// چهار شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۱۶:۰۰

گیشه: معرفی فیلم Wild Tales

فیلم آرژانتینی «حکایات وحشیانه» در واقع سریالی شش قسمتی، طنز، سیاه و خونین درباره‌ی مسئله‌ی «انتقام» است. در این شماره از گیشه، نگاهی به این فیلم انداخته‌ایم. همراه زومجی باشید.

نظر منتقدان خارجی

پیتر تراویس از رولینگ‌استون که فیلم را دوست داشته، می‌نویسد:«نویسنده و کارگردانِ فیلم، دمی‌ین زیفرون یک فیلم نساخته است - او شش‌ فیلم ساخته که زیر یک عنوان به یکدیگر دوخته شده‌اند و در دنیایی منتشر شده‌اند که ممکن است برای آن آماده نباشد. اما بی‌خیالِ بزدل‌ها. حکایات وحشیانه با خوشحالی به دنبال خون می‌گردد.» مایک لاسال از سن‌فرانسیسکو کرانیکل که چهار ستاره به فیلم داده، می‌آورد:«فیلم به ندرت مکانیکی احساس می‌شود. در عوض، شما ممکن است خودتان را درحال غافلگیرشدن از عمق تصوراتی پیدا کنید که توانسته این همه کاراکتر و داستان‌های قابل‌لمس را خلق کند(مصالحی که برای چهار-پنج‌تا فیلم کافی است) و آن را در بسته‌ای سخاوت‌مندانه ارائه کند.» امتیاز متاکریتیک این فیلم، ۷۷ است.

یادداشت زومجی

«حکایات وحشیانه» نماینده‌ی آرژانتین در بخش بهترین فیلم خارجی‌زبان اسکار ۲۰۱۵، همان‌طور که از نامش قابل‌حدس است، شامل چندین داستانک‌ و حکایت‌های پندآموز، جذاب، آتشین، داغ و عامه‌پسندی است که شاید کاراکترها و خط‌های داستانی‌اش هر ۲۰ دقیقه یک‌بار تغییر می‌کند، اما یک زنجیر قدرتمند از جنس وحدتِ تماتیک، اتمسفر، مضنون و اجرا وجود دارد که آنها را طوری به هم ربط می‌دهد و صدالبته کامل می‌کند که تصور می‌کنید انگار به عنوان بیننده دنبال‌کننده‌ی داستان‌هایی از گوشه گوشه‌ی یک دنیای بیگانه‌ی واقعی هستید که از قضا خیلی به رویدادهای دور و اطرافِ جهان و زمانِ خودمان نزدیک است. این بزرگترین نقطه‌ی قوتِ «حکایات وحشیانه» است. اینکه هر اپیزود به‌طرز مملوسی در راه و روش‌های گوناگونی هم با اپیزود قبلی‌ و بعدی‌اش در ارتباط است و هم با تغییرات و پیچش‌هایی که دارد، ببینده را با چشم‌‌انداز دیگری از موضوعش روبه‌رو می‌کند و از این طریق، هم جنبه‌های مختلفی از هسته‌ی اصلی و مشترک تمام این اپیزودها را به نمایش می‌گذارد و هم از این راه، بعد از شش حکایتی که پشت سر گذاشتید، احساس می‌کنید به یک تفکر و برداشتِ کامل و پرجزییات از موضوع محوری فیلم رسیده‌اید.

