معرفی مستند 1971: The Year That Music Changed Everything
مستند 1971: The Year That Music Changed Everything، یک سفر پرشور و عمیق بهیکی از سالهای پرآشوب و انقلابی در تاریخ معاصر است؛ سالی که موسیقی بازتابی از تحولات اجتماعی بود و چون ابزاری بیهمتا برای تغییر در یادها ماند. این مستند هشت قسمتی که توسط +Apple TV منتشر شده، بر اساس کتاب Never a Dull Moment، نوشتهٔ دیوید هِپورث ساخته شده و بهشکلی دقیق و الهامبخش نشان میدهد که چطور موسیقی در آن سال جادویی با سیاست، فرهنگ، و البته نبض خیابانها درآمیخت.
با مستندی طولانی طرفیم و هشت قسمتی و از این منظر آن را میتوان بهشتِ عاشقان موسیقی و مستند خواند. در هر قسمت، مخاطب بهدرون فضای اجتماعی و سیاسی آن دوران کشیده میشود؛ از جنگ ویتنام و جنبشهای مدنی گرفته تا افزایش مصرف مواد مخدر و تحولات فمینیستی. مستند با استفاده از تصاویر آرشیوی ناب و صداهای ماندگار، ضربآهنگی خلق میکند که تجربهٔ تماشای آن، بهصورت غریبی همزمان نوستالژیک و زنده است. در کنار سیاست و جامعه، تمرکز اصلی مستند بر تأثیرگذاری موسیقیدانانی چون ماروین گی، جان لنون، دیوید بویی، جونی میچل، آرِتا فرانکلین و گروه رولینگ استونز است و بهاین اسامی جیم موریسون، التون جان، الیس کوپر و اسلای استون را هم اضافه کنید.
یکی از نقاط قوت مستند که آن را بهصورت خلاصه 1971 میخوانیم، این است که موسیقی را نهصرفاً بهعنوان سرگرمی، بلکه بهعنوان یک زبان جهانی و نیرویی فرهنگی برای اعتراض و آگاهی معرفی میکند. موسیقی در این مستند همسطح با روزنامهنگاری تحقیقی است؛ روایتی بیواسطه از حقیقتهایی که رسانههای رسمی در آن دوران یا سانسور میکردند یا نادیده میگرفتند. این مستند نشان میدهد که چگونه هنرمندانِ آن سال، درد، وحشت، مصیبت و هر آن چیزی که این روزها هم همگی تجربهای غنی از آنها داریم، چون صدایِ زمانهشان، با آوایی رسا بیان کردند و ناخودآگاه و خودآگاه، چندین نسل را در تمام نقاط جهانی که موسیقی نقاط اتصال مردم میشود، تحت تأثیر قرار دادند.
از نظر ساختاری، مستند 1971 دارای تدوینی پویا و هوشمندانه است. موسیقی هر سکانس را میسازد و ریتم روایت بهنرمی از واقعهای تاریخی بهقطعهای موسیقیایی میلغزد. گفتار متن بهجای آنکه توصیفی و تحمیلی باشد، حسبرانگیز و دعوتکننده است. انتخاب آرشیوها نیز بهشدت خلاقانه است؛ تصاویری از استودیوهای ضبط، کنسرتهای خیابانی، گفتوگوهای شخصی، و اعتراضات عمومی، همه بههم بافته شدهاند تا فضایی چندلایه و زنده بسازند.
قسمت اول – ?What's Happening
مستند با بررسی فضای ملتهب آغاز دهه ۷۰ میلادی، مخاطب را بهدل جامعهای پر از اعتراض، تحرک و آرمانگرایی میبرد. در بحبوحه جنگ ویتنام، جنبشهای حقوق مدنی و ترور رهبران سیاسی، موسیقی بهزبان گویای مردم بدل میشود. آثار ماروین گی و جان لنون در کنار صداهای مستقلتر، نماینده دورانی هستند که هنرمندان دیگر صرفاً وظیفه سرگرم کردن ندارند، بلکه بازیگران سیاسی و فرهنگی شدهاند. از همان ابتدا، موسیقی نقش یک راوی بیکلام را بازی میکند. ماروین گی با آلبوم What's Going On فضایی خلق میکند که تلفیقی است از سول، آراندبی و جَز، با تنظیماتی نرم، چندلایه و متفکرانه. استفاده از سازهای آکوستیک، هارمونیهای آوازی و ریتم ملایم، اما پرتنش، حس تردید و بحران اجتماعی را بهخوبی منتقل میکند. موسیقی در این اپیزود، تعلیقی درونی دارد؛ گویی دائم از خود میپرسد و مجبورمان میکند بپرسیم: «چه خبر است؟» ⎯دقیقاً همانطور که مردم آن سال از خود میپرسیدند. در دقایق ابتدایی اولین اپیزود، جایی که ترانهٔ What’s Going On پخش میشود، ما همزمان شاهد تصاویری از جنگ ویتنام، اعتراضات دانشجویی، و صحنههایی بیکلام از خانوادهها در رنج هستیم و در این اپیزود بهوضوح امضای آصف کاپادیا را میتوان دید که پنج اپیزود این مستند را کارگردانی کرده است. او با کنار هم قرار دادن آرشیوهای واقعی و انتخاب موسیقی بهعنوان نیروی محرکهٔ احساس، داستانی میسازد که از همان ابتدا حس تعلیق و بحران را منتقل میکند ⎯بدون هیچ صدایِ روایی. این دقیقاً همان شیوهای است که در مستند Amy نیز استفاده کرده بود، وقتی موسیقی امی واینهاوس و آرشیوهایش، داستان او را بیواسطه روایت میکردند.
قسمت دوم – End of the Acid Dream
این اپیزود بهفروپاشی رؤیای دهه ۶۰، یعنی «رؤیای اسیدی» هیپیها، میپردازد. با مرگ موزیسینهایی مانند جَنیس جاپلین و جیمی هندریکس، و تیره شدن فضای اجتماعی، موسیقی هم رنگ تاریکی و اضطراب بهخود میگیرد. مستند نشان میدهد که چطور امیدهای آرمانگرایانه جای خود را بهنوعی رئالیسم تلخ دادند و گروههایی مانند رولینگ استونز این تغییر را در صدا و ترانههای خود بازتاب دادند. در این اپیزود، موسیقی وارد اقلیم تیرهتری میشود. ترکیب سایکدلیک راک با بلوز و ریفهای خشنتر، رنگ صوتی دهه ۷۰ را میسازد. ترکهایی از ابرگروههای چون The Doors و Rolling Stones با استفاده از گیتارهای دیستورشنشده، ریورب عمیق و ریتمهای سنگین، حس فروپاشی و از دست رفتن «رؤیای هیپی» را القا میکنند. استفاده از بازتابهای صوتی و فضاسازی صوتی آشفته، تداعیگر روانپریشی جمعی پس از دههای پر از امید است.
قسمت سوم – Changes
تمرکز این اپیزود بر دگرگونیهای شخصی و هنری هنرمندان بزرگ است؛ از جونی میچل و دیوید بویی گرفته تا کارول کینگ. این اپیزود با روایت عمیقتری از تحولات درونی و اجتماعی هنرمندان، نشان میدهد چگونه موسیقی، بازتابگر نیاز بهتغییر در سطح فردی و جمعی بود. تغییر در صداها، سبکها و حتی هویتهای هنری، محور این روایت است. در این اپیزود موسیقی بهسمت فردیت و درونگرایی میلغزد و آلبوم Blue از جونی میچل را داریم که یکی از نقاط اوج موسیقی فولک و ژانر فولک راک است. تنظیمهای ساده با پیانو و گیتار آکوستیک، همراه با ملودیهایی شخصی و ظریف، نشان میدهند که تغییرات بزرگ گاه از دلِ سکوت و صدای نرم برمیخیزند. از سویی، دیوید بویی بینهایت دوستداشتنی با قطعهٔ انقلابی Changes، پاپ آوانگارد را با طنز و آگاهی اجتماعی درمیآمیزد. او صدای تغییر فرهنگی است؛ صدایی که شجاعت شکستن فرم را دارد و بازتعریف و بهنوعی از نو بازسازی میکند.
قسمت چهارم – Our Time is Now
این اپیزود پرانرژی و پرحرارت، بهجوانان انقلابی و گروههای مبارز اجتماعی اختصاص دارد که احساس میکردند «زمان ما فرا رسیده است». موسیقی در این بخش نهتنها بازتابدهندهٔ خواستهها است، بلکه صدای خودآگاهی جدیدی است که در میان نژادپرستی، تبعیض و سرکوب فریاد میزند. از موسیقی سول گرفته تا پیامهای نینا سیمون و آرِتا فرانکلین، این قسمت از صدای مقاومت زنان و سیاهپوستان میگوید. در این اپیزود، ریتم و انرژی موسیقی پررنگتر است. فانک، سول، و حتی سرآغازهای رپ بهگوش میرسند. موسیقی اینجا بر پایهٔ بیسلاینهای سنگین و ضربهای تند بنا شده تا حس فوریت، خشم و خواستهٔ عمل را منتقل کند. قطعات انتخابشده عمدتاً سرشار از فریادهای جمعی، کلَپها و صداهای زندهاند؛ نوعی موسیقی خیابانی که حضور فیزیکی مخاطب را فرامیخواند. این صداها دیگر برای مصرف رادیویی ساخته نشدهاند، بلکه برای راهپیمایی و مقاوم هستند. هیجان از موسیقی جونی میچل و کارول کینگ سرازیر است و لو رید و التون جان وارد میشوند تا صدایِ اقلیتها شوند.
قسمت پنجم – The Revolution Will Not Be Televised
این اپیزود با اقتباس از اثر معروف گیل اسکات-هرون، بهانقلابی میپردازد که در قاب تلویزیون نمیگنجد. روایت، روی قدرت رپ، سول و سایر ژانرهای موسیقی تمرکز دارد که بدون فیلترهای رسمی، بازتاب واقعی خیابانها، رنجها و اعتراضها هستند. موسیقی در این قسمت، رسانهای برای حقیقتگویی و برهمزدن روایت غالب تلقی میشود. آمریکا غرق در نژادپرستی شده است و در این اپیزود دست روی این موضوع گذاشته میشود و با تمرکز بر شعر اعتراضی و فرمهای ابتدایی هیپهاپ، موسیقی این اپیزود تکیهاش بر کلام و بیان مستقیم است. گیل اسکات-هرون، با تکیه بر اسپوکنورد (Spoken Word) و ریتمی شبیه فری جَز (Free Jazz)، موسیقی را بهتریبونی برای حقیقتگویی بدل میکند. استفاده از سازهای کوبهای و فضای مینیمال، باعث شده تمرکز کامل روی محتوا باشد. اینجا موسیقی نقش بلندگو را دارد، نه پناهگاه.
قسمت ششم – Exile
اپیزود ششم مفهومی چندوجهی دارد؛ از تبعید مالیاتی گروههایی مثل رولینگ استونز در جنوب فرانسه تا تبعید درونی هنرمندانی که در پی نجات خویش از رابطهها و فشارهای روانی هستند. این قسمت با لحنی تلختر، روایتگر جداییهای ناگزیر است و اینکه چگونه دوری و گریز میتواند بستری برای تولد هنری دوباره باشد. صداهای این اپیزود عمدتاً خامتر و «لایو»تر هستند. رولینگ استونز در آلبوم استودیویی .Exile on Main St، آمیزهای از بلوز، گاراژ راک و کانتری را عرضه میکند که حسی از بیخانمانی، گریز، و درعینحال سرخوشی خسته را انتقال میدهد. تنظیمهای پرایمال و دقیق، نتهای گیتار تُند و وکالهایی که گاهی انگار در حال فروپاشیاند، این اپیزود را بهلحاظ صوتی، بهتجربهای زنده و ناآرام بدل میکنند.
قسمت هفتم – Respect
در این اپیزود محور اصلی کرامت انسانی و تقاضای احترام است؛ احترامی که در جامعهای تبعیضآمیز برای بسیاری تنها با فریاد و مقاومت ممکن است. از ترانه نمادین Respect گرفته تا آثار آگاهیبخش دیگر، موسیقی بهعنوان راهی برای مطالبه جایگاه، صداقت و شناسایی هویت فردی و جمعی ظاهر میشود. موسیقی این اپیزود سرشار از قدرت است. ترکهایی چون Respect آرتا فرانکلین، آهنگساز و پیانیست و فعال حقوق بشر، با ارکستراسیون قوی، هورنهای برجسته و وکالهای انفجاری، روحِ طلب احترام و اقتدار را در خود دارد. ژانرهای سول و گاسپل نقش اصلی دارند، زیرا همانقدر که فردیاند، جمعی نیز هستند. موسیقی اینجا مانند یک راهپیمایی باشکوه است؛ پر از ایمان، ایستادگی و هویت.
قسمت هشتم – Starman
در این اپیزود با تمرکز بر دیوید بویی و شخصیت افسانهای وی «زیگی استارداست»، سفری رؤیاپردازانه بهدنیای تخیل، نوآوری و فرار از واقعیت را شاهد هستیم. این اپیزود بهنوعی وداع با سال ۱۹۷۱ است؛ سالی که موسیقی هم صدا بود، هم سلاح، هم پناهگاه. Starman تأکیدی است بر اینکه حتی در تاریکترین زمانها، موسیقی توان پرواز بهدورترین کهکشانها را دارد. در پایان، فضای مستند بهآسمان و خیال میرود؛ قطعهٔ Starman (تکآهنگ آغازین پنجمین آلبوم استودیویی) از دیوید بویی، با ملودیهای فضاباور، کُرهای آسمانی و تنظیمی شبیه اُپراهای پاپ، یادآور پتانسیل موسیقی برای فراتر رفتن از زمین و واقعیت است. این اپیزود بهنوعی سرود امید است؛ موسیقی که از ویرانههای یک سال پرتنش برخاسته، اما بهآینده نگاه میکند ⎯آیندهای که هنوز میتوان در آن رؤیا دید.
مستند The Year That Music Changed Everything نهفقط بهواسطهٔ محتوای تاریخیاش، بلکه بهواسطهٔ اجرای خلاقانه و استفادهٔ هنرمندانه از عناصر تصویری و صوتی، اثری متمایز در ژانر مستند موسیقیمحور بهشمار میرود. نخستین ویژگی فنی شاخص این مجموعه، استفاده گسترده از آرشیوهای ویدئویی و صوتی است که با مهارت فوقالعادهای بازسازی و تدوین شدهاند. تصاویر تاریخی، اجراهای زنده، مصاحبههای تلویزیونی و لحظات پشتصحنه، بدون دخالت راوی کلاسیک و با اتکای کامل بهمونتاژ موازی، روایت را پیش میبرند. این سبک باعث میشود مخاطب خود را نهبینندهٔ گذشته، بلکه یکی از ساکنان آن سال بیبدیل احساس کند.
از منظر صوتی، مستند بهنوعی سمفونی چندلایه از ژانرهای مختلف است: سول، راک، جَز، فولک، رپ و پاپ اولیه، همزمان حضور دارند، و با طراحی صدای دقیق و ترکیب هنرمندانه با تصاویر، بهعنصر اصلی روایت تبدیل میشوند. صدا در این مستند نه مکمل، بلکه شخصیت است؛ هر قطعه موسیقی، زمان و فضای خاص خود را بهصحنه میآورد. تدوین صوتی نیز در انتقال تنش، حرکت و تحول، نقشی تعیینکننده دارد؛ برای نمونه، تغییر ناگهانی از صدای آکوستیک جونی میچل بهشور گاه سایکدلیک رولینگ استونز، نهفقط تغییر فضای تاریخی، بلکه تغییر روان جمعی را نیز مجسم میکند.
از نظر بصری، مستند 1971: The Year That Music Changed Everything با استفاده از فونتهای دههٔ هفتادی، گرافیکهای مینیمال، و حرکتهای نرم دوربین روی عکسها و فیلمهای آرشیوی، فضایی ایجاد میکند که گذشته را معاصر جلوه میدهد. رنگبندی تصاویر آرشیوی (که با تصحیح رنگ حرفهای بازسازی شدهاند) و انتخاب سکانسها با توجه بهضربآهنگ موسیقی، نشان از کارگردانی با وسواس بالا دارد. همچنین ساختار اپیزودیک مستند، با تقسیم موضوعی روشن، اجازه میدهد که هر قسمت هویت روایی و موسیقیایی منحصربهخود داشته باشد، درعینحال که کلیت مجموعه همچون آلبومی منسجم عمل میکند.
آصف کاپادیا، فیلمساز بریتانیایی با اصالت هندی، یکی از چهرههای برجسته مستندسازی معاصر است که بهخاطر رویکرد سینماییاش در روایت زندگینامهها شناخته میشود. او با مستندهایی چون Senna (سنا)، Amy (امی) و Diego Maradona (دیگو مارادونا) بهشهرت رسید؛ فیلمهای مستندی که کاپادیا از تصاویر آرشیوی و مصاحبهها برای روایت داستانهای سه شخصیت مهم دنیای فرمول یک، دنیای موسیقی و دنیای فوتبال، آیرتون سنا، رانندهٔ مسابقهای برزیلی، امی واینهاوس، خوانندهٔ بریتانیایی و دیگو مارادونا، اسطورهٔ فوتبال آرژانتینی استفاده کرد. هر سه فیلم مستند مورد تحسین منتقدان قرار گرفتند و از نظر تجاری نیز موفق بودند و مستند «اِمی» برندهٔ جایزهٔ اسکار بهترین فیلم مستند در سال ۲۰۱۶ شد. ویژگی منحصربهفرد کاپادیا، حذف کامل یا حداکثری روایتگر بیرونی و تکیه بر مونتاژ آرشیوهای صوتی و تصویری است؛ سبکی که با عنوان «مستند سینمایی» معروف شده و مخاطب را در دل سوژه غرق میکند. در مستند 1971 نیز رد پای او در ریتم سریع، استفاده دراماتیک از موسیقی، و خلق تنش در دل روایتی تاریخی بهوضوح قابل مشاهده است. کاپادیا استاد ساختن داستانی انسانی از دل واقعیتگرایی خام است. کاپادیا فیلمهای دیگری را نیز کارگردانی کرده است، ازجمله فیلم بلند سینمایی Far North، محصول سال ۲۰۰۷ با داستانی درام در قطب شمال و فیلمی از جنس فیلمهای سینمای مستقل که براساس داستان کوتاهی از سارا میتلند ساخته شده است.
در دقایق ابتدایی اپیزود اول، جایی که ترانهٔ What’s Going On از ماروین گی پخش میشود و ما همزمان شاهد تصاویری از جنگ ویتنام، اعتراضات دانشجویی، و صحنههایی بیکلام از خانوادهها در رنج هستیم، میتوان امضای کاپادیا را دید. او با کنار هم قرار دادن آرشیوهای واقعی و انتخاب موسیقی بهعنوان نیروی محرکهٔ احساس، داستانی میسازد که از همان ابتدا حس تعلیق و بحران را منتقل میکند ⎯بدون هیچ صدای روایتگری. این دقیقاً همان شیوهای است که در مستند Amy نیز استفاده کرده بود، وقتی موسیقی اِمی و آرشیوهایش، داستان او را بیواسطه روایت میکردند. غالب تصاویر در اپیزود اول یا خاکستری/سبز نظامی (تصاویر جنگ ویتنام) هستند یا در تُنهای گرم و پاستلی (محیطهای خانوادگی). تضاد رنگی بین صحنههای بیرونی و صحنههای داخلی نوعی «گسست» عاطفی میسازد. استفاده از نماهای کلوزآپ روی صورتها، خصوصاً چهرههایی که بهدوربین نگاه نمیکنند، حس عدم قطعیت و تنش ایجاد میکند. این چیدمان اجازه میدهد مخاطب حس کند در حال دزدیدن لحظهای از تاریخ است. ریتم تدوین بسیار سینمایی است و کاپادیا بهجای روایت خطی، با برشهای سریع بین منابع مختلف (تلویزیون، فیلم خانگی، عکس خبری)، تنشی درونی میسازد که بهجای اطلاعات، احساس منتقل میکند.
جیمز روگان، بیشتر بهعنوان نویسنده و تهیهکنندهٔ مستندهای سیاسی-اجتماعی شناخته میشود و سبک او آمیختهای از دقت تاریخی و بیان روانشناختی است. در آثاری مثل Uprising و Stephen: The Murder That Changed a Nation، تمرکز او بر بسترهای اجتماعی نژادپرستی، اعتراض و بیعدالتی است. او در مستند 1971 نیز بیش از هر چیز بر جایگاه موسیقی بهعنوان ابزار مقاومت و بیداری جمعی تأکید میکند. تسلط روگان بر روایتهایی با بار اجتماعی بالا باعث شده قسمتهایی از مستند که دربارهٔ موسیقی سیاهپوستان، تبعیض نژادی و صدای حاشیهها هستند، عمق و پیچیدگی بیشتری بیابند.
در بخشی از اپیزود پنجم، وقتی گیل اسکات-هرون را میبینیم که با اجرای اسپوکنورد خود، فضای اعتراض و خشم سیاهپوستان را زنده میکند، ساختار سکانس طوری طراحی شده است که کاملاً رنگ آثار روگان را دارد. مونتاژ تصاویر نژادپرستی، تظاهرات، خشونت پلیس و عکسهای خبری دهه ۶۰ و ۷۰ با بیانی مستند-تحلیلی تدوین شدهاند؛ گویی موسیقی در حال توضیح تاریخی سیاسی است. شیوهٔ ترکیب روایت فرهنگی با شواهد تاریخی، همراستا با آثار قبلی روگان مثل Stephen است؛ جایی که موسیقی و رسانه نقش سند عدالت را بازی میکنند. رنگها در سکانس گیل اسکات-هرون عمدتاً مونوکروم یا با کنتراست بالا هستند. بسیاری از تصاویر سیاهوسفید یا با افکتهای دانهدار (Grainy) اصلاح شدهاند تا حس سندیت تاریخی داشته باشند. قابها معمولاً مستندمحور هستند؛ نیمتنه، نمای از پایین، عکسهای خیابانی با عمق میدان کم. این سبک، یادآور ویدئوهای خبری یا گزارشهای میدانی است. ترکیب اسپوکنورد با ضربهای کوبهای در صدا و تدوین سریع بین تصاویر پلیس، معترضان، و متنهای شعارنویسیشده روی دیوار، نوعی ضربآهنگ تصویری ایجاد میکند که چون موسیقی بصری عمل میکند.
دنیل پک، کارگردانی است با پیشینهای در ساخت مستندهای فرهنگی و پرترهمحور که بیشتر بر وجه انسانی هنرمندان و تجربهٔ شخصی آنها تمرکز دارد. آثار او همچون The Disappearance of Madeleine McCann یا پروژههایش برای شبکه بیبیسی، عموماً بهبررسی روان آدمها در بستر بحران میپردازد. پک در 1971، بار عاطفی مستند را بهدوش میکشد؛ روایت بخشهایی که بهتنهایی هنرمند، فروپاشی رؤیاها، و تولد مجدد از دل بحران میپردازند، ازجمله تغییرات درونی جونی میچل یا دیوید بویی. او استاد یافتن لحظات آرام در دل طوفان است؛ لحظاتی که موسیقی از فریاد بهنجوا تبدیل میشود. در اپیزود سوم، وقتی دوربین تصاویر آرشیوی بهچهرهٔ جوان جونی میچل نزدیک میشود و صدای محزونش در آهنگ River یا A Case of You پخش میشود، روایت کاملاً درونی میشود. هیچ تصویری از جمعیت، جنگ یا سیاست نیست ⎯فقط زن، سازش، و فضای اتاق. پک این لحظه را با سکوتهای کوتاه، ضربآهنگ آهسته و قابهایی که در عین سادگی شاعرانهاند، میسازد. او بهجای دراماتیزه کردن، لحظات درونی هنرمند را با احترام و ظرافت نشان میدهد. همان ویژگیای که در آثار قبلیاش دیدهایم: تمرکز بر حسِ خالص، نه فقط رویداد.
در بیشتر سکانسهایی که دنیل پک کارگردانی کرده است، تُنهای آبی، خاکستری روشن و کرم، غالب هستند و تصاویر فضایی آرام، سرد و تقریباً ملانکولیک دارند ⎯انگار از خود آلبوم Blue جونی میچل بیرون آمدهاند. بسیاری از تصاویر از نوع ثابت یا همراه با حرکات بسیار نرم دوربین روی عکسها و فیلمهای 8mm هستند. پک از نمای مدیوم و کلوزآپ برای نمایش فاصلهٔ بین سوژه و جهان استفاده میکند. ریتم تدوین بسیار آهسته است و کاتها بهندرت ناگهانی میشوند. موسیقی پیانویی و صدای جونی میچل مانند یک مونولوگ درونی عمل میکند. تدوین اجازه میدهد سکوت، فاصله و فضای خالی هم بهعنوان تصویر دیده شوند.
مستند 1971: The Year That Music Changed Everything ساختهٔ مشترک آصف کاپادیا، جیمز روگان و دنیل پک در قالب یک سریال مستند هشت قسمتی، سالی را بهتصویر میکشد که در آن موسیقی بهآینهای تمامنما از ناآرامیهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جهان تبدیل شد. این مستند با استفاده از آرشیوهای تصویری و صوتی کمتر دیدهشده، لحظاتی را بازسازی میکند که در آن هنرمندانی چون ماروین گی با آلبوم What's Going On، جان لنون با پیامهای صلحطلبانهاش، باب مارلی با صدای اعتراضآمیزش و جونی میچل با نگاه شاعرانهاش، بهشکلی مستقیم و بیپرده با مسائلی چون جنگ ویتنام، جنبش حقوق مدنی، فمینیسم نوظهور، و بحرانهای هویتی مواجه شدند. مستند نشان میدهد که چگونه موسیقی دیگر فقط وسیلهای برای سرگرمی نبود، بلکه بهرسانهای برای اعتراض، امید و تغییر اجتماعی بدل شد. سال ۱۹۷۱، سالی بود که در آن صداها بهسلاحها تبدیل شدند، و هنرمندان، خواسته یا ناخواسته، در خط مقدم نبردی فرهنگی قرار گرفتند؛ نبردی که تا امروز پژواک آن در موسیقی جهان شنیده میشود.