نگاهی به قسمت چهارم فصل ششم سریال The Walking Dead
اپیزود چهارم این فصل از «مردگان متحرک» روی رابطهی تکاندهندهی یک استاد و شاگرد تمرکز کرده است. زومجی در این مطلب نگاهی به روند این قسمت انداخته است. همراه زومجی باشید.



به سرعت این سوال در ذهنمان زنگ زد که چگونه مورگان توانسته از عمق تاریکی به آسمان عقلانیت برسد؟
دقت کنید سریال در زمانی دربارهی این مفاهیم حرف میزند که هنوز یادمان نرفته که فصل پیش ناتوانی تایریس در کشتن، گروه را به خطر انداخت. یا همین هفتهی پیش، مورگان با رها کردن گرگها، باعث حملهی آنها به ریک شد. اما این اپیزود در روایت عمیق «صلح» آنقدر فوقالعاده است که نمیتوان کارهای گذشتهی مورگان را درک نکرد. همانطور که گفتم شاید هنوز کاملا با او همراه نباشم، اما حالا میدانم نوع نگاهش ریشهدار است. حالا میفهمم وقتی او ریک را در آن وضعیت دید، چرا ناامید به نظر میرسید. نه اینکه مورگان نمیتواند کارهای وحشتناک بکند (راستش، او سابقهی بلندتری در این زمینه نسبت به ریک دارد)، بلکه به خاطر این که مورگان به عنوان کسی که قبلا در جایگاه ریک بوده، از دیدن سقوط مردی که زمانی خوب بوده، بیشتر از هرکسی غمگین میشود. چون خودش آن را تجربه کرده است. و او اگرچه فشارهای دنیای جدید را به اندازهی همه درک میکند، اما همین سبک زندگی جدیدش (هرچقدر هم با قوانین دنیای جدید مغایرت داشته باشد) بوده که او را از آن وضعیت اسفناکِ افسردگی نجات داد و به زندگی برگرداند. 
هوشمندی سریال در این است که فاصلهی ترسناک بین یک «باور زیبا» و «اجرای سخت» آن را هم مشخص میکند
سازندگان با حرکتی زیبا نشان میدهند که لزوما طرفدار طرز فکر زیبای مورگان نیستند. بلکه در عوض، میخواهد او را در تنگنا قرار دهند. چگونه میتوان فهمید این گرگ قابلتغییر نیست و یکی از همان معدود شیاطینِ مادرزاد است؟ کُد مورگان در مقابل گروهی از این گرگهای غیرقابلرستگاری چگونه میتواند ایستادگی کند؟ اصلا آیا مکتب «ایستمن» همانطور که به نظر میرسد برای همه تاثیرگذار است؟ یا این توهمی بیش نیست که در ذهن مورگان و ما شکل گرفته؟ ماجرا از این قرار است که تراژدی گذشتهی ایستمن قبل از آخرالزمان اتفاق افتاده. بعد از آن، او تمام زندگیاش را در کلبهای دور از هراسهای دنیای جدید سپری کرده است. او بعد از قتل همسر و بچههایش، چیزی به وحشتناکی آن را تجربه نکرده است. بله، زندگی آیکیدویی با توجه به شرایط بهخصوص ایستمن، به درد او خورده است، اما آیا اگر او مثل ریک و دار و دستهاش با این حجم از مرگ عزیزان، واکرها، آدمخوارها و روانیها مواجه میشد، میتوانست با استفاده از شیوهی زندگی آیکیویی از دیوانگی قسر در برود و کماکان به بازگرداندن انسانیتِ گمشدهی بازماندگان اطمینان داشته باشد؟ این یعنی نباید رستگاری بشریت را به این راحتی در این مکتب جستجو کرد. این نحوهی روانشناسی شاید برای عدهای کاربردی باشد، اما مطمئنا زندگی در این دنیا خیلی پیچیدهتر از این حرفهاست تا به این راحتی قابل ریشهیابی و حل باشد. با این حال، این اپیزود کار بینظیری در موشکافی دلیل رفتار مورگان کرد تا از این به بعد آن را به پای حماقتش ننویسیم و به حدی قضیه را پیچیده و چندپهلو رها کرد تا نتوانیم به یک نتیجهگیری روشن برسیم. اینطوری مورگان هنوز میتواند همان مجنون قدیمی باشد که به امیدی واهی چنگ انداخته یا میتواند حامل راه جدیدی برای حرکت بشریت در دنیای جدید باشد؛ راهی بهتر از بیرحمی و تردیدهای ریک. جدا از تمام اینها، این اپیزود را دوست داشتم چون پس از مدتها از معصومیت و روحهای پاکی گفت که دیگر اثری ازشان نیست. تهیه شده در زومجیاسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده