مصاحبه ریدلی اسکات | از گلادیاتور ۲ تا هوش مصنوعی در هالیوود
در این مصاحبه مفصل، ریدلی اسکات درباره چالشهای ساخت آخرین فیلمش که بهدلیل اعتصاب بازیگران چندین بار متوقف و دوباره شروع شد صحبت میکند و توضیح میدهد چرا بلافاصله پس از این فیلم، در بهار آینده با ستاره در حال رشد، پل مسکال، فیلمی جدید خواهد ساخت. وی در مصاحبه با مایک فلمینگ از رسانه Deadline، از موضوعات بسیاری سخن گفته و خاطرات زیادی را برای سینمادوستان زنده کرده است.
سِر ریدلی اسکات، کارگردانی که نامش با طراحی و خلق در بستر مدیوم سینما و بهتر بگوییم سینمای بصری و روایتهای حماسی و شکوهمند گره خورده است، یکی از برجستهترین و تأثیرگذارترین فیلمسازان تاریخ سینما است. او یک نقاش است و بوم نقاشیاش، پردهٔ نقرهای که با ظرافتی کمنظیر بر آن قلم میزند و تصاویر ذهنی و بهقول خودش شهودیاش را بهداستانهایی نفسگیر و مفهومی با بیشمار سؤال از دنیای خالق و مخلوقی تبدیل میکند. آثار او نهتنها مرزهای تعاریف ژانر و دستهبندی ژانرها را جابهجا کردهاند، بلکه پایهگذار استانداردهای جدیدی در هنر فیلمسازی شدهاند.
اسکات با فیلم «بیگانه» در سال ۱۹۷۹، وحشت در فضا را بهشکلی بیبدیل ترسیم کرد، جایی که موجودی بیرحم و ناشناخته بهاستعارهای از ترسهای وجودی بشر تبدیل شد. با شاهکاری چون «بلید رانر» در سال ۱۹۸۲، او آیندهای تاریک و فلسفی را بهتصویر کشید که همچنان الهامبخش فیلمها و داستانهای علمی-تخیلی است و هر دوی این فیلمها زمینهسازی برای توجه بهچیزی شدند که دنیای امروز ما را بهکل در دست گرفته است؛ هوش مصنوعی. فیلمهای تاریخی و حماسیاش نیز که امضای این پیرمرد کلهشق و دوستداشتنی انگلیسی است؛ «گلادیاتور» که در سال ۲۰۰۰ ساخت و بعد از ۲۴ سال قرار است قسمت دوم را تماشا کنیم و «قلمرو بهشت» که در سال ۲۰۰۵ کارگردانی کرد و این دو فیلم بهسینمای تاریخی و حماسی جانی دوباره بخشیدند و ارزشهای بصری و روایتمحوری در سینمای حماسی-تجاری را بهاوج رساندند. در سال ۲۰۱۲ بار دیگر بهدنیای «بیگانه» بازگشت و فیلمی فوقالعاده چون «پرومتئوس» ساخت و چه حیف که پروژههایی معمولی، حواس وی را از تکمیل سهگانهاش پرت کردند و فیلم دوم هم چنگی بهدل نزد و حال باز هم امیدوارانه بهساخت قسمت سوم و پایان باشکوه این سهگانه از مجموعه «بیگانه» دلخوش خواهیم ماند. در سال ۲۰۱۵ «مریخی» را ساخت و با ساخت آن نشان داد که همواره در خط مقدم نوآوریهای سینمایی قرار دارد. او با دقت و تسلط، از فناوریهای پیشرفته برای روایت داستانهای انسانی بهره میگیرد و بارها ثابت کرده است هیچ ژانری برای او محدودکننده نیست و وی خستگی نمیشناسد.
تأثیر اسکات تنها بهخلق شاهکارهای هنری محدود نمیشود؛ او الهامبخش نسل جدیدی از فیلمسازان است که سینما را نهتنها بهعنوان یک سرگرمی، بلکه بهعنوان هنری چندوجهی برای بیان پیچیدگیهای انسان و جهان میبینند. حضور مستمر و خلاقیت بیپایانش، سینما را زندهتر، جسورتر و پرمعناتر کرده است. بهراستی که ریدلی اسکات، معمار دنیایی است که رؤیای سینماگران و تماشاچیان را بهحقیقت بدل میکند؛ میراث او تا ابد در تاریخ سینما ماندگار خواهد بود.
مصاحبه جذاب و مفصل ریدلی اسکات با مایک فلمینگ از رسانهٔ Deadline را در ادامه میخوانیم.
دِدلاین: گفتهاید فیلم «گلادیاتور ۲» از هر فیلمی که تا بهحال ساختهاید بزرگتر است؛ این حرف کمی نیست، با توجه بهفیلمهای عظیمی که ساختهاید، ازجمله قسمت اول همین «گلادیاتور»، مجموعه فیلمهای «بیگانه»، «بلید رانر»، «سقوط شاهین سیاه»، «مریخی» و فیلم اخیرتان «ناپلئون». بیشتر توضیح میدهید که چگونه بهاین نتیجه رسیدهاید؟
ریدلی اسکات: فکر میکنم کمی بزرگنمایی کرده باشم؛ همهشان بدجوری بزرگاند. «سقوط شاهین سیاه» مثل یک کیت لگو بود که از جایی بهبعد بهشکلی دیوانهوار کاملاً از کنترل خارج شد. هر روز از خودم میپرسیدم که برای صحنههای اکشنِ همزمان با ۱۱ دوربین قرار است چه غلطی بکنم. اساساً در [زمان ساخت] «سقوط شاهین سیاه» بهجنگ رفتیم. درواقع، این پروژه همچنان نزدیکترین تجربهام بهحضور در یک میدان نبرد است.
دِدلاین: این فیلم [گلادیاتور ۲] را از نظر مقیاس، گستردگی و بلندپروازیهایتان چگونه مقایسه میکنید؟
ریدلی اسکات: بخش زیادی از فیلم در اتاقها اتفاق میافتد، بنابراین جنگ زیادی در کار نیست. بهاندازه کافی جنگ و بهاندازه کافی مشتزنی دارد، اما وقتی مجبور باشید شهر رم را بسازید... در «ناپلئون» نیازی نبود چیزی بسازم بهجز قلعهای در تولون. جالب اینجاست که مساحت و ابعاد آن قلعه تقریباً اندازه رم بود. پس برگشتم و تولون را خراب کردم و رم را [روی آن] ساختم. ساختن رم یک پروژهٔ عظیم بود. چیزی که در فیلم میبینید، وقتی شخصیت آکاسیوس (با نقشآفرینی پدرو پاسکال) [وارد میشود]، پردهٔ آبی نیست. ما کل شهر لعنتی را ساختیم. بهتان میگویم چرا، چون من با پردهٔ آبی کار کردهام، پلان بهپلان و شات بهشات؛ هزینهٔ زیادی دارد و گاهی حتی از ساخت یک صحنهٔ واقعی هم گرانتر تمام میشود. در این مورد خاص که چنین بود. شما فقط با طراح تولید فوقالعادهای چون آرتور مکس میتوانید چنین کاری کنید. گاهی این کار به ۱۵۰۰ نفر نیرو نیاز داشت. من و آرتور از پیش از ساخت «سقوط شاهین سیاه» یکدیگر را بهخوبی میشناسیم.
دِدلاین: یک بار بهمن گفتید که چون مجبور بودید برای فیلمهای «بلید رانر» و «بیگانه» از نقاشیهای مات [نقاشیهای مات برای کاهش هزینهها در فیلمسازی استفاده میشود و این تصاویر ثابت، پیونددهندهٔ مرز خیال و واقعیت در بسیاری از مناظر سینمایی در فیلمهای قدیمیتر است و امروزه جلوههای ویژه جای استفاده چندانی از نقاشیهای مات نگذاشته است -مترجم] استفاده کنید، وقتی بهآن فیلمها نگاه میکنیم، میشود آژنگها و خطهای ریز را دید. برایم جالب است که آیا در قسمت اول «گلادیاتور» و وقتی آن را دوباره تماشا میکنیم، چنین نواقصی داشتیم؟ دستاوردهای فناوری در طول این ربع قرن گذشته چه چیزهایی بودند که بهتان امکان دادند در این فیلم جدید نواقص کمتری ببینیم؟
ریدلی اسکات: کارهای دیجیتالی در قسمت اول «گلادیاتور» واقعاً پیشرفته بودند. مثالی میزنم. اینطور بگویم که همان زمان در یک شرکت دیجیتال بهنام The Mill سرمایهگذاری کردم. بنابراین، قرار بود آنها این پروژه را دست بگیرند. آنها قبلاً هرگز روی یک فیلم کار نکرده بودند. یادم میآید با دو نفر از آنها صحبت کردم و گفتم، میخواهم گلادیاتورها را از دلِ زمین بیرون بکشم، زیر یک سکوی زیرزمینی، و در پسزمینه، بخشی از کولوسئوم را ببینم که ما میسازیمش. ۴۰ درصد آن [کولوسئوم] را ساختهایم، اما بعد میخواهم یک شات استدیکم بگیرم که یک نمای ۳۶۰ درجه را ببینیم و دوباره بهاول صحنه بازمیگردیم؛ این اولین شات شماست. آنها این کار را انجام دادند. فناوری دیجیتالِ آن زمان این بود و برای همین جلوههای ویژه، اسکار گرفتند.
دِدلاین: در مقایسه با امکاناتی که ۲۵ سال بعد بهوجود آمدند، شبیه بازی کودکانه بهنظر نمیرسد؟
ریدلی اسکات: جلوههای دیجیتال ابزار هستند. بهترین ابزار در دنیا، ذهن شماست. اینجاست که با چالشهای هوش مصنوعی مواجه میشویم. یک ذهن خوب ممکن است ایدهای اصیل ارائه دهد که باعث شود هوش مصنوعی بگوید: «لعنت! بهاین یکی فکر نکرده بودم!» (میخندد).
دِدلاین: «گلادیاتور ۲» بهشیوههای جذابی از فیلم اصلی الهام گرفته است. فیلم اول با رهبری شخصیت ماکسیموس در پیروزی نیروهای رمی در ژرمانیا آغاز شد، جایی که آنها مردمانی را که بهعنوان «قبایل بربر» میدیدیم، بهزانو درآوردند. در «گلادیاتور ۲»، شاهد یک نبرد دریایی در نومیدیا در شمال آفریقا هستیم، زمانی که رمیها برای آغاز داستان این فیلم همان کار را میکنند. اما این بار، شخصیت لوسیوس با بازی پل مسکال بخشی از همان بهاصطلاح «قبایل بربر» است. این مردمان فقط میخواهند بدون دخالت رمیها زندگی کنند، درحالیکه رمیها بهعنوان مهاجمان بیرحم بهتصویر کشیده شدهاند. همچنین، لوسیوس تحت حمایت صنعتگری بهنام ماکرینوس (با نقشآفرینی دنزل واشینگتن) قرار میگیرد. این رابطه شباهتهایی با رابطهٔ الیور رید و راسل کرو در فیلم اول دارد. بااینحال، یک تفاوت بزرگ در انگیزههای این دو منتور (مربیان) وجود دارد. از برگشتن ورق و بهنوعی گشودن دری بهروی واقعیتی بسیار بسیار بدبینانهتر و بیرحمانهتر این نسخه از رم صحبت کنید.
ریدلی اسکات: خوب، در واقع این نسخهای است از اتفاقات کوفتی که امروز جلوی چشم ما رخ میدهند. هر بار که شبکه CNN را میگیرم همین است، که رفیق، یک عوضی بهدنبال تصرف قلمرو است، درحالیکه نباید این کار را بکند و هیچ حقی برای انجامش ندارد. بنابراین، بهنظر میرسد این میتواند شروع خوبی [برای داستان فیلم] باشد، برای پرداختن بهسیاستهای امروز و اقدامات وحشتناکی که شاهدشان هستیم.
دِدلاین: شما این دنیاها را خلق میکنید، هم در دورههای باستانی روی زمین و هم در آیندهای دور درون فضا. شما نتوانستید در دنیایی که برای «بیگانه» خلق کرده بودید بمانید، گفتید آنها جیمز کامرون را استخدام کردند و حتی بهشما اطلاع هم ندادند. چطور بدین تجربه دست پیدا کردید که مطمئن شوید چنین چیزی برای فیلمی مثل «گلادیاتور» که شما دنیای آن را خلق کردید، اتفاق نمیافتد، و اگر البته این نکته که بخواهید دوباره بهسراغ آن دنیا [گلادیاتور] بروید، میتوانید؟
ریدلی اسکات: متأسفانه این تجربه هرگز بهاین آسانی [که شما گفتید] بهدست نمیآید. یک کارگردان بهنوعی، چه در فرم، شکل یا لایه بهلایه، مالک فیلم است و برخی کارگردانان نقش بیشتری از سایرین در [ساخت] فیلم دارند. من جز بهجز این کارها را انجام دادهام. همهچیز را، از نگاه بازیگران گرفته تا لباسها و صحنهها، همهچیز را بهدقت زیر نظر دارم، زیرا این رویکرد بهمن کمک میکند سریعتر بهچیزی که میخواهم برسم. هنوز هم همهچیز را استوریبرد میکنم. استوریبردهایم در آرشیوی نگهداری میشوند و باید بیمه شوند، چون ارزشمند هستند، اما این ارزش فقط مادی نیست. آنها بهنوعی تبدیل بهیک نتنامه آهنگی برای کارهای روزانهای میشوند که انجام میدهم. بنابراین، استوریبردهای من میتوانند بهیک فیلمنامه کمیک ۲۰۰ صفحهای تبدیل شوند، با نماهای نزدیک، نماهای متوسط، نماهای باز، منظرههایی که هنوز ندیدهایم. من تصور میکنم که قرار است بهکجا بروم و اغلب از آن طراحیها برای یافتن لوکیشن استفاده میشود، تا بگویم چیزی شبیه بهاین میخواهم. من خودم را یک نویسنده خوب در کنار یک نویسنده قوی در نظر میگیرم که مسیر فیلم را مشخص میکنیم.
دِدلاین: بهنظر میرسد همه آن طراحیها که در مدرسه هنر میکشیدید نتیجه داده است. زمانی این طراحیها باعث میشد از طرف استادهایتان سرزنش شوید، اما حال آنقدر ارزشمند هستند که باید بیمه شوند...
ریدلی اسکات: این حرف کاملاً درست است. همین حالا که داریم صحبت میکنیم، من دارم طراحی میکنم.
دِدلاین: چرا اینقدر برایتان مهم بود که دوباره بهدنیای «گلادیاتور» بازگردید و اجازه ندهید کسی دیگر [ساخت] آن را بهدست بگیرد؟
ریدلی اسکات: باید کمی بهگذشته برگردیم تا توضیح بدهم. «بیگانه» دومین فیلم من بود. من تازهکارِ هالیوود بودم، اما ۴۰ سال داشتم و وضعیتم خیلی خوب بود، آنقدر که دومین بنتلیام را هم خریده بودم. بنابراین، در آن موقعیت نه یک تازهکار کوفتی بودم و نه احمق. در لندن، هنگکنگ، نیویورک و لسآنجلس دفتر داشتم، و بااینحال، آنها بهمن بهچشم تازهکار نگاه میکردند. این مسخره است. حالا، بگذریم. اما یاد گرفتم که چنین غروری را تحمل کنم و از آن درس بگیرم که چکار باید کنم. حتی در آن زمان، با وجود اینکه ۴۰ سال داشتم و نامی (برندی) تازه در دنیای فیلمسازی بودم، صادقانه بگویم، آن را بهعنوان یک فرصت خوب با آغوش باز پذیرفتم. کار سختی بود؛ من هزینهٔ اولین فیلمنامه را خودم پرداختم و برای تکمیل فیلم «دوئلبازها» هزینهٔ زیادی کردم و هیچ دستمزدی هم نگرفتم. اما فهمیدم که حالا از دروازه رد شده و وارد میدان شدهام، متوجه منظورم میشوید؟
پس در ۴۰ سالگی پای بهدنیای جدیدی برای خودم و آیندهام گذاشتم. اجازه بدهید کمی از موضوع اصلی فاصله بگیرم. ورزش مورد علاقه من همیشه تنیس بود و توانستم بهسطح نسبتاً خوبی هم در آن برسم. اما وقتی آنقدر خوب میشوید، دیگر باید روزی پنج بار و پنج روز در هفته بازی کنید. یک مستند در مورد بازنشستگی راجر فدرر دیدم. این مستند سه قسمتی بود و در یک کلام، فوقالعاده. فدرر شروع [بهصحبت] میکند و با همان انگلیسی ملایم و دستوپا شکستهاش میگوید: «میدانم که گریه خواهم کرد.» او در آستانه بازیهای آخرش با رافائل نادال و نواک جوکوویچ است. او درباره بازی صحبت میکند و من این را با بازی خودم، که فیلم بلند ساختن است، مقایسه کردم و با خودم گفتم: خدای من، اگر مجبور میشدم در ۴۰ سالگی فیلمسازی را کنار بگذارم، درست وقتی که تازه حرفهٔ جدیدم را شروع کردهام، قرار است چکار کنم. مطمئنم راجر همهچیز را برنامهریزی کرده است. او مرد بسیار باهوشی است. اما یک چیز است که همیشه دلتان برایش تنگ میشود؛ دلتان برای نادالِ آن طرف تور تنگ میشود.
دِدلاین: بنابراین، شما را برای ساخت «بیگانه» نادیده گرفتند و مطمئنم که این موضوع برایتان دردناک بود. اما آیا این موضوع تسلیبخش است که جیمز کامرون کار [کارگردانی فیلم دوم از مجموعه «بیگانه»] را خراب نکرد؟ فیلم او کاملاً متفاوت از فیلم شما بود، بیشتر شبیه این حال که سوار یک ترن هوایی شوید و...
ریدلی اسکات: بله. جیم بهمن گفت: «ببین، نمیتوانم آن را بهاندازه فیلم تو ترسناک کنم، چون تو قبلاً هیولا را آنقدر نشان دادهای که دیگر [نشان دادنش] تازگی ندارد، اما همچنان جواب میدهد.»، او گفت: «میخواهم بهسمت نظامی [داستان] بروم.» این حرف جیم بود. من گفتم: «گرفتم.»؛ فیلم جیم دنبالهٔ بسیار خوبی بود. اما فیلمهای سوم و چهارم هرچه پیش رفتند، بهسختی میشد تحملشان کرد. وقتی روند کار را دیدم، با خودم گفتم: «خدایا، دارند بهگندش میکشند.» و بعد از آن، صادقانه بگویم، با خودم گفتم: «خوب، این دیگر تمام شد».
سالها بعد، دیدم این فیلم لعنتی را که هر شب روی تمام پلتفرمها پخش میشود، هنوز زنده [مجموعهٔ «بیگانه»] است. بهترین آثار همیشه زنده میمانند. بههمین دلیل بود که با نویسندهٔ بزرگ، [دیمون] لیندلوف نشستیم و یک بازآفرینی از آن دوران با عنوان «پرومتئوس» و چگونگی جداگانه تکامل یافتن آن از «بیگانه» را نوشتیم. اما ما در آن زمان اصلاً حواسمان نبود. مشاورانم، که صادقانه بگویم دیگر با من نیستند، قطعاً حواسشان پرت شده بود. خودم را هم سرزنش میکنم، البته شاید چون مشغول ساختن فیلمهای دیگری بودم. و این موضوع [دو فیلم «پرومتئوس» و «پیمان» بعد از ساخت بهکل از پروژههای ریدلی اسکات فراموش شدند و همچنان قسمت سوم این سهگانه ساخته نشده است و داستان فیلم ابتدایی که فوقالعاده بود، اما فیلم دوم در حد آن نبود، ناقص روایت شده است -مترجم] رها شد، در حالی که نباید چنین میشد. وقتی میخواهید فیلمی را بازآفرینی کنید، باید اثری ماندگار بسازید.
همین اتفاق برای «بلید رانر» که سومین فیلمم بود افتاد. بهمن گفتند قطعی شدن ساخت فیلم، ۲۱ میلیون دلار برایمان هزینه دارد. در آن زمان، استیون [اسپیلبرگ] تابویِ گرفتن بودجهٔ ۴۰ میلیون دلاری را هم شکسته بود، و من نصف این مقدار هزینهبر بودم، اما دیگر نصف هزینهٔ ۴۲ میلیون دلاری او را باید میداشتم، درست است؟ و سرمایهگذارانی آمدند و گفتند: اگر ۳ یا ۴ میلیون اضافی برای ساخت فیلم بگذاریم، درانتها از سهم درآمدت از هر منبعی باشد کم میکنیم؛ کاری که واقعاً منزجرکننده است. و آن زمان ۴۵ یا ۴۶ ساله بودم، اما بهاندازهٔ کافی تجربه داشتم که بفهمم این میدان بازی [ساخت فیلم در هالیوود] است و این چیزی است که باید با آن کنار بیایی. بهشان گفتم: بهجهنم، بیایید فیلم را بسازیم. ۱۰ ماه وقت صرف آمادهسازی، بازنگری و گسترش پروژه با نویسندهٔ عالی و بزرگ، همپتون فنچر، کردم. مطمئن باشید که ردپای زیادی از من در آن فیلمنامه وجود دارد، و کل دنیای فیلم اساساً از [ایدههای] من نشأت گرفته بود.
من طراح بسیار بسیار خوبی بودم و خوب، میتوانستم با طراحان صحبت کنم. بهاین تصاویر اینداستریال از مرد بزرگی بهنام سید مید [یک طراح صنعتی و هنرمند نئو-فوتوریسم اهل آمریکا که استعداد بینظیری در بهتصویردرآوری آینده داشت و یکی از ستونهای طراحی فیلمهای آیندهنگرانهٔ ریدلی اسکات ازجمله شاهکارش، «بلید رانر» شد -مترجم] نگاه کردم. او را برای کمک بهبخش طراحی تولید «بلید رانر» آوردم. این یعنی حق امتیاز، رفیق. و آنها همهچیز را از من گرفتند. بنابراین، من هیچ سهمی از «بلید رانر» نداشتم. اینها [طراحیهای سید مید] در کتاب هم استفاده شد، منزجرکننده نیست؟ و ضمناً، خودشان خوب میدانند چه حرامزادههایی هستند.
دِدلاین: تلاشهای متعددی برای احیای «گلادیاتور» طی بیش از یک ربع قرن صورت گرفت. چقدر این ایده برای بازگرداندن شخصیت ماکسیموس توسط خدایان برای کشتن عیسی مسیح، آن هم بهاین دلیل که این پیامبر توجهات را از خدایان ربوده بود، جدی بود؟ جذابیت این ایده در چه بود؟
ریدلی اسکات: برای من؟ من هم با بچهها همراه شده بودم. واقعاً باوری بهاین ایده نداشتم؛ بیش از حد پیچیده شد و بهسفر در زمان کشید و صادقانه بگویم بهنظرم ایدهٔ احمقانهای بود. اما تنها چیزی که بهآن اضافه کردم این ایدهٔ عالی بود که چطور میتوان کسی را از طریق یک درگاه زمان و مرگ بازگرداند. این ایده باید از روح در حال مرگ یک سرباز در میدان نبرد میآمد. آیا این ایده جذاب نیست؟
دِدلاین: جذاب است.
ریدلی اسکات: خوب، این ایدهٔ من بود. بههمین دلیل هم آن را بهعنوان یک ایدهٔ جادویی و ورق آس نگه داشتم و فکر میکنم یک جایی از آن استفاده خواهم کرد. و برای همین هم بود که استیکس را نشان دادم، جایی که میبینید [شخصیت لوسیوس] عشق زندگیاش را از دست میدهد. فرض کنیم آن زن... در حال حاضر، بسیاری از زنان، بهخصوص در اسرائیل خاورمیانه، سرباز هستند. درست است. من او را بهعنوان کسی تصور کردم که در حاشیه یک کیبوتصِ (یک جامعه هدفمند در اسرائیل که این جامعه بهطور سنتی بر پایه کشاورزی بنا شده است) کوچک زندگی میکند، نه دقیقاً اسرائیلی، ولی فکر میکنم بازیگرش اسرائیلی باشد. من او را بهعنوان یک زن خانهدار تصور کردم و بعد او یک کمان داشت. خدای من، [داستان] فیلمها میتوانند بهشکلی درخشانی تغییر کنند. پس او یک زن خانهدار است، اما یک سرباز، یک کماندار و یک تیرانداز ماهر هم است.
دِدلاین: پس، از آن تمرینِ ایده بهچیزی رسیدید. این سؤال مطرح میشود که تا چه اندازه میتوان از فیلمی که مورد علاقه مخاطبان است دور شد. مخاطبان دنبالهٔ فیلم میلیارد دلاری «جوکر» را که موزیکال ساخته شده بود، بهشدت پس زدند. اگر بهمسیر ایدهٔ داستانی عیسی مسیح میرفتید، بهنظر شما آیا این ایده میتوانست برای مخاطبانی که قسمت اول «گلادیاتور» را دوست داشتند، جذاب باشد؟
ریدلی اسکات: فکر میکنم ما درنهایت از سنگرهای جنگ جهانی اول سردرمیآوردیم. همان موقع بود که گفتم: «خوب، دیگر بس است. متشکرم.»، بهنظرم این معجون دیگر زیادی غلیظ شده بود. ولی، در ضمن، نیک کیو (خواننده، آهنگساز، نوازنده، فیلمنامهنویس، نویسنده و بازیگر و پایهگذار ابرگروه نیک کیو و بد سیدز -مترجم) کار فوقالعادهای در ابداع داستان انجام داد و راسل [کرو] کاملاً مجذوب آن داستان شد؛ همه شده بودیم، اما من کسی بودم که دستدست میکردم و میگفتم: «من چیزی از این سردرنمیآورم.»، بهنظرم داشتیم خیلی از مسیر اصلی داستان دور میشدیم. اگر این کار را کنید، بهنقطهای میرسید که ممکن است همهچیز را از دست بدهید.
دِدلاین: در این فیلم چه کاری بهتر از زمانی که قسمت اول «گلادیاتور» را ساختید، انجام دادید؟
ریدلی اسکات: من قبلاً با ۱۱ دوربین در میدان [نبرد] کار کرده بودم. اما نتوانستم یک شات از تماشاچیان بگیرم. یک شات از ماکسیموس که وارد میشود و یک شات از امپراتور جداگانه بگیرم. [آن زمان] اگر این کار را میکردم، هنوز هم در حال فیلمبرداری بودیم. بنابراین، دوربینها را در اطراف قرار دادم و در یک برداشت و با یک شات، کل صحنهٔ ورودی را ضبط کردم. همهچیز بهاین بستگی دارد که بدانید دوربینها را کجا قرار میدهید. انتخابهایی فوقالعاده دقیقی است که باید در رابطه با نور، تصویر و جهتگیری و همه اینها انجام دهید. اما این کار آسان است. اصلش این است که بدانید [دوربینها را] کجا قرارشان بدهید و چگونه کنار هم قرار بگیرند، مثل یک کیت لگو در تدوین.
دِدلاین: پس تکنیکهای فیلم اول را اصلاح کردید. این کار چقدر فیلمبرداری چنین فیلم دشواری را آسانتر و بهصرفهتر کرد؟
ریدلی اسکات: میتوانستم در دو یا سه برداشت کار را انجام دهم. دنزل واشینگتن پربیراه نگفت آن زمان که گفت احساس میکرد تمام مدت در صحنه جلوی دوربین است. هر صحنه مثل یک نمایش است و همه درگیر هستند. ممکن است از دور از شما فیلمبرداری کنم، از آن طرف فیلم بگیرم یا از زاویهای دیگر. از امپراتورها فیلم میگیرم، از پل [مسکال] هم فیلم میگیرم که وارد استادیومی میشود که بهاندازه کولوسئوم واقعی است؛ همه اینها در یک برداشت.
دِدلاین: ماکسیموس را در فلشبک میبینیم [گلادیاتور ۲] و این همان فیلمی [گلادیاتور] بود که راسل کرو را بهیک ستارهٔ جهانی تبدیل کرد و برایش جایزهٔ اسکار بهارمغان آورد. مثلاً نظری از وی گرفتید یا گفتوگویی با او برای ساخت گلادیاتور ۲ داشتید؟
ریدلی اسکات: خوب، اگر شما دارید فیلم جیمز باند میسازید و اکنون راجر مور را انتخاب کردهاید، انتظار ندارید راجر مور بخواهد با شان کانری صحبت کند، متوجه منظورم میشوید؟ فکر نمیکنم اینطور باشد. هرکسی ایدهها و عناصر خلاقانه خودش را بهجهت تکامل با خود میآورد. اگر خیلی از این چیزها حرف بزنیم، موضوع پیچیده میشود. من هم سعی میکنم از پیچیدگی دوری کنم.
دِدلاین: پس بهعبارتی، ماکسیموس دیگر وجود ندارد و شما هم از آن زاویه مرتبط با [ایده داستانی] عیسی مسیح که قرار بود او بخشی از آن باشد استفاده نکردید. بنابراین، دلیل چندانی برای پرسیدن نظر راسل کرو وجود نداشت؛ کسی که تا جایی که بهیاد دارم، درباره کارش نظرات زیادی دارد و دقیق است، درست مثل شما؟
ریدلی اسکات: بله. من پنج فیلم با راسل کار کردهام و او احتمالاً یکی از باهوشترین بازیگرانی است که تا بهحال با آنها کار کردهام. بسیار خلاق است، و در ایفای نقش از قهرمان گرفته تا ضدقهرمان، استادی بهتمام معنا است. اما این یک دنیای جدید است. یک آرِنایِ (میدان نبرد) جدید. دیگر پیچیدهاش نباید کرد. باید پیش رفت. راستی، موضوع راسل و کریس همسورث، درباره اینکه راسل [ماکسیموس] پدر لوسیوس باشد... اگرچه ممکن است جالب بهنظر برسد، اما ایدهٔ خوبی نبود. هنوز هم آنلاین [صحبت از آن در فضای مجازی] است. ببینید، اصطلاحش چیست؟ تمامش در مورد سرگرمی با عشق و جنگ است. مگر اینکه خون زیادی ریخته شود که دیگر نمیخواهید داستان بهآنجاها برسد. آنها حدس میزدند، اما نشد که با من صحبت کنند. اصلاً شکایت یا گلایهای ندارم. منظورم این است من کسی نیستم که بهآن سایت مزخرف Twinkle یا Zipper یا هر کوفتی که اسمش است بروم...
دِدلاین: توییتر که حال ایکس نام گرفته...
ریدلی اسکات: همان. من چنین کاری نمیکنم. حتی نمیدانم چی هست. داخل (عضو) آن نیستم. کشنده است.
دِدلاین: یک سؤال کلی. شما در سنی هستید که بیشتر افراد سرعت خود را کم میکنند و دست بهعصاتر راه میروند. چه چیزی باعث میشود که در ۸۷ سالگی بهجای کم کردن سرعت، روز بهروز بلندپروازتر و جاهطلبتر شوید؟ شاید بوی خاصی یا یک انرژی الکتریکی خاصی در هوا است یا احساس کنترل داشتن (در دست داشتن) یک پروژهٔ بزرگ سینمایی با این همه اجزای متحرک؟ چه چیزی شما را وادار میکند برای بیشتر و بیشتر [انجام پروژههای مختلف] بازگردید؟
ریدلی اسکات: احساس زنده بودن میکنم. حس میکنم سوار ماشین فرمول یک شدهام و رانندگی میکنم. و من از بودن در ماشین فرمول یک لذت میبرم. در ایتالیا در حال شناسایی و دید زدن [لوکیشن احتمالی پروژهٔ آینده] برای فیلم بعدیام هستم که از اول آوریل شروع خواهد شد.
دِدلاین: فیلم The Dog Stars شما را دوباره بهعرصهٔ همکاری با پل مسکال، ستارهٔ فیلم «گلادیاتور ۲» میآورد، با فیلمنامهای از مارک ال. اسمیت...
ریدلی اسکات: ما در پروژهٔ ساخت فیلم The Bee Gees دچار یک وقفه شدیم که نیازی نیست دربارهاش صحبت کنیم. امیدوارم تا پایان سال آینده بهآن برگردم. آن را آماده کردهام و اخیراً یک جلسه بسیار خوب با بری گیب [خوانندهٔ ابرگروه افسانهای Bee Gees] داشتم که راستش را بخواهید، ۵۰ سال میشد او را ندیده بودم. این دیدار مثل یک سفر در زمان بود؛ عجیب، اما واقعاً فوقالعاده. [فیلمنامه] The Dog Stars بهترین فیلمنامهای است که از زمان «مریخی» خواندهام.
دِدلاین: دفعه قبل که با هم صحبت کردیم، یک داستان عالی تعریف کردید درباره اینکه چگونه دنبال بدل راسل کرو افتاده بودید، چون در یک مزرعه خشک گندم سیگار میکشید و بعد متوجه شدید که دستش را روی خوشههای گندم میکشد. بهاو گفتید سیگارش را خاموش کند قبل از اینکه مزرعه را بهآتش بکشد، و بعد دوربین خواستید و نتیجه آن یکی از نمادینترین صحنههای فیلم اول شد. راسل کرو هم تعریف کرد که ناگهان شما آمدید و صحنهٔ گردنزنی با دو شمشیر را طراحی کردید، صحنهای که پل مسکال در تریلر «گلادیاتور ۲» تکرار میکند. آن صحنه در فیلم اول، آن بیرحمی که ماکسیموس را منزجر کرده بود و انزجارش را تقویت کرد و باعث شد او با کنایه روی بهجمعیت فریاد بزند «سرگرم نشدید؟»؛ در «گلادیاتور ۲»، چه جادویی را در لحظه با بازیگران پیدا کردید؟
ریدلی اسکات: بهنظرم دو جمله هستند که فوقالعادهاند. یکی از شخصیت مارکوس آئورلیوس است: «آنچه در زندگی انجام میدهید، در ابدیت طنینانداز میشود». بهنظر من، مارکوس آئورلیوس تأملات فلسفیاش را آغاز کرد، شعر نوشت؛ احتمالاً از روی احساس گناه. بهخاطر ویرانی و بیرحمیای که برای اعمال قوانین پادشاهی رم در سرزمینهایی که نمیخواستند او آنجا باشد، ناچار بهانجامش بود. وقتی پیرتر شد، حس میکنم طبیعتاً ممکن است درجهای از احساس گناه در او وجود داشته باشد و بههمین دلیل درباره آنچه در زندگی انجام داده بود تأمل میکرد. او امیدوار است که اعمالش در ابدیت طنینانداز نشوند، اما خواهند شد و همیشه آنجا خواهند ماند.
دیگری جملهٔ «قدرت و افتخار» است؛ دو جملهٔ زیبا. شخصیت لوسیلا با بازی کانی نیلسن، این جمله را به پل [مسکال] میگوید که در سلولش است. او میداند که بهپایان نزدیک شده است و زمزمه میکند «قدرت و افتخار». پل مسکال بهطرز شگفتانگیزی این لحظه را درک میکند و پاسخ میدهد، چطور بگویم، عجیب بود. او بهپسرش میگوید قوی باشد، و او [پسرش] با احترام عمیق نسبت بهمادرش همان جمله را تکرار میکند. این یکی از احساسیترین لحظات فیلم است. و این چیزی بود که بهنوعی در لحظه خلق شد، چیزی که دو بازیگر بهزیبایی انجامش دادند. این جمله خودش بهتنهایی میتواند بیمعنی یا بسیار معنادار باشد. بهاین میگویند بازیگری عالی.
دِدلاین: بهنظر میرسد با تقویم کاری شما، چندان فرصت برای تماشای بیوقفه سریالها وجود ندارد، اما شما پل مسکال را در سریال ایرلندی «مردم عادی» پیدا کردید. چه چیزی در او دیدید که شما را بهاین فکر انداخت شاید او همان گلادیاتور شما باشد؟
ریدلی اسکات: بهنظر ساده میآید، اما انتخاب بازیگر اصلاً ساده نیست. من بهترین مدیر انتخاب بازیگران، یعنی کیت رودز جیمز را دارم. وقتی نوشتهای در دست دارم، معمولاً از همان ابتدا بهدو یا سه نفر اصلی فکر میکنم. راسل با پیشنهاد مایکل مان بهمن معرفی شد؛ او زمانی که مشغول تدوین فیلم The Insider بود این پیشنهاد را داد. موارد زیادی را باید در نظر گرفت، مخصوصاً حالا که همهچیز گران شده است و [فیلمها در گیشه] خیلی هم فروش ندارند. واقعاً کیفیت خوبی ندارند و من یکی که نمیتوانم تماشایشان کنم. بیشتر بهتماشای فیلمهای مستقل با بودجهٔ پایین علاقه پیدا کردهام، چون تازگی در آنها است. آنجا جایی است که دختران و پسران بااستعداد و جدید ظاهر میشوند. ایدههای نو در آنجا هستند.
بنابراین، من معمولاً فیلمهای کمهزینهای با بودجهٔ ۲ تا ۶ میلیون دلاری میبینم و بهاین سریال تلویزیونی ایرلندی برخورد کردم. فکر میکنم این سریال در یک مجموعهٔ مسکونی معمولی در شهر کورک یا دوبلین فیلمبرداری شده باشد. این آثار سلیقهٔ من نیستند، اما هرگز نمیدانی چه پیش میآید. بنابراین، بهدر بیخیالی زدم و سریال را دیدم و بلافاصله با دو بازیگر جوان آن ارتباط برقرار کردم. هشت ساعت پشتسرهم تماشایش کردم. در پایانش با خودم گفتم، میدانی چیست؟ این پسر خیلی قدرتمند است، شخصیتی قوی دارد و میتواند بهراحتی نوهٔ مارکوس آئورلیوس باشد. چهرهاش کمابیش شبیه ریچارد هریس است. بینیاش که کاملاً شبیه است. او یک بینی رمی دارد. و من فکر کردم که خودش است. بنابراین، بهاستودیو گفتم، این گزینه ماست. گزینههای دیگری هم پیشنهاد شد، اما گفتم نه. خیلیها سریال «مردم عادی» را ندیده بودند. وقتی دیدند، گفتند، بله، همین است. وقتی میخواهم کسی را انتخاب کنم، نمینشینم در اتاق و بگویم این صحنه را بخوان [اشاره بهتست بازیگری گرفتن].
دِدلاین: پس [این نحوهٔ انتخاب بازیگر] روش شما نیست؟
ریدلی اسکات: من سالها پیش از این کار چرت دست کشیدم. کاملاً مصنوعی است. کاری که من انجام میدهم این است که بههمه کارهایی که انجام دادهاند نگاه میکنم. بهتمام تکهها و بخشهایی که پل ساخته بود نگاه کردم و گفتم، خوب، این مرد چیزی خاص در خود دارد. حال، از اینجا بهبعد قرار است چکار کنیم؟
دِدلاین: کلید موفقیت یک بازیگر در نقش یک گلادیاتور، توانایی کنار آمدن با بُعد فیزیکی آن است. تعجب کردم وقتی شما راسل کرو را از فیلم The Insider انتخاب کردید. فکر میکردم او را از فیلم L.A. Confidential کرتیس هنسن انتخاب کرده باشید. خشم متمرکز و قدرت او در آن فیلم باعث میشد از خود بپرسیم، «این لعنتی دیگر کیست؟»؛ آیا بازی او در L.A. Confidential روی [تصمیم] شما تأثیر زیادی گذاشت؟
ریدلی اسکات: اصلاً آن فیلم را ندیدهام.
دِدلاین: این انتخاب، مهر تأییدی بر قضاوت درست شما است. او نقش یک کارآگاه سرسخت پلیس با گذشتهای پر از درد و رنج بهنام باد وایت را بازی کرد که تبدیل بهنمادی از مردانگی شد. بعد از اینکه فیلم اکران شد، برای مدتی هر گوشهای در هالیوود این حرف بود: «باد وایت را در نقش یک... (جای خالی را پر کنید) تصور کنید».
ریدلی اسکات: نگاهی بهش خواهم انداخت [بهفیلم L.A. Confidential]. فکر میکنم مایکل هم او را برای [بازی در] همان فیلم انتخاب کرد. من و مایکل سالها است با هم دوستیم و گاهی با هم صحبت میکنیم. ازش میپرسم این [راسل کرو] را از کجا پیدا کردی، از کدام فیلم. من The Insider را خیلی دوست داشتم.
دِدلاین: من هم همینطور. پل انرژی متفاوتی دارد. منظورم این است که انرژی راسل کاملاً در سطح و مشخص بود و شما میتوانستید اعتمادبهنفس او را بهعنوان ژنرالی که اساساً جنگ را برده، صلح را بهشهر رم آورده و بهعنوان پاداش، همسر و پسرش سلاخی شدهاند، حس کنید. لوسیوسِ پل مسکال خیلی کمتر چنین کامل شکل گرفته [زندگی کرده و تجربهٔ زیستی داشته]، اما او بزرگ و قویهیکل است. چه ویژگیهایی در او بود که شما را قانع کرد؟
ریدلی اسکات: سابقهٔ فوتبالی ایرلندیاش کمک کرد. فکر نمیکنم حرفهای بود، اما نزدیک بهحرفهای چرا و تمام ویژگیهای فیزیک بدنی مناسب را داشت. اگر نیمی از این فیزیک بدنی را هم داشته باشید، میتوانید مابقی را بسازید. افزایش وزن عضلانی فقط بهیک رژیم غذایی خوب و ورزش زیاد نیاز دارد. و البته داشتن یک مربی خوب و گنده که بالای سرتان بایستد و بگوید: «کجا بودی؟ پنج دقیقه دیر کردی!» بنابراین، مربی بهشما کمک میکند تقریباً ۱۵ پوند (نزدیک ۸ کیلوگرم) عضله اضافه کنید و کل قیافه و هیکل شما تغییر میکند.
وقتی راسل را بعد از The Insider دیدم، که برای آن نقش وزن اضافه کرده بود، کمی شکم داشت و مدام میگفت قول میدهد وزن کم کند تا بتواند نقش ماکسیموس را بازی کند. اما راسل ذاتاً مثل یک کتری جوشان است، یا کتریای که نزدیک بهجوشیدن است. پل موجود متفاوتی است که از دنیای دیگری میآید، اما وقتی لازم باشد، کتری او هم بهجوش میآید. او میداند [در صحنه] کجا باید برود، چون فکر میکنم عشق اولش تئاتر است. او در تئاتر «اتوبوسی بهنام هوس» بازی خواهد کرد. واقعاً بهاین احترام میگذارم که صحنهٔ تئاتر را مال خود میکند. تئاتر از نظر هنری بهبازیگر دایرةالمعارفی از احساسات میدهد که میتواند هر جایی از آنها استفاده کند و دانش اینکه چطور بهآن احساسات [در لحظه] برسد.
دِدلاین: شما قبلاً با دنزل در «گانگستر آمریکایی» کار کردید، فیلمی که او نقش شخصیت فرانک لوکاس را بازی کرد؛ شخصیتی که ثروتش را از واردات هروئین در تابوت سربازان آمریکایی که از ویتنام بهخانه فرستاده میشدند، بهدست آورد. او در لحظاتی پر از خشم و خشونت میشد، اما زیر این رفتار بیرونی، شخصیتی بسیار عمیق داشت. ماکرینوس شخصیت کاملاً متفاوتی است. چه چیزی او را برای این نقش مناسب کرد و چطور او را برای ایفای این نقش قانع کردید؟
ریدلی اسکات: چون منِ لعنتی در انتخاب بازیگر خیلی خوبم، رفیق. متوجه شدی؟ برد پیت را در «تلما و لوئیز» یادت هست؟ من واقعاً خوبم. دنزل آن موقع نشان نمیداد، ولی فکر میکنم از بازی در «گانگستر آمریکایی» خیلی لذت برد. فکر میکنم فیلمی فوقالعاده بود، یکی از بهترین فیلمهای من و در بالای لیستم قرارش میدهم.
او گفت، با من حرف بزن، درباره این مرد بگو. بهاو یک نقاشی نشان دادم. فکر میکنم اثری از سِر لارنس آلما تادما بود. او نقاش بسیار موفق قرن نوزدهمی بود که پرترههایی از افراد بسیار ثروتمند میکشید و آنها را در لباسها و معماریهای رمی و یونانی بهتصویر درمیآورد. آثارش شگفتانگیز هستند. همان نقاشی بود که فکر میکنم [آثارش] ماکرینوس را تعریف میکند. مردی با ساعدهای بسیار درشت که ایستاده بود. او آفریقایی بود، مردی بسیار قدرتمند، با لباسهای ابریشمی نارنجی و آبی آسمانی زیبا، با ریشی که دور صورتش میچرخید و بهنوک چانهاش میرسید. کلاهی داشت که شبیه کلاه دیزی گیلیسپی [نوازندهٔ ترومپتی چیرهدست در سبک جَز که بداههنوازی ممتاز نیز بود و از دلِ سبک جَز، موسیقی بیباپ را خلق کرد -مترجم] بود و در قسمت عقب سرش قرار داشت و با مهرههایی بافته شده بود. دنزل پرسید، «این مرد چهکاره است؟» گفتم، «خوب، او یک میلیاردر است.» او گفت، «آهان، باشد، فیلمنامه را بفرست.»؛ هر کسی گفته یک تصویر ارزش هزار کلمه دارد، کاملاً درست گفته است.
دِدلاین: دنزل بهمن گفت که سعی نکرده پِی آمار افراد آن دوره را بگیرد، بلکه بیشتر بهتاریخ بردهداری در خانوادهٔ خودش اتکا کرده تا بفهمد ماکرینوس از کجا آمده و چرا اینقدر بیرحم است. تمامی ستارههای فیلم شما داستانهای شخصی تأثیرگذاری تعریف کردند که الهامبخش کارشان بود. نقش شما در کمک بهبازیگران برای یافتن مراجع [تاریخی] برای شخصیتهای خیالیشان که ریشه در تاریخ باستان دارند، چیست؟
ریدلی اسکات: گفتگو؟ هرچه بیشتر صحبت کنید، بهتر است، چون چیزی که از آن بیرون میآید، غایتِ شهودِ الهی است. شهود یک عنصر بسیار قدرتمند است و من تشخیص دادهام که شهودم بسیار قوی و قابلاعتماد است. سالها پیش همین امر سبب موفقیتم در تبلیغات شد. و وقتی فیلمسازی را شروع کردم، از قبل شخصی بسیار شهودی بودم و بهآن صدا گوش میدادم. همه این صدا را دارند. خیلیها بهآن گوش نمیدهند، اما در تخیلشان وجود دارد. و اگر صدای [درونی و شهودی] شما بهتخیلتان گره خورده باشد، آن وقت خوششانس هستید. و فکر میکنم من خوششانس بهدنیا آمدهام. یاد گرفتم این دو را ترکیب کنم و سعی میکنم توضیحاتم را کاملاً ساده نگه دارم. بهآنها تصاویری از چیزی که میخواهم نشان میدهم. این کار بهاندازه هزار کلمه ارزش دارد.
دِدلاین: یعنی شما فقط آنها را در یک جهت هدایت کرده و [بعد] رها میکنید (مابقی کارها را بهبازیگر میسپارید)؟
ریدلی اسکات: هدایت؟ نه، نه، نه، همیشه اینطور نیست، چون آن زمان که داشتیم «گلادیاتور» را با واکین فینیکس میساختیم، او با حالتی بسیار شکننده وارد پروژه شد، بهخاطر مقیاس بزرگ فیلم ترسیده بود.
دِدلاین: واقعاً؟
ریدلی اسکات: استایل او چنین است، کاری است که انجام میدهد. اما چون روز اول کار است، این کارش شما را واقعاً میترساند و با خود میگویید، «اوه لعنت!». کمی، نمیگویم دستگیری، اما کمی باید او را گاه بهگاهی در آغوش بگیرید، راه و روشی پیدا کنید تا او احساس امنیت کند، بهاو چنین احساسی بدهید که کاری که انجام میدهد درست است. و اگر [بازیگران] مشکلی داشتند، بهحرفشان گوش کنید. شما واقعاً تبدیل بهیک روانشناس یا پدر معنوی میشوید. و گاه آنچه نمیگویید، بهتر از آن است که بیش از حد بگویید.
دِدلاین: جالب است که واکین فینیکس نگران بود از حد خودش فراتر رفته باشد، چون این نگرانی بازتابی از جایی است که شخصیت کومودوس درابتدای فیلم داشت، پیش از آنکه قدرت بگیرد و متکبر شود. او میترسید که شایستهٔ رهبری یک ملت نباشد. آیا شکنندگی این بازیگر بهاو کمک نکرد تا لحن این شخصیت تراژیک را پیدا کند؟
ریدلی اسکات: بله، همینطور بود. بازی او در نقش ناپلئون باورنکردنی بود. او ناپلئون است، شبیه ناپلئون است. در طول جلسات متعدد، مدام این را میگفتم و ما یکدیگر را بغل میکردیم و او میگفت، باشد، انجامش میدهم.
دِدلاین: این صحنههای عظیم در کولوسئوم، جایی که گلادیاتورها در کشتیهایی که روی آبهای پر از کوسه شناورند با هم روبهرو میشوند، یا مقابل یک کرگدن و گروهی از بابونهای خشمگین قرار میگیرند. بیایید درباره آن صحنه آخر صحبت کنیم؛ چکار کردید که اینقدر ترسناک بهنظر میرسد؟
ریدلی اسکات: بابونها گوشتخوارند و میتوانستند همه را بکشند. یک بابون بزرگ میتواند ۴۰ تا ۵۰ پوند (۱۸ تا ۲۳ کیلوگرم) وزن داشته باشد؛ مثلاً تصور کنید با یک سگ نژاد جک راسل تریر ۲۰ پوندی (۹ کیلوگرمی) کشتی بگیرید، خواهید باخت. یک بابون میتواند بازو و سرتان را از جا بکند. آیا میتوانید دو ساعت از یک تیرک با یک بازو آویزان باشید؟ نه، ولی آنها میتوانند. من در آفریقای جنوبی بودم و روی پایلوت سریال تلویزیونی Raised by Wolves کار میکردم، جایی که پارک سواری برای بازدیدکنندگان وجود داشت که با قهوه لاتههایشان میآمدند و از آنجا بازدید میکردند و از این مسخرهبازیها. یک دسته بابون کوچک جستوخیزکنان آمدند، از محفظه عبور کردند و روی دیوار نشستند، بهتوریستها زل زدند. یک احمقی رفت سمت یک بابون بزرگ و سعی کرد نوازشش کند. این حیوان بهاو حمله کرد، و آن مرد هم درشتهیکل بود. مرد قهوهاش را انداخت، دوید سمت ماشین، و همانطور که تلاش میکرد وارد ماشین شود، بابون با پنجه میزدش. بهنظرم خندهدار بود، ولی میدانستم هر بازیگری باید توانایی فیزیکی حرکت برای دفاع، حمله یا کشتن را داشته باشد، غیر از این است؟
من باید چیزی را انتخاب میکردم که مبارزه با آن واقعاً ترسناک باشد. پس ۱۲ بدلکار بسیار کوچکاندام انتخاب کردم. بعضی از آنها بچه نبودند، بلکه نوجوانان قوی و لاغراندامی بودند. بههمه آنها لباس تنگ مشکی پوشاندم و برای سرگرمی، برایشان سبیل نقاشی کردم. سپس بهجنگ بدلکارها رفتیم. اینطور یک درگیری وحشیانهٔ بدلکاری شکل گرفت. بعد، تمام حرکات فیزیکی بازیگران را ضبط کردم. آن شخص با لباس مشکی را حذف کردم و با بابونهایی که با سیم فلزی شکل داده شده بودند جایگزین کردم، طوری که طبیعی بهنظر برسد، حرکات واقعی بهنظر برسد. بعد روی آنها پوست و مو اضافه کردیم؛ اینگونه انجامش دادیم. این یک شاهکار از کار دیجیتالی است. شما هیچی را بهیک بابون پشمالو تبدیل میکنید.
دِدلاین: آیا همه از چیزی که فیلمبرداری کردهاید راضی بودند؟
ریدلی اسکات: نه، یک احمقی بهمن گفت، من تا حالا همچین بابونی ندیدهام. من گفتم، خوب، این بابون آلوپسی (ریزش مو و طاسی) دارد، یک بیماری که تمام موی بدن لعنتیات را از دست میدهی. من این را از آن بابونی که در پارک حیات وحش دیدم کپی کردم؛ بابونی که آلوپسی داشت. با خودم گفتم، این دیگر چیست؟ و دیدم که همهاش عضله و تاندون است، بدون ذرهای چربی، مثل فولاد عضلانی. گفتم، این همان هیولای من است. به پاول گفتم، میدانی چکار کنیم باحال میشود؟ شرایط را برای بابون تغییر بدهیم. اگر تو بابون را گاز بگیری، بابون از نظر روانی شوکه میشود. بابون را گاز بگیر. وقتی او غرغر میکند، تو هم غرغر کن، و بابون با خودش میگوید، لعنتی! این کوفتی دیگر از کجا درآمد؟ این کار خندهدارش میکند.
دِدلاین: آیا خودتان را تنها بهاتفاقاتی که واقعاً در میدانهای گلادیاتوری رم رخ داده بودند محدود کردید؟
ریدلی اسکات: قطعاً. آنها کولوسئوم را برای نبردهای دریایی پر از آب میکردند. فکر میکنم کاری که میکردند این بود که مارماهیهای بزرگ در آن آب میانداختند که میتوانند گازهای شدید و بدی بگیرند. اینکه آیا کوسه هم داشتند، نمیدانم. ولی با خودم گفتم، بیایید کوسهها را وارد [بازی] کنیم.
دِدلاین: آیا اینها چیزهایی بودند که میخواستید در فیلم اول انجام دهید، اما تکنولوژی اجازه نمیداد؟
ریدلی اسکات: در فیلم اول میخواستم کرگدن داشته باشم. تا وقتی آن بابونها را در آن پارک ندیده بودم، بهآوردن بابونها فکر نکرده بودم. میدانستم قایقها وجود داشتند، ولی قسمت اول «گلادیاتور» را باید با بودجهٔ محدودی که داشتیم میساختیم، بنابراین بیخیال برخی ایدهها شدیم.
دِدلاین: تشدید وحشیگری در کولوسئوم تحت حکومت آن دو امپراتور دوقلوی ابله، چه چیزی دربارهٔ زوال تدریجی [پادشاهی] رم میگوید؟
ریدلی اسکات: یادم میآید کسی گفت چنین بهنظر میرسد رم را در قسمت اول «گلادیاتور»، شهری تمیزتر نشان دادهایم، ولی واقعاً اینطور نبود. وحشیگری در میدان نبرد همچنان همان بود. مرگ با شمشیر یا بهدست حیوانات همچنان وجود داشت. خانوادههای مسیحی توسط شیرها بلعیده میشدند و مردم از آن لذت میبردند. اینها حقیقت دارند. از منظر تاریخی، اینقدر وحشیانه و دهشتناک بوده که مثل هر چیزی که امروزه از نفرتانگیز بودن میتوان تصور کرد. چیزی بدتر از آن نیست. مرگ، مرگ است؛ شمشیر، شمشیر است. یک بمب ۲۰۰۰ پوندی (حدود ۹۰۰ کیلوگرمی) حتی بدتر هم است.
پس باید همه اینها را در نظر گرفت. حالا، ما داریم بخش سرگرمکننده یک امپراتوری که برای دستاوردهای شگفتانگیزش مورد تحسین بوده و درعینحال، بهشدت برای وحشیگری دیوانهوارش نقد شده است را میسازیم؛ وحشیگریای که در هر زمان و مکانی بههمان اندازه بد داشتیم، نمونهاش آدولف هیتلر و البته هر اتفاقی که امروز در جهان رخ میدهد.
خوشبختانه امثال ما کمی زیر پوشش ابریشمین دنیای سینما پنهان شدهایم. پس بهنوعی اینها را از پشت پردهای مستور تماشا میکنیم. اما وقتی من دارم این کار را انجام میدهم، بهخودم یادآوری میکنم که این اتفاق واقعاً رخ داده است. آنها [گلادیاتورها] باید در بعدازظهر شنبهای، در اتاق نشیمن یک سناتوری، مبارزهای تا سر حد مرگ انجام میدادند. مردم همانجا میایستادند، با نوشیدنی در دست، شاید کمی هم تحت تأثیر مواد، و جنگ دو نفر را تماشا میکردند تا آن لحظهای که یکی، دیگری را سر ببرد. بعد همه دست میزدند و میگفتند: آفرین. این واقعیت است.
دِدلاین: شما گفتهاید که میخواهید یک «گلادیاتور» دیگر بسازید. وقتی با پل صحبت کردم، گفت: «میخواهم با ریدلی صحبت کنم چون هرچه که باشد، من هستم».
ریدلی اسکات: حدود یک ماه پیش یک ایدهٔ شهودی و غیرمنتظره بهذهنم رسید. فکر کردم، چرا که نه؟ ایدهای دارم که از لحاظ منطقی مو لای درزش نمیرود. ما بهمیدان نبرد برنمیگردیم. اگر بخواهید «گلادیاتور ۴» را بسازید، میتوان بهمیدان برگشت، اما اگر این کار را در فیلم بعدی انجام دهید، دیگر تأثیرش را از دست میدهد.
دِدلاین: شما در حال فیلمبرداری «گلادیاتور ۲» بودید که اعتصاب SAG-AFTRA بهمدت نیم سال باعث تعلیق پروژه شد. بزرگترین چالش از دست دادن آن فضا و انگیزهای که ایجاد کرده بودید چه بود؟
ریدلی اسکات: هیچ چیزی واقعاً. من در دوران پاندمی، چهار فیلم ساختم. «آخرین دوئل»، «گوچی»، «ناپلئون» و بعد شروع بهکار روی این فیلم کردم که اعتصاب مراحل ساختش را متوقف کرد. آنچه را که در دست داشتم، تدوین کردم، فیلم بعدی را آماده کردم و سپس کار [روی گلادیاتور ۲] را از سر گرفتم. هیچوقت بیکار نمینشینم. داشتم بهفیلمی که بعداً قرار است بسازم فکر میکردم. اتحادیه که نمیتواند جلوی فکر کردنم را بگیرد.
دِدلاین: شما در فیلم «بیگانه» دیدگاه بسیار بدبینانهای نسبت بههوش مصنوعی بهنمایش گذاشتید که گفتید آن را از فیلم «۲۰۰۱: یک ادیسۀ فضایی» استنلی کوبریک الهام گرفتهاید. حال هالیوود هوش مصنوعی را بهعنوان آینده این صنعت با آغوشی باز پذیرفته است. آیا دیدگاه هشدارآمیزتان نسبت بههوش مصنوعی را تغییر دادهاید و آن را بهعنوان ابزاری در نظر گرفتهاید که میتواند در نوع داستانسرایی حماسی شما بهنحوی نقشی کمککننده داشته باشد؟
ریدلی اسکات: خب، هوش مصنوعی یک ابزار است، این را بهخاطر داشته باشید. اما هوش مصنوعی میتواند سوءاستفادهگرِ مخوفی هم باشد، حتی در [انجام] چیزهای خوب. یک یا دو نفر در دنیا هستند، مثل نویسندگان، موسیقیدانان، بازیگران و کارگردانان، که شاید بتوانند کمی فراتر از آنچه هوش مصنوعی بهعنوان بهترین ایده میتواند ارائه دهد، فکر کنند. یکی از آنها جیم کامرون است. بنابراین، همیشه امیدواریم بهترینها پیشرفت کنند و از هوش مصنوعی هم بهعنوان ابزار استفاده کنند.
اما ببینید، شاید یکی از بهترین ایدههایی که الهامبخش تمام آثار علمی-تخیلی بزرگ بعد از خود شد، فیلم «۲۰۰۱: یک ادیسۀ فضایی» باشد. فیلم با پگاهِ انسان آغاز میشود. میبینید میمونها بر سر زنده ماندن و بقا در یک گودال آبی مبارزه میکنند. مورچهخوارها را میبینید و گاهی یک پلنگ که میمونها را میخورد. میمونها با حشرات و تکههای چوب گذران زندگی میکنند. تا اینکه یک صبح، قدرتی، نه خدا، بلکه قدرتی از جهان، یک تکسنگِ یکپارچه و عظیمی (مونولیت) را میفرستد، چون دیده است که میمونها بهحد کافی بهمرحلهای که در حال تبدیل شدن بهموجودات متفکر هستند نزدیک شدهاند و بهکمی پیشرفت و کمک برای گامی بهجلوتر گذاشتن نیاز دارند.
میمون بهمونولیت دست میزند و اولین ایدهٔ بزرگ تاریخ را پیدا میکند: یک استخوان ران از یک حیوان درنده را برمیدارد و با آن میمونی دیگر را میکشد. این یک سلاح، یک جهش کوانتومی یک میلیون ساله رو بهجلو است. این یک ایدهٔ بهغایت بزرگ است. ایدهٔ دوم، حالا شما در یک سفینهٔ فضایی هستید، در جستجوی قدرتی که هست و بود. و آن لحظه چه بود؟ آیا چیزی است که ما آن را خدا مینامیم؟ نمیتوانم چیز دیگری تصور کنمش. یا شاید فقط قدرتی است که فراتر از درک ماست و بنابراین سالهاست که ما را بررسی میکند، مثل قناری در یک قفس که میگوید، «اوه، جالب است، آنها این کار را میکنند و آن کار را میکنند.»؛ آنها در حال مطالعه نژاد بشر هستند.
حالا میرسیم بهاوج داستان فیلم، جایی که سفینهٔ فضایی بهدورترین نقاطی که انسانها تا بهحال نرفتهاند میرود و [دو فضانورد] کاملاً بهیک عضو خدمه، بهنام «هال»، تکیه میکنند. «هال» یک کامپیوتر لعنتی است. و از آن لحظه بهبعد، یک هوش مصنوعی [داریم] که از نیت خود بهخدمه چیزی نمیگوید، اما آنها [دو خدمهٔ انسانی] آنقدر باهوش هستند که مشکوک شوند «هال» بهآنها خیانت میکند. چون «هال» میداند که خود ماموریت از این انسانها بسیار مهمتر است، و این اشتباه (اِرور) «هال» است. خوشبینانه و امیدوارانه، هوش مصنوعی همیشه اشتباه میکند. این یک ایده عظیم بود.
دِدلاین: بهنظر میرسد همچنان محتاط هستید. اما آیا روزی را میبینید هوش مصنوعی بهشخص ریدلی اسکات کمک کند که فیلمهای بزرگتر و بهتری بسازد؟
ریدلی اسکات: هیچ چیز غیرممکن نیست.
پایان مصاحبه.