relatos_salvajes_ver2

اصولا فیلم‌‌ اپیزودیک و چندداستانی، برخلاف چیزی که به نظر می‌رسد، از راحت‌ترین ژانرهای سینمایی نیست. بلکه برای ساخت فیلمی در این سبک و سیاق، باید با ظرافتی عمیق عمل کرد و توجه و احاطه‌ی زیادی بر کل اثر داشت. چرا؟ برای مثال، در چنین فیلم‌هایی، سیر روایی فیلم بارها و بارها متوقف شده، شکسته می‌شود و به نتیجه می‌رسد. و دوباره همه‌چیز از نو شروع می‌شود. این مهم‌ترین مانعی است که روندِ رویامانند و یک‌سره‌ی فیلم را قیچی می‌کند؛ چیزی که بسیاری از تماشاگران آن را دوست ندارند. یا ممکن است داستانی بهتر از دیگری باشد و حال‌و‌هوای اپیزودی با اپیزود بعدی‌اش، به‌حدی متفاوت باشد که به گیج‌شدن تماشاگر بیانجامد. «حکایات وحشیانه» کم و بیش از این خطراتِ جاخالی داده است و با اینکه در میان ۶ اپیزودِ فیلم، ممکن است یکی‌شان به اندازه‌‌ی بقیه فوق‌العاده نباشد، اما باز این باعث نمی‌شود تا «حکایات وحشیانه» تبدیل به یکی از بهترین فیلم‌های این سبک نشود. توجه‌ی دقیق به تمام اینها باعث شده، فیلم از همان دقیقه‌ی نخست همچون یک غافلگیری دیوانه‌وار استارت بخورد، این روند هیجا‌ن‌انگیز را ادامه دهد و دو ساعت بعد با یک اتفاقِ شگفت‌انگیز نهایی به پایان برسد.

هر اپیزود به‌طرز مملوسی در راه و روش‌های گوناگونی با اپیزود قبلی‌ و بعدی‌اش در ارتباط است

حتما می‌پرسید این عنصر کلیدی و بااهمیت که چرخ‌دهنده‌های بزرگ و کوچک این فیلم تکه‌تکه‌شده را درکنار همدیگر نگه داشته است، چیست؟ انتقام، خونخواهی و بازگشت برای اجرای عدالت به سبک خودمان در قبال کسانی که ظلمی در حق ما کرده‌اند، از موضوعاتِ پرطرفدار داستان‌گویی هستند. اگرچه این پرطرفدار بودن یعنی تکرار چندباره‌ی آنها در مدیوم‌های گوناگون و این یعنی کلیشه. اما همیشه نگاهی جذاب، پُرمغز و متفاوت می‌تواند ساده‌ترین موضوعاتِ داستانی را سرگرم‌کننده و پُر از تازگی کند. «حکایات وحشیانه» در این کار موفق شده است. کارگردان و نویسنده‌ی فیلم، دمی‌ین زیفرون به زبانی طنز، تاریک و هجوآمیز سراغ اتفاقاتِ ساده‌ی زندگی انسان‌های امروز رفته است و با پُر و بال دادن به آنها، رفتارِ خرابکارانه، توطئه‌گرانه و جنون‌آمیزمان را انعکاس می‌دهد و از آدم‌های معمولی‌ای می‌گوید که به مرور زمان به نقطه‌ی جوش‌شان می‌رسند و یک‌دفعه کنترل‌شان را به‌طرز لجام‌گسیخته‌ای از دست می‌دهد. این وسط، دمی‌ین زیفرون با انتقالِ صدا و دغدغه‌ی خودش به این داستان‌ها، به‌شکل زیبایی فرهنگِ گریزناپذیر فاسد امروز، اقتصادِ هیولا‌وار و بی‌عدالتی‌ها و نابرابری‌های اجتماعی را نیز نقد می‌کند.

wild-tales_wide-1943c055edc75bc72c1935abb61f60d955a48c41

 

تمام اینها با استایل بصری گرم و مهیج‌کننده و استفاده‌‌ی شورانگیزِ موسیقی به اجرا درآمده‌اند. رمز پیروزی، سرگرم‌کنندگی و تاثیرگذاری «حکایات وحشیانه» این است که با تمرکز روی جنبه‌های مختلفی از موضوع فوق، به یک نتیجه‌ی شدیدا یک‌دست و بی‌لغزش رسیده است. فیلم حتی پایش را فراتر گذاشته و از اپیزودیک‌بودنش نه تنها به عنوان یک خطر و محدودیت نترسیده است، بلکه از این تکنیک به عنوان فرصتی برای رسیدن به کمال بهره گرفته است. بدون‌شک اگر «حکایات وحشیانه» دنبال‌کننده‌ی یک داستان مطلق درباره‌ی نقد انتقام بود، هیچ‌وقت فرصت و شرایط این را پیدا نمی‌کرد که از زاویه‌های گوناگونی به این مسئله نزدیک شود و ماهیت آن را بررسی کند. اما این ویژگی سبب شده نویسنده برای مثال در یک اپیزود حکایتی ترسناک درباره‌ی نتیجه‌ی تهی و عبثِ انتقام گرفتن تعریف کند و درجایی دیگر، از جنبه‌ی دل‌خنک‌کننده و لازم آن بگوید. به همین دلیل وقتی به پایان فیلم می‌رسید، احساس می‌کنید یک کتاب تصویری فلسفی درباره‌ی انتقام خوانده‌اید که شما را به عمق این مسئله برده است و حالا احساس می‌کنید از دل چهارتا ماجرای مضحک و خنده‌دار، چیزهای بیشتری درباره‌ی کنترل خشم یا هدایت عصبانیت، نسبت به کسی که فیلم را ندیده است، می‌دانید.

در این بین، کارگردان در اوج بلندپروازی، ساده عمل می‌کند. داستان‌هایش را الکی کش نمی‌دهد و یک‌راست می‌رود سر اصل مطلب. از همین سو، در تک‌تک این اپیزودها، شاهد مقداری زیاد و فشرده‌شده‌ای داستان‌گویی، انرژی، هیجان، اصالت و نوآوری هستیم که وقتی از راه می‌رسند، دینامیت‌وار احساس می‌شوند. در نتیجه، «حکایاتِ وحشیانه» قبل از اینکه نقد جامعه باشد، سفری نفسگیر است. زیفرون با مهارت و استعدادی با ارزش یقه‌ی ما را می‌گیرد و بدون‌مقدمه، بدون‌معطلی و صرفا جهت سرگرم‌شدن، ما را به مکان‌هایی می‌برد که انتظارشان را نداریم. او این کار را شش‌بار انجام می‌دهد.

آیا مرگ‌موشی که از تاریخ انقضایش گذشته است، تاثیرگذاری‌اش را از دست می‌دهد؟

اولین اپیزودِ پیش از تیتراژی فیلم، «پاسترناک» که در هواپیما جریان دارد، افتتاحیه‌ی بی‌نقص و جنون‌آمیزی بر تمام فیلم است و این مجموعه داستان‌های کوتاه را با انفجاری وحشتناک از هیجان و انتظار کلید می‌زند. یک زن زیبای جوان، که خیلی زود متوجه می‌شویم، یک مُدل است، سوار هواپیمایی می‌شود که پول بلیتش را فرد ناشناسی پرداخت کرده است. در داخل هواپیما، او با مسافر دیگری که منتقد موسیقی است، وارد یک گفتگوی عادی می‌شود و در خلال همین صحبت‌ها، آنها متوجه می‌شوند که هردو فردی به نام گابریل پاسترناک را می‌شناسند؛ کسی که اولین نامزد غیررسمی خانم بوده و کسی که این منتقد، اعتمادبه‌نفس‌اش را با نقد خود نابود کرده بوده. به سرعت در پیچشی کمیک، مشخص می‌شود ظاهرا تمام افراد داخل هواپیما، یک‌جوری با این آقای پاسترناکِ بدبخت در ارتباط بوده‌اند؛ کسی که تا پایان این اپیزود، دیده نمی‌شود، اما فرصتی برای اجرایِ نقشه‌ی باشکوه‌اش پیدا می‌کند. همان ابتدا امکان ندارد با دیدن خشونتِ طنز و سیاه فیلم و پیچش‌های ریزی که یکی از پس از دیگری در جریان دیالوگ‌ها فاش می‌شوند، یاد کوئنتین تارانتینو نیافتید. این اپیزود به کوتاه‌ترین و سریع‌ترین شکل‌ ممکن حال‌و‌هوای تمام فیلم را خلاصه می‌کند: تصویری شیطنتانه از انتقامِ بازنده‌‌های همیشگی! سپس، تیتراژ فیلم از راه می‌رسد که بعد از این اپیزود، معنا‌دار است. حالا ما با دیدن تصویرِ حیواناتِ اهلی و درنده‌ای که در کنار اسم سازندگان فیلم قرار گرفته‌اند، می‌دانیم کارگردان همچون روباهی مکار، قصد دارد مشکلات و خرابی‌های آرژانتینِ قرن بیست و یکم و در بُعدی وسیع‌تر، دنیا را شکار کند.

Wild-Tales-Ricardo-Darin

در اپیزود «موش‌ها»، با یک بشقاب تخم‌مرغ و سیب‌زمینی سرخ‌کرده با کمی سس کچاپ روبه‌رو می‌شوید. یک شب، مردی اخمو و بدخلق وارد رستورانی بین‌راهی می‌شود. پیش‌خدمتِ جوان رستوران به یاد می‌آورد که این مرد، همان سیاست‌مدارِ فاسدی است که با بالا کشیدنِ اموال‌شان، پدرش را مجبور به خودکشی کرده بود. البته که این دختر دوست دارد کاری کند تا دنیا از شر این جانور خلاص شود، اما اراده‌ و شجاعتش را ندارد یا از لحاظ اخلاقی آن را درست نمی‌داند، تا اینکه آشپزِ مسنِ رستوران ترغیبش می‌کند که این کار به سادگی اضافه کردن کمی مرگ‌موش به بشقاب تخم‌مرغ و سیب‌زمینی او است. پیش‌خدمت بین‌ دوراهی اذیت‌کننده‌ای گیر کرده است. اما آشپز به این فکر می‌کند که: آیا مرگ‌موشی که از تاریخ انقضایش گذشته است، تاثیرگذاری‌اش را از دست می‌دهد؟

Wild_Tales-581258318-large

بعد از اپیزود اول، یک ایده‌ی کلی درباره‌ی ماجراهای بعدی دست‌تان می‌آید. اما بعد از اپیزود دوم متوجه می‌شوید، شاید موضوع اتفاقات یکسان باشد، اما روند پیشروی‌ و پایان‌بندی‌شان وارد مسیر‌‌های معنایی متفاوتی می‌شود. بنابراین، به محض اینکه اپیزود جدید شروع می‌شود، با اشتیاقِ زیادی این سوال در ذهن‌تان به وجود می‌آید که:«این‌دفعه نویسنده چه داستانی داره و چطوری اونو تعریف می‌کنه؟». در هر اپیزود، همه‌چیز عادی شروع می‌شود، اما ناگهان چرخش ساده‌ی سرنوشت با یک رویداد ظاهرا کوچک کلید می‌خورد و در نهایت، ماجرا به خشونتی غیرمنتظره، عصبانیتی غیرقابل‌کنترل، فرصتی برای انتقام و سقوط «چیزها» به وادی دیوانگی، ختم می‌شود.

عنصر درگیری طبقاتِ اجتماعی در اپیزود «جاده‌ای به جهنم» شکلی قابل‌شناسایی‌تری به خودش می‌گیرد و اوج عناصر تارانتینویی را می‌توان در خشونت‌های خنده‌داری که به‌طور رگباری اتفاق می‌افتند، شاهد بود. هرچند این به معنی تقلیدِ کورکورانه‌ی کارگردان نیست. ماجرا درباره‌ی مرد خوش‌پوش و پولداری است که پشت فرمانِ ماشینِ نوی اسپرتش در جاده‌ای دورافتاده می‌راند. تا اینکه دعوای لفظی‌اش با راننده‌ی روستایی یک باربرِ قراضه، به زد و خورد این دو می‌انجامد. خیلی زود، احساس می‌کنید این آدم‌ها متعلق به بیابانِ‌های آخرالزمانی مکس دیوانه‌ی جورج میلر هستند!

شاید بهترین اپیزود کل فیلم از لحاظ عمق، تندی، وسعت و پیچیدگی در زمینه‌ی هجو جامعه، «بامبیتا» است. مهندس تخریبی که وقتی برای گرفتنِ کیک تولد دخترش از ماشینش پیاده می‌شود، در هنگام بازگشت متوجه می‌شود جرثقیل ماشینش را بُرده است. خب، چیزی که باعث  از کوره در رفتن او می‌شود، این است که او در جای ممنوع پارک نکرده بود. این اخاظی بی‌دلیل، این شهروند سربه‌زیر را وارد سفری با چنگ و دندان برای برپایی عدالت می‌کند. آیا دانشِ او در استفاده از دینامیت ممکن است به کمکش بیاید و از او یک انقلابیِ شورشگر بسازد؟

کارگردان و نویسنده‌ی فیلم، دمی‌ین زیفرون به زبانی طنز، تاریک و هجوآمیز سراغ اتفاقاتِ ساده‌ی زندگی انسان‌های امروز رفته است

اپیزود «درخواست» که تاریک‌ترین قسمت فیلم است، درباره‌ی پسر خانواده‌ی ثروتمندی است که در یک حادثه‌ی رانندگی یک زن حامله را زیر گرفته است. حالا اعضای خانواده، وکیل و پلیس در جنگ و جدل و مذاکره بر سر ماست‌مالی کردن ماجرا و مخفی نگه داشتن، هویت راننده هستند. این اپیزود شامل گفتگو‌ها و تنش خوبی است و بی‌رحمانه نیز به پایان می‌رسد. اما آن ضربه و آتشِ تند و تیزِ بقیه‌ی اپیزودها را کم دارد.

wk-wild0227-3

تا اینجا بعد از ماجراهای رنگارنگی که پشت سر گذاشته‌اید، ممکن است انتظار داشته باشید اپیزود اختتامیه نتواند روی دست بقیه بلند شود، اما جایی برای نگرانی نیست. «تا وقتی که مرگ ما را جدا کند»، یک شگفتی محض است. برخلاف داستانک‌های قبلی که براساس استرس، دشمنی و کینه شروع می‌شدند، این یکی با جشن عروسی، پایکوبی و ابراز عشق شروع می‌شود. اما وقتی عروس متوجه‌ی خیانتِ داماد می‌شود، سریعا به نسخه‌ی متفاوت اما کماکان خطرناکی از اِما تورمنِ «بیل را بکش» تغییر شکل می‌کند. اگر محور قسمت‌های قبلی، دست به سلاح بردن و خشونت‌های فیزیکی بود، در این اپیزود انتقامِ روانی و ایجاد آشفتگی و غوغای احساسی در مرکز قصه قرار دارد که هم تضاد خوبی با قسمت‌های قبلی دارد و هم این شش اپیزود را به پایانی عجیب و تامل‌برانگیز می‌رساند.

در طول تمام اینها، گروه بازیگران قوی هستند (مخصوصا عروس و داماد اپیزود آخر). قاب‌های غیرعادی فیلمبردار و طراحی صحنه‌های خیره‌کننده و گوناگونِ فیلم، که از دورافتاده‌ترین مکان‌های آرژانتین شروع می‌شوند و تا شلوغ‌ترین محله‌های بوینس آیرس ادامه دارند، سبک دیداری زیبا و چشم‌گیری را برای فیلم رقم زده است. به دور اینها، موسیقی گوش‌نواز گوستاوو سانتائولایا با چاشنی عناصر وسترس‌ اسپاگتی و برخی قطعاتِ نیرومند و هیجان‌انگیزی که از قبل انتخاب شده‌اند، پیچیده شده تا به یک پیکج کامل برسید. اپیزودهای «حکایات وحشیانه» شاید جدا از یکدیگر بتوانند، برنده‌ی جوایز جشنواره‌‌های مختلفِ فیلم‌های کوتاه شوند، اما ترکیب آنها با یکدیگر، شامل انرژی، معنا و کوبندگی کاملی است که چشم‌انداز تاثیرگذار و هنری سازنده‌اش را بهتر از هرچیزی فاش می‌کند.

تهیه شده در زومجی


اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده