// سه شنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۴ ساعت ۲۲:۰۰

نگاهی به قسمت ششم فصل ششم سریال The Walking Dead

اپیزود ششم این فصل از «مردگان متحرک» روی دریل، آبراهام و ساشا تمرکز می‌کند و تا این نقطه، بدترین اپیزود این فصل را ارائه می‌کند. زومجی در این مطلب نگاهی به روند این قسمت انداخته است.
Daryl-Dixwalking dead.jpgon می‌دانم در پایان نقد هفته‌ی پیش و بعد از زمان ضعیفی که با الکساندریایی‌ها سپری کردیم، خواستار تمرکز هرچه سریع‌تر داستان روی دریل شدم، اما همه‌ی اینها به خاطر این بود که انتظار داشتم بازگشت کمان‌دارمان روند سریال را به همان هیجانات بی‌وقفه و شخصیت‌پردازی‌های عمیق چهار-پنج اپیزود عالی این فصل برگرداند و کاری کند تا خاطره‌ی بدی که با الکساندریایی‌های نچسب و بی‌بخار داشتیم، فراموش شود. اما در عوض چه اتفاقی افتاد؟ هیچی! از زمانی که نویسندگان دست به بررسی درون و افکار دریل زده‌اند، خیلی می‌گذرد. حتما همگی قبول داریم که ما دریل را بیشتر به خاطر خفن بودنش در مبارزه و مهارت‌های بقا دوست داریم، تا داستان شخصی‌‌اش. خب، این اپیزود فرصت خوبی بود تا نویسندگان او را از بقیه دور کنند و وضعیت ذهنی‌اش را بروزرسانی کنند. این مسئله درباره‌ی آبراهام و ساشا هم صدق می‌کند. اگرچه در شروع اپیزود این‌طور به نظر می‌رسید، اما خیلی زود مشخص شد نویسندگان خواب‌های دیگری برای این اپیزود دیده‌اند: زمینه‌چینی اتفاقات آینده به علاوه‌ی اختصاص کمی لحظات آرام به کاراکترها به عنوان چاشنی! خب، اگر من الان از این اپیزود راضی نیستم، به خاطر عدم تمرکز داستان روی درگیری‌های درونی دریل و گروهش و برطرف نشدن انتظاراتم نیست، بلکه به خاطر این است که سریال نه در زمینه‌چینی جذاب اتفاقات آینده موفق شد و نه زمانی که صرف بررسی رابطه‌ی آبراهام و ساشا و وضعیت دریل کرد، به نتیجه‌ی خاصی رسید. به‌شخصه همیشه از اپیزودهای شخصیت‌پرداز و آرام استقبال می‌کنم. «مردگان متحرک» نیز ثابت کرده وقتی اراده کند، از طریق همین آرامش‌ها، وحشت‌ها و لحظات تامل‌برانگیزی را بیرون می‌کشد که بیشتر از شلیک گلوله‌ها و به‌هم‌خوردن هزاران دندان به‌یادماندنی‌تر می‌شوند. از نمونه‌های اخیرش می‌توان به همین اپیزود مورگان‌ محور این فصل، یا قسمتی که به عملیات جستجوی کارول و دریل در آتلانتا برای یافتن بث اختصاص داده شده بود، یا اپیزود مشهور «بیشه» که شامل درگیری کارول و تایریس با فروپاشی ذهنی لیزی می‌شد، اشاره کرد. اگرچه خیلی دوست داشتم چنین اتفاقی بیافتد و دیدن روبه‌رو شدن دریل با آن زامبی جزغاله‌ی موتورسوار این حس را قدرتمندتر نیز کرد، اما در ادامه با یکی از بدترین اپیزودهای «مردگان متحرک» طرف بودیم که تنها نکته‌ی بحث‌برانگیزش، کلمه‌ای بود که در ثانیه‌های پایانی‌اش شنیده شد که البته دیگر خیلی دیر شده بود.TWD_606_GP_0624_0005-1200x1797 ماجراجویی دریل، آبراهام و ساشا اگرچه پتانسیل این را داشت که تبدیل به داستان جداگانه‌ی سرگرم‌کننده‌ای شود، اما نتیجه‌ی نهایی به‌طرز اذیت‌کننده‌ای بی‌مایه بود. اینکه وسط فصلی ساختاریافته در اطراف الکساندریا که همه‌ی عناصرش از زامبی‌ها و گرگ‌ها و کاراکترهایش آماده هستند، دور شویم و نگاه نصفه و‌ نیمه‌ای به اتفاقاتی در جایی دیگر از این دنیا بیاندازیم، از آن تصمیماتی بود که عجیب به نظر رسید. چون واقعا سازندگان آنقدر خوب وضعیت الکساندریا (البته به جز شهروندانش) را در شروع این فصل طراحی کرد‌ه‌اند که بیشتر از هرچیز دیگری دوست دارم پیشرفت‌های آنجا را دنبال کنم. مگر اینکه داستان در به جاده خاکی زدن، سراغ چیزهایی برود که به همین اندازه مهم باشند. اگرچه مطمئنا خیلی از چیزهایی که دریل در این اپیزود با آنها روبه‌رو شد در ادامه نقش پُررنگ‌تری به خود می‌گیرند، اما این مقدمه‌چینی به مرحله‌ی «اوه، بدجوری برای آینده کنجکاو شدم» نرسید. همه‌چیز قوی شروع می‌شود. دریل، آبراهام و ساشا موردحمله‌ی عده‌ای تیراندازِ ناشناس قرار می‌گیرند. از آنجایی که به نظر می‌رسد کیلومترها از الکساندریا فاصله داریم و حمله‌کنندگان تفنگ دارند، پس، اولین گزینه‌مان خط می‌خورد: آنها گرگ‌ها نیستند. آنها دشمنان کاملا متفاوت دیگری هستند که ممکن است خطری گذرا باشند، یا در آینده‌ای نزدیک تبدیل به تهدید بزرگی شوند. از آنجایی که «مردگان متحرک» تاکنون از پیچیده‌سازی داستانش دوری کرده، نباید انتظار داشته باشیم این تیراندازان سر تسخیر الکساندریا با گرگ‌ها وارد رقابت شوند. پس، احتمالا آنها برای کشته شدن توسط ریک و گروهش بعد از گرگ‌ها رزرو شده‌اند. هرچه هست، سریال تلاش فراوانی می‌کند که چهره‌هایشان را نشان ندهد. اگر خبر ندارید، این‌طوری مرموزتر است! هرچند بالاخره مشخص نمی‌شود آیا این اپیزودِ متعلق به دریل به عنوان قهرمانی رهاشده در دنیای وحشی بیرون است و به همین دلیل کارگردان سعی می‌کند هویت حمله‌کنندگان را فاش نکند یا سریال می‌خواهد برای رونمایی از یک بمب بزرگ صبر کند؟
ماجراجویی دریل، آبراهام و ساشا اگرچه پتانسیل این را داشت که تبدیل به داستان جداگانه‌ی سرگرم‌کننده‌ای شود، اما نتیجه‌ی نهایی به‌طرز اذیت‌کننده‌ای بی‌مایه بود
نحوه‌ی حرف زدن رهبرشان آدم را یاد فرماندار می‌اندازد. اسمش وید است. اما کسانی که کمیک‌بوک‌باز هستند، می‌گویند چنین کاراکتری در منبع اصلی وجود ندارد. می‌دانیم آنتاگونیست بزرگی به سریال نزدیک می‌شود. آیا وید رییس یکی از زیرمجموعه‌های گروه اصلی به فرماندهی نگان است؟ معلوم نیست. اما یکی از سربازان وید، شاید در بهترین سکانس این اپیزود با حرکت باحال دریل، به دام یک واکر می‌افتد. او زخمی‌ می‌شود، اما کسی وحشت‌ نمی‌کند. بلکه خیلی زود از وید می‌‌خواهد دستش را قطع کند. به نظر می‌رسد آنها چم و خم کار را می‌دانند. اما تمامش همین است. با شروع اپیزود به نظر رسید قضیه خیلی جدی است. همراهان جدید دریل نیز از خطر گروه قبلی‌شان می‌گفتند. اما درست در زمانی که این دشمنان جدید باید تاثیرگذار ظاهر شوند، عقب می‌کشند. در حالی که آنها هم تعدادشان از گروه دریل بیشتر است و هم تجهیزات بهتری دارند، ولی به دلایل نامعلومی بی‌خیال ادامه‌ی کار می‌شوند. نویسندگان می‌توانستند با وجود آنها وارد مسیرهای هیجان‌انگیزی شود و تصمیماتِ بهتری بگیرد، اما به معنای واقعی کلمه به پتانسیل این گروه به عنوان خطری بزرگ در مقابل کمانداری تنها در جنگل دست نزدند و در کمال تعجب تنش را قبل از اینکه به نقطه‌ی جوش برسد، خاموش کردند. خب، می‌دانم می‌خواهید حضور آنها را زمینه‌چینی کنید. اما اینطوری زمینه‌چینی کردن را بزارید لب کوزه و آبش را بخورید. زمینه‌چینی‌ای که اطلاعاتی از آنها به ما ندهد و ما را کنجکاو و هیجان‌زده نکند، به چه دردی می‌خورد. walking dead این وسط، گروه سه‌نفره‌ای که دریل با آنها برخورد کرد، اگرچه یک ریز وراجی می‌کردند، اما خدا مرا بکشد اگر یک کلمه از حرف‌هایشان را فهمیده باشم و اگر یک سر سوزن به آنها اهمیت داده باشم. اصلا کارشان از اهمیت هم گذشته بود و آنقدر رفتار و گفتارشان مسخره بود که هرگز به مرحله‌ی باور کردنشان هم نرسیدم. یک جنگل سوخته داشتیم. این سه نفر درباره‌ی گروهی صحبت می‌کردند که به دلایلی از دستشان فرار کرده‌اند و این فقط سوال‌های بی‌اهمیت و غیرجذابی بود که روی یک‌دیگر تلنبار می‌شدند. کاملا مشخص است که سازندگان می‌خواهند عناصر اسرارآمیز و مرموزی به داستان و اتفاقات آینده تزریق کنند، اما تنها کاری که از پس‌اش برمی‌آیند، کلافه‌کردن بیینده با حرف‌های دو پهلو و گنگ است. نمونه‌ی خوب مرموز بودن را در سریال‌های مثل «بازماندگان» و «رابطه» ببینید که هرهفته در کنار پاسخ دادن به سوال‌های قبلی، یک سری سوال‌های جدید که ارزش فکر کردن دارند‌ را مطرح می‌کنند. شاید تنها اتفاق قابل‌توجهی که این هفته برای دریل افتاد، از دست دادنِ کمانش بود. راستش، اگرچه این دو برای هم ساخته شده‌اند، اما خیلی وقت است که احساس می‌کنم، دریل دیگر زیادی دارد روی آن حساب باز می‌کند. کمان برای حملات مخفیانه و از فاصله‌ی دور کاربردی است، اما مدت‌هاست که گروه ریک در موقعیتی قرار گرفته‌اند که هر لحظه ممکن است قاتلان مسلح از در و دیوار روی سرشان خراب شوند. پس، امیدوارم او یک کمان زاپاس نداشته باشد. چون این موضوع تاحدودی به باورپذیری کاراکترش ضربه می‌زند.
زمینه‌چینی‌ای که اطلاعاتی از آنها به ما ندهد و ما را کنجکاو و هیجان‌زده نکند، به چه دردی می‌خورد
از سویی دیگر، آبراهام و ساشا را داشتیم که داستان آنها هم شاید کمی قابل‌تحمل‌تر از مال دریل بود، اما به همان اندازه شلخته و بی‌سر و ته بود. این اپیزود شامل ادامه‌ی بحث‌های آنها از اپیزود پایلوت می‌شد. اینکه بعد از پنج قسمت که بین آنها و بیینده فاصله افتاده، آیا هنوز می‌توان به حرف‌هایشان اهمیت داد، از آن سوال‌هایی است که جوابش مشخص نیست. درگیری درونی ساشا بعد از مرگ برادرش به چیزی قابل‌توجه تبدیل نشد. اما اگر آن زمان می‌توانستیم به خاطر داغ بودن مرگ تایریس، او را درک کنیم، در حال حاضر کش دادن آن موضوع دیگر همان یک‌ذره تاثیری هم که داشت از دست داده است. از سویی دیگر، به نظر می‌رسد آبراهام نیز علاقه‌ی زیادی به کشتن واکرها دارد که نشانه‌ای از عدم تمایلش به زندگی کردن است. خب که چی؟! در میان چرت‌و‌پرت‌گویی‌های حوصله‌سربر این دو، از تنها چیزی که لذت بردم این بود که حالا گروه مجهز به آرپی‌جی است و منتظرم ببینم آنها چگونه از آن استفاده می‌کنند! walking dead.jpg اپیزود ششم این فصل، بیشتر از یک اپیزود آرام که به خلوت کاراکترها بپردازد، با هدف کش دادن اتفاقات اصلی و  عقب انداختن  داستان گلن و الکساندریا ساخته شده بود. اگرچه قبلا گفته‌ بودم که فهمیدن هرچه سریع‌تر سرنوشت گلن برایم مهم نیست، اما منظورم این نبود که این فاصله را الکی پُر کنید و درحالی که چیزی برای تعریف کردن ندارید، بی‌خیال معمای اصلی شوید. مثلا اگر این اپیزود بین ریک در الکساندریا و گروه دریل تقسیم می‌شد، شاید نتیجه بهتری داشت. چون هنوزه که هنوزه ما ریک و بقیه را درحال صحبت کردن درباره‌ی گلن ندیده‌ایم. یا مثلا ما به جز دیوانه‌ بودن، چیز دیگری درباره‌ی گرگ‌ها نمی‌دانیم، بعد این اپیزود برمی‌دارد و یک دشمن جدید معرفی می‌کند. آیا دریل و بقیه به زودی برمی‌گردند یا حالا‌حالاها باید آنها را در جاده دنبال کنیم؟ آیا اپیزود بعد هم تنها با هدف کش دادن معما، صرف صحبت‌ درباره‌ی چیزهای بی‌اهمیت می‌شود؟ «مردگان متحرک» ثابت کرده پتانسیل این را دارد که هم شگفت‌انگیز باشد و هم یک‌شبه به‌طرز وحشتناکی نزول کند. پس، نمی‌توان پیش‌بینی کرد. نهایتا، شاید «کمکی» که در پایان اپیزود شنیده شد، ربطی به گلن داشته باشد. اما واقعا هیجان‌زده نیستم. بعد از هفت روز و یک‌ساعت صبر کردن، شنیدن یک کلمه‌ی خشک و خالی که منبعش هم هنوز دقیقا مشخص نیست، چه جذابیتی می‌تواند داشته باشد. بررسی اپیزود هفته پیش تهیه شده در زومجی


اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده