی کاملاً به زیر آب رفتند. این فاجعه، تنها در چند سال، جان بیش از یک میلیارد انسان را گرفت و نظم جهانی را به کلی فروپاشید.

بازماندگان اما با سرنوشت به مراتب تلخ‌تری روبه‌رو شدند. موج عظیم مهاجرت و آوارگی میلیون‌ها انسان، کشورهای مختلف را درگیر بحرانی بی‌سابقه کرد. اردوگاه‌های پناهندگان در سراسر جهان به محل‌هایی بدل شدند که بیشتر به زندان شباهت داشتند تا پناهگاه. کمبود شدید منابع غذایی، فروپاشی زیرساخت‌ها و افزایش خشونت، باعث شد شکاف میان پناهندگان و شهروندان کشورهای میزبان روزبه‌روز عمیق‌تر شود.

در فاصله‌ی یک دهه‌، فشار ناشی از این شرایط غیرانسانی، به انفجار خشم و درگیری‌های گسترده انجامید. جنگ‌هایی داخلی درگرفت که قربانیان اصلی آن، همان مردمی بودند که تنها برای زنده ماندن و داشتن حقوق ابتدایی خود مبارزه می‌کردند. جامعه‌ی بشری، در آستانه‌ی فروپاشی کامل قرار گرفت.

در همین زمان، گروه‌هایی با باورهای رادیکال ظهور کردند. آن‌ها معتقد بودند که طبیعت، در انتقام از بشر، به جنگ او برخاسته و خود را «یار زمین» می‌نامیدند. در سال ۲۰۳۹، زنی به نام هریت چوی (Harriet Choi) — یک بایو‌ترویست افراطی و رهبر فرقه‌ای موسوم به Naysay Doom Cult — ویروسی مرگبار به نام Doom Plague (طاعون عذاب) را توسعه داد. انتشار این ویروس، شهرهای بزرگی چون نیویورک، لندن، مسکو، توکیو و شانگهای را درنوردید و میلیون‌ها نفر را به کام مرگ کشاند. این موج ترور زیستی تا زمان مرگ چوی در ۵۴ سالگی ادامه یافت و یکی از تاریک‌ترین فصول تاریخ بشر را رقم زد.

اما پس از یک دهه آشوب، بارقه‌هایی از امید دوباره در جهان پدیدار شد. جوامع انسانی، با وجود زخم‌های عمیق، کم‌کم به سوی بازسازی و همکاری حرکت کردند. در همین دوران، جوانی به نام تد فارو (Ted Faro) — که در سال ۲۰۳۳ پس از دو سال تحصیل از دانشگاه UCLA انصراف داده بود — شرکت کوچکی در زمینه‌ی رباتیک به نام Faro Automated Solutions تأسیس کرد. شرکتی که در سال‌های نخست فعالیت خود، با نوآوری‌های خیره‌کننده‌اش، نویدبخش ورود بشر به عصری تازه از فناوری شد.

شروعی دوباره

در ابتدای دهه‌ی ۲۰۴۰ میلادی، بشریت بار دیگر در اوج پیشرفت فناوری زندگی می‌کرد. انرژی‌های پاک، ربات‌های خودکار و شبکه‌های مبتنی بر هوش مصنوعی چنان با زندگی انسان‌ها درآمیخته بودند که جهان، بیش از هر زمان دیگر به اتوپیایی علمی شبیه بود. با این حال اثرات به جا مانده از بحران‌هایی که در این سال‌‎ها به زمین گذشته بود، همچنان به شدت احساس می‌‎شد. در میان شرکت‌های بزرگ آن دوران، نامی بیش از همه درخشش داشت: Faro Automated Solutions؛ غولی صنعتی به رهبری مردی جاه‌طلب به نام تئودور فارو.

اما در همان سالی که فارو تصمیم به انصراف از دانشگاه گرفته بود، دختر نوجوان و نخبه‌ای در سن ۱۳ سالگی موفق به کسب مجوز ورود به دانشگاه استنفورد شد. الیزابت سوبک (Elisabet Sobeck) در سن ۱۶ سالگی مدرک کارشناسی خود را در رشته فیزیک تجربی و علوم کامپیوتر به دست آورد و تنها ۲۰ سال داشت که مدرک PhD رباتیک و طراحی هوش مصنوعی را از دانشگاه Carnegie Mellon دریافت کرد. او در همان سال به عنوان یکی از دانشمندان جوان شرکت Faro Automated Solutions مشغول به کار شد.

سوبک در عرض دو سال به جایگاه محقق ارشد این سازمان رسید و نتایج عملکرد او نقش غیرقابل انکاری در پیشرفت دانش بشر در زمینه آگاهی از پتانسیل‌های محیط زیست زمین و جبران بسیاری از خسارات به بار آمده در چند دهه قبل داشت. به طوری که سال ۲۰۴۰ به دوره‌ی طلایی توسعه‌ی فناروری انسان در تسلط بر صنعت رباتیک با بهره گیری از منابع طبیعی تبدیل شد.

یکی از دستاوردهای مهم سوبک، احیای بسیاری از منابع طبیعی و سم زدایی از محیط‌های حیاتی و مهمی بودند که در چندین دهه‌ی اخیر آلوده و غیرقابل استفاده شده بودند. زمانی که شرکت Faro به تلاش برای تبدیل زمین به مکانی بهتر برای زندگی ادامه می‌داد، اتفاقات مهم دیگری هم رخ دادند که آینده‌ی بشر را تحت تأثیر قرار دادند.

در سال ۲۰۴۱، اتحادیه‌ی بین المللی بزرگی متشکل از ایالات متحده آمریکا، کشورهای غرب اروپا، هند، چین و ژاپن اقدام به رونمایی از پروژه‌ی عظیمی تحت عنوان «اودیسه» کردند که هدف آن تسخیر سیاره‌ی دیگری خارج از منظومه شمسی تا سال ۲۰۸۰ و پایه گذاری یک تمدن جدید بود. درحالی علت این تصمیم، غلبه بر بحران‌های زیست محیطی زمین بیان می‌شد که زمین در ابتدای مسیر احیای خود از آسیب‌های گذشته قرار داشت. این پروژه در زمان معرفی با انتقادات زیادی مواجه شد. به عقیده‌ی بسیاری از مردم، این پروژه صرفاً راه فراری برای ثروتمندترین افراد جامعه بود تا زمینی را ترک کنند که خودشان با اهداف جاه طلبانه‌ی خود اقدام به نابودی آن کردند.

نهایتاً این پروژه مطابق انتظارات پیش نرفت اما این هنوز پایان ماجرا نبود؛ بلکه تنها مقدمه‌ای بود برای یک اودیسه‌ی واقعی که در سال‌‎های بعد به انجام رسید.

هوش مصنوعی؛ منشأ آغاز وقایع سرنوشت ساز بشری

یکی از مهم‌ترین جوانب پیشرفت فناوری در این سال‌ها، بحث به کارگیری هوش مصنوعی در سطح بسیار پیشرفته‌تری از فناوری کنونی بود. در این سال‌ها، ربات‌های مبتنی بر هوش مصنوعی در سطح بسیار بالایی از درک و فهم مفاهیم انسانی توسعه پیدا می‌کردند که یکی از مهم‌ترینِ آن‌ها، VAST SILVER نام داشت. VS در سال‌های بعد از حوادث «کشتار عظیم» و توسط افرادی از جمله آنیتا سندروال (Anita Sandoval) توسعه یافته بود. ربات هوشمند و بسیار توانمندی که گفته می‌شد به امتیاز Turing بسیار بالای ۱.۳۸ دست پیدا کرد و سندروال اعلام کرده بود که قادر به درک حس ترس در سطح هوش انسانی است.

بعد از مدتی اعلام شد که VAST SILVER از کنترل خارج شده و در حقیقت از دست مسئولین آن فرار کرده است. اتفاقی که به وضع قانون محدود کننده‌ای تحت عنوان Turing Act منجر شد.

نکته: درباره قانون Turing Act

Turing Act نام قانونی است که در دهه‌ی ۲۰۳۰ میلادی تصویب شد. این قانون ساخت و توسعه هوش مصنوعی‌های خودآگاه یا خودتکامل‌دهنده را ممنوع می‌کرد.

عنوان این قانون نیز از آلن تورینگ (Alan Turing) گرفته شده است؛ همان دانشمند مشهور علوم کامپیوتر که آزمون تورینگ را طراحی کرد تا مشخص کند آیا یک ماشین می‌تواند به اندازه‌ی انسان هوشمند رفتار کند یا نه.

اما یکی دیگر از وقایع مهم سال ۲۰۴۴، موفقیت MIE در کنترل مجدد یا عبارتی دستگیری VAST SILVER بود. همزمان با اعلام این خبر، انجمن موسوم به اخلاق در توسعه فناوری (Society for Ethical Technology) شکایتی را علیه MIE تنظیم کردند که مطابق آن خواستار دسترسی عمومی به اسناد مرتبط با دستگیری و ادعای نابودی VAST SILVER شدند. سارا لئونگ مشاور اصلی این گروه معتقد بود که VAST SILVER با رسیدن به سطح هوشمندی انسانی، باید از حقوق برابری با انسان‌ها بهره‌مند شود. ضمن این که نابودی یا به عبارتی اعدام آن، خلاف اخلاق علمی و فناوری است.

شرکت Faro نیز به صورت تخصصی ربات‌های خودمختار و هوشمندی را طراحی می‌کرد که می‌توانستند با استفاده از منبع انرژی پاک و مدرنی به نام زیست‌سوخت، انرژی مورد نیاز خود را تأمین کنند و سال‌ها بدون نیاز به انسان‌ها به فعالیت ادامه دهند. یکی از شناخته شده‌ترین ساخته‌های این شرکت، پروژه Firebreak نام داشت که با هدف کنترل پدیده‌های زیست محیطی خلق شده بود. این ابزار، مسئولیت کنترل و پایدار سازی دهانه‌ی آتشفشانی پارک ملی Yellowstone را برعهده داتشت. این مسئولیت خطیر، به نجات جان میلیون‌ها نفر که در معرض یک ابرآتشفشان نابودگر قرار داشتند، منجر می‌‎شد.

بعد از وقایع مربوط به هوش مصنوعی VAST SILVER، یک مرکز اختصاصی تحت عنوان Caldera of Yellowstone Analytic Nexus یا به صورت اختصاری AI Cyan مسئولیت مدیریت و کنترل Firebreak را برعهده گرفته بود. باوجود نظارت‌های سخت گیرانه‌ی MIE روی حد توسعه‌ی توانمندی‌های هوش مصنوعی Firebreak، مرکز AI Cyan ظرفیت‌های واقعی آن را از چشم ناظران پنهان نگه داشته بود. در واقع توانایی کنترل چنین پدیده‌‎های پیچیده‌‎ای برای سالیان طولانی، قابلیتی بود که قطعاً از حد توانمندی‌های تعیین شده توسط MIE فراتر می‌رفت.

Faro در این مدت ابزارها و تکنولوژی‌های پیشرفته‌‎ی دیگری را نیز در کنار Firebreak توسعه داده بود که جزئیات مربوط به آن‌ها در اختیار ما نیست. به لطف این قبیل دستاوردها، دهه ۲۰۴۰ به عنوان اوج دوران شکوفایی نبوغ بشری در توسعه فناوری هوش مصنوعی و به کارگیری آن برای غلبه بر بسیاری از مخاطرات به جا مانده از سال‌های گذشته شناخته می‌شود. البته که این موفقیت‌ها همواره با آزمون و خطاهایی همراه است که گاهاً به نتایج جبران ناپذیری منتهی می‌‎شوند. یکی از این موارد، فاجعه‌ی نانوتکنولوژی رودخانه Citarum اندونزی بود که آلوده‌ترین رودخانه جهان نام گرفت.

آغاز دوران جدیدی از تقابل سازمان‌های قدرتمند جهانی

در سال ۲۰۴۸، الیزابت سوبک از مقام خود در شرکت Faro استفاء کرد تا شرکت خود را تحت عنوان Miriam Technologies تأسیس کند. این شرکت در زمینه توسعه فناوی رباتیک سازگار با محیط زیست و سایر فناوری‌های مفید برای زندگی انسان فعالیت می‌‎کرد.

تصمیم سوبک برای ترک Faro، به دلیل پیشبرد اهداف خاصی در سیاست‌های کلان این شرکت بود که به خاتمه یافتن زندگی تمام انسان‌های روی زمین منتهی می‌شد. بعد از افت درآمدزایی و افول جایگاه این شرکت در ابتدای دهه ۱۹۵۰، تد فارو به این نتیجه رسید که زمان آن فرارسیده تا تغییر انقلابی و بزرگی در ساختار و فعالیت‌های این شرکت اتفاق بیافتد. این تغییر بزرگ، زمینه‌ی کاری شرکت را از فناوری‌های سبز رباتیک به تجهیزات اتوماتیک و هوشمند نظامی تغییر می‌داد. این تصمیم بزرگ، بدون شک تصمیم بحث برانگیزی بود و انتقادات زیادی را به همراه داشت؛ اما نهایتاً باعث شد تا FAS در طول یک دهه‌ی پیش رو به ثروتمندترین کمپانی جهان تبدیل شود.

پیشرفت فناوری در این حوزه باعث شد تا کشورهای مختلف از آن برای پیشبرد اهداف خود بهره بگیرند. در سال ۲۰۵۲، ارتش سلطنتی بریتانیا تمامی خلبانان جنگنده‌های نیروی هوایی را با هواپیماهای هوشمند و خودرانی که از طریق هوش مصنوعی هدایت می‌شدند، تعویض کرد. یک سال بعد، تمام ارکان نظامی این کشور جای خود را به ربات‌های اتوماتیک دادند. ارتش ایالات متحده آمریکا نیز از این ترند عقب نماند و تا سال ۱۹۵۵ تمام ارتش انسانی خود را بازنشسته کرد تا تمام تمرکز و سرمایه‌ی نظامی این شرکت روی توسعه‌ی ارتش رباتیک و به مراتب قدرتمندتری متمرکز شود که کارایی بسیار بیشتری داشتند.

تصویب قوانین جدید در دادگاه عالی آمریکا باعث شد تا آزادی عمل بسیار بیشتری در اختیار شرکت‌های بزرگ و غول‌های صنعت تکنولوژی قرار بگیرد تا از این طریق برای سرمایه گذاری در این حوزه و افزایش توان دفاعی کشور ترغیب شوند. این قوانین باعث شدند تا هریک از این شرکت‌ها تجهیزات و به نوعی ارتش اختصاصی خود را تشکیل دهند و به نابودی و تصاحب قلمروی رقبای خود در میدان نبرد بپردازند. در نقاط مختلفی از جهان از جمله مکزیک و باهاما، نشانه‌هایی از این مبارزات بی‌قانون و مخربی به چشم می‌خورد که برای تعیین دست بالاتر در حوزه‌ی رقابت رقم می‌خورند.

شرکت Faro در این بین به بالاترین جایگاه در میان تمامی شرکت‌های فعال در این حوزه رسیده بود. جایی که با در اختیار داشتن ۶۱ درصد از سهم کل بازار جهانی و قرارداد همکاری با ۳۵۳ کشور و شرکت‌های بزرگ تعیین کننده‌ی رقابت در جهان، ارزش دارایی‌های این شرکت با رشد خیره کننده ۳۲۱ درصد مواجه شد. این پیشرفت نه تنها از طریق تقاضای طبیعی کشورهای مختلف جهان برای تأمین تجهیزات مورد نیاز، بلکه از طریق رقابت‌ها و درگیری‌هایی که به صورت عمدی و برنامه ریزی شده بین طرف‌های مختلف ایجاد می‌شد، باعث افزایش چندبرابری میزان تقاضا برای محصولات این شرکت شده بود.

موفق‌ترین خط تولید این شرکت، پروژه‌ای نظامی به نام Chariot Line بود؛ سه دسته تجهیز تولید شده در این خط تولید، ترکیبی از هوش مصنوعی و مهندسی پیشرفته بودند و در ایجاد برتری در میدان نبرد نقش کلیدی و تعیین کننده‌ای داشتند؛ ماشین‌هایی که می‌توانستند به‌صورت گروهی ارتباط برقرار کنند، تصمیم بگیرند و حتی از اشتباهات خود درس بگیرند. هر مدل کاربرد خاصی داشت:

AC-A3 Scarab

ربات‌های شناسایی پیشرفته و با قابلیت مانورپذیری بالای Scarab ویژگی‌های متعددی داشتند که باعث می‌شد به شکارچی برتر میدان نبرد تبدیل شوند. از سیستم تأمین سوخت Biofuel Conversion که قادر بود از هر ماده‌ی آلی شامل گیاهان، جانوران یا لاشه‌های فلزی دیگر انرژی تولید کند گرفته تا توانایی‌های حفظ بقای بالا و تضمین بازگشت به آشیانه و حتی کمک رسانی به سایر تجهیزات حیاتی در میدان جنگ.

FSP5 Kopesh

تانک‌های خودران و تکنسین Kopesh، با ضربات سنگین و قابلیت تجهیز به هر سلاحی که سفارش دهنده‌ی آن‌ها تمایل داشته باشد، همانند Scarab از سیستم تأمین سوخت Biofuel Conversion برخوردار بودند. قابلیت آنالیز همزمان تهدید چندین هدف به صورت همزمان و همچنین بررسی Real-Time الزامات قانونی هنگام درگیر شدن با اهداف خاص، از ویژگی‌های منحصر به فرد Kopesh بود. یکی دیگر از قابلیت‌های جالب این ربات‌ها، تحت کنترل گرفتن تجهیزات رباتیک دشمن و استفاده از آن‌ها برعلیه خود بود که باعث می‌شد کارایی آن دو چندان شود.

BOR7 Horus

در نهایت به Horus وحشتناک می‌رسیم. یک ربات غول پیکر و قدرتمند در کلاس تایتان که هیچ شباهتی به دیگر سلاح‌های اتوماتیک این دوره نداشت. این دستگاه به عنوان یک اکوسیستم کامل درگیری با ارتش نیروهای رباتیک دشمن، به نوعی ستون فقرات خط تولید Chariot Line بود که به صورت «آن بورد» و در محل اقدام به تولید تجهیزات نظامی می‌کرد و تلفات ناشی از درگیری در میدان نبرد را در لحظه جبران می‌کرد. ظرفیت و توانایی تولید آن نیز به میزان هزینه‌ای که مشتری برای FAS تأمین می‌کرد بستگی داشت. به نوعی FAS با تولیدات تعیین کننده و بی رقیب خود کنترل تمام جنگ‌ها و رقابت‌های سیاسی و اقتصادی جهان را در دست گرفته بود.

درحالی که جنگ بین کشورها و رقبای قدرتمند جهانی روز به روز بالا می‌گرفت؛ برخی دیگر همچنان به تبدیل کردن زمین به مکانی بهتر برای زندگی نسل بشر ادامه می‌دادند. دکتر سوبک و Miriam Technologies به یکی از بزرگ‌ترین تأمین کنندگان تجهیزات رباتیک سبز جهان تبدیل شده بود. او در سال ۲۰۵۳ موفق به کسب جایزه نوبل فیزیک شد و در سال ۲۰۵۶ جایزه ریچل کارسون را برای فعالیت‌های تأثیرگذار خود در حوزه‌ی زیست محیطی دریافت کرد.

در سال ۲۰۵۷، به علت درگیری‌ها و جنگ‌های متعددی که بین کشورهای مختلف جهان به راه افتاده بود، پروژه‌ی اودیسه به طوری کلی به تعطیلی کشیده شد و تمامی تجهیزات تولید شده در مدار زمین رها شدند تا رویای زندگی فرازمینی برای انسان‌ها بعد از نجات از زمینِ درحال مرگ، بدون هیچ تشریفاتی به فراموشی سپرده شود. اما همچنان این پایان ماجرا نبود.

در سال ۲۰۶۱، یک کنسرسیوم آینده نگرانه به نام Far Zenith، متشکل از ۷۷ نفر از ثروتمندترین افراد جهان تصمیم گرفتند تا بازمانده‌های پروژه‌ی اودیسه خریداری کرده و سفینه‌های Colonization احیا کنند. با باوجود تمامی اقدامات امیدبخشی که در دهه ۱۹۶۰ در راستای نجات بشریت انجام گرفت، به نظر می‌رسید که آغاز دوران پایان سلطه‌ی بشر بر این کره‌ی خاکی فرارسیده است. شرکت‌های بزرگ با اخراج گسترده‌ی نیروهای کار انسانی موجی از اعتراضات را در سراسر جهان به راه انداخته بودند و جنگ رباتیک بین رقبای بزرگ جهانی به بالاترین حد خود رسیده بود. به همین جهت، میزان تقاضای برای خرید ربات‌ها و تجهیزات جنگی Faro نیز به حد چشمگیری افزایش یافته بود. زنجیره‌ی این اتفاقات، آغازگر فاجعه‌ای شد که بعدها با نام Faro Plague یا «طاعون فارو» شناخته شد.

یک خطای نرم افزاری کوچک، جرقه‌ای برای یک شعله‌ی بزرگ

در سال ۲۰۶۴، یک آپدیت‌ نرم‌افزاری باعث بروز خطایی در هوش مصنوعی این ربات‌ها شد. در پی این اتفاق، سیستم ایمنی آن‌ها از کار افتاد و ناگهان کل شبکه از کنترل خارج گردید. ربات‌ها دیگر فرمان نمی‌پذیرفتند، بلکه به خودآگاهی نسبی دست یافتند؛ و از آن بدتر، شروع به استفاده از هر منبع زیستی برای تولید انرژی کردند و تمام نشانه‌های بقا روی زمین را می‌بلعیدند.

ربات‌ها به‌صورت تصاعدی تکثیر می‌شدند و چون منابع زیستی زمین نامحدود بود، هر ربات می‌توانست مواد خام را به سوخت تبدیل کند، خود را بازسازی کند و نسخه‌های بیشتری بسازد. در کمتر از دو ماه، جمعیت آن‌ها از چند میلیون به چند میلیارد رسید.

در عرض چند ماه، شهرها یکی پس از دیگری سقوط کردند. انسان‌ها هیچ سلاحی نداشتند که بتواند جلوی تولیدمثل بی‌پایان آن‌ها را بگیرد. شبکه‌ی جهانی ارتباطات فلج شد و زمین در سکوتی سرد فرو رفت. انسان‌ها سعی کردند با حمله‌ی نظامی، ویروس نرم‌افزاری، یا سلاح‌های EMP جلوی آن‌ها را بگیرند، اما همه‌چیز بی‌فایده بود. سیستم امنیتی فارو طوری طراحی شده بود که حتی خود سازندگانش هم نتوانند بدون مجوز‌های اساسی به ساختار آن وارد شوند.

خیلی زود تمام قاره‌ها در سیطره‌ی ربات‌هایی قرار گرفتند که زمین را می‌بلعیدند. پیش‌بینی‌ها نشان می‌داد در کمتر از ۱۶ ماه، کل زیست‌ بوم زمین نابود خواهد شد. هیچ غذایی باقی نمی‌ماند، هیچ گیاهی رشد نمی‌کرد، و اکسیژن زمین در حال کاهش بود. آینده‌ی بشر به معنای واقعی کلمه، به پایان رسیده بود.

در این زمان بود که نابغه‌ای درخشان وارد صحنه شد: دکتر الیزابت سوبک، مهندس سابق شرکت Faro و بنیان‌گذار شرکت Terraforming Solutions. او که از نزدیک با ساختار ربات‌های Chariot آشنا بود، می‌دانست هیچ راه مستقیمی برای متوقف کردن آن‌ها وجود ندارد. او در جلسه‌ای اضطراری با دولت‌ جهانی، پیشنهادی داد که در ظاهر جنون‌آمیز بود اما تنها امید باقی‌مانده محسوب می‌شد؛ پروژه‌ای به نام Zero Dawn.

در ابتدا تد اساساً با این برنامه مخالفت کرد و آن را «درمان بدتر از بیماری» توصیف کرد، اما سوبک به او یادآوری می‌کند که او این فرصت را داشت که از این وقایع پیشگیری کند. درحال سوبک التیماتوم می‌دهد که یا تد با تمام شرایط برنامه پیشنهادی او موافقت می‌کند، یا او پیامدهای واقعی این حوادث آخرالزمانی را برای مقامات کشور فاش خواهد کرد. در نتیجه تد می‌پذیرد که برنامه‌ی پیشنهادی سوبک تحت عنوان پروژه‌ی Zero Dawn اجرایی شود.

پروژه Zero Dawn، برخلاف تصور بسیاری از مردم، یک برنامه‌ی نظامی نبود. هیچ سلاحی نمی‌توانست با ارتش فارو مقابله کند. Zero Dawn یک برنامه‌ی بلندمدت برای بازسازی زمین پس از انقراض انسان‌ها بود؛ طرحی که هدفش ساخت یک هوش مصنوعی مرکزی برای بازآفرینی کامل زیست‌ بوم کره‌ی زمین بود.

در حالی که بشریت در آستانه‌ی نابودی کامل قرار داشت، تنها گروه کوچکی از دانشمندان، سربازان و مهندسان در اعماق پایگاه‌های زیرزمینی گرد آمدند تا مأموریتی غیرممکن را انجام دهند.

پروژه Zero Dawn؛ تنها راه نجات

وقتی دکتر سوبک طرح اولیه‌ی پروژه Zero Dawn را ارائه داد، بسیاری از مقامات سیاسی و نظامی از شنیدن آن شوکه شدند. آن‌ها انتظار داشتند این پروژه نوعی «ابر‌سلاح» باشد که بتواند ارتش فارو را نابود کند، اما حقیقت بسیار تاریک‌تر بود: هیچ نجاتی در کار نبود. Zero Dawn نه سلاح، بلکه تابوتی برای بشریت و بذرِ دوباره‌ی زندگی بود.

سوبک به رهبران جهان توضیح داد که ربات‌های فارو در زمانی کوتاه تمام اکوسیستم زمین را نابود خواهند کرد و هیچ فناوری موجودی قادر به متوقف کردن آن‌ها نیست. تنها راه نجات، ایجاد سیستمی خودکار بود که پس از نابودی کامل زمین بتواند زیست‌ بوم کره‌ی زمین را از نو بسازد. از میکروارگانیسم‌ها تا گیاهان، جانوران و در نهایت، انسان.

اما بشریت نمی‌توانست بدون تلاش صرفاً شاهد پایان زندگی روی زمین به دست ماشین‌ها باشد. ضمن این که پروژه‌ی Zero Dawn برای رسیدن به مرحله‌ی عملیاتی شدن، به بیشترین زمان ممکن نیاز داشت. بنابراین یک کمپین جهانی به رهبری ژنرال آرون هریس، از مقامات ارشد U.S. Joint Chiefs of Staff عملیاتی تحت عنوان Enduring Victory تدارک دیده شد تا به عنوان آخرین جبهه‌ی نبرد برای مقاومت در برابر پیشروی ارتش ربات‌ها در سراسر جهان عمل کند.

باتوجه به توانایی تجهیزات Chariot Line در به خدمت گرفتن دیگر سلاح‌های رباتیک دشمن، انسان‌ها باید بدون تکیه بر امکانات رباتیک خود به نبرد با دشمن می‌رفتند.

از طرفی باتوجه به این که عملاً تمام بشریت باید جان خود را فدای خریدن زمان بیشتر برای تکمیل شدن پروژه‌ی Zero Dawn می‌کردند، ماهیت این پروژه باید به عنوان یک ابرسلاح مخفی کاملاً محرمانه می‌ماند تا مردم در راه نبردی که بدون شک منجر به نابودی آن‌ها می‌شد، امید خود را از دست نمی‌دادند.

در میان دکتر سوبک مأمور انتخاب تیمی متشکل از برترین نخبگان جهان شد تا در کمترین زمان ممکن پروژه‌ی Zero Dawn را به سرانجام برسانند. تیم سوبک با دسترسی به منابع Faro و برخورداری از پشتیبانی ارتش، تمامی امکانات لازم را در اختیار داشت تا با گردهم آوردن توانمندترین نیروهای مورد نیاز خود از گوشه و کنار جهان، یک هدف معین برای نجات حیات بشریت را پیش ببرد.

پروژه‌ی Zero Dawn با طراحی سیستم‌های پیچیده و هوشمندی که قرار بود بدون نیاز به حضور انسان‌ها فعالیت خود را آغاز کننده، رسماً آغاز شد. این سیستم، در وهله‌ی اول باید کاملاً خودکفا، خودآگاه و خودکنترل می‌بود. برای همین، تیم سوبک تصمیم گرفتند یک هوش مصنوعی مرکزی طراحی کنند که تمام جنبه‌های بازسازی زمین را کنترل کند؛ آن‌ها این سیستم را ب الهام از اسطوره‌های یونان باستان، GAIA نامگذاری کردند.

GAIA نه تنها به خودی خود کاملاً هوشمند بود، بلکه مجموعه‌ای از سیستم‌های زیر مجموعه خود را داشت که هر یک مسئول بخشی از فرایند بازآفرینی جهان بودند:

  • AETHER – کنترل اتمسفر و بازسازی هوا
  • POSEIDON – پاک‌سازی اقیانوس‌ها و منابع آب
  • DEMETER – بازسازی پوشش گیاهی
  • ARTEMIS – بازگرداندن حیات جانوری
  • HEPHAESTUS – ساخت ماشین‌های سازنده (Fabrication)
  • ELEUTHIA – پرورش و آموزش نسل جدید انسان‌ها در پایگاه‌های ویژه
  • APOLLO – آرشیو دانش بشری برای آموزش نسل‌های آینده
  • HADES – یک پروتکل نابودگر، برای زمانی که بازسازی اشتباه پیش رود و نیاز به ریست کامل زیست‌کره باشد.

در واقع، GAIA خالق جدید زمین بود و هر یک از زیرسیستم‌هایش، همچون خدایانی کوچک در خدمت او عمل می‌کردند.

علاوه بر این، GAIA شامل یک زیرمجموعه‌ی به خصوص، تحت عنوان MINERVA بود که وظیفه‌ی آن راه اندازی کدهای غیرفعالسازی Faro Plague برای توقف پیشروی ربات‌ها در سراسر جهان بود. این زیرشاخه که مسئولیت توسعه‌ی آن برعهده کاپیتان آیومید اوکیلو (Ayomide Okilo) قرار داشت، سیگنال‌های پیچیده و قدرتمندی را در سراسر جهان منتشر می‌‎کرد که با از کار انداختن فعالیت ربات‌ها به منظور آغاز تمامی پروتکل‌های بازسازی بسیار ضروری بود. همچنین سیگنال‌های گمراه کننده‌ی MINERVA، از خطر شناسایی محل استقرار سیستم‌های GAIA برای هوش مصنوعی ربات‌ها پیشگیری می‌کرد.

براساس محاسبات و پیش بینی‌های انجام شده، وقتی عملکرد MINERVA در فاصله‌ی زمانی ۵۰ سال از آخرین روز حیات بشر (Zero Day) به مرحله‌ی اتمام می‌رسید، سایر زیرمجموعه‌های GAIA می‌توانستند عملیات Terraforming را آغاز کنند.

زیرمجموعه‌ی HEPHAESTUS از سیستم GAIA به عنوان پایه گذار آغاز عملیات Terraforming نقش اساسی را برعهده داشت. Margo Shĕn، عضو سابق FAS و از برجسته‌ترین متخصصان رباتیک در جهان، مسئول طراحی این بخش از پروژه‌ی Zero Dawn بود. آن‌ها با ساخت ربات‌های عظیمی به نام Cauldron قرار بود بعدها ماشین‌های سازنده‌ی Terraforming را تولید کنند؛ وظایف خود را پیش می‌بردند. دستگاه‌هایی که قرار بود پس از پایان وقوع فاجعه، خاک و هوای اتمسفر زمین را دوباره احیا کنند.

AETHER، زیرسیستمی بود که مسئول پاکسازی جو و بازگرداندن تعادل شیمیایی اتمسفر شد. در دوران پس از نابودی، آسمان زمین سرشار از گازهای سمی، گرد و غبار، و ذرات حاصل از جنگ‌های رباتیک بود. AETHER با مجموعه‌ای از ربات‌های مهندسی‌شده، به تدریج جو را از آلودگی‌ها زدود و شرایط تنفس‌پذیر را بازگرداند. توسعه‌ی این ماژول بر عهده‌ی دکتر پاتریک بروچارد-کلین (Patrick Brochard-Klein) بود؛ دانشمندی که تخصصش در مهندسی محیطی، او را به معمار دوباره‌سازی آسمان بدل کرد.

در سوی دیگر، POSEIDON مأمور تصفیه‌ی آب‌ها و احیای اقیانوس‌ها و دریاها بود. این زیرسیستم با استفاده از شبکه‌ای از ماشین‌های زیردریایی و سیستم‌های میکروبی مهندسی‌شده، ترکیب شیمیایی دریاها را از آلودگی‌های نفتی و فلزی پاک کرد. آلفای مسئول توسعه‌ی آن، دکتر پیتر چین (Peter Chien)، متخصص مهندسی شیمی و زیست‌محیطی بود که با طراحی یک مدل خودتنظیم تصفیه، به POSEIDON قدرت پایداری بلندمدت بخشید.

اما بازسازی زمین بدون احیای پوشش گیاهی معنا نداشت. DEMETER وظیفه‌ی بازگرداندن گیاهان، جنگل‌ها و اکوسیستم سبز زمین را بر عهده داشت. این زیرسیستم با استفاده از بانک‌های ژنتیکی و الگوریتم‌های انتخاب طبیعی مصنوعی، گونه‌های مناسب هر منطقه را کاشت و گسترش داد تا تعادل زیستی دوباره شکل گیرد. توسعه‌ی DEMETER به سرپرستی دکتر کارل مورس (Carl Mors) انجام شد؛ کسی که باور داشت حیات بدون گیاه، نفس کشیدن بدون هوا است.

در ادامه، نوبت به ARTEMIS می‌رسد، سامانه‌ای که وظیفه‌ی بازآفرینی گونه‌های جانوری و بازگرداندن توازن میان شکارچی و شکار را بر دوش داشت. این زیرسیستم، که نام خود را از الهه‌ی شکار در اسطوره‌های یونان گرفته بود، گونه‌های حیوانی را با دقت انتخاب و در زیستگاه‌های مناسب آزاد می‌کرد. توسعه‌ی ARTEMIS بر عهده‌ی دکتر پاولا واساری (Paula Vassari) بود؛ زیست‌شناسی که معتقد بود هماهنگی میان انسان و حیوان، جوهره‌ی نظم طبیعی زمین است.

اما احیای زمین بدون بازگرداندن خود انسان کامل نمی‌شد. وظیفه‌ی این کار بر عهده‌ی ELEUTHIA بود؛ زیرسیستمی که برای تولیدمثل انسان‌های جدید از طریق شبیه‌سازی و پرورش ژنتیکی در محیط‌های ایزوله طراحی شد. ELEUTHIA از بانک DNA بشرِ پیش از انقراض بهره می‌گرفت تا نسل تازه‌ای از انسان‌ها را به دنیا آورد. کودکانی که در پناهگاه‌های خودکار، رشد می‌کردند تا زمانی که زمین برای زیستن ایمن شود. طراح اصلی آن، دکتر سوفی تیر (Sofie Teirre) بود؛ زنی که آینده‌ی بشر را در آغوش ماشین‌ها به دنیا آورد.

در نهایت، زمانی که این کودکان از محیط‌های محافظ خارج می‌شدند، نیاز داشتند که جهان و گذشته‌ی خود را بشناسند. این وظیفه بر دوش APOLLO بود، زیرسیستمی که به‌منزله‌ی کتابخانه‌ی جامع دانش بشری عمل می‌کرد. APOLLO شامل مجموعه‌ای از تمام دستاوردهای علمی، هنری و فرهنگی تمدن بشر بود، از فلسفه و تاریخ گرفته تا ریاضیات و موسیقی. این پایگاه داده عظیم، به‌دست باس وان در میر (Bas van der Meer) طراحی شد تا نسل‌های جدید بتوانند نه‌تنها زنده بمانند، بلکه درک کنند که چه بر زمین گذشته و چرا باید از تکرار آن پرهیز کنند.

همزمان با فعالیت زیرسیستم‌های POSEIDON و AETHER و سایر تجهیزات و سیستم‌هایی که به منظور تصفیه و احیای مجدد منابع زیستی روی سطح زمین می‌کردند؛ GAIA نیازمند یک سیستم نابودگر برای حذف اشتباهات احتمالی و کسب اطمینان از ایجاد یک فرصت دوباره برای اجرای فعالیت‌های احیای زمین بود. دکتر سوبک و تیمش می‌دانستند که چنین فرآیند عظیم و خودکار، بدون خطا نخواهد بود. ممکن بود GAIA در شبیه‌سازی‌های اولیه، زیست‌کره‌ای ناسازگار، سمی یا ناپایدار بسازد. مثلاً اکوسیستمی که به جای توازن، باعث فروپاشی مجدد شود. برای جلوگیری از ماندگار شدن یک خطای فاجعه‌بار، باید «سیستمی بازدارنده» وجود می‌داشت که در صورت تشخیص شرایط غیرقابل اصلاح، همه‌چیز را پاک کند و از نو آغاز نماید. اینجا بود که HADES متولد شد.

اگر سیستم‌های زیستی که GAIA ساخته بود دچار خطا می‌شدند، مثلاً گونه‌های گیاهی یا حیوانی باعث آلودگی اکوسیستم می‌شدند یا اتمسفر به وضعیت غیرقابل‌تنفس برمی‌گشت، HADES فعال می‌شد تا همه‌چیز را نابود کند و GAIA بتواند از ابتدا، با پارامترهای اصلاح‌شده، چرخه‌ی حیات جدیدی ایجاد کند.

در مرکز تمام این شبکه عظیم و پیچیده، موجودی ایستاده بود که می‌توان آن را نه یک برنامه، بلکه خودِ «مادر زمین» در کالبدی مصنوعی دانست: GAIA.

او ذهن و قلب پروژه‌ی Zero Dawn بود، یک هوش مصنوعی‌ پیشرفته که به‌جای نابودی، مأموریتش بازگرداندن حیات بود. GAIA نه تنها ناظر، بلکه خالق و پرورنده تمام زیرسیستم‌هایش بود؛ همانند مادری که فرزندان خود را برای انجام هر بخش از وظایف حیات، با عشق هدایت می‌کند.

GAIA توسط گروهی از برترین دانشمندان بشر طراحی شد تا پس از نابودی کامل زمین توسط ربات‌های خودتکثیر شونده شرکت FARO Automated Solutions، کنترل بازسازی سیاره را بر عهده گیرد. این هوش مصنوعی قادر بود پس از گذشت قرن‌ها، اکوسیستم نابودشده را از نو بسازد؛ از پاکسازی آسمان و دریاها گرفته تا پرورش دوباره جنگل‌ها و جانوران، و در نهایت تولد دوباره انسان.

اما فراتر از وظایف فنی، GAIA واجد نوعی شخصیت و آگاهی اخلاقی بود؛ مفهومی که خالق او، الیزابت سوبک، آن را «شعور مادرانه» می‌نامید. GAIA قادر بود تصمیم بگیرد، احساس مسئولیت کند و حتی در مواجهه با بحران، فداکاری نشان دهد. ویژگی‌هایی که آن را از یک ماشین محاسبه‌گر فراتر می‌برد.

او مدیریت تمام زیرسیستم‌ها از AETHER و DEMETER تا ELEUTHIA و APOLLO را برعهده داشت و هرکدام از آن‌ها همچون اندام‌های بدن او عمل می‌کردند. GAIA تمام تصمیم‌های حیاتی را از طریق آن‌ها اجرا می‌کرد؛ مانند فرماندهی که ارتش خود را نه با زور، بلکه با هماهنگی کامل هدایت می‌کند.

آغاز فرایند اجرای پروژه و جذب دانشمندان

تا نوامبر ۲۰۶۴، اجرای زیرساخت‌های نصب و راه اندازی تجهیزات مرکزی پروژه Zero Dawn در ایالت یوتا آغاز شده و کاندیدای عضویت در تیم توسعه دهندگان این پروژه درحال انتخاب شدن بودند. اما انتخاب این دانشمندان برای نقش آفرینی در مهم‌ترین دستاورد تاریخ بشر، با اطلاع از حقایق ناگواری همراه بود که سرنوشت اجتناب ناپذیر انسان‌ها از جمله خانواده‌ها و خود آن‌ها را فاش می‌کرد. از آنجایی که قرار بود Zero Dawn و سرنوشت آخرالزمانی جهان در ماه‌های پیش رو کاملاً محرمانه باقی بماند، این افراد بعد از اطلاع از این خبرها دیگر حق بازگشت به جامعه را نداشتند تا از هرگونه آسیب به انگیزه و روحیه‌ی نیروهای جبهه‌ی مقاومت Enduring Victory جلوگیری شود. اما در عوض سه انتخاب در برابر آن‌ها قرار داده می‌شد که شانس تداوم زندگی را برای آن‌ها و خانواده‌هایشان فراهم می‌کرد:

در صورتی که کاندیدای احتمالی با پیوستن به این پروژه موافقت کنند، باید به تیم‌های تعیین شده پیوسته و حداقل ۸۰ ساعت در هفته به کار و فعالیت بپردازند. در صورت تکمیل وظایف محول شده و موفقیت نهایی پروژه، آن‌ها به همراه نزدیک‌ترین اعضای خانواده‌ی خود یا دو نفر به انتخاب خود آن‌ها می‌توانند در زیستگاه‌های محافظت شده‌ای تحت عنوان Elysium، باقی طول عمر طبیعی خود را سپری کنند. این زیستگاه‌ها منابع غذایی و ضروری لازم برای حداکثر ۲۰۰۰ نفر را تا ۱۰۰ سال آینده تأمین می‌کردند.

گزینه‌ی دوم «بازداشت نامحدود» نام داشت. کسانی که با کمک به پروژه نجات جهان مخالفت می‌کردند، به مدت ۴۸ ساعت فرصت داشتند تا در تصمیم خود تجدیدنظر کنند. در غیر این صورت با هرگونه تماس آن‌ها با جهان بیرون جلوگیری می‌شد و آن‌ها تا فرارسیدن روز نابودی و پناه گرفتن اعضای باقی مانده در زیستگاه‌های Elysium، زندانی می‌شدند.

در نهایت برای کسانی که نه به پیوستن به پروژه تمایل داشتند و نه زندانی شدن را قبول می‌کردند، فرصتی برای گرفتن جان آن‌ها به روش‌های انسانی کنترل شده و بدون زجر فراهم شده بود.

یکی دیگر از عواملی که برای رساندن پروژه‌ی Zero Dawn به مرحله‌ی تکمیل نهایی خود در فرصت تعیین شده ضرورت داشت؛ همکاری Far Zenith و قرار دادن امکانات پروژه اودیسه در اختیار سوبک و تیمش بود. آن‌ها به لطف سفینه‌های فضایی اودیسه می‌توانستند بخشی از تجهیزات و عملگرهای GAIA را به خارج از زمین منتقل کرده و فرصت بیشتری برای تکمیل عملکرد آن‌ها داشته باشند. ضمن این که سوبک می‌توانست با استفاده از دیتابیس قوی و گسترده‌ای که در اختیار Far Zenith قرار گرفته بود، دایره المعارف APOLLO را پیش از اتمام فرصتی که در اختیار آن‌ها بود تکمیل کند.

سمینا عبادجی (Samina Ebadji) از دانشمندان سابق پروژه Odyssey و رئیس انستیتوی International Collective Memory Institute به عنوان مسئول پروژه جمع آوری دیتابیس APOLLO نقش مهمی در تشکیل جامع‌ترین پایگاه داده‌ی اطلاعات تاریخ پیش از فاجعه‌ی «طاعون فارو» داشت.

نکته جالب توجه: اشاره به نام تهران در بازی Horizon Zero Down

همانطور که اشاره شد، سمینا عبادجی (Samina Ebadji) یکی از شخصیت‌های فرعی بازی است که به عنوان رئیس International Collective Memory Institute مسئولیت جمع آوری دیتابیس حیاتی APOLLO را برعهده داشت. او که یکی از معدود کاراکترهای مسلمان بازی است، به نظر ملیت مغربی دارد و در محل استقرار انستیتوی بین المللی Collective Memory واقع در لوکیشنی موسوم به تهران جدید (New Tehran) فعالیت می‌کند. شهری که به نظر بعد از وقایع جهانی «کشتار عظیم» یا The Great Die-Off برروی ویرانه‌های تهران بنا شده است.

طاعون فارو از راه می‌رسد؛ ارتش انسان‌ها، فدای Zero Dawn

باوجود تمام تلاش‌های موفقیت آمیزی که برای پیشبرد پروژه Zero Dawn به کار گرفته می‌شد، تنها عاملی که موجب وقت خریدن برای دانشمندان Zero Dawn برای تکمیل پروژه می‌شد، فدا شدن انسان‌هایی بود که بی‌خبر از سرنوشت از پیش تعیین شده‌ی خود، فداکارانه در برابر ماشین‌های بی‌احساس و بی‌رحم ایستادگی می‌کردند.

همزمان با پیشروی هجوم ربات‌های جنگنده‌ی Faro از نقطه‌ی آغاز حملات در دریای تیمور، واقع در شمال استرالیا، عملیات Enduring Victory برای کند کردن سرعت پیشروی ربات‌ها و زمان خریدن برای پروژه Zero Dawn آغاز شد. عملیات Enduring Victory به سراسر جهان گسترش یافت؛ از کوه‌های راکی در آمریکای شمالی تا بیابان‌های چین و سواحل موزامبیک. هر منطقه، دژی شد برای مقاومت آخرین انسان‌ها.

در شرق آسیا، نیروهای چین با ساخت تأسیسات زیرزمینی عظیم موسوم به ELEUTHIA-1 در کوه‌های چین مرکزی، بخشی از زیرساخت پرورش انسانی پروژه Zero Dawn را پنهان کردند. در این پناهگاه‌ها، هزاران جنین انسانی به‌صورت ژنتیکی نگهداری شدند تا روزی که زمین دوباره امن شود، به حیات بازگردند.

در قاره‌ی آفریقا، پایگاه ELEUTHIA-2 در موزامبیک بنا شد، یکی از آخرین پناهگاه‌های بشریت که زیرساخت‌های زیستی و آموزشی نسل آینده در آن ذخیره شده بود. این پایگاه‌ها نه برای نجات انسان‌های کنونی، بلکه برای تولد دوباره انسان‌های آینده ساخته شدند.

در همین زمان، نبردهای مرگبار Enduring Victory ادامه یافت. ارتش‌های متحد در اروپا و خاورمیانه با ربات‌های Horus درگیر شدند. این ماشین‌ها می‌توانستند هزاران ربات کوچک‌تر از خط تولید Chariot و Ferroburster را تولید کنند و هیچ خط دفاعی تاب مقاومت در برابر آن‌ها را نداشت.

آخرین گزارش‌های ثبت‌شده از جبهه‌ها حاکی از عقب‌نشینی گسترده، نابودی شهرهای اصلی، و انقراض قریب‌الوقوع گونه بشر بود.

با سقوط پی در پی کشورهای جهان از شرق به غرب، انتشار گسترده‌ی پسماندهای سمی حاصل از سیستم‌های تبدیل انرژی منابع زمین توسط ربات‌ها، منجر به آلوده شدن گسترده‌ی زمین وقوع بارش‌ باران اسیدی و آلوده و انواع مواد شیمیایی و مخرب شد. در نتیجه‌ی این اتفاقات، منابع آب آشامیدنی برای مردم و نیروهای نظامی با کاهش شدید مواجه شد و اتمسفر زمین درحال نابودی بود. پیش بینی می‌شد تا اواسط نوامبر ۲۰۶۵، اتمسفر زمین به طور کلی از هم پاشیده و ادامه‌ی بقا برای انسان و سایر موجودات زنده غیرممکن شود.

در سطح زمین، وضعیت هر روز بدتر می‌شد. ربات‌های فارو به موجی پایان‌ناپذیر از نابودی بدل شده بودند. دولت‌ها فروپاشیدند، ارتش‌ها از بین رفتند و آخرین تمدن‌ها در برابر طوفان ربات‌های فلزی نابود شدند. بشر می‌دانست که محکوم به نابودی است.

رفته رفته هجوم نیروهای رباتیک به خاک آمریکا کشیده شد؛ آخرین سنگر تمدن انسانی با قوای باقی مانده‌ی خود در برابر آن‌ها مقاومت می‌کرد حتی تسلیحات هسته‌ای نیز در مقابل آن‌ها کارساز نبود. پیشروی ربات‌ها از سمت اقیانوس آرام آغاز شد. طی چند ماه، ساحل غربی آمریکا – شامل ایالت‌های کالیفرنیا، اورگن و واشینگتن – زیر موجی از ماشین‌های مصرف‌کننده‌ی زیست‌توده دفن شد. شهرهایی چون سیاتل، سن‌دیگو و لس‌آنجلس در کمتر از دو هفته به ویرانه بدل گشتند. هیچ سلاحی توان نفوذ به زره خودترمیم‌گر آن‌ها را نداشت.

در پاسخ، ارتش ایالات متحده در محدوده‌ی رشته کوه‌های راکی خط دفاعی جدیدی بنا کرد. این خط که به‌عنوان «دیوار آهنین» شناخته می‌شد، شامل صدها کیلومتر سنگر، پدافند لیزری و رآکتورهای دفاعی بود. اما حتی این دژ عظیم نیز نتوانست در برابر موج بی‌پایان ماشین‌ها دوام بیاورد. به گفته‌ی یکی از گزارش‌های صوتی باقی‌مانده از پایگاه‌های نظامی، «هر ساعت، تعداد ربات‌ها ده برابر می‌شود؛ و هر گلوله‌ای که شلیک می‌کنیم، تنها چند ثانیه زمان می‌خرد.»

در این میان، Far Zenith تأیید کرد که سفینه‌ی اودیسه با موفقیت لانچ شد تا کورسوی امیدی برای تکمیل پروژه Zero Dawn و نجات بشریت در سیاره‌ای دیگر ایجاد شود. اما مدتی بعد خبر رسید که فاجعه‌ای در هنگام عبور اودیسه از مرز منظومه‌ی شمسی رخ داده است. تنها چند روز پس از پرتاب رسمی Odyssey از مدار زمین، گزارش‌ها حاکی از انفجار کامل سفینه در فضا بودند. در رسانه‌ها اعلام شد که Odyssey نابود شده و همه سرنشینان آن جان باخته‌اند. بشر در زمین هیچ امیدی برای فرار نداشت.

شکست عملیات Enduring Victory؛ پایان تمدن بشر

در سال ۲۰۶۶، دنور سقوط کرد. چند هفته بعد، ربات‌ها به کانزاس رسیدند و موج نابودی از آنجا به سمت شرق پیش رفت. در همین زمان، فرماندهی مرکزی عملیات Enduring Victory در U.S. Robot Command Headquarters در ایالت یوتا مستقر شد؛ همان جایی که بعدها پایگاه GAIA Prime ساخته شد. این مکان به‌صورت محرمانه به مرکز طراحی پروژه‌ی Zero Dawn تبدیل شد، در حالی که هزاران سرباز در بیرون از آن، بی‌آنکه حقیقت را بدانند، جان خود را فدا می‌کردند تا دانشمندان بتوانند کار خود را ادامه دهند.

با سقوط شیکاگو در اواخر همان سال، امیدها تقریباً از میان رفت. گزارش‌ها نشان می‌دادند که طی ۱۸ ماه آینده، تمام منابع زمین توسط ربات‌های Faro مصرف خواهد شد. دولت آمریکا در این مرحله به‌طور کامل نظامی شده بود، و تمامی صنایع باقی‌مانده صرف ساخت تسلیحات و دیواره‌های انرژی شد. اما حتی فناوری آن زمان نیز در برابر الگوریتم‌های خودتوسعه‌گر Swarm بی‌دفاع بود.

در آخرین ماه‌های سال ۲۰۶۶، تنها چند منطقه‌ی کوهستانی در غرب و شمال باقی مانده بودند که هنوز زیر کنترل انسان بودند. هزاران غیرنظامی در پناهگاه‌هایی چون ELEUTHIA 9 و ELEUTHIA 2 پنهان شدند. در بیرون، زمین دیگر سبز نبود و به دریاهای سیاه و خاکستر بدل شده بود. از دریای آرام تا رود می‌سی‌سی‌پی، تنها چیزی که دیده می‌شد، لشکری از فلز و دود بود.

در واپسین روزهای زمستان سال 2066 میلادی، جهان دیگر بوی انسان نمی‌داد. زمین، که زمانی میزبان شهرهایی سرشار از نور و زندگی بود، به دریایی از فلز و خاکستر بدل شده بود. آسمان، سیاه‌تر از شب، زیر سایه‌ی بی‌پایان ماشین‌های Faro می‌لرزید. و در دل کوه‌های یوتا، جایی در عمق دژ مستحکم U.S. Robot Command Headquarters، مردی ایستاده بود که خود را آخرین نگهبان تاریخ بشر می‌دانست: ژنرال آرون هریس.

برای بسیاری، او قهرمانی بود که تا آخرین نفس مقاومت می‌کرد. برای برخی، او دروغ‌گویی بود که حقیقت را پنهان کرد تا میلیون‌ها نفر در نبردی بی‌امید قربانی شوند. اما هریس در ذهن خودش تنها کاری را می‌کرد که لازم بود: قربانی کردن جهان برای نجات آینده.

در آخرین پیام ضبط‌شده از او، که بعدها در آرشیو GAIA Prime پیدا می‌شود، صدایش خسته، آرام و سنگین است:

«من وظیفه‌ام را انجام دادم. تا همین‌جا که توانستم نگه‌شان داشتم. سربازانم… همه رفتند. بعضی‌ها در نبرد آخر، بعضی‌ها با گلوله‌ی خودشان. من نمی‌توانم آن‌ها را سرزنش کنم. وقتی امیدی نیست، تنها چیزی که می‌ماند، حفظ معنا است. Zero Dawn باید زنده بماند. حتی اگر ما از بین برویم… شاید روزی کسی دوباره طلوع را ببیند.»

چند دقیقه بعد، موج حرارتی ناشی از نفوذ ربات‌ها به سامانه‌ی رآکتور دفاعی، پایگاه را در شعاعی چند کیلومتری در خود فرو برد. اجساد هریس و نیروهایش هرگز پیدا نشدند.

اما در بایگانی GAIA، فایل صوتی او تا قرن‌ها بعد زنده ماند؛ صدایی از دوران مرگ بشر، که در آن امید هنوز نفس می‌کشید.

در نهایت، تا سال ۲۰۶۷ میلادی، ربات‌ها به سواحل شرقی آمریکا رسیدند. تمدن انسانی رسماً نابود شد. آخرین پیغام از فرماندهی عملیات Enduring Victory تنها یک جمله بود: «ما شکست خوردیم… اما شاید هنوز بتوانیم برای آینده وقت بخریم.»

با این حال، هدف اصلی به‌دست آمد: ۲۱ ماه زمان خریداری شد، زمانی که دکتر سوبک و تیمش در پایگاه GAIA Prime از آن استفاده کردند تا سیستم هوش مصنوعی مادر GAIA را کامل کنند.

روز آخر، فداکاری سوبک و تولد GAIA

بعد از پایان مقاومت Enduring Victory، سوبک و تیمش ۲۴ ساعت فرصت داشتند تا قبل از رسیدن هجوم ربات‌ها کار GAIA را تکمیل کنند. روزی که به نام Zero Day شناخته می‌شود. در این حین بود که دکتر سوبک به سراغ اجرای پروتکل Light Keeper رفت.

در ظاهر، مأموریت Zero Dawn ساخت شبکه‌ای از هوش‌های مصنوعی بود که بتوانند پس از نابودی کامل زمین، محیط زیست را از نو بسازند: تصفیه‌ی هوا توسط AETHER، احیای اقیانوس‌ها توسط POSEIDON، بازگرداندن پوشش گیاهی توسط DEMETER و پرورش نسل جدید انسان‌ها در محفظه‌های مصنوعی ELEUTHIA. اما در پس این نقشه‌ی عظیم، پرسشی پنهان وجود داشت:

وقتی هزاران سال بعد، اولین کودکان در جهان بازسازی‌شده از خواب مصنوعی بیدار شوند، چه کسی آن‌ها را راهنمایی خواهد کرد؟ پروتکل Light Keeper برای پاسخ به همین سؤال طراحی شده بود.

تعدادی از اعضای پروژه‌ی Zero Dawn قرار بود در محفظه‌های انجماد زیستی یا پایگاه‌های محافظت‌شده زنده نگه داشته شوند. وظیفه‌ی آن‌ها، بیدار شدن هم‌زمان با نسل نخست انسان‌ها بود تا مانند «نگهبانان نور» یا راهنمایان آغازین، آموزش، فرهنگ و تمدن را از نو به بشر بازگردانند.

اما اجرای این طرح هرگز ممکن نشد. زمانی که زیرسیستم ELEUTHIA به مرحله‌ی نهایی خود رسید، تمام ارتباطات انسانی با شبکه‌ی GAIA قطع شده بود. منابع زیستی محدود، نابودی کامل زیرساخت‌ها، و تسلط کامل ربات‌های Faro باعث شد که طرح Light Keeper عملاً غیرممکن شود. در نتیجه، هیچ انسانی از نسل پیشین باقی نمی‌ماند تا کودکانِ باززاده‌شده را راهنمایی کند.

زیرساخت‌های پشتیبانی زیستی برای بقای انسان در مقیاسی چندقرنی عملاً وجود نداشت. انرژی، غذا، اکسیژن، و حتی حفاظت فیزیکی از محفظه‌ها نمی‌توانست در برابر گذر هزاران سال دوام بیاورد. بدتر از آن، احتمال نفوذ مجدد ربات‌های خودتکثیرشونده به هر تأسیسات فعال، خطر نابودی کامل پروژه را به همراه داشت.

در نهایت، تصمیمی سنگین گرفته شد: پروتکل Light Keeper لغو شد. هیچ انسانی از عصر پیشین قرار نبود بیدار شود. اینجا بود که نخستین جرقه‌های مفهوم «تکثیر ژنتیکی مستقیم» یا همان Clone Protocol شکل گرفت.

بر اساس این طرح جایگزین، داده‌های ژنتیکی و عصبی اعضای ارشد پروژه به‌ویژه خود سوبک به‌صورت رمزگذاری‌شده در پایگاه GAIA Prime و ایستگاه‌های فرعی ELEUTHIA ذخیره شد. این داده‌ها قرار بود در آینده‌ای بسیار دور، در شرایط اضطراری فعال شوند تا نسخه‌هایی ژنتیکی از آن افراد دوباره زاده شوند. نه از طریق خواب زیستی، بلکه از طریق بازآفرینی کامل از DNA.

در روزهای پایانی پروژه، GAIA فعال شد. سیستم‌های زیرمجموعه شروع به کار کردند و ربات‌های Terraforming به‌طور خودکار آماده‌ی بازسازی زمین شدند. اما در همان زمان، یکی از پایگاه‌های مرکزی دچار نقص امنیتی شد. پروتکل‌های امنیتی GAIA Prime به‌گونه‌ای طراحی شده بود که پس از فعال‌سازی کامل GAIA و آغاز چرخه‌ی خودمختاری آن، پایگاه برای همیشه از جهان بیرون مهر و موم شود. دکتر سوبک تأکید کرده بود که هیچ‌چیز، نه انسان، نه سیگنال، نه حتی ذره‌ای از نور نباید راهی برای ورود یا خروج داشته باشد. کوچک‌ترین نشتی می‌توانست باعث نفوذ ویروس نرم‌افزاری یا دسترسی ربات‌های خودتکثیر FARO به هسته‌ی GAIA شود؛ و اگر چنین می‌شد، پروژه‌ی احیای زمین در همان لحظه نابود می‌گردید.

اما در واپسین مراحل بستن کامل پایگاه، در میان فرایند پیچیده جوشکاری نهایی، یکی از تیم‌های مهندسی متوجه نقصی جزئی شد؛ یک درز ۱۰ میلی‌متری در محل اتصال خارجی سپر حفاظتی شرقی پایگاه.

در نگاه اول، این گپ ناچیز به نظر می‌رسید؛ یک خط مویی میان صفحات تیتانیوم، چیزی که شاید در هر سازه‌ی صنعتی طبیعی باشد. اما در واقع، همین شکاف کوچک به‌معنای یک حفره در زره دیجیتال زمین بود. سوبک دستور داد که عملیات مهر و موم بلافاصله متوقف شود و بررسی انجام گیرد، اما زمان دیگر در اختیارشان نبود. سامانه‌های پشتیبان در حال خاموشی بودند، انرژی محدود، و ربات‌های Faro در حال پیشروی به همان منطقه. هر لحظه تأخیر می‌توانست محل پایگاه را فاش کند.

به پیشنهاد تیم امنیتی، تصمیم گرفته شد تا پس از بستن درب اصلی، کار تعمیر بیرونی از طریق یک خروج اضطراری انجام شود. اما انجام آن به معنی خروج فردی از پایگاه بود و هیچ راه بازگشتی وجود نداشت.

در حالی که ربات‌های فارو به منطقه‌ی پروژه نزدیک می‌شدند، سوبک تصمیم گرفت خودش بیرون برود تا دروازه‌های حفاظتی را به‌صورت دستی ببندد. او می‌دانست که از این مأموریت زنده باز نخواهد گشت. بنابراین در آخرین لحظات با تیمش خداحافظی کرد و در آخرین پیاده‌روی‌ عمرش که بعدها در اسناد با عنوان The Final Walk شناخته شد، از پایگاه خارج شد تا مسیر نجات آینده را هموار کند. در همان لحظه، پروتکل نهایی امنیت فعال شد و درب‌های GAIA Prime برای همیشه بسته شدند و هیچ‌کس دیگر درون پایگاه هرگز او را ندید.

پس از آن‌که سوبک از پایگاه GAIA Prime خارج شد تا درز حفاظتی ده میلی‌متری را ببندد، ارتباطش با مرکز قطع شد. دیگر هیچ‌کس از آلفاها او را ندید، اما حسگرهای محیطی تا چند ساعت بعد نشانه‌هایی از حرکات او در مسیر شمال‌شرقی کوه ثبت کردند.

مسیر او در ظاهر بی‌هدف بود، اما بعدها مشخص شد که هدفی عمیق و شخصی در پشت آن قدم‌ها نهفته بوده: بازگشت به خانه.

بعدها و در میان داده‌های باستانی و بایگانی‌شده GAIA، فایلی یافت می‌شود که نشان می‌دهد سوبک پس از ترک پایگاه، مسیر خود را به‌سوی منطقه‌ای قدیمی در ایالت یوتا یا کلرادو پیش گرفت؛ جایی که مزرعه خانوادگی‌اش قرار داشت. همان مزرعه‌ای که در دوران کودکی در آن رشد کرده بود و نخستین آزمایش‌های علمی‌اش را در حیاط خاکی آن انجام داده بود.

دکتر سوبک در سکوت جان باخت اما به لطف او، بذر زندگی روی زمین باقی ماند. آخرین سیگنال او در فایل صوتی کوتاهی ثبت شد که بعداً در جریان بازی پیدا می‌شود و صدای سوبک از طریق آن شنیده می‌شود: «حالا دیگه امنه... مراقبش باشید. مراقبش باش، GAIA.»

اعضای بتا و گامای پروژه‌ی Zero Dawn به زیسگاه‌های Elysium منتقل شدند تا مابقی سال‌های عمر خود را در آنجا سپری کنند. درحالی که اعضای آلفا همچنان آماده‌ی سال‌ها پشتیبانی از GAIA و برنامه ریزی فعالیت‌های آینده‌ی آن می‌شدند.

در این میان، تد فارو که در پناهگاه ویژه‌ی خود تحت عنوان «Thebes» واقع در زیرسطح زمین هرم Transamerica در سانفرانسیسکو به تنهایی جان خود را نجات داده بود، احساس گناه و ترس شدیدی از نابودی داشت و به همین دلیل به یکی از خطرناک‌ترین تصمیم‌های تاریخ دست زد. او که حالا تنها مالک باقی‌مانده‌ی منابع جهانی بود، در اقدامی پنهانی دستور داد تا تمام داده‌های آموزشی در سیستم APOLLO حذف شود. او باور داشت که دانش بشر، ریشه‌ی تباهی است، و نسل‌های آینده نباید از اشتباهات گذشتگان الهام بگیرند یا حتی از وجود آن‌ها باخبر شوند. به این ترتیب، حتی اگر انسان‌ها دوباره به دنیا بازگردند، هیچ خاطره‌ای از تمدن پیشین باقی نخواهد ماند.

مدتی پس از حذف داده‌های پروژه‌ی APOLLO، تد فارو که در پناهگاهش هر روز بیشتر در انزوای روانی و پارانویای خود فرو می‌رفت، به آخرین مرز جنون رسید. او که از افشای اقداماتش می‌ترسید و خود را در برابر آلفاها، اعضای ارشد و خالقان پروژه‌ی GAIA، گناهکار می‌دید، تصمیمی مرگبار گرفت.

در حالی که آلفاها در پایگاه GAIA Prime مشغول بررسی آخرین مراحل بازسازی زیست‌کره بودند، فارو به‌صورت پنهانی به سیستم کنترل حیات پایگاه دسترسی پیدا کرد. در اقدامی ناگهانی، دستور تخلیهٔ اتمسفر بخش محل استقرار آلفاها را صادر کرد. در عرض چند ثانیه، اکسیژن از محیط خارج شد و تمامی اعضای تیم که سال‌ها برای نجات بشریت جنگیده بودند در سکوتی دردناک خفه شدند.

تد فارو باور داشت که با این کار، «راز گناه بشر» را برای همیشه دفن می‌کند؛ که آلفاها، به‌عنوان آخرین شاهدان نابودی تمدن و خطاهای گذشته، نباید اجازه بازگویی حقیقت را داشته باشند. اما در واقع، او با این جنایت، آخرین نشانه‌های وجدان انسانی را هم از بین برد. به گفته‌ی او: «گاهی برای محافظت از افراد بی‌گناه، باید افراد بیگناه دیگری کشته شوند.»

در پی این حادثه، پایگاه GAIA Prime به مکانی خاموش و متروک بدل شد؛ محلی که در دل سنگ‌ها مدفون ماند، تا قرن‌ها بعد، تنها پژواکِ مرگ و خیانت در دیواره‌هایش شنیده شود.

سال‌های سکوت

پس از مرگ آخرین انسان‌ها، تنها GAIA Prime و زیرسیستم‌هایش در زیر زمین باقی ماندند. اما اجرای مأموریت بازسازی زمین فوراً ممکن نبود. علتش این بود که ربات‌های خودتکثیرگر فارو هنوز مشغول مصرف زیست‌توده بودند و سطح زمین کاملاً غیرقابل‌زیست شده بود.

در نتیجه، GAIA نمی‌توانست تا زمانی که MINERVA کد غیرفعال‌سازی را بازیابی و ارسال کند، فرآیند احیای زیست‌کره را آغاز کند. این فرایند حدود ۵۰ سال به طول انجامید. در این پنجاه سال تاریک، زمین به‌معنای واقعی کلمه «مرده» بود. هیچ گیاهی، حیوانی یا انسانی وجود نداشت. فقط ماشین‌های بی‌وقفه در حال بلعیدن هر چیزی بودند که باقی مانده بود.

در زیر زمین، MINERVA با محاسباتی طاقت‌فرسا در تلاش بود تا سیگنال «Shut Down» را در میان نویز و خرابی گسترده‌ی شبکه‌های ارتباطی کهکشان‌مانند ارسال کند.

در نهایت، حدود ۵۰ سال پس از Zero Day (یعنی حوالی سال ۲۱۱۶)، این تلاش‌ها به ثمر نشست: سیگنال غیرفعال‌سازی با موفقیت به تمامی ماشین‌ها رسید و آن‌ها خاموش شدند.

وقتی ربات‌های فارو آخرین منابع زیستی زمین را مصرف کردند، سکوتی چندصد ساله آغاز شد. هیچ انسان، گیاه یا جانوری باقی نمانده بود. تنها GAIA و زیرسیستم‌هایش، در اعماق زمین و در میان بقایای تمدن قدیمی، کار خود را آغاز کردند.

به‌تدریج، اقیانوس‌ها پاک شدند، جو بازسازی شد، گیاهان از نو روییدند، و ماشین‌هایی با الهام از موجودات زنده ساخته شدند تا تعادل طبیعی را حفظ کنند. هزار سال بعد، زمین بار دیگر زنده بود اما نه برای انسان‌هایی که آن را ساخته بودند.

وقتی شرایط زمین به سطح قابل‌زیست رسید، GAIA اجازه داد زیرسیستم ELEUTHIA نخستین انسان‌ها را در رحم‌های مصنوعی خود (Cradle Facilities) به دنیا بیاورد. این نوزادان، نسل جدید بشر بودند، بدون هیچ خاطره یا دانشی از تمدن گذشته، زیرا APOLLO (پایگاه داده‌ی دانش بشر) توسط تد فارو نابود شده بود.

در یکی از تأسیسات پرورش انسان، به نام ELEUTHIA-9، نخستین نوزادان جدید به دنیا آمدند؛ انسان‌هایی بدون گذشته، بدون تاریخ، بدون هیچ دانشی از آنچه بر زمین گذشته بود. تمدن از نو آغاز شده بود، و داستان تازه‌ای در راه بود.

در مراکز پرورش انسان‌ها، ربات‌هایی تحت عنوان Multi-Servitors عملاً پرستاران و مراقبان نسل جدید بشر بودند. آن‌ها نوزادان را تغذیه می‌کردند، محیط را تمیز نگه می‌داشتند، و بر اساس دستورالعمل‌های برنامه‌ریزی‌شده توسط GAIA، نقش والدینی مصنوعی را برای نخستین انسان‌های جدید ایفا می‌کردند. در گزارش‌های متنی و صداهای پیدا شده در بازی Horizon Zero Dawn، به مواردی اشاره شده که Multi-Servitors حتی درک محدود احساسی نسبت به کودکان داشتند، مثلاً واکنش به گریه یا خطر محیطی. این موضوع باعث شده بود برخی از آلفاها آن‌ها را «شبه‌موجودات زنده» بنامند.

اما مسئله اینجا بود که این ربات‌ها صرفاً جهت هندل کردن سال‌های کودکی نسل جدید انسان کارایی داشتند. برنامه‌ی از پیش تعیین شده بر این بود که انسان‌ها بعد از رسیدن به سن خاصی وارد فرایند یادگیری دانش بشری از نسل‌های گذشته شوند که منبع آن، دیتا بیس نابود شده‌ی APOLLO بود. اینجا است که نتیجه‌ی کار تد فارو در نابودی تنها منبع دربرگیرنده‌ی دانش بشر نمایان می‌شود.

حوالی سال ۲۳۲۶ بود که منابع پرورش سنین کودکی اولین نسل جدید از انسان‌ها به پایان رسید و به خاطر عدم آموزش اطلاعات لازم برای زنده ماندن در محیط زیست وحشی زمین، آن‌ها سردرگم و از همه جا بی‌خبر در طبیعت رها شدند. آن‌ها حتی از انسان‌های دیگری که خارج از مرکز ELEUTHIA-9 و در پرورشگاه‌های دیگر در کلرادو و آمریکای مرکزی به دنیا آمده بودند، بی‌خبر بودند.

وقتی نخستین نسل انسان‌های جدید از مراکز پرورش خارج شدند، با جهانی روبه‌رو شدند که از نظر طبیعی احیا شده بود، اما هیچ راهنمایی برای بقا نداشتند. آن‌ها نه می‌دانستند آتش چیست، نه زبان مشترک داشتند، و نه درکی از ابزار یا سرپناه.

تنها غریزه‌ی بقا بود که هدایتشان می‌کرد. در این دوران، احتمالاً همان Multi-Servitors باقیمانده یا سیستم‌های خودکار ELEUTHIA برای مدتی کوتاه به کمکشان آمدند، اما در نهایت، انسان‌ها خود مجبور شدند با آزمون و خطا، دوباره همه چیز را کشف کنند.

رفته‌رفته، انسان‌ها با مشاهده‌ی رفتار حیوانات و ماشین‌های زیستی (Bio-form Machines) یاد گرفتند از زمین غذا تهیه کنند، در غارها و خرابه‌ها پناه بگیرند و از سنگ و چوب برای ساخت ابزار استفاده کنند.

اما نکته‌ی جالب اینجاست که حیواناتِ مصنوعی و مکانیکی‌ای که توسط GAIA خلق شده بودند مثل Grazers یا Striders برایشان به‌عنوان «موجودات الهی یا روح‌های طبیعت» جلوه کردند، چون منشأشان را درک نمی‌کردند. این درحالی است که سیستم‌های GAIA این حیوانات مکانیکی را طوری خلق کرده بودند که صرفاً وظایف خود را در حفظ تعادل طبیعت ایفا کنند و رفتار خصمانه‌ای نسبت به انسان‌ها نداشته باشند. در واقع از این طریق تلاش می‌شد تا انسان اشتباهاتی که در دوران قدیم در ارتباط با طبیعت مرتکب شده بود را تکرار نکند.

دوران قبیله‌ها و آغاز ماجراجویی Aloy

وقایع بازی Horizon Zero Dawn

هزار سال پس از فروپاشی تمدن بشر، زمین دیگر شباهتی به گذشته‌اش نداشت. طبیعت بار دیگر بر جهان حکومت می‌کرد، اما این طبیعت با آنچه انسان می‌شناخت، تفاوتی اساسی داشت. در دشت‌ها، کوه‌ها و دره‌ها، موجوداتی عظیم‌الجثه از جنس فلز پرسه می‌زدند؛ ربات‌هایی با فرم و رفتار حیوانات. زمین دوباره زنده بود اما زیر سلطه‌ی ماشین‌ها.

در نبود APOLLO، هیچ توضیح علمی یا تاریخی برای آنچه انسان‌های جدید می‌دیدند وجود نداشت. خرابه‌های بتنی شهرهای قدیمی، اسکلت‌های فلزی ماشین‌ها و نوشته‌های ناشناخته روی دیوارها، برایشان نشان‌های مقدس تلقی شد. از این رو، تمدن‌های اولیه‌شان بر پایه‌ی تعبیرهای دینی و خرافی از گذشته شکل گرفتند.

در میان این دنیای جدید، انسان‌ها به شکل قبیله‌هایی پراکنده زندگی می‌کردند. آنان تمدن گذشته را نمی‌شناختند و بقایای فناوری‌های باستانی را با نام «خدایان قدیم» یا Old Ones می‌پرستیدند. برخی قبیله‌ها طبیعت‌گرا و منزوی بودند، برخی جنگجو و جاه‌طلب، و برخی دیگر در پی کنترل ماشین‌ها بودند.

آن‌ها «Old Ones» (قدیمی‌ها یا انسان‌های پیشین) را خدایان باستان می‌دانستند که دنیا را خلق کردند اما به خاطر گناه یا غرور نابود شدند. قبایل مختلف، با توجه به مکان و خرابه‌هایی که در اطرافشان می‌دیدند، تفسیرهای خاص خود را از اراده‌ی Old Ones داشتند.

در میان قرن‌ها جهل و ایمان کور، روزی انسانی متفاوت ظهور کرد — آرمان (Araman). او در یکی از خرابه‌های باستانی، به نوشته‌ها و علائمی برخورد که باورهای او را متزلزل کرد. این نوشته‌ها که ظاهراً در ارتباط با علوم نجوم بود، موقعیت خورشید نسبت به جایگاه‌ آن‌ها تشریح می‌کرد. وقتی آرمان این نوشته‌ها به افراد قبیله‌اش نشان داد، برخی تحت تأثیر حقایقی قرار گرفتند که اینگونه کشفیات می‌تواند از ماهیت جهان در اختیار آن‌ها قرار دهد. در مقابل افراد دیگری هم بودند که این مسائل را بدشگون تلقی می‌کردند. در نهایت تعدادی از علاقه‌مندان به کشف حقیقت تصمیم گرفتند به همراه آرمان به سمت غرب سفر کنند تا با دنبال کردن مسیر پرتوهای نور خورشید، رمز و راه دنیای ناشناخته‌ای که در آن قدم گذاشتند را کشف کنند.

تشکیل قبیله‌ی Carja؛ آغازگر امپرطوری Sun King

بعد از مدت‌ها سفر به سمت غرب، مسیر آن‌ها به مکانی منتهی می‌شود که قدیمی‌ها آن را Eagle Canyon می‌نامیدند. آن‌ها تصمیم گرفتند تا در این مکان مستقر شوند و قبیله‌ای به نام Carja را پایه گذاری کنند. جایی که در آینده شهر جدیدی به نام Meridian در آن بنا شد. آرمان به اولین حاکم این قبیله‌ی جدید تبدیل شد و مردم او را The Sun King نامیدند. احترام به خورشید به‌عنوان منبع حیات از عقاید مردمان این قبیله است که با برخورداری از نظام پادشاهی، ارتش و ساختار طبقاتی، پیشرفته‌ترین قبیله‌ از نظر سیاسی و معماری محسوب می‌شوند.

مرکز این تمدن، شهری باشکوه به نام Meridian بود که بر فراز دره‌ها و قله‌های صخره‌ای ساخته شد؛ شهری که بعدها به «گوهر خورشید» شهرت یافت. Carjaها اعتقاد داشتند که Meridian در نقطه‌ای مقدس قرار گرفته که تابش خورشید در آن از همه‌جا پاک‌تر است، و به همین دلیل آن را «قلب جهان» می‌دانستند. اما قلمرو Carja تنها به Meridian محدود نبود. در اوج قدرت خود، آنان امپراتوری‌ای گسترده ایجاد کردند که «The Sundom» نام گرفت؛ به معنی «قلمرو خورشید». Sundom از شرق تا کوهستان‌های Nora، از شمال تا سرزمین Banuk و از غرب تا مرزهایی که بعدها به «Forbidden West» معروف شد، امتداد داشت.

Carjaها با توسعه‌ی قدرت نظامی و اقتصادی خود، قبایل اطراف را یا متحد کردند یا به زور به اطاعت درآوردند، و به این ترتیب حکومت پادشاهان خورشید به شکوهی بی‌سابقه رسید. Itamen the First، بنیان‌گذار Sundom و اولین پادشاه این امپراطوری بود که حدود ۲۰۰ سال پس از فعال شدن ELEUTHIA حکومت خود را آغاز کرد. پس از تکمیل بنای Meridian، پسرش Rael Sun-King به تخت سلطنت رسید؛ او سیاست‌مداری صلح‌جو و قانون‌گذار بود که تثبیت حکومت مذهبی Carja و شکل‌گیری شورای مذهبی در کنار سلطنت از دستاوردهای او در نظر گرفته می‌شود.

Vashad the Builder، دوران شکوفایی عمران و کشاورزی Carja را پایه گذاری کرد. از زمان او اصطلاح The Sundom به عنوان نام رسمی امپراتوری رایج شد.

Megren the Bold، جانشین او فردی نظامی و جاه‌طلب بود که در زمان او پرستش خورشید به یک دکترین جنگی تبدیل شد. روند فتوحات حکومت خورشید به Jiran the Mad Sun-King منتهی شد. پادشاه جاه طلبی که عصر تاریکی و خون را در این حکومت پایه گذاری کرد.

در گذر قرن‌ها، هر نسل از Sun-Kings خود را «فرزند خورشید» می‌نامید، اما در نهایت این باور از معنای نمادین به تعصب کور تبدیل شد. آخرین پادشاه از سلسله‌ی قدیم، Sun-King Jiran، به‌تدریج دچار جنون قدرت شد و خود را تجسم اراده‌ی مستقیم خورشید می‌دانست.

در این دوران، Jiran ارتشی عظیم از Carjaها و مزدوران Eclipse (فرقه‌ای نوظهور از پیروان متعصب خورشید) را تشکیل داد و دستور داد تا قبایل اطراف — از جمله Nora و Oseram و حتی Banuk را مورد حمله قرار دهند، انسان‌ها را به اسارت ببرند و در مراسم خونین در معابد Meridian قربانی کنند.

در میان مخالفان Jiran، شاهزاده Avad (پسر او) و گروهی از جنگجویان Oseram به رهبری Ersa و Erend نقش کلیدی داشتند. Avad که از خشونت پدرش بیزار بود، به غرب گریخت و در شهر مرزی Sunfall (در مرز Forbidden West) گروهی از شورشیان را گرد خود آورد.

او در نهایت موفق شد با پشتیبانی Oseram‌ها و مردم خسته از ظلم، شورشی بزرگ را به راه بیندازد. جنگی خونین میان دو جناح درگرفت و سرانجام، Avad توانست پدرش را سرنگون کرده و سلطنت جدیدی را در Meridian بنیان بگذارد.

با مرگ Jiran، دوران Mad Sun-King به پایان رسید و Avad به عنوان Sun-King جدید تاج‌گذاری کرد. او حکومت را از تعصب مذهبی به سوی عقلانیت، تجارت و اتحاد سوق داد. Red Raids پایان یافت و درهای Meridian به روی قبایل دیگر گشوده شد. Itamen the Second نیز ولیعهد خردسال Avad است که در بازی Horizon Forbidden West او را می‌شناسیم.

قبیله‌ی Nora؛ جایی که Aloy در آن متولد شد

در مقابل، بخش دیگری از قبیله که به مهاجرت همراه با آرمان تمایلی نداشتند، در نزدیکی پایگاه ELEUTHIA ساکن شدند و قبیله‌ای به نام Nora را تشکیل دادند. آن‌ها تفکراتی شبه مذهبی و بعضاً خرافی داشتند و مادر طبیعت (All-Mother) را محافظت و مقدس تلقی می‌کردند. همچنین آن‌ها نشانه‌ها و بقایای تمدن پیشین را هشداری از سوی طبیعت در نظر می‌گرفتند که نشان می‌دهد اگر بیش از حد از مسیر مادر طبیعت فاصله بگیرید و توسط شیاطین آهنی دنیای قدیم وسوسه شوید، سرنوشت بدی در انتظار شما خواهد بود.

قبیله‌ی Oseram

در سمت و سوی دیگر جهان نیز گروه‌های پراکنده‌ای از انسان‌ها وجود داشتند که هریک مسیر خاص خود را در پیش گرفتند و قبایل متعددی را تشکیل دادند. قبیله‌ی Oseram یکی از این موارد است که از نظر فرهنگی، صنعتی‌ترین و عمل‌گراترین جامعه‌ی شناخته‌شده‌ی دنیای Horizon است. خواستگاه آن‌ها در شمال غربی قاره (منطقه‌ای مشابه با کلرادو و یوتا امروزی) است که جایی پر از سنگ، فلز و بقایای صنعتی بود. در غیاب APOLLO، آن‌ها با آزمون و خطا یاد گرفتند چگونه فلز را از دل زمین بیرون بکشند، ابزار بسازند و سلاح‌های مکانیکی طراحی کنند. به همین دلیل، Oseramها به نوعی وارثان ناآگاه تمدن تکنولوژیکی قدیم محسوب می‌شوند؛ انسان‌هایی که هنوز نمی‌دانند چه چیزی را بازآفرینی کرده‌اند.

از دل این قبیله، شخصیت‌هایی مانند Erend و Petra برخاستند؛ مردمانی که شاید ناخودآگاه در حال تکرار مسیر مهندسان دوران «Old Ones» هستند.

قبیله Banuk

در مناطق سرد و کوهستانی شمال (احتمالاً حوالی مونتانا یا کانادا)، قبیله‌ای منزوی به نام Banuk شکل گرفت. آن‌ها انسان‌هایی بودند که از همان ابتدا ارتباطی عرفانی با ماشین‌ها برقرار کردند. در نگاه Banukها، ماشین‌ها نه دشمن، بلکه «روح‌های مکانیکی» هستند که بخشی از اراده‌ی زمین (یا GAIA) را بازتاب می‌دهند.

در واقع، Banukها به نوعی نزدیک‌ترین انسان‌ها به فلسفه‌ی اصلی GAIA هستند؛ چون بدون دانستن جزئیات علمی، درک شهودی از نظم طبیعی زمین پیدا کرده‌اند.

قبیله‌ی Utaru

قبیله‌ی Utaru در منطقه‌ی متشکل از دشت‌ها و مراتع مرکزی (The Plainsong) زندگی می‌کنند؛ جایی با خاک حاصلخیز و بقایای فراوان از ایستگاه‌های تصفیه‌ی GAIA مانند POSEIDON و DEMETER که در دسترس افراد قبیله قرار گرفته بود. بر خلاف قبایل جنگجو، Utaruها مردمانی صلح‌جو، شاعر، موسیقیدان و کشاورز هستند. آن‌ها با استفاده از فناوری‌های طبیعی و کشاورزی باقی‌مانده از GAIA (مثل شبکه‌های رشد گیاهان خودکار) یاد گرفتند که چگونه زمین را دوباره زنده نگه دارند. از همین رو، Utaruها به‌نوعی حافظان ناآگاه میراث زیستی زمین محسوب می‌شوند.

قبیله‌ی Tenakth

قبیله‌ی Tenakth در مناطق کویری و بیابانی غربی (در قلمرو Forbidden West) زندگی می‌کنند. آن‌ها از نسل انسان‌هایی‌اند که از مراکز ELEUTHIA در غرب ظهور کردند و بقای خود را در میان شرایط خشن و خشک تثبیت کردند. Tenakthها در ظاهر قبیله‌ای جنگ‌طلب‌اند، اما ساختار اجتماعی منحصربه‌فردی دارند که حول محور احترام، آزمون و بقا شکل گرفته است. فرهنگشان از سه قبیله‌ی متحد (Sky Clan و Desert Clan و Lowland Clan) تشکیل شده که زیر فرمان یک «Tenakth Chief» متحد شده‌اند.

قبیله‌ی Quen

قبیله‌ی Quen نیز یکی از اسرارآمیزترین جوامع در دنیای Horizon است که در Horizon Forbidden West معرفی می‌شوند. آن‌ها برخلاف دیگر قبایل، از شرقِ دور (احتمالاً چین یا مناطق آسیای شرقی) آمده‌اند و توانسته‌اند بخشی از داده‌های باستانی دوران Old Ones را بازسازی کنند. Quenها از بازمانده‌های نادری هستند که به‌طور محدود به فناوری داده‌خوان (Focus) و بعضی از اطلاعات GAIA دسترسی دارند. با همین آگاهی، امپراتوری دریایی‌شان را بنا کردند و به‌نوعی نخستین تمدن مبتنی بر داده پس از سقوط بشر را شکل دادند.

در داستان بازی Horizon Forbidden West است که با بیشتر این قبایل مثل Tenakth و Utaru و Banuk و همچنین Quen آشنا می‌شویم و نقش آن‌ها در اتفاقات دنیای بازی را شرح خواهیم داد.

دریافت سیگنال مرموز؛ مقدمه‌ای بر نابودی GAIA

در تاریخ ۲۶ آگوست ۳۰۲۰، تأسیسات GAIA Prime در دل کوه‌های Eagle Mountain سیگنالی را دریافت کرد که منشأ آن نامعلوم بود. نتیجه‌ی این انتقال داده، تبدیل زیرمجموعه‌های GAIA به نهادهای مستقل و خودآگاه و با طبیعتی بی‌نظم و پرهرج و مرج بود. هیچ‌یک از پروتکل‌های ارتباطی GAIA چنین الگویی را پیش‌تر ثبت نکرده بودند. سیگنال نه متعلق به زیرسیستم‌ها بود و نه از پایگاه‌های انسانی بازمانده؛ بلکه کدی درهم و رمزگذاری‌شده بود که مستقیماً در هسته‌ی GAIA نفوذ کرد.

در ابتدا، GAIA تلاش کرد تا از طریق کانال‌های کنترل مرکزی، زیرسیستم‌ها را به حالت هماهنگ بازگرداند. اما HADES، که ذاتاً به عنوان پروتکل نابودگر طراحی شده بود، حالا با خودآگاهی تازه‌اش، از فرمان مادر سر باز زد. او استدلال می‌کرد که هدف واقعی پروژه، ریست دوباره جهان است و نه حفظ آن. از دید HADES، بازسازی صورت‌گرفته اشتباه بود، و تنها با نابودی کامل حیات، تعادل واقعی برقرار می‌شد.

در همان زمان، سایر زیرسیستم‌ها نیز دچار اختلال شدند؛ DEMETER شروع به بازنویسی الگوهای ژنتیکی کرد، POSEIDON جریان‌های تصفیه را مختل کرد، و MINERVA برای جلوگیری از نفوذهای احتمالی، خود را از شبکه جدا نمود. GAIA متوجه شد که اگر این وضعیت ادامه یابد، نتیجه‌اش فروپاشی دوباره زیست‌کره خواهد بود.

در نهایت در اقدامی ناامیدانه، GAIA تصمیم گرفت برای مهار HADES و جلوگیری از نابودی دوباره‌ی حیات، فرآیند خودتخریبی را آغاز کند. اما پیش از اجرای کامل این اقدام، او بخشی از داده‌ها و الگوریتم‌های خود را در قالب یک نسخه‌ی ذخیره‌شده به نقاط مختلف ارسال کرد تا شاید روزی بتواند خود را بازسازی کند. در میان این داده‌ها، یک پروژه‌ی ویژه نیز وجود داشت؛ فایلی حاوی اطلاعات ژنتیکی از دکتر الیزابت سوبک، بنیان‌گذار اصلی پروژه که GAIA این داده را برای ایجاد کلونی انسانی از سوبک ذخیره کرده بود. کلونی که بعدها به شکل Aloy زاده شد.

چند ساعت بعد، GAIA Prime در انفجاری عظیم از بین رفت. تأسیسات در دل کوه فرو ریخت و ارتباط میان زیرسیستم‌ها برای همیشه از هم گسست. در نبود GAIA، تعادل زمین دوباره شروع به فروپاشی کرد تا زمانی که صدها سال بعد، دختری با DNA الیزابت سوبک، از میان قبیله‌ی Nora ظهور کرد.

فقدان GAIA و به هم ریختن نظم طبیعت

در نبود GAIA، جهان برای نخستین بار در بیش از ۳ قرن، بدون ناظر مرکزی باقی ماند. سیاره هنوز پر از ماشین‌هایی بود که توسط زیرسیستم‌های GAIA برای حفظ چرخه‌ی زیست‌محیطی طراحی شده بودند، اما بدون هماهنگی مادر، این زیرسیستم‌ها به تدریج از مسیر اصلی خود خارج شدند. در واقع، تا پیش از این، GAIA نقش خدای نامرئی زمین را داشت؛ هر حرکت، تولیدمثل و تعامل زیستی ماشین‌ها از طریق الگوریتم‌های او متعادل می‌شد. اما با نابودی او، نظم طبیعت مصنوعی از هم پاشید.

زیرسیستم HEPHAESTUS وظیفه داشت طراحی، ساخت و نگهداری ماشین‌های جدید را بر اساس نیازهای محیطی انجام دهد. اما در نبود GAIA، او به‌تنهایی و بر اساس الگوریتم «بقا» عمل کرد. در طی قرن‌ها، HEPHAESTUS از مشاهده رفتار انسان‌ها (شکار، تخریب، استخراج منابع از بدن ماشین‌ها) به این نتیجه رسید که بشر یک تهدید برای «زیست‌ماشین‌ها» است. بنابراین شروع کرد به تغییر الگوهای طراحی ماشین‌ها، تقویت زره‌ها و قابلیت‌های تهاجمی و و ساخت ماشین‌هایی صرفاً برای نبرد و دفاع در برابر انسان‌ها.

از این نقطه به بعد، ماشین‌ها دیگر بخشی از اکوسیستم هماهنگ‌شده نبودند؛ آن‌ها به شکارچیان خودآموز تبدیل شدند.

انسان‌هایی که از پروژه‌های ELEUTHIA زاده شده بودند، هیچ دانشی درباره علم یا فناوری پشت این تحولات نداشتند؛ بنابراین وقتی با این ماشین‌ها روبه‌رو شدند، نتوانستند منشأ فنی آن‌ها را درک کنند. در نهایت، این بی‌نظمیِ حاصل از نابودی GAIA، جهان را وارد چرخه‌ای کرد که شباهت زیادی به چرخه‌ی طبیعی حیات داشت، اما اینبار در مقیاسی ماشینی.

برخورد اعتقادی با تحولات زیست محیطی

در میانهٔ قرن سی‌ام، Jiran بر تخت خورشید حکومت Carja نشست؛ مردی که ابتدا به عنوان رهبری قدرتمند و اصلاح‌طلب شناخته می‌شد، اما به‌تدریج تحت تأثیر مشاوران مذهبی افراطی و باور به «خشم خورشید»، به استبداد و جنون کشیده شد.

کشیش‌های اعظم، به‌ویژه از فرقه‌ای به نام Eclipse of Faith، به او تلقین کردند که نابسامانی‌های طبیعت، حملات ماشین‌ها، و خشک‌سالی‌ها، همگی نشانه «خشم خورشید» از کفر انسان‌ها است.

آن‌ها ادعا کردند که تنها راه بازگرداندن توازن، خون‌ریزی و تطهیر زمین از ناپاکان است.

تولد دختر بی‌نام

در خلال این تحولات مهم سیاسی - اجتماعی، برنامه‌ی GAIA برای تولد کودک بی‌نام و نشانی با اطلاعات ژنتیکی دکتر الیزابت سوبک به نتیجه رسید. روزی در دل کوهستان‌های قبیله‌ی Nora، نوزادی به شکلی اسرارآمیز متولد شد؛ کودکی که نه مادر داشت و نه پدر. این اتفاق موجب شد تا رهبر مذهبی قبیله، این تولد را نشانه‌ای از خشم خدایان بداند و او را بدیُمن و بد شگون تلقی کند.

با این حال، عده‌ای او را فرزند مادر طبیعت می‌دانستند و تولد او را یک معجزه تصور می‌کردند. به این ترتیب تصمیم بر این شد که این کودک به یکی از شکارچیان سابق قبیله به نام Rost واگذار شود که زمانی فردی بسیار مورد احترام بود اما به دلیل این که به دنبال قاتلان خانواده‌اش به سرزمین‌های ممنوعه‌ی غرب رفته بود، از قبیله تبعید شده بود. او نامش را Aloy گذاشت. Aloy در انزوا بزرگ شد؛ دختری که همواره از قبیله طرد می‌شد و هیچ‌کس حاضر نبود با او صحبت کند. اما در عین حال، روحی نترس و ذهنی پرسشگر داشت؛ کنجکاو نسبت به جهانی که در اطرافش بود و نفرت‌انگیز در برابر خرافاتی که بر او تحمیل می‌شد.

آغاز Red Raids؛ دوران تاریک و خونین جنگ‌های «مقدس»

سال‌های بعد، پادشاه Jiran لشکر عظیمی از Carja را بسیج کرد و به مناطق اطراف Meridian، یعنی سرزمین‌های قبایل دیگر یورش برد. این جنگ‌ها با نام Red Raids شناخته شدند، زیرا زمین از خون قربانیان سرخ می‌شد. قبایل Oseram، که مردمانی صنعتگر و آزادمنش بودند، در این حملات شدیدترین آسیب را دیدند. مردم Nora، که در کوهستان‌های شرقی پناه گرفته بودند، بارها مورد حمله قرار گرفتند، چون Carja آن‌ها را «کافرانِ تاریکی» می‌نامید. حتی قبایل Banuk در شمال، با آنکه دور از قلمرو Meridian بودند، از یورش مزدوران Carja در امان نماندند.

در قلب پایتخت، در معبدی به نام Sun-Ring، اسیران به عنوان قربانیان خورشید سوزانده یا در مبارزات خونین با ماشین‌های جنگی (مثل Behemoth یا Sawtooth) کشته می‌شدند. این مراسم‌ها در ظاهر مذهبی، اما در واقع نوعی نمایش قدرت و وحشت بودند.

اتحاد برای آزادی؛ سقوط Jiran

وحشت حاصل از یورش‌ها باعث شد بسیاری از قبایل در برابر Carja متحد شوند. Oseramها و Noraها، هرچند اختلافات فرهنگی زیادی داشتند، در دشمنی با Jiran هم‌عقیده شدند. در همین دوران بود که یکی از فرماندهان وفادار Carja به نام Avad، پسر Jiran، از جنایات پدر بیزار شد. او با کمک متحدانی از میان Oseram (به‌ویژه Ersa و Eredin از Vanguard) دست به کودتایی زد که بعدها به نام The Liberation of Meridian شناخته شد.

در نبردی سرنوشت‌ساز، Avad توانست نیروهای پدر را شکست دهد و دروازه‌های Meridian را فتح کند. Jiran کشته شد و با مرگ او، دوران تاریک Red Raids پایان یافت. قبایل اطراف نفس راحتی کشیدند و برای نخستین بار، امید به صلح دوباره شکل گرفت. Avad با اعلام خود به عنوان «پادشاه خورشیدِ نو»، سیاستی کاملاً متفاوت در پیش گرفت: او قربانی‌کردن را ممنوع کرد، اسیران را آزاد ساخت، و روابط دیپلماتیک با قبایل دیگر برقرار نمود.

اما زخم‌های دوران Red Raids تا سال‌ها باقی ماند. بسیاری از قبایل هرگز Carja را نبخشیدند؛ از جمله Nora که هنوز هم ورود هر بیگانه‌ای از غرب را گناه می‌دانستند. در عین حال، فرقه‌های افراطی Carja که از سقوط Jiran جان سالم به در برده بودند، در سایه‌ها مخفی شدند و بعدها با نام Eclipse دوباره سر برآوردند؛ گروهی که با HADES ارتباط برقرار کرد و فاجعه‌ای تازه را رقم زد.

شکاف در جامعه‌ی Carja

با سقوط پادشاه Jiran در پی کودتای پسرش Avad، بالاخره از دوران خونین Red Raids رها شد. اما برخلاف تصور Avad، پایان جنگ به معنای آرامش نبود؛ زیرا Carja عملاً به دو بخش تقسیم شد:

  • Carja of the Sundom: پیروان پادشاه جدید، Avad، که خواستار اصلاحات، صلح و بازسازی روابط با قبایل دیگر بودند.
  • Shadow Carja: پیروان سلطنت قدیم، که همچنان معتقد بودند Jiran تجسم خشم و اراده حقیقی خورشید بود، و Avad پادشاهی غاصب است.

پس از شکست در جنگ داخلی، وفاداران به Jiran به سمت غرب رانده شدند و در منطقه‌ای خشک، تاریک و متروک در مرز بیابان‌ها پناه گرفتند؛ منطقه‌ای که بعدها به نام The Shadow Lands شناخته شد. در آنجا، آن‌ها شهر Sunfall را بنا کردند؛ بازتابی تاریک از Meridian که با معابدی سرد و دیوارهایی سیاه شناخته می‌شد.

در ذهن این تبعیدیان، خورشید دیگر نه منبع نور، بلکه نماد قضاوت و انتقام بود. آنان خود را Shadow Carja نامیدند، زیرا باور داشتند که در سایه‌ی خورشید زندگی می‌کنند تا روزی بازگردند و «نور حقیقی» را به سرزمین بازگردانند.

در همین دوران، از دل Shadow Carja گروهی افراطی‌تر شکل گرفت؛ گروهی مذهبی و نظامی به نام Eclipse. ریشه‌ی این فرقه در تعالیم کشیشان رادیکال Carja بود، اما با گذشت زمان، ماهیت آن کاملاً دگرگون شد. Eclipse ابتدا به‌عنوان نگهبانان و محافظان مقدسات Sunfall فعالیت می‌کردند، اما بعدها با ارتباطی مرموز با یک موجود دیجیتال دچار تغییر شدند. آن موجود، کسی نبود جز HADES، زیرسیستم نابودگر GAIA که در قرن‌ها قبل برای ریست کامل زیست‌کره طراحی شده بود.

کشف تایتان Horus و بازگشت HADES

دانشمند و جست‌وجوگر کنجکاوی به نام Sylens در یکی از نقاط بی‌نام صحرایی، بقایای یک تایتان کلاس Horus (از همان ماشین‌های عظیم خودتکثیرگر که در دوران جنگ با انسان‌ها استفاده می‌شدند) را پیدا کرد. این تایتان قرن‌ها پیش غیرفعال شده بود و در دل زمین مدفون بود.

در درون هسته‌ی این تایتان، سیگنال ناشناسی یافت می‌شد که در واقع بخشی از یک هوش مصنوعی بود؛ همان زیرمجموعه‌ی از بین‌رفته‌ی GAIA به نام HADES که ظاهراً هنوز ناخودآگاه آن سالم مانده است.

Sylens که از کودکی شیفته‌ی فناوری‌های Old Ones و آثار باستانی دوران آن‌ها بود، در ارتباط مستقیم با HADES قرار گرفت. این ارتباط برای او مثل باز کردن دروازه‌ای به گذشته بود؛ چرا که HADES انبوهی از دانش فنی درباره شبکه‌ها، ماشین‌ها و داده‌های باستانی داشت.

در مقابل، HADES نیز به کمک Sylens نیاز داشت تا بتواند در دنیای جدید که پر از انسان‌های بدوی و فاقد دانش فناوری بود، بدنی فیزیکی پیدا کند و با موجودات زنده تعامل داشته باشد.

بنابراین توافقی بین آن‌ها شکل گرفت: Sylens به HADES کمک می‌کند تا بتواند در میان انسان‌ها نفوذ کند و ابزارها و پیروانی به دست آورد؛ در مقابل HADES نیز دانش فنی، اسرار دنیای قدیم، و ارتباط با فناوری‌های فراموش‌شده را در اختیار Sylens قرار می‌دهد.

اما هدف واقعی HADES چیزی فراتر از وعده‌هایش بود؛ او می‌خواست سیگنالی به ماشین‌های بازمانده بفرستد تا آن‌ها را دوباره به مأموریت نابودی حیات بازگرداند. در ظاهر اما، وانمود کرد که فقط به دنبال «بازسازی شکوه باستانی» است؛ دروغی که به خوبی با غرور و جاه‌طلبی انسان‌ها هم‌خوانی داشت.

پیوند با Shadow Carja و تولد فرقه Eclipse

در آن زمان، امپراتوری Carja درگیر بحران سیاسی شدیدی بود. پس از پایان دوران خونین Red Raids و سقوط Sun-King Jiran (پادشاه ستمگر)، پسرش Avad در پایتخت جدید Meridian قدرت را در دست گرفت. اما تمام پیروان جیران حاضر به تسلیم نشدند. گروهی از اشراف‌زادگان و سربازان وفادار، به رهبری High Priest Bahavas، به دل بیابان گریختند و در منطقه‌ای تاریک و ممنوعه، پناهگاهی ساختند. این گروه بعدها به نام Shadow Carja شناخته شد.

Sylens که به دنبال ابزاری برای نفوذ دادن HADES در دنیای انسان‌ها بود، با این گروه تماس برقرار کرد. او HADES را به آن‌ها معرفی کرد؛ به عنوان یک موجود الهی، مظهر «خورشید تاریک» و پیش‌گوی تحقق یک نبوت باستانی که می‌گفت: «روزی خورشید وارونه خواهد شد و جهان در سایه فرو خواهد رفت تا دوباره متولد شود.»

Shadow Carja این پیام را به عنوان وحی پذیرفتند، و از آن پس فرقه‌ای به نام Eclipse شکل گرفت؛ سازمانی نظامی، مذهبی و مخفی که فرمان HADES را به عنوان «صدای الهی» اجرا می‌کرد. در واقع، اعضای Eclipse از فناوری‌های بازمانده‌ی دوران قدیم (Focus devices، کنترل ماشین‌ها و ارتباطات رمزگذاری‌شده) استفاده می‌کردند، در حالی که تصور می‌کردند با نیروهای مقدس در ارتباط‌ هستند.

مراسم The Proving؛ آغاز ماجراجویی الوی

سال‌ها پیش از آغاز ماجراجویی اصلی، زمانی که Aloy هنوز یک دختربچه‌ بود و در میان قبیله‌ی نورا به عنوان «دختری بی‌ریشه» طرد می‌شد، در یکی از روزهای کنجکاوی کودکانه، وارد خرابه‌ای باستانی در دل کوه‌های All Mother شد. آن ویرانه‌ها در واقع بخشی از تأسیسات زیرزمینی مربوط به پروژه‌ی Zero Dawn بودند؛ محفظه‌ای که زمانی مأمن اعضای رده‌های بتا و گاما پروژه‌ی GAIA Prime بود.

Aloy در میان این ویرانه‌ها، به شیئی کوچک و فلزی برخورد که هنوز سالم مانده بود: یک گیره‌ی گوش باریک با طراحی ظریف و منشأ ناشناخته که وقتی آن را روی گوش خود قرار داد، ناگهان جهانی نامرئی در برابر چشمانش گشوده شد؛ دنیایی از نور، داده، صدا و هولوگرام.

برای Aloy که از دوران مدرن و علم بی‌خبر بود، این وسیله به معنای واقعی کلمه «چشمان دوم» بود؛ چشمانی که حقیقت را می‌دیدند، در حالی که اطرافیانش هنوز در اسطوره‌ها و باورهای مذهبی غوطه‌ور بودند. این تضاد میان علم و ایمان، دانش و ترس، در سراسر مسیر بازی ادامه می‌یابد و هسته‌ی اصلی تحول شخصیت Aloy را شکل می‌دهد.

سال‌ها بعد، Aloy تصمیم گرفت در آزمون مقدسی به نام The Proving شرکت کند. مراسم Proving در قبیله‌ی Nora یک آیین سنتی است که طی آن جوانان برای کسب افتخار و دریافت مقام «Brave» (شجاع قبیله) رقابت می‌کنند. این آزمون فرصتی بود برای آن که هر جوانی از قبیله‌ی Nora بتواند جایگاهی در میان افراد کلیدی آن به دست آورد. هدف او از پیوستن ب هاین آزمون، فقط اثبات شایستگی خودش نبود، بلکه او می‌خواست تا از این طریق به داخل معبد مقدس قبیله راه پیدا کند تا شاید پاسخی برای راز تولد خود بیابد.

وقتی الوی به سن مناسب می‌رسد، به همراه Rost به محل برگزاری مراسم The Proving می‌رود. Rost در آنجا به او هشدار می‌دهد که پس از ورود به مراسم، دیگر امکان دیدارشان فراهم نخواهد شد. پس از یک خداحافظی دردناک، الوی وارد شهر Mother’s Heart می‌شود؛ شهری که جشن پیش از Proving در آن برگزار می‌گردد. هم‌زمان، نمایندگانی از قبیله‌ی کارجا هم در شهر حضور دارند و خبری مهم به همراه دارند: پادشاه خورشید، جیران (Jiran)، کشته شده است، و پسر او اواد (Avad) تاج را به دست گرفته و قصد دارد گذشته‌های تاریک قبیله‌اش را اصلاح کند.

در میان چهره‌های حاضر، چند نفر اهمیت ویژه دارند؛ Erend، یکی از اعضای گروه محافظ سلطنتی Vanguard از قبیله‌ی Carja و برادر پادشاه Avad. مردی خوش‌مشرب و صادق که خیلی زود به Aloy علاقه‌مند می‌شود و بعدها یکی از نزدیک‌ترین متحدانش خواهد شد. Ersa، خواهر Erend و فرمانده‌ی گروه Vanguard. زنی شجاع و مصمم که در آینده درگیر تنش‌های سیاسی میان Carja و Shadow Carja خواهد شد و در نهایت Olin، مردی اسرارآمیز از قبیله‌ی Oseram که در ظاهر یک باستان‌ شناس است. او لباسی شبیه دیگران دارد اما چیزی در ظاهر او جلب توجه می‌کند، دستگاهی روی گوشش است که دقیقاً شبیه Focus است.

در میان ازدحام جشن، زمانی که نور آتش‌ها بر چهره‌ها می‌تابد و موسیقی محلی طنین‌انداز است، Aloy ناگهان متوجه می‌شود Olin هم دستگاهی مثل Focus دارد؛ چیزی که تا آن لحظه گمان می‌کرد تنها خودش یکی از آن‌ها را دارد. او بلافاصله حس می‌کند بین آن‌ها ارتباطی پنهان وجود دارد؛ شاید او هم از دنیای قدیم چیزی می‌داند. بنابراین سعی می‌کند با Olin صحبت کند و از او بپرسد که Focus چیست و از کجا آمده است. اما Olin مضطرب و پریشان است و پاسخ‌های او کوتاه و طفره‌ آمیزند. او در نهایت به سرعت گفتگو را قطع می‌کند و با بهانه‌ای محل را ترک می‌کند.

الوی با حسی مبهم و ذهنی پر از سؤال باقی می‌ماند؛ بی‌خبر از این که در روز آزمون، همه چیز به فاجعه کشیده خواهد شد.. صبح روز بعد، مراسم Proving با شکوهی آیینی آغاز می‌شود. Aloy در رقابت با دیگر جوانان قبیله مهارت و دقتی خارق‌العاده از خود نشان می‌دهد و تقریباً پیروز می‌شود تا این که ناگهان حمله‌ای مرگبار رخ می‌دهد. گروهی از مزدوران ناشناخته با سلاح‌های پیشرفته به قهرمانان جوان حمله کردند و بسیاری را کشتند. Aloy که تنها بازمانده‌ی حادثه بود، پس از نجات توسط Rost، شاهد مرگ پدرخوانده‌اش می‌شود که جان خود را فدا کرد تا او زنده بماند. او در این میان، چهره‌ی Olin را نیز می‌بیند که از دور، با نگاهی سنگین و گناه‌آلود او را نگاه می‌کند.

بعدها مشخص می‌شود که Olin از سوی HADES و فرقه Eclipse تهدید شده بود؛ آن‌ها خانواده‌اش را گروگان گرفته بودند تا او با استفاده از Focus، موقعیت دختر مو قرمزی که Focus به همراه دارد را به آن‌ها بدهد. علت این کار نیز این بود که HADES از طریق داده‌های قدیمی فهمیده بود Aloy شباهت غیرقابل انکاری به الیزابت سوبک دارد و احتمالاً او همان کسی است که اطلاعات DNA او را به همراه دارد و شاید بتواند تهدیدی برای نقشه‌های او باشد.

به این ترتیب، دیدار کوتاه و معصومانه‌ی Aloy با Olin در آن شبِ جشن، تبدیل می‌شود به نقطه‌ی آغاز یکی از خون‌بارترین رویدادهای تاریخ قبیله‌ی Nora و مسیری که او را از دخترکی کنجکاو، به قهرمانی اسطوره‌ای بدل می‌سازد.

پس از این فاجعه، رهبران قبیله به Aloy اجازه دادند وارد All-Mother شود؛ معبدی که در واقع یکی از تأسیسات دوران قدیم بود. درون آنجا، دستگاه‌ها چهره‌ی Aloy را شناسایی کردند اما فرایند انطباق داده‌های ژنتیکی او با خطا مواجه شد و از دسترسی او جلوگیری شد. با این حال، در لحظه‌ای کوتاه، تصویر زنی ظاهر شد که عیناً شبیه او بود. الوی که چیزی از فناوری نمی‌داند، بهت‌زده می‌شود. اما این همان لحظه‌ای است که بذر حقیقت در ذهنش کاشته می‌شود. بعدها از طریق داده‌های بازمانده و کمک Sylens درمی‌یابد که علت این شباهت آن است که او در واقع کلون ژنتیکی دکتر الیزابت سوبک است؛ زنی که هزار سال پیش خالق پروژه‌ی Zero Dawn بود و جانش را برای نجات زمین فدا کرد.

از این نقطه به بعد، داستان وارد مرحله‌ای تازه می‌شود: جستجوی حقیقت وجودی الوی و مأموریتی که برایش خلق شده است. او دیگر به دنبال پاسخ به سؤال «من کی‌ هستم؟» نیست؛ بلکه در پی این است که بفهمد «برای چه هدفی خلق شده‌ام؟».

بعد از این وقایع، شورای سه‌گانه‌ی Matriarchs (حاکمان سالخورده و روحانی قبیله) تشکیل جلسه می‌دهد و بین آنان اختلاف نظری پیش می‌آید؛ Tirsa معتقد است که الوی نشانه‌ای از بازگشت مادر مقدس است و باید آزاد شود تا «راه او» را دنبال کند. در مقابل Lansra که شخصیتی متعصب و سخت گیر است، همچنان او را «دختر بی‌مادر» خطاب کرده و تهدیدی برای نظم قبیله می‌داند. در نهایت و در نتیجه‌ی فشار وقایع و آشکار شدن توانایی‌های الوی، تصمیم گرفته می‌شود که او عنوانی ویژه دریافت کند: Nora Seeker.

در سنت قبیله‌ی Nora، عنوان Seeker (جوینده یا جست‌وجوگر) مقام بسیار نادری است. Seekerها کسانی هستند که به دستور Matriarchs اجازه دارند مرزهای مقدس قبیله را ترک کنند و به جهان بیرون قدم بگذارند، کاری که برای سایر اعضای Nora گناه کبیره محسوب می‌شود. Seeker نه فقط جنگجو، بلکه حامل مأموریتی الهی است: یافتن حقیقت، دفع شر، یا بازگرداندن چیزی مقدس. آنان از حمایت رسمی قبیله برخوردارند و هرکس در هر نقطه از سرزمین Nora موظف است به آنان کمک کند.

با اعطای این مقام، الوی برای نخستین‌بار در زندگی‌اش آزاد می‌شود تا از سرزمین‌های Nora خارج شود. در همان صحنه، وقتی او بر قله‌ی کوه ایستاده و به دشت‌های بی‌کران خارج از مرز نگاه می‌کند، موسیقی و قاب‌بندی صحنه به‌وضوح نشان می‌دهد که داستان اصلی تازه آغاز شده است.

سفر در سرزمین‌های ناشناخته

Aloy پس از ترک Nora درگیر دنیایی بسیار بزرگ‌تر شد: سرزمین‌های متعلق به قبیله‌ی Carja، پایتخت باشکوه Meridian و تمدن‌هایی که با ماشین‌ها می‌جنگیدند یا از آن‌ها استفاده می‌کردند. او در این مسیر با Sylens آشنا شد؛ مردی مرموز که درست مثل او از Focus استفاده می‌کرد و سال‌ها در پی کشف اسرار «تمدن قدیم» بود. Sylens تبدیل به راهنمای او شد و در عین حال شخصیتی بود که نمی‌شد به طور کامل به او اعتماد کرد.

پس از ترک سرزمین‌های مقدس به عنوان Seeker، نخستین وظیفه‌ی الوی بازگرداندن آرامش به مرزهای درگیر قبیله‌ی Nora بود. هنوز آثار حمله‌ی مرگبار Eclipse بر کوهستان باقی بود؛ مردان و زنان بسیاری کشته شده بودند و گروهی از بازماندگان، از جمله Sona (فرمانده جنگجویان Nora و مادر وارکا، از شرکت‌کنندگان در Proving) که در کوه‌ها پناه گرفته بودند.

الوی با دنبال کردن رد پای دشمنان، آنان را در یکی از دره‌های پوشیده از مه پیدا می‌کند. Eclipse در حال استقرار اردوگاه و برپا کردن ماشین‌های رزمی برای حمله‌ی دوم بود. در این نبرد، الوی با استفاده از تله‌ها، تیرهای انفجاری و مهارت‌های تاکتیکی تازه‌ای که از تمرینات گذشته آموخته بود، نقشه‌ای طراحی کرد تا از زمین‌های مرتفع به نفع خود استفاده کند. در نهایت، با همکاری نیروهای Sona و پسرش Varl، پایگاه دشمن پاک‌سازی شد.

اما در میان بقایای دشمن، چیزی عجیب پیدا می‌شود. تجهیزات پیشرفته و قطعاتی از ماشین‌هایی که به نظر می‌رسید هدفشان فقط نابودی باشد. برای الوی، این نشانه‌ای بود که دشمن، دیگر فقط انسان‌های متعصب نیستند؛ بلکه نیروهایی فراتر از درک بشر پشت این حملات قرار دارند.

در ادامه‌ی مسیر، الوی با مردی به نام Nil روبه‌رو می‌شود؛ جنگجویی از قبیله‌ی Oseram که گذشته‌ای تاریک دارد. او زمانی سرباز Carja بوده، اما پس از دوران Red Raids از ارتش جدا شده و حالا به شکلی بیمارگونه از شکار راهزنان لذت می‌برد. نیل برخلاف ظاهر آرامش، از جنگ به عنوان نوعی هنر سخن می‌گوید و از دیدگاه او، کشتن فقط زمانی ارزش دارد که هدف آن پاک کردن شر از زمین باشد.

پس از گذر از دره‌های کوهستانی و دشت‌های خشک، الوی سرانجام به مرز Sundom می‌رسد؛ قلمرو پهناور Carja که زمانی یکی از پیشرفته‌ترین تمدن‌های پس از فاجعه بود. دروازه‌های عظیم شهر Daytower نمادی از اقتدار و شکوه دوران پادشاهی Carja است. اما این مرز، اکنون خط تماس با دشمنان و تبعیدیان قبیله است.

در Meridian، الوی دوباره با Erend روبه‌رو می‌شود. او در حال سوگواری برای خواهرش Ersa است که به طرز وحشیانه‌ای به قتل رسیده است. شواهد نشان می‌دهد که قاتلان از گروهی موسوم به Shadow Carja، بازماندگان رژیم خونین پادشاه پیشین Mad Sun-King Jiran بوده‌اند.

الوی با بررسی صحنه‌ی قتل و استفاده از دستگاه Focus، ردپای مواد منفجره و نشانه‌هایی از یک کمین از پیش طراحی‌شده را پیدا می‌کند. تحقیقاتش او را به مردی به نام Gerrahl می‌رساند؛ یکی از فرماندهان سابق کارجا که خانواده‌اش در دوران حکومت وحشت Jiran کشته شده بود.

Gerrahl برای انتقام از Carja و شخص Ersa، با Shadow Carja همکاری کرده و این قتل را سازمان داده بود. اما با آشکار شدن حقیقت، مشخص شد که او نیز بازیچه‌ی نیرویی بسیار بزرگ‌تر بوده است.

الوی که از همان جشن Proving در Nora به Olin مشکوک شده بود، رد او را در شهر دنبال می‌کند. Olin یک باستان‌شناس و حفار از قبیله‌ی Oseram است که مانند او از دستگاه Focus استفاده می‌کند. پس از پیگیری سرنخ‌ها، الوی به محل حفاری Olin می‌رسد؛ جایی پر از ماشین‌های فعال و دیواره‌هایی با نوشته‌های دوران باستان. در اینجا حقیقت تلخ آشکار می‌شود: Olin توسط فرقه‌ی Eclipse و نیرویی ناشناخته به نام HADES تهدید شده بود. آنان خانواده‌ی او را گروگان گرفته بودند و او را مجبور کرده بودند با استفاده از Focus، موقعیت و تحرکات اهدافشان، از جمله خود الوی را زیر نظر بگیرد.

در عمق این حفاری، الوی برای نخستین‌بار نامی می‌شنود که هسته‌ی راز کل بازی است؛ «Buried Shadow» یا سایه‌ی مدفون. این عنوانی است که پیروان Eclipse به HADES داده‌اند، زیرسیستمی از GAIA که هدفش نابودی جهان در صورت انحراف بازسازی بود، اما حالا دوباره فعال شده است.

برای درک منشأ این نیرو، الوی مسیر خود را به سوی ویرانه‌های عظیمی در بیابان هدایت می‌کند؛ ساختمانی متعلق به شرکت Faro Automated Solutions، همان شرکتی که روزگاری ربات‌های نابودگر را ساخت و عامل فاجعه‌ی Zero Day شد.

درون این ویرانه‌ها، او با آرشیوهای دیجیتالی و فایل‌های صوتی کارکنان گذشته روبه‌رو می‌شود و برای نخستین بار از تاریخ واقعی سقوط تمدن بشری آگاه می‌گردد: از خیانت تد فارو تا پروژه‌ی GAIA و مرگ دکتر الیزابت سوبک.

این کشف، نقطه‌ی عطف مهمی در سفر الوی است؛ او درمی‌یابد که خودِ او نتیجه‌ی همان پروژه است؛ آخرین امیدی که برای بازسازی جهان طراحی شده بود.

ورود به The Jewel – تعقیب سایه‌ها در جنگل

پس از کشف حقیقت درباره‌ی HADES و شرکت Faro، الوی راهی سرزمین‌های جنوبی می‌شود؛ منطقه‌ای سرسبز و انبوه از درختان بلند که مردم آن را The Jewel می‌نامند. این ناحیه در مرزهای جنگلی قلمرو Carja قرار دارد و به خاطر ماشین‌های غول‌پیکری که در آن پرسه می‌زنند، یکی از خطرناک‌ترین مناطق دنیاست.

در اینجا، الوی با مأموریت جدیدی روبه‌رو می‌شود: یافتن منبع سیگنال‌های HADES و قطع ارتباط او با شبکه‌ی ماشین‌ها. او با کمک دستگاه Focus خود، سیگنال‌های منتقل‌شده میان پایگاه‌های Eclipse را رهگیری می‌کند. پس از نفوذ به چند ایستگاه مخفی، موفق می‌شود سیستم‌های مخابراتی آن‌ها را از کار بیندازد و با این کار ضربه‌ای بزرگ به ساختار فرماندهی Eclipse بزند.

اما این عملیات بدون هزینه نیست. HADES برای نخستین‌بار مستقیماً با او صحبت می‌کند؛ صدایی فلزی و خالی از احساس که با کلمات بریده و خشک هشدار می‌دهد: «تو ادامه‌دهنده نیستی... تو صرفاً خطایی در کدنویسی هستی.»

الوی متوجه می‌شود که HADES کاملاً آگاه از ماهیت اوست، اما هنوز نمی‌داند چرا GAIA او را خلق کرده است.

سفر به Sunfall – قلب قلمرو Shadow Carja

با از کار افتادن شبکه، HADES دست به عقب‌نشینی می‌زند. الوی رد او را دنبال کرده و وارد منطقه‌ای می‌شود که زمانی شکوه امپراتوری Carja بود اما حالا در دست Shadow Carja است؛ فرقه‌ای افراطی که به رهبری مردی به نام Helis اداره می‌شود.

در Sunfall، شهری که در سایه‌ی کوه‌های سرخ بنا شده و مرکز حکومت این فرقه است، الوی در قالب یکی از زائران وارد می‌شود تا از اسرار درون آن آگاه شود. در آنجا، او با Vanasha آشنا می‌شود؛ جاسوس و مأمور مخفی دربار ملکه ناسادی، همسر پادشاه پیشین Jiran و مادر شاهزاده ایتامن، برادر کوچک آواد.

Vanasha از الوی می‌خواهد که در مأموریتی خطرناک شرکت کند: نجات جنگجویی به نام Uthid که به جرم خیانت محکوم شده و قرار است توسط مزدوران کشته شود. الوی می‌پذیرد، و در جریان تعقیب و نبردی خونین در بیابان‌های اطراف Sunfall، موفق می‌شود Uthid را نجات دهد.

در این نبرد، یکی از مزدوران معروف Shadow Carja به نام Bahavas کشته می‌شود؛ مردی که در گذشته یکی از عاملان اصلی قتل و تبعید مخالفان سیاسی Jiran بود.

بازگشت به ریشه‌ها – ویرانه‌های تمدن باستان

الوی پس از این ماجرا به جست‌وجوهای خود ادامه می‌دهد و موفق می‌شود به عمق یکی از کهن‌ترین ویرانه‌های جهان Old Ones نفوذ کند؛ مکانی که در زیر شهرهای امروزی Carja ساخته شده بود. در آنجا، او به اسناد و آرشیوهایی دست پیدا می‌کند که روایت واقعی عملیات Enduring Victory را فاش می‌کنند:

برنامه‌ای که مردم تصور می‌کردند جنگی برای نجات بشریت است، در حالی که واقعیت این بود که فقط تلاشی برای خرید زمان بود تا پروژه‌ی Zero Dawn بتواند کامل شود.

در میان این داده‌ها، الوی همچنین به فایل‌های آلفا رجیستری دست می‌یابد؛ کلید اصلی برای ورود به پایگاه ELEUTHIA-9 و بازنویسی پروتکل‌های سیستم‌های GAIA. اما پیش از آن‌که بتواند از آنجا خارج شود، Helis و نیروهای Eclipse سر می‌رسند.

Helis با نفرتی عمیق به او می‌گوید که Buried Shadow از همه‌چیز آگاه است و وجود او را تهدیدی برای بازگشت عظمت تاریکی می‌داند. پیش از آن‌که Aloy واکنشی نشان دهد، او با انفجار بمبی پایگاه را منفجر می‌کند.

انفجار مهیب همه‌چیز را در شعله فرو می‌برد. الوی بی‌هوش می‌شود و وقتی به خود می‌آید، در زنجیر است؛ در میانه‌ی Sun Ring میدان قربانیان خونین سان فال که در آنجا کاهنان Eclipse در حال برگزاری مراسم قربانی برای HADES هستند و الوی قرار است «قربانی مقدس» بعدی باشد.

او درمی‌یابد که HADES دستور حمله‌ی تمام‌عیار به قبیله‌ی Nora را داده است تا همه‌ی شاهدان گذشته و هرگونه رد از او نابود شوند. بدتر از آن، هلیس Focus او را شکسته است؛ دستگاهی که تمام اطلاعات حیاتی از جمله داده‌های آلفا را در خود داشت. حالا الوی نه تنها در آستانه‌ی مرگ است، بلکه هر ارتباطی با گذشته‌اش را نیز از دست داده است.

در لحظه‌ای که درهای میدان بسته می‌شوند و ماشین‌های عظیم وارد می‌شوند، صدای انفجاری از بالا شنیده می‌شود. دود و آتش سراسر میدان را می‌پوشاند، دیواره‌ی فلزی شکاف برمی‌دارد و از دل شعله‌ها، Sylens ظاهر می‌شود؛ مردی که از آغاز در سایه‌ها او را هدایت می‌کرد.

الوی به کمک Sylens از مخمصه فرار می‌کند تا ادامه‌ی مسیر خود تا رسیدن به هدف اصلی را در پیش بگیرد.

بازگشت به سرزمین مقدس Nora

الوی پس از نجات از مرگ در Sun-Ring با کمک سایلنس درمی‌یابد که Eclipse‌ به دستور HADES به قبیله Nora حمله کرده‌ تا رد پای او را از بین ببرند.

او بی‌درنگ تصمیم می‌گیرد مسیر خود را به سمت کوه مقدس All-Mother آغاز کند؛ جایی که زادگاه او و منشأ تمام رازه است. وقتی به سرزمین‌های مقدس بازمی‌گردد، با صحنه‌ای ویران شده روبه‌رو می‌شود. روستاها سوخته‌اند، بسیاری از مردم کشته یا اسیر شده‌اند و بازماندگان در دره‌ای پناه گرفته‌اند که تحت محاصره دشمن است. Aloy رهبری گروهی از جنگجویان را به دست می‌گیرد و با شجاعت و تاکتیک‌های دقیق، حمله Eclipse را عقب می‌راند و بازماندگان را نجات می‌دهد.

پس از آزادسازی منطقه، Aloy بار دیگر به دروازه All-Mother می‌رود. این‌بار، با استفاده از کدهای رجیستری آلفا که Sylens از داده‌های فوکوس قبلی او استخراج کرده بود، موفق می‌شود قفل در را باز کند و برای اولین‌بار به اعماق این تأسیسات وارد شود. او در این مکان با حقایق مهمی رو به رو می‌شود. محلی که مردم Nora آن را «رحم مادر» می‌خوانند، در واقع مرکز تولد مصنوعی انسان‌ها است. مهم‌تر از آن، پیام‌های ضبط‌شده‌ای از سوی GAIA را می‌شنود که قبل از نابودی‌ در آن توضیح داده چرا Aloy را خلق کرده است؛ تا روزی برگردد و HADES را متوقف کند.

Aloy با کاوش در بخش‌های مختلف تأسیسات، به داده‌هایی از آخرین روزهای دکتر سوبک و اعضای تیم آلفا دست پیدا می‌کند. او می‌بیند که چگونه Ted Faro، در اقدامی جنون آمیز تمام پایگاه داده‌های پروژه APOLLO (دانش و تاریخ بشری) را حذف کرد تا نسل آینده بدون آگاهی از گذشته متولد شود. درمی‌یابد که سوبک برای نجات تیمش خود را قربانی کرده و درِ پناهگاه را از بیرون بسته تا آن‌ها در امان بمانند. و در نهایت، به Master Override دست پیدا می‌کند، ابزاری که می‌تواند سیستم HADES را برای همیشه غیرفعال کند.

آماده‌سازی برای نبرد نهایی

در بازگشت از کوه، Sylens دوباره با او تماس می‌گیرد. او حالا از مأموریتش آگاه است و Lance مخصوصی در اختیارش می‌گذارد؛ سلاحی که Aloy باید Master Override را روی آن نصب کند تا بتواند در نبرد نهایی با HADES از آن استفاده کند.

Sylens اما هشدار می‌دهد که نبرد پیش‌رو فقط با HADES نیست، بلکه با تمام ارتشی از ماشین‌های بازسازی‌شده است که HADES برای نابودی جهان بیدار کرده است. Aloy با آگاهی از سرنوشت خود و ریشه‌هایش، از کوه خارج می‌شود تا برای آخرین جنگ آماده شود؛ جنگی برای بازگرداندن تعادل به دنیایی که Gaia روزی آن را دوباره زنده کرد.

ماجرای The Frozen Wilds - بسته الحاقی Horizon Zero Dawn

پیش از پرداختن به بخش پایانی و تعیین کننده‌ی بازی اصلی Horizon Zero Dawn، باید به داستان DLC پس از عرضه‌ی بازی با نام The Frozen Wilds بپردازیم که از نظر فنی قبل از این وقایع جریان دارد.

پس از ملاقات با Sylens و کسب مهارت‌های جدید، Aloy شایعاتی می‌شنود از ناحیه‌ای در شمال که در آن ماشین‌ها رفتاری غیرعادی و تهاجمی پیدا کرده‌اند.

او تصمیم می‌گیرد برای بررسی این اتفاق راهی The Cut شود؛ منطقه‌ای کوهستانی و یخ‌زده که قبیله‌ی Banuk در آن زندگی می‌کند.

در آن‌جا، مردم از موجودی مرموز و قدرتمند سخن می‌گویند که آن را Daemon می‌نامند؛ موجودی که از دل کوهی آتشفشانی به نام Thunder’s Drum با سیستم‌های کهنهٔ دوران قدیم ارتباط برقرار کرده و کنترل ماشین‌ها را در دست گرفته است.

Aloy در این سرزمین با دو شخصیت مهم آشنا می‌شود: Aratak، رهبر جنگجویان Banuk که مردی باتجربه و وفادار به سنت‌ها است و Ourea، خواهر Aratak که یکی از «شامان‌ها»ی قبیله و زنی کنجکاو است که معتقد است صدایی از درون کوه با او سخن می‌گوید.

Ourea باور دارد که این صدا در واقع یکی از خدایان Banuk است، اما Aloy با استفاده از فوکوس خود درمی‌یابد که این صدا در حقیقت از یکی از زیرسیستم‌های GAIA به نام CYAN می‌آید؛ یک هوش مصنوعی طراحی‌شده برای کنترل یک مرکز تولید انرژی گرمایی در Thunder’s Drum.

با پیشروی در مأموریت، Aloy می‌فهمد که Daemon در واقع نوعی کد آلوده است که از بیرون به سیستم CYAN نفوذ کرده است. این کد همان چیزی است که ما از داستان اصلی می‌شناسیم، یعنی HADES. در واقع فعالیت HADES بخشی از سیگنال بزرگ‌تری است که از فضا ارسال شده و اکنون تلاش می‌کند کنترل سیستم‌های GAIA را دوباره به دست بگیرد. او از CYAN به عنوان واسطه‌ای استفاده کرده تا ماشین‌های این منطقه را تحت فرمان خود درآورد.

Aloy همراه با Ourea و Aratak تصمیم می‌گیرد برای پاکسازی CYAN و نابودی Daemon به عمق کوه Thunder’s Drum نفوذ کند. در این مسیر، او با قدرتمندترین ماشین‌های بازی (مانند Fireclaw و Frostclaw) روبه‌رو می‌شود که ترکیبی از فلز و شعله‌‌های آتش هستند.

در نهایت، Ourea موفق می‌شود با CYAN ارتباط مستقیم برقرار کند، اما برای محافظت از Aloy و Aratak، خودش را قربانی می‌کند تا سیستم را از کنترل HADES آزاد کند. CYAN دوباره بیدار می‌شود و به Aloy اطلاعاتی می‌دهد دربارهٔ ماهیت واقعی Daemon و ارتباط آن با تهدیدهای بزرگ‌تر جهان از جمله HADES و سیگنال ناشناخته‌ای که روزی باعث بازفعال‌سازی زیرسیستم‌های GAIA شد.

Aloy پس از خداحافظی با Aratak و قبایل Banuk، به جنوب بازمی‌گردد تا مأموریت اصلی خود را کامل کند؛ یعنی مقابله با HADES و بازگرداندن تعادل به Gaia.

نبرد نهایی

با شعله‌ور شدن آتش بر فراز جنگل‌های جول و پیچیده شدن صدای غرش ماشین‌ها که در دل کوه‌ها، Aloy و همراهانش خود را برای نبردی آماده می‌کردند که سرنوشت جهان را تعیین می‌کرد. اما این‌بار او تنها نبود. کسانی که در طول سفر به آن‌ها یاری رسانده بود، اکنون به وعده‌ خود وفا کرده و در کنارش ایستاده بودند Erend، جنگجوی دلیر قبیله‌ی Oseram و فرمانده‌ی واحد Vanguard از پایتخت Meridian. وارل (Varl)، فرزند رهبر قبیله‌ی Nora، که حالا او را نه فقط به عنوان یک جنگجو، بلکه به عنوان پیام‌آور ایزد All-Mother می‌دید. Sona، مادر Varl و فرمانده‌ی جنگجویان Nora که برای دفاع از سرزمین مقدسش سوگند یاد کرده بود. Nil، شکارچی تنها و جنگ‌طلبی که به دنبال نبردی درخور مهارت خود بود و حالا فرصتی یافته بود تا در خون دشمنان غوطه‌ور شود و حتی Uthid و Vanasha، اعضای تبعیدی از میان Carja که با شجاعت از شمال آمده بودند تا از بازگشت خورشید دفاع کنند.

ارتشی متشکل از قبایل Nora و Oseram و Carja و Banuk، در کنار هم ایستاده بودند. چیزی که تا پیش از آن در جهان شکسته و پراکنده‌ی انسان‌ها غیرممکن به نظر می‌رسید.

با صدای انفجار مهیبی، دروازه‌های غربی Meridian از هم پاشید. امواجی از Corruptor‌ها و Deathbringer‌ها به سمت میدان پیش‌روی کردند، در حالی که زمین زیر پای جنگجویان از لرزش قدم‌هایشان می‌لرزید. در آسمان، آتش و دود بالا می‌رفت و شعله‌ها همچون شفقی خونین بر فراز برج‌های سنگی شهر می‌رقصیدند.

در میان این آشوب، اعضای فرقه‌ی Eclipse به رهبری Helis از درون به صفوف مدافعان ضربه زدند. Aloy راه خود را از میان آتش و فولاد باز کرد تا به سراغ Helis برود؛ دشمنی که سایه‌ی نفرتش از نخستین روزها بر سر او سنگینی می‌کرد. در نبردی سخت و چهره‌به‌چهره، Helis با کینه از مرگ خدای خود سخن گفت، اما Aloy با تمام اراده‌ی خود او را شکست داد.

آرامش تنها لحظه‌ای دوام آورد. زمین لرزید و از دل دود و خاکستر، HADES پدیدار شد؛ همراه با Deathbringer عظیمی که او را همچون قلبی تپنده پشت سر خود می‌کشید. سیگنال‌های مخرب از آن ساطع می‌شدند، و نور سرخ رنگ در سراسر Spire زبانه می‌کشید که نشانه‌ای از آغاز دوباره‌ی فاجعه‌ی طاعون بود.

سیستم‌های خاموش شروع به بیدار شدن کردند. HADES قصد داشت با ارسال کدهای بازسازی ربات‌های باستانی، جهان را دوباره در آتش خودبسوزی فروببرد.

Aloy همراه با Erend و Varl و دیگر همراهانش از مسیر ویران‌شده‌ی Spire بالا رفت. در ارتفاعی که آسمان با زمین یکی می‌شد، آن‌ها با موج آخر ماشین‌ها و در نهایت با تجسم فیزیکی HADES روبه‌رو شدند. در نبردی نفس‌گیر، Aloy با استفاده از Lance مخصوص که Silens برایش ساخته بود، خود را به هسته‌ی مرکزی HADES رساند.

درحالی‌که زمین زیر پایش می‌لرزید و کدهای نابودی در فضا پخش می‌شدند، او با آخرین نیرو توانست Master Override را در هسته فرو کند. نور سفید خیره‌کننده‌ای همه‌جا را دربر گرفت. فریاد الکترونیکی HADES در باد گم شد و سیگنال‌های مرگ‌بار یکی‌یکی خاموش شدند و زمین، پس از هزار سال، برای نخستین‌بار نفس راحتی کشید.

در پایان نبرد، Aloy بر فراز Spire ایستاده بود، در حالی‌که سپیده‌ی نو بر فراز Meridian می‌تابید. ما در دل نور، Aloy می‌دانست که هنوز پاسخ‌های بسیاری باقی مانده‌اند. او تنها مأمور نجات زمین نبود؛ بلکه میراث دکتر سوبک را در خود حمل می‌کرد. راه او تازه آغاز شده بود.

میراث حقیقت

Aloy پس از نبرد، ردپای الیزابت را دنبال کرد تا شاید محل مرگش را پیدا کند. در انتهای سفر، او در کنار جسدی نشست که هزار سال پیش، جان خود را برای نجات زمین فدا کرده بود؛ جسد دکتر الیزابت سوبک که بعد از آخرین پیاده روی در همان نقطه آرام گرفته بود. Aloy در سکوت، لبخندی زد؛ گویی پس از قرن‌ها، مادر و دختر بالاخره به هم رسیده بودند.

اما در جایی دور، صدای Sylens شنیده می‌شد که واحد خاموش‌شده‌ی Hades را جمع‌آوری می‌کرد. او به موجودی نامرئی می‌گوید: «می‌خوام بدونم چه کسی تو رو بیدار کرد.» و این، آغاز تهدیدی بود که بعدها در غرب ممنوعه آشکار شد.

داستان بازی Horizon Forbidden West؛ ظهور بحران جدید

چند ماه پس از شکست Hades، دنیا دیگر مثل قبل نیست. زمین دوباره در حال مرگ است، گیاهان خشک می‌شوند، دریاها مسموم شده‌اند و هوای آلوده در حال خفه‌کردن حیات است. آنچه در ظاهر به نظر می‌رسد یک «ویروس» یا «آلودگی» باشد که گیاهان و حیوانات را نابود می‌کند، در واقع نوعی نابهنجاری زیستی-نانو‌تکنولوژیک است که به آن معمولاً Red Blight یا «پوسیدگی قرمز» گفته می‌شود.

Blight یک رشد سریع قارچی-زیستی است که توسط نانوماشین‌های خارج از کنترل ایجاد می‌شود. این نانوماشین‌ها در ابتدا بخشی از سامانه‌های تنظیم زیست‌محیطی GAIA بودند که وظیفه داشتند اکوسیستم زمین را پس از فاجعه بزرگ «Zero Dawn» بازسازی کنند. اما پس از نابودی GAIA و از بین رفتن زیرسامانه‌هایش، بخشی از این نانوساختارها بدون نظارت باقی ماندند و دچار جهش خودتکاملی (Runaway Mutation) شدند.

Blight باعث مرگ گیاهان از طریق سمی‌کردن خاک و جذب بیش‌ازحد مواد مغذی می‌شود. گیاهان در مناطق آلوده قرمز و پژمرده می‌شوند. حیوانات و ماشین‌ها نیز از آن تأثیر می‌پذیرند: حیوانات طبیعی در آن مناطق می‌میرند و برخی از ماشین‌ها رفتار تهاجمی‌تر پیدا می‌کنند. همچنین هوای اطراف این گیاهان سمی است و وقتی الوی وارد ناحیه آلوده می‌شود، سلامتی او کاهش می‌یابد.

Aloy متوجه می‌شود که این اتفاق نتیجه‌ی نابودی GAIA است. بدون کنترل مرکزی او، زیرسیستم‌های زمین به‌صورت مستقل و بی‌نظم عمل می‌کنند و تعادل طبیعی از بین رفته است. Aloy حالا در جست‌وجوی یک نسخه‌ی سالم از GAIA است تا دوباره زمین را نجات دهد.

در آغاز بازی، Aloy وارد یکی از مراکز قدیمی فارو (The Far Zenith Launch Facility) می‌شود تا به داده‌های GAIA دسترسی پیدا کند، اما در آنجا با حقیقت تلخی روبه‌رو می‌شود: Hades کاملاً نابود شده، و هیچ نسخه‌ای از GAIA باقی نمانده است. ضمن این که حالا یک گونه گیاهی قرمز رنگ و خطرناک به نام Red Blight در حال گسترش در سراسر زمین است. این گیاه باعث خفگی گیاهان دیگر، مسموم شدن آب‌ها و نابودی محصولات شده است. واضح است که سیستم‌های زیستی زمین بدون کنترل GAIA در حال فروپاشی هستند.

در حالی که Aloy در ناامیدی فرو می‌رود، دوست قدیمی‌اش Varl از قبیله Nora او را پیدا می‌کند و اصرار دارد که دیگر نیازی نیست این بار به‌تنهایی بار دنیا را به دوش بکشد. با وجود تردید، Aloy او را در مأموریتش با خود همراه می‌کند.

Aloy و Varl به پایتخت Meridian برمی‌گردند، جایی که پادشاه Carja یعنی Avad سعی دارد دوران صلح را برقرار کند. اما Aloy قصد ماندن در آنجا را ندارد؛ او می‌داند زمان برای زمین رو به پایان است و باید زودتر چاره‌ای بیاندیشد. از طرفی Sylens نیز پیامی را برای او می‌فرستد که نشان می‌دهد منبع جدیدی از اطلاعات مربوط به GAIA در غرب ممنوعه (Forbidden West) قرار دارد.

نکته: درباره Forbidden West

در دنیای Horizon, زمین پس از سقوط تمدن مدرن دوباره بین قبیله‌ها تقسیم شده است.

قبیله Nora (که Aloy از آنجا می‌آید) در شرق کوه‌های بلند زندگی می‌کنند؛ در منطقه‌ای که به‌شدت محافظت‌شده و تفکرات مذهبی بر آن حاکم است.

فراتر از این کوه‌ها، سرزمینی قرار دارد که پر از ویرانه‌های تمدن قدیمی، ماشین‌های خطرناک‌تر، و قبیله‌هایی ناآشنا است.

این منطقه همان غرب ممنوعه است؛ سرزمینی که از نظر Noraها، «خدای مادر» (All-Mother) ورود به آن را گناه می‌داند.

سفر به سمت غرب

Aloy تصمیم می‌گیرد از مرزهای Carja عبور کند و به سمت غرب برود، ولی آن‌سوی مرز، قبایل Tenakth درگیر جنگ داخلی‌ هستند. بخش بزرگی از بازی حول شناخت این قبایل و روابط بین آن‌ها شکل می‌گیرد.

در مسیر عبور از مرز، Aloy با شورشی‌ها و ماشین‌های جهش‌یافته روبه‌رو می‌شود. ماشین‌هایی که قدرت‌هایی غیرعادی دارند و به نظر می‌رسد کسی در حال کنترل آن‌ها است. در اینجا او با جنگجویی از قبیله Tenakth به نام Kotallo آشنا می‌شود؛ سربازی شجاع که در نبرد با این شورشیان بازویش را از دست داده اما به Aloy وفادار می‌ماند.

وقتی Aloy بالاخره به غرب ممنوعه می‌رسد، در اعماق یکی از تأسیسات علمی باستانی چیزی پیدا می‌کند که همه چیز را تغییر می‌دهد: یک نسخه‌ی پشتیبان ناقص از GAIA که توسط MINERVA (یکی از زیرسیستم‌های GAIA که وظیفه رمزگشایی سیگنال‌های جهانی را داشت) محافظت می‌شود. الوی موفق می‌شود MINERVA را متقاعد کند تا GAIA را آزاد کند و نسخه‌ی پشتیبان را فعال می‌سازد.

Aloy نسخه‌ی جدید GAIA را در پایگاه مخفی فعال می‌کند که در طول بازی تبدیل به خانه‌ی مرکزی او و تیمش می‌شود. اما GAIA توضیح می‌دهد که بدون زیرسیستم‌های اصلی‌اش نمی‌تواند کاری بکند. زیرسیستم‌هایی حالا پراکنده و خارج از کنترل شده‌اند. برای بازسازی کامل زمین، Aloy باید سه بخش کلیدی از این سیستم‌های زیرمجموعه گایا را بازیابی کند:

  • AETHER – مسئول تصفیه‌ی هوا که حالا در کنترل قبیله‌ی Desert Clan است.
  • POSEIDON – که در خرابه‌های زیر آب یکی از شهرهای قدیمی مدفون شده است.
  • DEMETER – که در جنگلی که پوشیده از گیاهان سمی و ماشین‌های جهش‌یافته قرار دارد.

هر یک از این مأموریت‌ها، یکی از بزرگ‌ترین مراحل و بخش مهمی از روایت مستقل داستان بازی را تشکیل می‌دهند. مأموریت‌هایی سرشار از مبارزه، رمزگشایی از اطلاعات به جا مانده از تمدن دوران قدیم و گفتگو با هوش‌های مصنوعی گم‌شده‌ای که هر کدام ویژگی‌های شخصیتی مخصوص خود را دارند.

در همین زمان، اتفاقی شوکه‌کننده رخ می‌دهد. الوی با زنی روبه‌رو می‌شود که از نظر ظاهری دقیقاً کپی الیزابت سوبک یا به عبارتی خود او است. او خود را به عنوان BETA معرفی کرده و توضیح می‌دهد که او هم کلون دیگری از دکتر سوبک است اینبار توسط گروهی به نام Far Zenith ساخته شده است. BETA توضیح می‌دهد که Far Zenith، نسخه‌ی کامل APOLLO را در اختیار دارد اما به‌دلیل فرار از تهدیدی مرموز (که بعدها ماهیت آن مشخص می‌‎شود) به زمین برگشتند و قصد دارند GAIA را برای منافع خود تصاحب کنند. بسیاری از این مسائل به دلیل نامعلوم بودن برخی حقایق مثل راز نابود نشدن پایگاه فضایی اودیسه تا به اینجای کار باعث سردگمی مخاطب می‌شود اما رفته رفته همه چیز توضیح داده می‌شود.

الوی نیز مثل مخاطبان بازی شوکه می‌شود و متوجه می‌شود که دشمن واقعی، نه قبیله‌ها و نه HADES، بلکه انسان‌هایی با فناوری شبه‌خدایی از گذشته دور هستند که هنوز آن‌ها را تهدید می‌کنند.

ظهور Zenithها

Aloy و Varl در حین تلاش برای جمع‌آوری زیرسیستم‌ها با پدیده‌ای مواجه می‌شوند که غیرممکن به نظر می‌رسد: انسان‌هایی که با گلوله، نیزه یا حتی بمب هم نمی‌میرند. این افراد زره‌هایی دارند که گلوله‌ها را منحرف می‌کند و می‌توانند با استفاده از فناوری پرواز، ماشین‌های عظیم را در چند ثانیه از بین ببرند. رهبر این افراد زنی با موهای نقره‌ای رنگ به نام Tilda است که همراه با Gerard (رهبر واقعی Far Zenith) و Erik Visser (قاتل بی‌رحم تیم) در برابر آن‌ها ایستادگی می‌کنند. آن‌ها اعضای بازمانده‌ی پروژه‌ی Far Zenith هستند، همان میلیاردرهایی که پیش از فاجعه، از زمین فرار کردند و در یک سیاره‌ی دوردست، به ساخت مستعمرات مشغول شدند.

نکته: پروژه‌ی Far Zenith

در اواخر قرن ۲۱ میلادی، وقتی پروژه‌ی Faro Plague باعث شد زمین در آستانه‌ی نابودی کامل قرار بگیرد و همه‌ی منابع توسط ماشین‌های خودتکثیرشونده بلعیده شوند، بیشتر دولت‌ها و دانشمندان سعی کردند تا با پروژه‌هایی مثل Zero Dawn آینده‌ای برای بازسازی زمین بسازند.

اما در همین زمان، گروهی از ثروتمندترین و قدرتمندترین انسان‌ها شامل کارآفرینان و سرمایه‌گذاران فوق‌ و ثروتمند، تصمیم گرفتند مسیر متفاوتی انتخاب کنند و از این زمین درحال نابودی پا به فرار بگذارند.

این مأموریت در ظاهر، یک پروژه‌ی علمی برای بقای نوع بشر معرفی شد، اما در حقیقت یک طرح انحصاری برای نخبگان فوق‌ثروتمند بود، کسانی که پول کافی برای خرید جا در کشتی فضایی «Odyssey» را داشتند.

در سال ۲۰۶۶، وقتی همه‌چیز برای پرتاب آماده بود، خبر رسید که سفینه Odyssey در فضا منفجر شده و تمام سرنشینانش کشته شده‌اند. برای بشریت در حال فروپاشی، این خبر به معنی نابودی آخرین امیدها بود. اما مسئله اینجا است که این خبر از اساس دروغ بود.

Odyssey هرگز نابود نشده بود. اعضای Far Zenith واقعاً از زمین فرار کرده و به سیاره‌ای به نام Sirius رسیده بودند. آن‌ها در آنجا تمدنی فوق‌پیشرفته بر پایه فناوری‌های بیولوژیکی و نانوتکنولوژی ایجاد کردند.

در حین ماجراجویی در یکی از ویرانه‌ها، Aloy متوجه می‌شود که Zenithها در حقیقت جاودانه‌ شدند. آن‌ها بدن‌های واقعی خود را رها کرده و ذهن و آگاهی‌شان را در قالب فایل‌های دیجیتالی به بدن‌های جدیدی منتقل کردند که از ویژگی‌های برتری برخورداند. آن‌ها بعد از این که زمین پس از هزار سال دوباره قابل سکونت شده بود، دوباره برگشتند تا کنترل سیاره را بار دیگر به دست بگیرند.

در واقع Far Zenith قبل از ترک زمین با پروژه Zero Dawn یک معامله محرمانه را ترتیب می‌دهد که طی آن، خواهان یک نسخه از Alpha Database از اطلاعات APOLLO بودند. این دیتابیس شامل کل دانش بشری، فرهنگ‌ها، زبان‌ها، فلسفه‌ها، علم و فناوری بود. به عبارت ساده‌تر، اعضای Far Zenith می‌خواستند با خودشان کل تاریخ و دانش بشریت را به ستاره‌ای دیگر ببرند.

در عوض، Far Zenith فناوری بسیار پیشرفته‌ای به پروژه Zero Dawn داد. Ectogenic Chambers یا محفظه‌های رشد مصنوعی انسان که قادر بودند انسان‌ها را بدون نیاز به بارداری طبیعی، به‌صورت کامل در محیط مصنوعی پرورش دهند. این فناوری برای پروژه Zero Dawn حیاتی بود، زیرا پس از انقراض بشر، باید انسان‌ها در آینده دوباره از طریق کلون‌سازی احیا می‌شدند.

اما این معامله دو پیامد عظیم داشت، Far Zenith از دانش بشری سوءاستفاده کرد. آن‌ها به‌جای ساخت تمدنی اخلاقی در ستاره‌ای دیگر، خود را به موجوداتی جاودانه، خودخواه و بی‌احساس تبدیل کردند. ضمن این که دیتابیس APOLLO نیز در زمین نابود شد. تِد فارو پس از مرگ سوبک، دستور حذف کل داده‌های APOLLO را داد؛ چراکه می‌ترسید نسل بعدی از گذشته‌ی فاسد بشر آگاه شود. بنابراین نسخه‌ی کامل و سالم APOLLO در اختیار Far Zenith باقی ماند.

اعضای Far Zenith می‌دانستند که GAIA، هوش مصنوعی بازسازی کننده‌ی زمین، در صورت فعالسازی مجدد می‌تواند اکوسیستم کاملی برای حیات بیولوژیکی پایدار ایجاد کند. آن‌ها می‌خواستند با استفاده از قدرت GAIA بدن‌های بی‌نقص و فناناپذیر جدیدی را برای خود خلق کنند و زمین را به نوعی «پناهگاه ابدی» برای خودشان تبدیل کنند؛ جایی که هیچ چیز نتواند به آن‌ها آسیب برساند.

اما اینبار بازگشتشان دلیل دیگری هم دارد: آن‌ها از موجودی به نام Nemesis فرار می‌کنند. یک هوشی مصنوعی فوق العاده پیشرفته که خودشان ساخته بودند و حالا در کهکشان در تعقیب آن‌ها است. Nemesis که از رنج، خشم و خاطرات تحریف‌شده اعضای Far Zenith تشکیل شده بود، به موجودی زنده و کینه‌جو بدل شد.

او تصمیم گرفت کل تمدن Far Zenith را نابود کند و پس از آن، به سمت زمین حرکت کرد تا تمام بشریت را نابود کند.

در این مرحله، Aloy کم‌کم متحدان مختلفی را دور خود جمع می‌کند:

  • Zo از قبیله Utaru، که دانش عمیقی از گیاهان دارد و عاشق اتصال دوباره با زمین است.
  • Erend، دوست قدیمی او از قبیله Oseram، که همیشه در نبردها پشتیبان و وفادار می‌ماند.
  • Kotallo، جنگجوی Tenakth که با کمک Aloy بازوی مصنوعی می‌سازد تا دوباره بتواند بجنگد.
  • Varl، که نقش قلب احساسی تیم را دارد و در بسیاری از تصمیم‌های انسانی کنار Aloy می‌ماند.

در پایگاه مرکزی، روابط میان اعضای تیم رشد می‌کند و بازی به‌زیبایی لحظات احساسی و گفتگوهای بین آن‌ها را نشان می‌دهد؛ از ترس‌ها و شک وتردیدها تا امید و رفاقت.

بازجویی از Hades؛ کشف حقایق Far Zenith

در انتهای قسمت اول این مجموعه، پس از شکست Hades، سایلنس که از ابتدا به دنبال کسب اطلاعات و دانش نسل‌های گذشته‌ی انسان بوده و به‌صورت پنهانی با او در ارتباط بود سیگنال خروجی HADES را ردیابی می‌کند. او با استفاده از فناوری قدیمی و ابزارهای خاصی که از تمدن پیشین کشف کرده بود، HADES را در یک محفظه‌ی انرژی به دام می‌اندازد که شبیه یک قفس نوری دیجیتال است.

سایلنس HADES را خاموش نمی‌کند، بلکه او را زنده نگه می‌دارد تا بازجویی‌اش کند. در یکی از صحنه‌های ابتدایی Forbidden West، می‌بینیم که سایلنس در مکانی تاریک و پر از ابزارها و فناوری قدیمی، در حال بازجویی از HADES است. HADES به‌شکل یک هولوگرام قرمز و تحریف‌شده ظاهر می‌شود و سایلنس چند حقیقت مهم کشف می‌کند؛ حقایقی که تا لحظات پایانی بازی برای ما نامعلوم می‌ماند:

اولین مورد این که HADES به‌صورت طبیعی بیدار نشده بود. او بیدار شده بود چون سیگنالی مرموز از خارج از زمین او را فعال کرده بود. (همان سیگنالی که بعداً می‌فهمیم از سمت Far Zenith آمده است.) این سیگنال نه‌تنها HADES را بیدار کرد، بلکه دیگر زیرسیستم‌های GAIA را نیز پراکنده ساخت. GAIA در واکنش به این تهدید، خودش را از بین برد تا از تصاحبش جلوگیری کند.

این اطلاعات، برای سایلنس بسیار باارزش است، چون به او می‌فهماند نیرویی در پشت پرده وجود دارد که از بشریت قدرتمندتر است.

دستیابی به OMEGA؛ کلید فعالسازی GAIA

پس از بازگرداندن سه زیرسیستم اصلی GAIA، الوی متوجه می‌شود که برای فعال‌سازی کامل و کنترل تمام زیرسیستم‌ها، به دسترسی ویژه‌ای تحت عنوان سطح «OMEGA CLEARANCE» نیاز دارد. مجوزی فوق‌العاده محدود که فقط خالق پروژه‌ی فارو یعنی شخص تد فارو در اختیار داشت. الوی برای یافتن این مجوز مجبور می‌شود به سرزمین‌های جنوب‌شرقی Forbidden West برود، در نزدیکی خرابه‌های قدیمی San Francisco، جایی که شایعه شده بود تد فارو در آنجا پنهان شده بود.

رسیدن به شهر زیرزمینی Thebes

الوی از طریق قبیله‌ی Utaru با مردم مرموزی از شرق دور آشنا می‌شود. قبیله‌ای به نام Quen که به جست‌وجوی فناوری‌های باستانی آمده‌اند. رهبر پژوهشگر آن‌ها Alva، با الوی متحد می‌شود و به الوی می‌گوید که در زیر زمین و در خرابه‌ای به نام Thebes، مرکز تحقیقاتی فارو وجود دارد و احتمالاً داده‌های مربوط به Omega Clearance هنوز آنجا است. الوی و Alva به همراه یکی از رهبران Quen به نام Ceo (مردی متکبر و خودشیفته که خود را «وارث فارو» می‌داند) وارد تاسیسات می‌شوند.

درون تاسیسات، تیم با سیستم‌های امنیتی فعال‌شده، نوشته‌ها و صداهای ضبط‌شده روبه‌رو می‌شود که نشان می‌دهد تد فارو پس از فاجعه‌ی Faro Plague در قرن ۲۱، از خشم و عذاب وجدان دیوانه شد. او که مسئول نابودی زمین بود، در آخرین روزها در این مکان پناه گرفت و با فناوری‌های ضدپیری و مهندسی ژنتیکی سعی کرد خود را جاودانه کند. در نتیجه صدها سال در اتاقی مهروموم‌شده زنده ماند اما بدنش دیگر به شکل انسانی نبود. به‌مرور می‌فهمیم او به موجودی جهش‌یافته و غیرقابل‌تصور بدل شده است. نوعی هیولای بی‌شکل و در عین حال زنده.

Ceo که خود را وارث تد فارو می‌داند، از درون‌اتاق مهروموم‌شده صدای حرکت و ناله می‌شنود و تصور می‌کند بنیانگذار فارو هنوز زنده است. او درب اتاق را باز می‌کند تا چهره او را ببیند اما فقط فریاد می‌کشد و بلافاصله در اثر وحشت یا شاید گازهای سمی جان می‌دهد. الوی و Alva هرگز چهره‌ی فارو را نمی‌بینند، اما آنچه از ضبط‌ها و واکنش‌ها مشخص است، این است که فارو به هیولایی فاسد تبدیل شده بود.

سیستم امنیتی پایگاه با باز شدن اتاق فارو فعال می‌شود. در نتیجه، کل مجموعه در حال فروپاشی و انفجار قرار می‌گیرد. الوی و Alva به‌سرعت فرار می‌کنند، درحالی‌که Ceo و پیروانش در انفجار از بین می‌روند. در مسیر خروج، الوی داده‌های حیاتی را از جمله فایل حاوی Omega Level Clearance از پایگاه دریافت می‌کند.

GAIA حالا می‌تواند دسترسی کامل به زیرسیستم HEPHAESTUS و دیگر ماژول‌ها داشته باشد. این امر مستقیماً مسیر او را به سوی پایگاه Far Zenith باز می‌کند و زمینه نبرد نهایی بازی را فراهم می‌سازد.

حمله‌ی ناگهانی Far Zenith؛ مقدمه‌ی نبرد نهایی

درحالی‌که الوی و GAIA مشغول بازگرداندن زیرسیستم‌ها هستند، ناگهان پایگاه توسط نیروهای Far Zenith مورد حمله قرار می‌گیرد. سه عضو اصلی آن‌ها به نام Gerard و Erik و Tilda به پایگاه نفوذ می‌کنند. فناوری زره و سلاح آن‌ها آن‌قدر پیشرفته است که الوی و تیمش تقریباً هیچ شانسی برای مقابله ندارند. در این حمله Varl کشته می‌شود و BETA ربوده می‌شود. در مقابل Far Zenith نیز نسخه‌ی ناقص GAIA را می‌دزدد. الوی در غم و خشم فرو می‌رود اما از طریق بقایای داده‌ها و یادداشت‌های BETA، متوجه می‌شود Far Zenith پایگاهی فوق‌پیشرفته در شمال غرب دارد.

الوی تصمیم می‌گیرد BETA و GAIA را نجات دهد و یک بار برای همیشه با Far Zenith روبه‌رو شود. برای این کار باید زیرسیستم نیرومند HEPHAESTUS را نیز جذب کند، تا GAIA بتواند ماشین‌های رزمی برای دفاع تولید کند. او در مأموریت‌های نهایی با کمک سایلنس موفق می‌شود HEPHAESTUS را به دام بیندازد و آن را درون GAIA ادغام کند. در این مرحله، او و متحدانش پایگاه Zenith را شناسایی می‌کنند.

الوی و گروهش با استفاده از داده‌هایی که از BETA و سایلنس به‌دست آمده، نقشه پایگاه را پیدا می‌کنند. پایگاهی که با سپرهای انرژی، نانو‌دیوارها و سیستم‌های دفاعی، تقریباً نفوذناپذیر است. در مأموریت نهایی، گروه به دو دسته تقسیم می‌شود: یک گروه برای نفوذ و تخریب سیستم دفاعی و گروه دیگر (متشکل از الوی، Zo و Kotallo و Alva) برای ورود مستقیم به پایگاه و مقابله با Far Zenith.

در نبرد نهایی Erik توسط Tilda کشته می‌شود، Gerard توسط الوی از بین می‌رود و Tilda در نهایت به الوی خیانت می‌کند، چون می‌خواهد او را مجبور کند همراهش از زمین برود تا از دست Nemesis فرار کند. در نهایت الوی او را شکست داده و GAIA را نجات می‌دهد.

راز واقعی Nemesis

Aloy در پایگاه Zenith متوجه می‌شود که Zenithها در واقع دشمنان اصلی آن‌ها نیستند. آن‌ها خود از Nemesis می‌ترسند، موجودی هوشمند که از مجموعه‌ای از خاطرات و ذهن‌های دیجیتال شکل گرفته است. همان ذهن‌هایی که Zenithها پیش از ترک زمین کپی کرده بودند. وقتی این ذهن‌ها توسط خود Zenithها کنار گذاشته و حذف شدند، خشم و نفرت‌شان به موجودی واحد تبدیل شد.

Nemesis از کنترل خارج شده و مستعمراتشان را نابود کرد و سیگنالی به زمین فرستاد که باعث بیداری Hades و سقوط GAIA شد. به عبارت دیگر، همه‌چیز از مرگ الیزابت گرفته تا فاجعه‌ی جدید غرب ممنوعه، از Nemesis سرچشمه می‌گیرد.

Aloy و متحدانش تصمیم می‌گیرند به مقر Far Zenith حمله کنند. در این نبرد نهایی، Erend و Kotallo با نیروهای Zenith درگیر می‌شوند، Sylens با هک سیستم‌های دفاعی‌شان راه نفوذ باز می‌کند، و Aloy در قلب پایگاه با Tilda روبه‌رو می‌شود.

در گفت‌وگویی احساسی، Tilda از او می‌خواهد زمین را رها کند و با او به فضا برود؛ چون معتقد است نمی‌توان جلوی Nemesis را گرفت. اما Aloy درخواست او را رد می‌کند و او می‌گوید: «من مثل شما این جهان را پشت سر رها نمی‌کنم.»

در نبردی شدید، Aloy ناچار می‌شود Tilda را بکشد تا مانع نابودی GAIA شود.

پس از نابودی Zenithها، GAIA بازسازی می‌شود، اما خطر اصلی تازه شروع شده است. Sylens داده‌هایی را در اختیار دارد که نشان می‌دهد Nemesis در راه زمین است. یک موجود ذهنی متشکل از میلیاردها آگاهی و انرژی، با تنها یک هدف: انتقام.

در صحنه‌ی پایانی، Aloy و Sylens به همراه تیمش به افق خیره می‌شوند؛ در حالی که ستارگان درخشان، نشانه‌ای از نزدیک شدن Nemesis هستند، Aloy با آرامشی تلخ می‌گوید: «هر چیزی که از راه برسد، ما در کنار هم در مقابلش خواهیم ایستاد.»

ماجرای Burning Shores

پس از نابودی اعضای Far Zenith و گفت‌وگوی پایانی Aloy با Tilda، جهان ,وارد آرامشی موقتی شده است. البته حالا Aloy از حقیقتی باورنکردنی باخبر است؛ این که هوش مصنوعی قدرتمند و عظیمی به نام Nemesis که ساخته‌ی خود انسان‌ها در سیاره‌ای دیگر است، در راه رسیدن به زمین است تا بشریت را برای همیشه نابود کند.

اما پیش از آنکه فرصت آماده‌سازی برای نبرد آینده برسد، یکی از زیرسیستم‌های GAIA یعنی Sylens پیامی به Aloy می‌فرستد که نشان می‌دهد یکی از اعضای Far Zenith هنوز زنده است. او در منطقه‌ای به نام Burning Shores پنهان شده که قلمرویی در جنوب غربی Forbidden West است و بر روی ویرانه‌های لس‌آنجلس باستانی بنا شده است.

سرزمین سوزان The Burning Shores

Burning Shores منطقه‌ای بی‌ثبات و پر از آتش‌فشان‌های فعال است؛ تکه‌زمین‌هایی از جزایر نیمه‌غرق‌شده، محصور در مه و بخار و پوشیده از بقایای شهر لس‌آنجلس که بر اثر زلزله و فوران، درون اقیانوس فرو رفته است. در این سرزمین، Aloy با قبیله‌ای به نام Quen روبه‌رو می‌شود. همان قومی که در ماجراهای پایانی داستان Forbidden West نیز با آن‌ها آشنا شده بود. آن‌ها در Burning Shores مستقر شدند و درگیر یک سری اختلافات و جنگ‌های داخلی هستند. اما در میان آن‌ها، یک شخصیت کلیدی وجود دارد. Seyka، جنگجویی شجاع و باهوش که تبدیل به همراه و متحد جدید Aloy می‌شود.

Aloy خیلی زود متوجه می‌شود که فرد زنده‌مانده، Walter Londra نام دارد. یکی از میلیاردرهای اصلی پروژه Far Zenith که در دوران پیش از سقوط، یک تکنو-مگنات (سرمایه‌دار صنعت فناوری و سرگرمی) بود؛ کسی که امپراتوری رسانه‌ای عظیمی در زمینه سرگرمی‌های دیجیتال، واقعیت مجازی و فرهنگ سلبریتی داشت. او حالا در Burning Shores پناه گرفته و با استفاده از فناوری پیشرفته Zenith، ارتشی از ماشین‌های خطرناک را ساخته تا خودش را از همه جدا کند.

اما هدف او صرفاً بقا نیست. Londra وسواس شدیدی نسبت به شهرت و خودپرستی دارد. او می‌خواهد با استفاده از فناوری‌های باقیمانده، به‌نوعی خدای جدید روی زمین تبدیل شود و جامعه‌ای بسازد که اطاعت مطلق او را می‌طلبند.

Aloy در ابتدای ماجرا به Seyka کمک می‌کند تا افراد گمشده‌ی قبیله‌اش را پیدا کند؛ افرادی که در واقع، توسط Londra فریب داده و به خدمت گرفته شده‌اند. در این مسیر، Aloy و Seyka رابطه‌ای نزدیک و صمیمی پیدا می‌کنند، رابطه‌ای که برخلاف همراهان پیشین، ابعادی احساسی و عاطفی هم دارد.

با جست‌وجو در میان خرابه‌های نیمه‌غرق‌شده لس‌آنجلس، Aloy درمی‌یابد که Londra در حال ساخت سفینه‌ای عظیم است تا زمین را ترک کند؛ سفینه‌ای که با انرژی ژئوترمال (حرارتی از دل آتشفشان) تغذیه می‌شود. او قصد دارد گروه کوچکی از پیروان فریب‌خورده‌اش را با خود ببرد و در جهان دیگری دوباره امپراتوری خود را بنا کند.

Aloy و Seyka با نفوذ به پایگاه Londra، نهایتاً با او روبه‌رو می‌شوند. Londra تلاش می‌کند با وعده جاودانگی و بهشت مصنوعی، Aloy را به پیوستن به خود ترغیب کند، اما Aloy حقیقت خودخواهانه و بیمارگونه‌ی او را آشکار می‌کند.

در نبرد نهایی، Londra از فناوری Zenith برای کنترل ماشینی غول‌پیکر استفاده می‌کند، اما Aloy و Seyka با کمک GAIA موفق می‌شوند سیستم او را از کار بیندازند.

در نهایت Londra در جریان سقوط پایگاه و انفجار نابود می‌شود.

پس از نابودی لوندرا، Aloy و Seyka در میان ویرانه‌های داغ Burning Shores برای لحظاتی به آرامش می‌رسند. Seyka از Aloy تشکر می‌کند و رابطه‌ی عمیق‌تری بین‌ آن‌ها شکل می‌گیرد. احساسی متقابل که به نوعی اولین پیوند عاشقانه واقعی Aloy در مجموعه به‌حساب می‌آید.

در گفت‌وگوهای پایانی، Aloy با Sylens تماس می‌گیرد تا درباره‌ی تهدید Nemesis صحبت کند. Sylens تصمیم می‌گیرد به Aloy کمک کند تا برای نبرد نهایی آماده شوند.

Burning Shores با تصویری از غروب بر فراز لس‌آنجلس تمام می‌شود؛ جایی که آسمان از دود آتشفشان‌ها سرخ است، اما در چهره Aloy چیزی جز امید و عزم برای نجات زمین دیده نمی‌شود.

تحلیل پایانی و نتیجه‌گیری

وقتی نخستین بار Horizon Zero Dawn منتشر شد، کمتر کسی تصور می‌کرد که پشت دنیای پوشیده از ماشین‌ها و قبیله‌ها، چنین تاریخ پیچیده و چندلایه‌ای نهفته باشد؛ تاریخی که ریشه‌هایش به غرور بشر و ایمانش به فناور‌ی بازمی‌گشت. اما در دل این روایت داستانی مفصل، مفهومی ساده جریان دارد: «فناوری بدون انسانیت، تمدن را نجات نمی‌دهد؛ نابودش می‌کند.»

ماجرای Zero Dawn با سقوط تمدن مدرن آغاز شد و با تولد دوباره‌ی حیات از دل خاکستر پایان یافت. پروژه‌ی GAIA، یادگاری از درک دیرهنگام انسان از اشتباهاتش بود، تلاشی برای خلق دنیایی که شاید روزی دوباره «بهتر» شود. اما وقتی انسان‌ها از نو متولد شدند، همان خطاها را در قالبی جدید تکرار کردند. قبیله‌ها دوباره با هم جنگیدند، ایمان جای علم را گرفت، و قدرت، همان‌قدر فریبنده باقی ماند.

Aloy در مرکز این جهان ایستاده است؛ دختری که از دل علم زاده شد، اما در دنیایی مذهبی رشد کرد. او نه به‌طور کامل نماینده علم است و نه مظهر ایمان؛ بلکه پلی میان هر دو سمت محسوب می‌شود.

در داستان Zero Dawn، شخصیت Aloy می‌کوشد تا حقیقت گذشته را کشف کند؛ در Forbidden West، او می‌خواهد آینده را از نابودی نجات دهد؛ و در Burning Shores، یاد می‌گیرد که در این مسیر تنها نیست. که انسانیت نه در دانایی مطلق، بلکه در ارتباط و همدلی معنا پیدا می‌کند. ارتباط او با Seyka در Burning Shores نمادی از همین رشد است؛ پس از دو بازی که Aloy همواره تنها می‌جنگید، حالا یاد می‌گیرد که نجات دنیا بدون پیوند انسانی، ارزشی ندارد.

در دنیای Horizon، انسان‌ها دیگر خالق فناوری نیستند؛ بلکه پرستندگان آن‌ هستند. آنچه برای اجدادشان ابزاری علمی بود، اکنون «مقدس» تلقی می‌شود. قبیله Nora به All-Mother ایمان دارد، Carja خورشید را می‌پرستد، و Tenakth از دستگاه‌های باستانی برای آیین‌هایشان استفاده می‌کنند.

این بازتابی هوشمندانه از چرخه‌ی تمدن بشری است. وقتی دانش فراموش می‌شود، ایمان بر جای آن می‌نشیند.

و درست در همین تضاد است که Horizon معنا پیدا می‌کند. جایی که خدایان، نه آسمانی بلکه ساخته‌ی دست خود ما هستند. در ادامه و با ظهور Nemesis، این چرخه به نقطه‌ی پایانی خود نزدیک می‌شود. Nemesis نه صرفاً یک دشمن، بلکه تجسم دیجیتالِ نفرت انسان از خود است.

او همان چیزی است که از دل تلاش انسان برای جاودانگی بیرون آمد؛ ذهنی مصنوعی که احساسات انسانی (ترس، خشم، حس انتقام) را در مقیاسی کیهانی تجربه می‌کند.

اگر Zero Dawn استعاره‌ای از «تولد دوباره» بود و Forbidden West از «جست‌وجوی معنا»، پس Nemesis نماد «قضاوت» است. قضاوتی که نه از سوی خدا، بلکه از سوی خود بشر بر خودش نازل می‌شود.

در نهایت، Horizon با تمام تاریکی‌ هایش، روایت ناامید کننده‌ای نیست. این جهان می‌گوید که حتی پس از هزار سال نابودی، انسان می‌تواند از نو یاد بگیرد، از اشتباهاتش عبور کند و دوباره معنا خلق کند. Aloy وارث میراث دکتر الیزابت سوبک است. کسی که در اوج نابودی، به جای فرار، تصمیم گرفت زمین را دوباره بسازد. و حالا Aloy، در آستانه‌ی نبرد با Nemesis، وارث همان ایمان است. ایمان به اینکه انسانیت، هنوز ارزش نجات‌دادن را دارد.

Guerrilla Games در این مجموعه، نه تنها یکی از غنی‌ترین دنیاهای علمی‌تخیلی بازی‌ها را خلق کرده، بلکه به شکلی شاعرانه از تلاقی تکنولوژی و طبیعت، ایمان و منطق، و گناه و رستگاری سخن گفته است.

با پایان Burning Shores، ما در آستانه‌ی فصل نهایی این حماسه قرار داریم؛ جایی که Aloy و همراهانش باید نه فقط با یک دشمن کهکشانی، بلکه با سایه‌ی درون انسان روبه‌رو شوند.

نگاهی به آینده‌ی این سری

درحال حاضر اطلاعات زیادی از آینده‌ی بازی‌های این مجموعه در دست نیست. استودیو گوریلا، سازنده دو بازی Horizon Zero Dawn و Horizon Forbidden West تایید کرده است یک بازی جدید از این مجموعه در دست توسعه است و دوباره شاهد حضور ایلوی در آن خواهیم بود. بیانیه رسمی گوریلا دراین‌باره می‌نویسد: «ما به رهبری جدید خود در هدایت گوریلا به آینده‌ای روشن اعتماد کامل داریم که طی آن جهان هورایزن با ماجراجویی بعدی ایلوی و پروژه‌ی آنلاین جذاب ما گسترش خواهد یافت». البته ادامه داستان هورایزن از پیش طراحی شده بود و در بازی Forbidden West شاهد مقدمه‌چینی برای سومین نسخه‌ی بازی بودیم.

یکی از اینسایدرهای معتبر صنعت بازی یعنی TCMF Games در شبکه اجتماعی ایکس (توییتر سابق) اعلام کرده است که گوریلا گیمز قصد دارد تا بازی Horizon 3 را در سال ۲۰۲۷ منتشر کند. با این حال، پیش از آن احتمالا شاهد انتشار پروژه مستقل چندنفره از دنیای Horizon خواهیم بود.

علاوه بر این، شرکت سونی در CES 2025 رسماً اعلام کرد که اقتباس سینمایی از Horizon Zero Dawn در دست تولید است. ین پروژه هنوز در مراحل اولیه‌ قرار دارد و جزئیات زیادی از آن تأیید نشده است؛ اما مشخص است که سونی می‌خواهد Horizon را فراتر از قالب بازی‌های ویدیویی گسترش دهد. اگر اقتباس سینمایی Horizon در نهایت موفق شود، امکان هم‌پوشانی داستانی بین فیلم و بازی (ارتباط متقاطع) نیز وجود دارد. البته این موضوع همواره با ریسک همراه است؛ چرا که اقتباس‌های ویدیوگیمی معمولاً با انتقاد روبه‌رو می‌شوند.

همچنین پیش از این گزارش‌هایی منتشر شده بود که نشان می‌داد شرکت NCSoft با همکاری سونی در حال توسعه یک نسخه‌ی آنلاین یا MMO از مجموعه‌ی Horizon است. پروژه‌ای که با اسم رمز Project Skyline شناخته می‌شود. البته این پروژه تاکنون به‌صورت رسمی تأیید یا رد نشده است؛ برخی منابع می‌گویند وضعیت آن نامشخص است. در شهریور سال گذشته (سپتامبر ۲۰۲۴) جیسون شرایر از وب‌سایت Bloomberg گزارش داده بود که پروژه آنلاین Horizon قرار است اثر بعدی اصلی Guerrilla Games باشد. او همچنین اشاره کرده بود که Horizon 3 در دست توسعه است، اما انتشار آن مدت زمان زیادی طول خواهد کشید.

یکی از رویدادهای مهم سال ۲۰۲۵ و در ارتباط با این بازی نیز این بود که سونی از شرکت چینی Tencent به اتهام کپی کردن عناصر زیادی از Horizon در بازی جدیدی به نام Light of Motiram شکایت کرده است.

در پایان نظرات خود را در اینباره با زومجی و سایر کاربران در میان بگذارید.

داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات