بهترین سریال های ۲۰۲۳ | از آخرین ما تا وراثت

بهترین سریال های ۲۰۲۳ | از آخرین ما تا وراثت

یکشنبه, ۲۹ بهمن ۱۴۰۲ ساعت ۲۱:۰۱

تلویزیون در سال ۲۰۲۳ برای هر نوع مخاطبی یک چیزی برای عرضه داشت: از هجوهای تلخ و نیش‌دار گرفته تا کمدی‌درام‌های حال‌خوب‌کن؛ از انیمیشن‌های چشم‌نواز گرفته تا داستان‌های ترسناکِ پسا-آخرالزمانی. در این ویدیو/مقاله، سریال‌هایی که بیشتر از همه توانستند ما را در سال گذشته پای تلویزیون میخکوب کنند، فهرست کرده‌ایم.

سال ۲۰۲۳ سالِ مهمی برای تلویزیون بود: ما بیننده‌ها در طول این سال با سریال‌های بزرگی مثل «بری»، «وراثت» و «سگ‌های رزرویشن» وداع کردیم، به سریال‌های تازه‌نفس و اورجینالی مثل «مشاجره»، «سامورایی چشم‌آبی» و «آخرینِ ما» خوش‌آمد گفتیم و یک بار دیگر فرصت پیدا کردیم تا به دنیای آشنای سریال‌هایی مثل «خرس» یا «آنچه در سایه‌ها انجام می‌دهیم» که از قبل دوستشان داشتیم، بازگردیم. با این مقدمه برویم سراغِ شمارشِ معکوسِ ۲۰ سریال برتر ۲۰۲۳:


ویدیو برترین سریال های ۲۰۲۳

برای حمایت از ما این ویدیو را در کانال یوتیوب فیلمزی تماشا کنید


بهترین سریال های ۲۰۲۳

سریال آنچه در سایه‌ها انجام می‌دهیم

۲۰- سریال Party Down

پارتی داون (فصل سوم)

  • ژانر: سیت‌کام
  • شبکه: استارز
  • بازیگران: آدام اسکات، کن مارینو، لیزی کاپلان
  • تعداد قسمت‌ها: ۲۵
  • وضعیت سریال: اتمام فصل سوم
  • میانگین امتیازات سریال Party Down در IMDB: ۸/۲ از ۱۰

«پارتی داون» یکی از آن سریال‌هایی است که در زمان پخشِ اولیه‌اش در سال‌های ۲۰۰۹ و ۲۰۱۰، مخاطبانِ زیادی پیدا نکرد، اما نه‌تنها در میانِ منتقدان پُرطرفدار بود، بلکه در گذشتِ سال‌ها هرگز به فراموشی سپرده نشد. درعوض، «پارتی داون» به جایگاهِ یک سریالِ کالت دست پیدا کرد و طرفداران نه چندان زیاد اما دوآتشه‌‌ای برای خودش دست‌و‌پا کرد. به‌حدی که ۱۳ سال پس از لغو شدنِ سریال اصلی، بالاخره فصل سومش ساخته شد و طرفداران این فرصت را به‌دست آوردند تا با کاراکترهای محبوب‌شان تجدید دیدار کنند. «پارتی داون» روایتگرِ داستان گروهی از بازیگران و نویسندگانِ تازه‌کار اما جویای‌نام است که برای یک شرکتِ کیترینگ که مسئولیتِ پذیرایی و تدارکاتِ مجالس را برعهده دارد، کار می‌کنند. این گروه درحالی که خرجِ زندگی‌شان را ازطریقِ انجام این کار درمی‌آورند، امیدوارند که بالاخره در هالیوود به موفقیت برسند و شغل‌ِ رویاهایشان را به حقیقت بدل کنند. آن‌ها در هرکدام از اپیزودهای سریال، مسئولیتِ تدارکات و پذیرایی از یک مهمانیِ جدید را برعهده می‌گیرند و درگیر زندگیِ عجیب‌و‌غریبِ مهمانان رنگارنگ و ثروتمندشان می‌شوند.

بنابراین، «پارتی داون» در چارچوبِ زیرژانر «کمدی محل کار» جای می‌گیرد و تداعی‌گر سریال‌هایی مثل «آفیس» و «پارک‌ها و تفریحات» (سریالی که آدام اسکات بعد از لغو شدنِ «پارتی داون» به آن پیوست) است. عنصر متمایزکننده‌اش اما این است که در «پارتی داون» محل کار یکسان باقی نمی‌ماند، بلکه اپیزود به اپیزود تغییر می‌کند. این طرح داستانی نه‌تنها جذابیت‌اش را در طول وقفه‌ی بلندمدتی که بینِ فصل دوم و سوم اُفتاده بود از دست نداده است، بلکه اتفاقاً بامزه‌تر و دراماتیک‌تر از ۱۳ سال گذشته شده است: چون کار کردنِ این کاراکترها برای شرکت کیترینگ بعد از گذشت این همه سال، فقط یک معنی می‌تواند داشته باشد: آن‌ها از محقق کردنِ شغلِ رویاهایشان شکست خورده‌اند! احیای سریال‌های قدیمی اقدامی حساس است؛ چون بعضی‌وقت‌ها موفقیتِ نسخه‌ی اصلی محصولِ زمانِ به‌خصوصی در زندگی سازندگان و مخاطبانش است و تکرار آن آسان نخواهد بود. فصل سوم «پارتی داون» اما به‌شکلی ریتم و مولفه‌های دو فصل قبلی را بدون لغزش بازآفرینی می‌کند که انگار نه انگار ۱۳ سال از پخش فصل قبلی می‌گذرد. نه‌تنها کاراکترهای قدیمی با نقش‌آفرینی آدام اسکات و کن مارینو همچنان شیمیِ خنده‌دارِ سابقشان را حفظ کرده‌اند، بلکه شخصیت‌های جدید هم آن‌قدر طبیعی در میانشان بُر می‌خورند و آن‌قدر سریع در دلِ طرفداران جا باز می‌کنند که انگار از روز اول جزئی از این اکیپ بوده‌اند.


سریال آنچه در سایه‌ها انجام می‌دهیم

۱۹- سریال What We Do in the Shadows

آنچه در سایه‌ها انجام می‌دهیم (فصل پنجم)

  • ژانر: کمدی، وحشت، ماکیومنتری
  • شبکه: اِف‌ایکس
  • بازیگران: کیوان نوآک، مت بری، ناتاشا دِمتریو
  • تعداد قسمت‌ها: ۴۰
  • وضعیت سریال: اتمام فصل پنجم
  • میانگین امتیازات سریال What We Do in the Shadows در IMDB: ۸/۶ از ۱۰

درست در زمانی‌که به نظر می‌رسید «آنچه در سایه‌ها انجام می‌دهیم» عجیب‌و‌غریب‌تر، بامزه‌تر و غیرقابل‌پیش‌بینی‌تر از چیزی که دیده بودیم، نمی‌شود، فصل پنجم از راه رسید و خلاف‌اش را ثابت کرد. برخی از بهترین کمدی‌ها یک خصوصیتِ مشترک دارند: آن‌ها معمولا با یک ایده‌ی عمیقاً احمقانه آغاز می‌شوند، اما آن ایده را با نهایتِ جدیت پرداخت می‌کنند؛ از «بوجک هورسمن» که به افسردگی یک اسبِ هالیوودنشین می‌پردازد تا «خرابکار آمریکایی» (American Vandal) که پیرامونِ تلاش چند دانش‌آموزِ مستندساز برای کشفِ هویت کسی که روی ماشینِ معلم‌های دبیرستان نقاشی‌های ناجور اسپری کرده است، می‌چرخد. اما شاید بهترین سریال حال حاضرِ تلویزیون که تعریفِ «احمقانه اما بی‌اندازه جدی» درباره‌اش صدق می‌کند، «آنچه ما در سایه‌ها انجام می‌دهیم» باشد.

جنبه‌ی مضحک اما دلپذیرِ این سریال از همان خلاصه‌قصه‌اش رُخ نشان می‌دهد: سریال درباره‌ی چهار خون‌آشامِ چند صد ساله است که با یکدیگر در یک عمارتِ بزرگِ گوتیک در حومه‌ی نیویورک زندگی می‌کنند. همین خلاصه‌قصه بهمان می‌گوید که این سریال مخلوطِ جذابی از درگیری‌های تیپیکالِ هم‌اتاقی‌ها، خصوصیاتِ معرف خون‌آشام‌ها در تلاقی با دنیای مُدرن و کشمکش‌های بین‌شخصیتیِ این چهار نفر است که گرچه قرن‌ها از عمرشان می‌گذرد، اما هنوز چیز زیادی درباره‌ی دنیا یاد نگرفته‌اند. ناندور یک خون‌آشامِ تنومند اما خوش‌قلب است که قبلا یک جنگجو بوده است؛ لازلو برای اینکه به خفاش تغییرشکل بدهد حتما باید واژه‌ی «خفاش» را بلند فریاد بزند؛ ناجا شاید باهوش‌ترین فرد جمع باشد، اما دمدمی‌مزاج و ازخودراضی است و درنهایت، کالین رابینسون یک خون‌آشامِ نامتعارف است که نه خون قربانیانش، بلکه انرژیِ آن‌ها را می‌مکد؛ به‌شکلی که او آدم‌های اطرافش را بدون اینکه آن‌ها دلیلش را بدانند، بسیار خسته و کسل می‌کند. به عبارت دیگر، کالین پاسخی به این سؤال است: چه می‌شد اگر یکی از کارمندانِ سریال «آفیس» یک خون‌آشام می‌بود؟ خلاصه اینکه، آن‌ها درکنار یکدیگر یک مُشت جانورِ نامیرای رقت‌انگیز را تشکیل می‌دهند که از شستن لباس‌ چرک‌های خودشان عاجز هستند، اینترنت را درک نمی‌کنند، هیچ ایده‌ای از نحوه‌ی استفاده از سیستم حمل‌و‌نقلِ عمومی ندارند و بی‌وقفه سر چیزهای پیش‌پااُفتاده با یکدیگر بگومگو می‌کنند. ترکیبِ مرگباربودن و نقاط ضعفِ آن‌ها به نتیجه‌ی روده‌بُرکنند‌ه‌ای منجر شده است.

برای مثال، لازلو در فصل اول به یک خفاش تغییرشکل می‌دهد، اما وقتی از بازگشتن به حالتِ انسانیِ سابق‌اش شکست می‌خورد، اشتباهی توسط اداره‌ی کنترل حیوانات جمع‌آوری می‌شود! اما چیزی که کمدیِ سریال را وارد سطحِ خنده‌دارتری می‌کند، معرفی شخصیتی به اسم گیرمو است. او که خون‌آشام نیست، به‌طرز ملتمسانه‌ای از ناندور می‌خواهد که او را به یک خون‌آشام بدل کند و ناندور هم با قول‌های دروغین، از گیرمو به‌عنوان خدمتکار خانه سوءاستفاده می‌کند. اما اوضاع وقتی جالب می‌شود که رابطه‌ی آن‌ها با تحولی دراماتیک روبه‌رو می‌شود: گیرمو کشف می‌کند که او قدرتِ منحصربه‌فردِ خودش را دارد؛ او متوجه می‌شود خونِ ون هلسینگ در رگ‌هایش جاری است؛ چیزی که او را به یک خون‌آشام‌کُشِ استثنایی بدل می‌کند. این، تازه آغازی است بر سریالی که در طولِ پنج فصلی که از عمرش گذشته، یکی از رضایت‌بخش‌ترین، خلاق‌ترین و دیوانه‌وارترین محصولاتِ تلویزیون باقی مانده است.


