// سه شنبه, ۲۴ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۱۶:۵۹

آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از A History of Violence تا Persona

اثر دیوید کراننبرگ بزرگ در سال ۲۰۰۵ میلادی با بازی ویگو مورتنسن، فیلم پرسونا از ارنست اینگمار برگمان، یک فیلم فانتزی پرشده از دقایق قابل باور و جری مگوایر که تام کروز در آن می‌خنداند، نگران می‌کند و عشق می‌ورزد.

هر چهار فیلم فهرست‌شده در این مقاله‌ی معرفی فیلم سینمایی به‌نوعی با عشق سر و کار دارند. یکی از آن‌ها راوی داستان انسانی است که خانواده‌ی خود را دوست دارد و ناگهان تمام زندگی وی با شلیک گلوله‌ها به چالش کشیده می‌شود. دیگری راجع به عشقی عجیب میان تصاویری عجیب‌تر است. فیلم سوم عشق را در جهانی فانتزی و پرشده از صدای چکاچک شمشیر به تصویر می‌کشد و فیلم آخر با پیدا شدن عشق در یک زندگی سرتاسر کاری مدرن، لبخند را به روی لب تماشاگر می‌نشاند.

این فیلم‌ها با زبان‌های مختلف، توسط فیلم‌سازهایی بسیار متفاوت و به دلایل کم‌شباهت با یکدیگر ساخته شده‌اند. در عین حال عشق در تمامی آن‌ها جریان دارد تا آخر هفته چه فیلمی ببینیم ۱۸۸ زومجی به مانند بسیاری از شماره‌های دیگر این سری مقالات، پرشده از فیلم‌هایی متنوع و در عین حال بعضا شبیه یکدیگر باشد. هرچند عشق گاهی خون می‌ریزد، بعضا تفاوتی با گم شدن بیشتر انسان در شلوغی دنیا ندارد، شاید منجر به جنگیدن بیشتر برای کسب پیروزی شود و برخی مواقع هم واقعا زندگی‌بخش است.

تیراندازی ویگو مورتنسن در فیلم A History of Violence دیوید کراننبرگ

A History of Violence (2005)

دیوید کراننبرگ در هر نوعی از وحشت سینمایی می‌تواند کلاس درس برگزار کند؛ چه وقتی در فیلم The Fly با تصویرسازی‌های نفس‌گیر مخاطب را آزار می‌دهد و به شکلی تأثیرگذار استعاره را در حلق او فرو می‌کند و چه وقتی وحشت گیر افتادن در میان نگاه‌های افراد دیگر را واقع‌گرایانه به تصویر می‌کشد. بالاخره انسان‌های زیادی هستند که می‌خواهند گذشته را از یاد ببرند؛ رازهایی دارند که از فاش شدن آن‌ها می‌ترسند یا دروغی گفته‌اند که روزبه‌روز بزرگ‌تر می‌شود. شاید هم انسان وقتی بدون هیچ مشکلی مشغول زندگی خود است، ناگهان تحت شرایطی قرار بگیرد که نمی‌داند دارد به اصطلاح تاوان کدام خطای نابخشودنی را می‌دهد. فیلم A History of Violence که حتی اسم‌گذاری آن حداقل دو معنی متفاوت در فیلم پیدا کرده است، دقیقا به ترس‌های مربوط‌به گرفتار شدن در چنین شرایطی می‌پذیرد.

در جهانی که آرزو و هدف اصلی زندگی بسیاری از افراد فقط و فقط دریافت تحسین تعداد بی‌شماری از انسان‌های دیگر است، زندگی می‌تواند در عرض چند لحظه از هیجان‌انگیزی جذاب به ترسناکی نابودکننده تغییر شکل بدهد. همان افرادی که توانایی ستودن شخصیت اصلی قصه را دارند، سریع‌تر از مابقی مشغول گرفتن انگشت اتهام به سوی او می‌شوند. مهم نیست که چرا و چگونه روند زندگی نمی‌تواند به شکل عادی جلو برود. مهم آن است که انسان به سرعت باید بپذیرد که دیگر احتمالا زندگی او هرگز به مانند قبل نمی‌شود. این وسط همکاری ویگو مورتنسن و دیوید کراننبرگ هم بنزینی است که روی این آتش سینمایی ریخته می‌شود.

فیلم Persona اینگمار برگمان و تصویر سیاه و سفید چهره بازیگر زن

Persona (1966)

ارنست اینگمار برگمان در فیلم حدودا ۸۰ دقیقه‌ای پرسونا هیچ ترسی از جدا ساختن فیلم‌سازی از زندگی واقعی ندارد. برخلاف بعضی از آثار مشابه که اتفاقا راه برقراری ارتباط جدی با مخاطب را غرق کردن کامل او در تجربه می‌دانند، فیلم Persona مدام به یاد تماشاگر می‌آورد که یک فیلم سینمایی است. زیرا دقیقا شخصیت اصلی قصه‌ی آن هم باید مدام به یاد بیاورد که مشغول نقش‌آفرینی شده است. او می‌خواهد در جامعه مدام با ماسک‌های نامرئی قرارگرفته روی صورت حرف نزند. ولی گاهی مستقیم و گاهی غیرمستقیم باید به یاد بیاورد که خود این هم یک نوع ماسک گذاشتن است؛ یک نوع از نقش‌آفرینی کردن که انسان را به یاد افرادی می‌اندازد که همزمان با زیر سؤال بردن جامعه‌ی پیرامون خود، به طرز واضحی بخشی از همان جامعه‌ی پراشکال هستند.

پرسونا وقتی سورئال قصه می‌گوید، سورئال بودن سکانس‌های خاص خود را فریاد می‌زند. برای برگمان فیلم به نظر آمدن فیلم نه یک نقطه‌ی ضعف که یک نقطه‌ی قوت عظیم است. چرا؟ چون هر کس که فیلم Persona را تماشا کند، تصویرمحور و سرتاسر سینمایی بودن آن را می‌پذیرد. به این معنی که امکان نداشت اثر مورد بحث با این قدرت در هیچ فرمت دیگری ارائه شود. تازه برای فیلمی که قصه‌گویی آن گره‌خورده به مسئله‌ی بحران هویت است، جذاب به نظر می‌رسد که فیلم پرسونا مدام هویت خود را می‌شناسد و آن را به یاد مخاطب می‌آورد.

مخاطب امروز که ماه‌ها به دور از روند عادی زندگی فقط از خانه مشغول دنبال کردن همه‌چیز بوده است، احتمالا به‌شدت تحت تاثیر یکی از سکانس‌های اثر قرار می‌گیرد؛ جایی که داخل اتاق بیمارستان، تلویزیونی وجود دارد که فقط اخبار بد، تلخ و مریض پخش می‌کند. این تلویزیون انگار تبدیل به تنها پنجره به سمت بیرون شد و فقط می‌ترساند. شاید ماجرا راجع به همه‌ی انسان‌هایی باشد که در اوج تنهایی عملا زندگی آن‌ها از جایی به بعد تنها خلاصه‌شده به تقلا برای زنده ماندن است و در این بین دنیا مدام با به یاد آوردن تلخی‌ها به او، این نبرد درونی را سخت‌تر می‌کند.یک فیلم دهه‌ها بعد از اکران خود شامل بحث‌هایی می‌شود که انگار فیلم‌سازهای امروز باید تحت تاثیر رخدادهای اخیر در جهان آن‌ها را وارد آثار خود کنند! این‌گونه می‌فهمیم که چرا برخی از آثار سینمایی واقعا باید به‌عنوان «فیلم ماندگار» شناخته شوند. 

پرنده شکاری نشسته روی دست مرد در فیلم Ladyhawke

Ladyhawke (1985)

ریچارد دانر، فیلم‌ساز آمریکایی متولد سال ۱۹۳۰ میلادی آثار موفق گوناگونی دارد. از فیلم Lethal Weapon و فیلم The Goonies تا فیلم سوپرمن که همچنان یکی از برترین آثار سینمای ابرقهرمانی به حساب می‌آید. البته که در کارنامه‌ی او نیز آثار متوسط یا ضعیف پیدا می‌شوند. ولی این نباید کاری کند که فیلم‌های ارزشمند و نسبتا فراموش‌شده‌ی او را با آثار متوسط یا ضعیف اشتباه بگیریم. فیلم Ladyhawke با نقش‌آفرینی میشل فایفر یکی از آن ساخته‌های دانر است که در زمان اکران شکست مالی خورد و در طول چند سال بعد از اکران، بیش‌ازپیش قدر آن دانسته شد.

دانر استاد بخشیدن واقع‌گرایی به غیرواقع‌گرایانه‌ترین داستان‌ها است. حتی وقتی به دل فانتزی می‌زند، می‌تواند کاری کند که بسیاری از بخش‌های فیلم شبیه یک درام تاریخی به نظر برسد. زیرا هرگز در برترین آثار خود به ژانرها محدود نمی‌شود. بلکه از آن‌ها برای تقویت یکدیگر بهره می‌برد. عشق در فیلم او، افزایش‌دهنده‌ی میزان اهمیت دادن مخاطب به فانتزی است و فانتزی فضایی برای لمس یک عشق منحصر‌به‌فرد را فراهم می‌سازد. همچنین با اینکه قصه در نگاه اول بسیار ساده است و فقط از تلاش دو نفر برای برداشتن یک نفرین از روی خود می‌گوید، فیلم Ladyhawke قدم به قدم شاخ‌وبرگ‌های بیشتری پیدا می‌کند و درگیرکننده‌تر به نظر می‌آید.

راستی تماشاگرهای علاقه‌مند به مطالعه‌ی تاریخ سینما و آشنایی با اتفاقات عجیب رخ‌داده در پشت‌صحنه‌ی ساخت فیلم‌ها می‌توانند به خوبی با Ladyhawke سرگرم شوند. زیرا اگر از خود فیلم لذت ببرند، بعد می‌توانند حقایق جالب فراوان و پرشماری راجع به آن بخوانند. تولید این فیلم کالت اصلا برای دانر آسان نبوده است.

تام کروز با پیراهن سفید مشغول صحبت با تلفن در فیلم جری مگوایر

Jerry Maguire (1996)

جری مگوایر با بازی تام کروز یکی از آن فیلم‌هایی است که داستان خود را مرحله به مرحله بزرگ‌تر می‌کنند. در ابتدا قصه فقط راجع به یک ایجنت برای ورزشکارها است که قدم به قدم از رفتارهای زشت برخی از افراد معروف خسته می‌شود. سپس داستان متمرکز روی مردی به نظر می‌رسد که می‌خواهد از شرایط کاری نادرست برای خود فاصله بگیرد و بعد شاید فرصتی برای تبدیل کردن یک همکاری به دوستی و دوستی به عشق داشته باشد. در نتیجه اگر یک درامدی (کمدی-درام) گره‌خورده به فضای ورزش را دوست دارید، از شانس زیادی برای لذت بردن از فیلم Jerry Maguire برخوردار هستید.

فیلم جری مگوایر برخی از بهترین سکانس‌های حاضر در کارنامه‌ی بازیگری تام کروز را دارد

کامرون کرو که آثار تماشایی و جالبی مثل فیلم Almost Famous را در کارنامه دارد، با جری مگوایر موفق به بیرون کشیدن برخی از جذاب‌ترین هنرهای بازیگری تام کروز شده است. بعضی از آدم‌ها با دیدن تلاش یک نفر برای بیرون آمدن از شرایط نامطلوب احساس خوبی پیدا می‌کنند. تعداد قابل توجهی از آدم‌ها دنبال کردن بسیاری از داستان‌های عاشقانه‌ی باورپذیر، نسبتا نامعمول و متفاوت با کلیشه‌های نوجوانانه را حال‌خوب‌کن می‌دانند. برخی از افراد هم همیشه با آغوش باز به استقبال فیلم کمدی درام پرشده از لحظات دل‌نشین یا خنده‌آور می‌روند. افرادی که در هرکدام از این سه گروه قرار می‌گیرند، بهتر است یک شانس به فیلم Jerry Maguire بدهند؛ اثری که هم توانایی بالا بردن روحیه‌ی بسیاری از تماشاگرهای خود را دارد و هم از بسیاری جهات واقع‌گرایانه و تأثیرگذار ظاهر می‌شود.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده