گیشه: معرفی فیلم Spectre
سری فیلمهای «جیمز باند» را میتوان یکی از معروفترین و محبوبترین مجموعه فیلمهای تاریخ سینمای هالیوود دانست. مجموعهای سینمایی که در ابتدای کار، به سادگیِ کلیشههای سینمای دههای بود که در آن کارش را آغاز کرد اما در هیچ لحظهای از حرکت دائمی این صنعت عقب نماند و کمکم خود را با هر دورهی زمانی خاص مطابقت داد تا هرگز تماشاگراناش را از دست ندهد. از طرف دیگر، »جیمز باند« در عین این که همیشه سعی بر پیروی کامل از قوانین سینمای روزگار خود را داشت و از هیچگونه دگردیسی مثبت در جهت راضی کردن مخاطبان سینما در هر زمان رویگردان نبود، هرگز کهنالگوها و فرمولهای موفق دائمیاش را فراموش نمیکرد و به همین سبب، در طول ۵۴ سال فعالیت موفق در گیشهها، توانست هم دنبالکنندگان قدیمیاش را راضی نگه دارد، هم به مانند یک بلاکباستر بیاشکال، در جذب کردن مخاطبان تازه موفق باشد.
«جیمز باند» پس از مدتی به وضوح تبدیل به مجموعهای از فیلمها شد که قصههای بیپایانی را دنبال میکرد و دائما سرباز شکستناپذیر خود را در برابر دنیایی از جنایتها، خیانتکاریها و دشمنیها قرار میداد. این موضوع باعث شد تا این سری فیلمهای محبوب، همواره توسط عوامل مختلف و تازهای ساخته و پرداخته شوند و حتی در هر دورهی زمانی متفاوت، بازیگر مخصوص به خود را داشته باشند. این نوع خاص از شکلگیری آثار که در بندبند «جیمز باند» تاثیرگذار بود، نه تنها به تازگی داشتن و دوستداشتنی بودن آن کمک میکرد، بلکه باعث میشد دنبالکنندگاناش، همواره با جلوههایی یگانه اما تازه و متفاوت، مامور ۰۰۷ را بر پردهی نقرهای دنبال کنند. در این بین، با این که تمام فیلمهای حاضر در بین این آثار به طور نسبی از این ماجرا پیروی میکنند، به سادگی باید پذیرفت که هیچکدام از آنها به مانند «کازینو رویال» و «ذرهای آرامش» نتوانستند تفاوتهای بنیادیتر را در ذات مجموعه پدیدار کنند. تفاوتهایی که در شاهکار این مجموعه در سال ۲۰۱۲، یعنی «اسکایفال» به اوج خود رسید و به عقیدهی اغلب بینندگان سینمایی، برترین جیمز باند تاریخ سینما را پدید آورد. جیمز باندی که بیش از همیشه به جلوههای حقیقی سینما نزدیک شده بود و خیلی کمتر از قبل، به مردی ضد گلوله که در همهی نبردها پیروز است شباهت داشت. به بیان سادهتر، سم مندز(کارگردان) با اضافه شدناش به تیم، مسیر مهیا شده توسط فیلم قبلی را بهتر از همیشه طی کرد و توانست از «جیمز باند» کلاسیک، قصهای به در بخور برای بلاکباسترهای ناب امروز بیرون بکشد و روایتی پر جنب و جوش را تحویلمان دهد.
کاری که مندز در ساخت «اسکایفال» به سرانجام رساند، آنقدر عظیم و پر ارزش بود که نه تنها بر جذابیت دنیل کریگ و پذیرفته شدناش توسط تمام مخاطبان تاثیر گذاشت، بلکه توانست همگان را غافلگیر کرده و زاویهای دیگر از دنیای خواستنی باند را نشانمان دهد. تکتک این موضوعات و در کنار تمام آنها آگاهی همه از این حقیقت که پایان نقشآفرینی کریگ در جایگاه مامور ۰۰۷ نزدیک است، باعث شد تا «اسپکتر» یا «شبح» از همان لحظهی معرفی در ذهنمان چیزی شبیه به اثر قبلی و حتی فراتر از آن به نظر برسد. همین امرِ به ظاهر مثبت که میتوانست فیلم را برای موفقیت در گیشهها یاری کند، سبب شد تماشای «اسپکتر» هرگز به اندازهای که میخواستیم دوستداشتنی نباشد و در هیچ لحظهای به سقف انتظاراتمان نرسد. شاید فیلم در سودآوری عملکردی عالی داشت و منتقدان را هم به صورت نسبی(در سطح خودش) راضی کرد اما، امکان نداشت که چنین اثر شلوغ و به هم ریختهای در برآورده کردن خواستههای بالاگرفتهی طرفداران، موفق باشد.
«اسپکتر» حتی از همان بخشهای آغازیناش نشان میدهد که نمیخواهد تاثیرگذار و معنادار باشد
«اسپکتر» از همان لحظهای که پایمان را به دنیای شبحگونه و به شدت الهامگرفته شدهاش میگذاریم، ثابت میکند که قرار نیست داستانی بینقص و خارقالعاده را تحویلمان دهد اما راستاش را بخواهید، حتی با وجود این افشگاری واضح، هرگز فکر نمیکردم قصهگویی فیلم بخواهد تا این اندازه ضعیف باشد. به عبارت بهتر، شاید بتوان داستان فیلم را نا امید کنندهترین عنصر تشکیلدهندهی آن دانست چرا که نه بحثبرانگیز است، نه تازگی دارد و نه در هیچ لحظهای میتواند پر اهمیت و لایق توجه به نظر برسد. در این قسمت، جیمز باند پیامی مخفی از سوی رئیس سابقاش(ام قبلی) دریافت کرده و از این طریق وارد دسیسههایی ناخواسته میشود که انتظارشان را ندارد. از یک سو، او باید تلاش کند تا هرگونه که هست از توطئه و فریب دشمن بزرگ و ناشناختهاش یعنی سرویس «اسپکتر» بگریزد و حقیقت مخفی شده در پشت این نام اختصاری را کشف کند و از سوی دیگر، در حالی که وی برای یافتن اطلاعات بیشتر و پیدا کردن مقر اصلی این گروه باید به مکزیکو سیتی و رُم و مکانهای مختلف دیگر برود و در نبرد مستقیم با دشمنان خود درگیر شود، «ام» جدید مجبور است با نیروهای سیاسی بجنگد تا سرویس مخفیاش را سرپا نگه دارد و نگذارد لایحههای تازه و جدید، پروژهی «دو صفر» را برای همیشه از بین ببرند.
یکی از بزرگترین عیبهای موجود در «اسپکتر» به شخصیتپردازیهای ضعیف آن بر میگردد. فارغ از این که خود باند خالی از هرگونه پیچیدگی یا عمقبخشی مجدد به تصویر کشیده شده، شخصیت منفی فیلم یعنی فرانتس اوبرهاوزر( با بازی کریستوف والتز) نیز خالی از حرف نو و مفهوم تازه، ساخته و پرداخته شده است. ضعف شدید داستان در این بخش، زمانی به اوج خود میرسد که در اواخر قصه، بیننده مدت زمان نسبتا بلندی را در نزدیکی او میگذراند و اینجا دقیقا همان نقطهای است که دیالوگهای آبکی و نگاههای بیهدف او، به شدت مخاطب را آزار میدهند و رویهی حقیقی سکهی دروغین سازندگاناش را به نمایش میگذارند. به بیانی دیگر، با این که در لحظه به لحظهی فیلم، فیلمبرداران و نویسندگان با بهرهبرداری از تکنیکهای نورپردازی و بیان دیالوگهای مخوف در رابطه با فرانتس، میخواهند کاری کنند که مخاطبان از او و تشکیلات سازمان یافتهاش بترسند، اولین لحظهی رویارویی مستقیم با او برای نابود شدن تمام این تصورات کافی به نظر میرسد.
همانگونه که از مجموعهای مثل «جیمز باند» انتظار داریم، این قصهی ضعیف و تکراری شده نمیتواند به تنهایی ابزار آزار و اذیت مخاطب را فراهم کند و اگر مجددا نگاه کارگردان به تمرکز بر روی شخصیت اصلی مانند «اسکایفال» باشد و در اغلب دقایق از او تصویری انسانی را به نمایش بگذارد، ممکن است همهی کمبودها خیلی ساده و راحت در پس جذابیت شگرف او پنهان شود و محو گردد. اما برخلاف این خیال باطل و این انتظار زیاد، «اسپکتر» هیچ علاقهای به گریز از کلیشههای کلاسیک فیلمهای خیلی قدیمیتر مجموعه ندارد و به جای آن، باند را در اوج فانتزیهای همیشگیاش جلوه داده است و حتی از همان بخشهای آغازیناش مانند ملاقات جیمز با لوسیا( با بازی مونیکا بلوچی) نشان میدهد که نمیخواهد تاثیرگذار و معنادار باشد. البته این حقیقت، نمیتواند مستقیما مفهوم بدی داشته باشد و به عنوان یک ضعف تلقی شود، زیرا ممکن است به دلِ دوستداران قدیمی این مجموعه بنشیند و آنها را کاملا راضی کند. هر چه که باشد، «جیمز باند» در تمام قسمتهایی که پیش از حضور دنیل کریگ در جایگاه نقش اصلی داستان داشته، با استفاده از همین فرمولها و بهرهجویی از همین ترفندها به موفقیت دست یافته است. اما مشکل از آنجایی آغاز میشود که میبینیم مندز و دیگر عوامل حاضر در پشت صحنهی این قسمت، هیچ ابتکاری برای این سبک نداشتهاند و در حد و اندازهای دهشتناک با کپیبرداری از روی قسمتهای قدیمیتر و بعضا ناموفق سری، آن را به «اسپکتر» آوردهاند.
همانطور که همهی ما قبول داریم، شیکپوش و شکستناپذیر بودن جیمز باند، آن هم به عنوان شخصیتی که حتی در بیست و پنجمین فیلم مجموعهاش گیشهها را تسخیر میکند، نه تنها لزوما عنصری منفی نیست، بلکه میتواند حکم عاملی مثبت و چیزی تازه را داشته باشد که اگر کمی ایدههای نو و ارزشهای تازه به آن افزوده شود، در رساندن «جیمز باند» به پلههای بعدیاش که بدون شک دیر یا زود با بازیگری جدید طی میشوند هم کمککننده است اما، این موضوع فقط زمانی ممکن میشود که الگوبرداریهای سازندگان مجموعه ما را با رویکردهایی تازهتر و جذابتر رو به رو کند و جلوههایی دیده نشده از دنیای وسیع مامور ۰۰۷ را بر پردهی سینما ببرد، نه این که به بیان چند دیالوگ بامزه و سوار بر یک ماشین خفن شدن و چند عشقبازی بیمحتوا و تهی از معنا و مفهوم خلاصه شود! فیلم در اغلب ثانیههایی که دارد، بیشتر شبیه به خلاصهای کلی از فیلمهای پر شمار قبلی مجموعه به نظر میرسد و نباید انتظار داشته باشید که در ثانیه به ثانیهای که دارد شما را با قصهای درگیرکننده یا حرفهای جدیتر و ارزشمندتر از سوی سازندگان مواجه کند، چرا که اگر چنین خواستهای از «اسپکتر» داشته باشید، قطعا در هنگام تماشایاش، نا امیدتان میکند.
«اسپکتر» هرچقدر که در فیلمنامه و درونمایهاش مشکل دارد، در خلقِ جلوههای بصریِ چشمنواز و به تصویر کشیدن اکشناش در انواع و اقسام محیطها، شاهکار آفریده است
بگذارید پس از تمام اینها از جذابیتهای فیلم هم بگوییم تا این یادداشت در تمام بخشها، حق مطلب را ادا کرده باشد. بدون هیچ شک و شبههای باید پذیرفت که «اسپکتر» هرچقدر که در فیلمنامه و درونمایهاش مشکل دارد، در خلقِ جلوههای بصریِ چشمنواز و به تصویر کشیدن اکشناش در انواع و اقسام محیطها، شاهکار آفریده است. فیلمبرداری، نورپردازی و سایهزنی موجود در آن، همانگونه که از چند قسمت اخیر مجموعه به یاد داریم، بینقص و بیاشکال به نظر میرسد. فارغ از آن، محدود نشدن سکانسهای اکشن و حتی درام فیلم به محیطهایی مشخص و حضور جیمز باند افسانهای در چندین و چند کشور و صحنههای متفاوت، «اسپکتر» را با تمام کمبودهایش، به سطح قابل قبولی از جذب مخاطب رسانده است. این هنر انکار نشدنی مندز در به وجود آوردن تعقیب و گریزهای هیجانی و دوستداشتنی، در ابتداییترین لحظات فیلم، یعنی در سکانس خارقالعادهی مکزیکوسیتی به اوج خود میرسد و با همین یک سکانس، به حجم بالایی از تماشاگران، دلیلی برای خرید بلیط فیلم میدهد.
از طرف دیگر، متاسفانه یا خوشبختانه باید پذیرفت که ۹۰ درصد اکشنپردازیهای مندز در این قسمت، با این که زیبایی مخصوص به خود را دارند، برای طرفداران پر و پا قرص مجموعه تکراری به نظر میرسند. ضعف سازندگان فیلم در الگوبرداری، به این بخش از فیلم هم منتقل شده و تاثیر بدش را برای تجربهای که دنبالکنندگان قدیمی «جیمز باند» از آن دارند، به جا گذاشته است. برخلاف این بخش، «اسپکتر» در حفظ هیجان دائمی و ضربآهنگ تند و تیزش همواره موفق است و در بعضی سکانسها، از تمام قسمتهای قبلی هم فراتر میرود و ثانیههای بینقصی را به نمایش میگذارد. این نکته، بدون شک یکی از آن چیزهایی است که بر احساس مخاطب هنگام تماشای فیلم، تاثیر به سزایی دارد و به پذیرفته شدن آن نزد طرفداران سختگیرتر سینما هم کمک میکند. تمام نکات مثبت ذکر شده را به علاوهی بازیگری خوب و قابل قبول تمام بازیگران فیلم و در راس تکتک آنها دنیل کریگ کنید تا دریابید چرا میگویم با این همه کمبود و پسرفت، «اسپکتر» هنوز هم چیزهای زیادی برای راضی کردن بینندگاناش دارد و حقیقتا باید پذیرفت که مونیکا بلوچی، کریستوف والتز و حتی لی سیدوکس(در نقش مادلین) در اغلب دقایق فیلم یا نقشآفرینی تمام و کمالی را ارائه میکنند یا حداقل در برآورده کردن انتظارات، موفق هستند.
«اسپکتر» بدون شک یک بلاکباستر خوب و موفق با نکات مثبت و منفی متعدد است که «جیمز باند» را مستقیما با رویکردی در تناقض با «اسکایفال» قرار میدهد. فیلم خالی از هرگونه قصهگویی هنرمندانه، شخصیتپردازی ارزشمند و حتی ایدههای نو تصویر شده است و در خیلی مواقع، به معنای واقعی کلمه توی ذوق میزند. از طرف دیگر، جا افتادن تمام و کمال دنیل کریگ در نقش جیمز باند و کارگردانی قابل قبول سکانسهای اکشن و از همهی آنها پر اهمیتتر، وجود لحظاتی خوشرنگ و لعاب دیدنی مانند سکانس مکزیکوسیتی در فیلم، به آن ارزشی غیرقابل انکار میبخشد و اینها در کنار یکدیگر، قضاوت نهاییتان در رابطه با آن را کمی شخصیتر میکند. با این همه، باید پذیرفت که فیلم بدون هیچگونه شک و شبهه پسرفت قابل توجهی نسبت به نسخهی قبلیاش داشته و به هیچ عنوان در سطح یک فیلمهای بلاکباستر سینمای هالیوود قرار نمیگیرد. اما، اگر جزء دستهای هستید که فقط ایدهآلها را تجربه نمیکنند و به آثار سطح پایینتر هم بها میدهند، به احتمال زیاد روایت کلاسیکگونهی «اسپکتر» حتی در در بدترین حالت ممکن، آزرده خاطرتان نمیکند.
تهیه شده در زومجی