سریال کاراگاهی قتلی در آخر دنیا

۱۸- سریال A Murder at the End of the World

قتلی در آخرِ دنیا

  • ژانر: تریلر، جنایی
  • شبکه: اف‌ایکس
  • بازیگران: بریت مارلینگ، اِما کورین، کلایو اوون
  • تعداد قسمت‌ها: ۷
  • وضعیت سریال: به اتمام رسیده
  • میانگین امتیازات سریال A Murder at the End of the World در IMDB: ۷/۱ از ۱۰

رویکردِ «قتلی در آخرِ دنیا» به داستان‌های کاراگاهی/معمایی نسخه‌ی عکس «پوکر فیس» (رده‌ی دوازدهم همین فهرست) است: اگر «پوکر فیس» یک سریال کاراگاهی سنتی باشد، «قتلی در آخر دنیا» را می‌توان به‌عنوان جدیدترین آپدیتِ این ژانر توصیف کرد. این سریال توسط بریت مارلینگ و زال باتمانقلیچ (والدین او ایرانی هستند) ساخته شده است که بیش از هر چیزِ دیگری به‌عنوانِ خالقان سریال «اُ.اِی» (The OA) شناخته می‌شوند: یکی از عجیب‌ترین و خلاقانه‌ترین آثارِ تلویزیون که گرچه اپیزود فینال فصل دومش به یکی از دیوانه‌وارترین توئیست‌های تاریخ تلویزیون ختم شد (توئیستی که می‌تواند با بهترین توئیست‌های «لاست» رقابت کند)، اما متاسفانه نت‌فلیکس آن را به‌دلیل آمار پایینِ بینندگانش لغو کرد. بنابراین، بازگشتِ دوباره‌ی دوتا از خوش‌ذوق‌ترین سریال‌سازهای تلویزیون بدون‌شک هیجان‌انگیز است. اسم «قتلی در آخرِ دنیا» می‌تواند چند معنی داشته باشد؛ معنیِ نخست‌اش واضح است: داستان این سریال از جایی آغاز می‌شود که یک میلیاردرِ حوزه‌ی تکنولوژی به نام اَندی رانسون (با بازی کلایو اوون) برخی از برجسته‌ترین اشخاصِ صنایعِ مختلف را به هتلِ دوراُفتاده‌ی قطبی‌اش در ایسلند دعوت می‌کند. اما به محض اینکه مهمانان به مقصد می‌رسند، یکی‌یکی به‌طرز اسرارآمیزی می‌میرند.

اما معنای دیگر اسم سریال بارِ آخرالزمانی دارد و تداعی‌گرِ تهدیداتِ پایان‌دهنده‌ی دنیاست: بنابراین تعجبی ندارد که سریال به مضمون‌هایی مثل گرمایش زمین، خطرات هوش مصنوعی و اینکه ثروتمندترین افراد کره‌ی زمین به‌جای اینکه ناجی‌مان باشند، درواقع تسریع‌کننده‌ی نابودی‌مان هستند، می‌پردازد. اما در مرکزِ این شبکه‌ی درهم‌پیچیده‌ی توطئه‌ و دسیسه، زنی به اسم داربی هارت (اِما کورین) قرار دارد: او یک هکر و یک کاراگاهِ آماتور است که یک‌ بار در نوجوانی‌اش یک قاتل سریالی را ردیابی کرده بود و حالا دوباره باید از مهارت‌هایش برای کشف قاتلِ ناشناسی که در میانِ مهمانان پرسه می‌زند، استفاده کند. نقاط قوت سریال اما به معمای محوری‌اش خلاصه نمی‌شود: از شخصیت‌های مشکوک‌اش که حدس زدنِ انگیزه‌های واقعی‌شان سخت است تا مناظرِ طبیعیِ زیبا و خیره‌کننده‌اش و اتمسفرِ شومِ کوبریکی‌اش. گرچه پاسخ‌هایی که سریال درنهایت برای معمای مرکزی‌اش فراهم می‌کند به خودی خود رضایت‌بخش هستند، اما مسیری که برای رسیدن به مقصد پشت سر می‌گذاریم نیز به همان اندازه درگیرکننده است.


سریال علمی تخیلی سیلو

۱۷- سریال Silo

سیلو

  • ژانر: علمی‌تخیلی
  • شبکه: اپل‌تی‌وی‌پلاس
  • بازیگران: ربکا فرگوسن، تیم رابینز، رَشیدا جونز
  • تعداد قسمت‌ها: ۱۰
  • وضعیت سریال: اتمام فصل اول
  • میانگین امتیازات سریال Silo در IMDB: ۸/۱ از ۱۰

گرچه اپل‌تی‌وی‌پلاس بیشتر به خاطرِ کمدی ورزشیِ «تد لاسو» شناخته می‌شود، اما این شبکه با وجودِ سرمایه‌گذاری روی سریال‌هایی مثل «تفکیک» (Severance)، «برای تمام بشریت» (For All Mankind)، «بنیاد» (Foundation) و «تهاجم» (Invasion)، خودش را به‌عنوانِ مقصدِ ایده‌آلی برای طرفدارانِ ژانرِ علمی‌تخیلی ثابت کرده است؛ حالا باید «سیلو» را هم به این فهرست اضافه کنیم. «سیلو» براساس مجموعه رُمان‌هایی به نویسندگی هیو هاوئی ساخته شده و گراهام یوست، خالق سریال «موجه» (Justified)، مسئولیتِ اقتباس‌اش را برعهده داشته است. داستانِ این سریال در یک پناهگاهِ زیرزمینیِ استوانه‌ای‌شکلِ غول‌آسا جریان دارد که ظاهراً سکونت‌گاهِ آخرین بازماندگانِ بشریت است. هوای خارج از پناهگاه به دلایلِ نامعلومی به‌طرز مرگباری سمی است و حکومتِ تمامیت‌خواهِ سیلو هرگونه کنجکاوی درباره‌ی جهانِ خارج را بلافاصله مجازات می‌کند: اگر کسی درخواست کند که از سیلو خارج شود، به خواسته‌اش می‌رسد و به محض قدم گذاشتن روی سطح زمین، در مقابلِ چشم شهروندانِ سیلو که فیلمش را روی نمایشگری بزرگ تماشا می‌کنند، می‌میرد.

اما واضح است که نه‌تنها کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه‌ی حکومتِ سیلو است، بلکه کاراکترها به سرنخ‌هایی دست پیدا می‌کنند که ثابت می‌کنند چیزهایی که حکومت درباره‌ی تاریخِ سیلو و دنیای بیرون به مردم می‌گوید، دروغ هستند. بنابراین، «سیلو» در وهله‌ی نخست یک سریالِ معمایی است که هیجانِ اصلی‌اش این است که همراه‌با کاراکترهایش درباره‌ی رازهای پُرتعدادش گمانه‌زنی کنیم و لایه‌های تودرتوی دروغ و فریب را برای کشف حقیقت کنار بزنیم. «سیلو» در بهترین لحظاتش حکم مخلوطی از آثار جرج اورول و «اسنوپی‌یرسرِ» بونگ جون هو را دارد: هرکدام از طبقاتِ پناهگاه براساسِ محل تولد شهروندان به یک گروه اجتماعی اختصاص دارد، ساکنان بدون اینکه خبر داشته باشند بی‌وقفه تحت‌نظارت هستند و حتی تولیدمثل کردنِ آن‌ها هم از دخالت و کنترلِ دولت در امان نیست! فصل اول «سیلو» نه‌تنها به غافلگیریِ هیجان‌انگیزی منتهی شد که پیش‌بینی آینده را سخت می‌کند، بلکه از آنجایی که این سریال براساس یک مجموعه کتاب است، پس از همین حالا از یک نقشه‌ی راهِ تکمیل‌شده برخوردار است و درنتیجه، امید می‌رود که در بلندمدت به سرنوشت ناگوارِ «وست‌ورلد» دچار نشود. «سیلو» اما بخشِ بزرگی از موفقیت‌اش را مدیونِ طراحی صحنه‌ی خیره‌کننده‌اش نیز است: معماری بروتالیستی سیلو همان‌قدر که به‌طرز دلهره‌آوری عظیم به نظر می‌رسد، همان‌قدر هم خفقان‌آور و کلاستروفوبیک احساس می‌شود.


سریال وسترن justified: city primeval

۱۶- سریال Justified: City Primeval

موجه: شهر باستانی

  • ژانر: نئووسترن، جنایی
  • شبکه: اف‌ایکس
  • بازیگران: تیموتی اولیفانت، بوید هالبروک، آنجانو الیس
  • تعداد قسمت‌ها: ۸
  • وضعیت سریال: به اتمام رسیده
  • میانگین امتیازات سریال Justified: City Primeval در IMDB: ۷/۴ از ۱۰

شش فصل نخستِ سریال نئووسترنِ «موجه» که بینِ سال‌های ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۵ پخش شد، یکی از مهم‌ترین آثارِ عصر طلایی تلویزیون محسوب می‌شود. این سریال براساس رُمان‌های اِلمور لئونارد و شخصیت رِی‌لان گیونز، یکی از مخلوقان مشهور این نویسنده که تیموتی اولیفانت نقشش را در سریال برعهده دارد، اقتباس شده بود (از دیگر اقتباس‌‌های برجسته‌ی آثار لئونارد می‌توان از فیلم «قطار ۳:۱۰ دقیقه به یوما» نام بُرد). داستان اصلی این سریال در مورد مارشال رِی‌لان گیونز است؛ یک کلانترِ بذله‌گویِ حاضرجوابِ هفت‌تیرکشِ کلاسیک که انگار مستقیماً از غرب وحشی به دنیای مدرن منتقل شده است. او در آغاز سریال به‌دلیلِ اِعمال روش‌های غیرمعمول در اجرای قانون، از میامی در ایالت فلوریدا به شهر لگزینگتون در ایالتِ کنتاکی تبعید می‌شود. لگزینگتون برای هر مارشال دیگری غیر از ری‌لان جای مناسبی به نظر می‌رسد، اما هارلان شهر کوچکی در حومه‌ی لگزینگتون جایی است که ری‌لان در آن به دنیا آمده و بزرگ شده است. مارشال گیونز بعد از سال‌ها دوری دوباره به هارلان بازمی‌گردد و با گذشته‌اش و آدم‌های مربوط‌به آن یعنی پدر خلافکارش، همسر سابقش و دوستِ دوران کودکی و جوانی‌اش رو‌به‌رو می‌شود. او که سال‌ها از این گذشته و آدم‌ها فرار می‌کرده است، باید به‌عنوانِ مأمور قانون با آن‌ها که اکثرشان خلافکاران محلی هستند، شاخ‌به‌شاخ شود.

فصل جدید سریال که راوی یک داستان مستقل است، براساس یکی دیگر از رُمان‌های اِلمور لئونارد که در سال ۱۹۸۰ چاپ شده بود، اقتباس شده است (هرچند قهرمانِ نسخه‌ی متنی این داستان ری‌لان گیونز نیست). سریال اورجینالِ «موجه» یکی از جذاب‌ترین آنتاگونیست‌های تاریخ تلویزیون را داشت (با بازی والتون گاگینز). بنابراین، طبیعتاً سؤال این بود که فصل جدید چقدر در معرفی یک دشمنِ شایسته برای ری‌لان موفق خواهد بود. در فصل جدید که محل وقوع داستان به دیترویت منتقل شده است، ری‌لان برای دستگیر کردنِ آدمکشِ حرفه‌ای و بی‌وجدانی به اسم کلمنت مَنسل (با بازی بوید هالبروک) مامور می‌شود: کلمنت کسی است که مُدام از شانس، قدرتِ خالصِ اراده‌اش و مهارت‌های حقوقیِ وکیل‌اش استفاده می‌کند تا از قتل‌های متعددی که مرتکب شده است، قسر در برود. «شهر باستانی» تمام مولفه‌های جذابِ سریال اورجینال را همچنان حفظ کرده است، اما همان‌قدر هم با بالا رفتن سنِ شخصیت‌ اصلی‌اش، متحول شده است. برای مثال، روش‌های کابوی‌وارِ ری‌لان برای غلبه بر خلافکاران با گذشتِ زمان تغییر کرده است: یکی از پلیس‌های دیترویت به ری‌لان پیشنهاد می‌دهد که آن‌ها می‌توانند از مافیای محلی برای کشتنِ مَنسل استفاده کنند. ری‌لان اما برخلافِ سابق اصرار دارد که آن‌ها باید از روش‌های قانونی برای به زندان انداختنِ منسل استفاده کنند. اما آیا قانون برای متوقف کردنِ مُجرمی مثل منسل کفایت می‌کند؟ یا آیا تعللِ ری‌لان برای دستگیر کردنِ منسل با روش‌های قانونی باعث می‌شود تا خشونت او جانِ بیگناهان بیشتری را بگیرد؟


استیون ین و اَلی وانگ در سریال beef

۱۵- سریال Beef

مشاجره

  • ژانر: درام، کمدی
  • شبکه: نتفلیکس
  • بازیگران: استیون یِن، اَلی یانگ، جوزف لی
  • تعداد قسمت‌ها: ۱۰
  • وضعیت سریال: به اتمام رسیده
  • میانگین امتیازات سریال Beef در IMDB: ۸ از ۱۰

مینی‌سریال «مشاجره» با سناریویی آغاز می‌شود که برای هرکسی که گواهینامه‌ی رانندگی دارد، آشناست: دَنی (با بازی استیون یِن) یک پیمان‌کارِ شکست‌خورده است که آه ندارد با ناله سودا کند. اِیمی لاو (با بازی اَلی یانگ) هم یک کارآفرین است که با مشغله‌های پراسترسِ شغلی‌اش دست‌به‌گریبان است. آن‌ها در پارکینگِ یک فروشگاه لوازم خانگی سر راهِ یکدیگر قرار می‌گیرند: دَنی دارد با وانت‌اش دنده عقب می‌گیرد؛ اِیمی دارد با شاسی‌بلندِ سفیدش با عجله به خانه بازمی‌گردد. آن‌ها مُماس با یکدیگر ترمز می‌گیرند. اِیمی با عصبانیت دستش را روی بوق می‌گذارد. دنی پاسخش را می‌دهد. دَنی که خونش به جوش آمده، شاسی‌بلندِ سفید را تعقیب می‌کند، و به این ترتیب یک خشونتِ جاده‌ای در خیابان‌های شهر آغاز می‌شود؛ چراغ‌های قرمز نادیده گرفته می‌شوند؛ آت‌و‌آشغال‌ از شیشه‌ی ماشین‌ها بیرون پرتاب می‌شود؛ رانندگی به پیاده‌روها کشیده می‌شود؛ باغچه‌‌های مردم زیر گرفته می‌شوند؛ فحش‌های آب‌نکشیده به زبان آورده می‌شوند. هیچکدامشان نمی‌توانند از خشمشان دست بردارند. دَنی و اِیمی به‌جای اینکه این اتفاق را پشت سر بگذارند، شماره پلاکِ یکدیگر را حفظ می‌کنند و به این ترتیب جنگِ آن‌ها برای انتقام‌جویی از دیگری که به‌طرز فزاینده‌ای خطرناک‌تر می‌شود، آغاز می‌شود. دَنی به‌عنوان یک لوله‌کشِ نیکوکار به خانه‌ی اِیمی سر می‌زند و روی کفِ دستشویی‌اش ادرار می‌کند و اِیمی هم به‌وسیله‌ی رنگ کردنِ وانتِ قراضه‌ی دَنی با جملاتِ توهین‌آمیزی مثل «من بدبختم» تلافی می‌کند. این درحالی است که در این نقطه تازه در اپیزود سوم هستیم و هنوز هفت اپیزود دیگر برای اینکه کار به جاهای باریک‌تری کشیده شود، وقت وجود دارد.

هردوی دَنی و اِیمی در این نقطه از زندگی‌شان به‌دلیل عدم کنترل روی آینده‌شان احساسِ درماندگی، عجز و اسارت می‌کنند، و درنتیجه نبردشان با یکدیگر روش ناسالم و ناپایداری برای بازیافتنِ کمی قدرت و کنترل است. نبوغ «مشاجره» این است که به تدریج نشان می‌دهد که دَنی و اِیمی برخلاف چیزی که در ابتدا به نظر می‌رسد، چقدر به یکدیگر شباهت دارند: یکی از تم‌های «مشاجره» این است که چگونه طرز فکرمان درباره‌ی دیگران، همان چیزهایی که ما را درباره‌ی دیگران آزار می‌دهند، درحقیقت آشکارکننده‌ی کمبودها و خصوصیاتِ شخصیتی منفیِ خودمان هستند که دوست نداریم به آن‌ها اقرار کنیم و سرکوبشان می‌کنیم. دَنی و اِیمی آینه‌ی منعکس‌کننده‌ی سایه‌ی یکدیگر، تمام ترس‌ها، بیزاری‌ها و عواطفی که می‌خواهند از چشمِ دنیا پنهان نگه دارند، هستند. بنابراین، اگر دعوای دَنی و اِیمی یک نقطه‌ی مثبتِ ناخواسته داشته باشد، آن این است که حداقل یک نفر در دنیا وجود دارد که چهره‌ی واقعی و سانسورنشده‌ی آن‌ها را دیده است و آن‌ها لازم نیست جلوی او فیلم بازی کنند، حداقل آن‌ها به اندازه‌ی یک نفر هم که شده کمتر احساس تنهایی می‌کنند، آن‌ها حداقل یک نفر را در دنیا می‌شناسند که به اندازه‌ی خودشان در‌ب‌و‌داغون است و این هرچه نباشد، دلگرم‌کننده است.


اسکات و رامونا با هم آشنا می‌شوند انیمه Scott Pilgrim Takes Off

۱۴- سریال Scott Pilgrim Takes Off

اسکات پیلگریم غیبش می‌زند

  • ژانر: انیمه، اکشن
  • شبکه: نتفلیکس
  • بازیگران: مایکل سِرا، مری الیزابت وینستد، کیرن کالکین
  • تعداد قسمت‌ها: ۸
  • وضعیت سریال: به اتمام رسیده
  • میانگین امتیازات سریال Scott Pilgrim Takes Off در IMDB: ۷/۸ از ۱۰

انیمه‌‌ی هشت اپیزودی «اسکات پیلگریم غیبش می‌زند» اقتباس جدیدی از سری کامیک‌بوک‌های بی‌اندازه محبوب و خلاقانه‌ای اثرِ برایان لی اُمالیِ کانادایی محسوب می‌شود که دست‌پختِ استودیوی «ساینس سارو» است؛ استودیویی که بیش از هر چیزِ دیگری با ساختِ انیمه‌ی «مرد شیطانیِ بچه‌ننه» (Devilman Crybaby) به شهرت رسید. روی کاغذ اقتباسِ دوباره‌ی کامیک‌های «اسکات پیلگریم» غیرضروری به نظر می‌رسید. نه‌تنها در این سال‌ها، سینما و تلویزیون با ریبوت‌ها و بازسازی‌‌های بی‌انتهای برندهای نوستالژیک اشباع شده است، بلکه این کامیک همین الانش در قالب فیلم سینمایی اِدگار رایت از یک اقتباسِ ایده‌آل بهره می‌بَرد که نیاز به بازگوییِ دوباره‌ی این داستان را توجیه‌ناپذیر کرده و شکستش در رسیدن به استانداردهای دست‌نیافتنیِ فیلم را اجتناب‌ناپذیر می‌کرد. گرچه بدبینی‌مان نسبت به این پروژه موجه بود، اما برایان لی اُمالی و بِن‌دیوید گرابینسکی، خالقانِ انیمه، در حرکتی که نمونه‌اش به ندرت یافت می‌شود، خلافش را ثابت می‌کنند. آن‌ها با این انیمه نشان می‌دهند که احیای برندهای قدیمی الزاماً مترادفِ مرگِ خلاقیت یا سوءاستفاده‌ی تجاری از نوستالژیِ طرفداران نیست، بلکه اتفاقاً برعکس؛ احیای برندهای قدیمی می‌تواند به فرصتِ تازه‌ای برای نوآوری تبدیل شود؛ می‌تواند فرصتِ تازه‌ای را برای برندِ سابقه‌داری مثل «اسکات پیلگریم» فراهم کند تا خودش را کاملاً بازتعریف کند و در عینِ غافلگیر کردنِ طرفدارانِ قدیمی، مخاطبانِ جدید هم پیدا کند.

پس، کاری که انیمه‌ی «اسکات پیلگریم» انجام می‌دهد همچون یک شعبده‌بازی می‌ماند: اپیزود اول به‌عنوانِ بازسازی وفادارانه‌ و قابل‌پیش‌بینیِ داستانِ اصلی آغاز می‌شود. اما انیمه برگ‌برنده‌اش را در پایانِ اپیزود اول رو می‌کند: در داستان اصلی، اسکات با متیو پاتل، اولین دوست‌پسرِ سابقِ شرورِ رامونا مبارزه می‌کند و بلافاصله پیروز می‌شود. اما در انیمه، متیو پاتل بر اسکات غلبه می‌کند و درگیریِ آن‌ها با بدل شدنِ قهرمان‌مان به یک مُشت سکه به پایان می‌رسد. هرچند رامونا خیلی زود کشف می‌کند که اسکات واقعا کُشته نشده است، بلکه فرد یا افرادِ ناشناسی او را به دلایلی رُبوده‌اند و مرگش را جعل کرده‌اند. درنتیجه، اسکات پیلگریم از اکثرِ اپیزودهای انیمه غایب است. پس، برخلافِ داستانِ اصلی که پیرامونِ تلاشِ اسکات برای شکست دادنِ نامزدهای سابقِ شرورِ رامونا جریان داشت، انیمه روی کاراگاه‌بازی‌های رامونا برای حل کردنِ رازِ ناپدید شدنِ اسکات مُتمرکز است. این تغییر، فرصت‌های داستان‌گویی بی‌شماری را برای نویسندگان ممکن می‌کند. برای مثال، در کامیک‌ها و در فیلم ادگار رایت، نامزدهای سابقِ رامونا به موانعی بر سرِ راهِ قهرمان‌بازی‌های اسکات خلاصه شده بودند. اما حالا در غیبتِ اسکات، سریال این فرصت پیدا می‌کند تا زمانِ بیشتری را به خلوتِ آن‌ها اختصاص بدهد، و آن‌ها در نتیجه‌ی این تغییر، فرصتِ تازه‌ای را برای درخشیدن و بدل شدن به کاراکترهای چندبُعدی‌تر و دوست‌داشتنی‌تری به‌دست می‌آورند.


سریال Dead Ringers

۱۳- سریال Dead Ringers

شباهت کامل

  • ژانر: تریلر روان‌شناختی
  • شبکه: آمازون پرایم
  • بازیگران: ریچل وایس، بریتنی اولدفورد، جنیفر ایلی
  • تعداد قسمت‌ها: ۶
  • وضعیت سریال: به اتمام رسیده
  • میانگین امتیازات سریال Dead Ringers در IMDB: ۶/۵ از ۱۰

وینس گیلیگان یک سریالِ عالی به نام «بریکینگ بد» ساخت، و سپس یک سریال بهتر با محوریتِ ساول گودمن، وکیلِ شرورِ والتر وایت ساخت. استودیوی توهو چند سال پیش برندِ گودزیلا را در قالب فیلم «شین گودزیلا» بازآفرینی کرد و آن را به یک شاهکارِ تمام‌عیار در سینمای وحشت تبدیل کرد، و مجدداً این کار را امسال با «گودزیلا: منفی یک» تکرار کرد. در دهه‌ی ۸۰، دیوید کراننبرگ و جرمی آیرونز با یکدیگر برای ساختِ «شباهت کامل»، یکی از شاخص‌ترین آثارِ ترسناکِ روانشناسانه‌ی اِروتیک سینما، همکاری کردند، و سپس آلیس برچ و ریچل وایس جنسیتِ شخصیت‌‌های اصلی «شباهت کامل» را تغییر دادند و آن را به یکی از بهترین تریلرهای روانشناسانه‌ی اِروتیکِ تلویزیون تبدیل کردند. نکته‌ای که می‌خواهم به آن برسم این است: گرچه اسم ریبوت‌ها، بازسازی‌ها و دنباله‌ها اکثر اوقات به درستی بد در رفته است، اما هر از گاهی شانس نه یک بار، که دو بار در خانه‌ی آدم را می‌زند! «شباهت کامل» درباره‌ی دوقلوهای همسانی به نام اِلیوت و بِورلی مَنتل است که دکتر متخصصِ زنان و زایمان هستند و نقش هردوتای آن‌ها را نیز ریچل وایس ایفا می‌کند. سلاح اصلی «شباهت کامل» که تا آخرین ثانیه‌ی اپیزود آخر همچنان مثل دقیقه‌ی اول نفسگیر و حیرت‌انگیز باقی می‌ماند، نقش‌آفرینی ریچل وایس است: اِلیوت و بورلی با وجود شباهت گمراه‌کننده‌ی ظاهری‌شان، از لحاظ خصوصیاتِ شخصیتی و زبان بدن در تضاد با یکدیگر قرار می‌گیرند. بنابراین، وایس بسته به اینکه به کدامیک از دوقلوهای مَنتل جان می‌بخشد، هم باید درنده‌خو باشد و هم خویشتن‌دار، هم باید سلطه‌جو باشد و هم سربه‌زیر، هم باید به‌طرز خطرناکی اغواکننده باشد و هم فروتن و لطیف.

بازی وایس در قالب این دو خواهر آن‌قدر متمایز، پرجزئیات و متقاعدکننده است که بعضی‌وقت‌ها برای لحظاتی باور کردنِ اینکه نقش این دو شخصیت توسط یک نفر اجرا می‌شود، برایم غیرممکن می‌شد! جنبه‌های مختلفی از «شباهت کامل» را می‌توان تحسین کرد: از اینکه سریال چگونه از تغییر دادنِ جنسیتِ دوقلوهای منتل استفاده می‌کند تا به تم‌هایی بپردازد که آن را به برداشتِ متفاوتی از فیلم کراننبرگ تبدیل می‌کند؛ یا اینکه دیالوگ‌های پرنیش‌و‌کنایه‌ی فیلم چگونه همچون عسلی زهرآگین روی زبانِ کاراکترهایش جاری می‌شوند؛ یا اینکه سازندگان چگونه با به تصویر کشیدنِ عمل‌های سزارین، زایمان‌های طبیعی، شکم‌های پاره‌شده و جنین‌های سقط‌شده در خونین‌ترین و عریان‌ترین شکلِ ممکن، روی خشونتی که بدنِ زنان متحمل می‌شود، روی وحشت و ترومای ذاتی زنانگی و تولد، تاکید می‌کنند. اما با همه‌ی این نقاط قوت، چیزی که تا لحظه‌ی پایانی سریال غافلگیرکننده باقی می‌ماند، بازی وایس است؛ تمام ژست‌های صورت‌اش و تمام لحن‌های صدای‌ش در قالب خواهرانِ مَنتل آن‌قدر ظریف و حساب‌شده هستند که اگر قرار بود بهترین بازیگران تلویزیون در سال ۲۰۲۳ را فهرست کنیم، باید نه یک بار، که دو بار از او نام ببریم.


ناتالی لیون در نقش چارلی کیل در پوستر اصلی سریال Poker Face

۱۲- سریال Poker Face

پوکر فیس

  • ژانر: درام، کمدی، جنایی
  • شبکه:پیکاک
  • بازیگران: ناتاشا لیون، آدریان برودی، بنجامین برت
  • تعداد قسمت‌ها: ۱۰
  • وضعیت سریال: اتمام فصل اول
  • میانگین امتیازات سریال Poker Face در IMDB: ۷/۸ از ۱۰

رایان جانسون با سریال‌سازی، آن‌هم از نوعِ باکیفیت‌اش، بیگانه نیست؛ ناسلامتی صحبت از کسی است که «اوزیماندیاس»، اپیزود چهاردهم فصل آخرِ «بریکینگ بد» را کارگردانی کرده است؛ اپیزودی که نه‌تنها عموماً به‌عنوانِ بهترین اپیزود دنیای هایزنبرگ شناخته می‌شود، بلکه یکی از نقاط عطفِ دوران طلایی تلویزیون نیز محسوب می‌شود. اما وقتی جانسون تصمیم گرفت تا پروژه‌ی تلویزیونیِ خودش را بسازد، او سبک و ساختاری را برای سریالش انتخاب کرد که حکم رجعت به گذشته را داشت: «پوکر فیس» یک درامِ جنایی/معمایی است که هر اپیزودش به یک داستان مجزا و یک پرونده‌ی مستقل اختصاص دارد. در این سریال، ناتاشا لیون نقشِ زنی به اسم چارلی کِیل را ایفا می‌کند که پیشخدمتِ یک کازینو در لاس‌وگاس است. مهارتِ برجسته‌ی چارلی این است که او همیشه می‌تواند به درستی تشخیص بدهد که یک نفر دروغ می‌گوید یا راست. اما ماهیتِ چارلی به‌عنوانِ یک دروغ‌سنجِ انسانی نه یک موهبت، بلکه بیشتر یک نفرین است: در اپیزود اول، چارلی طی اتفاقاتی درگیرِ مرگِ پسرِ رئیسِ یک کازینو می‌شود؛ بنابراین، او به یک فراری تبدیل شده و مجبور می‌شود تا به جاده بزند و به‌طور ناشناس مُدام از شهری به شهری دیگر سفر کند. او در هرکدام از توقفگاه‌هایش درگیرِ معمای یک قتلِ محلی می‌شود و برخلافِ میل‌اش وادار می‌شود تا از مهارتِ دروغ‌سنجی‌اش برای حل کردنِ آن استفاده کند.

هرکدام از اپیزودهای سریال با یک سناریوی ده-پانزده دقیقه‌ای آغاز می‌شوند که چارلی در آن غایب است؛ ما طی این دقایق می‌بینیم که قاتلان و قربانیان چه کسانی هستند و عمل کُشتن چگونه رخ داده است. سپس، سریال در ادامه‌ی اپیزود به عقب فلش‌بک می‌زند و بهمان نشان می‌دهد که چارلی این کاراکترها را از کجا می‌شناسد و چگونه رازِ اتفاقی را که اُفتاده است حل می‌کند و آدم‌بدها را به سزای اعمالشان می‌رساند. «پوکر فیس» از گروهِ بازیگرانِ مهمانِ متنوع و هیجان‌انگیزی بهره می‌برد که شاملِ امثالِ آدریان برودی، جوزف گوردن لویت، هانگ چائو، ران پرلمن، نیک نولتی، جودیث لایت و خیلی‌های دیگر می‌شود. هرکدام از معماهای اپیزودیکِ سریال طعم و حال‌و‌هوایِ منحصربه‌فردِ خودشان را دارند. در دورانی که اکثرِ سریال‌ها روایتگرِ داستان‌های دنباله‌دار هستند و سعی می‌کنند خودشان را فیلم‌های سینمایی چند ساعته جا بزنند، «پوکر فیس» تداعی‌گر دورانی است که تک‌تک اپیزودهای یک سریال مجبور نبودند تا جزئی از یک ماجرای بزرگ‌تر باشند و چیزی که تماشاگران را به دیدنِ یک سریال ترغیب می‌کرد عبارتِ «ادامه دارد...» که در انتهای هر اپیزود روی صفحه نقش می‌بست، نبود.


سریال اکشن جنگجو

۱۱- سریال Warrior

جنگجو (فصل سوم)

  • ژانر: رزمی، جنایی
  • شبکه: اچ‌بی‌اُ
  • بازیگران: اندرو کوجی، اُلیویا چنگ، جیسون توبین
  • تعداد قسمت‌ها: ۳۰
  • وضعیت سریال: اتمام فصل سوم
  • میانگین امتیازات سریال Warrior در IMDB: ۸/۴ از ۱۰

«جنگجو» سریالی است درباره‌ی رزمی‌کارهایی که باید بارها و بارها خودشان را به زور و زحمت از مخمصه‌های مختلف نجات بدهند. بنابراین، جالب است که خودِ این سریال هم در طولِ عمرش در وضعیت مشابهی قرار داشته است: مبارزه با چنگ‌و‌دندان برای دوام آوردن! «جنگجو» یک درامِ جنایی/رزمی است که داستانش در قرن نوزدهم جریان دارد و جاناتان تروپر، خالق سریال قدرندیده‌ی «بنشی» (Banshee)، آن را براساسِ یک طرح هشت صفحه‌ای که بروسلی آن را در دهه‌ی هفتاد نوشته بود، ساخته است. دو فصل نخستِ «جنگجو» برای اولین‌بار در شبکه‌ی سینه‌مکس پخش شدند. خبر بد اما این بود که این سریال آخرین سریال سینه‌مکس قبل از تصمیم این شبکه برای توقفِ تولیدِ برنامه‌‌های اورجینال‌اش بود. خوشبختانه «جنگجو» از مرگِ زودهنگام قسر در رفت: از آنجایی که سینه‌مکس به برادران وارنر تعلق داشت، پس برنامه‌های این شبکه به سرویس استریمینگِ مکس منتقل شدند. بنابراین، نه‌تنها «جنگجو» توانست در مقابلِ چشمانِ مخاطبانِ بیشتری قرار بگیرد، بلکه موفق شد برای فصل سوم هم تمدید شود.

احیای نامُحتملِ «جنگجو» برای سومین فصل‌اش خودش به‌تنهایی خوشحال‌کننده بود، اما خوشحال‌کننده‌تر این بود که سریال از فرصت معجزه‌آسایی که برای ادامه یافتن به‌دست آورده بود، نهایتِ استفاده را کرد تا فصل سوم را به بهترین فصل‌اش تبدیل کند: همچنان باندهای خلافکاریِ چینی برای سلطه پیدا کردن بر محله‌چینی‌ها نبرد می‌کنند، همچنان سیاستمداران و تاجرانِ محلی برای به جان هم انداختنِ کارگرانِ چینی و ایرلندی دسیسه‌چینی می‌کنند و همچنان اندرو کوجی در نقش قهرمانِ داستان از مُشت و لگد و قمه و نانچیکو و هر چیزِ دیگری که دم دست‌اش باشد، برای محافظت از محله‌چینی‌ها استفاده می‌کند. اما حیف که تلاش‌های او برای چراغ سبز گرفتنِ فصل چهارمِ این سریال کافی نبودند: برادران وارنر دیسکاوری رسماً این سریال را لغو کرد. اما از آنجایی که «جنگجو» قرار است در فوریه‌ی ۲۰۲۴ در نت‌فلیکس منتشر شود، پس طرفداران و سازندگان امیدوار هستند که استقبال از آن توسط جامعه‌ی مخاطبان بسیار بزرگ‌ترِ این پلتفرم باعث شود تا نت‌فلیکس به یاری‌اش بشتابد و آن را برای فصل چهارم تمدید کند؛ درست همان‌طور که سریال اکشن «کُبرا کای» که در ابتدا برای پلتفرم یوتیوب رِد تولید شده بود، به‌لطفِ نت‌فلیکس احیا شد و تا پنج فصل ادامه پیدا کرد. خلاصه اینکه، این اولین‌باری نیست که «جنگجو» در تنگنا قرار گرفته است. چه «جنگجو» موفق شود مجدداً از مرگ قسر در برود و چه بالاخره از پا دربیاید، حداقل یک چیز قطعی است: فصل سوم یک‌بار دیگر ثابت کرد که چرا این سریال یکی از خوش‌ساخت‌ترین اکشن‌های تلویزیون است، و چرا حتی ناتمام ماندنِ احتمالیِ سریال نباید باعث شود تا از دیدنِ آن صرف‌نظر کنید!


سریال کمدی Jury Duty

۱۰- سریال Jury Duty

هیئت منصفه

  • ژانر: ماکیومنتری، سیت‌کام
  • شبکه: آمازون فری‌وی
  • بازیگران: رونالد گلادن، جیمز مارسدن، مِکی لی‌پر
  • تعداد قسمت‌ها: ۸
  • وضعیت سریال: به اتمام رسیده
  • میانگین امتیازات سریال Jury Duty در IMDB: ۸/۲ از ۱۰

اگر فیلم «نمایش ترومن» را دیده باشید، حتماً با طرح داستانی‌اش آشنایی دارید: ترومن مردی است که یک روز کشف می‌کند که او در تمام طول زندگی‌اش بی‌خبر از همه‌جا بازیگرِ ناخواسته‌ی یک برنامه‌ی تلویزیونی بوده است. سریال «هیئت منصفه» به سؤال هیجان‌انگیزی پاسخ می‌دهد: چه می‌شد اگر ایده‌ی «نمایش ترومن» را در دنیای واقعی روی یک نفر اجرا می‌کردیم؟ این سریال حول‌و‌حوش شخصیتی به اسم رونالد گلادِن اتفاق می‌اُفتد؛ رونالد اما نه یک شخصیت خیالی، بلکه یک فردِ کاملاً واقعی و عادی است. از رونالد خواسته می‌شود تا به‌عنوان یکی از اعضای هیئت منصفه‌ در دادگاه حاضر شود و وظیفه‌ی مدنی‌اش را به جا بیاورد. رونالد از وجود دوربین‌هایی که از او فیلم می‌گیرند آگاه است، اما تصور می‌کند که او در مستندی که درباره‌ی پروسه‌ی کارِ هیئت منصفه ساخته می‌شود، شرکت می‌کند. واقعیت اما این است که این دادگاه رسمی نیست: نه‌تنها تمام دیگر اعضای هیئت منصفه و تمام افراد حاضر در صحنِ دادگاه از جمله قاضی بازیگر هستند، بلکه تمام اتفاقاتِ درون و خارج از دادگاه نیز از قبل برنامه‌ریزی شده‌اند. اکثر بازیگرانی که اعضای این هیئت منصفه را تشکیل می‌دهند، ناشناخته هستند؛ همه به جز یکی: جیمز مارسدن که احتمالاً او را از سریال «وست‌ورلد» و فیلم‌های «سونیکِ خارپشت» به خاطر می‌آورید، نقش خودش را ایفا می‌کند.

انتخابِ یک چهره‌ی مشهور در میانِ دیگر بازیگران، تمهیدِ هوشمندانه‌ای است که جلوی رونالد را از مشکوک شدن به بازیگربودنِ همه‌ی افرادِ حاضر می‌گیرد. لذتِ تماشای «هیئت منصفه» فقط این نیست که آن به‌طرز روده‌بُرکننده‌ای خنده‌دار است (واکنش‌های طبیعی رونالد به روندِ دادگاه که به تدریج دیوانه‌وارتر و مسخره‌تر می‌شود، دیدنی هستند)، بلکه سریال حال‌خوب‌کنی است که ایمان‌تان به بشریت را نیز احیا می‌کند: چون رونالد به تمام اتفاقاتِ عجیب‌و‌غریبِ پیرامون‌اش همیشه با شکیبایی و همدلیِ صادقانه‌ای واکنش نشان می‌دهد. برای مثال، یکی از اعضای هیئت منصفه عمداً به‌عنوانِ یک فرد غیرعادی طراحی شده است تا باعث شود رونالد از او فاصله بگیرد. رونالد اما به‌جای اینکه از او دوری کند، او را به اتاقِ هتل‌اش دعوت می‌کند تا با هم انیمیشن «زندگی یک حشره» را تماشا کنند! رونالد نه‌تنها به جیمز مارسدن کمک می‌کند تا دیالوگ‌هایش را برای تستِ بازیگری حفظ کند، بلکه به یک درون‌گرا کمک می‌کند تا از لاکِ دفاعی‌اش خارج شود و به مردی که در پیدا کردن دوست‌دختر مشکل دارد و می‌خواهد علاقه‌اش را به یکی دیگر از اعضای هیئت منصفه ابراز کند هم یاری می‌رساند. «هیئت منصفه» یکی از آن پدیده‌های استثنایی و تکرارناپذیرِ تلویزیون است که هرگز چیزی شبیه به آن وجود نداشته است و احتمالاً وجود نخواهد داشت.


سریال ترسناک The Fall of the House of Usher

۹- سریال The Fall of the House of Usher

زوال خاندان آشر

  • ژانر: درام، وحشت
  • شبکه: نتفلیکس
  • بازیگران: کارلا گوجینو، بروس گرین‌وود، مری مکدانل
  • تعداد قسمت‌ها: ۸
  • وضعیت سریال: به اتمام رسیده
  • میانگین امتیازات سریال The Fall of the House of Usher در IMDB: ۷/۹ از ۱۰

فیلم‌ها و سریال‌های مایک فلِنگن همیشه به جاهای تیره‌و‌تاریک و غم‌انگیزی کشیده می‌شوند، اما آن‌ها درنهایت معمولاً از درونِ تاریکی خارج شده و به سرانجامی دلگرم‌کننده و تسکین‌بخش درباره‌ی قدرتِ عشق، امید و التیام ختم می‌شوند. این موضوع اما چندان درباره‌ی «زوال خاندان آشر»، که عصبانی‌ترین، خشن‌ترین و زهرآگین‌ترین همکاری‌اش با نت‌فلیکس حساب می‌شود، صادق نیست. «زوال خاندان آشر» پاسخی به این سؤال این است: چه می‌شد اگر «وراثت» را با مجموعه‌ی «مقصد نهایی» مخلوط کرده و آثارِ ترسناک اِدگار آلن پو را هم به آن اضافه می‌کردیم؟ نتیجه، معجونی با طعمِ خون است که گرچه در ظاهر شبیه به یک درام شیک و باپرستیژ به نظر می‌رسد، اما در باطن حکم یک فیلم اسلشر را دارد که جذابیتِ اصلی‌اش تماشای به قتل رسیدنِ فجیعِ کاراکترهایش توسط یک قاتل توقف‌ناپذیر است. بنابراین، شاید «خاندان آشر» روح‌مان را به اندازه‌ی «تسخیرشدگی عمارتِ بلای» با احساساتِ غنی‌اش تغذیه نکند، اما درعوض تماشای یک مُشت عوضیِ ثروتمند که یکی‌یکی به‌طرز خشونت‌باری کُشته می‌شوند، به شکلِ منحصربه‌فردِ دیگری لذت‌بخش است. این سریال که برداشت مُدرنی از داستان کوتاهِ ادگار آلن پو به همین نام است، با رودریک آشر، مدیرعاملِ آب‌زیرکاهِ یک شرکتِ داروسازی آغاز می‌شود. رودریک سوگوارِ مرگ بچه‌هایش است که هر شش‌تای آن‌ها در شرایط عجیب‌و‌غریبی مُرده‌اند.

در آغاز سریال، رودریک دستیار دادستانِ ایالت متحده را که سال‌هاست می‌خواهد خانواده‌ی آشر را به‌دستِ عدالت بسپارد، به عمارت‌اش دعوت می‌کند تا بالاخره به جرم‌هایش اعتراف کند. از اینجا به بعد، سریال به نقاط مختلفی از زندگی خاندان آشر فلش‌بک می‌زند و نشان می‌دهد که رودریک چگونه امپراتوری داروسازی‌اش را به‌دست آورده است و هرکدام از فرزندان‌اش چگونه مُرده‌اند. چیزی که تمام این مرگ‌ها را به یکدیگر پیوند می‌زند، زنِ شوم و اسرارآمیزی است که سروکله‌اش همچون یک روحِ انتقام‌جو پیش از هرکدام از بلاهایی که سر این خانواده می‌آید، پیدا می‌شود. گرچه فرزندانِ رودریک آدم‌های افتضاحی هستند، اما فلنگن طبق معمول از تنزل دادنِ آن‌ها به یک مشت کاریکاتورِ شرورِ غیرهمدلی‌برانگیز خودداری می‌کند. هرکدام از بچه‌ها در نتیجه‌ی تربیت شدن در این خانواده، به این چنین افرادِ سمی و مغروری بدل شده‌اند. بااین‌حال، فلنگن برخلاف حالت معمول، مرگ‌ِ کاراکترهایش را به‌عنوان اتفاقی تراژیک به تصویر نمی‌کشد، بلکه از مجازات کردن آن‌ها در پرریخت‌و‌پاش‌ترین و مفرح‌ترین شکل ممکن کیف می‌کند! مایک فلنگن که از سال ۲۰۱۶ تاکنون سه فیلم و پنج سریال محبوب برای نت‌فلیکس ساخته است، پس از «خاندان آشر» از این پلتفرم جدا می‌شود و به آمازون می‌پیوندد. بنابراین اینکه «خاندان آشر» چنین وداع قدرتمندی برای فلنگن حساب می‌شود، بدون‌شک برای نت‌فلیکس تلخ‌ و شیرین خواهد بود: یادآورِ آثار بزرگی که او در طول این سال‌ها از خودش به جا گذاشته است و نشان‌دهنده‌ی چالشِ سختی که نت‌فلیکس برای پُر کردنِ جای خالی‌اش خواهد داشت.


سریال سامورایی چشم آبی

۸- سریال Blue Eye Samurai

سامورایی چشم ‌آبی

  • ژانر: اکشن
  • شبکه: نتفلیکس
  • بازیگران: مایا ارسکین، ماسای اوکا، دارن بارنت
  • تعداد قسمت‌ها: ۸
  • وضعیت سریال: اتمام فصل اول
  • میانگین امتیازات سریال Blue Eye Samurai در IMDB: ۸/۸ از ۱۰

هیچ‌کدام از سریال‌های ۲۰۲۳ از لحاظ زیبایی بصری به گردِ پای «سامورایی چشم آبی» هم نمی‌رسند. برای مثال، اکشنِ پایانی اپیزود دوم را به خاطر بیاورید: میزو، قهرمانِ داستان، درحالی که بر لبه‌ی مرتفعِ یک ساحل صخره‌ای ایستاده است، از همه طرف توسط چهار شمشیرزنِ مرگبار محاصره شده است. قسر در رفتن از این مخمصه غیرممکن به نظر می‌رسد. اما میزو در طول هشت دقیقه‌ی آینده، با هوشمندی از این میدانِ مبارزه‌ی خطرناک برای برتری پیدا کردن بر دشمنان پرتعدادش استفاده می‌کند: او با زیر پا گذاشتن قوانین فیزیک، آدمکش‌ها را به تکه‌های کوچکِ گوشت تبدیل می‌کند. سپس، میزو ضربه‌ی مُهلکِ نهایی‌اش را درست درحالی وارد می‌کند که امواجِ خروشانِ دریا به صخره برخورد می‌کنند؛ نور سرخ و نارنجی خورشید در این ساعت از روز باعث می‌شود تا امواج آب به‌شکلی بدرخشند که انگار این مبارزه بر دهانه‌ی یک آتش‌فشانِ فعال اتفاق می‌اُفتد. اگر یک نفر این سکانس را بدون اینکه چیزی درباره‌ی سریال بداند تماشا کند، ممکن است اشتباهی به این نتیجه برسد که این مبارزه حتماً مبارزه‌ی پایانی کل سریال است. بالاخره ما می‌دانیم که فیلمسازها معمولاً پرریخت‌و‌پاش‌ترین و حماسی‌ترین اکشن‌هایشان را برای نقطه‌ی اوجِ داستان کنار می‌گذارند. اما درواقعیت، این مبارزه چیزی بیش از یک دست‌گرمی نیست؛ این مبارزه تازه آغازی است بر کشت‌و‌کشتارها و مناظری که اپیزود به اپیزود خونین‌تر و خیره‌کننده‌تر می‌شوند.

داستان «سامورایی چشم آبی» که توسط مایکل گرین (یکی از نویسندگان «لوگان» و «بلید رانر ۲۰۴۹») و همسرش اَمبر نویزومی خلق شده است، در ژاپنِ دوره‌ی اِدو جریان دارد: در زمانی‌که حکومت مرزها را به روی جهانِ خارج بسته بود و تبعیض نژادیِ بی‌رحمانه‌ای علیه سفیدپوستان وجود داشت. میزو دو راز دارد که باید به هر ترتیبی که شده از آن‌ها محافظت کند: نخست اینکه او زنی است که خودش را مرد جا می‌زند (چون جامعه‌ی زن‌ستیزِ ژاپن قادر به پذیرفتنِ یک شمشیرزنِ انتقام‌جوی زن نیست) و دوم اینکه پدرِ او یک مرد سفیدپوست بوده است (چیزی که باعث می‌شود او از نگاه هموطنانش همچون یک شیطانِ نجس دیده شود). میزو در تمام طولِ زندگی‌اش از مخفی کردنِ جنسیت‌اش اطمینان حاصل کرده است و در زمینه‌ی مهارت‌های شمشیرزنی به درجه‌ی اُستادی رسیده است. هدفش؟ او مصمم است تا چهار مرد سفیدپوستی را که می‌توانند پدرش باشند پیدا کند و همه‌ی آن‌ها را برای تلافی کردنِ زندگی فلاکت‌باری که به او تحمیل کرده‌اند، بُکشد. «سامورایی چشم آبی» که بزرگ‌ترین منبع الهامش «بیل را بکش‌»‌های کوئنتین تارانتینو است، از لحاظ اکشن‌های خشونت‌بار هیچ‌ کم‌و‌کسری ندارد: در طول فصل اول، میزو نه‌تنها حکمِ یک ارتشِ تک‌نفره را دارد که مُرتباً وادار می‌شود با لشکری از آدمکش‌ها مبارزه کند، بلکه باید برای نفوذ به درون یک قلعه‌ی رخنه‌ناپذیر، بر نگهبانان و تله‌های مختلفی که از هرکدام از طبقات‌اش محافظت می‌کنند نیز غلبه کند. اما چیزی این سریال را به داستانی بالغانه تبدیل می‌کند، این است که گرین و نویزومی به همان اندازه، به پرداختِ کشمکش‌های درونیِ شخصیت‌هایی که در مرکز مبارزه‌‌های دیوانه‌وارشان قرار دارند نیز اهمیت می‌دهند. برای مثال، سریال هرگز فراموش نمی‌کند که زندگی میزو که تماماً وقفِ انتقام‌جویی شده است، چه هزینه‌‌ای برای او در پی داشته است، و شیوه‌ی ناسالمی که او برای غلبه بر زخم‌های روانی‌اش انتخاب کرده است، به‌جای اینکه التیام‌بخش باشد، چگونه او را در مسیر مبارزه با هیولا به یک هیولا تبدیل کرده است.


بری در وسط بیابان زندگی می‌کند سریال barry

۷- سریال Barry

بری (فصل چهارم)

  • ژانر: درام، کمدی، جنایی
  • شبکه: اچ‌بی‌اُ
  • بازیگران: بیل هیدر، سارا گلدبرگ، استیون روت
  • تعداد قسمت‌ها: ۳۲
  • وضعیت سریال: به اتمام رسیده
  • میانگین امتیازات سریال Barry در IMDB: ۸/۴ از ۱۰

«بَری» یکی از آن سریال‌هایی است که یک زمانی به نظر می‌رسید هیچ دلیلی ندارد برای اینکه بیشتر از یک فصل ادامه پیدا کند. مسئله این نبود که فصل اولش بد بود؛ مسئله این بود که «بَری» به‌قدری خوب بود و فصلِ اولش را به چنان سرانجامِ مشخص و تکان‌دهنده‌ای رساند که به نظر می‌رسید تداومش تنها به صدمه دیدنِ دستاوردِ جمع‌و‌جور اما شگفت‌انگیزِ فصل اول منجر شود. بالاخره تعداد مینی‌سریال‌های بی‌نقصی که بیشتر از استاندارد عمر می‌کنند و به قربانیِ دنباله‌های غیرضروری بدل می‌شود، آن‌قدر زیاد است که بدبینی‌مان نسبت به این ایده دست‌ِ خودمان نبود. «بری» اما خلافش را ثابت کرد؛ مضمون‌های سریال با هر فصل جاه‌طلبانه‌تر و پیچیده‌تر می‌شدند؛ کمدی سیاهِ پُرنیش‌و‌کنایه‌‌ی منحصربه‌فردش با هر فصل پخته‌تر و اصیل‌تر می‌شد؛ فُرم اجرای‌ش با گذشتِ هر فصل بازیگوشانه‌تر و نامتعارف‌تر می‌شد. و صداقتِ بی‌رحمانه‌اش در داستان‌گویی هم به این معنی بود که سریال به‌طرز فزاینده‌ای از باج دادن به مخاطب پرهیز می‌کرد. همه‌‌ی اینها در طولِ چهارمین و آخرین فصلِ سریال به نقطه‌ی اوج رسیدند: «بری» از همان فصل اول کمر بسته بود به هجوِ کلیشه‌ها و قراردادهای تمامِ سریال‌های ضدقهرمان‌محورِ دو دهه‌ی اخیر تلویزیون از جمله «سوپرانوها» و «بریکینگ بد». پس، بیل هیدر و تیمش در فصل آخر در ساختارشکنانه‌ترین حالتِ ممکن، از هر فرصتی که گیر می‌آورند برای زیر پا گذاشتنِ الگوی آشنای این سریال‌ها نهایتِ استفاده را می‌کنند. و بدین ترتیب، سریال با اپیزودِ فینالِ بحث‌برانگیز اما قدرتمندش نشان داد که هالیوود چگونه به‌طور منظم حقایق سخت و پیچیده را ساده‌سازی و تطهیر می‌کند، و چگونه تاثیرِ خشونت را کم‌رنگ جلوه می‌دهد؛ دقیقاً همان دوتا چیزی که خودِ این سریال در طولِ عمرش هرگز بهشان تن نداد.


پوستر سریال Reservation Dogs

۶- سریال Reservation Dogs

سگ‌های رزرویشن (فصل سوم)

  • ژانر: کمدی/درام
  • شبکه: اِف‌ایکس
  • بازیگران: دِوِری جیکوبز، لِین فَکتور، پاولینا الکسیس
  • تعداد قسمت‌ها: ۲۸
  • وضعیت سریال: به اتمام رسیده
  • میانگین امتیازات سریال Reservation Dogs در IMDB: ۸/۳ از ۱۰

سریال «سگ‌های رزرویشن» از همان روز اول که در سال ۲۰۲۱ روی آنتن شبکه‌ی اف‌ایکس رفت، به‌طور مُستمر جایگاه خودش را در فهرستِ تاپ تنِ اکثر رسانه‌ها حفظ کرده بود. این موضوع درباره‌ی سومین و آخرین فصلش هم صدق می‌کند. این سریال پیرامون چهار نوجوانِ سرخ‌پوست می‌چرخد که در منطقه‌ی اختصاصی بومیانِ آمریکا (یا به‌اصطلاح رزرویشن) واقع در ایالت اوکلاهاما زندگی می‌کنند. آن‌ها پس از مرگ بهترین دوستشان، برای ترک کردن محل زندگی‌ِ فرسوده و عقب‌اُفتاده‌شان و نقل‌مکان به کالیفرنیای آفتابی مصمم می‌شوند، و به منظور تأمین پولِ سفرشان، در اطراف محله‌شان رو به دله‌دزدی می‌آورند. کمی بعد مخاطب دلیلِ نیاز شدیدشان به فرار از این محله‌ را کشف می‌کند: نوجوانان نه‌تنها اعتقاد دارند که محل زندگی‌شان مُسببِ خودکشیِ دوستشان بوده است، بلکه رویای سفرشان به کالیفرنیا در اصل رویای دوست مُرده‌شان بوده است. درک طرز فکر آن‌ها که اعتقاد دارند شهر کوچکشان مانعِ پیشرفتشان است، سخت نیست؛ چشم‌اندازی که سریال از محله‌های سرخ‌پوست‌نشینِ اوکلاهاما ترسیم می‌کند، مکانی است که با فقر و بی‌توجهی دولت دست‌به‌گریبان است. ساختمان‌های در‌ب‌و‌داغون دارند جنگشان علیه حمله‌ی بی‌امانِ علف‌های هرز را به تدریج می‌بازند.

اما اجازه ندهید که این حرف‌ها گمراه‌تان کنند: «سگ‌های رزرویشن» یک درامِ تراژیکِ پُراشک‌ و آه نیست. اتفاقاً برعکس؛ سریال بی‌وقفه خنده‌دار است و از لحاظ فُرم هم خیلی نوآورانه و بازیگوشانه‌ ظاهر می‌شود. اما خب، شوخ‌طبعی‌اش حاوی ته‌مزه‌ی تند و تلخی از جنس اندوه و دلتنگی است. در آغاز فصل سوم، بچه‌ها پس از مدت کوتاهی که در لس‌آنجلس سپری می‌کنند، دوباره به محل زندگی‌شان در اوکلاهاما بازمی‌گردند. آن‌ها اما بر سر یک دوراهی قرار می‌گیرند: آیا باید به زندگی سابق‌شان در رزرویشن بازگردند یا اینکه باید به گشت‌و‌گذار و اکتشاف در دنیای خارج ادامه بدهند؟ همان‌طور که از روندِ معمولِ این سریال توقع داریم، این فصل هم فضای ویژه‌ای را برای پرداختن به سفرِ شخصی هرکدام از کاراکترهایش اختصاص می‌دهد؛ گل‌ سرسبدشان هم همان اپیزودی است که اِلورا با پدرِ غایب‌اش که نقشش را ایتن هاوک برعهده دارد، دیدار می‌کند. اما فصل سوم پای‌ش را از این هم فراتر گذاشت و با اپیزودی که به دوران جوانی سالمندان شهر در دهه‌ی ۷۰ می‌پرداخت، و نقش ادای دِین جذابی به فیلم «گیج‌و‌منگِ» ریچارد لینک‌لیتر را هم ایفا می‌کرد، نشان داد که همه‌ی ساکنانِ این شهر، فارغ از سن‌شان، کشمکش‌های مشترکی دارند.


جوئل و اِلی غذا می‌خورند سریال the last of us

۵- سریال The Last of Us

آخرینِ ما

  • ژانر: درامِ پسا-آخرالزمانی
  • شبکه: اچ‌بی‌اُ
  • بازیگران: پدرو پاسکال، بلا رمزی، نیک آفرمن
  • تعداد قسمت‌ها: ۹
  • وضعیت سریال: اتمام فصل اول
  • میانگین امتیازات سریال The Last of Us در IMDB: ۸/۸ از ۱۰

بر کسی پوشیده نیست که سابقه‌ی اقتباس‌های ویدیوگیمیِ لایواکشن تعریفی ندارد. اما چیزی که «آخرینِ ما» را از تلاش‌های قبلی مُتمایز می‌کرد، این بود که اگر فقط یک بازی وجود داشت که تمام خصوصیات لازم برای شکستنِ طلسمِ اقتباس‌های ویدیوگیمیِ ناامیدکننده را داشت، آن بازی ساخته‌ی جریان‌سازِ استودیوی ناتی‌داگ بود. بالاخره «آخرینِ ما» نه‌تنها از لحاظ داستان‌گویی به‌عنوان یکی از پیش‌گام‌ترین و بالغ‌ترین آثارِ تاریخ ویدیوگیم شناخته می‌شود، بلکه از منابع الهام سینمایی و ادبی‌اش استفاده می‌کند تا هویتِ مستقل و سنت‌شکنانه‌ی خودش را بسازد، و اثر انگشتِ منحصربه‌فرد و اصیلِ خودش را روی داستان‌های زامبی‌محورِ پسا-آخرالزمانی بکوبد. تازه، اینکه یکی از اولین اقتباس‌های ویدیوگیمی که روحِ بازی را کاملا حفظ کرده است، توسط نیل دراکمن، کارگردان و نویسنده‌ی خودِ آن بازی ساخته شده است، تصادفی نیست. علاوه‌بر این، کریگ مازن، خالقِ مینی‌سریالِ «چرنوبیل»، طرفدارِ قدیمی و سینه‌چاکِ «آخرینِ ما» و یک گیمر مُتعهد است. پس، دراکمن در قالبِ مازن همفکر و همزبانی را پیدا کرد که به اندازه‌ی خودش با قواعد و زبانِ بازی‌های ویدیویی آشنا بود.

نتیجه، سریالی بود که به تعادلِ ایده‌آل و دقیقی میانِ وفادار ماندن به بازی و فاصله گرفتن از آن دست پیدا کرده بود. سریال تا جایی که می‌توانست سکانس‌ها، دیالوگ‌ها و حتی زاویه‌های دوربین را بدونِ تغییر از بازی تکرار می‌کرد، اما هروقت هم لازم بود از ابزارها و ظرفیت‌های منحصربه‌فردِ مدیوم تلویزیون استفاده می‌کرد تا شاخ‌و‌برگِ بیشتری به داستانِ بازی ببخشد؛ از افزودنِ سکانس‌های کاملا اورجینال که ابعاد و ظرافتِ بیشتری به کاراکترهای آشنای بازی می‌بخشیدند تا معرفی کاراکترهای جدیدی که درون‌مایه‌های بازی را توسعه می‌دادند. جول و اِلی با نقش‌آفرینی تروی بیکر و اشلی جانسون دوتا از آیکونیک‌ترینِ کاراکترهای تاریخ ویدیوگیم به شمار می‌آیند. پس، قبل از پخش سریال، تصور اینکه همتاهای تلویزیونی‌شان بتوانند در دلِ گیمرها جا باز کنند، غیرممکن به نظر می‌رسید. اما غافل از اینکه پدرو پاسکال و بِلا رمزی چنان زندگی تازه‌ای به کالبدِ این شخصیت‌های آشنا دمیدند که دنبالِ کردن داستانشان مثل دفعه‌ی اول دیدنی و غافلگیرکننده بود. «آخرینِ ما» به‌جای اینکه شبیه به سریالی به نظر برسد که در تلاش برای بازسازیِ تجربه‌ی بازی شکست می‌خورد، شبیه به یک درامِ خوش‌ساخت بود که از قضا از یک بازی ویدیویی سرچشمه می‌گرفت. و این بزرگ‌ترین نقطه‌ی قوت‌اش بود.


اُرسلا محو تماشای گیاه می‌شود سریال Scavengers Reign

۴- سریال Scavengers Reign

حکمرانی لاشخورها

  • ژانر: درام، علمی‌تخیلی
  • شبکه: اچ‌بی‌اُ
  • بازیگران: سونیتا مانی، وونمی موساکو، عالیه شوکت
  • تعداد قسمت‌ها: ۱۲
  • وضعیت سریال: اتمام فصل اول
  • میانگین امتیازات سریال Scavengers Reign در IMDB: ۸/۷ از ۱۰

درگیرکننده‌ترین آثار علمی‌تخیلی معمولاً آن‌هایی هستند که از جهان‌سازیِ غنی، پُرجزئیات و خلاقانه‌ای بهره می‌برند؛ این موضوع به‌طور ویژه‌ای درباره‌ی سریال انیمیشنی ۱۲ اپیزودیِ «حکمرانی لاشخورها» صادق است. درواقع، جذاب‌ترین شخصیتِ این سریال یکی از کاراکترهای انسانی‌اش نیست؛ جذاب‌ترین شخصیت این سریال یک سیاره‌ی بیگانه‌ و مسحورکننده‌ است که نقشِ لوکیشن اصلی داستان را ایفا می‌کند. «حکمرانی لاشخورها» به بازماندگان یک فضاپیمای باربری می‌پردازد که در یک سیاره‌ی بکر، اسرارآمیز و ناشناخته به نام «وِستا ماینور» سقوط می‌کنند و گرفتار می‌شوند. جانوران و گیاهانِ متنوعی که آن‌ها در این سیاره بهشان برمی‌خورند، به یک اندازه نفسگیر و وحشتناک، سورئال و مرگبار، هستند. یک لحظه کاراکترها مجذوبِ زیباییِ توصیف‌ناپذیرِ مناظرِ طبیعیِ دور و اطرافشان که تداعیِ آثارِ هایائو میازاکی هستند، می‌شوند و در لحظه‌ی بعد شاهد موقعیت خشونت‌باری هستیم که انگار مستقیماً از درون یکی از فیلم‌های دیوید کراننبرگ خارج شده است: یک انگلِ کابوس‌وار وارد قفسه‌ی سینه‌ی یک انسان می‌شود و با پیچیدن به دورِ قلب‌اش سعی می‌کند از او برای تولیدمثل استفاده کند.

«حکمرانی لاشخورها» یکی از زنده‌ترین و اورجینال‌ترین جهان‌هایی را که در میانِ سریال‌های علمی‌تخیلی سال‌های اخیر دیده‌ام، دارد. سریال این را مدیونِ دو فاکتور است: نخست اینکه این سریال به ژانرِ «بیولوژی گمانه‌زن» تعلق دارد؛ تمرکز آثار این ژانر به خیال‌پردازی و گمانه‌زنی درباره‌ی تغییر و تحولاتِ بیولوژیکِ حیوانات و انسان‌ها در آینده‌های دور، سیاره‌های بیگانه یا تاریخ‌های موازی معطوف است. آثار این ژانر روی پرورش دادنِ یک محیط زیستِ فرضی و اکتشاف در آن متمرکز هستند؛ محیط زیستی که خصوصیاتِ جغرافیایی و شرایط آب‌و‌هواییِ متفاوتش نسبت به زمین، به ظهور، فرگشت پیدا کردن و شکوفا شدنِ اکوسیستمِ متفاوتی از موجودات منجر شده است.

دوم اینکه همان‌طور که سازندگان سریال هم در مصاحبه‌هایشان گفته‌اند، رویکردِ آن‌ها در به تصویر کشیدن طبیعتِ سیاره، وام‌دارِ جهان‌بینی سینمای ورنر هرتسوگِ آلمانی است؛ طبیعتی که هرتسوگ در فیلم‌هایش به تصویر می‌کشد، طبیعتی غیرانسان‌محورانه، تهی از اخلاقیات و بی‌تفاوت به خواسته‌های بشری است. پس، «حکمرانی لاشخورها» فاقدِ تبهکاران یا دشمنان ذاتاً شرور است. یک جانور درنده یا یک انگل ذاتاً با انسان‌ها پدرکشتگی یا خصومتِ شخصی ندارد، بلکه خشونت‌اش از غریزه‌ی کورِ بقای‌ش و میلِ بالفطره و کنترل‌ناپذیرش برای تولیدمثل سرچشمه می‌گیرد. درواقع، یکی از سازنده‌ها در یکی از مصاحبه‌هایش در پاسخ به این سؤال که آن‌ها برای ساختِ این سریال از چه آثاری در ژانر علمی‌تخیلی الهام گرفته‌اند، می‌گوید: «من چیزِ زیادی درباره‌ی علمی‌تخیلی نمی‌دونم. علمی‌تخیلی شدنِ این سریال تصادفی بود. من بیشتر بهش به‌عنوانِ یک مستندِ حیات وحش نگاه می‌کنم».


سریال نفرین با بازی نیتن فیلدر و اما استون

۳- سریال The Curse

نفرین

  • ژانر: کمدی سیاه
  • شبکه: شوتایم
  • بازیگران: نیتن فیلدر، اما استون، بنی سفدی
  • تعداد قسمت‌ها: ۱۰
  • وضعیت سریال: به اتمام رسیده
  • میانگین امتیازات سریال The Curse در IMDB: ۷/۲ از ۱۰

اگر با شوخ‌طبعیِ منحصربه‌فردِ نیتن فیلدر آشنا باشید، حتما خبر دارید که هدفش از سریال‌سازی فقط و فقط یک چیز است: خلق موقعیت‌های معذب‌کننده‌‌ای که به سطحی شکنجه‌آور می‌رسند؛ او اُستادِ نوشتنِ سناریوهایی است که بیننده از دیدنِ اعمالِ خجالت‌آور سوژه‌هایش، خودش به‌جای آن‌ها احساس شرمساری می‌کند. این موضوع همچنان به نوع دیگری درباره‌ی «نفرین»، جدیدترین سریالش هم صادق است. اگر «نیتن برای تو» و «تمرین»، دو سریال قبلی فیلدر، مستندهای ریلیتی شو بودند، «نفرین» یک سریالِ ازپیش اسکریپت‌شده‌ است که داستانش حول‌و‌حوشِ سازندگانِ یک ریلیتی شو اتفاق می‌اُفتد. فیلدر در نگارش سناریوی «نفرین» با بنی سفدی که خودش یکی از استادان سینمای اضطراب به شمار می‌آید، همکاری می‌کند. داستان از این قرار است: فیلدر نقش مردی به اسم اَشر را ایفا می‌کند که همراه‌با همسرش ویتنی (با بازی اِما استون) مشغولِ ساختن یک برنامه‌ی تلویزیونی هستند؛ برنامه‌ی آن‌ها درباره‌ی بازسازی و نوسازیِ خانه‌های قشر کم‌درآمدِ جامعه‌ و تبدیل کردنشان به خانه‌های سازگار با محیطزیست است. «نفرین» از این ایده‌ی داستانی برای هجوِ بی‌رحمانه‌ی فُرمتِ غیرصادقانه، متظاهرانه و سوءاستفاده‌گرانه‌ی ریلیتی شوهای مشابه استفاده می‌کند.

اَشر و ویتنی از آن دسته سرمایه‌دارهایی هستند که به‌طرز خودفریبانه‌ای واقعا اعتقاد دارند که دلشان برای اقشار کم‌درآمد و محیطزیست می‌سوزد، اما سریال به تدریج افشا می‌کند که کمپین به‌ظاهر انسان‌دوستانه‌ی آن‌ها چیزی جز یک حربه‌ی تبلیغاتی برای فضیلت‌نمایی نیست. تنش دراماتیکِ سریال از تماشای فروپاشی ذره‌ذره‌ی آن هویتِ باوجدان و نیکوکاری که این زوج برای خودشان ساخته‌اند، سرچشمه می‌گیرد. اشتباه نکنید؛ اَشر و ویتنی نیتِ خوبی دارند و واقعا مُعتقدند که به نفعِ مردم فعالیت می‌کنند. اما لذتِ سریال تماشای این است که چگونه احساس همدلی به‌ظاهر صادقانه‌ی آن‌ها درواقع وسیله‌ای برای سوءاستفاده‌ی تجاری از فلاکتِ مردم است. برای مثال در یکی از سکانس‌های اپیزود اول، کارگردان برنامه با ریختن آب در چشمانِ یک زنِ مبتلا به سرطان، او را وادار می‌کند تا جلوی دوربین از شنیدنِ خبرِ پیدا شدن شغل برای پسرش گریه کند.

بااینکه اشر و ویتی از اشتباه‌بودن این کار آگاه هستند، اما به خودشان یادآوری می‌کنند که آن‌ها با پیدا کردنِ شغل برای پسرِ این زن کار خوبی انجام داده‌اند؛ پس این به آن در! تازه، آن‌ها درحالی از پیدا کردن شغل برای این مرد در یک کافی‌شاپِ محلی به خودشان افتخار می‌کنند که هرگز به ذهنشان هم خطور نمی‌کند که این شغل نمی‌تواند اساساً تغییر چندانی در وضعیتِ اقتصادی این خانواده ایجاد کند، و مشکلاتِ سیستماتیکِ جامعه همچنان به قدرتِ گذشته پابرجا هستند. فیلدر به‌وسیله‌ی تمهیداتی مثل دوربینِ چشم‌چرانی که کاراکترها را طی برداشت‌های بلند، مخفیانه از دور زیر نظر می‌گیرد و موسیقی اسرارآمیزی که حال‌و‌هوایی غیرطبیعی به موقعیت‌های روزمره می‌بخشد، با این سناریو همچون یک فیلم ترسناک که درونِ یک کمدی سیاه بسته‌بندی شده است، رفتار می‌کند.


والپیپر فصل دوم سریال The Bear

۲- سریال The Bear

خرس (فصل دوم)

  • ژانر: درام، کمدی
  • شبکه: اف‌ایکس
  • بازیگران: جرمی آلن وایت، اِبن ماس-بچراک، آیو اِدِبئری
  • تعداد قسمت‌ها: ۱۸
  • وضعیت سریال: اتمام فصل دوم
  • میانگین امتیازات سریال The Bear در IMDB: ۸/۶ از ۱۰

فصل اول «خرس» که داستانش در آشپزخانه‌ی یک ساندویچ‌فروشی در شیکاگو جریان داشت، پُراسترس‌ترین سریال ۲۰۲۲ بود. ختم کلام! به‌حدی که جای خالی یک هشدار در ابتدای هرکدام از اپیزودهایش احساس می‌شد: «تماشای این سریال به افرادِ دارای ناراحتی قلبی توصیه نمی‌شود». شخصیتِ اصلی «خرس» کارمی نام دارد؛ او پس از خودکشیِ برادرش مایکل، رستورانِ خانوادگی‌شان را به ارث می‌برد. او مُتخصصِ حوزه‌ی غذاخوریِ تشریفاتی است و حتی به خاطرش برنده‌ی چندین جایزه‌ی مُعتبر هم شده است. وقتی کارمی وظیفه‌ی گرداندنِ رستورانِ برادرش را برعهده می‌گیرد، متوجه‌ِ دو چیز می‌شود: اول اینکه این رستوران براساس سیستم سنتی گردانده می‌شود و همه‌ی کارکنانش به آن عادت کرده‌اند، و دوم اینکه رستوران در شرایط مالی بدی قرار دارد. کارمی که نمی‌تواند چنین شلختگی و هرج‌و‌مرجی را در آشپزخانه تحمل کند، برای بهبود بخشیدن به آن وارد عمل می‌شود. اما سیستمِ فعلی رستوران به‌شکلی برای کارکنان نهادینه‌ شده است که اقداماتِ کارمی برای تغییر دادنش باعث می‌شود تا از نگاهِ زیردستانش مثلِ یک آدم پُرفیس و افاده‌ای به نظر برسد، و با مقاومتِ ریچی، مدیرِ لجبازِ رستوران و دوستِ صمیمی برادرش، مواجه می‌شود.

فصل دوم سریال که حول‌وحوشِ سلسله کارهای بی‌انتهایی که کارمی و بقیه باید برای متحول کردنِ آن ساندویچ‌فروشی در‌ب‌و‌داغونِ سابق به یک رستورانِ شیک و باپرستیژ انجام بدهند، کماکان سراسیمگی و استرسِ معرفِ فصل اول را حفظ کرده است. نقطه‌ی اوجش اپیزود فلش‌بک‌محور پنجم است؛ این اپیزود که با دور هم جمع کردنِ امثالِ جیمی لی کرتیس، باب اُدنکرک، جان برتنال، سارا پالسون و گیلیان جیکوبز، پُرستاره‌ترین اپیزود سریال حساب می‌شود، در آن واحد پُرتنش‌ترین یک ساعتی را که در طولِ سالِ ۲۰۲۳ تجربه کرده بودیم هم رقم می‌زند.

اما دستاورد غیرمنتظره‌ی اصلی این فصل، این است که همزمان شامل برخی از آرامش‌بخش‌ترین و لذت‌آورترین اپیزودهای حال حاضر تلویزیون هم می‌شود: اپیزودهایی که برخلافِ چیزی که به‌طور معمول از این سریال توقع داریم، تصویرگر زیبایی‌هایی هستند که اشکِ بیننده را از شدتِ شوق جاری می‌کنند. چون اگر فصل اول درباره‌ی فروپاشیِ تدریجی کاراکترهایش بود، فصل دوم درباره‌ی پروسه‌ی التیام پیدا کردنشان است: در طولِ این فصل، هرکدام از کاراکترهای سریال سفرهای خودشناسانه‌ی خودشان را برای پیدا کردنِ چیزی که بیشتر از همه برای رشد شخصی به آن نیاز دارند، پشت سر می‌گذارند: ریچی با شاگردی کردن در بهترین رستورانِ دنیا، بالاخره معنا و هدفِ زندگی‌اش را پیدا می‌کند، کارمی به‌دنبالِ یک رابطه‌ی عاشقانه می‌گردد، سیدنی به‌دنبالِ ثابتِ کردنِ توانایی‌هایش به خودش می‌گردد، مارکوس در جریان سفر به دانمارک آرزوی‌ش برای بدل شدن به یک کیک‌پزِ حرفه‌ای را محقق می‌کند و تینا هم تلاش می‌کند تا از حاشیه‌ی امن‌اش خارج شود و برای پیشرفتِ شغلی‌‌اش تلاش کند. بنابراین، برخلافِ فصل اول که اکثر زمانش را در ذهنِ پُرهرج‌و‌مرجِ کارمی سپری می‌کرد، و به همین دلیل می‌توانست مقداری یکنواخت شود، فصل دوم با فراهم کردنِ فضای کافی برای درخشیدنِ گروه کاراکترهای پُرتعدادش، به یک ضیافتِ تمام‌عیار از مزه‌های متنوع تبدیل می‌شود.


جرمی استرانگ نشسته روی نیمکت یک پارک در غروب در نمایی از سریال وراثت

۱- سریال Succession

وراثت (فصل چهارم)

  • ژانر: درام، کمدی سیاه
  • شبکه: اچ‌بی‌اُ
  • بازیگران: برایان کاکس، جرمی استرانگ، سارا اسنوک
  • تعداد قسمت‌ها: ۳۹
  • وضعیت سریال: به اتمام رسیده
  • میانگین امتیازات سریال Succession در IMDB: ۸/۸ از ۱۰

«وراثت» در فصل چهارم و آخرش خشاب‌اش را خالی کرد: هنوز به اپیزود سوم نرسیده بودیم که (هشدار اسپویل) لوگان رُی با همه‌ی کبکبه و دبدبه‌اش در غیرتشریفاتی‌ترین حالتِ ممکن مُرد و فرزندانِ خودویرانگر و ترومازده‌اش را شوکه و بهت‌زده تنها گذاشت. غیبتِ ناگهانی لوگان نه‌تنها به این معنی بود که بچه‌ها بزرگ‌ترین هدف معنابخشِ زندگی‌شان، یعنی جلب توجه و احترامِ پدرشان و به رسمیت شناخته شدن توانایی‌های مدیریتشان توسط او را برای همیشه از دست دادند و باید با بحران اگزیستانسیالِ ناشی از این فقدان دست‌و‌پنجه نرم می‌کردند، بلکه باید در چنین شرایطی برای جلوگیری از اُفتادنِ امپراتوری خانوادگی‌شان به‌دستِ لوکاس مدسون هم مبارزه می‌کردند. از اپیزودی که پیرامون انتخاباتِ ریاست‌جمهوری جریان داشت تا اپیزودی که به مراسمِ خاکسپاریِ لوگان اختصاص داشت؛ تک‌تک اپیزودهای این فصل حکم یک رویدادِ ویژه را داشتند و می‌توانند مدعیِ لقبِ بهترین اپیزودهای ده سال اخیرِ تلویزیون باشند. از صحنه‌ی دعوای شیو و تام در بالکن که بالاخره همه‌ی دلخوری‌های سرکوب‌شده‌‌شان از یکدیگر را تخلیه می‌کنند تا صحنه‌‌ی کمیابی در اپیزود فینال که فرزندانِ لوگان را موقتاً خوشحال و خندان دیدیم. «وراثت» در این فصل، چه از لحاظ تراژیک و چه از لحاظ کُمیک، در نقطه‌ی اوج به سر می‌بُرد.

یک لحظه از مواجهه با عواقبِ وحشتناکِ رفتارهای غیرمسئولانه‌ی خانواده‌ی رُی به خودمان می‌لرزیدیم، یک لحظه از دیدنِ درد و رنجِ ناشی از آسیب‌هایی که پدر سمی‌شان بهشان وارد کرده بود، با آن‌ها همدلی می‌کردیم و یک لحظه هم از توهین‌ها و نیش‌و‌کنایه‌های خلاقانه‌شان به یکدیگر روده‌بُر می‌شدیم. همه‌ی اینها به اپیزودِ فینالی ختم شد که با صداقتِ بی‌رحمانه‌اش، کابوس‌وارترین ترس‌‌های بچه‌های لوگان را محقق کرد و با تاکید دوباره روی همان مضمونی که از ابتدا درباره‌اش بود، بدرقه‌مان کرد: همه‌چیز در عینِ تغییر، یکسان باقی می‌ماند. درست همان‌طور که «سوپرانوها»، «وایر» و «بازی تاج‌و‌تخت»، هرکدام سمبلِ دورانی از تاریخ اچ‌بی‌اُ هستند، حالا «وراثت» هم به‌عنوان نقطه‌ی عطفِ باشکوهِ دیگری در تاریخ این شبکه به جمعشان می‌پیوندد و به‌عنوان بهترین و بحث‌برانگیزترین سریالِ زمان خودش به یاد سپرده خواهد شد. کسانی که با این ادعا مخالف هستند را هم نادیده بگیرید؛ آن‌ها آدم‌های جدی‌ای نیستند!


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده