پیشنمایش سریال Fear the Walking Dead
همان موقع که رابرت کرکمن و همکارانش با کمیکبوکهای «مردگان متحرک» قوانین بهمریخته و قواعدِ پخش و پلای داستانهای آخرالزمانیِ زامبیمحور را سر و سامان دادند و از دل عناصر قدیمی، تازگی بیرون کشیدند و «مردگان متحرک» را تبدیل به منبع قدرتمندِ مُدرنی برای این سبک داستانگویی کردند، میدانستیم که سفر ریک گرایمز در جادههای تهی و مردهی پایان دنیا، به صفحاتِ رمانها خلاصه نمیشود. در حقیقت، این سرآغاز دنیایی بود که تازه فصل برداشت از آن کلید خورده بود. شش فصل نخست سریال تلویزیونی «مردگان متحرک» شاید سال به سال آن جذابیتِ تکاندهندهی اولیهشان را از دست دادند، اما همیشه با سریالی طرف بودیم و هستیم که اکثر اوقات میتواند کنجکاویبرانگیز، تنشآفرین و بیرون ریزندهی احساس ماجراجویی و خطرپذیری در بیینده باشد. یا در یک کلام، «مردگان متحرک» در این چند سال با استفاده از عنصر توالی و ادامهدار بودن تبدیل به نهایت تجربهی مردم از یک دنیای زامبیزدهی خشن که زامبیهایش اولین و آسانترین تهدیدش هستند، شده است. شاید «مردگان متحرک» از تمام پتانسیلهایش استفاده نمیکند، اما تمامی ما خوب میدانیم که زمینِ خشک و آشوبزدهی کرکمن چه حفرهها و داستانهای نفهتهای دارد که هنوز کشفنشده و ناگفته رها شدهاند. «از مردگان متحرک بهراسید»، منهای شاهکار استودیوی بازیسازی تلتیل، اولین سریال تلویزیونی فرعی دنیای «مردگان متحرک» محسوب میشود و به احتمال زیاد آخرینشان نیز نخواهد بود.
گسترش و سرک کشیدن به مکانهای جدیدی از یک دنیای دوستداشتنی، مطمئنا حسابی مورد استقبال طرفداران قرار میگیرد. اما سوال اصلی این است که آیا تصمیم به روایت داستانی جدید، فقط با هدف پولسازی بیشتر از زامبیها بوده یا واقعا هدفی والاتر موردنظر سازندگان بوده است. «بهراسید» برای چه کسانی ساخته میشود؟ آیا سازندگان قصد دارند با سریال جدیدشان، فقط تماشاگران بیشتری را به سوی سریال اصلی جذب کنند، یا بخشی از هدف، راضی و شگفتزده کردن طرفداران کهنهکار نیز است؟ اینها مهمترین سوالهایی است که با توجه به چیزهایی که از «بهراسید» دیدهایم، جوابهای ضد و نقیضی برایشان وجود دارد و در حقیقت، تا سریال را نبینیم، دربارهشان مطمئن نمیشویم. اما شاید بتوانیم دربارهی تئوریهایمان صحبت کرده و درخواستها و نگرانیهایمان را اعلام کنیم. چون حتما میدانید هم پیشدرآمدهای خوب داریم که چیزهای بیشتری به دنیای اصلی اضافه میکنند و هم اسپینآفهایی داریم که فقط جهت بهرهبرداری از موفقیتهای محصول اصلی، ساخته میشوند.
همین شبکهی ای.ام.سی مدتی پیش «بهتره با ساول تماس بگیری» را به عنوان پیشدرآمد «بریکینگ بد» پخش کرد که بهشکل لذتبخشی تکمیلکنندهی داستان زندگی یکی از کاراکترهای فرعی سریال اصلی بود. آیا «بهراسید» میتواند به اندازهی «ساول» فوقالعاده ظاهر شود؟ اگر آن طرف خیالمان با حضور وینس گیلیگان راحت بود، این طرف حضور رابرت کرکمن و سرمایهگذاری عظیمی که مطمئنا ای.ام.سی روی این مجموعه کرده، میتواند کمی بهمان دربارهی کیفیت سریال، قوت قلب بدهد. چون همانطور که مشخص است، هدف ای.ام.سی دو برابر کردن درآمدهایش از «مردگان متحرک» است، و در این زمینه با حدود ۱۰ میلیون تماشاگری طرف است که راضی کردن آنها در اولویت است. از سویی دیگر، با داستانی طرف هستیم که شش ماه قبل از کُمای ریک کار دارد؛ زمانی که دنیا اینقدر دیوانه نشده بود. «بهراسید» در نبود جنگِ یک هفتتیرکش، سامورایی و کماندار علیه فرماندار، راهزنها و آدمخوارها، چه چیزی برای غافلگیرکردن کهنهکارها دارد. شاید جواب خاکروبی از روی «گذشته» باشد.
وقتی خبر ساخت «بهراسید» اعلام شد، آماده بودم تا اعتراض کنم. چرا؟ چون مثل خیلیهای دیگر فکر میکردم بازگشت به گذشته یعنی پردهبرداری از اتفاقی که سبب ایجاد این بلبشو شده است. چون میدانید همیشه دوست داشتم هیچوقت پای دولت و ارتش به قصه باز نشود. دوست دارم حقیقت پشتپرده حداقل تا پایان کار همچون یک افسانهی ثابتنشده باقی بماند. و همهچیز در حد گمانیزنی بینندگان خلاصه شود. این چیزی است که به اسرارآمیز بودن داستان میافزاید. آن را روی زمین نگه میدارد و جلوی آن را از هالیوودی شدن میگیرد. خب، وقتی کرکمن رسما تایید کرد که در «بهراسید» سراغ آزمایشگاهها و سازمانهای محرمانه نمیرویم، و فقط میخواهیم روی انسانهای درگیر این فاجعه تمرکز کنیم، خیالم راحت شد.
خب، کاراکترهای سریال چه کسانی هستند؟ اول از هرچیز بگذارید بهتان هشدار بدهم که تنظیماتِ اولیهی داستان به هیجانانگیزی سریال اصلی نیست. نه کسی را داریم که بعد از شش ماه خواب بودن، بیدار شود. نه، لاتِ بددهانی را داریم که دستش را از مچ قطع کند. و نه پیتزا فروشِ تند و سریعی که کرهای باشد و همه او را چینی صدا کنند. این اتفاقات متعلق به وقتی است که چند ماهی را در این دنیای فلکزده گذرانده باشی. اکنون همهچیز به کسلکنندگی واقعیت است. و این هم نگرانکننده است و هم نگراننکننده (!). خانوادهی کلاسیکِ مُدرنی داریم به سرپرستی مدیسون کلارک (کیم دیکنز). این خانم مدتها قبل همسرش را از دست داده و دو فرزندش، نیک و آلیشیا را به تنهایی بزرگ کرده است. او مشاور و راهنمای درسی دبیرستان است. پسرش، نیک دانشجویی هست که دیگر دانشجو نیست (چون به دلایلی اخراج شده است). شاید یکی از این دلایل مربوط به اعتیاد او به موادمخدر باشد. در تریلرِکمیککان سریال میبینیم که وضعیت اعتیادش در حد «توی خرابهها روی کارتون میخوابه و با سرنگهای آلوده تزریق میکنه» است. دختر مدیسون، یعنی آلیشیا نقطهی کاملا متضادِ برادرش است. او در تحصیلش بسیار سختکوش و موفق است. آخرین امید و افتخار خانواده محسوب میشود و با این ویژگیها همیشه حس حسرت و حسادتِ نیک را برمیانگیزد (امان از دست دخترهایی که کاری جز درسخواندن ندارند!). همچنین آلیشیا یک نامزد غیررسمی به نام مت نیز دارد.
خانوادهی دوم: تراویس ماناوا (کلیف کرتیس) معلم زبان انگلیسی دبیرستان است. او از همسر سابقش طلاق گرفته و سرپرستی پسرشان، کریس را برعهده دارد. او نامزد مدیسون است و اینگونه این دو خانواده با یکدیگر در ارتباط هستند. لیزا اورتیز (الیزابت رودریگز) همسر سابق تراویس، از آن زنهای آزاده و غیرمتعارف است که این روزها در تلاش است تا ازدواجِ فاجعهبارش را پشت سر بگذارد و فراموش کند. او در یک دانشکدهی پرستاری کار میکند (اولین لازمهی یک دنیای آخرالزمانیِ پرخطر، داشتن یک دکتر در گروه است!). به جز این دو خانواده (خانواده که چه عرض کنم!) یک خانوادهی دیگر داریم که آنطور که از تریلر سریال برداشت میشود، تا قاراشمیش شدن اوضاع خانوادهی مدیسون و تراویس با آنها آشنا نمیشوند. دنیل سالازار، ظاهرا در لسآنجلس سلمانی دارد. او سالها پیش از کشور و فرهنگ دیگری برای شروعی دوباره به امریکا مهاجرت کرده است. دنیل دختری به اسم اوفلیا دارد که در امریکا به دنیا آمده و رشد کرده و حسابی هوای والدین مهاجرش را دارد.
«بهراسید» در نبود جنگِ یک هفتتیرکش، سامورایی و کماندار علیه فرماندار، راهزنها و آدمخوارها، چه چیزی برای غافلگیرکردن کهنهکارها دارد
همهی این آدمها در شهر مُدرن و پرجمعیتی مثل لسآنجلس حضور دارند. این یعنی باید انتظار یکعالمه زامبیهای مایهدار، خوشتیپ و مشهور را داشته باشیم! با اینکه از روی خلاصهی تعریف کاراکترها نمیتوان دربارهشان قضاوت کرد، اما میتوان امیدوار بود نویسندگان بعد از مدتی این کاراکترهای تخت را به نمادهای قدرتمندی تبدیل کنند. یک لحظه کارول از سریال اصلی را به یاد بیاورید. کی فکرش را میکرد، چنین زن دستوپاچلفتی و کتکخوری، سه-چهار فصل بعد تبدیل به یک بازماندهی تمامعیار آخرالزمان شود، اما شد و حالا تعداد طرفدارانش با دریل برابری میکند (معذرت میخوام دریل!). هرچند از سویی دیگر میتوان این نگرانی را نیز حس کرد که ممکن است «بهراسید» تبدیل به نمونهی سریالی خیلی از فیلمهای سطحپایینِ هالیوودی ژانر فاجعهای شود. همان ملودارمهای پرخرجی که در آنها خانوادههای ازهمپاشیده در زمان وقوع رویدادی عظیم، رابطههای بد گذشتهشان را فراموش میکنند و به کنار هم بازمیگردند. این وسط، اولین و مهمترین وظیفهی نویسندگان باید پرداخت قهرمانی قابلباور که تماشاگر به آن اهمیت میدهد، باشد و بعد به مرور زمان کاراکترهای بعدی را معرفی کند. در سریال اصلی به محض اینکه چشمانمان را باز کردیم با کلانتری مواجه شدیم که تلاشش برای یافتن خانواده و سابقهاش در هفتتیرکشی، به سرعت او را تبدیل به کاراکترِ قابلدرکی برای بیینده تبدیل میکرد. «بهراسید» به یک ریکِ متفاوت نیاز دارد که از عهدهی این وظیفه به خوبی برآید.
این وسط، محیط لسآنجلس را به عنوان مکان وقوع اتفاقات داریم که محل فوقالعاده متفاوت و پتانسیلداری نسبت به آتلانتا است. ابتدا طبق قولِ کرکمن، خبری از جنگل و شهرهای کوچکِ نیست. ظاهرا اغلب زمان داستان در داخل شهر جریان دارد و این تنوع تصویری خوبی را نسبت به سریال اصلی ایجاد میکند. تازه، از آنجایی که لسآنجلس یعنی فروشگاههای مجلل، مجهز و فراوانِ مختلف. پس، شاید بتوان انتظار داشت قهرمانانمان به سبک بازیهای «خیزش مردگان» (Dead Rising) با استفاده از یک جارو، نوارچسب و ارهبرقی، سلاح کشتار جمعی بسازند!
اولین و مهمترین وظیفهی نویسندگان باید پرداخت قهرمانی قابلباور که تماشاگر به آن اهمیت میدهد، باشد
حالا که حرف از زامبیها شد، مطمئنا از آنجایی که با شهر پرجمعیتی طرف هستیم و هنوز در نقطهی صفر برخاستنِ مردگان به سر میبریم، پس باید با تعداد عظیمتری از آنها طرف باشیم. این را به علاوهی این مسئله کنید که کاراکترهای «بهراسید» برخلاف ریک و گروهش، یک سر سوزن دربارهی چگونگی مقابلهی صحیح با آنها نمیدانند. آیا این بدین معنی است که موقع سکانسهای اکشن سریال، مثل وقتی که سر فوتبالیستهای موردعلاقهمان داد میزنیم، باید فریاد بکشیم:«هی، مگه نون نخوردی؟ چرا قلبش رو هدف گرفتی احمق؟ بزن تو سرش! همون بهتره که بمیری!». سازندگان باید در «بهراسید» هرچه سریعتر نحوهی متوقف کردنِ واکرها را به بازماندگانمان آموزش دهند. هیچ چیز بدتر از این نیست که مجبور باشیم، همان سیر طولانی را دوباره در اینجا هم شاهد باشیم. شاید از آنجایی که در شهر هستیم، یک بخش خبری اضطراری در تلویزیون بتواند بهصورت تصویری به مردم یاد کند که «مغز» را هدف بگیرید! یا شاید کاراکترها با دیدن ویدیوهای منتشر شده در یوتیوب، کمی فسفر بسوزانند و راز کلهپا کردن زامبیها را کشف کنند!
زمان وقوع قصه فرصت خوبی برای خلق سکانسهای اکشن است. شاید این هیجانانگیز به نظر میرسد، اما برای «مردگان متحرک» سم است. «مردگان متحرک» بهخاطر شخصیتپردازی عمیق و تغییرات متوالی کاراکترهاش معروف است. بهخاطر کند و کاو در عمق احساساتِ بشری در برخورد با تاریکیهای دنیای وحشی جدید. به همین منظور، اختصاصِ زمانی به معرفی و پیریزی شخصیتها قبل از آغاز شیوع بیماری و حفظ ضرباهنگ داستان بین صحنههای آرام و شلوغ، میتواند تاثیر زیادی بر تنشزا شدن اکشنها بگذارد.
در حال حاضر هرچه از «بهراسید» میدانیم به یک مشت اطلاعاتِ بهدردنخور، گمانهزنی و انتظاراتِ ریز و درشت خلاصه میشود. میدانیم سریال برخلاف چیزی که به نظر میرسد، یک «پیشدرآمد» مطلق نیست. این یعنی داستان در گذشته باقی نمیماند و بالاخره یک روزی به زمانی که آدمها رو به همنوعخواری میآورند، میرسد و شاید شاهد آشنایی گروه ریک و مدیسون و تراویس هم باشیم. این بدین معنی است که ای.ام.سی برنامهی بلندمدتی برای آن کشیده است. میدانیم سازندگان داستانهای جدیدی برایمان دارند که هرگز فرصت روایت آنها در «مردگان متحرک» نبوده است. ما زمانی به تماشای «مردگان متحرک» نشستیم که شش ماه از شیوع گذشته بود و در این مدت بازماندگانمان تا حدودی با موضوع کنار آمده بودند. اما واکنش ابتدایی آنها به هرجومرجِ پیرامونشان چه بوده است؟ آیا «بهراسید» این موضوع را به خوبی بررسی میکند؟
سازندگان در زمانی که خبری از تهدیدهای وحشتناکی مثل فرماندار نیست، چگونه میخواهند نبرد بقای کاراکترهای تازهواردشان را با زامبیها، هیجانانگیز و سرگرمکننده سازند؟ خودِ تماشای اتفاقاتِ زمان شیوع در قسمت دیگری از دنیا، بخشی از عنصر جذاب سریال است، اما بخش جذابتر میتواند روابط و تعامل کاراکترها باشد. «بهراسید» برای بقا باید حتما داستان قدرتمندی داشته باشد تا روی محدودیتهایش درپوش بگذارد. البته نباید احتمال حضور تهدیدهای انسانی را هم کاملا نادیده گرفت. ناسلامتی در همین دنیای خودمان، ملت سر بدست آوردن صندلی مترو بیرحم میشود و سر رسیدن به تاکسی، روی پلهبرقیها دوی سرعت راه میاندازند، خدا به خیر بگذارند وقتی که یک زامبی گوشتخوار هم بین جمعیت رویت شود. در شهرِ ثروتمندنشینی مثل لسآنجلس آیا مردم برای خرید راه فرارشان از آخرالزمان، دست توی جیبشان میکنند؟ در حال حاضر برای رسیدن به پاسخ و راحت شدن خیالمان باید تا یکم شهریو صبر کنیم. چراغ سبزِ ای.ام.سی به فصل دوم که نشان میدهد، حداقل آنها از نتیجه راضی هستند.
تهیه شده در زومجی