دهه شصت میلادی، دهه بلاتکلیفی است. نویسندهها که بهشدت تحت فشار هستند، تصمیم میگیرند برای ادامه کار، وارد فازهای کم ریسکتری شوند. به این ترتیب در این دهه کمیکهای بتمن به سبک سایفای کشیده شده و سر و کله جهانهای موازی دنیای دیسی نیز از همین دهه پیدا میشود. این دست به عصا بودن نویسندهها، به وضوح مانع پیشرفت کاراکترهای کمیک یا حداقل شخصیتپردازی عمیقتر آنها میشد. سانسور، هنوز اولین تصمیم گیرنده محتوای کمیک بوکها بود.
اما درعوض، دهه هفتاد یکی از باشکوهترین دههها برای جوکر است. خوشحال باشید که این شخصیت بالاخره قرار است روی واقعی خود را نشان دهد!
دهه هفتاد را با داستان معروف «انتقام پنچگانه جوکر» آغاز میکنیم؛ داستانی که از بسیاری جهات اهمیت زیادی دارد. اول از همه همانطور که در قسمت قبلی مقاله هم اشاره کردیم، «سازمان بازبینی آییننامه کمیکها» یا همان C.C.A که چندی پیش فعالیت خود را آغاز کرده بود، در دهههای قبل حسابی از خجالت کمیک ها درآمد. این گونه بود که نویسندهها جرات نفس کشیدن هم نداشتند و اگر میزان خشونت در داستانهایشان کمی از مقیاس این سازمان بالاتر میرفت، داستان آنها اجازه انتشار نمیگرفت. اوایل دهه هفتاد اما دورهای است که بالاخره این سازمان از فشار خود بر محتوای کمیکها کم میکند. نویسندهها نیز در این میان فرصت را غنیمت شمرده و با داستانی جنجالی، جوکر را به گاتهام باز میگردانند. جوکر اینبار برگشته تا ثابت کند با آن تصویر خل و چلی که در این سالهای اخیر از او به نمایش درآمده، فرقهای زیادی دارد.
دنیس اونیل چنان داستان عمیق و آزاردهندهای از جوکر در کمیک انتقام پنچگانه جوکر ارائه کرده که کل جماعت نویسندههای بعد از خود را نیز تحت تاثیر قرار میدهد. اگرچه پیش از این شماره از کمیکهای بتمن نیز اشاره شده بود که جنایتکارانی مانند جوکر را پس از دستگیری در بیمارستان روانی نگه میدارند، اما در سالهای اخیر کمیکها از این ایده فاصله گرفته بودند؛ تا این که باری دیگر در این شماره و اینبار با شدت بیشتری به بستری شدن جوکر در بیمارستان روانی اشاره میشود. در حدی که تنها هفت شماره بعد از این جلد و در بتمن شماره ۲۵۸، شاهد معرفی رسمی بیمارستان آرکهام (Arkham Hospital) به عنوان محل نگهداری جانیهای خطرناکی مانند جوکر هستیم. (فقط توجه داشته باشید که بیمارستان آرکهام با آرکهام اسایلم فرق دارد.)
برای اینکه عیش دهه هفتادیمان کامل شود، سری هم به اولین مجموعه کمیک اختصاصی جوکر میزنیم که از سال ۱۹۷۵ و در ۹ شماره بیست صفحهای منتشر میشد. هرچند شاید این مجموعه کمیک کمی کوتاه به نظر برسد، اما همین تعداد نیز فرصتی مناسب در اختیار جوکر قرار میدهد تا با مبارزه با سایر ویلنهای شناخته شدهی گاتهام، باری دیگر نام خود را به عنوان ترسناکترین و البته خطرناکترین موجود این شهر اثبات کند.
درنهایت نیز سراغ کمیک مشهور ماهی خندان (The Laughing Fish) میرویم. در این داستان پیچیده و صد البته جذاب، با یکی از سلاحهای دیگر جوکر یعنی همان لفینگ فیش یا ماهی خندان آشنا میشویم! سلاحی که ریخت و قیافهای مانند خود جوکر دارد و عین او هم کشنده و خطرناک است!
قبل از آن که سراغ دهه کسلکننده شصت برویم، نگاهی بر مهمترین کمیکهای دهه هفتاد خواهیم داشت. پس از آن نیز مهمترین وقایع دهه شصت را مروری کوتاه میکنیم.
بتمن شماره ۲۵۱ / انتقام پنچگانه جوکر/ سپتامبر ۱۹۷۳/ دنیس اونیل (نویسنده)/ نیل آدامز (طراح)
بازگشت به رگ و ریشهها از همان جلد این شماره هم معلوم است! روی جلد تصویر یک جوکر غولپیکر را میبینیم؛ انگار که روی شهر چنبره زده و ابعاد عجیب و غریبش آدم را میترساند. روی تصویر هم با فونت درشت و واضح نوشه: اهالی گاتهام مراقب باشید! جوکر به شهر برگشته! این ها را بگذارید کنار نام داستان، آنوقت میبینید که بالاخره قرار است با یک جوکر درست و حسابی رو به رو شویم!
ساعت یازده یک شب بارانی، کمیسر گوردون به محلی دورافتاده در خارج از شهر خوانده میشود. هنوز به محل جنایت نرسیده بود که یکی از نیروهای پلیس با گفتن جملات زیر به استقبال او میرود: من تا حالا جنازههای زیادی دیدم، کمیسر. اما هیچوقت همچین چیزی ندیده بودم. فقط به قیافش نگاه کنید...
چهره مرد مُرده با لبخندی ترسناک پوشیده شده بود. لبخندی که مشابه آن را روی جنازههایی که از جوکر بهجای میماند، زیاد دیدهایم. در حالی که کمیسر گوردن آرزو میکند که ایکاش بتمن هم اینجا بود، ناگهان صدایی از تاریکی پشت سر کمیسر بهگوش میرسد. طبق معمول بتمن کمی زودتر به محل حادثه رسیده و هر اطلاعاتی را که میخواسته بدون مزاحمت کسی بهدست آورده است. بتمن با اشاره به لبخند ترسناک جنازه، به کمیسر میگوید که بیشک اینکار، کار کسی نیست جز جوکر. در آخر هم برای اثبات حرف خود، کارت جوکری را که کنار جنازه پیدا کرده بود به کارآگاه نشان میدهد. نیازی به مکالمه بیشتر نیست؛ هر دوی آنها ناگفته میدانند که هر چه زودتر باید فکری بکنند، البته هرکس به روش خودش!
حالا این جنازه خندان به چه کسی تعلق دارد؟ گویا داستان از این قرار بود که روزی یکی از اعضای دار و دسته جوکر، به او خیانت میکند. بعد از آنکه جوکر فرد خیانتکار را به چنگ میآورد، قسم میخورد که همه آنها را نابود خواهد کرد. جنازهای که پیدا شد به یکی از اعضای گروه جوکر تعلق داشت، فردی به نام فیلی- جک بارتون. از همین جا بتمن به این نتیجه میرسد که جوکر برگشته تا انتقامی را که وعده داده بود از اعضای گروه سابقش بگیرد. فیلی اولین قربانی او بود، پس منطقی به نظر میرسد که بتمن به سراغ تکتک اعضای گروه جوکر رفته و آنها را از خطر پیشرو خبردار کند.
پکی وایت یکی دیگر از اعضای سابق دارو دستهی جوکر است که برای خود یک باشگاه مشتزنی راه انداخته و حسابی گردنکلفت است. بتمن سعی میکند به هر طریقی شده پکی را قانع کند تا با او به اداره پلیس آمده و تحت نظر نیروهای پلیس باشد. یا اینکه نه، در بیمارستان بستری شود و حداقل از این راه دسترسی جوکر به او برای مدتی سختتر شود. اما وایت که حسابی قاطی کرده و پشت سر هم مشت حواله بتمن میکند، به هیچ وجه گوشش به این حرفها بدهکار نیست. در همین حین پکی وایت تصمیم میگیرد نفسی تازه کرده و آبی بنوشد و چه اشتباهی! در صحنه بعد او را میبینیم که ناگهان تلوتلو خورده و در حالی که پشت هم و دیوانهوار میخندد، نقش زمین میشود. آب، به سم معروف جوکر آغشته بود و به این ترتیب راند اول به نفع جوکر تمام میشود.
در نمای بعدی اما جوکر را میبینیم که به شخصه سراغ یکی دیگر از اعضای دار و دستهاش رفته. مرد که آلبی نام دارد، در حالی که نزدیک است از ترس قالب تهی کند، سعی میکند رفتاری کاملاً طبیعی داشته باشد و به همین دلیل هم سیگار برگی را که جوکر به او تعارف میکند بدون هیچ چون و چرایی میپذیرد. هرچند از آنجایی که به هر حال از دار و دستهی جوکرند و او را خوب میشناسند، خطاب به جوکر میگوید مطمئنم که این سیگار به انتها نرسیده، منفجر میشود. البته این دوستمان بخشی از نقشه جوکر را درست حدس زده بود، سیگار دقیقاً بعد از خارج شدن جوکر از ساختمان منفجر میشود، چرا که سم داخل آن به جای سم معمول جوکر، نیتروگلیسیرین بود!
بتمن در حالی که خبر انفجار خانه آلبی را از رادیو شنیده، سعی میکند تا دیر نشده خود را به نفر بعدی برساند. نفر بعدی کسی نیست به جز بیگر ملوین. بتمن لازم نیست برای پیدا کردن بیگر ملوین که طبق معمول در پاتوق همیشگیاش یعنی بندرگاه به سر میبرد، زحمتی بکشد. ملوین اما از آنجایی که حسابی پروندهاش سیاه است، با دیدن بتمن ترجیح میدهد فرار کند. اما درنهایت بتمن به او رسیده و داستان را شرح میدهد و از او میخواهد برای حفاظت از جان خودش هم که شده، همراه با او به اداره پلیس بیاید. ملوین در اینجا به ظاهر با او موافقت کرده و آن دو با یکدیگر راهی اداره پلیس میشوند. اما در این میان بتمن باری دیگر رودست میخورد و ملوین از عقب به او حمله کرده و با وارد کردن ضربهای به پشت سر بتمن، او را بیهوش میکند.
ملوین با این کار تنها زمان مرگ خود را جلو انداخته، چرا که جوکر در تاریکی اتاقش انتظار او را میکشد. بتمن بعد از به هوش آمدن به دنبال ملوین راهی میشود، اما طبق معمول کار از کار گذشته و پاهای آویزان از سقف ملوین، از تمام شدن دوران زندگی این خلافکار بختبرگشته خبر میدهد. در همین حین بتمن با خود فکر میکند جوکر عجب جانور عجیب و غریبی است؛ نه تنها همیشه در صحنه حاضر است، بلکه درنهایت هم به هدف خود رسیده و پس از آن نیز بی دردسر محو میشود. اما گویا این دفعه با هر دفعه فرق دارد و جوکر به جای آن که غیبش بزند، ناگهان پشت سر بتمن ظاهر میشود و با لگدیای ناگهانی به سر او، بیهوشش میکند. جوکر که بالای سر بتمن بیهوش ایستاده، با خود فکر میکند که این پایان، پایانی درخور و شایسته رابطهی چندین و چندسالهی آنها نیست و برای نابودی بتمن، نیاز به برنامهای ویژه و نقشهای هوشمندانهتر دارد. چرا که اسیر شدن اینبار بتمن را بیشتر از سر شانس و اقبال میداند تا زیرکی خودش. اینطور میشود که جوکر بتمن را به حال خود رها کرده و پی کارش میرود.
بتمن پس از به هوش آمدن، تازه متوجه ضربه وارده به سرش شده و با لمس جای زخم، متوجه مادهای روی پوست خود میشود که گویا از ترکیب نفت خام و شن تشکیل شده. اگرچه در این لحظه بتمن معنای این سرنخ را متوجه نمیشود، اما تصمیم میگیرد به سراغ آخرین بازمانده از دار و دستهی قدیمی جوکر رفته و حداقل این یک نفر را نجات دهد.
آخرین نفر اما فردی است با نام بینگ هولی که از فرت پیری، در خانه سالمندان نگهداری میشود. با رسیدن بتمن به سازمان خیریهای که قرار بود هولی در آن به سر برد، خواهر روحانی متصدی آنجا به او میگوید که دیر رسیده و چندی پیش فرد مهربان و خوشبرخوردی او را با خود برده است. البته که این فرد مهربان کسی نبوده غیر از جوکر. بتمن پی میبرد جوکر مدتها پیش، قبل از آن که قتلهای خود را شروع کند هولی را به مخفیگاه خود برده. درست است که بتمن باری دیگر دیر جنبیده، اما با پیبردن به احتمال وجود مخفیگاه جوکر، ناگهان به راز اثر بهجای مانده از نفت و شن روی سرش پی میبرد!
بتمن که از کشف خود بسیار خوشحال است، به سرعت به سمت مخفیگاه جوکر روانه میشود. حالا داستان کشف بتمن از چه قرار است. گویا همین اواخر ماشینی که بار نفت حمل میکرده، چپه شده و بارش در آب دریا ریخته. بعد طوفان شده و این روغنها به ساحل رسیدهاند. برای همین بتمن نتیجه میگیرد که به احتمال زیاد جوکر روی این شنهای نفتی راه رفته و بعد وقتی به او لگد زده، جای کفشش که ترکیبی است از نفت و شن، روی سر او مانده. حالا این که چقدر این داستان منطقی به نظر میرسد یا نه، کاری نداریم. بتمن در همان حوالی شروع به جستجو به دنبال مخفیگاه جوکر کرده و البته هم به سرعت پیدایش میکند. ساختمان آکواریوم عمومیای که همین یک ماه پیش تعطیل شده، مکان مناسبی برای مخفی شدن جوکر به نظر میرسد.
با وارد شدن، بتمن بلافاصله صدای جوکر را میشنود که ورود او را به مخفیگاهش تبریک میگوید. در اینجا این دو شخصیت با هم درگیر شده و درنتیجه این درگیری، جوکر خود را به اهرمی که به یک زنجیر متصل است، میرساند. در انتهای زنجیر اما فردی را میبینیم که با ویلچری که رویش نشسته، میان آسمان و زمین معلق است. جوکر، بتمن را تهدید میکند که اگر یک قدم دیگر بردارد، اهرم را کشیده و مرد روی ویلچر را که کسی نیست جز هولی، به داخل آکواریوم پرتاب میکند. البته که این آکواریوم خالی هم نیست و جوکر اعلام میکند که یک ماه پیش که تازه به اینجا آمده بود، این حیوان زبان بسته را کنار ساحل پیدا کرده و تصمیم میگیرد در این آکواریوم از او نگهداری کند. جوکر داشت راجع به کوسهای گرسنه صحبت میکرد!
البته این تمام داستان نیست و جوکر طبق معمول خواستهای از بتمن دارد: یا قبول میکند که با دستان بسته وارد آکواریوم شده یا اینکه باید بپذیرد هولی به جای او قربانی شود. البته که بتمن تسلیم نقشه جوکر شده و درنهایت جوکر او را با لگدی روانه آکواریوم میکند؛ در حالی که دستانش بسته است و کوسهای گرسنه نیز انتظارش را میکشد. اما ای کاش مصیبت به همینجا ختم میشد، کمی بعد میبینیم که جوکر برخلاف وعدهاش، هولی را نیز درون آکواریوم میاندازد. اینجاست که بالاخره با یکی از نشانههای آشنای جوکر رو به رو می شویم: هیچ وقت نمیتوان به قولهای جوکر اعتماد کرد! و البته که بتمن تا این جای کار هنوز این را نمیدانسته.
خلاصه بتمن موفق میشود با هزار کلک و زور زدن، شیشه آکواریوم را شکسته و خود و هولی را نجات دهد. پس از آن، بتمن سراغ جوکر رفته و او را که در حال فرار به سمت ماشینش است، تعقیب میکند. در همین حین که بتمن در حال حساب و کتاب کردن است که آیا میتواند به جوکر برسد یا نه، جوکر پایش را روی نفتی که روی ساحل پخش شده بود رفته و لیز میخورد. اینطور میشود که بتمن به او رسیده و دستگیرش کرده و روانه بیمارستان روانیاش میکند.
جوکر شماره ۶/ شرلوک هولمز در جست و جوی جوکر/ آوریل ۱۹۷۶/ دنیس اونیل (نویسنده)/ آیروینگ نوویک (طراح)
همانطور که گفتیم، دهه هفتاد دهه شکوفایی استعدادهای درخشان جوکر است. دههای که باری دیگر او را به عنوان جذابترین و در عین حال خطرناکترین دشمن بتمن ثابت میکند. کمپانی دیسی که این موضوع را خوب فهمیده، از دنیس اونیل، که دو سال پیش انتقام پنجگانه جوکر را نوشته بود میخواهد که نویسندگی مجموعه اختصاصی جوکر را نیز برعهده گیرد. جالبی و عجیبی این سری از داستانها در این است که خب البته شخصیت اول این کمیکها مشهورترین ویلن دنیای دیسی است که اصرار عجیبی هم دارد پایان هر داستان دستگیر شده و دوباره به بیمارستان آرکهام بازگردد. کار آنجایی سختتر می شود که چون جوکر شخصیت اصلی این داستانهاست، بنابراین نمیتواند با بتمن وارد نبرد شود؛ چرا که درصورت شکست مجموعه به پایان رسیده و در صورت نابودی بتمن توسط جوکر، مجموعه بتمن به فنا میرود. در این میان دنی اونیل نویسنده راهحلی هوشمندانه پیدا میکند. جوکر این مجموعه بهجای مبارزه با بتمن، با سایر دشمنان او رو به رو شده و سعی میکند به روشهای مختلف، جلوی جنایات آنها را بگیرد. البته نه در راه رضای خدا، بلکه با اینکار قصد دارد خودش را بهعنوان خفنترین جنایتکار شهر اثبات کند. درست است، کمی عجیب به نظر میرسد اما گویا تنها راه حل ممکن همین بوده!
اما برای نمونهای از این مجموعه، سراغ جوکر شماره ۶ میرویم؛ جایی که جوکر باید در رقابتی سنگین با شرلوک هولمز افسانهای، برتری خود در هوش و ذکاوت را ثابت کند.
در ابتدای این کمیک به صحنهی یک تئاتر، در شهر کوچکی خارج از گاتهام سیتی میرویم. جایی که کلایو سیگرسون در حال اجرای نقش معروفترین کارآگاه دنیا، یعنی شرلوک هولمز است. در طرف دیگر صحنه اما موریارتی، دشمن قدیمی شرلوک هولمز را میبینیم که اسلحهای را به سمت او نشانه رفته. در حالی که شرلوک خطاب به موریارتی میگوید که اسلحه تو اینجا به درد نمیخورد، در همین حین موریارتی شلیک کرده و مشتی از سر تفنگ، حواله صورت هولمز میشود! کلایو بازیگر حسابی جا خورده، چرا که کمی بعد موریارتی نقاب خود را برداشته و زیر آن صورت جوکر دیده میشود! هولمز که حسابی قاطی کرده، دائم با خود میگوید: یعنی موریارتی همان جوکر است؟ یا جوکر همان موریارتی است؟! حالا همه اینها بهکنار، جوکر روی صحنه تئاتر چه میکند؟ کمی بعد میبینیم که سایر همدستان جوکر نیز به او پیوسته و نمایشی حسابی روی سن اجرا میکنند. درنهایت نیز جوکر تابلو نقاشیای که روی شومینه قرار داشت را دزدیه و فرار میکند.
با رسیدن نیروهای پلیس، رئیس تئاترِ بوهمیا را در حال توضیح ماوقع میبینیم؛ گویا باورش نمیشود چنین رسوایی در بوهمیا، یعنی همان سالن تئاترش رخ داده باشد. درست همینجا کلایو سیگرسون که به نظر میرسد حسابی در نقش خود فرو رفته، اشاره میکند که همین است! رسوایی در بوهمیا نام تنها پروندهای است که من در آن شکست خوردهام! پس از آن نیز به جایِ خالی قاب روی شومینه اشاره کرده و میگوید که تصویر دزده شده، به فرانسیس کارفاکس تعلق داشته! (در اینجا درواقع نویسنده به نام دو اثر از مجموعه داستانهای کوتاه شرلوک هولمز اثر سر آرتو کانن دویل اشاره کرده است، رسوایی در بوهمیا و ناپدید شدن خانم فرانسیس کارفاکس).
این حرفها تنها باعث میشود همه فکر کنند کلایو سیگرسون عقلش را از دست داده و باورش شده که شرلوک هولمز است. به همین دلیل بعد از خروج کلایو، مدیر تئاتر یکی از دستیاران صحنه را به دنبال او میفرستد. دست بر قضا، این دستیار صحنه را همه با لقب واتسون میشناسند!
از طرفی دیگر اما جوکر را میان دار و دستهاش میبینیم؛ در حالی که مجموعه آثار کانن دویل را در دست گرفته و سعی دارد نقشهی جدیدش را برایشان توضیح دهد. مسلماً دزدیدن تابلو نقاشی تقلبی، دلیل اصلی حضور جوکر در سالن تئاتر بوهمیا نبوده است. جوکر از علاقه شدیدش برای مسخره کردن و دست انداختن هرچه کارآگاه در دنیاست، میگوید. اما از آنجایی که شرلوک هولمز شخصیتی داستانی است و حقیقت ندارد، جوکر تصمیم گرفته پروندههای این کاراگاه را بازسازی کند. اما در نسخه جوکر، هربار قرار است که فرد جنایتکار پیروز شود!
در نمای بعد اما کلایو سیگرسون را به همراه رفیقش یعنی واتسون در راه یک زمین گلف میبینیم. این طور به نظر میرسد که ما نیز باید کلایو را در نقش شرلوک هولمز بپذیریم! شرلوک از آمدن به این مکان قصد ملاقات با فردی به نام جی. بی. ویلسون را دارد. جی. بی. ویلسون رئیس یکی از لیگهای ایر هاکی است. در همین حین که شرلوک قصد دارد دلیل حضور خود را به ویلسون توضیح دهد، دو مرد را میبینیم که به آرامی از دریاچه وسط زمین گلف خارج شده و به سمت آنها حمله میکنند. شرلوک و واتسون قلابی، در نبردی موفق میشوند این دو نفر را شکست دهند. اما با پیدا شدن سر و کلهی جوکر، زمان دوئل میان شرلوک و این جانی خطرناک فرا میرسد. در این نبرد شرلوک با استفاده از فنون رزمی و مخصوصاً شمشیربازی حرفهای خود، سعی میکند جوکر را شکست دهد اما متاسفانه در انتها، فریب یکی از دامهای جوکر را خورده و نبرد را به حریف واگذار میکند. جوکر و دارودستهاش نیز از این موقعیت بهدست آمده استفاده کرده و فرار میکنند.
اما چرا شرلوک سراغ رئیس لیگ ایر هاکی آمده است؟ این بار نیز داستان سر یکی دیگر از ماجراجوییهای شرلوک هولمز به نام فرقه مو سرخ هاست. سیگرسون، از قرار دادن لیگ هاکی در کنار لقب جی. بی. ویلسون که قرمز است، به این نتیجه رسیده بود که هدف بعدی جوکر قرار است رئیس لیگ ایرهاکی باشد.
در نمای بعدی اما جوکر را سوار بر اتومبیل معروفش در حال بازگشت به مخفیگاه خود میبینیم. جوکر در حالی که پرچمی قرمز رنگ را که عدد چهار روی آن نوشته شده به هم دستانش نشان میدهد، میگوید که تنها هدف او از نقشه قبلی بهدست آوردن این پرچم بوده که اشاره به دومین داستان از مجموعه داستانهای کوتاه شرلوک هولمز یعنی «نشانه چهار» دارد.
از طرفی دیگر شرلوکِ نسخه سیگرسون را میبینیم که گویا نقشه بعدی جوکر را نیز حدس زده است. او و واتسون خود را به اسکله میرسانند. در نزدیکی اسکله یک کشتی پهلو گرفته و آنطور که به نظر میرسد در این کشتی میمهانیای برپاست. آن هم به افتخار حضور یکی از شخصیتهای برجسته شهر، بروس سی. پارتینگتون که به تازگی از سوئد برگشته و قصد دارد رستوران همبرگری جدیدی در شهر راه بیاندازد. البته اینها مهم نیست، آنچه که اهمیت دارد اشاره نام این فرد به یکی دیگر از داستانهای شرلوک هولمز به نام نقشههای بروس پارتینگتون است و درواقع سیگرسون نیز از همین طریق به مکان نقشه بعدی جوکر پی برده.
در همین حین که شرلوک سرگرم شرح دادن ماجرا به واتسون است، مردی را میبینیم که سعی دارد از دکل کشتی بالا رود. مرد با رسیدن به نقطه مورد نظر، بمب گازی را به داخل کشتی پرتاب میکند. شرلوک با مرد مذکور درگیر شده و درنهایت هر دو به آب پرت میشوند. واتسون پس از نجات این دو نفر، اشارهای به نام کشتیای که بر آن سوار هستند میکند. شرلوک در کمال تعجب میبیند که کشتی باسکرویل نام دارد! از این رو نتیجه میگیرد که جوکر باید جایی در همین کشتی و در طبقات پایینی آن به سر برد.
البته که درست هم حدس زده. جوکر در طبقه پایین کشتی مشغول جوشکاری است، انگار که قصد دارد تکهای از یک درب فولادی بزرگ را ببُرد. جوکر برای همدستانش توضیح میدهد که قطعه مذکور یک قطعه معمولی نیست و درواقع ملوانان از آن برای باز کردن (داگینگ) دریچههای کشتی استفاده میکنند. واژه داگینگ اشاره به داگ دارد و داگ هم اشاره به سگ تازی، یکی از نشانههای آشنای یکی دیگر از داستانهای معروف شرلوک هولمز، یعنی سگ تازی باسکرویل یا همان درنده باسکرویل! در اینجا ناگهان سرو کله کلایو سیگرسون، شرلوک هلمز قلابی پیدا می شود. این هوش و ذکاوت سیگرسون، کم کم همه را به شک انداخته که نکند او شرلوک هولمز واقعی باشد! سیگرسون اما درجواب تعجب همگان میگوید:
خیلی طبیعی است! طبیعت ثابت کرده هرجا که شر وجود داشته باشد، برای حفظ تعادل باید به همان میزان خوبی هم وجود داشته باشد. به نظر میرسه در این یک مورد خاص، طبیعت من را به عنوان وزنه خوبی انتخاب کرده!
در این بین جوکر باری دیگر سعی در فرار دارد. شرلوک قلابی که در تعقیب اوست، درنهایت موفق میشود با استفاده از یک تفنگ آبپاش بزرگ، جوکر را متوقف کرده و دستگیرش کند. در عین حال شرلوک ادعا میکند آب، همان چیزی است که موریارتی بزرگ را نیز متوقف کرده بود! (اشاره به سقوط موریارتی از آبشار رایشنباخ در داستان مسئله نهایی). به این ترتیب جوکر در نبردی سخت با مشهورترین کارآگاه دنیا، شکست میخورد.
درنهایت سخنرانی پایانی شرلوک یا همان کلایو سیگرسون را خطاب به واتسون میشنویم:
چه من کلایو سیگرسون باشم، چه شرلوک هولمز، در هر صورت جوکر همان پروفسور موریارتی است و هولمز هم همیشه میتونه نقشه بعدی موریارتی رو حدس بزنه! همه این ها به همان مسئله ساده هویت بر میگرده! ( اشاره به داستان کوتاه اثر کانن دویل)
دیتکتیو کامیکز شماره ۴۷۵/ماهی خندان/ فوریه ۱۹۷۸/ استیو اینگلهارت (نویسنده)/ مارشال راجرز (طراح)
بتمن را در ابتدای کمیک، روی سقف ساختمانهای گاتهام در حال دیدهبانی میبینیم. کمی بعد در حالی که به نظر میرسد بالاخره مکان مورد نظرش را پیدا کرده، به آرامی از پنجره وارد ساختمانی میشود. این ساختمان البته محل زندگی خانمی ]به نام سیلور سینت کلاود (Silver St. Cloud) است. حالا شاید فکر کنید که اصلاً این خانوم سیلور کلاود کیست.
سیلور خانمی است از طبقه اشراف که در شماره قبلی دیتکتیو کامیکز سر و کله اش پیدا میشود و پس از ملاقات با بروس وین در یکی از میهمانیها، این دو عاشق یکدیگر میشوند. اگرچه سیلور قرار نیست که از هویت واقعی بتمن آگاه شود، اما کنجکاویهای بسیار او درنهایت سرنخهایی بهدستش میدهد. تا جایی که در انتهای شماره قبل سیلور کاملاً مطمئن میشود که بتمن کسی نیست جز معشوقهی جدیدش، یعنی بروس وین. در ابتدای این شماره هم بتمن درست به همین دلیل سراغ سیلور رفته؛ چرا که شک کرده بود او به هویت اصلیش پی برده باشد. اما سیلور که نمیخواهد بروس وین را از دست دهد، تصمیم میگیرد به دروغ خیال بتمن را راحت کرده و او را به طریقی دست به سر کند. پس از آن، سیلور که تحمل این ماجرا برایش بسیار دشوار شده، قصد ترک شهر را میکند.
بتمن در حالی که هنوز جواب خود را آنطور که دلش میخواست نگرفته، عازم ماموریت بعدیش میشود. گروهی از ماهیگران گویا پدیدهی جالبی را کشف کردهاند! با نزدیک شدن بتمن، میبینیم که این پدیدهی جالب، مربوط به ماهیهای تازه صید شده است؛ همه ماهیهای آن روز قیافهای عجیب و غریب و خندان پیدا کردهاند! دیگر ناگفته حتی ماهیگیرها هم میدانند که این قیافه ماهیها بر اثر وجود سم معروف جوکر در آب دریا است. البته این تمام ماجرا نیست چون که خیلی زود مشخص میشود این بلا تقریباً سر تمامی ماهیهای آن دور و اطراف، از سواحل شرقی گرفته تا سواحل غربی امریکا آمده است. بتمن هم که مانند دیگران حسابی گیج شده، درجواب ماهیگیری که دلیل این کار جوکر را جویا میشود میگوید:
نمیدونم. اگه با یه آدم عادی سر و کار داشتیم، میتونستم انگیزش رو تشخیص بدم.. اما افکار جوکر دیوانهوارند، فقط خودش دلیل کارهاش رو میفهمه...
در نمای بعدی عدهای تا دندان مسلح را میبینیم که به سرکردگی جوکر، به زور راه ورود خود را به دفتر کاری باز میکنند. معلوم میشود که اینجا دفتر صادر کردن حق کپی رایت است و فردی به نام فرانسیس نیز مسئولیت آنجا را بر عهده دارد.
جوکر به سرعت مکالمهای تهدید آمیز را با فرانسیس شروع میکند. طی این مکالمه جوکر از فرانسیس میخواهد (البته دستور میدهد) که از این به بعد حق امتیار تمام ماهیهای این کشور و محصولات ساخته شده از آنها باید در اختیار من باشد! آن هم به این دلیل که تمامی آنها حالا با نام ماهیهای جوکر شناخته میشوند. فرانسیس که این ایده به نظرش بسیار دیوانهوار و احمقانه است، سعی میکند وجود قوانین ممکلت را به جوکر یادآور شود تا بلکه دست از خواسته عجیب و غریبش بردارد. البته که جوکر کاری با قوانین ندارد و اینها دیگر مشکل فرانسیس است. جوکر تا نیمه شب به فرانسیس مهلت میدهد تا نظر خود را عوض کرده و با او همکاری کند.
در ادامه جوکر را میبینیم که از ساختمان خارج شده و با اعضای تیمش در حال گفت و گو و قدمزدن در خیابان است. پس از اینکه یکی از آن ها سوالی راجع به اقدام بعدی جوکر میکند، جوکر هم در کمال خونسردی او را به وسط خیابان و زیر کامیون پرتاب میکند تا حساب کار دست بقیه بیاید: کسی حق ندارد راجع به کارهای جوکر از او سوالی بپرسد!
از طرف دیگر در کلاب تاباکونیست (Tobacconists)، روپرت تورن، یکی از نمایندگان مجلس را میبینیم که حسابی پریشان و بهمریخته است. حتی تلاشهای همکارش مارکو هم نمیتواند کمی از استرس او بکاهد.
در همین حین روپرت تصمیم میگیرد که آبی به دست و صورت خود زده تا بلکه کمی حالش سر جا بیاید. اما متاسفانه با کابوس بدتری رو به رو میشود، چرا که جوکر درب یکی از دستشوییهای پشت سرش را باز کرده و به آرامی وارد میشود. علت حضور جوکر به قسمتهای قبلی این داستان مربوط است. روپرت تورن درواقع یکی از نمایندگان مجلس است و از کلاب تاباکونیست برای اعمال پنهایی خود استفاده میکند. روپرت تورن درواقع عامل اصلی مرگ مشکوک یکی از مهمترین و در عین حال یکی از قدیمیترین دشمنان بتمن، یعنی دکتر هوگو استرنج است. روپرت پس از آنکه پی میبرد دکتر استرنج هویت اصلی بتمن را فهمیده، او را زندانی کرده و شکنجهاش میکند. در نهایت هوگو استرنج بدون آن که کلمهای به زبان آورد، میمیرد و این راز نهفته باقی میماند.
از آنجایی که جوکر شک دارد دکتر استرنج پیش از مرگ هویت اصلی بتمن را با روپرت در میان گذاشته باشد، به همین دلیل سراغ او آمده تا شک خود را بر طرف کند. جوکر خیلی زود میفهمد که روپرت تورن بیخبرتر از این حرفها است و خطری برای او محسوب نمیشود. هرچند این میزان از توجه به بتمن از طرف جوکر، برای تورن کمی عجیب و غریب و درکناشدنی است. به همین دلیل از جوکر می پرسد که آیا تو هم مثل هوگو استرنج از بتمن حمایت میکنی؟ جوکر جواب جالبی میدهد:
...من دوست ندارم این راز (هویت بتمن) هیچ وقت فاش بشه. چرا که دیگه لذتی برای من باقی نمیمونه... تمام هیجان مبارزه با حریف بینظیرم از بین میره! ... جوکر باید بتمن رو داشته باشه! نه، جوکر لایق بتمنه! وگرنه اون پلیسهای احمق چه فایدهای دارن؟ من بهترین جنایتکاری هستم که تا حالا اومده! و هرکس غیر از من بتمن رو نابود کنه، درواقع به من خیانت کرده!
روپرت تورن اما جواب جالبتری میدهد: حالا چی می شه اگه هوگو استرنج نمرده باشه؟ البته که زیاد منتظر نمیماند تا برخورد جوکر را ببینید. روپرت بعد از گفتن حرفش بلافاصله به سمت ماشین خود دویده و فرار میکند.
از طرف دیگر اما کمیسر گوردون را میبینیم که با استفاده از بت سیگنال، بتمن را به خانهی فرانسیس میخواند؛ همان کارمند بختبرگشتهای که قرار است امشب راس ساعت دوازده به قتل برسد! بتمن پس از ورود به خانه فرانسیس، تمامی سوراخ سنبهها را بررسی کرده و هر آنچه که ممکن است راهی برای جوکر فراهم کند را مسدود میکند. ساعت به دوزاده نزدیک شده و درست در همین لحظه گازی از کفپوش خانه وارد اتاق میشود. بتمن که حساب اینجای کار را هم کرده، به سرعت ماسکی درآورده و روی صورت فرانسیس میگذارد. اما کمی بعد در کمال تعجب، همگی میبینند که فرانسیس روی زمین افتاده و صورتش رفته رفته تغییر حالت میدهد تا درنهایت روی همان لبخند ترسناک جوکر ثابت میشود، فرانسیس مرده!
انگار که واقعاً نمیشود به هیچ راهی دست جوکر را خواند! به نظر میرسد این بار جوکر در همان ملاقات اولش با فرانسیس، سمی را وارد بدن او کرده باشد که شب هنگام، انتشار گاز تنها روی او اثر بگذارد. البته که موفق هم میشود و فرانسیس بینوا به دیار باقی میشتابد.
حالا با مرگ فرانسیس، تکلیف ماهیها و حق امتیاز آنها چه میشود؟ جوکر برای شفافسازی، باری دیگر در تلویزیون سر و کلهاش پیدا شده و اعلام میکند:
اما من هنوز چیزی رو که میخواستم بهدست نیاوردم...ادعای قانونی مالکیت ماهیهای جدید، ماهیهای جوکر! اگر این خواسته من تا ساعت سه صبح اجرا نشه، یکی دیگه از مامورای دولتی با خشم من رو به رو میشه!
البته که این داستان در اینجا تمام نمیشود و برای دانستن دنباله ماجرا، باید جلد بعدی دیتکتیو کامیکز را نیز مطالعه کنید. (اگرهم مایل به پیبردن به سرنوشت سیلور هستید، باید بگوییم که پس از خارج شدن از خانه قصد ترک شهر را میکند. اما در راه با روپرت تورن برخورد کرده و سوار ماشین او میشود. هرچند روپرت پس از پیبردن به رابطه دوستانه بتمن و سیلور، او را از ماشین پیاده کرده و درنهایت سیلور برای همیشه شهر را ترک میکند. در ادامه نیز تماسی با بروس وین گرفته و اینبار تایید میکند که همه ماجرا را میدانسته. اما ازآنجایی که نمیتواند در خطر بودن دائم جان بروس وین را تحمل کند، برای همیشه او را ترک میکند.)
این هم از دهه هفتاد! اما همانطور که وعده دادم بودیم، بد نیست مروری کوتاه به مهمترین وقایع دهه شصت میلادی از منظر جوکر هم داشته باشیم.
بتمن شماره ۱۴۵/ پسر جوکر!/ فوریه ۱۹۶۲/ بیل فینگر (نویسنده)/ شلدون مولدوف (طراح)
داستان این شماره اما از زبان آلفرد روایت میشود. آلفرد اینبار داستان رویارویی نسخه آینده بتمن و رابین با فردی که خود را پسر جوکر مینامد، روایت میکند. بتمن نسخه آلفرد (که بتمن II نام دارد) برای پی بردن به اصل ماجرا سراغ جوکر میرود؛ اما این خلافکار کهنهکار، وجود هر رابطهای بین این فرد با خودش را انکار میکند. در ادامه اما زمانی که بتمن و رابین II توسط پسر جوکر به دام میافتند، معلوم میشود که بازهم جوکر پشت همه این داستانها بوده. جوکر درواقع قصد داشته با استخدام یک جنایتکار جوان و تعلیم او، وارثی برای جرم و جنایاتش در آینده دست و پا کند. البته که همه این نقشهها با سررسیدن نسخه اصلی بتمن و نجات نسخه دوم بتمن و رابین، نقش برآب میشود.
بتمن شماره ۱۴۸/ بحران هویت!/ ژوئن ۱۹۶۲/ بیل فینگر (نویسنده)/ شلدون مولدوف (طراح)
بتمن و رابین، علاوه بر مشکلات معمول مبارزات با جنایتکاران، درگیریهای مهم دیگری هم داشتند. مخفی نگه داشتن هویت خود، یکی از اصلیترین ماموریتهای بتمن به حساب میآید. علاوه بر آن، این دو باید هر از چندگاهی با افرادی که سعی میکنند لباس آنها را پوشیده و خود را به جای آنها جا بزنند نیز درگیر شوند.
در این شماره از بتمن نیز با سه داستان با محوریت همین مسئله هویتهای جعلی سروکار داریم. اما داستان مربوط به جوکر از این قرار است که در یکی از درگیریهای میان بتمن و جوکر، جوکر موفق میشود در برابر چشمان رابین، نقاب بتمن را برداشته و به هویت اصلی او پی ببرد. از آن پس جوکر بتمن را تهدید میکند که حتی اگر یکبار دیگر مانع او شود یا تعقیبش کند، هویت بتمن را برای همه آشکار خواهد کرد.
در این میان اما بتمن با شدت بیشتری از قبل به تعقیب جوکر میپردازد؛ اما جوکر هربار به طریقی از دست او فرار میکند. این امر باعث میشود همه فکر کنند که شاید واقعاً بتمن از فاش شدن هویتش توسط جوکر میترسد. در ادامه اما دوباره شاهد رویارویی بتمن و جوکر در یک سیرک هستیم؛ جایی که جوکر باری دیگر نقاب بتمن را در برابر دیدگان تماشاچیان از صورت او کنار زده و اما اینبار در کمال تعجب میبیند که یک ربات زیر نقاب بتمن بوده است! بتمن واقعی در همین لحظه سر میرسد و جوکر را به دام میاندازد. اما داستان هویت لو رفته چه میشود؟ بتمن توضیح میدهد که در اولین برخورد، نوری که به صورت او تابیده مانع دید جوکر شده است و جوکر تا به حال داشته بلوف میزده. به این ترتیب هویت بتمن کماکان مخفی باقی میماند.
به این ترتیب پرونده دهه شصت و هفتاد میلادی هم بسته شد. اما در مطلب بعد سراغ دهه هشتاد میرویم، دههای که بیشک طلاییترین دوران رویارویی بتمن و جوکر محسوب میشود. پس منتظر بررسی آثاری مانند «بازگشت شوالیه تاریکی»، «شوخی کشنده» و صد البته تاریکترین و عمیقترین حضور کمیک بوکی جوکر، یعنی «آرکهام اسایلم» باشید!